و همچنين شيخ اشراق ((شهاب الدين سهروردى )) در حلب به جرم فلسفه به قتل رسيد (104) !!
روى هم رفته در اين پنج قرن ، شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى ، تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بوده اند و هرگز در اين مدت ، مذهب تشيع در يكى از كشورهاى اسلامى ؛ مذهب رسمى اعلام نشده بود.
شعيه در قرن دهم تا يازدهم هجرى
سال 906 هجرى ، جوان سيزده ساله اى از خانواده شيخ صفى اردبيلى (متوفاى 735 هجرى ) كه از مشايخ طريقت در شيعه بود با سيصد نفر درويش از مريدان پدرانش به منظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه از اردبيل قيام كرده شروع به كشورگشايى و برانداختن آيين ملوك الطوايفى ايران نمود و پس از جنگهاى خونين كه با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان كه زمام امپراطورى عثمانى را در دست داشتند، موفق شد كه ايران قطعه قطعه را به شكل يك كشور در آورده و مذهب شيعه را در قلمرو حكومت خود رسميت دهد (105) . پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوى ، پادشاهان ديگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازهم هجرى سلطنت كردند و يكى پس از ديگرى رسميت مذهب شيعه اماميه را تاءييد و تثبيت نمودند، حتى در زمانى كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت ارضى كشور و آمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران كنونى (سال 1384 هجرى قمرى ) برسانند (106) گروه شيعه در اين دو قرن و نيم تقريبا در ساير نقاط كشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزايش طبيعى خود باقى بوده است .
شيعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجرى
در سه قرن اخير، پيشرفت مذهبى شيعه به همان شكل طبيعى سابقش بوده است و فعلاً كه اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشيع در ايران مذهب رسمى عمومى شناخته مى شود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل مى دهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان ، كم و بيش شيعه وجود دارد و روى هم رفته در كشورهاى مختلف جهان ، نزديك به صد ميليون شيعه زندگى مى كند.
انشعابات شيعه
اصل انشعاب [و انقراض برخى از شعب ]
هر مذهبى يك رشته مسائلى (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مى دهند و مسائلى ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترك ((انشعاب )) ناميده مى شود.
((انشعاب )) در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى كليمى و مسيحى و مجوسى و اسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد. ((مذهب شيعه )) در زمان سه پيشواى اول از پيشويان اهل بيت (حضرت اميرالمؤ منين على و حسن بن على و حسين بن على عليهم السّلام ) هيچگونه انشعابى نپذيرفت ولى پس از شهادت امام سوم ، اكثريت شيعه به امامت حضرت على بن الحسين (امام سجاد) قائل شدند و اقليتى معروف به ((كيسانيه )) پسر سوم على عليه السّلام محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد!
پس از رحلت امام سجاد عليه السّلام اكثريت شيعه به امامت فرزندش امام محمد باقر عليه السّلام معتقد شدند و اقليتى به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به ((زيديه )) موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمد باقر عليه السّلام شيعيان وى به فرزندش امام جعفر صادق عليه السّلام ايمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت ، اكثريت ، فرزندش امام موسى كاظم عليه السّلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را - كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود - امام گرفتند و از اكثريت شيعه جدا شده به نام ((اسماعيليه )) معروف شدند. و بعضى پسر ديگر آن حضرت ، ((عبداللّه افطح )) و بعضى فرزند ديگرش ((محمد)) را پيشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسى كاظم عليه السّلام اكثريت شيعه فرزندش امام رضا عليه السّلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف كردند كه به ((واقفيه )) معروفند.
ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت شيعه ((مهدى موعود)) است ، انشعاب قابل توجهى به وجود نيامد و اگر وقايعى نيز در شكل انشعاب پيش آمده چند روز بيش نپاييده و خود به خود منحل شده است مانند اينكه ((جعفر)) فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود ((امام يازدهم )) دعوى امامت كرد و گروهى به وى گرويدند ولى پس از روزى چند متفرق شدند و ((جعفر)) نيز دعوى خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگرى در ميان رجال شيعه در مسائل علمى كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد.
فرقه هاى نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفته اند، در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه ((زيديه و اسماعيليه )) كه پايدار مانده اند و هم اكنون گروهى از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاى ديگر زندگى مى كنند. از اين روى تنها به ذكر اين دو طايفه با اكثريت شيعه كه دوازده امامى مى باشند اكتفا مى شود.
شيعه زيديه
((زيديه )) پيروان زيد شهيد، فرزند امام سجاد عليه السّلام مى باشند. زيد سال 121 هجرى بر خليفه اموى ، هشام بن عبدالملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او كسان خليفه درگرفت كشته شد.
وى پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده مى شود و پس از وى فرزندش ((يحيى بن زيد)) كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد، به جاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبداللّه و ابراهيم بن عبداللّه كه بر خليفه عباسى ، منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند، براى امامت برگزيده شدند.
پس از آن تا زمانى امور زيديه غير منظم بود تا ((ناصر اطروش )) - كه از اعقاب برادر زيد بود - در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوى مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت ، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه درآورد، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند.
به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد، عالم زاهد شجاع ، سخى كه به عنوان قيام به حق خروج كند مى تواند امام باشد.
((زيديه )) در ابتداى حال ، مانند خود زيد دو خليفه اول (ابوبكر و عمر) را جزو ائمه مى شمردند ولى پس از چندى ، جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از على عليه السّلام شروع كردند.
بنا به آنچه گفته اند ((زيديه )) در اصول اسلام ، مذاق معتزله و در فروع ، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پاره اى از مسائل در ميانشان هست (107) .
شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان
((باطنيه )):
امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت به نام ((اسماعيل )) (108) كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت ، در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است ! و دوباره ظهور مى كند و همان مهدى موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است . و جمعى معتقد شدند كه امامت ، حق اسماعيل بود و با مرگ او پسرش ((محمد)) منتقل شد. و جمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر درگذشت امام مى باشد و امامت پس از اسماعيل در ((محمد بن اسماعيل )) و اعقاب اوست .
دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقرض شدند ولى فرقه سوم تا كنون باقى هستند و انشعاباتى نيز پيدا كرده اند.
((اسماعيليه )) به طور كلى فلسفه اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى ، باطنى و براى هر تنزيلى ، تاءويلى قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجت نمى شود و حجت خدا بر دو گونه است : ناطق و صامت ، ناطق ، ((پيغمبر)) و صامت ،((ولى و امام )) است كه وصى پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است .
اساس حجت ، پيوسته روى عدد هفت مى چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى شود كه داراى نبوت (شريعت ) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مى باشند جز اينكه وصى هفتمين ، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد:((نبوت و وصايت و ولايت )). باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى باشد و به همين ترتيب .
مى گويند: آدم عليه السّلام مبعوث شد با نبوت و ولايت و هفت وصى داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم عليه السّلام وصى هفتمين نوح و موسى وصى هفتمين ابراهيم و عيسى وصى هفتمين موسى و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وصى هفتمين عيسى و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اين ترتيب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و حسين و على بن الحسين (امام سجاد)و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعيل ، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميين مصر كه اول آنها ((عبيداللّه مهدى )) بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى باشد.
اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه )، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران .
در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيداللّه مهدى در آفريقا) شخصى خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نامبرده روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى گذرانيد و از دسترنج خود ارتزاق مى كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.
پس از مرد ناشناس ، ((احمد)) معروف به ((قرمط)) در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى گويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال ، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.
اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مرم را مى ريختند و مالشان را به يغما مى بردند و بارها راه قافله حج را زده دهها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را به يغما بردند.
((ابوطاهر قرمطى )) يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از در هم شكستن مقاومت مختصر دولتيان ، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت . پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و درِ كعبه را كند و حجرالا سود را از جاى خود درآورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.
در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى ((عبيداللّه مهدى )) پادشاه فاطمى كه آن روزها در افريقا طلوع كرده ، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى كرد، از قرامطه بيزارى جست .
طبق اظهار مورخين ، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى و عرفانى تاءويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى بهره بوده اند، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.
نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه
عبيداللّه مهدى كه سال 296 هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد، به طريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تاءسيس نمود. پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب ، سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر باللّه ، سعد بن على بود، دو فرزند وى ((نزار و مستعلى )) سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگهاى خونين ، ((مستعلى )) غالب شد و برادر خود ((نزار)) را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد. در اثر اين كشمكش ، پيروان فاطميين دو دسته شدند:((نزاريه و مستعليه )).
الف - ((نزاريه )):
گروندگان به ((حسن صباح )) مى باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى كه از نزار مى نمود، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر درآورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت . در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى ) ((بزرگ اميد رودبارى )) و پس از وى فرزندش ((كيامحمد)) به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش ((حسن على ذكره السلام )) پادشاه چهارم الموتى ، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست .
تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد، وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد، بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى ، آقاخان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلاً ((آقا خانيه )) ناميده مى شوند.
ب - ((مستعليه )):
پيروان ((مستعلى )) فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه ((بهره )) در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى باشند.
ج - ((دروزيه )):
طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت ((نشتگين دروزى )) به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در ((اَلْحاكِمُ بِاللّهِ)) كه به اعتقاد ديگران كشته شده ، متوقف گشته مى گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته ! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت !
د - ((مقنعه )):
در آغاز پيروان ((عطاء مروى )) معروف به ((مقنع )) بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابومسلم خراسانى بوده است و پس از ابومسلم ، مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد! و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراءالنهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود، آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت . پيروان ((عطاء مقنع )) پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و به فرقه باطنيه ملحق شدند
نظرات شما عزیزان: