- مصاحبات با استاد كربن
در دو جلد كه يك جلد آن در سالنامه مكتب تشيّع 1339 انتشار يافته و جلد ديگر در شرف چاپ است . (2)
5 - رساله در حكومت اسلامى -
كه به فارسى و عربى و آلمانى چاپ شده است .
6 - حاشيه كفايه .
7 - رساله در قوه و فعل .
8 - رساله در اثبات ذات .
9 - رساله در صفات .
10 - رساله در افعال .
11 - رساله در وسائط.
12 - الانسان قبل الدين .
13 - الانسان فى الدين .
14 - الانسان بعد الدين .
15 - رساله در نبوت .
16 - رساله در ولايت .
17 - رساله در مشتقات .
18 - رساله در برهان .
19 - رساله در مغالطه .
20 - رساله در تحليل .
21 - رساله در تركيب .
22 - رساله در اعتبارات .
23 - رساله در نبوت و مقامات .
24 - منظومه در رسم خط نستعليق .
25 - على والفلسفة الالهيه (به فارسى ترجمه شده است )
26 - قرآن در اسلام .
27 - شيعه در اسلام (كه همين كتاب مورد نظر است )
و چند رساله و مقالات ديگر
به علاوه از علامه طباطبائى مقالات متعددى در نشريات گوناگون مانند ((مكتب تشيع )) و ((درسهائى از مكتب اسلام )) و ((راهنماى كتاب )) و... به انتشار رسيده است .
مهمترين اثر علامه طباطبائى يقينا همان ((تفسير الميزان )) است كه تا كنون هفده جلد (3) از آن - كه شامل بيش از نيمى از قرآن كريم مى باشد - به اتمام رسيده است . اين اثر نفيس از بزرگترين تفاسير عصر حاضر است و همان خدمتى را كه تفاسير بزرگ قديم با توجه به علوم و فلسفه زمان خود در فهم قرآن به مسلمانان اعصار گذشته انجام داده است ، براى نسل فعلى انجام مى دهد. وانگهى علامه طباطبائى روش جديدى در تفسير به كار برده است كه مبتنى بر نص حديث است و آن تفسير آيات قرآنى توسط ساير آيات مى باشد. امروزه تمام وقت علامه طباطبائى مصروف تاءليف اين اثر بزرگ مى شود و اميد مى رود كه ايشان بتوانند آن را به پايان رسانند (4) .
علامه طباطبائى با نهايت متانت و بدون توجه به جار و جنجال و سر و صدا و زرق و برق ظاهرى ، زندگى ساده خود را در خدمت به علم و دين و تربيت شاگرد و تاءليف كتب ارزنده ادامه مى دهند.
كتاب مورد بحث فعلى ((شيعه در اسلام )) بدون شك ايشان را براى بار اول به طبقه جديدى از ايرانيان و نيز علاقه مندان به اسلام شناسى و ايران شناسى در مغرب زمين ، معرفى مى كند. البته ايشان را احتياجى به معرفى به جامعه علمى ايران نيست و اگر خوانندگان اين كتاب نيز به اين گروه محدود مى بود اين جانب به خود اجازه نمى داد كه سخنان ناچيز خود را در معرفى شخصيتى اين چنين بارز به رشته تحرير درآورد، ليكن از آنجا كه گروه جديدى بدون شك از راه اين كتاب براى بار اول با آثار اين استاد بزرگوار روبرو مى شوند، راقم اين سطور كه سالها سعادت تلمذ نزد ايشان را داشته و وظيفه مطبوع ترجمه اين اثر را نيز به زبان انگليسى عهده دار بوده است ، تكليف خود دانست كه نكاتى چند در باره علامه طباطبائى مرقوم دارد و با كلمات نارساى خود تا حدى يكى از اساطين بزرگ علم و حكمت اين عصر را معرفى كند.
البته قلم ، قاصر از معرفى شخصيت بزرگ ايشان است و كلام ، نمى تواند مراتب كمال و فضل و مقام روحانى ايشان را توصيف كند. اين صفحات شرح قطره اى است از دريايى كه سالها با سكوت و آرامش به خدمتى بس اساسى به جامعه اسلامى و ايرانى كمر همت بسته است . و از آنجا كه خود به مرتبه وصال به حقيقت نايل آمده است مانند مشعلى نورانى اطراف خود را منور ساخته و راه پاى بسيارى از شاگران و ارادتمندان و خوانندگان آثار خود را از دور و نزديك روشن ساخته و به حيات فكرى و معنوى آنان روح و جهت و معنا بخشيده است .
مقدمه
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اين كتاب كه به نام ((شيعه در اسلام )) ناميده مى شود، هويت واقعى مذهب تشيع را كه يكى از دو مذهب بزرگ اسلامى (تشيع و تسنن ) است بيان مى كند. كيفيت پيدايش و نشو و نماى تشيع ، طرز تفكر مذهبى شيعه و معارف اسلامى از نظر شيعه :
1 - دين :
ترديد نيست در اينكه هر يك از افراد انسان در زندگى طبعا به همنوعان خود گراييده در محيط اجتماع و زندگى دسته جمعى اعمالى انجام مى دهد و كارهايى كه انجام مى دهد از همديگر بيگانه و بى رابطه نيستند و اعمال گوناگون وى مانند خوردن و نوشيدن و خواب و بيدارى و گفتن و شنيدن و نشستن و راه رفتن و اختلاطها و معاشرتها در عين حال كه صورتا از همديگر جدا و متميز مى باشند با همديگر ارتباط كامل دارند، هر كارى را در هر جا و به دنبال هر كار ديگر نمى شود كرد بلكه حسابى در كار است .
پس اعمالى كه انسان در مسير زندگى انجام مى دهد تحت نظامى است كه از آن تخطى نمى كند و در حقيقت از يك نقطه مشخصى سرچشمه مى گيرد و آن اين است كه انسان مى خواهد يك زندگى سعادتمندانه داشته باشد كه در آن تا مى تواند كامروا بوده به خواسته و آرزوهاى خود برسد. و به عبارت ديگر: تا مى تواند نيازمنديهاى خود را از جهت بقاى وجود، به طور كاملترى رفع نمايد.
و از اينجاست كه انسان پيوسته اعمال خود را به مقررات و قوانينى كه بدلخواه خود وضع كرده يا از ديگران پذيرفته ، تطبيق مى كند و روش معينى در زندگى خود اتخاذ مى نمايد، براى تهيه وسائل زندگى كار مى كند؛ زيرا تهيّه وسائل زندگى را يكى از مقررات مى داند، براى التذاذ ذايقه و رفع گرسنگى و تشنگى ، غذا مى خورد و آب مى آشامد؛ زيرا خوردن و آشاميدن را براى بقاى سعادتمندانه خود ضرورى مى شمرد و به همين قرار...
قوانين و مقررات نامبرده كه در زندگى انسان حكومت مى كند به يك اعتقاد اساسى استوارند و انسان در زندگى خود به آن تكيه داده است و آن تصورى است كه انسان از جهان هستى كه خود نيز جزئى از آن است دارد و قضاوتى است كه در حقيقت آن مى كند و اين مسئله با تاءمل در افكار مختلفى كه مردم در حقيقت جهان دارند بسيار روشن است ، كسانى كه جهان هستى را همين جهان مادى محسوس و انسان را نيز پديده اى صد در صد مادى (كه با دميده شدن حيات پيدا و با مرگ نابود مى شود) مى دانند روش شان در زندگى اين است كه خواسته هاى مادى و لذايذ چند روزه دنيوى خود را تاءمين كنند و همه مساعى شان در اين راه مبذول است كه شرايط و عوامل طبيعت را براى خود رام سازند.
و كسانى كه مانند عامه بت پرستان جهان طبيعت را آفريده خدائى بالاتر از طبيعت مى داند كه جهان بويژه انسان را آفريده و غرق نعمتهاى گوناگون خود ساخت تا از نيكيهاى وى برخوردار شوند، اينان برنامه زندگى را طورى تنظيم مى كنند كه خشنودى خدا را جلب كنند و موجبات خشم او را فراهم نياورند چه اگر خدا را خشنود كنند نعمت خود را برايشان فراوان و پاينده گرداند و اگر خشمگين سازند نعمت خود را از دستشان خواهد گرفت .
و كسانى كه علاوه بر ايمان تنها به خدا براى انسان زندگانى جاودانى قائل بوده او را مسئول خوب و بد اعمالش مى دانند و در نتيجه روز بازخواست و پاداش (روز قيامت ) اثبات مى كنند مانند مجوس و يهود و نصارا و مسلمين ، در زندگى خود راهى را مى خواهند بپيمايند كه اين اصل اعتقادى در آن مراعات شود و سعادت اين سرا و آن سرا را تاءمين نمايد.
مجموع اين اعتقاد و اساس (اعتقاد در حقيقت انسان و جهان ) و مقررات متناسب با آن كه در مسير زندگى مورد عمل قرار مى گيرد، ((دين )) ناميده مى شود و اگر انشعاباتى در دين پيدا شود، هر شعبه را ((مذهب )) مى نامند مانند مذهب تسنن و مذهب تشيع در اسلام و مذهب ملكانى و مذهب نسطورى در مسيحيت .
بنابر آنچه گذشت ، هرگز انسان (اگر چه به خدا نيز معتقد نباشد) از دين (برنامه زندگى كه بر اصل اعتقادى استوار است ) مستغنى نيست ، ((پس دين همان روش زندگى است و از آن جدايى ندارد)).
قرآن كريم معتقد است كه بشر از ((دين )) گريزى ندارد و آن راهى است كه خداى متعال براى بشرباز كرده كه با پيمودن آن به وى برسند منتها امر كسانى كه دين حق (اسلام ) را پذيرفته به راستى راه خدا را مى پيمايند و كسانى كه دين حق را نپذيرفته اند راه خدا را كج كرده عوضى گرفته اند (5) .
2 - اسلام :
اسلام در لغت به معناى تسليم و گردن نهادن است و قرآن كريم دينى را كه به سوى آن دعوت مى كند از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان (6) كه در اثر اين تسليم پرستش نكند جز خداى يگانه را و طاعت نكند جز فرمان او را؛ چنانكه قرآن كريم خبر مى دهد اولين كسى كه اين دين را ((اسلام )) و پيروان آن را ((مسلمان )) ناميد، حضرت ابراهيم - عليه السلام - بود (7) .
3 - شيعه :
شيعه كه در اصل لغت به معناى پيرو مى باشد به كسانى گفته مى شود كه جانشينى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حق اختصاصى خانواده رسالت مى دانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت مى باشند (8) .
بخش اوّل : كيفيت پيدايش و نشو و نماى شيعه
آغاز پيدايش شيعه و كيفيت آن
آغاز پيدايش ((شيعه )) را كه براى اولين بار به شيعه على عليه السّلام (اولين پيشوا از پيشوايان اهل بيت عليهم السّلام ) معروف شدند، همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت ، موجبات زيادى در بر داشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتى را در ميان ياران پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايجاب مى كرد (9) .
الف :
پيغمبراكرم در اولين روزهاى بعثت كه به نص قرآن ماءموريت يافت كه خويشان نزديكترخود را به دين خود دعوت كند (10) صريحا به ايشان فرمود كه هر يك از شما به اجابت دعوت من سبقت گيرد، وزير و جانشين و وصى من است . على عليه السّلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبراكرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را (11) تقبل نمود و عادتا محال است كه رهبر نهضتى در اولين روز نهضت و قيام خود يكى از ياران نهضت را به سمت وزيرى و جانشينى به بيگانگان معرفى كند، ولى به ياران و دوستان سرتاپا فداكار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيرى و جانشينى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود، او را از وظايف وزيرى معزول و احترام مقام جانشينى او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقى ميان او و ديگران نگذارد.
ب :
پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به موجب چندين روايت مستفيض و متواتر - كه سنى و شيعه روايت كرده اند - تصريح فرموده كه على (12) عليه السّلام در قول و فعل خود از خطا و معصيت مصون است ، هر سخنى كه گويد و هر كارى كه كند با دعوت دينى مطابقت كامل دارد و داناترين (13) مردم است به معارف و شرايع اسلام .
ج :
على عليه السّلام خدمات گرانبهايى انجام داده و فداكاريهاى شگفت انگيزى كرده بود؛ مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت (14) و فتوحاتى كه در جنگهاى بدر و اُحد و خندق و خيبر به دست وى صورت گرفته بود كه اگر پاى وى در يكى از اين وقايع در ميان نبود، اسلام و اسلاميان به دست دشمنان حق ، ريشه كن شده بودند (15) .
د :
جريان ((غدير خم )) كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آنجا على عليه السّلام را به ولايت عامه مردم نصب و معرفى كرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (16) .
بديهى است اين چنين امتيازات و فضائل اختصاصى ديگر كه مورد اتفاق همگان بود (17) و علاقه مفرطى (18) كه پيغمبراكرم به على عليه السّلام داشت ، طبعا عده اى از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين واميداشت كه على عليه السّلام را دوست داشته به دورش گرد آيند و از وى پيروى كنند؛ چنانكه عده اى را بر حسد و كينه آن حضرت وامى داشت .
گذشته از همه اينها نام ((شيعه على )) و ((شيعه اهل بيت )) در سخنان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسيار ديده مى شود (19) .
سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف
هواخواهان و پيروان على عليه السّلام نظر به مقام و منزلتى كه آن حضرت پيش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مى داشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيغمبر اكرم از آن على عليه السّلام مى باشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز جزء حوادثى كه در روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ظهور پيوست (20) نظر آنان را تاءييد مى كرد.
ولى برخلاف انتظار آنان درست در حالى كه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند خبر يافتند عده اى ديگر - كه بعدا اكثريت را بردند - با كمال عجله و بى آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند،از پيش خود در قيافه خيرخواهى ، براى مسلمانان خليفه معين نموده اند و على و يارانش را در برابر كارى انجام يافته قرار داده اند (21) . على عليه السّلام و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد برآمده به خلافت انتخابى و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نيز كرده اند ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود (22) .
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتى را از اكثريت جدا كرد و پيروان على عليه السّلام را به همين نام ((شيعه على )) به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاى سياست وقت ، مراقب بود كه اقليت نامبرده به اين نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقليّت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعى مى شمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان مى ناميدند و گاهى با تعبيرات زشت ديگر ياد مى كردند (23) .
البته شيعه همان روزهاى نخستين ، محكوم سياست وقت شده نتواست با مجرد اعتراض ، كارى از پيش ببرد و على عليه السّلام نيز به منظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيروى كافى دست به يك قيام خونين نزد، ولى جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشينى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مرجعيت علمى را حق طلق على عليه السّلام مى دانستند (24) و مراجعه علمى و معنوى را تنها به آن حضرت روا مى ديدند و به سوى او دعوت مى كردند (25) .
دو مسئله جانشينى و مرجعيت علمى
((شيعه )) طبق آنچه از تعاليم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود كه آنچه براى جامعه در درجه اول اهميّت است ، روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ دينى است (26) و در درجه تالى آن ، جريان كامل آنها در ميان جامعه مى باشد.
و به عبارت ديگر
اولاً :
افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بينى نگاه كرده ، وظايف انسانى خود را (به طورى كه صلاح واقعى است ) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانيا :
يك حكومت دينى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نمايد و به طورى كه مردم كسى را جز خدا نپرستند و از آزادى كامل و عدالت فردى و اجتماعى برخوردار شوند، و اين دو مقصود به دست كسى بايد انجام يابد كه عصمت و مصونيت خدايى داشته باشد و گرنه ممكن است كسانى مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظايف محوله خود، از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشند و تدريجا ولايت عادله آزاديبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملك كسرايى و قيصرى تبديل شود و معارف پاك دينى مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها كسى كه به تصديق پيغمبر اكرم در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با كتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت كامل داشت همان على عليه السّلام بود (27) .
و اگر چنانچه اكثريت مى گفتند قريش با خلافت حقه على مخالف بودند، لازم بود مخالفين را بحق وادارند و سركشان را به جاى خود بنشانند چنانكه با جماعتى كه در دادن زكات امتناع داشتند، جنگيدند و از گرفتن زكات صرفنظر نكردند نه اينكه از ترس مخالفت قريش ، حق را بكشند.
آرى آنچه شيعه را از موافقت با خلافت انتخابى بازداشت ، ترس از دنباله ناگوار آن يعنى فساد روش حكومت اسلامى و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود، اتفاقا جريان بعدى حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بينى ) را روز به روز روشنتر مى ساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوارتر مى گشت و با اينكه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت شمار خود به هضم اكثريت رفته بود و در باطن به اخذ تعاليم اسلامى از اهل بيت و دعوت به طريقه خود، اصرار مى ورزيدند در عين حال براى پيشرفت و حفظ قدرت اسلام ، مخالفت علنى نمى كردند و حتى افراد شيعه ، دوش به دوش اكثريت به جهاد مى رفتند و در امور عامه دخالت مى كردند و شخص على عليه السّلام در موارد ضرورى ، اكثريت را به نفع اسلام راهنمايى مى نمود (28) .
روش سياسى خلافت انتخابى و مغايرت آن با نظر شيعه
((شيعه )) معتقد بود كه شريعت آسمانى اسلام كه مواد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اكرم روشن شده تا روز قيامت به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغيير نيست (29) و حكومت اسلامى با هيچ عذرى نمى تواند از اجراى كامل آن سرپيچى نمايد، تنها وظيفه حكومت اسلامى اين است كه با شورا در شعاع شريعت به سبب مصلحت وقت ، تصميماتى بگيرد ولى در اين جريان ، به علت بيعت سياست آميز شيعه و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم اتفاق افتاد، پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بيانات پيغبمر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمى دانند بلكه معتقدند كه حكومت اسلامى مى تواند به سبب اقتضاى مصلحت ، از اجراى آنها صرفنظر نمايد. و اين نظر با روايتهاى بسيارى كه بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بينى خود اگر اصابت كنند ماءجور و اگر خطا كنند معذور مى باشند) تاءييد گرديد و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد كه خالد بن وليد يكى از سرداران خليفه ، شبانه در منزل يكى از معاريف مسلمانان ((مالك بن نويره )) مهمان شد و مالك را غافلگير نموده ، كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب با زن مالك همبستر شد! و به دنبال اين جنايتهاى شرم آور، خليفه به عنوان اينكه حكومت وى به چنين سردارى نيازمند است ، مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نكرد (30) !!
و همچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند (31) و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم بكلى قدغن شد و اگر در جايى حديث مكتوب كشف يا از كسى گرفته مى شد آن را ضبط كرده مى سوزانيدند (32) و اين قدغن در تمام زمان خلفاى راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى (99 - 102) استمرار داشت (33) و در زمان خلافت خليفه دوم (13 - 25 ق ) اين سياست روشنتر شد و در مقام خلافت ، عده اى از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن ((حى على خيرالعمل )) در اذان نماز ممنوع ساخت (34) و نفوذ سه طلاق را داير كرد و نظاير آنها (35) .
در خلافت وى بود كه بيت المال در ميان مردم با تفاوت تقسيم شد (36) كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجيب و صحنه هاى خونين دهشتناكى به وجود آورد و در زمان وى معاويه در شام با رسومات سلطنتى كسرى و قيصر حكومت مى كرد و خليفه او را كسراى عرب مى ناميد و متعرض حالش نمى شد.
خليفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ايرانى كشته شد و طبق راءى اكثريت شوراى شش نفرى كه به دستور خليفه منعقد شد، خليفه سوم زمام امور را به دست گرفت . وى در عهد خلافت خود خويشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامى زمام امور را به دست ايشان سپرد (37) ايشان بناى بى بندوبارى گذاشته آشكارا به ستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامى پرداختند، سيل شكايتها از هر سوى به دارالخلافه سرازير شد، ولى خليفه كه تحت تاءثير كنيزان اموى خود و خاصه مروان بن حكم (38) قرار داشت ، به شكايتهاى مردم ترتيب اثر نمى داد بلكه گاهى هم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر مى كرد (39) و بالا خره به سال 35 هجرى ، مرد6م بر وى شوريدند و پس از چند روز محاصره و زد و خورد، وى را كشتند.
خليفه سوم در عهد خلافت خود حكومت شام را كه در راءس آن از خويشاوندهاى اموى او معاويه قرار داشت ، بيش از پيش تقويت مى كرد و در حقيقت سنگينى خلافت ، در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه دارالخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (40) خلافت خليفه اول با انتخاب اكثريت صحابه و خليفه دوم با وصيت خليفه اوّل و خليفه سوم با شوراى شش نفرى كه اعضا و آيين نامه آن را خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود، مستقر شد. و روى هم رفته سياست سه خليفه كه 25 سال خلافت كردند در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت كه مقام خلافت تشخيص دهد، در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى اين بود كه تنها قرآن بى اينكه تفسير شود يا مورد كنجكاوى قرار گيرد خوانده شود و بيانات پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (حديث ) بى اينكه روى كاغذ بيايد روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نكند.
كتابت ، به قرآن كريم انحصار داشت و در حديث ممنوع بود (41) پس از جنگ يمامه كه در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه يافت و گروهى از صحابه كه قارى قرآن بودند در آن جنگ كشته شدند، عمر بن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد مى كند كه آيات قرآن در يك مصحف جمع آورى شود، وى در پيشنهاد خود مى گويد اگر جنگى رخ دهد و بقيه حاملان قرآن كشته شوند، قرآن از ميان ما خواهد رفت ، بنابراين ، لازمست آيات قرآنى را در يك مصحف جمع آورى كرده به قيد كتابت در بياوريم (42) ، اين تصميم را در باره قرآن كريم گرفتند با اينكه حديث پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه تالى قرآن بود نيز با همان خطر تهديد مى شد و از مفاسد نقل به معنا و زياده و نقيصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حديث نمى شد بلكه كتابت آن ممنوع و هرچه به دست مى افتاد سوزانيده مى شد تا در اندك زمانى كار به جايى كشيد كه در ضروريات اسلام مانند نماز، روايات متضاد به وجود آمد و در ساير رشته هاى علوم در اين مدت قدمى برداشته نشد و آنهمه تقديش و تمجيد كه در قرآن و بيانات پيغمبر اكرم نسبت به علم و تاءكيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اكثريت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنايم فزون از حد كه از هر سو به جزيرة العرب سرازير مى شد، بودند و ديگر عنايتى به علوم خاندان رسالت كه سرسلسله شان على عليه السّلام بود و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را آشناترين مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى كرده بود نشد، حتى در قضيه جمع قرآن (با اينكه مى دانستند پس از رحلت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مدتى در كنج خانه نشسته و مصحف را جمع آورى نموده است ) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نيز به زبان نياوردند (43) .
اينها و نظاير اينها امورى بود كه پيروان على عليه السّلام را در عقيده خود راسختر و نسبت به جريان امور، هشيارتر مى ساخت و روز به روز بر فعاليت خود مى افزودند. على نيز كه دستش از تربيت عمومى مردم كوتاه بود به تربيت خصوصى افراد مى پرداخت .
در اين 25 سال ، سه تن از چهار نفر ياران على عليه السّلام كه در همه احوال در پيروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غير آنها در سلك پيروان على درآمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم ، از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بيعت كردند و وى را براى خلافت برگزيدند.
نظرات شما عزیزان: