اولاً:
معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى احياى حق و عدالت و آزادى برپا خاسته و جمعى را هم عقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتى كه به منظور خود نايل شد، ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هر گونه حقكشى و تبهكارى و بى بندوبارى را از ايشان معفو داند؛ يعنى با دست و ابزارى كه بنايى را برپا كرده با همان دست و ابزار آن را خراب كند.
وثانيا:
اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مى كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفى مى نمايد از راه خود صحابه به ما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاريخ قطعى با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمى كردند، صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودن و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اى در حق همديگر روا نمى داشتند.
بنابر آنچه گذشت ، به شهادت عمل خود صحابه ، اين روايات صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى است غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه .
و اگر فرضا خداى متعال در كلام خود، روزى از صحابه در برابر
خدمتى كه در اجراى فرمان او كرده اند اظهار (73) رضايت فرمايد، معناى آن ، تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هر گونه نافرمانى كه دلشان مى خواهد بكنند.
استقرار سلطنت بنى اميه
سال شصت هجرى قمرى معاويه درگذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمام حكومت اسلامى را در دست گرفت .
يزيد به شهادت تاريخ ، هيچگونه شخصيت دينى نداشت ؛ جوانى بود حتى در زمان حيات پدر، اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نمى كرد و جز عياشى و بى بندوبارى و شهوترانى سرش نمى شد و در سه سال حكومت خود، فجايعى راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آن همه فتنه ها كه گذشته بود، سابقه نداشت .
سال اول ، حضرت حسين بن على عليه السّلام را كه سبط پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيعترين وضعى كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاى بريده شهدا در شهرها گردانيد (74) و در سال دوم ، ((مدينه )) را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشكريان خود مباح ساخت (75) و سال سوم ، ((كعبه مقدسه )) را خراب كرده و آتش زد!! (76) و پس از يزيد، آل مروان از بنى اميه زمام حكومت اسلامى را - به تفصيلى كه در تواريخ ضبط شده - در دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت ، روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در جامعه اسلامى جز يك امپراطورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود، حكومت نمى كرد و در دوره حكومت اينان كار به جايى كشيد كه خليفه وقت (وليد بن يزيد) كه جانشين پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يگانه حامى دين شمرده مى شد، بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد (77) !!
خليفه وقت [وليد بن يزيد] قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب به قرآن انشاء كرد گفت : روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مى يابى بگوى خليفه مرا پاره كرد!! (78)
البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسى شان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بود، در اين دوره تاريك ، روزگارى تلخ و دشوارى مى گذارانيدند ولى شيوه بيدادگرى و بى بندوبارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت و تقوا و طهارت پيشوايان اهل بيت آنان را روز به روز در عقايدشان استوارتر مى ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين پيشواى سوم شيعه در توسعه يافتن تشيّع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت ؛ مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزايى كرد.
گواه اين سخن اين است كه در زمان امامت پيشواى پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود، به مناسبت اختلال و ضعفى كه در حكومت اموى پيدا شده بود، شيعه از اطراف كشور اسلامى مانند سيل به دور پيشواى پنجم ريخته به اخذ حديث و تعلم معارف دينى پرداختند (79) . هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چند نفر از امراى دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين كردند (80) ولى در عين حال شيعه به حسب دستور پيشوايان خود، در حال تقيه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مى كردند.
بارها در اثر كثرت فشار سادات علوى بر ضد بيدادگريهاى حكومت قيام كردند ولى شكست خوردند و بالا خره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بى پرواى وقت در پايمال كردن شان فروگذارى نكرد. جسد زيد را كه پيشواى شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده به دار آويختند و سه سال بر سر دار بود، پس از آن پايين آورده و آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!! (81) به نحوى كه اكثر شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز به دست بنى اميه با سمّ درگذشتند (82) و درگذشت امام دوم و سوم نيز به دست آنان بود.
فجايع اعمال امويان به حدى فاحش و بى پرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه مى دانستند ناگزير شده خلفا را به دو دسته تقسيم كردند. خلفاى راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم مى باشند (ابوبكر و عمر و عثمان و على ) و خلفاى غير راشدين كه از معاويه شروع مى شود.
امويين در دوران حكومت خود در اثر بيدادگرى و بى بندوبارى به اندازه اى نفرت عمومى را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعى و كشته شدن آخرين خليفه اموى ، دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دارالخلافه گريختند و به هر جا روى آوردند پناهشان ندادند، بالا خره پس از سرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه كشيدند و بسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند، به جنوب يمن درآمدند و به دريوزگى خرج راهى از مردم تحصيل كرده و درزى حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند (83) .
شيعه در قرن دوم هجرى
در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى ، به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى و بد رفتاريهاى بنى اميه در همه جاى كشورهاى اسلامى ادامه داشت ، دعوتى نيز به نام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده ، متصدى دعوت ((ابومسلم مروزى )) سردار ايرانى بود كه به ضرر خلافت اموى قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموى را برانداخت (84) . اين نهضت و انقلاب اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مى گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداى اهل بيت را داشت و حتى از مردم براى يك مرد پسنديده از اهل بيت (سربسته ) بيعت مى گرفتند با اينهمه به دستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود، به گواهى اينكه وقتى كه ((ابومسلم )) بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت ، وى جدا رد كرد و فرمود:((تو از مردان من نيستى و زمان نيز زمان من نيست )) (85) .
بالا خره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند (86) و در آغاز كار روزى چند به مردم و علويين روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند (87) ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه بنى اميه را پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندوبارى هيچگونه فروگذارى نكردند.
((ابوحنيفه )) رئيس يكى از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت (88) و شكنجه ها ديد و ((ابن حنبل )) رئيس يكى از چهار مذهب ، تازيانه خورد (89) و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار، با سمّ درگذشت (90) و علويين را دسته دسته گردن مى زدند يا زنده زنده دفن مى كردند يا لاى ديوار يا زير ابنيه دولتى مى گذاشتند.
((هارون )) خليفه عباسى كه در زمان وى امپراطورى اسلامى به اوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهى خليفه به خورشيد نگاه مى كرد و آن را مخاطب ساخته مى گفت به هر كجا مى خواهى بتاب كه به جايى كه از ملك من بيرون است نخواهى تابيد! از طرفى لشكريان وى در خاور و باختر جهان پيش مى رفتند ولى از طرفى در جسر بغداد كه در چند قدمى قصر خليفه بود، بى اطلاع و بى اجازه خليفه ، ماءمور گذاشته از عابرين حق عبور مى گرفتند، حتى روزى خود خليفه كه مى خواست از جسر عبور كند، جلويش را گرفته حق العبور مطالبه كردند! (91)
يك مغنى با خواندن دو بيت شهوت انگيز، ((امين )) خليفه عباسى را سر شهوت آورد، امين سه ميليون درهم نقره به وى بخشيد، مغنى از شادى خود را به قدم خليفه انداخته گفت : يا اميرالمؤ منين ! اين همه پول را به من مى بخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت اهميتى ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مى گيريم !! (92)
ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطاركشورهاى اسلامى به عنوان بيت المال مسلمين به دارالخلافه سرازير مى شد، به مصرف هوسرانى و حقكشى خليفه وقت مى رسيد، شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مى رسيد!!
وضع شيعه از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس ، كوچكترين تغييرى پيدا نكرد جز اينكه دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم دادند.
شيعه در قرن سوم هجرى
با شروع قرن سوم ، شيعه نفس تازه اى كشيد و سبب آن
اولاً:
اين بود كه كتب فلسفى و علمى بسيارى از زبان يونانى و سريانى و غير آنها به زبان عربى ترجمه شد و مردم به تعليم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند. علاوه بر آن ((ماءمون )) خليفه عباسى (195 - 218) معتزلى مذهب به استدلال عقلى در مذهب علاقه مند بود و در نتيجه به تكلم استدلالى در اديان و مذاهب رواج تام و آزادى كامل داده بود و علما و متكلمين شيعه ازاين آزادى استفاده كرده در فعاليت علمى و در تبليغ مذهب اهل بيت فروگذارى نمى كردند (93) .
وثانيا :
ماءمون عباسى به اقتضاى سياست خود به امام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تا اندازه اى از تعرض اولياى دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادى بهره مند بودند ولى باز ديرى نگذشت كه دم برنده شمشير به سوى شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد، خاصه در زمان متوكل عباسى (232 - 247 هجرى ) كه مخصوصا با على و شيعيان وى دشمنى خاصى داشت و هم به امر وى بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند (94) .
شيعه در قرن چهارم هجرى
در قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد كه براى وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن شيعه كمك به سزايى مى كرد كه از آن جمله سستى اركان خلافت بنى عباسى و ظهور پادشاهان ((آل بويه )) بود.
پادشاهان ((آل بويه )) كه شيعه بودند، كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند (95) و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه مى داد كه در برابر مدعيان مذهبى خود كه پيوسته به اتكاى قدرت ، خلافت آنان را خورد مى كردند، قد علم كرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند.
چنانكه مورخين گفته اند در اين قرن ، همه جزيرة العرب يا قسمت معظم آن به استثناى شهرهاى بزرگ ، شيعه بودند و با اين وصف برخى از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده در عين حال شيعه بودند. در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهر كوفه كه مركز تشيع شمرده مى شد رقابت مذهبى داشت ، عده اى قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و هرات ، شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران نيز مذهب شيعه رواج داشت (96) .
در آغاز اين قرن بود كه ((ناصر اطروش )) پس از سالها تبليغ كه در شمال ايران به عمل آورد به ناحيه طبرستان استيلا يافت و سلطنت تاءسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش از ((اطروش )) نيز حسن بن زيد علوى سالها در طبرستان سلطنت كرده بود (97) .
در اين قرن ، فاطميين كه اسماعيلى بودند به مصر دست يافتند و سلطنت دامنه دارى (296 - 527) تشكيل دادند (98) .
بسيار اتفاق مى افتاد كه در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نيشابور كشمكش و زد و خورد و مهاجمه هايى ميان شيعه و سنى در مى گرفت و در برخى از آنها شيعه غلبه مى كرد و از پيش مى برد.
شيعه در قرن نهم هجرى
از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم ، شيعه به همان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه مى داد و پادشاهانى نيز كه مذهب شيعه داشتند به وجود آمده از تشيع ترويج مى نمودند.
در اواخر قرن پنجم هجرى ، دعوت اسماعيليه در قلاع اَلَموت ريشه انداخت و اسماعيليه نزديك به يك قرن و نيم در وسط ايران در حال استقلال كامل مى زيستند (99) و سادات مرعشى در مازندران ، سالهاى متمادى سلطنت كردند (100) .
((شاه خدابنده )) از پادشاهان مغول ، مذهب شيعه را اختيار كرد و اعقاب او از پادشاهان مغول ، ساليان دراز در ايران سلطنت كردند و از تشيّع ترويج مى كردند و همچنين سلاطين ((اق قويونلو و قره قويونلو)) كه در تبريز حكومت مى كردند (101) و دامنه حكمرانى شان تا فارس و كرمان كشيده مى شد و همچنين حكومت فاطميين نيز ساليان دراز در مصر برپا بود.
البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت مى كرد چنانكه پس از برچيده شدن بساط فاطميين و روى كار آمدن سلاطين ((آل ايوب ))، صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات ، آزادى مذهبى را بكلى از دست دادند و جمع كثيرى از تشيّع از دم شمشير گذشتند (102) .
و از آن جمله ((شهيد اول محمد بن محمد مكى ))، يكى از نوابغ فقه شيعه ، سال 786 هجرى در دمشق به جرم تشيع كشته شد (103) !!
انتهاى خلافت به اميرالمؤ منين على (ع ) و روش آن حضرت
خلافت على عليه السّلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقريبا چهار سال و پنج ماه ادامه يافت . على عليه السّلام در خلافت ، رويه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را معمول مى داشت (44) و غالب تغييراتى را كه در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود به حالت اولى برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را در دست داشتند از كار بركنار كرد (45) . و در حقيقت يك نهضت انقلابى بود و گرفتاريهاى بسيارى در بر داشت .
على عليه السّلام نخستين روز خلافت در سخنرانى كه براى مردم نمود چنين گفت :((آگاه باشيد! گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگيرتان شده است . بايد درست زير و روى شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتاده اند پيش افتند و آنان كه به ناروا پيشى مى گرفتند، عقب افتند (حق است و باطل و هر كدام اهلى دارد بايد از حق پيروى كرد) اگر باطل بسيار است چيز تازه اى نيست و اگر حق كم است گاهى كم نيز پيش مى افتند و اميد پيشرفت نيز هست . البته كم اتفاق مى افتد كه چيزى كه پشت به انسان كند دوباره برگشته و روى نمايد)) (46) .
على عليه السّلام به حكومت انقلابى خود ادامه داد و چنانكه لازمه طبيعت هر نهضت انقلابى است ، عناصر مخالف كه منافعشان به خطر مى افتد از هر گوشه و كنار سر به مخالفت برافراشتند و به نام خونخواهى خليفه سوم ، جنگهاى داخلى خونينى برپا كرداند كه تقريبا در تمام مدت خلافت على عليه السّلام ادامه داشت به نظر شيعه ، مسببين اين جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خليفه سوم ، دستاويز عوامفريبانه اى بيش نبود و حتى سوء تفاهم نيز در كار نبود (47) .
سبب جنگ اول كه ((جنگ جمل )) ناميده مى شود، غائله اختلاف طبقاتى بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود. على عليه السّلام پس از آنكه به خلافت شناخته شد، مالى در ميان مردم بالسويه قسمت فرمود (48) چنانكه سيرت پيغمبر اكرم نيز همانگونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت برآشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زيارت كعبه ، از مدينه به مكه رفتند و ام المؤ منين عايشه را كه در مكه بود و با على عليه السّلام ميانه خوبى نداشت با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خليفه سوم ! نهضت و جنگ خونين جمل را برپا كردند (49) .
با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وى دفاع نكردند (50) و پس از كشته شدن وى اولين كسى بودند كه از طرف خود و مهاجرين با على بيعت كردند (51) و همچنين ام المؤ منين عايشه خود از كسانى بود كه مردم را به قتل خليفه سوم تحريص مى كرد (52) و براى اولين بار كه قتل خليفه سوم را شنيد به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود. اساسا مسببين اصلى قتل خليفه ، صحابه بودند كه از مدينه به اطراف نامه ها نوشته مردم را بر خليفه مى شورانيدند.
سبب جنگ دوم كه جنگ صفين ناميده مى شود و يك سال و نيم طول كشيد، طمعى بود كه معاويه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خليفه سوم اين جنگ را برپا كرد و بيشتر از صدهزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله مى كرد نه دفاع ، زيرا خونخواهى هرگز به شكل دفاع صورت نمى گيرد.
عنوان اين جنگ ((خونخواهى خليفه سوم )) بود با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند آنگاه به شام برگشته به خونخواهى خليفه قيام كرد (53) .
و همچنين پس از آنكه على عليه السّلام شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد، ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده ، قتله خليفه را تعقيب نكرد!!
پس از جنگ صفين ، جنگ نهروان درگرفت ، در اين جنگ جمعى از مردم كه در ميانشان صحابى نيز يافت مى شد، در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين به على عليه السّلام شوريدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هرجا از طرفداران على عليه السّلام مى يافتند مى كشتند، حتى شكم زنان آبستن را پاره كرده جنينها را بيرون آورده سر مى بريدند (54) .
على عليه السّلام اين غائله را نيز خوابانيد ولى پس از چندى در مسجد كوفه در سر نماز به دست برخى از اين خوارج شهيد شد.
بهره اى كه شيعه از خلافت پنجساله على (ع ) برداشت
على عليه السّلام در خلافت چهار سال و نُه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ريخته اسلامى را كاملاً به حال اولى كه داشت برگرداند ولى از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد:
1 - به واسطه سيرت عادله خود، قيافه جذاب سيرت پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به مردم ، خاصه به نسل جديد نشان داد، وى در برابر شوكت كسرايى و قيصرى معاويه در زى فقرا و مانند يكى از بينواترين مردم زندگى مى كرد. وى هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدايى و نيرومندى را به ناتوانى ترجيح نداد.
2 - با آن همه گرفتاريهاى طاقت فرسا و سرگرم كننده ، ذخاير گرانبهايى از معارف الهيه و علوم حقه اسلامى را ميان مردم به يادگار گذاشت .
مخالفين على عليه السّلام مى گويند: وى مرد شجاعت بود نه مرد سياست ؛ زيرا او مى توانست در آغاز خلافت خود، با عناصر مخالف ، موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضى و خشنود نگهداردو بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند سپس به قلع و قمعشان بپردازد.
ولى اينان اين نكته را ناديده گرفته اند كه خلافت على يك نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى بايد از مداهنه و صورت سازى دور باشد. مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها به آن حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينكه آن حضرت به خدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كارى با دعوت وى نداشته باشند ولى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نپذيرفت با اينكه مى توانست در آنروزهاى سخت ، مداهنه و سازش كرده موقعيت خود را تحكيم نمايد، سپس به مخالفت دشمنان قد علم كند. اساسا دعوت اسلامى هرگز اجازه نمى دهد كه در راه زنده كردن حقى ، حق ديگرى كشته شود يا باطلى را با باطل ديگرى رفع نمايند و آيات زيادى در قرآن كريم در اين باره موجود است (55) .
گذشته از اينكه مخالفين على در راه پيروزى و رسيدن به هدف خود از هيچ جرم و جنايت و نقض قوانين صريح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمى كردند و هر لكه را به نام اينكه صحابى هستند و مجتهدند، مى شستند ولى على به قوانين اسلام پايبند بود.
از على عليه السّلام در فنون متفرقه عقلى و دينى و اجتماعى نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده (56) و معارف اسلامى را (57) در سخنرانيهاى خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد نموده (58) وى دستور زبان عربى را وضع كرد و اساس ادبيات عربى را بنياد نهاد. وى اول كسى است در اسلام كه در فلسفه الهى غور كرده (59) به سبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را كه تا آن روز در ميان فلاسفه جهان ، مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب بحدى عنايت به خرج مى داد كه در بحبوحه (60) جنگها به بحث علمى مى پرداخت .
3 - گروه انبوهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت كرد (61) كه در ميان ايشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند ((اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى )) وجود دارند كه در ميان عرفاى اسلامى ، مصادر عرفان شناخته شده اند و عده اى مصادر اوليه علم فقه و كلام و تفسير و قرائت و غير آنها مى باشند.
انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى
پس از شهادت اميرالمؤ منين على عليه السّلام به موجب وصيت آن حضرت و بيعت مردم ، حضرت حسن بن على عليهماالسّلام كه پيش شيعه دوازده امامى ، امام دوّم مى باشد متصدى خلافت شد ولى معاويه آرام ننشسته به سوى عراق - كه مقر خلافت بود - لشكر كشيده با حسن بن على به جنگ پرداخت .
وى با دسيسه هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف ، تدريجا ياران و سرداران حسن بن على را فاسد كرده بالا خره حسن بن على را مجبور نمود كه به عنوان صلح ، خلافت را به وى واگذار كند و حسن بن على نيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه ، به وى برگردد و به شيعيان تعرض نشود، به معاويه واگذار نمود (62) .
در سال چهل هجرى ، معاويه برخلافت اسلامى استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى كه كرد به مردم اخطار نموده و گفت :((من با شما سر نماز و روزه نمى جنگيدم بلكه مى خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم )) (63) !!
و نيز گفت :((پيمانى كه با حسن بستم لغو و زير پاى من است !!)) (64) معاويه با اين سخن اشاره مى كرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات دينى ، ضمانتى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود به كار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينى پيغمبر خدا. و از اينجا بود كه بعضى از كسانى كه به حضور وى بار يافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (65) و خودش نيز در برخى از مجالس خصوصى ، از حكومت خود با ملك و پادشاهى تعبير مى كرد (66) اگرچه در ملا عام خود را خليفه معرفى مى نمود.
و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد و بالا خره نيز به نيت خود جامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جوانى بى بندوبار بود و كمترين شخصيت دينى نداشت ، ولايت عهدى داده به جانشينى خود برگزيد (67) و آن همه حوادث ننگين را به بار آورد.
معاويه با بيان گذشته خود اشاره مى كرد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السّلام پس از وى به خلافت برسد؛ يعنى در خصوص خلافت بعد از خود، فكرى ديگر دارد و آن همان بود كه حسن عليه السّلام را باسمّ شهيد كرد (68) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت . معاويه با الغاى پيمان نامبرده مى فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش بسر برند و كمافى السابق به فعاليتهاى دينى خود ادامه دهند و همين معنا را نيز جامه عمل پوشانيد (69) .
وى اعلام نمود كه هركس در مناقب اهل بيت حديثى نقل كند هيچگونه مصونيتى در جان و مال و عرض خود نخواهد (70) داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد، جايزه كافى بگيرد و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد (71) و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر به على عليه السّلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى ((10199)) اجرا مى شد) وى به دستيارى عمال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابى بودند، خواص شيعه على عليه السّلام را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند به ناسزا و بيزارى از على تكليف مى كرد و هر كه خوددارى مى كرد به قتل مى رسيد (72) .
سخت ترين روزگار براى شيعه
سخت ترين زمان براى شيعه در تاريخ تشيّع ، همان زمان حكومت بيست ساله معاويه بود كه شيعه هيچگونه مصونيتى نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و مارك دار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم ) كه در زمان معاويه بودند، كمترين وسيله اى براى برگردانيدن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند حتى امام سوم شيعه كه در شش ماه اول سلطنت يزيد، قيام كرد با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد، در مدت ده سالى كه در خلافت معاويه مى زيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت .
اكثريت تسنن ، اين همه كشتارهاى ناحق و بى بندوباريها را كه به دست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وى انجام يافته است ، توجيه مى كنند كه آنان صحابه بودند و به مقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده ، صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشان سربزند معفو است !!! ولى شيعه اين عذر را نمى پذيرد؛ زيرا:
متن اين كتاب توسط اين جانب به زبان انگليسى ترجمه شد ومدتى نيز در آمريكا در سطح دانشگاهى تدريس شده است و به زودى پس از اتمام اين دوره تجربى و ارزيابى عكس العمل دانشجويان در فهم اثرى كه مستقيما از قلم يك عالم بزرگ اسلامى تراوش كرده است ، به صورت نهايى ، انتشار خواهد يافت .
جلد دوم در باره قرآن ، در شرف ترجمه است و سومين اثر در اين سلسله كه به منظور شناساندن شيعه در جهان مى باشد، ترجمه منتخبى از گفتار امامان شيعه خواهد بود كه تا كنون در غرب ، كتابى مكتوم و گنجى نهفته باقى مانده است .
بنابراين ، كتاب ((شيعه در اسلام )) يك تحقيق جديد با هدفى تازه است . منظور آن شناساندن شيعه و جوانب گوناگون آن به افرادى است كه با عالم فكرى اسلامى و شيعى آشنايى ندارند و مايلند از ديدگاهى كلى ، نظرى جامع به اين بخش مهم از اسلام بيفكنند.
مؤ لف محترم ، اين هدف را بدون اهانت به اهل سنّت و جماعت و در عين حال دفاع از اصالت شيعه و بيان علت پيدايش آن ، دنبال كرده و كوشيده است تا نشان دهد كه تشيّع جنبه اى كاملاً اصيل از اسلام است بدون اينكه كوچكترين مقصودى در ايجاد تفرقه يا شكاف بين تشيّع و تسنّن در نظر باشد. برعكس با دفاع از اصالت شيعه گفتگوى بين دو بخش اصلى اسلام را آسانتر ساخته است از آنجا كه تقريب واقعى ، فقط با حفظ اصالت طرفين امكان پذير مى باشد.
از عجايب زمان ما اين است كه احتياج به اين كتاب به زبان فارسى شايد كمتر از انگليسى نباشد. نه تنها دهها و صدها بلكه هزارها جوان ايرانى امروزه دچار جهل و نادانى در باره دين خود مى باشند و در عين حال احساس احتياج به آشنايى با آن مى كنند و دانش آنها اكتفاى استفاده از كتب عادى دينى را نمى كند.
در ساليان گذشته بين طبقه اى از جامعه ، مسئله تعليمات دينى وضعى بس شگفت آور پيدا كرده است كه شايد در كمتر جامعه ديده شود در حالى كه اقليتهاى مذهبى و نيز خارجيان مقيم ايران در خانه و مدرسه ، نهايت كوشش را دارند تا فرهنگ و دين خود را به فرزندان خود منتقل سازند، بين مسلمانان كه اكثريت قاطع را در جامعه ايرانى دارا مى باشند، در برخى طبقات تعليمات دينى بكلى فراموش شده است . والدين مسئوليت را از خود سلب كرده و اميد دارند به نحوى معجزآسا مدارس از عهده اين امر خطير برآيد و مدارس به نوبه خود با فقدان معلمان كافى براى تدريس دروس عادى طبعا هيچگونه صلاحيتى جهت تحقق دادن به اين معجزه را ندارد، لذا به تدريج عده اى پرورش يافته اند كه به آنها همه نوع وسائل مادى داده شده و برايشان هر چه دلخواه آنها در زندگى باشد فراهم شده است بجز معنا و جهت . آنها مى دانند چگونه حركت كنند ليكن نمى دانند به كجا بروند.
و از آنجا كه انسان موجودى است هدف طلب و نمى تواند عمر خود را تماما در سرگرميهاى پوچ و گذران مادى و شهوانى بگذراند، عده اى از اين بى تكليفى رنج مى برند و بسيارى از آنها در جستجوى يك نوع تعليم معنوى و دينى هستند ليكن يافتن مربى و راهنما و حتى كتابى كه به لسان آنان حقايق دينى و تفكر و تاريخ تشيّع را برايشان تشريح كند، بس مشكل است .
در چنين وضعى چاپ اين كتاب كه در بدو امر براى محققان و دانش طلبان مغرب زمين نگاشته شده بود، براى ايرانيان نيز اهميّت فراوان دارد و مى توان گفت كه اين تصنيف در نوع خود بى نظير است .
علامه طباطبائى با لسانى ساده تقريبا تمام جوانب شيعه را از تاريخ گرفته تا حكمت و عرفان توضيح داده و در صفحاتى معدود بسيارى از مهمترين حقايق معارف اسلامى و شيعى را بيان كرده است .
با چاپ اين اثر براى بار اول علاقمند فارسى زبان مى تواند با مطالعه يك كتاب به رؤ وس تفكر شيعى احاطه يافته و كليدهايى جهت باز كردن راههاى تحقيق و تفحص بعدى به دست آورد. در واقع اين اثر نفيس ، راهنمايى است كه با كمك آن فردى كه تاكنون با جهان معنوى شيعه ناماءنوس بوده است مى تواند در اين عالم وسيع ، قدم نهد و با اتكاى به اين راهنماى موثق يقين داشته باشد كه گمراه نخواهد گرديد بلكه با توسل به اين حبل متين به مقصد نهايى خواهد رسيد.
تمام مراتب علم و معرفت شيعى از نحوه پيدايش تاريخى آن و فقه و شريعت تا لطيف ترين حقايق معنوى به زبانى بس ساده كه مى تواند فقط متعلق به يك استاد واقعى باشد، در چهار فصل كلى جمع آورى گرديده و براى بار اول به زبان فارسى بحثى با چنين جامعيت و در لباسى اين چنين ساده آراسته شده و به جامعه ايرانى كه اكنون از هر زمان بيشتر محتاج به خودشناسى و ارشاد است ، عرضه گرديده است . اين مهم فقط مى توانست از فكر و قلم توانايى با جامعيت و كمال علاّمه طباطبائى تراوش كند.
شرح حال استاد
علامه سيد محمد حسين طباطبائى از يكى از خاندانهاى بزرگ علم برخاسته است و چهارده پشت ايشان از دانشمندان و علماى بنام تبريز بوده اند. ولادت ايشان در پايان سال 1321 هجرى قمرى مصادف با 1282 شمسى در تبريز به وقوع پيوست و ايشان در زادگاه خود تحصيلات مقدماتى را دنبال نمود.
پس از اتمام اولين مراحل علمى در 1304 رهسپار نجف اشرف شد و ده سال در آن مركز بزرگ تشيّع به تكميل معلومات خود در شعب مختلف علوم اسلامى پرداخت . فقه و اصول را نزد استادان معروف ((نائينى و كمپانى )) و فلسفه را نزد ((سيد حسين بادكوبى )) كه خود از شاگردان جلوه و آقا على مدرس بود و رياضيات را نزد ((آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى )) و اخلاق را در محضر ((حاج ميرزا على قاضى )) كه در حكمت عملى و عرفان ، مقامى بس ارجمند داشتند تلمذ كرد. سپس در سال 1314 به زادگاه خود مراجعت فرمود.
تحصيلات علامه طباطبائى فقط محدود به سطوح عادى فقه نبود بلكه علاوه بر عميق ترين تحصيلات در صرف و نحو و ادبيات عرب و فقه و اصول ، ايشان يك دوره كامل از رياضيات قديم از ((اصول )) اقليدس تا ((مجسطى )) بطلميوس و نيز فلسفه و كلام و عرفان و تفسير را فرا گرفت و در اين علوم به مرحله اجتهاد نائل آمد.
شهرت علامه طباطبائى در تهران و حوزه هاى ديگر علمى ايران خارج از تبريز هنگامى آغاز شد كه در اثر حوادث سياسى جنگ دوم جهانى و عواقب بعد از آن ، ايشان از مسقطالراءس خود به قم مهاجرت كرد و از سال 1325 در آنجا ساكن شد و بدون كوچكترين سر و صدا مجالس درس خود را در تفسير و حكمت آغاز كرد و در سفرهاى پياپى به تهران با علاقه مندان به حكمت و معارف اسلامى نيز تماس حاصل نمود و حتى از بحث و مناظره با مخالفان دين و حكمت ، دريغ نورزيد و از راه عقل و منطق ، بسيارى از افرادى را كه از طريق صواب منحرف شده بودند به درك حقايق دينى و حكمى نايل ساخت و توانست در عرض بيست و چند سال اخير، اثر عميقى از خود نه تنها در طبقه روحانيت بلكه بين عده اى از طبقه متجدد و تحصيل كرده در غرب بجا گذارد.
ساليان دراز هر پاييز بين ايشان و استاد هنرى كربن مجالسى با حضور جمعى از فضلا و دانشمندان تشكيل شده است كه در آن مباحثى حياتى در باره دين و فلسفه و مسائلى كه جهان امروز در مقابل شخص معنوى و جوينده حقيقت قرار مى دهد، مطرح مى شود و اين جلسات نتايج بسيار مهمى به بار آورده است . بدون شك چنين جلساتى در سطحى آنچنان بالا و با افقى آنچنان وسيع در جهان اسلام امروز بى نظير بوده است و حتى مى توان گفت كه از دوره قرن وسطى كه تماس فكرى و معنوى اصيل بين اسلام و مسيحيت قطع شد، چنين تماسى بين شرق اسلامى و غرب حاصل نشده است .
در حوزه علميه قم ، خدمت بزرگ علاّمه طباطبائى ، احياى علوم عقلى و نيز تفسير قرآن كريم بوده است . به تدريج ايشان تدريس سطوح اساسى حكمت مانند كتاب ((شفاء)) و ((اسفار)) را متداول ساخت . شخصيت بارز ايشان و تخلق به صفات حميده و حسن سلوك در تماس با طلاب ، هر روز گروه بيشترى از افراد علاقه مند و با استعداد را بسوى مجالس درس ايشان جلب كرد تا در ساليان اخير در درس حكمت ، صدها طلبه حضور داشتند و در طى بيست و چند سال گذشته عده كثيرى دانشمند كه برخى اكنون خود اساتيد حكمت هستند، موفق به نيل به مقام اجتهاد در اين علم نفيس ، تحت ارشاد علامه طباطبائى شدند.
شايد حتى مهمتر از خدمت ايشان به حكمت كه از طريق تربيت عده كثيرى از طلاب و نشر كتب انجام پذيرفته است ، توجه علامه طباطبائى به اهميّت تربيت اخلاقى و تزكيه نفس بين شاگردان خود بوده است . ايشان در واقع به تنهايى مكتب جديدى در تربيت افرادى كه علم و اخلاق را تواءما توسعه داده اند تاءسيس كرده و اشخاصى بس لايق به جامعه تقديم داشته و همواره لزوم تواءم كردن آموزش و پرورش را تاءييد كرده است ؛ امرى كه هميشه از اصول اوليه فرهنگ اسلامى ايران بوده است و متاءسفانه امروزه در نظام مدارس جديد و حتى در مدارس قديم تا حدى فراموش شده است .
آثار علاّمه طباطبائى
از ايشان آثار علمى بسيار بجا مانده است كه قسمتى از آنها بدين قرار است :
1 - تفسير الميزان -
به زبان عربى (در 20 جلد) و ترجمه فارسى آن تا كنون بارها چاپ شده است .
2 - اصول فلسفه و روش رئاليسم -
با حواشى آقاى مرتضى مطهرى كه سه جلد از پنج جلد آن تا كنون چاپ شده و بقيه به صورت خطى باقى است (1) . يك جلد عربى از آن نيز انتشار يافته است .
3 - حاشيه بر اسفار صدرالدين شيرازى -
كه بر چاپ جديد اسفار كه زير نظر علامه طباطبائى در شرف چاپ است و شش جلد آن تاكنون انتشار يافته است - نوشته شده است .
فهرست مطالب
مقدّمه دفتر
پيشگفتار به قلم يكى از شاگردان استاد
شرح حال استاد
آثار علاّمه طباطبائى
مقدمه
1 - دين :
2 - اسلام :
3 - شيعه :
بخش اوّل : كيفيت پيدايش و نشو و نماى شيعه
آغاز پيدايش شيعه و كيفيت آن
سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف
دو مسئله جانشينى و مرجعيت علمى
روش سياسى خلافت انتخابى و مغايرت آن با نظر شيعه
انتهاى خلافت به اميرالمؤ منين على (ع ) و روش آن حضرت
بهره اى كه شيعه از خلافت پنجساله على (ع ) برداشت
انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى
سخت ترين روزگار براى شيعه
استقرار سلطنت بنى اميه
شيعه در قرن دوم هجرى
شيعه در قرن سوم هجرى
شيعه در قرن چهارم هجرى
شيعه در قرن نهم هجرى
شعيه در قرن دهم تا يازدهم هجرى
شيعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجرى
انشعابات شيعه
شيعه زيديه
شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان
((باطنيه )):
نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه
الف - ((نزاريه )):
ب - ((مستعليه )):
ج - ((دروزيه )):
د - ((مقنعه )):
شيعه دوازده امامى و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه
خاتمه فصل :
خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامى
بخش دوّم : تفكر مذهبى شيعه
معناى تفكر مذهبى
ماءخذ اساسى تفكر مذهبى در اسلام
راههايى كه قرآن براى تفكر مذهبى نشان مى دهد
تفاوت در ميان سه طريق نامبرده
طريق اوّل : ظواهر دينى ، اقسام ظواهر دينى
حديث صحابه
بحث مجدد در كتاب و سنت
ظاهر و باطن قرآن
تاءويل قرآن
تتمه بحث در حديث
روش شيعه در عمل به حديث
تعليم و تعلم عمومى در اسلام
شيعه و علوم نقليه
طريق دوّم : بحث عقلى
تفكر عقلى ، فلسفى و كلامى
پيش قدمى شيعه در تفكر فلسفى و كلامى در اسلام
كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه
چرا فلسفه در شيعه باقى ماند
چند تن از نوابغ علمى شيعه
طريق سوم : كشف
انسان و درك عرفانى
ظهور عرفان در اسلام
راهنمائى كتاب و سنت به عرفان نفس و برنامه آن
بخش سوم : اعتقادات اسلامى از نظر شيعه دوازده امامى
1 - خداشناسى
نظرى به جهان هستى و واقعيت - ضرورت وجود خداوند
نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهان
وحدانيّت خداوند
ذات و صفت
معناى صفات خداوندى
توضيح بيشتر در معناى صفات
صفات فعل
قضا و قدر
انسان و اختيار
2 - پيغمبرشناسى
به سوى هدف - هدايت عمومى
هدايت خصوصى
خرد و قانون
شعور مرموزى كه ((وحى )) ناميده مى شود
پيغمبران - عصمت نبوت
پيغمران و دين آسمانى
پيغمبران و حجت وحى و نبوت
شماره پيغمبران خدا
پيغمبران اولوالعزم و صاحبان شريعت
نبوت محمد (ص )
پيغمبر اكرم (ص ) و قرآن
3 - معادشناسى
تركيب انسان از روح و بدن
بحث در حقيقت ((روح )) از نظر ديگران
مرگ از نظر اسلام
برزخ
روز قيامت - رستاخيز
بيان ديگر
استمرار و توالى آفرينش
4 - امام شناسى
معناى امام
امامت و جانشينى پيغمبراكرم (ص ) و حكومت اسلامى
در تاءييد سخنان گذشته
امامت در بيان معارف الهيّه
فرق ميان نبى و امام
امامت در باطن اعمال
ائمه و پيشوايان اسلام
اجمالى از تاريخ زندگى دوازده امام (ع )
امام اوّل
امام دوّم
امام سوم
امام چهارم
امام پنجم
امام ششم
امام هفتم
امام هشتم
امام نهم
امام دهم
امام يازدهم
امام دوازدهم
نوّاب خاص
بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر عمومى
بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر خصوصى
اشكالى چند و پاسخ آنها
خاتمه : پيام معنوى