آثار ويژه هر يك از گناهان
س 496- در دعاى كميل مى خوانيم : اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم .(169) خداوندا، گناهانى را كه پرده ها را مى درد بر من ببخشاى ، خدايا، گناهانى را كه عذابها را نازل مى كند بر من بيآموز.
آيا از اين جملات استفاده مى شود كه هر كدام از گناهان اثر خاصى دارند؟
ج - بله ، چنانكه گناهان با هم فرق دارند، تبعات و آثار آنها نيز فرق دارند، و هر گناهى اثر خاصى دارد كه در دعا به بعضى از آنها اشاره شده است .
معناى وسيع مغفرت
س 497- آيا در مغفرت ، تحقق گناه لازم است ، تا اطلاق غفران بر خداوند صحيح باشد؟
ج - تحقق گناه ثابت در اطلاق غفران بر خداوند متعال لازم نيست ؛ زيرا در جايى از قرآن كريم با اينكه عمل در مقام اضطرار است و معصيت نيست ، تعبير به مغفرت نموده و مى فرمايد: فمن اضطر فى مخمصه غير متجانف لاثم ، فان الله غفور رحيم (مائده : 3)
پس هرگاه كسى در روزگار مجاعت و سختى از روى اضطرار و ناچارى بى آنكه به گناه متمايل باشد (اگر از آنچه منع شده است بخورد)، بى ترديد خدا بسيار آمرزنده و مهربان است .
چگونه توبه باعث آمرزش گناه مى شود؟
س 498- چگونه توبه باعث آمرزش گنهكاران مى گردد و توبه كنندگان مورد عذاب واقع نمى شوند؟
ج - زيرا خداوند متعال به وسيله توبه از آن ها خشنود مى گردد، و در حقيقت توبه نظير آب كرى است كه همه چيز را پاك مى كند.
س 499- براى نمونه كسى كه هفتاد سال گناه كرده ، چگونه با توبه پاكيزه مى گردد؟
ج - وقت ى خداوند متعال از ذات وجود گناهگار راضى شد، گناه را به حسنه و كار نيك مبدل مى سازد و به آن مى فرمايد:
(كونى حسنات )(170) به حسنه و كار نيك تبديل شو.
چنانكه خود در جايى مى فرمايد: الا من تاب و آمن ، و عمل صالحا، فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما (فرقان : 70)
مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند، پس خداوند بدى هايشان را به نيكى ها تبديل مى كند، و خط همواره آمرزنده مهربان است .
چنان كه در مقابل ، (حبط) نيز داريم . (مائده : 5، انعام : 88، هود: 16، بقره : 217 و...)
س 500- آيا از اين فعل ، انقلاب ماهيت لازم نمى آيد؟
ج - خير، عملى كه كرده مورد رضاى خدا نبوده ، با توبه خدا از او راضى مى شود، و ذات كه پاك شد، اثر آن نيز پاك مى گردد.
طلب مغفرت ، حاجتى كه يك عمر مورد طلب معصوم عليه السّلام قرار گرفته است
س 501- در فرازى از مناجات شعبانيه مى خوانيم : الهى ، ما اظنك تردنى فى حاجه قد افنيت عمرى فى طلبها منك .(171) معبودا، گمان نمى كنم كه مرا كه عمرم را در راه در خواست يك حاجت از تو، تلف كردم محروم كنى .
منظور چه حاجتى است كه يك عمر مورد طلب قرار گرفته است ؟
ج - مقصود طلب مغفرت است .(172)
علمى بودن فعل نفسانى
س 502- آيا امكان دارد فعل نفسانى ، غير علمى باشد؟
ج - نفس مدبر بدن است و يك سلسله قوى و عواطفى دارد، بنابراين تمام افعال با واسطه يا بى واسطه ، فعل نفس است ؛ ولى همه افعال نفس ، تابع علم نيست ، مانند جحود، التزام ، تجزم و تبانى .
س 503- آيا جحد و انكار علمى نيست ؟
ج - يعنى فعل ارادى مسبوق به علم نيست ، زيرا مبادى فعل ارادى ، مانند علم به فايده و شوق و... را ندارد.
روش كسب فضايل اخلاقى
س 504- در حالات مرحوم حاجى سبزوارى آورده اند كه پسر ايشان از دنيا رفت ، و هيچ تزلزلى براى او حاصل نگشت ، اين چه نوع قوت قلب است ؟
ج - نزد مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى قدس سره كتاب (شفاء) ابن سينا را مى خوانديم ، و محل درس در پشت بام مدرسه بادكوبه در نجف اشرف بود، همين كه درس را شروع كردند، يك نفر خبر آورد كه فرزندشان از دنيا رفته . فرمودند: بعد از درس مى آيم ، و هيچ تزلزل پيدا نكردند.
و مرحوم حاج سيد على قاضى قدس سره خانه زيبايى داشت ، يكى از اهل كوچه با ايشان برخورد كرده و ايشان با حال خنده به او فرموده بود: خانه خراب شد!
س 505- آيا اين گونه حالتها را مى شود كسب كرد؟
ج - در علم اخلاق گفته اند كه اين گونه حالات از راه تكرار عمل به دست مى آيد، مثلا آدم ترسو، بايد به جاهاى هولناك برود تا تدريجا براى او عادى شود و ملكه شجاعت را پيدا كند. و همچنين درباره صبر گفته اند: فوايد صبر را ملاحظه كند و اعمال را كه موجب حصول ملكه صبر مى شود، انجام دهد تا به ملكه صبر دست يابد.
طاعت و بندگى چيست ؟
س 506- آيا منظور از طاعات و بندگى ، ذكر و توجه به خداست ؟
ج - البته همينطور است ، و اين مسلم است ، زيرا دين حكم است ، و اوامر و نواهى حكمند، و خداوند سبحان مى فرمايد: ان الحكم الا الله (انعام : 17، يوسف : 40 و 47)
حكم و فرمانروايى تنها براى خداست .
پس دين تنها براى خداست .
معناى اعراض از ذكر
س 507- در تفسير آيه شريفه من اعرض عن ذكرى ... (هر كس از ياد من دل بگرداند...) فرموده ايد: (سبيل خدا، ذكر خداست ، و عبادت بدون خطور و حضور قلبى ، اعراض از ذكر خدا است .)(173) آيا اين استفاده از كلام شما درست است ؟
ج - تقريبا.
س 508- آيا از كسانى كه در راه خدا نيستند (اهل معصيت و اهل غفلت ) نيز بايد اعراض كرد؟
ج - بله ، از آنها هم بايد اعراض كرد. خداوند سبحان خطاب به پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمايد: فاعرض عن من تولى عن ذكرنا، و لم يرد الا الحياة الدنيا (نجم : 29)
پس از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را اراده نكرده است ، روى برتاب .
س 509- آيا اين خطاب متوجه ديگران هم مى شود؟
ج - بله ، لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه ... (احزاب : 21): (قطعا براى شما در اقتدا به رسول خدا، الگويى نيكوست ...)
س 510- منظور از اعراض از اهل غفلت چيست ؟
ج - معاشرت نكردن و نيز پيروى ننمودن از آنان .
غريم لايقضى دينه
س 511- معناى اين جمله چيست كه در بعضى روايات آمده است : (انسان هر چه عبادت انجام دهد، نبايد از خود، راضى باشد)؟(174) ج - اين رضايت و خشنودى از خود همان (عجب ) است ، و مقصود از اين روايات آن است كه انسان همواره نسبت به اعمال خود ناراضى باشد. در روايت ديگر درباره خداوند متعال آمده است : غريم لايضى دينه
خداوند، طلبكارى است كه هيچگاه بدهى او پرداخت نمى گردد.
يعنى خداوند نسبت به بندگان خويش حقوقى دارد كه هيچ كس كما هو حقه و چنانكه بايد نمى تواند آن را ادا كند.
حضرت استاد قدس سره را جلسه اى ديگر مى فرموند: صحيح نيست كه عبارت معروف ما عرفناك حق معرفتك (175) (خدايا، تو را چنانكه تويى نشناخته ايم ) از لسان معصومين عليهم السلام نسبت به خداوند متعال صادر شود، و در هيچ يك از مجامع روايى از آن حضرت نقل نشده است . بلكه صحيح همان عبارت ما عبدناك حق عبادتك (176) (خدايا، تو را چنانكه شايد نپرستيده ايم .) مى باشد.
معناى آتيناه حكما و علما
س 512- مقصود از (حكم ) و (علم ) در آيه : آتيناه حكما و علما (به او حكمت و دانش عطا كرديم .) چيست ؟
ج - گويا منظور از (حكم ) مسائل دينى و مراد از (علم ) معارف است ، كه درباره حضرت موسى و يحيى و يوسف و برخى ديگر از پيامبران عليهم السلام آمده است .(177)...؟
معناى احسان و مقامات محسنين
س 513- خداوند سبحان درباره حضرت يوسف مى فرمايد: و لما بلغ اشده ، آتيناه حكما و علما، و كذلك نجزى المحسنين (يوسف : 22)
و چون به حد رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم . و نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم .
محسنين چه كسانى هستند؟
ج - محسنين يعنى نيكوكاران ، يعنى كارى كه مى كنند نيك است و بدكار نيستند. خود حضرت يوسف عليه السّلام به خود محسن مى گويد. آنجا كه خطاب به برادرانش فرمود: انا يوسف و هذا اوحى ، قد من الله علينا، انه من يتق و يصبر، فان الله لايضيع اجر المحسنين . (يوسف : 90)
من يوسفم و اين برادر من است ، به راستى كه خدا بر ما منّت نهاده است ، بى گمان هر كه تقوا و صبر پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.
س 514- آيا از جمله كذلك نجزى المحسنين مى توان استفاده كرد كه به هر محسن و نيكوكارى چنين پاداش داده مى شود؟
ج - اين تعميم براى هر كس نيست كه هر محسنى خواه پيغمبر باشد يا غير پيغمبر، پاداش جزاى او يكى باشد.
س 515- (المحسنين ) جمع محلى به لام است و افاده عموم مى كند، يعنى براى هر محسن چنين است .
ج - از عبارت (كذلك نجزى المحسنين ) تنها استفاده مى شود كه خداوند به هر محسن و نيكوكار نعمت و پاداش عنايت مى كند، و استفاده نمى شود كه احسان در همه موارد يكسان است ، و جزاى خداوند متعال هم در حق آنان يك نواخت بايد باشد.
س 516- احسان چيست ؟
ج - احسان در روايت نبوى صلى اللّه عليه و آله و سلم اين گونه تفسير شده است : ان تعبد الله كانك تراه ، فان لم تكن تراه فانه يراك .(178) احسان آن است كه خدا را به گونه اى عبادت كنى كه گويى او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى ، قطعا او ترا مى بيند.
س 517- آيا اين روايت از طريق شيعه هم وارد شده است ؟
ج - بعيد العهدم به ياد ندارم ، بايد داشته باشيم . به نظر مى رسد از طريق عامه و خاصه وارد شده است .(179)
س 518- آيا ايتاى حكم و علم ، مافوق احسان به معناى گذشته است كه ان تعبدلله كانك تراه ....؟
ج - حكم و علم مراتب دارد و در رابطه با هر يك از محسنين به يك معنى است .
س 519- آيا امكان دارد اين (كان ) به (ان ) تبديل شود؟
ج - حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم به جوانى فرمودند:
(كيف انت ؟)
حالت چطور است ؟
وى در جواب عرض كرد: ... كانى انظر الى عرض ربى و قد وضع للحساب ، كانى انظر الى اهل الجنه يتزاورون فى الجنه ، و كانى اسمع عواء اهل النار فى النار .(180) ... گويى مى بينم كه عرش پروردگارم براى حساب رسى (روز قيامت ) نهاده شده ، و گويى بهشتيان را مى بينم كه در بهشت به ديدار يكديگر مى روند، و گويى زوزه اهل جهنم را در جهنم مى شنوم .
س 520- پس معلوم ميشود كه حقيقت آخرت را درك مى كرده است ؟
ج - از جمله ان لكل يقين حقيقة (براى هر يقينى ، واقعيتى است ). و نيز از جمله كه مى فرمايد: هذا عبد نور الله قلبه بالايمان . (اين بنده ايت است كه خداوند دل او را با نور ايمان منور ساخته است .) معلوم مى شود كه مشاهده بوده است .
س 521- آيا (ان ) از (كان ) برتر نيست ؟
ج - اگر (ان ) مى گفت ، استفاده مى شد كه بهشت و جهنم مادى را مى ديده ، و حال آنكه مثال بهشت و جهنم را مى ديده است .
س 522- در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : لازلت اكررها حتى سمعتها من قائلها.(181) پيوسته آيه را تكرار مى كردم تا اينكه آن را از گوينده اش (خداوند سبحان ) شنيدم .
آيا بيان سمعتها من قائلها (از گوينده اش ( خدا) شنيدم ) از بيان (كانى ) در حديثگذشته برتر نيست تا در نتيجه مقام حضرت صادق عليه السّلام از محسنين بالاترباشد؟
ج - مرحوم شيخ بهائى رحمه الله در آخر كتاب (مفتاح الفلاح ) نقل مى كند كه حضرت صادق عليه السّلام آيه (اياك نعبد) (فاتحه (حمد): 5): (تنها تو را مى پرستيم ) را تكرار كرد تا اينكه افتاد و از هوش رفت بعد از به هوش آمدن . فرمود: كررتها حتى سمعتها من قائلها. از اين بيان نمى توان فهميد كه از محسنين بالاتر بوده اند. محسنين كسانى هستند كه خداوند سبحان را چنان عبادت مى كنند كه گويى او را مى بينند (حتى كانهم يرونه ) و عبارت منقول از حضرت صادق عليه السّلام نيز كررتها حتى سمعتها من قائلها آمده است ، عبارت دو گونه است .
س 523- آيه (حارثه بن مالك ) مى خواست اهل بهشت و جهنم را به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم معرفى كند و از پس پرده خبر دهد؟
ج - بله ، لذا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: بيشتر پرده بر ندار.(حسبك )(182)
س 524- آيا از اينجا استفاده نمى شود كه وى حقيقت آخرت را درك مى كرده است ؟
ج - گويا چنين است .
اميرالمؤ منين عليه السلام ، سرچشمه عرفان حقيقى
س 525- عرفان حقيقى از حضرت امير المؤ منان عليه السّلام بوده يا از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و آيا (زيد بن حارثه ) تربيت يافته امير المؤ منان عليه السّلام بوده است ؟
ج - (كميل )، (رشيد)، (ميثم تمار) و عده اى ديگر حقايق عرفانى را از حضرت امير مومنان عليه السّلام نقل مى كنند؛ امام خود حضرت امير عليه السّلام تربيت شده حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم است ، صحابه نيز تربيت يافته حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم هستند.
حيات طيبه در قرآن كريم
س 526- مقصود از (حيات طيبه ) در آيه شريفه ذيل چيست ؟ خداوند سبحان مى فرمايد: من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من ، فلنحيينه حياه طيبه ... (نحل : 97)
هر كس از مرد يا زن كار شايسته انجام دهد و مومن باشد، قطعا او را زندگى خوشگوار، (حيات حقيقى ) مى بخشيم ...
ج - مراد حيات معنوى ، و حيات قرب و مشاهده است كه شرط آن بندگى و اخلاص در بندگى است . حيات ظاهرى همين خوردن و خوابيدن و... است و حيات معنوى به انجام اعمالى است كه در آنها مشاهده حق و تقرب به حق باشد.
معناى انى جاعل فى الارض خليفه
س 527- معناى خليفه در آيه شريفه (انى جاعل فى الارض خليفه ) (بقره : 30): (من در زمين جانشينى گماشتم ) چيست ؟
ج - يعنى ، گويا خداى روى زمين بودن و سرپرستى عالم را بر عهده داشتن . در روايتى بدن مضمون آمده است : حضرت آدم عليه السلام در بهشت دوست و خليلى از ملائكه داشت ، بعد از هبوط حضرت آدم عليه السّلام براى دورى خيلى به آن ملك سخت مى گذشت ، لذا از خداوند متعال خواست به ديدار حضرت آدم عليه السّلام برود، خداوند اجازه داد و وى هبوط كرد. وقتى حضرت آدم عليه السّلام او را ديد گريه كرد. آن ملك به حضرت دلدارى داد و گفت : وقتى كه خداوند مى خواست تو را خلق كند، به ما ملائكه فرمود: انى جاعل فى الارض خليفه و تو از اول براى عالم خاكى خلق شده بودى و بايد از اينجا بالا روى .(183)
امكان نيل به مقام محمود
س 528- آيا در خواست مقام محمود از خداوند(184) فايده اى به حال ما دارد؟ و آيا ممكن است كسى غير از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به آن مقام برسد؟
ج - بله ، چرا ممكن نيست ، براى كسى كه تابع و پيرو آن بزرگواران عليهم السلام باشد.
آنها اولا و بالذات واجد اين مقام هستند، و ديگران هم از آنها و در طول آنها دارند. ابتدا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، بعد اميرالمؤ منين عليه السّلام سپس ائمه عليهم السلام بعد اولياء اخيار.
تفاوت معناى عقل و لُبّ
س 529- تفاوت عقل و لُبّ چيست ؟
ج - عقل به خير و شر هدايت مى كند، و لب به توحيد و معرفت . و اولوا الالباب كسانى هستند كه به حقيقت راه يافته اند. خداوند سبحان مى فرمايد: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب ، الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم ... (آل عمران : 190 و 191)
مسلما در آفرينش آسمانها و زمين ، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هاى روشنى وجود دارد، همان كسانى كه خدا را در حال ايستاده و نشسته ، و وقتى كه به پهلو آرميده اند، ياد مى كنند...
در حديث قرب نوافل نيز آمده است : كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و...(185) و در حديث معراج نيز آمده است و لاقومن له مقام عقله ، و لاستغفرقن عقله بمعرفتى (186) (و قطعا خود به جاى عقل او قرار مى گيرم ، و عقل او را در معرفت خويش غرقه مى كنم .) كه از آن هم استفاده مى شود: و كنت عقله الذى يعقل به .
س 444- آيا با اينكه اهل تقوى ، هديا يافته اند، اينكه خداوند سبحان مى فرمايد: (هدى للمتقين ) (بقره : 2): (قرآن ، مايه هدايت اهل تقوى است ) تحصيل حاصل نيست ؟
ج - تحصيل حاصل نيست ؛ تقوى ، مراتب دارد، يكى از مراتب تقوى اين است كه انسان ايمان بياورد، مرتبه ديگر ايمان روى ايمان است و...درست مانند (اهدنا الصراط المستقيم ) (فاتحه : 6): (ما را به راه راست هدايت فرما) است ؛ زيرا نماز خودش صراط مستقيم است ، ولى بازنمازگزار مى گويد: (اهدنا الصراط المستقيم ) بنابراين هدايت ، مراتب دارد، هدايت فوق هدايت ؛ همچنين تقوى هم داراى مراتب است ، تقوى فوق تقوى .
س 445- خداوند متعال درباره قرآن مى فرمايد: قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين ، يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ، و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ، و يهديهم الى صراط مستقيم . (مائده : 15 و 16)
قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است . خدا هر كه رااز خشنودى او پيروى كند، به وسيله آن كتاب به راه هاى سلامت رهنمون مى سازد، و به توفيق خويش ، آنان را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد.
آيا (اتبع رضوانه ) خود هدايت نيست ؟
ج - بله (اتبع رضوانه ) خود هدايت است ، ولى يهدى به الله من اتبع رضوانه سبيل السلام از قبيل هدايت بعد از هدايت است .
هدايت تكوينى در قرآن كريم
س 446- معناى و لكل وجهه هو موليها (بقره : 148): (و براى هر كسى قبله اى است كه روى خود را به آن سوى مى كند) چيست ؟
ج - يعنى براى هر كدام هدف و مقصودى است كه به آن متوجه است .
س 447- آيا مرجع ضمير (هو) لفظ (كل ) است ، و يا به خداوند متعال بر مى گردد؟
ج - به (كل ) بر مى گردد.
از اين آيه دو نكته استفاده مى شود:
1 براى هر چيز و از جمله انسان ، هدفى خاص ، مشخص و مقدر شده است .
2 از اين جمله به ضميمه ادامه آيه شريفه كه مى فرمايد: (فاستبقوا الخيرات ) (بقره : 148): (پس در كارهاى نيك بر يكديگر پيشى گيريد). استفاده مى شود كه هدفهاى خير را دنبال كنيد، تا به سعادت كه مقصد شماست ، برسيد.
س 448- منظور از (هدايت ) در آيه شريفه (و الذى قدر فهدى ) (اعلى : 3): (و خدايى كه اندازه گيرى كرد و هدايت نمود) چگونه هدايتى است ؟
ج - هدايت تكوينى است . براى نمونه هر سنگى كه از بلندى و حالت استقامت ، بدون سرگردانى به زمين مى افتد، مقصد خود را مى يابد، خداوند متعال در اين آيات كيفيت هدايت را بيان نموده و مى فرمايد: سبح اسم ربك الاعلى ، الذى خلق فسوى ، والذى قدر فهدى ... (اعلى : 1 3)
نام پروردگار والاى خود را به پاكى بستاى ، همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد، و آن كه اندازه گيرى كرد و راه نمود.
يعنى در آفرينش و حيثيت وجودى اشيا، آثار هدايت خداوند وجود دارد، و اين هدايت از آن خودشان نيست ، از آن خداست . و اين اوست كه تمام موجودات اعم از حيوانات ، نباتات و جمادات را هدايت و دستگيرى مى كند.
هدايت خدا و هدايت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
س 449- آيا از گفتار خداوند متعال كه هدايت را از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نفى مى كند، استفاده نمى شود كه ايصال الى المطلوب كار پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيست ، آنجا كه مى فرمايد: انك لاتهدى من احببت (قصص : 56)
اين تو نيستى كه هر كه را دوست داشته باشى هدايت كنى .
ج - خداوند متعال در اين آيه به پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمايد كه تو در هدايت ، مستقل نيستى ، بلكه هدايتت به دست خداوند است ، پس در واقع آيه شريفه استقلال در هدايت را نفى مى كند نه اصل هدايت را؛ زيرا خداوند متعال در آيه ديگر اصل هدايت را براى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ثابت نموده و مى فرمايد: و انك لتهدى الى صراط مستقيم (قصص : 7)
و به راستى كه تو (مردم را) به خوبى به راه راست هدايت مى كنى .
معناى قريه در قرآن كريم
س 450- چرا در آيه و جعلنا فى كل قريه اكابر مجرميها، ليمكروا فيها... (انعام : 123): (و بدين گونه ، در هر آبادى گناهكاران بزرگش را مى گماريم تا در آن به نيرنگ پردازند...) (قريه ) به معناى روستا استعمال شده و لفظ (مدينه ) يعنى شهر نيامده است ؟
ج - (قريه ) به معناى مجمع و محل گرد آمدن مردم است كه شهر و روستا را شامل مى شود و اختصاصى به روستا ندارد.
حسن ابدى و براى هميشه
س 451- مقصود از حسن در آيه شريفه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم (تين : 4): (قطعا انسان را در بهترين اعتدال آفريديم .) و نيز آيه شريفه الذى احسن كل شى ء خلقه (سجده : 7): (همان كسى كه هر چيزى راكه آفريده ، نيكو آفريده است ) چيست ؟
ج - حسن ابدى و براى هميشه است .
س 452- آيا از آيه و الكافرون هم الظالمون (بقره : 254): (و قطعا كافران ستمگرانند) حصر ظالمان در كافران استفاده مى شود؟
ج - خير، فقط براى تاءكيد است .
عزت ذاتى و عزت بالعرض
س 453- اين دو آيه چگونه قابل جمع است . قرآن كريم در جايى مى فرمايد: فان العزه لله جميعا (نساء: 139)
عزت و سرافرازى همگى از آن خداوند است .
و در جاى ديگر مى فرمايد: و لله العزه و لرسوله و للمؤ منين . (منافقون : 8)
و عزت و سرافرازى از آن خدا و رسولش و مؤ منان است .
ج - عزت ذاتى از آن خداست و به ديگران هم عطا مى نمايد، نظير (علم غيب )، (توفى ) و (شفاعت ).(160)
معناى زوجين در قرآن كريم
س 354- مراد از (زوجين ) در گفتار خداوند متعال چيست ، آنجا كه مى فرمايد: و من كل شى ء خلقنا زوجين (ذاريات : 49)
و از هر چيز، يك جفت آفريديم .
ج - احتمال دارد مقصود از آن در تكوينيات ، همان فاعل و منفعل ، يا عمل و عكس العمل باشد.
س 455- فاعل و منفعل در كوه و خاك چيست ؟
ج - علت و معلول ، زيرا آنها را نيز خداوند متعال از علتى خلق نموده و هيچگاه از آن جدا نمى شوند، مثلا خود سنگ معلول بوده ، و علت آن هم سببى است كه سنگ از آن به وجود مى آيد.
س 456- اگر قرآن براى مردم نازل شده و بايد معانى الفاظ آن براى نان مفهوم و واضح باشد، چگونه همگان اين معنى (علت و معلول ) رااز (زوجين ) برداشت نمى كنند؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته (ص : 29)
قرآن ، كتاب مبارك و خجسته است كه ما به تو نازل نموديم ، تا در آيات آن تدبر و ژرف انديشى كنند.
و اين معنى از قرآن كريم فهميده نمى شود اما با تدبر، چنانكه فهم بيانات اهل بيت عليهم السلام نيز مبتنى بر تدبر است ، و تدبر از (دبر) به معناى سنجش آمده ، و با سنجيدن آيات متشابه با محكمات نكات فراوان به دست مى آيد، پس مردم قرآن را مى فهمند اما با تدبر و تاءمل .
بنابراين ، بايد در آياتى كه كلمه (زوج ) در آنها استعمال شده تاءمل كرد و با هم سنجيد، مانند آيه شريفه زير كه مى فرمايد: سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لايعلمون (يس : 36)
پاك و منزه است خداوندى كه تمام جفت ها راآفريد، اعم از آنچه كه زمين آن را مى روياند، و يا از خودشان ، و يا از آنچه كه از آن آگاهى ندارند.
معناى و على الله قصد السبيل و منها جائر
س 457- مقصود از گفتار خداوند كه مى فرمايد: و على الله قصد السبيل و منها جائر. (نحل : 9): (و نمودن راه راست بر عهده خداوند است . و برخى از آن راه ها كژ است ) چيست ؟
ج - (سبيل ) يعنى دين ، و (قصد) به معناى ميانه ، و (قصد السبيل ) از قبيل اضافه صفت به موصوف است ، يعنى دين ميانه و معتدل . و (على الله ) يعنى بر خداوند است كه براى مردم بفرستد، و مقصود از (و منها جائر) دين هاى شرك آميز است .
عدم منافات بين تضرع و حزن در هنگام بلا
س 458- از برخى آيات قرآن استفاده مى شود كه حزن و اندوه مطلوب است ، مانند گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد:
و لقد ارسلنا الى امم من قبلك ، فاخذنا هم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون . (انعام : 42)
و به يقين ما به سوى امتهايى كه پيش از تو بودند (پيامبرانى ) فرستاده ايم ، و آنان رابه تنگى معيشت و بيمارى دچار ساختيم ، تا به زارى و خاكسارى در آيند.
آيا اين آيه با آيه الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لاهم يحزنون (يونس : 62): (آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است ، و نه آنان اندوهگين مى شوند.) منافات ندارد؟
ج - آيه اول مربوط به اهل عذاب است و خداوند متعال مى فرمايد: كه ما براى آنها بلا مى فرستيم تا (لعلهم يتضرعون ) و آيه دوم درباره اولياى خداست كه خوف و حزنى براى آن ها نيست ؛ و (تضرع ) هم غير از (حزن ) است ، بنابراين دو آيه با هم تنافى ندارند.
س 459- خداوند متعال در جايى مردم را در مواقع گرفتارى و بلا، به صبر و شكيبايى امر نموده ، و مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات ، و بشر الصابرين ، الذين اذا اصابتهم مصيبه ، قالوا: انا لله و انا اليه راجعون . (بقره : 155 و 156)
و قطعا شما را به چيزى از قبيل ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مى آزماييم ، و مژده ده شكيبايان را، همان كسانى را كه چون مصيبتى به آنان برسد، مى گويند: ما از آن خدا هستيم ، و به سوى او باز مى گرديم .
آيا اين آيه با آيه گذشته كه به تضرع و بى صبرى امر مى نمايد: (لعلكم يتضرعون ) منافات ندارد؟
ج - جايگاه دو آيه فرق مى كند، همان گونه كه بيان شد آيه (لعلهم يتضرعون ) مربوط به اهل عذاب است ، زيرا در هنگام نزول عذاب معنى ندارد كه گفته شود: (اما بر شما عذاب نازل مى كنيم ، شما صبر كنيد و تماشا نماييد) بلكه در اين هنگام بايد از آنها خواسته شود كه براى رفع آن ، تضرع و زارى نمايند؛ ولى آيه (و بشر الصابرين ) مربوط به اهل ايمان است كه در وقت گرفتارى و مصيبت و هنگامى كه پروردگار با گرفتن بعضى از نعمت ها آنان را امتحان مى كند، صابر و شكيبا هستند.
معناى ماذا ينفقون ؟
س 460- كسى در جلسه پرسيد: خداوند متعال مى فرمايد: و يساءلونك ماذا ينفقون ؟ قل : ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين .. (بقره : 215)
از تو مى پرسند: چه چيزى انفاق كنند؟ بگو هر خيرى انفاق كنيد، به پدر و مادر و نزديكان .... تعلق دارد.
چرا در اين آيه شريفه جواب با سوال مطابقت ندارد؟ چرا كه سوال از بيان چيزهايى است كه انفاق ميشود: (ماذا ينفقون )، و جواب موارد مصرف آن را بيان مى كند: فللوالدين و الاقربين ...
ج - ابتدا يكى از حضار پاسخ داد: سوال از مصداق انفاق است كه آيا تنها انفاق بر ضدر و مادر را شامل مى شود يا موارد ديگر رانيز در بر مى گيرد؟ بنابراين ، جواب مطابق سوال است كه موارد مصرف را ذكر نموده است . سوال از جنس انفاق و چيزهايى كه انفاق مى شود نيست ، كه آيا مثلا خرما بدهيم يا گندم ، تا اشكال شود كه جواب با سوال تطابق ندارد.
حضرت استاد قدس سره فرمودند: تقريبى است ، بد نيست .
معناى سلام در قرآن كريم
س 461- خداوند سبحان درباره قرآن مى فرمايد: يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ، و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ، و يهديهم الى صراط مستقيم (مائده : 16)
خدا، هر كه را از خشنودى او پيروى كند، به وسيله آن قرآن به راه هاى سلامت رهنمون سازد، و به توفيق خويش آنان رااز تاريكيها به سوى روشنايى بيرون ميبرد. و به راهى راست هدايتشان مى كند.
مقصود از (سلام ) در (سبل السلام ) در آيه اين شريفه چيست ؟
ج - ممكن است خود خداوند متعال مراد باشد، چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: هو الله الذى لااله الا هو الملك القدوس السلام ... (حشر: 23)
اوست خدايى كه معبودى جز او نيست و فرمانرواى بى آلايش و سالم از هر گزند است .
و مجموع آيه مورد سوال نظير اين آيه است كه مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا، لنهدينهم سبلنا (عنكبوت : 49)
و قطعا كسانى راكه در (راه معرفت ) ما بكوشند، به راه هاى خويش رهنمون مى گردانيم .
و يا اينكه سلام به معناى عافيت و امن بوده و معناى يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام آن است كه انسان به گونه اى هديا شود كه در عالم وجود در عافيت و ايمن باشد و از هر گونه شقاوت و ناملايمات رها گردد؛ زيرا خداى متعال خير محض است و لاياءتى منه الا الخير و لايعطى الا الخير (و جز خير از او صادر نمى شود، و عطاى او همه خير است .)
معناى سلام هى حتى مطلع الفجر
س 462- مرجع ضمير (هى ) در آيه شريفه (سلام هى حتى مطلع الفجر.) (قدر: 5): (آن تا دم صبح ، صلح و سلام است .) چيست ؟
ج - ظاهرا مرجع آن كلمه (ليله ) است ، چنانكه ممكن است به كلمه (تنزل ) بر گردد. و در تذكير و تانيت ضمير ايرادى نيست ؛ زيرا در اين صورت مرجع ضمير مصدر (تنزل ) است ، كه ضمير راجع به آن جايز التذكير و التاءنيث مى باشد.
منت گذاردن مخصوص خداست .
س 463- چگونه خداوند از منت گذاردن بر ديگران نهى فرموده ، چنانكه مى فرمايد: لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى (بقره : 264)
صدقه هاى خود را با منت و آزار، باطل مكنيد.
ولى آن رابراى خود ثابت مى كند، آنجا كه مى فرمايد: لقد من الله على المؤ منين ... (آل عمران : 164)
به يقين ، خداوند بر مؤ منان منت نهاد...
ج - منت يعنى به رخ كشيدن نعمت بر ديگران ، كه مانند تكبر و استعلاى بر ديگران مخصوص خداوند است و كسى حق اظهار اين معنى را ندارد.
معناى طاغوت در قرآن كريم
س 464- خداوند متعال مى فرمايد: و الذين كفروا اولياوهم الطاغوت (بقره : 257)
و كسانى كه كفر ورزيده اند، سر پرستشان طاغوت است .
(طاغوت ) در اين آيه شريفه به چه معنى است ؟
ج - (طاغوت ) از طغيان كردن و از حد خود تجاوز نمودن و دعوى الوهيت نمودن است . مانند شداد، نمرود و فرعون .
س 465- بنابراين به بتها نبايد طاغوت گفت ، زيرا از خود اراده ندارند تا امر و نهى كنند؛ از اين رو يخرجونهم من النور الى الظلمات (بقره : 257): (آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها به در مى برند.) در حق آنها صادق نيست ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: افرايت من اتخذ الهه هواه اضله الله على علم ؟ (جاثيه : 23)
پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خود او را دانسته گمراه گردانيده ؟...
از اين آيه استفاده مى شود كه اعتقاد و معتقد بت پرستان در باره بتها كه كاره اى هستند، خود يك نوع تصرف از ناحيه بتها در آنان مى باشد.
صراط مستقيم چيست ؟
س 466- مقصود از (صراط مستقيم ) در اين آيه شريفه چيست كه مى فرمايد: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ، و لاتتبعوا السبل ، فتفرق بكم عن سبيله . (انعام : 153)
و بدانيد كه اين راه من راست است پس از آن پيروى كنيد، و از راههاى ديگر كه شما را از راه وى پراكنده مى سازد، پيروى مكنيد.
ج - صراط مستقيم راهى است كه رونده آن به مقصود نايل خواهد شد، كه خداوند متعال آن را در اين آيه شريفه به خود نسبت داده و مى فرمايد: (صراطى ) و در سوره حمد مى فرمايد: صراط الذين انعمت عليهم
راه كسانى كه نعمت ولايت را بر آنان ارزانى داشتى .
و در جاى ديگر (انعمت عليهم ) را بيان نموده و مى فرمايد: ...و لهديناهم صراطا مستقيما، و من يطع الله و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا (نساء: 68، 69)
...و قطعا آنان را به راهى راست هدايت مى كرديم ، و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته (يعنى ) با پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگانند، و آنان چه نيكو همدمانند!
اين آيه بيانگر آن است كه اين چهار طايفه (پيامبران ، صديقان و شهيدان و صالحان ) در صراط مستقيم هستند. و منظور از صراط مستقيم عبوديت خالص حضرت حق است .
خداوند سبحان مى فرمايد: و ان اعبدونى ، هذا صراط مستقيم . (يس : 61)
و اينكه مرا بپرستيد، اين است راه راست .
مقصود از مطهرون در قرآن
س 467- مقصود از مطهرون در قرآن چه كسانى هستند: آيا مخصوص خمسه طيبه عليهم السلام است ، يا همه چهارده معصوم عليهم السلام را شامل مى شود؟
ج - آيه شريفه كه خداوند مى فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب : 33): (خداوند مى خواهد آلودگى و پليدى رااز شما خاندان (پيامبر) بزدايد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند.) به حسب نزول درباره خمسه طيبه عليهم السلام است .(161) ولى به نص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، در حق چهارده معصوم عليهم السلام است ، و از كلمه (انما) در آيه شريفه نمى توان استفاده كرد كه (اهل البيت ) منحصرا خمسه طيبه عليهم السلام هستند.
(ابرار) چه كسانى هستند؟
س 468- اين گفتار خداوند متعال درباره چه كسانى است كه مى فرمايد: و سقاهم ربهم شرابا طهورا (انسان : 21)
پروردگارشان به آنان باده اى پاك مى نوشاند.
ج - اين آيه شريفه درباره (ابرار) است .
س 469- (ابرار) چه كسانى هستند؟
ج - آيه گذشته و آيات پيش از آن ، ابرار را معرفى مى كنند. خداوند متعال مى فرمايد: ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا، عينا يشرب بها عباد الله ، يفجرونها تفجيرا، يوفون بالنذر، و يخافون يوما كان شره مستطيرا، و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا، انما نطعمكم لوجه الله ... جزاهم بما صبروا جنه و حريرا، و سقاهم ربهم شرابا طهوا. (انسان : 5 12)
همانا نيكان از جامى مى نوشند كه آميزه اى از كافور دارد، چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند (به دلخواهشان ) جارى مى كنند، همان بندگانى كه به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه گزند آن فراگيرنده است مى ترسند. و بر اساس دوستى خدا به بيچاره و يتيم و اسير خوراك مى دهند... (و مى گويند:) ما تنها براى خشنودى خدا به شما خوراك مى دهيم ... خداوند به پاس صبر و شكيبايى كه آنان كردند، بهشت و پرنيان پاداششان مى دهد... و پروردگارشان باده اى پاك به آنان مى نوشاند.
آيه ديگر نيز ابرار را به كسانى كه از لحاظ اعتقاد و اخلاق و عمل پاك هستند، معرفى مى كند و درباره پاكى آنان از لحاظ اعتقاد و داشتن ايمان كامل مى فرمايد: ولكن البر من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكه و الكتاب و والنبيين (بقره : 177)
بلكه نيكى آن كسى كه انسان به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورد.
و درباره پاكى آنان از لحاظ عمل مى فرمايد: و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب ، و اقام الصلوه و آتى الزكاه (بقره : 177)
لقد كنت فى غفلة من هذا، فكشفنا عنك غطاءك ، فبصرك اليوم حديد (ق : 22)
- واقعا كه از اين حال ، سخت در غفلت بودى ، ولى ما پرده را از جلوى چشمانت برداشتيم لذا ديده ات امروز تيز است .
س 407- آيا اثر اعمال (اعم از ثواب و عقاب ) در دنيا بر آنها مترتب مى شود، يا در آخرت ؟
ج - ثواب يا عقاب كه بر عمل خوب يا بد مترتب مى شود، در همين دنيا مترتب مى شود و وجود دارد ولى ما نمى بينيم . خداوند متعال مى فرمايد: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك ، فبصرك اليوم حديد (ق : 22)
زيرا غفلت در صورتى است كه انسان چيزى را ببيند و به آن توجه داشته باشد، سپس از نظرش برود و از آن غفلت كند. در اين آيه شريفه نيز خداوند متعال نمى فرمايد: (نبود و اينك به وجود آمده )؛ بلكه مى فرمايد: (از آن در غفلت بودى و اكنون در آخرت حجاب غفلت از چشم دلت برداشته شده است و حقيقت امر را كه از آن غافل بودى عيانا مشاهده مى كنى .) و ممكن است براى اهل يقين در همين دنيا حجاب برداشته شود و با چشم دل و بصيرت ، آثار اعمال را مشاهده كنند؛ چنانكه خداوند مى فرمايد: كلا لو تعلمون علم اليقين ، لترون الجحيم (تكاثر: 5 و 6)
- هرگز چنين نيست ، اگر علم اليقين داشتيد، به يقين دوزخ را مى ديديد.
و خداوند اين حالت را به حضرت ابراهيم عليه السّلام عطا نموده ، لذا مى فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الاءرض ، وليكون من الموقنين (انعام : 75)
- و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به حضرت ابراهيم نمايانديم ، تا (او به مقامات والا نايل ) و از اهل يقين گردد.
بنابراين ، هرگاه انسان يقين پيدا كند و از اهل غفلت نباشد، عقابها و ثوابهايى را كه متوجه اعمال است خواهد ديد. و راه به دست آوردن يقين ، بندگى خداست .
جزاء يا تجسم ؟
س 408- خداوند متعال مى فرمايد: و ان تبدوا ما فى اءنفسكم اءو تخفوه ، يحاسبكم به الله (بقره : 284)
- و اگر آنچه در دلهاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به ان محاسبه مى كند.
چگونه انسان از آنچه در دلهاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به ان محاسبه مى كند. چگونه انسان از آنچه كه در دل دارد (خواطر و حديث نفس ) و به زبان نياورده و بر اساس آن عمل نكرده ، مورد حساب و بازخواست قرار مى گيرد؟
ج - آنچه مورد حساب و بازخواست قرار مى گيرد، خطورات نفس كه گذرا و غير ثابت هستند نمى باشد، بلكه مقصود حالات و اثراتى است كه در اثر اعمال بر نفس انسانى نقش بسته و سبب رشد نفس گرديده است ، و انها ثابت هستند و همانا مورد حساب و مؤ اخذه قرار مى گيرند، چه براى انسان ظاهر باشد يا پنهان ؛ و چه انسان از حال خويشتن با خبر باشد يا خير. خداوند متعال مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (آل عمران : 30)
- روزى كه هر كس آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده ، حاضر مى يابد. نيز مى فرمايد: بل الانسان على نفسه بصيرة و لو اءلقى معاذيره (قيامت : 14 و 15)
- بلكه انسان خود بر نفس خويشتن بيناست ، هر چند دست به عذر تراشى زند.
البته در هنگام حساب و بازخواست و روز قيامتك رازها همگى فاش خواهد گشت ، چنانكه مى فرمايد: يوم تبلى السرائر (طارق : 9)
- روزى كه رازها همه فاش خواهد شد.
س 409- آيا جزاى اعمال (اعم از ثواب و عقاب ، و بهشت و جهنم ) غير از اعمال و به صورت پاداشت است ، يا خود اعمال است كه در آنجا مجسم مى شوند؟
ج - از آيات و روايات فراوان استفاده مى شود كه جزاى اعمال به خود اعمال است . خداوند متعال مى فرمايد: لا تعتذروا اليوم ، انما تجزون ما كنتم تعملون . (تحريم : 7)
- امروز عذر نياوريد، زيرا شما به همان اعمالى كه انجام مى داديد، پاداش داده مى شويد.
همچنين مى فرمايد: ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون (بقره : 281)
- پس هر كس آنچه را كه انجام مى داد كاملا مى ستاند و آن ها مورد ستم قرار نمى گيرند.
نيز مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا، و ما عملت من سوء... (آل عمران : 30)
- روزى كه هر كس آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده ، همه را حاضر شده مى يابد.
يا اينكه در ديگر جاى مى فرمايد: ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما، انما ياءكلون فى بطونهم نارا. (نساء: 10)
- كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، در حقيقت جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند.
و نيز مى فرمايد: فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعمل مثقال ذرة شرا يره . (زلزال : 7 و 8)
- پس هر كس هم وزن ذره اى كار نيك بجا آورد، آن را مى بيند، و هر كس هم وزن ذره اى كار بد انجام دهد، آن را مى بيند.
همچنين مى فرمايد: فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة (بقره : 24)
پس از آتشى كه سوختش مردمان و سنگ ها هستند، بپرهيزيد.
باز مى فرمايد: اولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. (بقره : 174)
- جز اين نيست كه آنان در شكم خود آتش فرو مى برند.
در مقابل از بعضى آيات استفاده مى شود كه پاداش را به ثواب و عقاب و بهشت و جهنم مى دهند. چنان كه مى فرمايد: جزاء بما كانوا يعملون . (واقعه : 24)
- اينها پاداشى است در برابر آنچه انجام مى دادند.
چگونه عمل كوچك موجب خسران ابدى مى گردد؟
س 410- چگونه عمل كم يا كوچك ، باعث حرمان ابدى و خسران دايمى در آخرت مى گردد؟
ج - گاهى خود عمل به گونه اى است كه و بال و حرمان و خسران هميشگى را به دنبال دارد، مثلا مانند كسى كه در دنيا چاقو را در چشم يا گوش خود فرو برد و خود را كور يا كرد نمايد. اين كار هر چند در مدت كم انجام گرفته ، ولى عمل به گونه اى است كه موجب كورى يا كرى مادام العمر مى شود.
پاداش اهل كتاب در قيامت
س 411- آيا اگر اهل كتاب ، خدا را عبادت كنند، و اعمال صالح بجا آورند، در آخرت پاداش نيكو خواهند داشت ؟
ج - قبولى و پاداش اعمال مقيد به داشتن ايمان است ، و عمل صالح بدون ايمان اثرى ندارد. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: فمن يعمل من الصالحات و هو مؤ من ، فلا كفران لسعيه ، و انا له كاتبون (انبياء: 94)
پس هر كس كارهاى شايسته انجام دهد، و مومن هم باشد، سعى و تلاش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت ، و ما پاداش اعمال او را ثبت مى كنيم .
س 412- اهل كتاب كه مسلما به خداوند ايمان دارند، پس بايد اعمال صاحل آنها قبول گردد، و مستحق اجر و ثواب اخروى باشند، پس چرا به آنان پاداش اخروى داده نمى شود؟
ج - ايمان به تمام انبياء عليهم السلام از جمله حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جزو ايمان به خداست و از آن جدا نيست ، خداوند متعال كسانى را كه تنها به برخى از انبياء عليهم السلام ايمان آورده و به بعضى ديگر ايمان ندارند، كافر دانسته و مى فرمايد: ان الذين يكفرون بالله و رسله ، و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسوله و يقولون ن ومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا، اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا (نساء: 150 151)
كسانى كه به خدا و پيامبرش كفر مى ورزند، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى اندازند، و مى گويند: ما به بعضى ايمان داريم ، و بعضى را انكار مى كنيم ، و مى خواهند ميان اين دو راهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند، و ما عذابى خوار كننده اى براى كافران مهيا ساخته ايم .
پاداش مخترعين و مكتشفين ملحد
س 413- آيا كفار و ملحدينى كه چيزى را از اختراع يا اكتشاف مى كنند و خدمت به خلق مى نمايند پاداشى نزد خدا دارند؟
ج - خداوند متعال ، بندگى و خدمت به خود را مى خواهد، و به آن پاداش مى دهد؛ نه خدمت به خلق را، خداوند سبحان خطاب به همه انسانها مى فرمايد: ان هذه امتكم امه واحده و انا ربكم ، فاعبدون (انبياء: 92)
اين است امت شما كه امتى يگانه است ، و منم پروردگار شما، پس تنها مرا بپرستيد.
نحوه تكون ، درك و شعور و حشر حيوانات
س 414- آيا مبداء تكون ماده حيوان نيز مانند انسان (طين ) بود؟ و آيا آنها هم تكليف يا حشر دارند؟
ج - خداوند متعال راجع به حيوانات مى فرمايد: و ما من دابه فى الارض ، و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ، ما فرطنا فى الكتاب من شى ء، ثم الى ربهم يحشرون (انعام : 38)
و هيچ جنبده اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، مگر آنكه آنها نيز گروه هاى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى را در كتاب (لوح محفوظ) فرو گذار نكرده ايم ، سپس همه به سوى پروردگارشان محشور خواهند گرديد.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه آنها گروههايى مانند شما هستند. (امم امثالكم ) هم تكليف و هم حشر دارند، زيرا مى فرمايد: (ثم الى ربهم يحشرون )؛ اما سنخ و چگونگى تكليف آنها معلوم نيست . همچنين مى فرمايد: الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض ، و الطير صافات ، كل قد علم صلاته و تسبيحه ، و الله عليم بما يفعلون (نور: 41)
مگر نمى دانى كه هر كه (و هر چه ) در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، و پرندگان نيز در حالى كه در آسمان پرگشوده اند تسبيح او مى گويند؟ هر يك نيايش و تسبيح خود را مى داند، و خدا به آنچه مى كنند داناست .
و نيز مى فرمايد: تسبيح له السموات السبع و الارض و من فيهن ، وان من شى ء الا يسبح بحمده ، و لكن لاتفقهون تسبيحهم (اسراء: 44)
آسمان هاى هفتگانه و زمين و هر كسى كه در آنهاست او را تسبيح مى گويند، و هيچ چيز نيست مگر اينكه به ستايش ، تسبيح او را مى گويد ولى شما تسبيح آنها را در نمى يابيد.
منظور از اين تسبيح ، تسبيح تكوينى نيست كه هر موجودى به زبان حال خضوع و خشوع دارد و آيه و نشانه حق سبحانه است ، زيرا اين معنى را كافر نيز درك مى كند، در حالى كه در آيه شريفه مى فرمايد: ولكن لاتفقهون تسبيحهم
س 415- آيا تمام موجودات ، خصوصا پرندگان درك و شعور دارند كه خداوند مى فرمايد: الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات ، كل قد علم صلوته و تسبحه . (نور: 41)
ج - يكى از پرندگان (هدهد) است كه خداوند متعال در قرآن كريم ذكر نموده و بسيارى از معارف الهى در گفتار و رفتارش با حضرت سليمان عليه السّلام گنجانده شده است ، و همچنين در كلام مورچه (نمل : 18)؛ كه نشان دهنده آن همه شعور و ادراك (ادراك خيالى جزئى و ادراك عقلى كلى ) آن دو حيوان مى باشد.
هدهد در جايى ، زنى را ذكر نموده و سلطنت و تخت او را ياد آور شده و مى گويد: انى وجدت امراه تملكهم ، و اوتيت من كل شى ء، و لها عرش عظيم . (النمل : 23)
من زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى كرد، و از هر چيزى به او داده شده بود، و تختى بزرگ داشت .
بعد، از قوم او و سجده شان براى آفتاب ياد مى كند و مى گويد: وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله (نمل : 24)
او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى كنند.
سپس از شيطان و تزيين اعمال آن قوم توسط او خبر داده و سخن از هدايت و ضلالت به ميان آورده و مى گويد: و زين لهم الشيطان اعمالهم ، فصدهم عن السبيل ، فهم لايهتدون (نمل : 24)
شيطان اعمالشان را برايشان آراسته و آنان رااز راه (راست ) باز داشته بود، در نتيجه (به حق ) راه نيافته بودند.
آنگاه خداوند متعال ، وحدانيت ، قدرت ، ربوبيت و عرش عظيم او را يادآور شده و مى گويد: الا يسجدوا الله الذى يخرج الخبا فى السموات و الارض ، ويعلم ما تخفون ما تعلنون ، الله لا اله الا هو رب العرش العظيم . (نمل : 25 و 26)
چرا براى خدايى كه نهان را در آسمانها و زمين بيرون مى آورد، و آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى كنيد مى داند، سجده نكنند، خداى يكتا كه معبودى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است .
و همچنين حضرت سليمان عليه السّلام به او فرمان مى دهد كه نامه به آن قوم برساند سپس نظر كند كه چه پاسخ مى دهند، چنانكه قرآن شريف مى فرمايد: اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم ، فانظر ماذا يرجعون . (نمل : 28)
اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن ، آنگاه از شيطان روى برتاب ، پس ببين چه پاسخ مى دهند.
پر واضح است كه اين همه ، بدون شعور و فهم و درك ممكن نيست ، هر چند امام رازى اصرار دارد كه اين درك و شعور و فهم ، و القاى اين گونه مطالب تنها در همان مدت كوتاه بوده . هدهد قبل و بعد از آن چنين درك و شعورى را نداشته است .
و اين در حالى است كه خداوندمتعال در آيه ديگر مى فرمايد: كل قد علم صلاته و تسبيحه . (نور: 41)
همه ستايش و نيايش خدا را مى دانند.
و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم . (اسراء: 44)
و هيچ چيز نيست مگر آنكه با ستايش خدا، تسبيح او را مى گويد، ليكن شما تسبيح آنها را در نمى يابيد.
چنانكه از آيات ديگر بر مى آيد كه عالم نباتى بلكه همه عالم از حيوانات و نباتات گرفته تا جمادات ، درك و شعور دارند. خداوند متعال مى فرمايد: حتى اذا ما جاؤ وها، شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون ، و قالوا لجلودهم ؛ لم شهدتم علينا؟ قالوا: انطقنا الله الذى انطق كل شى ء (فصلت : 20 و 21)
تا اينكه وقتى به آن (آتش جهنم ) مى رسند، گوشها و ديگان و پوستشان به آنچه مى كرده اند، بر ضدشان گواهى مى دهند، و آنها به پوست بدن خود مى گويند: چرا بر ضد ما شهادت داديد؟ مى گويند: همان خدايى كه هر چيزى را به زبان آورد، ما را گويا گردانيد.
زيرا نطق ، بدون شعور و درك امكان ندارد؛ زيرا لازمه تحمل شهادت در دنيا و نيز اداى شهادت در آخرت ، داشتن شعور است .
و در جاى ديگر مى فرمايد: يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها. (زلزال : 4 و 5)
آن روز زمين خبرهاى خود را بازگو مى كند، چرا كه پروردگارت بدان وحى نموده است .
اين از نظر قرآن كريم . عمليات و تجربيات علمى نيز نشان مى دهد كه گياهان فهم و درك و شعور دارند.
بوته گل گلدانى را در هر شبانه روز چند بار تهديد كرده اند كه تو را از بين مى بريم ، آب نمى دهيم و آزمايش كرده اند ديده اند رفته رفته برگهاى گل پژمرده شده و گل رنجور گرديده است . بعد به گل بشارت داده اند كه تو را نگه مى داريم ، آب مى دهيم ، رسيدگى مى كنيم و امثال اينها، ديده اند، كم كم بوته دوباره به حالت عادى خود بازگشته است . اين گونه اتصال و ارتباط انسان با نبات خيلى مهم است . البته روشن است كه درك گياهان به گوش و زبان نيست .
زمانى كه در نجف اشرف مشرف بودم ، كتابى در (فلاحت روميه ) كه به عربى ترجمه شده بود به دستم رسيد. مؤ لف در مقدمه آن كتاب نوشته بود كه مطالب كتاب از اسرار طبيعت است و به تجربه ثابت شده است .
يكى از مطالب آن كتاب اين بود كه اگر درخت ميوه دارى بار نداد، علاج بار دادن آن اين است كه يك نفر پاى درخت بايستد و صاحب درخت تيشه يا تبرى به دوش بگيرد و به سوى درخت بيايد. وقتى نزديك درخت رسيد كسى كه پاى درخت ايستاده به او بگويد: (فلانى ، چه كار مى خواهى بكنى ؟) و او جواب دهد: (مى خواهم اين درخت را از جا بكنم ، چون بار نمى دهد و خشك شده است ). بعد آن شخص از درخت شفاعت كند و بگويد: (اين دفعه آن را ببخش ، سال ديگر، بار خواهد داد، اگر بار نداد آن وقت آن را قطع كن ). با اين كار سال ديگر درخت برور شده و ميوه خواهد داد.
پس از مسافرت به ايران و بازگشت به (تبريز) كه آن كتاب و مطلب مذكور به كلى از يادم رفته بود، براى سركشى به باغى كه در آن جا داشتيم ، رفتم ، همين كه وارد باغ شدم ، ديدم در اول خيابان باغ درخت سيبى سر راه خشك شده ، به باغبان گفتم : اين درخت خشك شده و بى فايده است ، آن را قطع كن . باغبان گفت : اين درخت را بعد از حدود سى سال به اين حال رسانده ايم ، اگر بخواهيم مثل اين درخت را داشته باشيم ، بايد سى سال زحمت بكشيم و خلاصه راضى نشد. وارد باغ شديم و مقدارى در باغ گشتيم ، وقت برگشتن نيز دوباره نظرم به درخت خشك شده افتاد، باز به باغبان گفتم : اين درخت بى فايده است آن را ببر و از سر راه بردار، باز راضى نشد. از قضا درخت خشك شده آن سال در موسم سيب ، سبز شد، شكوفه داد و حدود يك خروار سيب بار داد، عجيب تر آنكه در فصل پاييز براى بار دوم شكوفه داد و بارور شد و باز سيب فراوان بار داد. و ظاهرا اين براى آن بود كه درخت دوبار تهديد به بريدن شده بود.
اين مطلب را به بعض ديگر هم گفتيم ، عمل كردند و نتيجه گرفتند.
آيا نعمتهاى آخرت واقعيت دارد، يا مثالى است ؟
س 416- آيا نعمتاى آخرت واقعيت دارد، يا مثالى است ؟
ج - واقعيت دارد و حقيقتى است ، و مانند تمثل حضرت جبرئيل عليه السلام براى حضرت مريم عليهاالسلام نيست ، آنجا كه خداوند سبحان مى فرمايد: فتمثل لها بشرا سويا (مريم : 17)
پس به شكل بشر معتدل براى او نمايان شد.
زيرا در آن جا حضرت جبزئيل عليه السّلام ملك بود و اقعيت او عوض نشد، بلكه در ديد حضرت مريم عليهاالسلام به صورت انسان نمايان گرديد. اگر به صورت واقعى ديده مى شد تمثل نبود، رويت و علم بود.
جايگاه بهشت و جهنم و چگونگى نشاءه آخرت
س 417- بهشت و جهنم در كجا واقعند؟
ج - بر اساس روايت ، بهشت در آسمان ، و جهنم در زمين هفتم واقع است .(155)
س 418- عقيده جنابعالى چيست ؟
ج - در مقابل روايت چه مى شود كرد؟! در رواتى آمده است كه از حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پرسيده شد: به بهشتى فرا مى خوانيد كه عرضها السموات و الارض (آل عمران : 133) (وسعت آن به اندازه آسمانها و زمين است ) و وسعتش همه جا را گرفته ، ديگر براى جهنم جا نمى ماند؟ حضرت در پاسخ فرمود: هنگامى كه خورشيد غروب مى كند، روشنايى آن كجا مى رود؟! اذا جاء الليل ، فاين يذهب النهار(156) عرض يعنى وسعت ، نه عرض در برابر طول يعنى به تمام جهات احاطه دارد. به نظر مى رسد كه با اين روايت مى خواهند مساءله رااز راه ديگر بيان نمايند.
از اين آيات شريفه استفاده مى شود كه : و انه فى امّالكتاب لدينا لعلى حكيم تاءويل انا جعناه قرآنا عربيا است .
ديگر اينكه : حضرت يوسف در كودكى خوابى ديد و به پدر بزرگوارش حضرت يعقوب عليه السّلام گفت : يا ابت ، انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر راءيتهم لى ساجدين . (يوسف : 4)
اى پدر، من در خواب يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ، در حالى كه آنها براى من سجده مى كنند.
تا اينكه چهل سال از آن جريان گذشت و حضرت يوسف عليه السّلام در تخت سلطنت نشست و پدر و مادر و برادرانش در برابر او به سجده افتادند، آنگاه فرمود: يا ابت هذا تاءويل رؤ ياى من قبل قد جعلها ربى حقا (يوسف : 100)
اى پدر، اين است تعبير و تاءويل خواب پيشين من ، به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد. از اين آيه شريفه نيز استفاده مى شود كه وضعيت به سجده افتادن پدر و مادر و برادران حضرت يوسف در برابر او، تاءويل رؤ ياى ايشان است .
بنابراين ، تاءويل حقيقتى است خارجى ، و از قبيل معناى خلاف ظاهر لفظ نيست ؛ البته قرآن بطون دارد چنانكه در روايت آمده است : الى سبعه ابطن او سبعين بطنا (تا هفت يا هفتاد بطن دارد) و هر كدام از اين معناى غير معناى ظاهرى ديگر است ، ولى به آن معانى كه برخلاف ظاهر لفظ است ، تاءويل نبايد گفته شود.
س 342- بنابر بيان گذشته آيا مى توان گفت : تمام معانى قرآن تاءويل دارد؟
ج - بله ، همه معانى قرآن تاءويل دارد. چنانكه مى فرمايد: يوم ياءتى تاءويله . (اعراف : 53)
روزى كه تاءويل آن (قرآن ) مى آيد.
و اين آيه شريفه نيز يكى از آياتى است ، كه معناى تاءويل را از ديدگاه قرآن روشن مى كند.
س 343- آيا مى توان گفت : كسانى كه قرآن را تاءويل مى كنند، به گونه اى معنى را از آيات استفاده مى كنند؟
ج - معنايى كه لفظ بر آن دلالت نداشته باشد، اعتبار ندارد و معنى نيست .
س 344- آيا نمى شود گفت : تاءويل نيز يك نوع دلالت لفظ است ، و اين نوع برداشت به نظر بعضى درست ، و به نظر برخى نادرست است ؟
ج - قضيه به خاك افتادن پدر و مادر و برادران حضرت يوسف عليه السلام در برابر آن حضرت كه در آيه گذشته فرمود: هذا تاءويل رؤ ياى من قبل قد جعلها ربى حقا (يوسف : 100) و نيز در قصه حضرت موسى و خضر عليهم السلام كه مى فرمايد: هذا تاءويل ما لم تسطع عليه صبرا كجا لفظ است ؟!
نمونه هايى از تاءويل
س 345- شرق و غرب به چه حساب در قرآن ذكر شده است ؟
ج - مقصود از شرق همان بيت اللحم كه در مشرق فلسطين قرار دارد و حضرت عيسى عليه السّلام در آنجا متولد شده است ، و از آيه و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر (قصص : 44)؛ و (تو در جانب غربى نبودى آن هنگام كه فرمان خود را به موسى داديم ) كه خطاب است به رسول اكرم استفاده مى شود كه منظور از (جانب الغربى ) طور است كه حضرت موسى عليه السّلام در آنجا حاضر شد و از طريق درخت تكليم شد. (كهف : 82)
س 346- آيا مى توان گفت : شرق و غرب در قرآن اشاره به روحيات و جسميات است ؟
ج - اين توجيه دليل مى خواهد.
س 347- حضرت عالى قبول نداريد؟
ج - به صرف اينكه گفته اند، نمى شود پذيرفت ، دليل مى خواهد.
س 348- آيا مى توان گفت از شرق و غرب ، عالم مجردات و ماديات اراده شده و مقصود از (روح ) حضرت عيسى عليه السّلام و از (نفس ) حضرت مريم عليه السّلام است كه حضرت عيسى (روح ) از حضرت مريم (نفس ) تولد يافته است ؟
ج - از كجا مى شود فهميد كه حضرت عيسى عليه السّلام روح ، و حضرت مريم عليه السّلام نفس است ؟!
س 349- آيا به شهود مى توان حكمى ثابت نمود؟
ج - اگر دليل شرعى نداشته باشد، فايده ندارد.
س 350- اگر دليل داشته باشد چه ؟
ج - دليل صدق مى خواهد.
معناى بطن قرآن
س 351- آيا بطن قرآن از ظواهر است ؟
ج - خير، از معناى نخست اللفظى هم نيست .
س 352- آيا بطن قرآن ، بيان دو مراد به يك اراده است ؟
ج - دو معنى در طول يكديگرند، نه در عرض هم . مثلا خداوند متعال مى فرمايد: و اعبدوا الله و لاتشركوا به شيئا (نساء: 36)
و خدا را بپرستيد، و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد.
ظاهر اين آيه امر به پرستش خداوند متعال و نهى از پرستش بتها است ، و باطن آن نهى از توجه و التفات به غير خدا و غفلت از خداوند متعال ؛ زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: و ما يومن اكثرهم بالله و الا و هم مشركون . (يوسف 106)
و اغلب آنها به خدا ايمان نمى آورند، جز اينكه به او شرك مى ورزند.
در اين آيه شريفه در عين اينكه خداوند نسبت ايمان به آنان مى دهد، با اين حال مى گويد: اكثر مردم مشركند.(140)
معناى جرى و تطبيق قرآن
س 353- جرى و تطبيق قرآن به چه معنى است ؟
ج - يعنى قرآن مثل خورشيد و ماه سير مى كند و هر جا مصداق پيدا كند، قابل انطباق بر آن است .
قرآن كريم ، بيانگر تمام معارف
س 354- قرآن كريم در وصف خود مى فرمايد: و انزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء (نحل : 89)
و اين كتاب را كه روشنگر هر چيز است ، بر تو نازل كرديم .
پس چرا ما بسيارى از مطالب را در قرآن نمى بينيم ؟
ج - همه چيز در قرآن وجود دارد ولى ما نمى دانيم ، ندانستن دليل نبودن نيست .
س 355- مثلا چه چيز را مى بينيم و نمى فهميم ؟
ج - در صورتى گفته مى شود: (مثلا چه چيز)، كه بخواهيم براى چيزهايى كه مى بينيم و مى فهميم مثال بزنيم ، ولى در اينجا براى چيزهايى كه نمى بينيم و نمى فهميم نياز به مثال داريم .
س 356- آيا قرآن كه (تبيانا لكل شى ء)(141): (بيانگر هر چيز) است ، براى همه اين گونه است ؟
ج - غير از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم كه خداوند متعال به ايشان تعليم نموده ، براى بقيه رمز است ، مخصوصا علومى كه متكى به آراء باشد، اگر انسان از معنايى خوشش بيايد و بدون دليل روشن آن را بر آيه اى تطبيق كند جايز نيست و تفسير به راءى است .
مقصود از آيات متشابه
س 357- چه آياتى از قرآن كريم ، آيات متشابه هستند؟
ج - آياتى كه در آنها غير مراد به مراد شباهت داشته باشد. مانند اين آيه كه خداوند مى فرمايد: الرحمن على العرش استوى (طه : 5)
خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است .
نيز نظير اين آيه كه خداوند مى فرمايد: و جاء ربك و الملك صفا صفا (فجر: 22)
و پروردگارت در حالى كه فرشتگان با هم صف در صفند مى آيد.
س 358- آيا آيات ناسخ و منسوخ از متشابهات هستند؟
ج - بله .
س 359- آيا آيات عام و خاص نيز از متشابهات هستند؟
ج - معلوم نيست از متشابهات باشند، زيرا عام و خاص ، و مطلق و مقيد، و مجلل و مبين همگى استعمال مى شوند و متداول هستند، و مراد در همه آنها معلوم است .
س 360- خداوند متعال درباره عده اى كه مى خواهند فتنه انگيزى كنند مى فرمايد: فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاءويله (آله عمران : 7)
اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است ، براى فتنه جويى و طلب تاءويل آن (به دلخواه خود)، از متشابه آن پيروى مى كنند.
آيا ذكر عام بدون مخصص نيز اخذ به متشابه و موجب انحراف است ؟
ج - عام و خاص در تفهيم و تفهم متداول است ، و اينها را نبايد اخذ به متشابه ناميد. اخذ به متشابه مانند آن است كه گفته شود: (نماز نخوان ، دل پاك باشد.)
و همچنين آيه نجواى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم كه گر ناسخ نداشت ، از متشابهات محسوب مى شد.(142) و نيز آيه اى كه مى فرمايد: و اللاتى ياتين الفاحشه من نسائكم ، فاستشهدوا عليهن اربعه منكم : فان شهدوا، فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهم الموت ، او يجعل الله لهن سبيلا (نساء: 15)
و از زنان شما، كسانى كه مرتكب زنا مى شوند، چهار تن از ميان خود (مسلمانان ) را برآنان گواه گيريد، پس اگر شهادت دادند، آنان ( زنان ) را در خانه ها نگاه داريد، تامرگشان فرا رسد، يا خدا راهى براى آنان قرار دهد.
اگر آيه (جلد)(143) كه پس از آن نازل شد و آن رانسخ كرد، نبود، مراد اين آيه معلوم نبود و آيه از متشابهات به شمار مى آمد.
س 361- آيا تاءويل بدون فتنه انگيزينيز اخذ به متشابه است ؟
ج - چنين كسى اگر قصد فتنه انگيزى ندارد، پس براى چه تاءويل مى كند؟! و غرضش غير از فتنه انگيزى چيزى نيست . عطف (ابتغاء تاءويله ) بر (ابتغاء الفتنه ) مثل عطف تفسير، و توضيح آن است .
نسخ و انساء قرآن
س 362- خداوند متعال مى فرمايد: ما ننسخ من آيه او ننسها، نات بخير منها او مثلها، الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير (بقره : 106)
هر حكمى را نسخ كنيم ، يا آن را به دست فراموشى بسپاريم ، بهتر از آن يا مانندش را مى آوريم ، مگر نمى دانى كه خدا بر هر كارى تواناست ؟!
انساء و به فراموشى سپردن آيه چگونه تصور مى شود؟
ج - فراموشى آيه يا سوهر يا بخشى از قرآن براى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و مسلمانها به اين صورت است كه مثلا مى خوابند و صبح بيدار مى شوند در حالى كه آن را فراموش كرده اند. آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: حكمى را بر مى داريم و حكمى جاى آن مى گذاريم كه از لحاظ مصلحت ، مثل حكم قبل و يا بهتر از آن است ، بنابراين مصلحت حكم منسوخ يا منسى از دست نمى رود، بلكه مثل يا بهتر از آن به دست مى آيد.
البته محدوده دلالت آيه وسيع است و تنها مخصوص حكم نيست ، بلكه احكام و عيان ماند شهادت امام عليه السّلام را شامل مى شود. و اساسا آيه شريفه در مقام پاسخ كسانى است كه بيهوده مى گفتند: احكام الهى نسخ و انساء بر نمى دارد، لذا خداوند در آيه بعد در جواب آنها مى فرمايد: الم تعلم ان الله له ملك السموات و الار و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير (بقره : 107)
مگر نمى دانى فمرانروايى آسمانها و زمين از آن خداست ، و شما جز خدا سرور و ياورى نداريد؟!
يعنى خداوند هر گونه خواست مى تواند تصرف كند، و شما سرپرستى غير از خدا نداريد، او هر گونه بخواهد به مصحلت شما حكم مى كند، اين گونه نيست كه دست بسته باشد چنانكه يهود مى گفتند: يدالله مغلوله (مائده : 64)
دست خدا بسته است .
و روى سخن آيه شريفه بيشتر با يهد است كه مى گفتند:، تورات حكم الهى است ، و احكام تورات همواره زنده ، و براى ابد ثابت است ، حتى خداوند متعال هم نمى تواند آن را تغيير دهد.
امّالكتاب و حقيقت قرآن
س 363- خداوند متعال مى فرمايد: انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لايمسه الا المطهرون (واقعه : 77 78)
براستى كه اين قطعا قرآنى است ارجمند، در كتابى نهفته ، كه جز پاك شدگان بر آن دست نزنند (يا: دسترسى ندارند)
در روايتى منقول از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام با استشهاد به آيه لايمسه الا المطهرون آمده است كه : (مس كتابت قرآن حرام است )(144)
ج - در بعضى از روايات نيز اين آيه شريفه اين گونه معنى شده است : هيچ كس جز مطهرون و پاكان ، و يا اين كه غير از اهل بيت عليهم السلام به قرآنى كه در لوح محفوظ است راه ندارد؛(145) زيرا به نص آيه تطهير (احزاب : 33) مقصود از (مطهرون ) اهل بيت عليهم السلام هستند.
س 364- آيا امّالكتاب همان لوح محفوظ است ؟
ج - بله همان لوح محفوظ است يعنى كتاب مكنون و لوح محفوظ از دسترس ديگران .
چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: لايمسه الا المطهرون (واقعه : 79)
جز پاكيزگان نمى توانند بدان دسترسى داشته باشند.
زيرا (مطهرون ) با صيغه اسم مفعول ، يعنى كسى كه خدا او را از هر چه ناملايم است پاك كرده است . و در جاى ديگر مى فرمايد: حم ، و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ، و انه فى امّالكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف : 1 4)
حا، ميم ، سوگند به كتاب روشنگر، ما آن را قرآنى عربى قرار داديم ، باشد كه بينديشيد، و همانا كه آن در امّالكتاب به نزد ما سخت والا و استوار است .
(على ) يعنى عالى تر از اينكه فهم ديگران به آن برسد. و (حكيم ) يعنى محكم تر از اينكه آن را تجزيه كنند.
تفسير محيى الدين
س 365- آيا تفسيرى كه به (محيى الدين ) منسوب است ، نوشته ايشان است يا ديگرى ؟
ج - معروف است كه نوشته (عبدالرزاق كاشانى ) است .
مرگ و عالم برزخ
اجل مسمى و اجل معلق در قرآن كريم
س 366- چند گونه (اجل ) از قرآن كريم استفاده مى شود؟
ج - از قرآن كريم دو گونه اجل استفاده مى شود: يكى ، اجل حتمى كه آن را (اجل مسمى ) ناميده و فرموده است : و اجل مسمى عنده (انعام : 2)
و اجل نام برده در نزد اوست .
به ضميمه آيه ديگر كه مى فرمايد: و ما عند الله باق (نحل : 96)
و هر چه نزد خداست ، پايدار است .
و ديگرى ، (اجل معلق ) كه مشروط به شرايطى از قبيل دعا و صدقه و صله رحم مى باشد.
س 367- معناى اين آيه شريفه كه مى فرمايد: (و اجل مسمى عنده ) چيست ؟
ج - (اجل مسمى ) يعنى اجلى كه تغيير پيدا نمى كند؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: و ما عند الله باق
و آنچه نزد خداست پايدار است .
و در جاى ديگر قرآن كريم درباره اجل مسمى مى فرمايد: اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه ، و لا يستقدمون (يونس : 49)
آنگاه كه اجل و سرآمدشان به سر رسد، نه مى توانند لحظه اى از آن تاءخير كنند و نه پيشى گيرند.
همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: فاذا جاء اجلهم ، لايستاءخرون ساعه و لايستقدمون (اعراف : 34، نحل : 61)
پس آنگاه كه اجل شان به سر رسد، نه لحظه اى از آن تاءخير مى كنند و نه پيشى مى گيرند.
حقيقت مرگ از ديدگاه قرآن كريم
س 368- حقيقت مرگ چيست ؟
ج - خداوند سبحان حقيقت مرگ را در آيه اى از قرآن بيان نموده و فرموده است : نحن قدرنا بينكم الموت ، و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم ، و ننشاءكم فيما لاتعلمون (واقعه : 60 و 61)
يعنى ما مسبوق به علل نيستيم ، و كار ما يعنى ميراندن شما روى اين اساس است على ان نبدل امثالكم ، وننشاءكم فيما لاتعلمون بنابراين مرگ انتقال از نشاءه اى به نشاءه ديگر است ، و اين كار به دست ملك الموت خواهد بود.
س 369- خداوند متعال مى فرمايد: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ... (بقره : 28)
چگونه به خدا كفر مى ورزيد با آنكه مردگانى بوديد و خداوند شما را زنده كرد...
آيا از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه انسان ، عدم بوده است ؟
ج - عدم نبود، ماده بود؛ زيرا در عرف قرآن ، موت به عدم اطلاق نمى شود، بلكه انتقال از نشاءه اى به نشاءه ديگر است . خداوند متعال مى فرمايد: نحن قدرنا بينكم الموت ، و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم و ننشاكم فيما لا تعلمون ، و لقد علمتم النشاه الاولى ، فلولا تذكرون ؟ (واقعه : 60 61)
مقصود از ننشاءكم فيما لاتعلمون عالم برزخ ، و منظور از (النشاه الاولى ) عالم دنياست .
س 370- آيا انسان با مردن نابود مى گردد؟
ج - موت ، انتقال از عالمى به عالم ديگر است ، چنانكه خداوند مى فرمايد: نحن قدرنا بينكم الموت ، و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم ، و ننشاكم فى ما لاتعلمون (واقعه : 60 61)
در جاى ديگر از قرآن كريم آمده است كه مشركين و منكرين معاد مى گفتند: و قالوا: ااذا ضللنا فى الارض ، اانا لفى خلق جديد؟ (سجده : 10)
و مى گفتند: آيا وقتى در دل زمين گم شديم ، باز خلقت جديدى خواهيم داشت ؟!
يعنى وقتى كه ما مرديم و اجزاى ما روى زمين متلاشى شد و نابود گشتيم ، چگونه دوباره مبعوث مى گرديم ؟! خداوند متعال در جواب آنها مى فرمايد: قل : يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (سجده :11)
- بگو: فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده ، جانتان را كاملا مى ستاند.
يعنى شما تا قيام قيامت و انتقال به عالم ديگر در قبضه و سيطره ملك الموت هستيد و با مرگ نابود نمى شويد، زيرا حقيقت شما همان جان (كم ) شماست كه باقى است ، بدن هر چه بشود، ضرورى به اين مطلب نمى رساند.
س 371- آيا انتقال به نشاءه ديگر، روحى است ؟
ج - همانى كه در دنيا انسانيت به اوست ، به نشاءه ديگر منتقل مى شود.
ملك الموت ارواح را تا روز قيامت نگاه مى دارد
س 372- آيا ملك الموت ، خود، ارواح را تا روز قيامت نگاه مى دارد؟
ج - ظاهر آيه شريفه به اين معنى اشعار دارد(146) خداوند متعال مى فرمايد: قل : يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ، ثم الى ربكم ترجعون (سجده : 11)
بگو: فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده ، جانتان را كاملا مى ستاند، آنگاه به سوى پروردگارتان باز گردانيده مى شويد.
يكى ، تعليم از راه وحى و نزول روح الامين بر ايشان ، كه انزل الله عليك الكتاب و الحكمه به ضميمه گفتار ديگر خداوند سبحان كه مى فرمايد: نزل به الروح الامين على قلبك (شعراء: 193): روح الامين قرآن را بر قلب تو فرود آورد) بيانگر آن است . و ديگرى ، و علمك ما لم تكن تعلم كه نوعى القا بر قلب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و الهام الهى بدون واسطه ملك و انزال آن است . اين موهبت الهى همان عصمت و نوعى علم است كه بر تمام قواى طبيعى و غرايز و اميال نفسانى غالب و صاحبش را از گمراهى و گناه به طور كلى باز مى دارد، و به واسطه آن نسبت به گناه تنفر و انزجار قلبى پيدا مى كند. كه در روايات از آن به اين صورت تعبير شده است كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و امام عليه السّلام روحى به نام (روح القدس ) دارند كه آنان را از گناه و معصيت باز مى دارد.)(134) شاهد بر اينكه عصمت نوعى علم است ، آيه شريفه گذشته است كه بعد از آنكه فرمود: انزل الله عليك الكتاب و الحكمه )، فرمود: و علمك ما لم تكن تعلم در شاءن نزول اين آيه شريفه نيز آمده است : سه نفر كه برادر بودند، شبانه به خانه يكى از انصار وارد شده و مقدارى آرد گندم و وسايل جنگى از قبيل زره و... را دزديدند. پيغمبر اكرم دستور جستجو دادند تا اينكه معلوم شد آنان برده اند، زيرا بر خلاف عادت و با آنكه فقير بودند، نيمه شب از خانه شان دود تنور (به واسطه پختن نان ) بلند شد و اصحاب متوجه شدند و آنان را تعقيب كردند، آنها نيز متوجه تعقيب اصحاب شدند و زره رابه خانه يك شخص يهوى انداختند و گريختند. تا اينكه عده اى از اصحاب به خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رسيدند و از ايشان در خواست نمودند كه شخص يهودى را مؤ اخذه كند، و دست مسلمان را قطع ننمايد. زيرا عليه مسلمانان تمام مى شد، كه خداوند اين آيه را نازل فرمود و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را از ماجرا مطلع نمود.
بنابراين ، عصمت نوعى علم است كه صاحبش را به طور دائم و براى هميشه در راه بندگى قرار مى دهد، و مانع از صدور و معصيت از او مى شود؛ نه از قبيل علم متعارف به حسن و قبح فعل يا علم به مصحلت و مفسده آن ، زيرا اين گونه علم گاهى با گمراهى و ارتكاب عصيان و گناه جمع مى شود. و انسان با اينكه قبح و مفسده فعل را مى داند، در عين حال قوه شهويه و يا غضبيه بر او غالب مى گردد و مرتكب آن فعل مى شود، چنانكه خداوند سبحان مى فرمايد:
افراءيت من اتخذ الهه هوا، و اضله الله على عليم ؟! (جاثيه : 23)
پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته ، گمراه گردانيد؟!
و نيز مى فرمايد: و حجدوا بها و استيقنتها انفسهم (نمل : 14)
و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت ، آن را انكار كردند.
خلاصه اينكه : عصمت انبياء عليهم السلام علمى است كه دائما آنها را از گناه باز مى دارد، و اعضا و جوارح آنان را همواره در راه فطرت توحيد قرار مى دهد، و هيچ وقت مغلوب قواى طبيعى و هوى و هوس نمى شوند.
امكان تحصيل عصمت
س 299- آيا عصمتى كه انبياء و ائمه عليهم السلام دارند، قابل تحصيل و كسب است ؟
ج - امكان به معناى احتمال بله ، ولى دليل بر اثبات اين معنى نداريم .
توضيح معناى عصمت
س 300- شما درباره (عصمت ) فرموده ايد كه تكوينى نيست ، تشريعى است و به همت خود انبياء عليهم السلام بستگى دارد. مقصود از اين سخن چيست ؟
ج - كجا اين حرف را زده ايم كه عصمت تشريعى است ؟! عصمت نتيجه علمى است كه خداوند متعال به معصوم عليه السّلام مى دهد كه بر سر دو راهى با اختيار خويش راه خير را اختيار مى كند؛ بنابراين ، در مورد عصمت تكليف داريم ، ولى خود عصمت تكليف نيست ، و پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام كه معصوم بودند نيز تكليف داشتند، و اين تكليف امرى تشريعى است .
س 301- آيا معصوم عليه السّلام مى تواند با خدا مخالفت كند؟
ج - بله ، وگرنه تكليف معنى ندارد.
س 302- خداوند سبحان از زبان حضرت يوسف مى فرمايد: و ما ابرى ء نفسى ، ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى . (يوسف : 53)
و من نفس خود را تبرئه نمى كنم ، چرا كه نفس قطعا بسيار بد فرما است ، مگر كسى كه پروردگارم به او رحم كند.
از جمله (الا ما رحم ربى ) استفاده مى شود كه حضرت يوسف عليه السّلام عاصم و نگاه دار داشته است ، پس عصمت به تكوين بر مى گردد و به اختيار خود او نبوده است .
ج - معصوم عليه السّلام در مودر معصيت علمى پيدا مى كند كه به سوى معصيت گرايش پيدا نمى كند؛ ولى تكاليفى كه ما داريم براى پيغمبر و امام عليه السّلام نيز هست . خداوند متعال مى فرمايد: و لو لا فضل الله عليك و رحمته ، لهمت طائفه منهم ان يضلوك . و ما يضلون الا انفسهم ، و ما يضرونك من شى ء، و انزل الله عليك الكتاب و الحكمه ، و علمك ما لم تكن تعلم ، و كان فضل الله عليك عظيما (نساء: 113)
و اگر تفضل و رحمت الهى در حق تو نبود، گروهى از ايشان آهنگ آن را داشتند كه تو را گمراه كنند، ولى كسى جز خود را گمراه نمى كنند، و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند، و خداوند بر تو كتاب و حكمت نازل كرد، و (به وحى خويش ) چيزى را نمى دانستى به تو آموخت ، و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ است .
نيز مى فرمايد: و لقد همت به ، و هم بها لو لا ان راءى برهان ربه . (يوسف : 22)
و آن زن ( زليخا) آهنگ او ( حضرت يوسف عليه السلام ) را كرد، و او نيز اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن را مى كرد.
بنابراين ، تعليم الهى علت است براى عصمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم كه به سبب آن گناه نمى كند.
پس حقيقت عصمت ، علم است كه معصوم به واسطه آن از معصيت به دور است ، ولى در عين حال امام و پيغمبر عليهم السلام در مورد آن تكليف دارند.
س 303- آيا معصوم عليه السّلام مى تواند در مورد عصمت و معصيت ، از تكليف تخلف كند؟ اگر جواب مثبت است ، چرا تخلف نمى كند؟
ج - بله ، مى تواند، ولى تخلف نمى كند چون معصوم است .
س 304- خداوند متعال در آيه تطهير درباره اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ، و يطهركم تطهيرا (احزاب : 33)
به يقين خداوند مى خواهد كه از شما هل بيت هر پليدى را بزدايد، و شما را چنانكه بايد و شايد، پاكيزه بدارد.
آيا از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه خداى متعال رجس و پليدى يا سبب آن يعنى معصيت را از آنها برداشته است ؟
ج - بالاخره آن بزرگواران عليهم السلام در مورد معصيت تكليف داشتند، و آنچه به ما متوجه است به آنها هم بوده ، و عصمت داشتن آنها ربطى به تكليف شان ندارد.
س 305- آيا صدور معصيت از آنان ، حتى امكان هم ندارد؟
ج - صدور معصيت از معصومين عليهم السلام امكان ندارد.
س 306- پس بايد عصمت به تكوين برگردد.؟
ج - خير، آنان تكليف دارند.
س 307- پس مى توان گفت : تكليف داشتند، ولى عدم صدور معصيت به دست خدا است ، نه به اختيار آنها.
ج - خير، آنها در مورد معصيت مجبور نيستند، بلكه به اختيار و اراده خود گناه را ترك مى كنند، هر چند اراده آنان تابع اراده خداست .
س 308- اگر از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم گناه سر نمى زد، پس براى چه هر روز استغفار مى نمود. چنانكه در روايت وارد شده است كه خود رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمود: انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله بالنهار سبعين مره .(135) به يقين قلب من زنگار آلود مى گردد، (از اين رود) در هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى طلبم .
ج - به يقين پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم معصيت قلبى و خارجى نمى نمود، بنابراين يك معنى براى كلمه (ليغان ) بايد در نظر گرفت كه حتى معصيت قلبى هم نباشد.
س 309- عصمت نتيجه علم است يا خود علم ؟
ج - عصمت ، نتيجه علمى است كه خداوند متعال به معصومين عليهم السلام افاضه فرموده است ، زيرا و علمك ما لم تكن تعلم (نساء: 113) در آيه گذشته غير از علمى است كه در جمله و يعلمك الكتاب و الحكمه (نساء: 113) مطرح است .
ولى از آنجا كه آن بزرگواران انسان و بشر هستند، به تكاليف انسانى مكلف هستند، بنابراين در اينجا دو مرحله مطرح است : يك مرحله علم و عصمت ، و مرحله ديگر، مرحله اختيار و توجه تكليف .
عدم منافات قضا شدن نماز رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم با عصمت آنحضرت
س 310- حضرت تعالى در كتاب (سنن النبى ) روايتى از امام عليه السّلام نقل فرموده ايد كه : (شبى براى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم عباى دولا انداختند و حضرت روى آن خوابيدند و خوابشان برد و نمازشان قضا شد.)(136) اين روايت را چگونه معنى و توجيه مى فرماييد؟
ج - حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بشر بودند، بدنشان احساس استراحت نمود و به خواب ادامه دادند. و اين روايت ، حديث مشهورى است . البته بعد از آن ديگر روى عباى دو لايه نخوابيدند.
س 311- آيا اين روايت با آن حديث كه رسول اكرم مى فرمايد: تنام عيناى ، و لاينام قلبى (137) (چشمانم به خواب مى رود، ولى قلبم نمى خوابد.) منافات ندارد؟
ج - معناى اين حديث آن است كه هيچگاه خدا را فراموش نمى نمايم و از نظرم نمى رود، و هرگز خدا و موقعيت خلقت خود را فراموش نمى كنم .
س 312- چگونه مى شود كه آن حضرت خدا را فراموش نكند، ولى حكم واجب او را فراموش نمايد؟ و آيا با عصمت آن حضرت سازگار است ؟
ج - حضرت به (بلال ) دستور فرموده بودند كه ايشان را بيدار كند، ولى او هم به خواب رفته بود. حضرت به او اعتراض كردند و بلال عرض كرد: (همان كس كه در چشمهاى شما تصرف نمود، در چشمهاى من تصرف كرد.)
با اين همه ، مخالفت در حالت خواب با عصمت ناسازگار نيست ؛ زيرا اين گونه مخالفت ، مخالفت امر نيست تا با عصمت منافات داشته باشد.
معناى آيه ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك ...
س 313- آيا آيه انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر. (فتح : 1 و 2) (ما تو را پيروزى بخشيديم ، چه پيروزى درخشانى ، تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو در گذرد.) كه ذنب و گناه براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم اثبات مى كند، با عصمت آن حضرت منافات ندارد؟
ج - خير، زيرا (ذنب ) در آيه به معناى عصيان و مخالتف تكليف مولوى نيست ، چنانكه (مغفرت ) در اين آيه به معناى آمرزش از گناه نيست ، بلكه (ذنب ) از (ذنب ) و به معناى دنباله و تبعه و پيامد است ، چنانكه غفران به معناى سرپوش گذاشتن و ناپديد كردن است .
بنابراين آيه شريفه در مقام امتنان به رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم است به اين كه خداوند متعال به واسطه فتح مكه ، تبعات و آثار شوم و پيامدهاى ناگوار قبل از آن مانند انتقام جويى و ايجاد ناامنى و فشار قريش بر آن حضرت ، و بعد از آن را سرپوش گذاشت ، و آن ها را از سر راه آن حضرت برداشت .
هرگز قرآن را فراموش نمى كند
س 314- خداوند متعال مى فرمايد: سنقرئك فلا تنسى ، الا ماشاء الله (اعلى : 6 و 7)
ما به زودى (آيات خود را) بر تو خواهيم خواند، تا فراموش نكنى ، مگر اينكه خدا بخواهد.
آيا از اين آيه شريفه بر نمى آيد كه اگر خدا بخواهد، نسيان و فراموشى براى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم امكان دارد؟
ج - نخست بايد توجه كرد كه آيه شريفه فوق در خصوص وحى است ، و همه علما به اتفاق معتقدند كه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم وحى را فراموش نمى كند. و علاوه بر اين عده اى از علما بر اين اعتقادند كه آن حضرت گذشته از اينكه در وحى اشتباه نمى كند همچنان دانسته و به عمده از فرمان مولى مخالفت نمى نمايد، و اين معناى عصمت است ؛ اما در رابطه با اشتباه و خطا در امور غير وحى و غير تكاليف مى گويند: دليلى بر نفى آن نداريم .
ولى حقيقت اين است كه خصوص نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام در اين امور نيز خطا نمى كنند، اما راجع به ساير انبياء عليهم السلام ، از صريح قرآن بر مى آيد كه خطا و نسيان از آنها واقع شده است .
اينك مى گوييم : آيه شريفه فوق در مقام امتنان بر پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و بيانگر آن است كه خداوند به گونه اى اين موهبت را به ايشان عطا فرموده و به گونه اى قرآن را به آن بزرگوار تعليم نموده كه هرگز آن را فراموش نخواهد كرد. و استثناء واقع در آيه (الا ماشاء اللّه ) نظير استثنايى است كه در گفتار ديگر خداوند متعال آمده است ، آنجا كه مى فرمايد: و اما الذين سعدوا ففى الجنه خالدين فيها مادامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك عطاء غير مجذود (هود: 108)
و اما كسانى كه نيكبخت شده اند، تا آسمانها و زمين برجاست ، در بهشت جاودانند، مگر اينكه پروردگارت بخواهد، اين بخششى است كه هرگز بريده و گسسته نمى گردد.
و اين نشان دهنده قدرت مطلقه حق سبحانه و تعالى است ، يعنى با وجود آنكه خداوند متعال اين موهبت را به پيغمبر اكرم داده ولى همچنان قدرت خداوند مطلق است ، و اين گونه نيست كه با عطا كردن ، از دست قدرتش خارج شده و قادر بر رد آن نباشد، بلكه هر وقت بخواهد مى تواند اين عطا را از او بگيرد، گر چه هرگز نخواهد گرفت .
مباحث علوم قرآنى
تاريخ تدوين قرآن
س 315- آيا قرآن در عصر پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نقطه داشت ؟
ج - قرآن مجيد در زمان رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و بعد از رحلت حضرت تا مدت دو قرن ، به خط كوفى و بدون حركت ، اعراب و بدون نقطه نوشته مى شد تا اينكه در اواخر قرن اول هجرى قمرى ، (ابوالاسود دئلى ) به راهنمايى حضرت امير المومنين عليه السّلام علم نحو را اختراع نمود. و در زمان (عبدالملك ) خليفه اموى به دستور وى حروف قرآن نقطه گذارى ، و قرائت قرآن تا اندازه اى آسانتر شد. بعد (خليل بن احمد نحوى ) علاماتى براى كيفيت تلفظ حروف (مانند: فتحه ، كسره ، ضمه ، سكون و تنوين ، نشانه مد و تشديد) را اختراع و قرآن را علامتگذارى نمود، و بدين ترتيب مشكل خواندن قرآن بكلى برطرف شد.
شماره آيات قرآن
س 316- شماره آيات قرآن چقدر است ؟
ج - شماره آيات قرآن ، به حسب روايت و در قرآن حافظ و به نقل از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام از 6200 آيه گرفته تا 6300 آيه و 6400 و نهايت 6600 آيه نقل شده است . سيبويه نحو نيز از علماى احصاء است .
نحوه گردآورى قرآن
س 317- آيا در زمان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم قرآن يكجا و در يك مصحف گردآورى شده بود؟
ج - خير، هر مقدار از قرآن كه به تدريج نازل مى شد، در لوحه ها، روى استخوان شانه شتر، سعف و شاخه هاى درخت خرما و امثال اينها ضبط و نوشته مى شد. و كسانى كه به قرائت ، حفظ و ضبط آيات و سوره هاى قرآن مشغول بودند قراء(جمع قارى ) ناميده مى شدند.
تا اينكه يك سال بعد از رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، جنگ (يمايه ) و (مسيلمه كذاب ) پيش آمد كه در آن جنگ هفتاد نفر از قراء كشته شدند. لذا عمر نزد ابى بكر آمد و به او گفت : اگر جنگ ديگرى اتفاق بيفتد، بقيه قراء كشته خواهند شد و قرآن از بين خواهد رفت ، لذا خليفه اول (زيد بن ثابت ) را كه يك از كاتبان وحى بود، با بيست و پنج نفر ديگر از مهاجرين و انصار موظف نمود كه قرآنهايى را كه توسط كاتبان وحى بر روى الواح ، استخوان ها و سعف ها نوشته شده و در خانه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم يا نزد قاريان از صحابه بود جمع آورى كنند و همه را در يك صحف گرد آورند. اين كار انجام شد و نيز نسخه هايى از آن استنساخ گرديد و به اطراف بلاد اسلام فرستاده شد. اين قرآن ابى بكر بود كه تا زمان عثمان از آن تعبيت مى كردند.
در زمان عثمان اختلافى بين قرآن بنى تميم و قرآن ديگرى پيدا شد، لذا (عبدالله بن مسعود) و عده اى از صحابه براى عثمان نوشتند: در اثر مسامحه اى كه مردم در استنساخ و قرائت قرآن كرده اند، اختلافاتى بوجود آمده است كه اگر ادامه پيدا كند، كتاب خدا در معرض تحريف و تغيير قرار مى گيرد. از اين رو، وى دستور داد قرآن ها رااز بلاد اسلامى جمع آورى كردند كه مجموع آنها يك تلى شد و به دستور خليفه سوم همه را سوزاندند. از سوى ديگر، به دستور وى قرآن ابى بكر را (كه نخست نزد خود ابوبكر، و بعد نزد عمر، و بعد از او نزد خود وى بود) به امانت گرفتند، و به پنج نفر از قاريان از صحابه كه باز يكى از آنها زيد بن ثابت بود، دادند و از آن هفت نسخه برداشته و به هفت جا (مكه ، مدينه ، مصر، كوفه ، بصره ، بحرين و يمن ) فرستادند و قرآنى كه اينك در دست ماست از آن قرآن (قرآن عثمان ) استنساخ شده است .
بعد دستگاه قراء پيش آمد و مساءله شمارش آيات را نيز با روايات ثابت مى كنند. يكى از قراء، (عاصم كوفى ) است كه قرائتش را از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرا گرفته است ، و قرآنى كه امروزه در دست ما است با قرائت او مطابقت دارد.
س 318- آيا قرآن فعلى كه از قرآن عثمان و آن نيز از قرآن ابى بكر استنساخ شده ، مورد قبول حضرت اميرالمؤ منين و امامان ديگر عليهم السلام بوده است ؟
ج - بعد از رحلت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام (كه به نص قطعى ، و تصديق پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم از همگان افضل و اعلم ، و به قرآن مجيد آشنا بود) در منزل خود نشست و در مدت شش ماه ، قرآن كريم رابه ترتيب نزول (نه به شكل قرآن فعلى كه از سوره هاى بزرگتر شروع و به سوره هاى كوچكتر تمام مى شود) تاءليف نمود و همه رادر يك مصحف گرد آورد و روى شترى بار كرد، و به مردم ارائه داد ولى آنان نپذيرفتند. ليكن حضرت قرآن آنان را پذيرفت و هيچگونه اعتراضى يا مخالفتى حتى در زمان خلافت ظاهرى خود با آن نكرد، امامان ديگر عليهم السلام بعد از ايشان نيز آن را قبول داشته و از آن نقل مى كردند و به آيات آن استناد مى نمودند، حتى به خواص اصحاب خود هم چيزى نفرموده اند، بلكه به پيروان خود دستور داده اند كه از قرائت مردم متابعت كنند. بنابراين ، قرآن فعلى مورد پذيرش ائمه اطهار عليهم السلام است و جاى هيچ گونه ترديدى در آن وجود ندارد.
تفاوت قرآن عثمان با قرآن ابى بكر
س 319- آيا قرآن عثمان با قرآن ابى بكر اختلافى داشت ؟
ج - آيه شريفه من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا عليه . (احزاب : 23): (از ميان مؤ منين مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند.) در قرآن ابى بكر نبود، ولى بعدا به ثبوت رسيد و آن را در قرآن عثمان در سوره احزاب گنجاندند.
نام سوره هاى قرآنى در زمان رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
اول الدين معرفته ، و كمال معرفته التصديق به ، و كمال التصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له .(99) آغاز دين شناخت خدا، و كمال شناخت او تصديق او، و كمال تصديق او اعتقاد به يگانگى و توحيد او، و كمال توحيد او اخلاص و پالوده ساختن اعمال از نيت هاى غير خدايى است .
تا اينكه مى فرمايد: فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثناه ، و من ثناه فقد جزاه ، و من جزاه فقد جهله ، و من جهله فقد اشار اليه ، و من اشار اليه فقد حده ، و من حده فقد عده ...(100) پس هر كس خداوند سبحان را توصيف كند قطعا او را قرين چيز ديگر قرار داده است ، و هر كس او را با چيز ديگر قرين گرداند حتما او را (دو) انگاشته است ، و هر كس او را دو انگارد، مسلما او را تجزيه نموده است . و هر كس او را تجزيه كند بى گمان بدو جاهل گشته است ، و هر كس بدو جاهل گردد يقينا بدو اشاره نموده است ، و هر كس بدو اشاره كند، به طور قطع او را محدود پنداشته است ، و هر كس او را محدود انگارد، قطعا او را به شماره در آورده است .
عبارت نهج البلاغه در ميان عبارات ديگر همچون نور در ميان تاريكى ها مى درخشد.
در اينجا از يكى از اساتيد حوزه علميه قم نقل شد كه گفته است : خدا رحمت كند سيد رضى رحمه الله را كه اين همه زحمت كشيده ، ولى خوب بود خطبه هاى آن را با سند نقل مى كرد، تا معلوم شود كدام سندش صحيح و قابل اعتماد است ، و كدام غير صحيح ، زيرا تمام نهج البلاغه كلام حضرت اميرالمؤ منين نيست !!!) همچنين نقل شد كه آن استاد درباره معناى فرمايش حضرت كه مى فرمايد: سلونى قبل ان تفقدونى ، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض (101): (پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد؛ زيرا من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين آگاه ترم ). گفته بود: (اين كلام حضرت از قبيل مبالغه است ، مانند پدرى كه به پسر خود بگويد: هر چه بخواهى براى تو فراهم مى كنم .) حضرت استاد علامه طباطبائى قدس سره در پاسخ سخنان او، فقط اين آيه شريفه را قرائت نمود: و من لم يجعل الله له نورا، فماله من نور. (نور: 40) و هر كس كه خداوند براى او نور قرار نداده باشد، نورى براى او نخواهد بود.
مدح عمر در نهج البلاغه !!!
س 256- آيا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، (عمر) را در نهج البلاغه (102) مدح نموده است ؟
ج - لفظ (عمر) نيست ؛ تعبير به (فلان ) است شايد منظور از آن يكى از عمال حضرت باشد.
عمل به احكام نهج البلاغه
س 257- آيا احكام موجود در نهج البلاغه قابل عمل است ؟
ج - بله ، در صورتى كه با ساير روايات و ادله احكام سنجيده شود.
س 258- اگر با روايت صحيح معارضه كرده چطور؟
ج - چنين مطلبى كجا در نهج البلاغه پيدا مى شود؟!
ديگر كلمات اميرالمؤ منين عليه السّلام
س 259- آيا اميرالمومنين عليه السّلام غير از نهج البلاغه كلمات ديگرى هم دارند؟
ج - بله ، از ميان تمام صحابه كه تعدادشان حدودا دوازده هزار تن است ، هيچ كدام مانند كلمات حضرت اميرالمومنان عليه السّلام را ندارند. كلمات آن بزرگوار از پر مغزى مى خواهد منفجر شود. اين كتاب (غرر الحكم ) است كه يازده هزار حكمت كه همه آنها در پر مغزى يكتا، و مفتاح علوم كثيره است . و مثل آن ، جملات ادعيه آن حضرت است كه اگر آنها هم جمع گردد، يازده هزار ديگر مى شود.
امام حسن عليه السّلام
فلسفه صلح امام حسن مجتبى عليه السّلام
س 260- منقول است كه در جريان صلح امام حسن مجتبى عليه السلام با معاويه ، هجر بن عدى به حضرت عرض كرد:
يا مذل المومنين (103) اى خوار كننده مؤ منان !
آيا اين سخن با مقام هجر منافات ندارد؟
ج - اگر گفته باشد يك نحو جهالت است از هجر، به نظرم قيس بن سعد بن عباده (104) اين سخن را گفته است . بعد هم حضرت بيان فرمود كه زمينه آماده نبود، و وسيله براى دفاع نداشتم ، لذا مجبور به صلح شدم ، و او هم بعد از بيان امام ، پذيرفت .
سيدالشهداء عليه السّلام
معناى ثارالله
س 261- معناى (ثارالله ) چيست ؟
ج - يعنى اى خون خدا.(105)
زمان ظهور حبيب بن مظاهر در كربلا
س 262- آيا حبيب بن مظاهر سلام الله عليه از شهادت حضرت مسلم سلام الله عليها خبر داشت ؛ و اگر اطلاع داشت چرا به او كمك نكرد؟
ج - ظاهرا خبر داشت ، زيرا حضرت مسلم سلام الله عليها در پنجم ذى حجه به شهادت رسيد كه تا عاشورا حدود يك ماه مى شود. و حبيب بن مظاهر بعد از شهادت حضرت مسلم به كربلا رفته است . شايد وقت شهادت حضرت مسلم در كوفه نبوده ، يا طور ديگر بوده كه ما اطلاع نداريم . به هر حال ائمه عليهم السلام بر ايشان خرده نگرفته اند.
زمان وقوع جريان كربلا
س 263- گفته مى شود: روز عاشورا در جريان كربلا به صورت غير طبيعى طولانى شد، آيا اين مطلب درست است ؟
ج - چنين گفته اند، ولى واقعه كربلا در پاييز و بيستم ميزان (مهرماه ) اتفاق افتاده كه روز تقريبا 12 ساعت بود، و از سفيدى صبح تا دو ساعت به غروب جنگ و نبرد ادامه داشت .
زمان شهادت حضرت ابوالفضل عليه السّلام
س 264- آيا حضرت ابوالفضل العباس عليه السّلام جداگانه جنگ نمودند؟
ج - ايشان در جنگ مغلوبه پيش از ظهر جنگ كردند و به همراه 49 نفر از اصحاب حضرت سيدالشهداء عليه السّلام شهيد شدند.
قوم مستميت
س 265- چگونه اصحاب سيدالشهداء عليه السّلام با آن عده اندك ، در برابر لشگر كوفه با آن همه جمعيت مقاومت نمودند؟
ج - اصحاب حضرت سيدالشهداء عليه السّلام قوم مستميت (طالب مرگ و شهادت ) بودند و براى مرگ مى جنگيدند، و كسى كه اين گونه باشد خيلى پر خطرتر و مقاوم تر است و هيچ وقت پا به فرار نخواهد گذاشت ؛ اما لشگر مخالف ، مستميت نبودند.
تاءثر عموم موجودات در سوگ سيدالشهداء
س 266- در يكى از زيارات سيدالشهداء عليه السّلام (زيارت اول و نيمه رجب ) آمده است : اشهد لقد اقشعرت لدمائكم اظله العرش مع اظله الخلائق ، و بكتكم السماء و الارض و سكان الجنان و البر و البحر(106) گواهى مى دهم كه به يقين سايه ها (و تمثلات نورى ) عرش و تمام مخلوقات براى ريختن خون شما متاءثر گرديدند، و تمام آسمان و زمين و ساكنان بهشت ها و خشكى و دريا براى شما گريستند.
ج - عالم متاءثر مى شود، بدانيم يا ندانيم ، زيرا تاءثر واقعيتى است كه در بدن عنصرى امام عليه السّلام پيدا شده است : و به جهت ارتباط همه عالم با امام عليه السلام ، موجودات عالم علوى و سفلى همگى متاءثر مى شوند.
در ذيل آيه فلما اسفونا، انتقمنا منهم . (زخرف : 55): (پس وقتى ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتيم ). روايت معتبره اى از حضرت امام صادق عليه السّلام وارد شده كه ان الله تبارك و تعالى لاياءسف كاءسفنا، و لكنه خلق اولياء لنفسه ، ياءسفون و يرضون و هم مخلوقون مدبرون ، فجعل رضاهم لنفسه رضى ، و سخطه لنفسه سخطا...
خداوند تبارك و تعالى مانند ما خشمگين نمى گردد، بلكه اوليايى را براى خود آفريده است كه آنان خشمگين مى گردند و خشنود مى شوند، و آنان مخلوقند و تدبير امورشان به دست خداست ، و خداوند خشنودى آن ها را خشنود خود، و خشم آنان را خشم خود به حساب آورده است ...
س 267- آيا از اين جمله استفاده مى شود كه حتى جهنميان مانند (ابن ملجم ) نيز گريه كردند؟
ج - خيلى ها را به گريه واداشت و درك كردند كه نمى بايد اين كار را مى كردند. منظور تاءثر همه مخلوقات است و اينكه از انس و جن و آسمان و زمين گرفته تا عرض و كرسى و هر چه هست ، از ريختن خون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام متاءثر شدند؛ زيرا ولى خود بود و ولايت كليه عالم را داشت .
اين يك نحوه تاءثر عمومى است ، جنت گريه كرد با اينكه دار سرور است و حزن و اندوه و خوف ندارد. اگر گريه متعارف باشد، بهشت با كدام چشم گريه كرد؟! بنابراين منظور تاءثر عمومى از جمله جنت است .
خونين شدن آفتاب در سوگ سيدالشهداء عليه السّلام
س 268- آيا صحيح است كه آفتاب در شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام خونين شد؟
ج - در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام آمده است : چهل روز، بعد از واقعه كربلا، آفتاب به رنگ سرخ ، طلوع و غروب مى كرد: تطلع حمراء و تغيب حمراء(107) امام جواد عليه السّلام
س 269- در روايت آمده : (حضرت امام جواد عليه السّلام در يك مجلس جواب سى هزار مساءله را دادند) اين معنى چگونه قابل تصور است ؟
ج - بحسب ظاهر، سؤ الاتى تنظيم شده بود و امام عليه السّلام براى هر چند مساءله جوابى فرموده اند. ظاهر روايت راجع به سؤ ال تنها نيست ، راجع به سؤ ال و جواب هر دو است ، كه هر چه پرسيده بودند، حضرت جواب كافى و شافى دادند.
غيبت ، ظهور و رجعت
لزوم پيروى از فقها در زمان غيبت
س 270- خداوند متعال مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا، اطيعوا الله ، و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . (نساء: 59)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد، و نيز از پيامبر و اولياى امر خود اطاعت كنيد.
آيا ممكن است منظور از (اولى الامر) در اين آيه شريفه ، فقها باشند؛ زيرا درباره آنان در روايت آمده است :
فانهم حجتى عليكم ، و انا حجه الله .(108) پس آنان حجت من بر شما هستند، و من حجت خدا هستم .
ج - آيه شريفه در مقام اين است كه حكم (اولى الامر) مصيب است و خطا در آن راه ندارد؛ و روشن است كه فقيه گاهى حكم خلاف واقع استنباط مى كند و به آن فتوى مى دهد، و در اين موقعيت اگر چه حكم ظاهرى اى مماثل حكمى كه فقيه استنباط نموده جعل مى شود و فقيه معذور است ، ولى آيه شريفه در صدد بيان حكم ظاهرى نيست ؛ بنابراين ، آيه شريفه فقها را شامل نمى شود.
از ويژگيهاى فقيهان وارسته
س 271- در توقيع شريف حضرت ولى عصر عج الله فرجه الشريف آمده است : من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا لهواه ، مطيعا لامر مولاه ؛ فللعوام ان يقلدوه .(109) هر كدام از فقها كه نفس خويشتن را نگاه دارد، و حافظ دينش باشد، و با هوا و هوس خود مخالفت كند و از فرمان مولايش اطاعت كند، بر عموم مردم واجب است كه از او تقليد كنند.
منظور از طائنا لنفسه ، حافظا لدينه . در اين حديث و فرق آن دو چيست ؟
ج - (صائنا لنفسه ) يعنى از لحاظ عمل و فروع ، و (حافظا لدينه ) يعنى از جهت عقيده و اصول ، و (مخالفا لهواه ، مطيعاالامر مولاه ) يعنى مخالف هوا و هوس خود، و مطيع فرمان مولايش باشد، (لا لامر غيره ): (نه فرمان غير خدا)، زيرا به حسب اصطلاح قرآن به هر مطاعى ، معبود گفته مى شود.(110)
صدقه دادن به نيابت از امام زمان عليه السّلام
س 272- صدقه دادن از طرف امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف چگونه است ؟
ج - عمومات ادله اهداء، و نيابت در عبادات مستحبه از قبيل نماز، صدقات ، تلاوت قرآن و غير ذلك ، اهداء به امام عليه السّلام بلكه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و نيابت از آنان را نيز ممكن است شامل گردد.
راه رسيدن به امام زمام عليه السّلام
س 273- راه رسيدن به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف چيست ؟
ج - امام زمان عليه السّلام خود فرموده است : (شما خوب باشيد، ما خودمان شما را پيدا مى كنيم ).
حلال شمردن حرام و جواز ترك واجبات ، زمينه ظهور!!
س 274- درباره ظهور حضرت ولى عصر عجل الله فرجه الشريف در روايت آمده است : لايضهر الا و يظهر الفساد
ظهور نمى كند مگر اينكه فساد آشكار گردد.
همچنين در احاديث متعدد آمده است : يملا الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.(111) بعد از اينكه زمين از ظلم پر مى گردد، آن را با قسط و داد پر مى كند.
آيا از اين گونه روايات استفاده نمى شود كه نبايد با فساد و ظلم و جور مبارزه نمود، تا زمينه ظهور حضرتش فراهم گردد؟
ج - لازمه اين سخن ، حلال شمردن حرام و جواز ترك واجبات است و مسلما حضرت نمى خواهد كه فساد كنيم تا بيايد و ما را گردن بزند.
آيا در زمان حضرت مهدى عليه السّلام همه مسلمان مى شوند؟
س 275- آيا روايتى كه مى گويد: (همه در زمان حضرت مهدى عليه السّلام مسلمان مى شوند)(112) درست است ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: اذ قال الله : يا عيسى ، انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا، و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامه ، ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون (آل عمران : 55)
(ياد كن ) هنگامى را كه خدا گفت : اى عيسى ، من تو را بر گرفته ، و به سوى خويش بالا مى برم ، و تو را از (آلايش ) كسانى كه كفر ورزيده اند پاك مى گردانم ، و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كرده اند فوق كسانى كه كافر شده اند قرار خواهم داد. آنگاه فرجام شما به سوى من است ، پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى كرديد ميان شما داورى خواهم نمود.
ظاهرا روايت فوق مخالف ، با اين قسمت از آيه است كه مى فرمايد: و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامه زيرا اين جمله مى رساند كه كفار تو روز قيامت وجود دارند. در روايتى نيز آمده است كه : (حضرت از آنها جزيه مى گيرد).(113)
رجعت در قرآن كريم و روايات
س 276- آيا در قرآن كريم آيه اى در رابطه با (رجعت ) وجود دارد؟
ج - چندين آيه در اين رابطه وجود دارد. يكى از آياتى كه بر رجعت دلالت دارد، آيه زير است كه خداوند متعال مى فرمايد: و يوم نحشر من كل امه فوجا ممن يكذب بآياتنا فهم يوزعون . (نمل : 83)
و روزى كه در آن از هر امتى ، گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب مى كردند. محشور مى گردانيم ، و نگاه داشته مى شوند تا همه به هم بپيوندند.
مقصود از اين آيه شريفه ، قيامت نيست ، چون با كلمه (من ) تبعيضيه مى فرمايد: (من كل امه فوجا) يعنى از هر امتى ، دسته اى را محشور مى گردانيم . در حالى كه قرآن كريم در رابطه با حشر روز قيامت مى فرمايد: و حشرنا هم فلم نغادر منهم احدا (كهف : 47)
و همه راگرد مى آوريم و هيچ يك را فرو گذار نمى كنيم .
س 277- مقصود از دو تعبير (اباب ) و (رجعت ) كه در زيارت جامعه مى فرمايد:
مؤ من بايابكم ، مصدق برجعتكم (114) (به بازگشت شما ايمان دارم ، و رجعت شما را تصديق مى نمايم .) چيست ؟
ج - منظور از اين دو (اياب و رجعت ) يك چيز است ، و مقصود همان رجعتى است كه اول امام حسين عليه السّلام بعد حضرت امير المؤ منين عليه السّلام و بعد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، بعد باقى ائمه عليهم السلام رجوع مى نمايند، مى باشد.
در واقع آيه شريفه فوق در مقام بيان استدلال عليه كسانى است كه منكر بعث و زنده شدن بعد از مردن بودند و آن را امر مستبعدى مى دانستند و مى گفتند: اگر ما مرديم و اجزاء و ذرات بدنمان متلاشى گرديد و روى زمين پراكنده شد به گونه اى كه از اجزاى زمين تميز داده نشد و گمنام گشتيم و خبرى از ما نبود، آيا ما بعد از مردن و نابودى و متلاشى شدن بدن هايمان ، دو مرتبه زنده خواهيم شد و مبعوث خواهيم گشت ؟! و خداوند در پاسخ آنها مى فرمايد: قل : بتوفاكم ملك الموت ملك الموت (كم ) شما را كه همان جان و روح شما است ، جسدها و بدنهاى شما توفى مى كند و بر مى گيرد، و شما به مردن از بين نخواهيد رفت و نابود نخواهيد شد. و اگر توفى در اين آيه به معناى نابود كردن و از بين بردن باشد، آيه بى مورد بوده و جواب آنان نخواهد بود.
بنابراين ، پاسخ خداوند متعال اين است كه توفى شما نابودى شما نيست ، بلكه در قبضه ملك الموت هستيد كه (الذى وكل بكم ) و در عالم برزخ نيز در حيطه او خواهيد بود، پس (كم ) كه حقيقت شما و جان شما است ، نزد ما محفوظ و از بين نخواهد رفت ، و اين بدن هاى شما است كه در حال تغيير است و از حالى به حال ديگر مبدل مى شود، چنانكه در دنيا نيز چنين بود كه در پايان از بين مى رود و نابود مى گردد.
بر اين پايه ، شخصيت انسان به بدن و جسم انسان نيست ، بلكه به نفس و جان اوست ، و آن نيز پايدار است و نابودى و فرسودگى ذرات بدن ضررى به بقاء و پايدارى نفى نمى زند.
نكته ديگر اينكه : خداوند متعال در ادامه آيه اخير در استدلال عليه كافران منكران معاد مى فرمايد: بل هم بلقاء ربهم كافرون يعنى لقاى پروردگار بايد صورت گيرد.
س 197- خداوند متعال از زبان حضرت عيسى عليه السّلام در زمان كودكى و در حالى كه در گهواره بود، نقل مى كند كه فرمود: انى عبدالله ... و برا بوالدتى (مريم 30 32)
براستى كه من بنده خدا هستم ... و خدا مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده است .
و اين در حالى است كه حضرت عيسى عليه السّلام در آن وقت ، عبوديت نداشت ، نيكوكارى به مادرش نيز بعدا تحقق پيدا كرد. اين سخن حضرت عيسى عليه السّلام را چگونه مى توان توجيه نمود درست است ؟
ج - حضرت عيسى عليه السّلام در آن هنگام با لفظ (انى ) تنها اشاره به خود در آن وقت به خصوص ننمود. بلكه اين تعبير از اول ولادت تا وقتى كه خداوند او را رفع نمود، بر او صدق مى كند
س 198- خداوند متعال مى فرمايد: و ليس الذكر كالانثى . (آل عمران : 36)
و پسر چون دختر نيست
آيا اين سخن از كلام حضرت مريم عليهاالسلام است ،
يا از كلام خداوند؟
ج - كلام خداوند است ، و الف و لام دو كلمه (الذكر) و (الانثى ) لام عهد است ، يعنى آن ذكورى كه حضرت مريم عليهاالسلام مى خواست ، غير از اناثى است كه به او داديم
س 199- چرا در آيه شريفه و اذ قالت الملائكه : يا مريم ، ان الله اصطفاك و طهرك ، و اصطفاك على نساء العالمين (آل عمران : 42)؛ و (ياد كن ) هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ، خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است .) لفظ (اصطفاء) دوبار تكرار شده است ؟
ج - تكرار اصطفاى دومى براى برترى آن حضرت نسبت به زنان است ، ولى اصطفاء اولى مطلق است و شامل مرد و زن مى گردد و از آن استفاده مى شود كه حضرت مريم عليهاالسلام از ميان زنان و مردان برگزيده است .
س 200- آيا حضرت مريم عليهاالسلام از مردان هم برتر بوده است ؟
ج - حضرت مريم عليهاالسلام بسيار عظمت دارد. قرآن كريم او را در عداد پيغمبران عليهم السلام آورده و مى فرمايد: و اذكر فى الكتاب مريم ... (مريم : 16)
و مريم را در كتاب ياد كن .
به همان صورت كه درباره حضرت ابراهيم ، و حضرت موسى ، و حضرت اسماعيل ، و حضرت ادريس عليهم السلام مى فرمايد: و اذكر فى الكتاب ابراهيم ، انه كان صديقا نبيا (مريم : 41)
و در كتاب حضرت ابراهيم عليه السّلام را ياد كن ، زيرا او بسيار راستگو و پيامبر بود.
و مى فرمايد: و اذكر فى الكتاب موسى ، انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا (مريم : 51)
و حضرت موسى عليه السّلام را در كتاب ياد كن ، زيرا او مخلص (و به تمام وجود پاكيزه ) و فرستاده خدا و پيامبر بود. و اذكر فى الكتاب اسماعيل ، انه كان صادق الوعد، و كان رسولا نبيا (مريم : 52)
- و از حضرت اسماعيل عليه السّلام در كتاب ياد كن ، زيرا او درست وعده و فرستاده خدا و پيامبر بود.
و مى فرمايد: و اذكر فى الكتاب ادريس ، انه كان صديقا نبيا (مريم : 56)
و در كتاب از حضرت ادريس عليه السّلام ياد كن ، زيرا او بسيار راستگو و پيامبر بود.
س 201- آيا آيه اولئك الذين انعم الله عليهم ... (مريم : 58): (اينان كسانى هستند كه خداوند نعمت (ولايت ) را بر آنان ارزانى داشته است ...) كه در ذيل گذشته آمده است ، شامل حضرت مريم عليهاالسلام نيز مى شود؟ و آيا حضرت مريم از حضرت زهرا عليهاالسلام نيز برتر بود؟
ج - در روايات به نقل از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم آمده است : مريم سيده نساء عالميها و اما ابنتى فاطمه ، فهى سيده نساء العالمين من الاولين و الآخرين .)(71) مريم عليهاالسلام سرور زنان زمان خود بود. ولى دخترم فاطمه سرور زنان تمام عالميان از اولين تا آخرين است .
حضرت يوسف عليه السّلام
س 202- حضرت يوسف عليه السّلام در پاسخ عذر خواهى برادرانش فرمود: لاتثريب عليكم اليوم ، يغفر الله لكم ، و هو ارحم الراحمين (يوسف : 92)
امروز سرزنشى بر شما نيست ، خدا شما را مى آمرزد، و او مهربانترين مهربانان است
مقصود از اين گفتار حضرت يوسف عليه السّلام لاتثريب عليكم اليوم چيست ؟
ج - اين منتهاى مردانگى حضرت يوسف عليه السّلام است كه با آن همه زجرها كه از سوى برادرانش در مدت چهل سال كشيد، از افتادن به چاه گرفته تا فروخته شدن و در زندان افتادن و...، تنها فرمود: (لاتثريب عليكم ) يعنى هيچ گونه معامله سوء و بر خورد و رفتار بد از ناحيه من به شما نخواهد رسيد.
س 203- خداوند متعال از قول برادران حضرت يوسف عليه السّلام مى فرمايد: ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا. (يوسف : 8)
حضرت يوسف عليه السّلام و برادرش نزد پدرمان از ما دوست داشتنى ترند.
آيا جمال حضرت يوسف عليه السّلام موجب محبت حضرت يعقوب عليه السّلام شده بود؟
ج - درك آسمانى حضرت يعقوب عليه السّلام بود كه به حضرت يوسف عليه السّلام فرمود: كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الاحاديث ، و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب كما اتمها على ابويك من قبل ، ابراهيم و اسحق . (يوسف : 6)
و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند، و از تعبير خوابها به تو مى آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى كند، همان گونه كه قبلا بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق تمام كرد.
زيرا (اجتباء) به معناى جمع آورى مطالبات و برگزيدن است ، و حضرت يعقوب عليه السّلام مى فرمايد: خداوند تو را بر گزيده و همان كرامتى را كه به حضرت ابراهيم و اسحاق عليهاالسلام عنايت فرمود، به تو نيز ارزانى خواهد داشت ، و تو نمونه حضرت ابراهيم و اسحاق عليهاالسلام خواهى بود.
حضرت سليمان عليه السّلام
س 204- آيا حضرت سليمان عليه السّلام بساطى داشته كه با آن در هوا پرواز مى كرده است ؟
ج - روايات در اين باب زياد است ، و نمى شود آنها را انكار نمود.(72)
س 205- خداوند متعال مى فرمايد: قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم ، لايحطمنكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون . (نمل : 18)
مورچه اى گفت : اى مورچگان ، به خانه هايتان داخل شويد، مبادا سليمان و سپاهيانش نديده و ندانسته شما را پايمال كنند.
در تفسير اين آيه در روايت آمده است : (حضرت سليمان عليه السلام به اين مورچه گفت : ما كه در آسمان پرواز مى كرديم ، پس چرا تو به مورچه ها گفتى : ادخلوا مساكنكم ، لايحطمنكم سليمان و جنوده مورچه در جواب گفت : (اگر به شما سر گرم مى گرديدند، از ياد خدا غافل مى شدند، و يا اينكه اگر به كبكبه و شوكت و عظمت دستگاه تو نظر مى كردند، به دنيا و زخارف و زندگى دنيا تمايل پيدا مى كردند)(73) آيا اين روايت درست است ؟
ج - به چنين روايتى بر خورد نكرده ام ؛ علاوه بر اين ، معلوم نيست بساط حضرت سليمان عليه السّلام آن قدر وسعت داشته كه جنود و سپاهش را با خود در هوا هم حمل كند، در ذيل آيه ، و القينا على كرسيه جسدا ثم اناب (ص : 34): (و بر تخت او جسدى بيفكنديم ، پس او به تمام وجود سوى خدا توبه و رجوع نمود.) روايات عجيبى وارد شده كه با مقام حضرت سليمان عليه السلام و پيغمبرى آن جناب سازش ندارد. آمده است : (روزى حضرت عزرائيل به نزد حضرت سليمان عليه السّلام آمد و آن حضرت يك پسر داشت كه جناب عزرائيل به او خيره خيره نگاه مى كرد، لذا آن حضرت به باد دستور داد كه او را لاى ابرهاى آسمان پنهان كند.)
س 206- خداوند متعال از زبان حضرت سليمان مى فرمايد: هب لى ملكا لاينبغى لاءحد من بعدى ، انك انت الوهاب . (ص : 35)
سلطنتى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد. به يقين تو بسيار بخشنده اى .
آيا اين در خواست با مقام نبوت آن بزرگوار سازگار است ؟
ج - اتفاقا خيلى بجاست ؛ زيرا مى فرمايد: ملكى به من بده كه به كسى نمى دهى ، نمى فرمايد ملكى به من بده و به ديگرى نده ، بلكه مى فرمايد: آنچه را به ديگرى نخواهى داد به من عطا كن .
س 207- مگر معناى (لاينبغى لاحد) اين نيست كه ديگران سزاوار نيستند و من سزاوارم ؟ و آيا در اين تقاضا شائبه حسادت وجود ندارد؟!
ج - مى فرمايد ملكى مى خواهم كه بعد از من كسى آن را دارا نخواهد شد. اگر بفرمايد: به من بده و به ديگران نده ، حسد خواهد شد؛ ولى آن بزرگوار اين گونه نمى فرمايد. بلكه مى فرمايد: ملكى كه به هيچ كس سزاوار نيست به من بده ، نه اينكه ديگران سزاوار نيستند، به من بده كه سزاوار آنم .
محتواى زبور داوود عليه السّلام
س 208- زبور حضرت داوود عليه السّلام كه خداوند درباره آن مى فرمايد: و آتينا داود زبورا (اسراء: 55)
و زبور را به حضرت داوود داديم .
چگونه بوده ، آيا چون ايشان صاحب كتاب بوده ، نمى توان استفاده كرد كه از اولواالعزم بوده است ؟!
ج - اصلا زبور داوود عليه السّلام مشتمل بر شريعت و حكم نبود، بلكه مجموعه اى از ادعيه و اوراد بوده است .
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
دين اجداد رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
س 209- آيا اجداد پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم به دين حضرت عيسى عليه السّلام عمل مى كردند؟
ج - البته موحد بودند، و به دين حضرت ابراهيم عليه السّلام عمل مى كردند. توضيح اينكه : شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام به دو شعبه تقسيم گرديد:
يكى ، شعبه بنى اسرائيل كه حضرت موسى عليه السّلام با تورات و احكام آن ، و نيز حضرت عيسى عليه السّلام با انجيل و تصديق تورات ،به سوى آنان فرستاده شدند.
شعبه ديگر، اعراب حجاز بودند كه عمل حج را نيز داشتند و اجداد پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم از دسته دوّم بودند.
دين رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از بعثت
س 210- حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از بعثت چه دينى داشته است ؟
ج - در روايت آمده است كه آن حضرت متدين به دين حضرت ابراهيم عليه السّلام بوده اند،(74) و در حديثى آمده است : (شريعت هر يك از انبياى اولواالعزم كه داراى كتاب و شريعت بودند، تا شريعت اولواالعزم ديگر جارى بود و به آن عمل مى شد، از حضرت نوح عليه السّلام تا حضرت ابراهيم عليه السّلام به شريعت حضرت نوح عليه السّلام عمل مى شد، تا اينكه شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام آن را نسخ كرد و تا زمان حضرت موسى عليه السّلام ادامه داشت . و انبياى ديگر تا شريعت حضرت عيسى عليه السّلام تابع شريعت قبل بودند. تا اينكه شريعت ايشان ، شريعت حضرت موسى عليه السّلام را نسخ نمود، و پيغمبران بعد از شريعت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، تابع حضرت عيسى عليه السّلام بودند).(75)
س 211- پس چرا پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم دين حضرت عيسى عليه السّلام را نداشتند، مگر دين حضرت عيسى عليه السلام ، ناسخ دين حضرت ابراهيم عليه السّلام و جهانى نبود؟
ج - دين حضرت ابراهيم عليه السّلام انشعاب پيدا كرد و به دو شعبه تقسيم گرديد:
شعبه نخست كه در بنى اسرائيل بود و از حضرت اسماعيل گرفته تا حضرت يسمع و ذوالفكل را شامل مى شد. و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل ، و كل من الاخبار (ص : 48)
و اسماعيل و يسع و ذوالكفل را به ياد آور، كه همه از نيكانند.
اينان فريضه حج نيز جزو دينشان بود، بر خلاف شعبه اول كه حج نداشتند و در تورات و انجيل هم اثرى از آن نيست .
توضيح اينكه : بزرگ بنى اسماعيل ، شخصى به نام ، (عمرو بن لحى ) بود كه ظاهرا با طائفه (تيميها) جنگ و بر آنها غلبه كرد و زمامدار مكه شد و تمام آنها موحد و به دين حضرت ابراهيم عليه السّلام گرويدند، ولى (عمرو) بيمار شد و به دستور پزشكان جهت تغيير آب و هوا، به شامات (سوريه ) مسافرت كرد، و تحت تاءثير مردم آن سامان كه بت پرست بودند، بت پرست شده و بت (هبل ) را با خود به مكه آورد و مردم را به بت پرستى دعوت نمود، و در نتيجه تمام عربستان بت پرست شدند؛ بجز اجداد پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم كه همچنان موحد و به دين حضرت ابراهيم عليه السّلام باقى ماندند، و بدين ترتيب پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز تا پيش از بعثت متدين به دين حضرت ابراهيم بود.
مقامات معنوى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از بعثت
س 212- آيا حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم قبل از بعثت صاحب مقامى از مقامات بودند؟
ج - طبق روايات ، علامات و معنوياتى از ايشان ظهور و بروز داشته است ، و در حالى كه كودك بود، ملك قلبش را شستشو داد.(76) بدون ترديد مقصود شستشوى مادى نبود به اين صورت كه واقعا قلبش شكافته شود و ملك داخل آن گردد، بلكه تمثل بوده ، مانند قصه حضرت مريم عليهاالسلام كه خداوند مى فرمايد: فتمثل لها بشرا سويا (مريم : 17)
يعنى واقعا حقيقت جبرئيل عليه السّلام بشر نشد، بلكه تمثل بود و در ديد جناب مريم عليهاالسّلام به صورت بشر و انسان نمايان گرديد. درباره رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز در روايت آمده است : و لقد قرن الله به اعظم ملك منذ فطم )(77) (از زمانى كه از شير گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته را قرين و همدم او نمود.
مقصود از (اعظم ملك ) همان روح است كه آفريده اى اعظم از جبرئيل است كه هميشه آن بزرگوار به او مؤ يد بوده اند. و اين معنى را خداوند متعال در قصه حضرت ابراهيم عليه السّلام نيز نقل نموده و مى فرمايد: و جعلناهم ائمه يهدون باءمرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات ... (انبياء: 73)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه (مردم را) به فرمان ما هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك را به ايشان وحى كرديم ...
در اين جمله ، (مصدر) يعنى كلمه (فعل ) به (مفعول خودش ) يعنى كلمه (الخيرات ) اضافه شده و علماى ادب گفته اند: هرگاه مصدر به مفعول اضافه شود تحقق را مى رساند؛ پس منظور اين است كه فعل خيرات از آنها محقق است ؛ زيرا به نحو فعلى نفرموده است : و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات كه در اين صورت افاده تحقق نمى كرد؛ بنابراين ، از اين آيه شريفه مى توان استفاده كرد كه امام و هر پيغمبرى كه داراى مقام امامت است ، افعالش خير است و هميشه به وحى (روح القدس ) مؤ يد است .
نماز خواندن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از نبوت
س 213- آيا از آيات سوره علق استفاده نمى شود كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از نبوت نماز مى خوانده است ، آنجا كه مى فرمايد: ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ؟ (علق : 9 و 10)
آيا ديدى آن كسى را كه بازمى داشت ، بنده اى را آنگاه كه نماز مى گزارد؟
ج - بله ، بنابراينكه تمام سوره در شب مبعث نازل شده باشد، استفاده مى شود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قبل از نبوت نماز مى خوانده و كسانى بوده اند كه ايشان را از نمازگزاردن باز مى داشتند.
نبوت قبل از رسالت
س 214- آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيش از رسالت ، نبوت داشته و بعد رسالت پيدا كرده است ؟
ج - بله پيش از مبعوث شدن به رسالت ، نبوت داشته اند. و در بعضى از احاديث آمده است : (شش ماه قبل از رسالت ، به نبوت مشرف شدند.)
نبوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم پيش از انبياء عليهم السلام
س 215- معناى فرمايش زير حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چيست كه مى فرمايد:
كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين .(78) در حالى كه حضرت آدم عليه السّلام ميان آب و گل بود، من پيامبر بودم .
ج - يعنى امضاى نبوت حضرت صلى اللّه عليه و آله و سلم از آن وقت بوده است .
س 216- آيا تمام انبياء عليهم السلام چنين هستند؟
ج - گويا همه انبياء عليهم السلام چنين باشند.
دليل افضليت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بر ساير انبياء عليهم السلام
س 217- دليل افضليت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم چيست ؟
ج - شريعت حضرت ، و خود حضرت ، و مقاماتش ، و اينكه او رسول است تا آخر عالم و براى همه ، و كتاب او كه قرآن است حجت براى اهل عالم ، و بهترين دليل براى افضليت ايشان مى باشد.
س 218- آيا دليلى بر افضليت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم غير از قرآن داريم ؟
ج - حالات حضرت و دعوت ايشان به معارف الهى و توحيدى كه لم ياءت بها الانبياء السابقون عليهم السلام . (كه پيامبران پيشين عليهم السلام مانند آن را نياورده اند)
پيغمبر جن و انس
س 219- آيا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بر جنيان هم مبعوث گرديده است ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ، فلما حضروه قالوا: انصتوا، فلما قضى ، و لوا الى قومهم منذرين (احقاف : 29)
و چون تنى چند از جن را به سوى تو روانه كرديم كه قرآن را بشنوند، پس چون بر آن حاضر شدند، به يكديگر گفتند: گوش فرا دهيد و چون به انجام رسيد، براى انذار به سوى قوم خود بازگشتند.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بر آنان نيز مبعوث گرديده است .
بنده محض خدا
س 220- چرا خداوند متعال در برخى از آيات قرآن ، از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم به عنوان (عبد) ياد كرده ؟
جمله مى فرمايد: سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ... (اسراء: 1)
منزه است آن خداوندى كه بنده اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجد الاقصى سير داد...
و نيز مى فرمايد: فاوحى الى عبده ما اوحى (نجم : 10)
آنگاه به بنده اش آنچه را بايد وحى كند، وحى فرمود.
ج - اطلاق (عبد) به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، تشريفى است .
س 221- آيا واقعيت ندارد؟
ج - دارد.
پيامبر خاتم
س 222- آيا خاتميت دليل عقلى دارد؟
ج - دليل قرآنى و استدلال به قرآن كه جهانى و جاودانى است ، دليل خاتميت است .
س 223- آيا دليل عقلى هم دارد؟
ج - دليل عقلى در كليات و نبوت عامه است ، نه در جزئيات و نبوت خاصه .
اطاعت از پيامبر، عين اطاعت از خداوند
س 224- آيا اطاعت از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در عرض اطاعت از خداوند متعال است ؟
ج - خير، بلكه اطاعت از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم اطاعت از خدا، و سرپيچى از اوامر و نواهى او، سرپيچى از اوامر و نواهى خدا است . خداوند متعال مى فرمايد: من يطع الرسول ، فقد اطاع الله (نساء: 80)
هر كس از پيامبر فرمان برد، در حقيقت خدا را فرمان كرده است .
از اين روايت استفاده مى شود كه خانه كعبه از دير زمان حتى پيش از حضرت آدم عليه السّلام وجود داشته و مورد طواف قرار مى گرفته و زيارت مى شده است .
ج - پيش از حضرت آدم عليه السّلام چه كسى زيارت مى كرده است ؟! حتما ملائكه يا جنيان بوده اند و روايت مذكور نيز شاهد است بر اينكه ظاهر خانه كعبه و بيتى كه حضرت ابراهيم به كمك فرزندش حضرت اسماعيل عليه السّلام بنا كرده ، منظور نيست ، چنانكه مقصود از حديثى كه مى فرمايد: بيت معمور محاذى كعبه در آسمان است (61) قطعا مراد از اين نيست كه با آجر ساخته اند.
بنابراين ، منظور از بيتى كه يزار قبل آدم بالفى عام كعبه فعلى نيست ، زيرا اين بنا را حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل عليهم السلام بنا نموده اند. خداوند متعال مى فرمايد: و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل (بقره : 127)
و (به يادآور) آن هنگام را كه حضرت ابراهيم به كمك حضرت اسماعيل پايه هاى خانه (خدا) را بالا مى بردند.
نظير اين درباره (حجرالاسود) نيز وارد شده است كه ملك و (اصفى من الدر): (با صفاتر از مرواريد) و يا (كانت دره بيضاء)(62) (چونان مرواريد سپيد) بوده كه خداوند متعال آن را از بهشت نازل كرده است .
بر اين پايه ، اين خانه خدا در زمان حضرت آدم عليه السّلام و قبل از ايشان نبوده است بلكه در جاى آن يك نوع خيمه اى بوده است .
س 151- پس اين آيه شريفه را چگونه تفسير مى كنيد كه مى فرمايد: ربنا، انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم (ابراهيم : 37)
پروردگارا! من برخى از ذريّه ام رادر وادى و دره خشك نزد خانه محترم تو سكونت دادم .
آيا از اين بيان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه مى فرمايد: (عند بيتك المحرم ) استفاده نمى شود كه پيش از ايشان بيت وجود داشته باشد؟!
ج - بناى بيت بعد از بزرگ شدن حضرت اسماعيل عليه السّلام و به كمك ايشان صورت گرفت ، و اسكان ذريّه بعد از بناى بيت بوده است ، بنابراين معناى آيه شريفه اين مى شود كه اسكنت ذريتى بواد غير ذى زرغ بعد بناء البيت و عند البيت (ذريّه ام را در وادى لم يزرع و خشك بعد از بناى بيت ، و در كنار بيت ساكن گردانيدم .)
لذا حضرت ابراهيم عليه السّلام يك دعا قبل از بناى بلد نموده كه خداوند متعال از زبان او مى فرمايد: رب اجعل هذا بلدا آمنا (بقره : 126)
پروردگارا! اينجا را آبادى ايمن قرار ده .
و دعاى ديگرى بعد از آبادى بلد نموده ، آنجا كه گفت : رب اجعل هذا البلد آمنا (ابراهيم : 35)
پروردگارا، اين آبادى را ايمن قرار ده .
دليل اينكه دعاى دوم بعد از آبادانى بلد بوده آن است كه (البلد) در آيه دوم با الف و لام عهد ذكر شده است .
حج در شريعت حضرت موسى و عيسى عليه السلام
س 152- آيا در شريعت حضرت موسى و عيسى عليهم السلام نيز حج بود؟
ج - خير، در شريعت آنها حج نبود. در عين حال خداوند به حضرت ابراهيم عليه السّلام مى فرمايد: و اذن فى الناس بالحج ... (حج : 27)
و در ميان مردم براى اداى حج بانگ برآور....
و آن حضرت مردم را به حج دعوت نمود و اعمال حج را به آنها ياد داد و آنها از بنى اسرائيل نبودند.
توضيح آنكه ميان طايفه (جرهم ) كه از (يمن ) به (مكه ) آمده بودند و ميان يك دسته از اولاد حضرت اسماعيل عليه السّلام كه موحد و متدين به دين حضرت ابراهيم عليه السلام بودند، به فرماندهى (عمرو بن لحى ) جنگ سختى در گرفت ، و طايفه (جرهم ) از آنها شكست خورده و حكومت و سيادت مكه به دست رئيس فرزندان اسماعيل عليه السلام ، (عمرو بن لحى ) افتاد بعد بيمار شد و به دستور پزشكان براى تغيير آب و هوا به (شام ) رفت و تحت تاءثير شاميان كه بت پرست بودند بت پرست شد و بت (هبل ) را با خود به مكه آورد و بالاى كعبه نصب نمود و مردم را به بت پرستى دعوت كرد و تمام اهل حجاز كه تا آن زمان موحد و پيروى دين حضرت ابراهيم عليه السّلام بودند، بت پرست گرديدند؛ ولى اجداد بزرگوار حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بر اساس روايات ما(63)، همواره موحد بودند و موحد باقى ماندند.
س 153- آيا خود حضرت موسى و عيسى عليه السّلام حج بجا آوردند؟
ج - وقتى حضرت موسى عليه السّلام نزد شعيب عليه السّلام و به (مدين ) آمد، در ميان آنها حج بود، لذا حضرت شعيب در كلام خود به حضرت موسى عليه السّلام از هشت سال ، به (ثمانى حجج ) تعبير نموده و مى فرمايد: انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاءجرنى ثمانى حجج (قصص : 27)
من مى خواهم يكى از اين دو دختر خود را به نكاح تو در آورم ، تا در برابر آن هشت حج (سال ) براى من كار كنى .
در روايتى آمده است : (حضرت موسى عليه السّلام حجى بجا آورد در حالى كه سوار بر شتر سرخى بود و لبيك مى گفت ).(64)
س 154- آيا منظور از ان تاءجرنى ثمانى حجج اين است كه هشت حج برايم انجام دهى ؟
ج - خير، حج بجا آوردن نبود، بلكه منظور اين است كه هشت سال اجير او باشد و گوسفندهايش را بچراند.
چگونگى حج مشركان
س 155- آيا مشركان در اعمال حج خود، رمى جمرات نيز داشتند؟
ج - حجى شبيه به حج حضرت ابراهيم عليه السّلام داشتند، به عرفات و مشعر مى رفتند و طواف نيز مى كردند: ولى معلوم نيست كه تمام جزئيات آن را داشته اند.
معناى (اولوا العزم )
س 156- واژه (اولوا العزم ) به چه معناست ؟
ج - (عزم ) به معناى عزيمت ، يعنى حكم و شريعت ، و (اولوا العزم ) به معناى صاحبان شريعت است . البته (عزم ) به معناى تصميم نيز آمده كه در اينجا يعنى تصميم بر صبر بر تكذيب و اذيت . و (اولوا العزم ) يعنى پيامبرانى كه تصميم بر شكيبايى در برابر تكذيب و اذيت امت خود داشتند.
در روايتى از حضرت رضا عليه السّلام وارد شده كه هر پيغمبر اولوا العزم داراى كتاب و شريعت بوده ، و پيغمبرانى كه بعد از او مى آمدند تابع كتاب و شريعت او بوده اند تا اينكه پيغمبر اولوا العزم ديگر با كتاب و شريعت تازه مى آمد و در زمان آن پيغمبر و نيز پيغمبران بعد از او تا اولواالعزم ديگر به آن كتاب و شريعت عمل مى شد.(65)
تعداد پيامبران اولوا العزم
س 157- تعداد پيامبران اولواالعزم و صاحب كتاب و شريعت چند نفر بوده است ؟
ج - پنج پيغمبر اولواالعزم داريم كه عبارتند از حضرت نوح ، حضرت ابراهيم ، حضرت موسى ، حضرت عيسى عليهم السلام و حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم ، خداوند متعال مى فرمايد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى . (شورى : 13)
خداوند، تمام اديان و شريعتها را كه به حضرت نوح سفارش ، و به شما (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى ، و به حضرت ابراهيم ، موسى و عيسى سفارش نموده ، همگى را براى شما (پيروان دين اسلام ) تشريع نموده است .
نژاد پيامبران عليهم السلام
س 158- آيا حضرت شعيب عليه السّلام عرب بود؟
ج - بله ، عرب بود، و (مدين ) نيز از شهرهاى عربى بود، و حضرت صالح و حضرت شعيب علهيما السلام هر دو از انبياى عرب هستند.
س 159- آيا اين سخن درست است كه پيامبران عليهم السلام يا از بنى اسرائيل بودند يا از عرب ؟
ج - اين مطلب در قرآن ذكر نشده است . از آيه شريفه و ما اهلكنا من قريه الا لها منذون (شعراء: 208)؛ (و هيچ امتى نبوده مگر اينكه در آن (پيامبر) بيم دهنده اى بوده است .) بر مى آيد كه در هر آبادى ، پيغمبر نذير و بيم دهنده بوده است ، و يونان و چين نيز يقينا در سابق بوده اند لذا طبق اين آيه شريفه در ميان آنان نيز پيغمبر بوده است .
مباحثى درباره خلقت و... حضرت آدم عليه السّلام
س 160- خداوند متعال مى فرمايد: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران ، على العالمين ، ذريه بعضها من بعض . (آل عمران : 33، 34) به يقين ، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است ، فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند. آيا از اين آيه شريفه ، نبوت حضرت آدم عليه السّلام استفاده مى شود؟
ج - در آيه شريفه (آل ابراهيم و آل عمران ) نيز آمده است ، آيا آنان هم پيامبر بوده اند؟!
س 161- آيا حضرت آدم عليه السّلام پيش از اين عالم ، در بهشت بود؟ به چه دليل ؟
ج - در بهشت برزخى بود، نه در بهشت خلد؛ به دليل بيرون آمدن او از آنجا، زيرا هر كس در بهشت خلد وارد گردد، در آنجا مخلد بوده و از آن بيرون نمى آيد.
س 162- آيا صدور معصيت از حضرت آدم عليه السّلام در بهشت ممكن بود؟
ج - مخالفت حضرت آدم عليه السّلام مخالفت با امر ارشادى بود، نه امر مولوى تا معصيت صدق كند، زيرا در آن جا تكليف نبود و هنوز دين تشريع نشده بود، و دين بعد از هبوط حضرت آدم تشريع شد، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياتينكم منى هدى ، فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ، و لا هم يحزنون (بقره : 38)
گفتيم ، جملگى از آن فرود آييد، پس اگر از جانب من شما را هدايتى رسد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند، بر ايشان بيمى نيست ، و غمگين نخواهند شد.
س 163- معناى اين سخن كه (حضرت آدم عليه السّلام در بهشت مثالى بود) چيست ؟
ج - بهشت برزخى مانند مشاهد كردن انسان موجودات را در خواب ، و نظير خيال است .
س 164- آيا گندم خوردن براى حضرت آدم عليه السّلام كار بدى بوده است ؟
ج - حضرت آدم عليه السّلام از خوردن آن نهى شده بود، ولى آن را خورد.
س 165- آيا بهشت مثالى برزخى روى همين زمين بود؟
ج - اين را نمى توان گفت ، چون در آيه شريفه آمده است كه به آنها دستور هبوط داده شد. خداوند سبحان مى فرمايد: قلنا اهبطوا منها جميعا... (بقره : 36، 38، و نيز ر، ك : اعراف : 24)
گفتيم : همگى از بهشت فرود آييد.
حضرت آدم عليه السّلام از آسمان به كوه (سرنديب ) واقع در هند هبوط كرد.
س 166- آيا حضرت آدم عليه السّلام از اول در بهشت مثال بود؟
ج - نخست حضرت آدم عليه السّلام ساخته شد و در او روح دميده شد و زنده گرديد، بعد ارواح وارد بهشت مثالى شدند، و در آنجا امر و نهى شدند، بعد از آنجا بيرون شدند و هبوط كردند.
س 167 خود ايشان خلق شد؟
ج - خداوند ايشان را از تراب تسويه نمود و درست كرد.
س 168- چگونه تسويه و خلق شد؟
ج - خديا تعالى جسدى از گل تسويه كرد، بعد از مدتى روح به او تعلق گرفت ، و به نفخ روح زنده شد، و همچنين حضرت حوا عليه السلام نيز اين گونه خلق شد، بعد ماءمور شدند داخل بهشت شوند و به آنها نصيحت شد كه مبادا نزديك بوته گندم شويد، و از چيزهاى ديگر هر چه مى خواهيد بچينيد و بخوريد، ولى شيطان آنها را وسوسه و اغوا كرد، و از سراى پر نعمتى كه بودند بيرونشان آورد.
س 169- حضرت آدم عليه السّلام چگونه معصيت و نافرمانى كرد؟
ج - معصيت نكرد، زيرا معصيت مبتنى بر عالم ماده است ، و در عالم مثال معصيت كردن معنى ندارد.
س 170- مگر مخالفت حضرت آدم عليه السّلام مخالفت با امر مولوى خداوند سبحان نبود؟
ج - مخالفتى در ميان نبود، اين عالم حس و ماده است كه انسان سر دو راهى قرار مى گيرد و ممكن است مخالفت ، و يا اطاعت كند.
س 171- آيا حضرت آدم عليه السّلام از عالم عقل ، به عالم مثال و بعد به عالم ماده انتقال كرد؟
ج - از ظاهر قرآن نمى شود اينگونه استفاده كرد.
س 172- آيا اگر كسى كه در بهشت مثالى قرار داشته و مثالى باشد، امكان دارد به او گفته شود: (به زمين و عالم ماده هبوط كن )؟
ج - امكان ندارد موجود مثالى در عين حال كه مثال است ، به عالم پايين تر هبوط كند و به عالم ماده فرود آيد؛ و خود مثال هم نمى شود كه ماده بشود.
س 173- حضرت آدم عليه السّلام چقدر در بهشت ماند؟
ج - بر اساس روايات (شش ساعت ) در بهشت بود.(66)
س 174- مقصود از ظلم در آيه شريفه و لا تقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين (بقره : 35، و اعراف 19): (و به اين درخت نزديك نشويد، تا مبادا از ستمكاران گرديد.) چيست ؟
ج - ظلم به نفس .
س 175- مقصود از فاخرجهما مما كانا فيه در آيه شريفه فازلهما الشيطان عنها، فاخرجهما مما كانا فيه (بقره : 35): (پس شيطان هر دو رااز آن بلغزانيد، و از آنچه در آن بودند، به در آورد). چيست ؟
ج - يعنى از نعمتى كه بودند، بيرون كرد.
س 176- مخاطب آيه شريفه قلنا اهبطوا منه جميعا (بقره : 36، 38، اعراف : 24) چه كسانى هستند؟
ج - آدم و حوا عليهم السلام و شيطان ، يا آدم و حوا و ذريّه آدم .
س 177- آيا آدم و حوا عليهم السلام با مخالفت نهى لاتقربا هذه الشجره با تكليف مولوى مخالفت نموده و عصيان كردند؟
ج - خير، مخالفت تكليف در آنجا نبود و اساسا تكليف و دين بعد از هبوط آنها بود خداوند متعال مى فرمايد. قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياتينكم منى هدى ، فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون (بقره : 38)
گفتيم ؛ جملگى از آن فرود آييد، پس اگر از جانب من هدايتى به شما رسد آنان كه هدايتم را پيروى كنند. بر ايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد.
در سوره طه نيز مى فرمايد: قال اهبطا منها جميعا، بعضكم لبعض عدو، فاما ياتينكم منى هدى ، فمن اتبع هداى ، فلا يضل و لا يشقى ، و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمى .
(طه : 123 و 124)
فرمود: همگى از آن فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر است ، پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسد، هر كس از هدايتم پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه تيره بخت . و هر كس از ياد من دل بگرداند. در حقيقت زندگى تنگ (و سختى ) خواهد داشت . و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم .
منظور از (هداى ) در اين آيه شريفه همان دين است ، و دين به طور فشرده در اين دو آيه است كه اگر انسانها از آن اطاعت كنند و متابعت نمايند. و مقرب و بهشتى ؛ و اگر معصيت كنند محروم خواهند بود. و معصيت آدم عليه السّلام قبل از هبوط و پيش از تشريع دين بوده است ؛ بنابراين امر موجود در آيه شريفه : كلا منها رغدا حيث شئتما (بقره : 35): (از هر جاى آن خواهيد، فراوان بخواهيد.) و نهى در آيه شريفه و لا تقربا هذه الشجره (ولى به اين درخت نزديك نشويد.) ارشادى است ، و بر اساس مصلحت ، خداوند، حضرت آدم عليه السّلام را امر و نهى كرد و امر و نهى مولوى نيست . و از آن پس اين سنت الهى شد كه هر كس اطاعت كند متنعم خواهد بود. و اگر اطاعت نكند از نعمت الهى محروم خواهد بود و معيشت ضنك و سختى خواهد داشت ، هر چند نعمتهايى دنيايى را داشته باشد.
س 178- آيا درباره خوردن حضرت آدم عليه السّلام از شجره منهيه مى شود اين گونه تعبير كرد: شاء و لم يرد (خداوند خواست ، ولى اراده ننمود.)؟
ج - نهى آدم عليه السّلام عن الاكل تشريعا، فهو قابل للتخلف ، و اراد تكوينا (خداوند متعال ، حضرت آدم عليه السّلام را تشريعا از خوردن نهى فرمود: و نهى تشريعى قابل تخلف است ، ولى آن را تكوينا اراده نمود (و اين قابل تخلف نيست )، مثل روايتى كه وارد شده است : رابع رجب يوم صومكم و فطركم
چهارمين روز ماه رجب ، روز روزه و افطار شماست .(67)
س 179- از قرآن شريف استفاده مى شود كه حضرت آدم از نزديك شدن به درخت و خوردن ميوه آن نهى شده بود، چرا خداوند متعال مى فرمايد: و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين (بقره : 35، و اعراف : 19)
به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
ولى حضرت با فرمان خدا مخالفت كرد و از آن خورد، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
(فاءكلا منها) (طه : 121)
آنگاه از ميوه آن درخت خوردند.
آيا اين مخالفت با عصمت ايشان منافات ندارد؟
ج - خير، منافات ندارد. زيرا نهى از نزديكى و خوردن ارشادى بود، نه مولوى ، چرا كه امر و نهى مولوى با تكليف و دين ثابت مى شود، و پيش از هبوط حضرت آدم (عليه السلام ) به دنيا، تكليفى نبود چون هنوز دين تشريع نشده بود، بلكه بعد از آمدن او به دنيا، دين تشريع شد چنانكه از دو آيه زير چنين بر مى آيد كه بيان و بشريع دين بعد از هبوط بوده است . خداوند متعال مى فرمايد: قال اهبطا منها جميعا، بعضكم لبعض عدو. فاما ياءتينكم منى هدى ؛ فمن اتبع هداى ، فلا يضل و لايشقى ؛ و من اءعرض عن ذكرى ، فان له معيشة ضنكا، و نحشره يوم القيامة اءعمى .
خداوند فرمود: همگى از آن مقام فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر است ، پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسيد، هر كس از هدايتم پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه تيره بخت ؛ و هر كسى از ياد من دل بگرداند، مسلما زندگى تنگ و سختى خواهد داشت ، و روز رستاخير او را نابينا محشور مى كنيم .
س 180- آيا حضرت آدم عليه السّلام با نزديك شدن به شجره منهيه (بقره : 35، و اعراف : 19)، ترك اولى نمود؟
ج - ترك اولى در اوامر و نواهى مولوى است ، نه در اوامر و نواهى ارشادى . و نهى حضرت آدم عليه السّلام از نزديك شدن به شجره و تناول ميوه آن ، نهى ارشادى بود، زيرا امر مولوى فرع تكليف و تشريع دين است ، در حالى كه قبل از هبوط آن حضرت به دنيا، هنوز دين تشريع نشده بود و بعد از آمدن آن حضرت به دنيا، دين تشريع شد چنانكه مى فرمايد: قال اهبطا منها جميعا، بعضكم لبعض عدو ياءتينكم منى هدى ؛ فمن اتبع هداى ، فلا يضل و لايشقى ؛ و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اءعمى
س 101- اخبار طينت و سعادت و شقاوت به روح انسان مربوط است يا به جسم او؟
ج - به جسم تنها مربوط نيست ، بلكه مضاف به جسم است ، يعنى انسان از راه فعل به كمالات مى رسد خواه سعادتمند گردد، و يا شقاوتمند. و فعل نيز از راه ماده است ، و نفس موجود مجردى است كه يك نحوه تعلقى به جسم دارد و اعمالش را از راه جسم انجام مى دهد؛ بنابراين جسم نيز دخيل است ، و اين گونه نيست كه نفس مجرد تام باشد و هيچ تعلقى به جسم نداشته باشد؛ زيرا بدن از وقت پيدايش اگر مانع پيش نيايد ذاتا به سوى كمال حركت مى كند، يعنى نخست جماد است و بعد علقه و سپس مضغه مى شود، سپس نفس انسانى به او تعلق مى گيرد و ادراك و شعور در او پيدا مى شود، تا اينكه نفس بعد از مرگ علاقه اش رااز بدن قطع مى كند.
بنابراين ، نحوه ارتباط و تعلق نفس به بدن چنان كه ما تصور مى كنيم ، مانند حال و محل ، و ظرف و مظروف نيست ، بلكه نفس مجرد است ، خواه بدن باشد، يا نباشد.
خداوند متعال مى فرمايد: قل : يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (سجده : 11)
بگو: فرشته مرگ كه به شما گمارده شده ، جان شما را مى گيرد.
يعنى نفس شما را قبض مى كند، و از اين آيه شريفه بر مى آيد كه تمام هويت انسان ، همان نفس است كه از او به (انا) (من ) يا (انت ) (تو) تعبير مى شود؛ و نفس صورت است و بدن آلت و ابزار آن ؛ البته نفس مجرد تام نيست و گرنه حركت جوهرى و حركت در ذات آن معنى نداشت ، بلكه با تعلق به بدن به سوى كمال و تجرد تام حركت مى كند.
س 102- اگر طينت مؤ من و شيعه از عليين است و طينت مخالفين از سجين ، پس همان خود علت است ؛(41) بنابراين فضيلتى براى شيعه نخواهد بود كه شيعه شده اند.
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . (حجر: 21)
و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست ، و ما آن را جز به اندازه اى معين فرو نمى فرستيم .
بنابراين ، خداوند متعال آنچه را كه بايد قضا به آن تعلق بگيرد، قدر خواهد داد، و اين ربطى به اختيار ندارد؛ پس در عين حال كه انسان از عليين و يا سجين است ، با اختيار است .
س 103- اگر انسان از سجين باشد، تقريبا اختيار از او مسلوب است .
ج - خير، اختيار دارد، ولى در عين حال تحت قضاى حتم و قدر لازم است . هر كارى كه انسان مى خواهد انجام دهد، علتهايى دارد كه تا تمام آن اجزاء (كه هر كدام علت ناقصه اند و به مجموع آنها علت تامه گفته مى شود) تحقق پيدا نكنند، آن كار تحقق نخواهد شد.
براى نمونه در خوردن يك لقمه نان ، بايد نان ، دست ، دهان ، دندان ، زبان ، مرى ، و اشتها وجود داشته باشد، و نيز زمان و مكان وجود آنها با نان هماهنگ و متحد باشد و گرنه مثلا نانى را كه پانصد سال قبل يا بعد، و يا نانى را كه با انسان فاصله مكانى بسيار دارد و در آن سوى زمين است نمى توان خورد. هر كدام از اينها جزء علت است ، و اگر يكى نباشد، هر چند بقيه اجزاء باشند، خوردن لقمه نان ميسر نيست .
بنابراين ، اگر هر كدام از اجزاى علت نباشد، فعل اختيارى تحقق پيدا نخواهد كرد، و نسبت فعل به هر كدام از اجزاى علت نسبت (امكان ) است ، يعنى ممكن است آن فعل تحقق پيدا كند و ممكن است تحقق پيدا نكند اما نسبت فعل به مجموع اجزاى علت تامه ، نسبت (ضرورت ) است و بايد فعل واقع شود.
بنابراين ، روايتى كه مى فرمايد: (شيعه از علّيّين خلق شده اند) علّت ناقصه و واقتضاء را بيان مى كند، و لله فى ذلك المشيه و لله فيه البداء (و حق مشيت و بدا از ناحيه خداوند در اين باره محفوظ است .) و اخبار طينت و روايات علّيّين و سجين جنبه اقتضاء دارد، نه بيش از آن ، و نسبت فعل به آن ممكن است ، نه به نحو علت تامه و ضرورت ، بلكه اراده و اختيار و ساير اجزاى علت (از جمله اراده و اختيار بنده ) همه بايد باشند تا نسبت فعل به آنها ضرورت باشد.
س 104- با اين همه ، اراده خدا در راءس تحقق فعل (خير يا شر) است ، يعنى اگر خدا اراده كند فعل محقق مى شود، و اگر اراده نكند تحقق پيدا نمى كند.
ج - اراده از صفات ذات و عين ذات نيست ، بلكه از صفات فعل و خارج از ذات است و از مقام فعل انتزاع مى شود، يعنى مجموع علت تامه ، صفت اراده است كه از صفات فعل بارى تعالى است . و تحقق پيدا كردن اراده خداوند براى فلان موجود و فعل ، يعنى جمع شدن مجموع علل ناقصه و نحوه ترتيب و چينش آنها براى تحقق خارجى آن موجود و يا فعل است ، كه از آن جمله اراده بنده است . و اراده خدا در طول اراده بنده است .
دعا و ارتباط آن با قضا و قدر
س 105- آيا دعا منافات با قضا و قدر دارد؟
ج - خير، خود دعا نيز از قدر است .
س 106- دعا يا طلب در خواست چيزى است كه لامحاله يا حاصل خواهد شد، و يا حاصل نخواهد شد. و به عبارت ديگر: دعا، يا طلب چيزى است كه حتما حاصل مى شود و يا حتما حاصل نخواهد شد، پس فايده دعا چيست ؟
ج - دعا از علل وجود است و امكان دارد چيزى كه در صورت دعا نكردن حاصل نمى شده ، با دعا حاصل گردد، و يا چيزى كه در صورت دعا نكردن واقع و حاصل مى شده ، با دعا رفع گردد.
س 107- آيا امورى كه در شب قدر مقدر مى شود (از جمله عمر انسان ) حتمى است ؟
ج - بمرتبه من الحتم (مرتبه اى از حتم است )، نه حتمى اى كه برو و برگرد نداشته و قابل تغيير نباشد.
حقيت (بدا) چيست ؟
س 108- حقيقت (بدا) چيست ؟
ج - (بدا) عبارت است از اظهار شيئى خفى با توجه به علل و عوامل مثل اين كه حكم مى كنيم كه در ساعات آينده هوا آفتابى بود، سپس ابرى مى شود، و مقصود از گفتار امام باقر عليه السّلام كه در روايت گذشته فرمود: يحفظان لله فيه البداء فى جميع ذلك (آن دو ملك در تمام امور، حق بدا و تغيير و تبدل را براى خداوند محفوظ مى دارند). يعنى فلانى هفتاد سال عمر مى كند مگر اينكه خدا بخواهد، بيمار مى شود مگر اينكه خدا بخواهد، و... بنابراين ، مقدرات همگى مقتضى است نه علت تامه و فقط خواست خدا علت تامه است
علت تفاوت قابليت ها
س 109- چرا از ميان مخلوقات ، يكى انسان شد و از همه كمالات بهره مند گرديد، و ديگرى مثلا اسب شد و از تمام نعمتها محروم و بى نصيب ماند؟
ج - سبب اختلاف آنها، اختلاف در قابليتها بود، اسب قابليت كمالات انسانى را نداشت .
س 110- مگر قابليت هاى آنها را نيز خداوند متعال عطا نفرموده است ، چرا به اسب قابليت كمالات انسان شدن را نداد؟
ج - اگر قابليت ها در بين نباشد ديگر هيچ نمى ماند و سوال در اينجا قطع مى شود؛ زيرا به ذاتى بر مى گردد و الذاتى لايعلل (و ذاتى ، علت بردار نيست ). و صحيح نيست كه اسب در حالى كه اسب است به خود اشاره كند و بگويد: (چرا به من كمالات انسانى عطا نشد، و انسان نشدم )، و نمى شود گفت : اسب ، انسان باشد، يعنى اسب ، اسب نباشد، زيرا: الشى ء لايسلب عن نفسه (هيچ چيز را نمى توان از خود آن چيز سلب نمود.)
و همچنين در مراتب كمال و قابليت هاى انسانى . مثلا شاگرد نمى تواند در حالى كه شاگرد است بگويد: (چرا خداوند متعال كمالات استادم رابه من نداد)، يعنى چرا من ، با حفظ من بودن ، او نشدم ؛ يعنى من ، من نباشم ، پس خداوند متعال اگر كمال استاد را با حفظ شاگرد بودن به شاگرد بدهد، بايد او، اين بشود، و اين محال است .
وحى ، نبوت ، رسالت و امامت
تفاوت معناى رسول و نبى
س 111- گفته اند كه (نبى ، شخصيتى است كه به سوى قومى مبعوث نشده و نيز دعوتى هم نداشته باشد، بر خلاف رسول ) آيا اين سخن درست است ؟
ج - از دو آيه شريفه زير استفاده مى شود كه نبى نيز مانند رسول ، ماءمور به دعوت است ، خداوند متعال مى فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى الا.. (حج : 52).
و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه ...
همچنين مى فرمايد: فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (بقره : 213)
پس خداوند، تمام پيامبران را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخت .
س 12 پس فرق ميان رسول و نبى چيست ؟
ج - مشهور ميان علماى عامه آن است كه نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است ؛ يعنى (رسول ) شخصيتى است كه مبعوث شده و ماءمور به دعوت و تبليغ باشد؛ اما (نبى ) كسى است كه مبعوث شده باشد، خواه ماءمور به تبليغ باشد يا خير.
س 13 به نظر جنابعالى اين دو چه فرقى با يكديگر دارند؟
ج - (رسول ) شخصيتى است كه به واسطه ملك (جبرئيل ) به او وحى مى شود، ملك او مى بيند و با او تكلم مى كند؛ ولى (نبى ) كسى است كه خواب ببيند و در خواب به او وحى شود. اين دو معنى از روايات اهل بيت عليهم السلام نيز استفاده مى شود.(42)
فرق بين پيغمبر و شخص نابغه
س 114- فرق بين پيغمبر و شخص نابغه چيست ؟
ج -خداوند مى فرمايد: كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ، و انزل معهم الكتاب ... (بقره : 213)
مردم پيوسته امت يگانه بودند، تا اينكه خداوند پيامبران را براى بشارت و بيم دادن (مردم ) برانگيخت ، و همراه آنان كتاب را نازل نمود...
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه پيغمبر كسى است كه بشارتها و انذارهاى آسمانى را به مردم برساند، و احكام را از خدا فرا گيرد. البته پيامبران عليهم السلام نبوغ نيز دارند، اما معنى كردن (نبى ) به نابغه و كسى كه نبوغ فكرى و حدث ذهن دارد، درست نيست .
امكان وحى به غير نبى
س 115- آيا ممكن است به كسى كه نبى نيست وحى شود؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و اوحينا الى ام موسى (قصص : 7)
و به مادر موسى وحى نموديم .
كه در خواب ديده است .(43) و نيز مى فرمايد: و اوحى ربك الى النحل (نحل : 68)
و پروردگارت به زنبور عسل وحى نمود.
سخنان عادى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز وحى است
س 116- خداوند متعال مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى (نجم : 3 و 4)
و از روى هوس سخن نمى گويد، سخن او جز وحى نيست .
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه صحبتهاى عادى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز وحى بود؟
ج - ظاهر آيه ، تعميم را مى رساند، حتى راجع به سخنان عادى ايشان ، چنانكه از آيه شريفه زير استفاده مى شود كه سخن گفتن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع وحى الهى است با آن ها. خداوند متعال مى فرمايد: و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا، او من و راء حجاب ، او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (شورى : 51).
و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى ، يا از فراسوى حجاب ، يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد.
از اين آيه شريفه بر مى آيد كه نحوه تكلم خداوند متعال با مردم سه گونه است :
1- (وحيا) يعنى وحى مستقيم بدون واسطه ملك .
2- (او من وراء حجاب ) يعنى با واسطه .
3- او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء كه همان تكليم رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم است .
بنابراين ، تكليم حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع از وحى است .
وحى بودن الفاظ قرآن
س 117- آيا عين الفاظ قرآن به زبان عربى بر پيغمبر اكرم نازل شده است ، يا تنها تنهاى آن ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: حم ، و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (زخرف : 1 3)
حم ، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما قرآن را به صورت عربى قرار داديم ، باشد كه بينديشيد.
و نيز مى فرمايد:
(الر، تلك آيات الكتاب المبين ، انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (يوسف 1 و 2)
الر، اين است آيات كتاب روشنگر، براستى كه ما قرآن را به صورت عربى نازل كرديم ، باشد تا بينديشيد.
يعنى قرآن را در مقام نزول عربى ، و عربيت را جزء وحى قرار داديم ، تا شايد در آن تعقل كنيد و مطالب آن را بفهميد، بنابراين ، غرض از نازل كردن قرآن به صورت عربى ، براى فهم مردم و تعقل آنهاست ، ولى در وحى ها و كتب آسمانى غير قرآن مانند تورات و انجيل اين گونه نيست كه الفاظ آنها هم جزء وحى باشد، بلكه مطالبى به پيغمبر وحى مى شد و او آن را با الفاظ و بيان خود به مردم ابلاغ مى نمود، مانند احاديث قدسى كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى مى شد و حضرت با بيان خود آن را به ديگران ابلاغ مى نمود.
اين همه درباره قرآن در مقام نزول است ، ولى قرآن داراى مرتبه ديگرى است كه خداوند متعال بدان اشاره نموده و مى فرمايد: و انه فى امّالكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف : 4)
و براستى كه قرآن در امّالكتاب ( لوح محفوظ) به نزد ما بلند مرتبه و استوار است .
يعنى قرآنى كه پيش ما در لوح محفوظ است ، از لحاظ قدر و منزلت عالى ، و محكم و استوار است و درزى ندارد كه كسى يا چيزى يا فهمى به آن رخنه كند مگر مطهرون چنانچه در آيه ديگر مى فرمايد: انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لايمسه الا المطهرون (واقعه : 77 79)
براستى كه قطعا اين قرآنى ارجمند است كه در كتابى نهفته قرار دارد و جز پاك شدگان به آن دسترسى ندارند.
منظور از (لايمسّه ) آن است كه فكر و فهمشان نمى تواند آن را مسّ كند. و اين پاك شدگان ، اهل بيت عليهم السلام هستند، چنانكه كه در جاى ديگر درباره آنان مى فرمايد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب : 33)
خداوند اراده فرموده كه پليدى و آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
امامت ، از اصول مذهب
س 118- آيا امامت از اصول دين است ؟
ج - از اصول مذهب است ، زيرا خود ائمه اطهار عليهم السلام با كسانى كه اين اصل را قبول نداشته و شيعه نبودند، مانند مسلمانان عمل مى كردند.
مقام امامت ، بالاتر است يا نبوت ؟
س 119- آيا امامت بالاتر است يا نبوت ؟
ج - امامت از نبوت بالاتر است ، زيرا حضرت ابراهيم عليه السلام ، عبد، نبى ، رسول اولوالعزم و خليل بود، ولى بعد از اين همه مقامات ، خداوند متعال به او فرمود:(44) انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124)
من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .
س 120- آيا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم امام هم بود؟
ج - يقينا امام بود، زيرا هيچ وقت زمين از حجت خالى نمى ماند.
حجت كيست ؟
س 121- آيا از آنجا كه در روايات معروف لو لاالحجه ، لساخت الارض باهلها (اگر حجت نبود، مسلما زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.) (لو لا الحجه ) آمده است نه (لولا الامام ) آيا مى توان از آن استفاده نمود كه لازم نيست حجت خصوص امام باشد، بلكه شامل نبى هم مى شود؟
ج - (حجت ) كسى است كه اعمال بندگان نزد اوست و او اعمال را پرورش داده و به خداوند متعال سوق مى دهد، و او امام است خواه نبى هم باشد مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام و حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، و يا نبى نبوده و فقط امام باشد مانند ائمه اطهار عليهم السلام . خداوند متعال مى فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون باءمرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ... (انبياء: 72)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك را به ايشان وحى كرديم .
و نيز مى فرمايد: و جعلنا منهم ائمه يهدون باءمرنا لما صبروا (سجده : 24)
و چون شكيبايى كردند برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند.
منظور از كلمه (امر) در جمله (يهدون باءمرنا) همان (كن ) وجودى هر چيز است كه در اواخر (سوره يس ) آن را بيان نموده و مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا، ان يقول له : كن فيكون (يس : 82)
چون خداوند اراده كند كه چيزى (را پديد آورد)، تنها به آن مى گويد كه موجود شو. و آن چيز بى درنگ ، به وجود مى آيد.
و مقصود از هدايت در جمله (يهدون بامرنا) بيان فرمان الهى و (ارائه طريق ) نيست ؛ زيرا آنان نبى بودند و ارائه طريق مى كردند، بلكه منظر (ايصال الى المطلوب ) است ، و امام ، انسان و عمل او را به سوى خداوند متعال سوق مى دهد.
س 122- معناى اين حديث چيست كه مى فرمايد: لو لاالحجه لساخت الارض باهلها.(45) اگر حجت نبود، قطعا زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.
ج - معنى تحت اللفظى آن مراد است ، زيرا غايت خلقت انسان ، رسيدن او به نهايت كمال است ، و اين جز با وجود حجت امكان ندارد. و در غير اين صورت ، لغو بودن خلقت انسان پيش مى آيد.
ولى (محمد بن عبد الوهاب )(23) مى گويد: طلب كردن و خواندن ديگران مانند انبياء و ائمه عليهم السلام و ارواح مؤ منين مشمول آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: ان الذين يستكبرون عن عبادتى ، سيدخلون جهنم داخرين . (غافر:60).
كسانى كه از پرستش من كبر مى ورزند، بزودى با حالت خوارى در دوزخ در مى آيند.
ولى لازمه اين استدلال آن است كه چنانچه كسى از ديگرى چيزى بخواهد، يا از او چيزى خواهش كند (مانند اينكه انسان از قصاب گوشت بخواهد، يا ديگرى را براى بلند كردن بار بخواند و او را به كمك يارى خود دعوت نمايد) مستوجب دخول در آتش جهنم خواهد بود؛ زيرا از غير خدا چيزى خواسته است ؛ و مسلما اين سخن درست نيست .
آفرينش جهان و انسان و وسائط و عوالم ديگر
حدوث عالم
س 56 آيا از اين روايت كه مى فرمايد: كان الله و لم يكن معه شى ء(24): (خداوند بود و چيزى همراه او وجود نداشت .) استفاده نمى شود كه عالم مسبوق به عدم ، و حادث است ؟
ج - از روايات استفاده مى شود كه خداوند متعال هميشه خلق مى نموده و دائما فياض بوده و فيض ارزانى مى داشته است .
س 57 پس معناى كان الله و لم يكن معه شى ء چيست ؟
ج - اين روايت را مرحوم شيخ صدوق رحمه الله در كتاب توحيد از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام نقل نموده و در ذيل آن آمده است :
و هو الان كما كان (25) و خداوند اينكه نيز به همان صورتى است كه بوده . و معناى روايت اين است كه جايى كه خدا فرض شود، موجود ديگرى نخواهد بود مگر قائم به او، همه چيز به او تكيه دارند. و نيز در كتاب مزبور در روايت ديگر نقل مى كند كه ذعلب از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام پرسيد: هل راءيت ربك ؟
آيا پروردگارت را ديده اى ؟
حضرت در جواب فرمود: ما كنت اعبد ربا لم اره ...
پروردگارى را كه نديده باشم نمى پرستم
سپس آن حضرت خطبه اى ايراد نمود كه در نهج البلاغه نيز موجود است ، ولى در توحيد صدوق در آخر خطبه مى فرمايد: (انشاء يقول ): (آن حضرت چنين سرود:)
و لم يزل سيدى بالحمد معروفا
و لم يزل سيدى بالجود موصوفا(26)
پيوسته سرور من به ستايش شناخته ، و هماره آقاى من به بخشش ستوده بوده است . تا آخر ابيات .
با توجه به اين روايت ، زمان يا حين يا وقتى نبوده كه خداوند متعال قدرت بر خلق و فيض نداشته و سپس عالم را خلق نموده باشد، بلكه خداوند دائم الفيض بوده ، و جود و بخشش و عطاى او هميشگى بوده است .
س 58 آيا عالم ، قبل زمانى دارد؟
ج - خير، عالم قبل زمانى و بعد زمانى ندارد؛ چون قبل ، از شؤ ون زمان است ، و خود زمان به قبل و بعد تقسيم مى شود. و خود زمان جزو عالم و از جمله ماسوى به شمار مى آيد. و چنان كه در جواب سؤ ال قبل ذكر شد فاصله زمانى ميان ذات واجب و عالم نيست و هيچ زمانى نبوده كه عالم در آن زمان معدوم بوده باشد و هر زمان و يا وقتى فرض شود او خود نيز به ضميمه عالم و از عالم محسوب مى شود.
س 59 معناى اين عبارت چيست ؟ الفيض قديم و المستفيض حادث و الابصار ثابت و المبصر متغير.(27) فيض خداوند بى آغاز، و فيض گيرنده ها حادثند، و بينايى او ثابت است و مبصرات در حال تغيير و دگرگونى اند.
ج - يعنى فيض از شؤ ون حق و از لوازم ذات است ، ولى مستفيض و وجودات خاصه ، قائم به حق هستند (از حيث ايجاد، نه از لوازم ذات ) پس حدوث ذاتى دارند البته دامنه مستفيض و موجودات را وسيع تر بايد گرفت لذا حدوث ، حتى شامل مجردات نيز مى گردد. و مقصود از (ابصار) ابصار حق است .
س 60 چگونه معقول است كه فيض قديم ، و مستفيض حادث باشد؟
ج - چون فياض بودن خداوند لازمه ذات است ؛ زيرا عليت او عين ذات است ، و لازمه عليت افاضه است .
س 61 آيا ماوراى آسمان و زمين فضاى نامتناهى است ؟
ج - در داءب قرآن كريم منظور از (سموات و الارض ) تمام عالم است ، نه تنها سماء و ارض ، ديگر فضاى نامتناهى اى ماوراى زمين و آسمان نداريم و اصلا اين سخن اصل ندارد، و تنها دستگاه آسمان و زمين است . خداوند متعال مى فرمايد: هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا، ثم استوى الى السماء، فسواهن سبع سموات ، و هو بكل شى ء عليم . (بقره 29، و نيز ر، ك : فصلت : 11 و 12)
اوست آن كه همه آنچه را كه در زمين است براى شما آفريد، سپس به (آفرينش ) آسمان پرداخت ، و هفت آسمان را استوار كرد، و او به هر چيزى تواناست .
س 62 پس مكانى كه آسمانها و زمين در آن قرار دارند كجاست ؟
ج - مكان تابع جسم است ، و جا داير مدار خود جسم است ، نه اينكه بايد جايى باشد كه جسمى در آن حلول كند.
س 63 آيا در افلاك ديگر غير از زمين ، بشر و انسان موجود است ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و من آياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابه .. (شورى : 29)
و از نشانه هاى (قدرت ) اوست ، آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از (انواع ) جنبده در آن دو پراكنده است ...
از اين آيه كريمه معلوم مى شود كه در افلاك ديگر (دابه ) و جاندار وجود دارد.
س 64 آيا در قرآن آيه اى در اين رابطه داريم كه پيش از اين عالم انسانى ، عالم انسانى ديگر بوده است ؟
ج - خير، قرآن كريم متعرض اين معنى نشده كه پيش از اين انسان ، عالم انسانى ديگرى بوده ، چنانكه راجع به جنيان دارد.(28) ولى در روايتى از حضرت امام باقر عليه السّلام آمده است : (انسانهاى موجود كنونى نسل هشتم از نسل انسان است كه به وجود آمده و منقرض شده اند.)(29) و نيز در روايات ديگر وارد شده است : (پيش از اين آدم ، آدمى ديگر و قبل از او، آدمى ديگر و هكذا بوده است ، و اگر تا قيامت بشماريم تمام نخواهد شد.)(30) همچنين از ذيل خطبه ذعلب در توحيد صدوق رحمه الله منقول از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام استفاده مى شود كه خداوند متعال دائم الجود و الفيض بوده و هميشه فياض و جواد است ؛ آنجا كه مى فرمايد:
و لم يزل سيدى بالجود موصوفا
و لم يزل سيدى بالحمد معروفا(31)
و پيوسته سرور من به بخشندگى ستوده بود، و هماره آقاى من به ستايش شناخته شده بوده است .
عالم ذّر از ديدگاه قرآن كريم
س 65 خداوند متعال مى فرمايد: و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ، و اشهدهم على انفسهم : الست بربكم ؟ قالوا: بلى ، شهدنا، ان تقولوا يوم القيامه ، انا كنا عن هذا غافلين (اعراف : 172 و 173).
- و ياد كن هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذريه آنان را بر گرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، گواهى مى دهيم . تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم .
اين عالم چه ارتباطى با عالم (ذّر) دارد؟ و نيز چگونه اشخاص مى فهمند كه در عالم ذّر (بلى ) گفته اند با وجود اينكه در اين عالم غافلند؟
ج - عالم (ذّر) روح اين عالم است كه آن را (عالم غيب ) نيز مى گويند. توضيح اينكه : هر موجودى دو وجه دارد: وجه الى الله كه زمان و تدريج در آن راه ندارد؛ و وجه بغيره ، كه در آن تدريج و زمان (با مقايسه موجودات به يكديگر) راه دارد. خداوند متعال مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا، ان يقول له كن ، فيكون (يس : 82)
تنها كار خداوند وقتى بخواهد چيزى را ايجاد كند، اين است تا به آن مى گويد موجود شو، بى درنگ به وجود مى آيد.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه كلمه (كن ) همان كلمه و گفتار خداوند متعال است ، و معلوم است كه كلام خداوند متعال مانند سخن گفتن انسان نيست كه با باز كردن دهان و اعتماد بر مقاطع حروف ، صورت بگيرد، بلكه مصداق گفتار خداوند متعال (كن ) همان موجود خارجى است ؛ بر اين پايه ، گفتار خداوند متعال (كن )، هم امر است ، و هم مخاطب درست كن است ، يعنى هم به آن (كن ) مى گويد و هم به آن گوش مى دهد كه بشنود، و هم قلب مى دهد كه بپذيرد، پس كلمه (كن ) از طرفى وجود شى ء و از طرفى ايجاد آن است . و در جاى ديگر مى فرمايد: و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر. (قمر: 50)
فرمان ما جز يكى نيست ، آن هم چون چشم به هم زدنى مى باشد.
كنايه از اينكه : امر ما تدريج بدار نيست .
پس ، ما سوى الله و همه مخلوقات ، يك امر و به يك (كن ) ايجاد شده و يك فعل است ؛ و اين موجود واحد منبسط يك وجه الى الله دارد كه يكى است و زمان و تدريج و حركت كه از لوازم جسم و ماده است ، در آن راه ندارد، زيرا زمان از حركت پديد مى آيد، و حركت لازمه جسم است و آن لازمه ماده است و به مقتضاى سنخيت بين علت و معلول از او مسلوب است ، اين وجه الى الله عالم ذّر اين عالم است .
و همان موجود يك وجه ديگر دارد كه همين دنياى ظاهر است ، كه در آن زمان و حركت و تدريج فرض مى شود، بنابراين ، عالم ذّر از اين عالم مسلوب نيست .
همچنين عالم ذّر اين گونه نيست كه مردم به صورت ذّر و مانند مورچه يا ذرات ريز در اصلاب وجود داشته باشد، و خداوند متعال به مقتضاى (الست بربكم ؟) (اعراف : 172): (آيا من پروردگار شما نيستم ؟) خود را به آن ها بنماياند به گونه اى كه با چشم و امثال آن خداوند متعال را ببينند. و آنگاه (بلى ) (اعراف : 172) (بله ) بگويند؛ زيرا دو محذورى كه خداوند در ذيل آيه فرمود كه ان تقولوا يوم القيمه ؛ انا كنا عن هذا غافلين ، او تقولوا، انما اشرك آباؤ نا من قبل ، و كنا ذريه من بعدهم ، افتهلكنا بما فعل المبطلون (اعراف : 172، 173): (تا مبادا روز قيامت بگوييد: ما از اين امر غافل بوديم ، يا بگوييد: پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم ، آيا ما را به خاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند، هلاك مى كنى ؟) با معناى اخير سازگار نيست ، هر چند مرحوم سيد مرتضى و طبرسى رحمهما الله به همين معناى دوم قائلند.
نحوه وجود ملائكه
س 66 آيا مى توان از آيه شريفه زير استفاده نمود كه ملائكه ، داراى بال و پر هستند، آن جا كه خداوند مى فرمايد: جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع . (فاطر:1)
خداوند، فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و چهارگانه اند، پيام آورند (خود) قرار داده است .
ج - خيلى روشن نيست ، شايد منظور از تعبير به (جناح ) براى آنها به حسب قوايى كه داشته اند، باشد.
س 67 انكار ملائكه يا بعضى از پيغمبران گذشته (ع ) چه صورت دارد؟
ج - انكار ضرورى است ، و موجب كفر مى شود. خداوند متعال مى فرمايد: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ، و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله ، لا نفرق بين احد من رسله (بقره : 285).
پيامبر خدا به آنچه از جانب پرودگارش بر او نازل شده ايمان آورده است و مؤ منان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده اند (و مى گويند) ميان هيچ يك از فرستادگان فرق نمى گذاريم .
س 68 آيا ملائكه به هر شكلى در مى آيند؟
ج - معروف است كه : الجن جسم نارى يتشكل باشكال مختلفه حتى الكلب و الخنزير، و الملك جسم نورى يتشكل باشكال مختلفه سوى الكب و الخنزير
جن ، جسم آتشين است كه به شكلهاى گوناگون حتى به شكل سگ و خوك در مى آيد، و فرشته جسم نورانى است كه به شكل هاى گوناگون به جز سگ و خوك در مى آيد.
ولى اين سخن مدركى ندارد، و كلام نادرستى است . و اينكه خداوند در قصه حضرت مريم (ع ) مى فرمايد: فتمثل لها بشرا سويا (مريم : 17): (پس به شكل بشرى خوش اندام بر او نمايان شد.) تمثل بود، يعنى حضرت جبرئيل (ع ) در چشمهاى حضرت مريم (ع ) اين گونه وانمود مى كرد كه او بشر است ، و گرنه او جبرئيل بود و ملك ، و هرگز تغيير پيدا نكرد و انسان و بشر نشد.
س 69 - آيا هر يك از چهار ملك بزرگوار: جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل و عزرائيل ، ماموريت ويژه اى دارند؟
ج - بلكه ، جبرئيل امور مربوط به وحى و ميكائيل ارزاق ، و اسرافيل احياء، و عزرائيل اماته را به عهده دارد.
س 70 - آيا اين روايت معروف كه مى فرمايد: (فرشته اى به نام فطرس عصيان و نافرمانى كرد و خداوند بال او را شكست و در جزيره اى انداخت ، و در شب ولادت حضرت امام حسين عليه السلام خود را به گاهواره آن حضرت ماليد و شفا يافت ).(32) درست است ؟
ج - اين روايت با آيه شريفه اى كه مى فرمايد: عباد مكرمون (انبياء: 26): (بندگان گرامى خداوند) هستند، و نيز مى فرمايد: لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (تحريم : 6): (از فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و هر چه به ايشان فرمان دهد انجام مى دهند) منافات دارد.
آيا جنيان پيامبرى از جنس خود نيز داشتند؟
س 71 آيا جنيان پيامبرى از جنس خود نيز داشتند؟
ج - از يكى كه تسخير جن نموده بود پرسيده شد. به نقل از آنان گفت : نداريم .
دين و آيين جنيان از ديدگاه قرآن كريم
س 72 آيا از ميان جنيان كسانى هستند كه به اديان ديگر غير از اسلام اعتقاد داشته باشند؟
ج - از خود آنان نقل شده كه گفته اند: تمام اديان و مذاهب انسانها در ميان ما وجود دارد، بجز مذهب اهل تسنن ، زيرا اشخاصى كه از طايفه جن در واقعه غدير خم بودند، هنوز زنده هستند و به نصب اميرالمؤ منين عليه السّلام به خلافت توسط رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شهادت مى دهند.
از اين گذشته ، خداوند متعال به نقل از برخى از آنان مى فرمايد: قالوا يا قومنا، انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه ، يهدى الى الحق ، و الى طريق مستقيم . (احقاف : 30).
گفتند: اى قوم ، ما شنيده ايم كه كتابى بعد از حضرت موسى ، نازل شده و تصديق كننده كتابهاى پيش از خود اوست ، و به سوى حق و به سوى راهى راست راهبرى مى كند.
از اين آيه شريفه بر مى آيد كه در ميان آنان يهودى نيز بوده است . و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: قل : اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا: انا سمعنا قرآنا عجبا، يهدى الى الرشد فآمنا به ، و لن نشرك بربنا احدا. (جن : 1 و 2)
بگو: به من وحى شده است كه تنى چند از جنيان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم ، كه به راه راست هدايت مى كند، پس به آن ايمان آورديم ، و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد.
از اين آيه شريفه نيز بر مى آيد كه مشرك بوده اند. و بيش از اين در اين باره از آيات استفاده نمى شود.
جنگ اميرالمؤ منين عليه السّلام با جن و علت آن
س 73 آيا جنگ امير مؤ منان عليه السّلام با جن واقعيت دارد؟
ج - بله ، در روايات وارد شده است (33) يكى از آنها جنگ آن حضرت با جن (نصيبين ) بود.
س 74 چرا حضرت عليه السّلام با آنها جنگيد؟
ج - آنها هم مكلفند و كافر و مؤ من دارند. در روايت آمد كه در كربلا، زعفر جن به حضرت سيدالشهداء عليه السّلام اظهار ارادت و اطاعت كرد و از او اجازه مقاتله خواست .(34)
مباحثى درباره شيطان
س 75 خداوند متعال مى فرمايد: قال : رب فانظرنى الى يوم يبعثون : قال : فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم (ص : 79 81).
ابليس گفت : پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند، مهلت ده ، خداوند فرمود: تو از مهلت يافتگانى تا روز معين معلوم .
وقت معلومى كه خداوند ابليس را تا آن زمان مهلت داده ، چه وقت است ؟
ج - شيطان از خداوند متعال در خواست نمود و گفت فانظرنى الى يوم يبعثون (پس مرا مهلت ده كه تا روز قيامت زنده بمانم .) ولى خداوند سبحان فرمود: فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم كه گويا اين وقت نزد خود شيطان نيز معلوم است . در اخبار رجعت آمده است : (لشگر اميرالمؤ منين عليه السّلام با شيطان و ذرّيه و ياران او در حوالى (بصره ) مى جنگند، و نزديك مى شود كه لشگر اميرالمؤ منين عليه السّلام شكست بخورد، ناگاه رسول اكرم صلى اللاه عليه و آله و سلمّز آسمان نازل مى شود، و شيطان مى فهمد كه وقت معلوم فرا رسيده است ، لذا به طرف (بيت المقدس ) مى گريزد، ولى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم وى را تعقيب مى كند و روى (صخره بيت المقدس )، قبله نخست مسلمانان ، شيطان را سر مى برد و دنيا پر از خير و صلاح مى گردد.)(35)
سخن آغازين
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للرب الودود، و الصلاة و السلام على صاحب المقام المحمود، و على اهل بيته امناء المعبود، و اللعن على اعدائهم اهل العناد و الجحود، من الان الى اليوم الموعود، اللهم ، عجل لوليك الفرج ، و اجعل لنا فى ذلك الخيره و العافيه .
خداوند سبحان فرمود:
فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعملون (انبياء: 7)
(پس اگر نمى دانيد، از كسانى كه به ياد دارند، بپرسيد.)
و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: العلم خزائن و مفتاحه السؤ ال ، فاسئلوا رحمكم الله فانه يوجر فيه اربعه : السائل و المتكلم و اسستمع و المحب لهم .(1) (دانش به منزله گنجينه ها، و پرسش كليد آن است ، پس خداوند رحمتتان كند! بپرسيد كه چهار تن در رابطه با آن پاداش داده مى شوند: پرسشگر، پاسخگو، شنونده و دوستدار آنان .)
مجموعه اى كه فراروى شما است ، عمده پرسش ها و پاسخ هايى است كه در جلسات پنجشنبه و جمعه توسط اين حقير و جمعى از برادران ايمانى و فضلاى حوزه مطرح و از محضر استاد بزرگوار آيت الله علامه طباطبائى قدس سره استفاده شده است ، كه اينك پس از بازنويسى توسط اينجانب ، و ويراستارى ، تحقيق ، ارجاع نشانى هاى آيات و روايات و ترجمه آن ها و عنوان گذارى و تبويب توسط يكى از دوستان ، و بازنگرى هاى مكرر، به مشتاقان معارف ناب عرضه مى گردد.
اميد كه اين كتاب ، كه خوشه اى از خرمن دانش آن علامه بزرگ است ، خاطره آن عزيز بى بديل را كه احاطه تام به كتاب و سنت داشت چنان كه استشهادهاى مكرر آن بزرگوار به آيات و احاديث روشن مى گردد در دل ها زنده گرداند، و وقار و هيبت آن فرزانه فرهيخته را كه با تواضع و حياء آميخته بود و هيچ گاه در مقابل گستاخى هايى كه گاه هنگام پرسش نسبت به ساحت آن بزرگ روا مى شد، از سنت حسنه سعد صدر و متانت و حلم و طماءنينه كه از مراقبه تام آن حضرت پرده بر مى داشت دست نمى كشيد و با سيماى بشاش به پرسش گران پاسخ مى داد، به ياد ما واماندگان از كاروان سير به سوى معبود حقيقى آورد و با حقيقت هستى پيوندمان دهد، كه آن بزرگوار خود با آهنگ ويژه ، و درنگ در جمله جمله اين بيت خواجه حافظ شيرازى ، آن را قرائت مى نمود و مى فرمود:
كاروان رفت و، تو در خواب و، بيابان در پيش
كى روى ؟ ره ز كه پرسى ؟ چه كنى ؟ چون باشى ؟
شايان تذكر است كه ترتيب پرسش ها و پاسخ ها در اين كتاب چنان كه اشاره شد بر اساس ترتيب مباحث جلسات تدوين نشده است ، و لذا در برخى از موارد سؤ الات ، تكرارى به نظر مى رسند، هر چند در هر كدام نكته ويژه اى است كه به لحاظ آن از حذف و يا ادغام آنها در يكديگر خوددارى شد. و الله الهادى .
در پايان از تمام برادرانى كه در ارائه اين اثر نقش داشتند به ويژه مديريت انتشارات نهاوندى كمال تشكر را مى نمايم .
محمد حسين رخشاد
خداشناسى و توحيد
اهميت خداشناسى
س 1 زيربناى دين چيست ؟
ج - تمام امور مربوط به شرع همه فرع توحيدند، توحيد است كه نبوت مى خواهد، و توحيد است كه معاد مى طلبد.
س 2 معناى اين روايت چيست كه مى فرمايد: اذا انتهى الكلام الى الله فاءمسكوا، و لاتفكروا فى ذات الله ، و تلكموا دون العرش ، و لاتكلموا فيما فوق العرش (2) هرگاه سخن به خدا رسيد، لب فرو بنديد، و در ذات خدا نينديشيد، و پيرامون زير عرش سخن گوييد، و درباره بالاى عرش سخن نگوييد.
ج - بيان معارف توسط ائمه عليهم السلام در توحيد و معارف در حد اعلى است . و اين اميرالمؤ منين عليه السّلام است كه از متن ذات و توحيد سخن مى گويد كه در كلام اوحدى از مردم نيست ، بنابراين نهى از تكلم در ذات در اين روايت متوجه كسانى است كه نمى توانند ذات راكما هو حقه توصيف نمايند، و توصيف آنها تشبيه و كفر است ؛ بر اين پايه ، اشكال متوجه مستمعين هم نيست ، زيرا پاى منبر حضرت امير عليه السّلام به هنگام خطبه و بيان معارف الهى افراد مختلف بوده اند. و نهى و اشكال فقط متوجه گويندگان غير لايق است .
خداوند متعال مى فرمايد: سبحان الله عما يصفون ، الا عباد الله المخلصين (صافات : 159 و 160)
منزه است خداوند از آنچه آنان توصيف مى كنند، مگر بندگان پاك (به تمام وجود) خدا.
مراتب خداشناسى
س 3 چگونه ممكن است انسان محدود، به خداوند متعال كه نامحدود است علم پيدا كند؟
ج - محدود به اندازه خود به نامحدود علم پيدا مى كند، مانند دريچه اى كه نور به آن مى تابد و به اندازه خود نور مى گيرد.
س 4 با اينكه معلوم ، نامحدود و غير متناهى است ، چگونه محدود به آن علم پيدا مى كند؟
ج - چون وجود محدود، وجود رابطى ، و قائم به حق است ؛ و در واقع علم او، معلوم حق است ، در نتيجه حق به معلوم خود علم پيدا مى كند؛ بر اين پايه ، در واقع نامحدود به نامحدود علم پيدا مى كند و اشكال مرتفع مى شود.
س 5 معناى اين روايت كه عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند چيست كه مى فرمايد: انما عرف الله من عرفه بالله ؛ فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ؛ ليس بين الخالق و المخلوق شى ء ...(3) تنها كسى كه خدا به خدا بشناسد، او را شناخته است ، بنابراين كسى كه او را به او نشناخته باشد، در واقع او را نشاخته بلكه غير او را شناخته است ، (زيرا) بجز خالق و مخلوق چيزى وجود ندارد.
ج - در روايت ديگر نيز كه حديث فارسى است ، و از عبدالاعلى مولى آل سام نقل كرده ، آمده است : اوحى الله تعالى الى داود عليه السلام : يا داود انى وضعت خمسه فى خمسه ، و الناس يطلبونها فى خمسه غيرها فلا يجدونها... وضعت الراحه فى الجنه و الناس يطلبونها فى الدنيا فلا يجدونها...(4) خداوند متعال به حضرت داوود عليه السّلام وحى نمود: اى داوود، من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم ، ولى مردم آنها را در پنج چيز ديگر مى جويند و نمى يابند. راحتى را در بهشت قرار دادم ، و مردم آن را در دنيا مى جويند لذا نمى يابند...
يعنى راحتى مطلق در راحتى بالله است ، و لذتها در محبت و انس با حق منحصر است .
ولى اكثر مردم از اين فيض محرومند و راحتى را در دنيا جستجو مى كنند.
روايت نخست نيز مى خواهد بفرمايد: انسان پيش از هر چيز خدا را مى بيند، سپس خدا را با آن مى بيند. و در دنيا خدا را بدون مظهر و در كنار موجودات و جداى از آنها نمى شود ديد، و در آخرت نيز معنى ندارد كه ظاهر كه خداست بدون مظهر، و منكشف بدون منكشف منه ديده شود.
بشر نيز كه اشرف مخلوقات است همواره به خدا توجه و محبت دارد او را مى خواهد و مى بيند، منتهى در اين عالم توجه ندارد، و پس از اين عالم براى او، منكشف خواهد شد. چنانكه خداوند سبحان مى فرمايد: لقد كنت فى غفله من هذا، فكشفنا عنك غطاءك ، فبصرك اليوم حديد (ق : 22).
واقعا كه از اين حال ، سخت در غفلت بودى ، ولى ما پرده ات را از جلوى چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز تيز است (و خوب مى بينى ).
س 6 معناى اين گفتار امام سجاد عليه السّلام چيست كه مى فرمايد:
بك عرفتك (5) به تو، تو را شناختم .
ج - يعنى معرفت خداوند متعال بالذات است . در بخش توحيد كتاب (بحار الانوار) نيز عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند: انما عرف الله من عرفه بالله ، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه ؛ فانما يعرف غيره (6) تنها كسى خدا را مى شناسد كه او را به او بشناسد پس هر كس او را به او نشناخته باشد، او را نشناخته است ، بلكه غير او را شناخته است .
س 7 در حديث مناظره حضرت امام صادق عليه السّلام با شخص ملحدى آمده است كه كه حضرت از او مى پرسد: آيا كشتى سوار شده اى ؟ وى جواى مى دهد: آرى حضرت مى فرمايد: هيچ اتفاقى افتاده كه كشتى شما غرق شود؟ عرض مى كند: آرى . حضرت مى فرمايد: در آن وقت آيا قلبت متوجه جايى شده كه تو را از مهلكه نجات دهد؟ مى گويد: بله ، بعد حضرت مى فرمايد: همان خداوند عالميان است .)(7) آيا اين گونه استدلال در قرآن كريم وجود دارد؟
ج - مساله كشتى و دريا در جاهاى متعدد از قرآن كرى (8) ذكر شده است . و اين بيانگر آن است كه وقتى دست انسان از عوامل بيرونى خالى شد و قلبش از تعلق به آنها تهى گشت ، خداوند قادر متعال كافى است كه او را به هر كمالى كه خواست برساند.
س 8 روشن است كه اين حالت اختصاص به مشركين ندارد، مؤ منين نيز هرگاه در وسط دريا كشتى شان متلاشى شد و خواستند غرق شوند، به خداوند متعال پناه مى بردند و پى مى برند كه هيچ پناهگاه و راه نجاتى جز به سوى خداوند نيست .
پس چرا اين دسته از آيات نظر به خصوص مشركين دارد؟
ج - چون روى سخن و استدلال قرآن عليه بت پرستانى است ، كه به اينكه (خداوند، خالق عالم است ) اعتقاد داشتند و براى آنان هيچ جاى ترديد نبود. چنانكه در قرآن مى فرمايد: ولئن ساءلتهم من خلق السموات و الارض ؟ ليقولن الله (لقمان : 25، و زمر: 38).
و اگر از آنها بپرسى : چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ؟ قطعا خواهند گفت : خدا.
بنابراين ، اختلاف اسلام و قرآن با آنان در تدبير نظام عالم است ؛ زيرا آنان اعتقاد داشتند كه جهان توسط بندگان صالح خدا اداره و تدبير مى شود. و هر كدام از آن بندگان بخشى از نظام آفرينش (از قبيل زمين ، آسمان ، صحرا، دريا، كوه ، جنگل ، انسان و انواع حيوانات ) را تدبير مى كنند و به او (رب ) و به مجموع آنان (ارباب ) مى گفتند. با اين همه ، آنان را مخلوق نمى دانستند و در وجود خداوند متعال شكى نداشتند و او را (رب الارباب ) و خداى خدايان مى ناميدند.
بر اين پايه ، اين دسته از آيات قرآن در مقام رد آنان ، و نظر به اثبات ربوبيت خداوند متعال در تمام بخشهاى نظام عالم و پهنه گيتى دارند.
س 9 چگونه مى توان با اين دسته از آيات ، بر ربوبيت خداوند متعال استدلال نمود؟
ج - چون نجات از غرق و هلاكت ، حاجتى است كه اربابان مادى نمى توانند آن را برآورند، لذا از ته دل و صميم قلب مى فهمند كه تنها خداوند متعال چاره ساز و دستگير است لاغير.
س 10 اختلاف نظر عرفا و حكما در وحدت وجود داشت ؟
ج - عرفا مى گويند: وجود تنها وجود حق است و ما بقى موجود بالله و وجودشان بالعرض و المجاز است ، ولى حكما مى گويند: وجود، حقيقت مشككه ذات مراتب است ، بر خلاف عرفا كه مى گويند: غير از حق تعالى اساسا چيزى وجود ندارد.
س 11 نظر عرفا و حكما درباره وجود مطلق و مقيد چيست ؟
ج - عرفا به وجود مقيد قائل نيستند، بلكه مى گويند: حقيقت وجود يك واحد شخصى است و آن وجود حق تعالى مى باشد و غير از حق حقيقتا هيچ چيز وجود ندارد و اشيا وجودشان بالله است ، ولى حكما قايل به طبيعت مطلقه هستند و اينكه هرگاه به ماهيت مقيد شود وجود مقيد ناميده مى شود، و بازگشت عليت و معلوليت به ربط و استقلال است .
س 12 - يكى از حاضران در جلسه : مى خواهم آنچه را كه به آن اعتقاد دارم اظهار نمايم ، بفرماييد آيا درست است يا خير؟ (يك هست داريم و يك نيست . نيست كه چيزى نيست ، پس يك هستى بيش نمى ماند.)
ج - بله ، منتهى با يك مقدمه كوتاه ، و آن اينكه : براى نمونه اين قوطى كبريت (اشاره به كبريت در دست )، يا هست است يا نيست ، يا قائم به هست . و قوطى كبريت نيست كه نيست ، هستى هم نيست ، بلكه با هستى هست است ، يعنى قوطى كبريت و هر موجودى از موجودات ممكنه ، نيست و عدم كه نيست ، و خدا هم نيست ، بلكه وجود آنها از خدا است .
س 13 حقيقت وجود امكانى چيست ؟
ج - وجود امكانى يعنى معلول بما هو معلول ، كه در حقيقت وجود رابط است ، نه محمول نه موضوع و نه نسبت ، و اين نحوه وجود، محتاج است به واجب ، و ماهيت به واجب نمى دهد. انما يقوم بالنسبه او بذى النسبه (تنها به نسبت ، يا به ذى النسبه قائم است ).
س 14 آيا حقيقت عالم عدم است ؟
ج - اينكه حقيقت عالم عدم باشد توجيهش مشكل است ، ظاهرا منظور گوينده از عدم ، عدم اشخاص است ، يعنى با برداشتن خدا ديگر اشخاص نمى مانند و عالم برداشته مى شود.
س 15 آيا توحيد انبياى گذشته عليهم السلام پيش از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم كامل بوده است ؟
ج - انبياى گذشته عليهم السلام توحيد كامل را نداشتند، زيرا آنان توحيد اسلامى را كه از هر چيز حتى از قيد اطلاق ، مطلق است نداشتند(9)
صفات ذاتى خداوند متعال
س 16 صفات ذاتى خداوند متعال كدامند؟
ج - صفات ذاتى خداوند متعال عبارتند از: علم ، قدرت ، حيات ، سمع و بصر. و گويا بعضى كتابى نوشته و سمع و بصر را از اين پنج صفت حذف كرده و پنج صفت ديگر يعنى : مريد، مدرك ، قديم ، ازلى ، متكلم و صادق را به آنها افزوده و گفته اند:
عالم و قادر و حى است و مريد و مدرك
هم قديم و ازلى و متكلم صادق
و ديگر اينكه تمام صفات ثبوتى را به صفات سلبى برگردانده و گفته است : عالم يعنى غير جاهل ، و قوى يعنى غير عاجز و مانند آن ؛ ولى به نظر مى رسد كه وصف ادراك در مورد خداوند متعال استعمال نشده و نمى شود؛ زيرا ادراك به معناى رسيدن شيى ء به چيزى است كه به آن نرسيده بوده و اين در مورد خداوند معنى ندارد.
س 17 آيا سمع ، عين ذات است ؟
ج - بله ، عين ذات است .
س 18 آيا سمع و بصر از صفات فعل نيستند؟
ج - نه خير.
س 19 ممكن است فرض شود كه خدا باشد ولى سمع نباشد، پس ذات است و سمع نيست ذات از صفت تخلف پيدا كرد و جداى از آن فرض شد، پس معلوم مى شود سميع صفت ذات نيست بلكه صفت فعل است .
ج - در مورد عليم و حى نيز چنين مى توان فرض كرد كه تا خدا نداند عليم نيست ، و اگر زنده نباشد حى نيست ، ولى همه اينها صرف (فرض محال ) است و درست نيست .
قدرت به معناى مبداءيت اشياء است ، و همچنين حيات . بنابراين ، فرض خدايى موجود كه حيات نداشته باشد، و يا عليم نباشد فرضى محال است .
س 20 عليم به معناى (ذات ثبت له العلم ): (ذاتى كه داراى علم است .) مى باشد؛ پس صفت علم نيز زائد بر ذات است .
ج - عليم در اينجا به معناى علم حصولى نيست ، بلكه به معناى (حضور الذات للذات ) و علم به ذات است . همچنين قدير به معناى (ذات ثبت له القدره ) نيست ، بلكه به معناى (عين القدره و ثبوت شى ء است .
س 21 آيا (ادراك ) از صفات پروردگار است و خداوند متعال به آن متصف مى شود؟
ج - ادراك به معناى رسيدن به مطلوب است و لازمه آن علم مى باشد، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: لاتدركه الابصار، و هو يدرك الابصار (انعام : 103).
ديدگان نمى توانند او را در يابند، ولى او ديدگان (چشم و عقل ) را در مى يابد.
مثلا درد مخاضى را كه زنان درك مى كنند، مرد درك نمى كند يعنى نمى فهمد، بنابراين درك در محاورات به معناى فهم استعمال مى شود؛ ولى در لغت به معناى وصول و رسيدن به چيزى است كه آن را نداشته و واجد آن نبوده است .
و اين معنى درباره خداوند متعال معقول نيست . و صفات ذاتيه نزد خاصه (شيعه ) پنج تا است : 1 حيات . 2 قدرت . 3 علم . 4 سمع . 5 بصر و دو صفت آخر به علم بر مى گردند، زيرا سميع به معناى علم به مسموعات ، و بصير به معناى علم به مبصرات است ؛ و عامه (اهل تسنن ) (اراده ) و (تكلم ) را نيز به صفات ذاتيه افزوده اند، ولى در روايات ما وارد شده است . كان الله و لاتكلم ، و كان الله و لا اراده (10) خداوند بود و تكلم نبود؛ و خداوند بود و اراده نبود.
از اين بيان استفاده مى شود كه اين دو از صفات فعلند. نه از صفات ذات ؛ زيرا قابل سلب از ذات هستند.
س 22 متكلمين (ادراك ) را به (علم به جزئيات ) معنى نموده اند، آيا خداوند متعال به ادراك به اين معنى متصف مى شود؟
ج - در اينكه خداوند عالم به جزئيات و كليات است شكى نيست ، ولى اهل لغت درك را به معناى (وصول به مطلوب ) مى دانند كه اين معنى در حق خداوند ممتنع است ؛ در محاورات عرفى نيز علم و درك را به يك معنى مى دانند و درك به اين معنى همان علم است كه خداوند به آن متصف مى شود. و علم به چيزى مستلزم اتصاف به آن چيز نيست ، بر خلاف درك به معناى رسيدن و وصول به چيزى كه مستلزم اتصاف به آن چيز است كه در مورد خداوند متعال محال است .
كيفيت صفات خداوند متعال
س 23 گفته مى شود: دو صفت (علم ) و (قدرت ) كه در مخلوقات وجود دارد، با علم و قدرت الهى مغايرت دارد.) آيا اين سخن درست است ؟
ج - علم ، قدرت و مشيت و اراده خداوند متعال همانند علم ، قدرت و مشيت و اراده اى استكه ما بدان متصف مى شويم ، و اين همان سنخيت ميان علت ومعلول است و نمى توان گفت كه اين صفات در او نيست ؛ اما صفات سلبيه ، در واقع سلبالسلب هستند و به صفات ثبوتيه بر مى گردند. براى نمونه صفت (عاجز نبودن )به مجموع (عاجز) يعنى (ناتوان ) و (نبودن ) بر مى گردد كه هر دو سلبهستند، و سلب سلب آن به (قدرت ) بازگشت مى كند. و به همين صورت(جاهل نبودن ) به (علم ) باز مى گردد؛ زيرا (نادان ) منفى است ، و (نيست )نيز منفى است ، و اگر منفى در منفى ضرب شود، نتيجه مثبت يعنى (دانا) مى شود: دانانيست * نادان .
س 24 پس چرا در دعاى جوشن كبير صفات ثبوتى را به سلبى برگردانده و فرموده است : يا عالما لا يجهل ، يا قويا لايضعف ، يا حيا لايموت (11) ج - اين جملات ، صفات ثبوتى را اثبات مى كنند و معناى آنها اين است كه خداوند عالم است به طورى كه جهل در او راه ندارد، و همچنين قوى است به گونه اى كه ضعف در او نيست ، و نيز حى است به طورى كه موت ندارد؛ زيرا لازمه علم ، عدم جهل ، و لازمه قدرت عدم ضعف و لازمه حيات ، عدم مرگ است ، نه اينكه بگويد: خداوند متعال عين عدم جهل و عدم ضعف و عدم موت است به گونه اى كه هيچ صفتى نداشته و مجموعه عدم ها باشد.
س 25 آيا همه صفات ثبوتيه حضرت حق ، عين ذات هستند؟
ج - بعضى از آنها نظير علم ، قدرت و حيات عين ذاتند. و اما صفات فعليه عين ذات نيستند، بلكه هر كدام بيانگر فعلى از افعالند و خارج از حقيقت ذات . مانند رزق ، احياء، اماته ، تكلم . و اكثر اسماء حسناى الهى از اين قبيل و زائد بر ذات هستند. مشيت و اراده نيز از همين قبيل و از صفات فعل است و از مقام فعل انتزاع مى شود(12)
س 28 معناى اين جمله اميرالمؤ منين عليه السّلام چيست كه مى فرمايد:
(كمال توحيده ، نفى الصفات عنه )(13) كمال اعتقاد به يگانگى او، نفى كردن صفات از اوست .
ج - اين جمله صفت زائد بر ذات را نفى مى كند؛ زيرا صفات ذات ، عين ذاتند