س 101- اخبار طينت و سعادت و شقاوت به روح انسان مربوط است يا به جسم او؟
ج - به جسم تنها مربوط نيست ، بلكه مضاف به جسم است ، يعنى انسان از راه فعل به كمالات مى رسد خواه سعادتمند گردد، و يا شقاوتمند. و فعل نيز از راه ماده است ، و نفس موجود مجردى است كه يك نحوه تعلقى به جسم دارد و اعمالش را از راه جسم انجام مى دهد؛ بنابراين جسم نيز دخيل است ، و اين گونه نيست كه نفس مجرد تام باشد و هيچ تعلقى به جسم نداشته باشد؛ زيرا بدن از وقت پيدايش اگر مانع پيش نيايد ذاتا به سوى كمال حركت مى كند، يعنى نخست جماد است و بعد علقه و سپس مضغه مى شود، سپس نفس انسانى به او تعلق مى گيرد و ادراك و شعور در او پيدا مى شود، تا اينكه نفس بعد از مرگ علاقه اش رااز بدن قطع مى كند.
بنابراين ، نحوه ارتباط و تعلق نفس به بدن چنان كه ما تصور مى كنيم ، مانند حال و محل ، و ظرف و مظروف نيست ، بلكه نفس مجرد است ، خواه بدن باشد، يا نباشد.
خداوند متعال مى فرمايد: قل : يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (سجده : 11)
بگو: فرشته مرگ كه به شما گمارده شده ، جان شما را مى گيرد.
يعنى نفس شما را قبض مى كند، و از اين آيه شريفه بر مى آيد كه تمام هويت انسان ، همان نفس است كه از او به (انا) (من ) يا (انت ) (تو) تعبير مى شود؛ و نفس صورت است و بدن آلت و ابزار آن ؛ البته نفس مجرد تام نيست و گرنه حركت جوهرى و حركت در ذات آن معنى نداشت ، بلكه با تعلق به بدن به سوى كمال و تجرد تام حركت مى كند.
س 102- اگر طينت مؤ من و شيعه از عليين است و طينت مخالفين از سجين ، پس همان خود علت است ؛(41) بنابراين فضيلتى براى شيعه نخواهد بود كه شيعه شده اند.
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . (حجر: 21)
و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست ، و ما آن را جز به اندازه اى معين فرو نمى فرستيم .
بنابراين ، خداوند متعال آنچه را كه بايد قضا به آن تعلق بگيرد، قدر خواهد داد، و اين ربطى به اختيار ندارد؛ پس در عين حال كه انسان از عليين و يا سجين است ، با اختيار است .
س 103- اگر انسان از سجين باشد، تقريبا اختيار از او مسلوب است .
ج - خير، اختيار دارد، ولى در عين حال تحت قضاى حتم و قدر لازم است . هر كارى كه انسان مى خواهد انجام دهد، علتهايى دارد كه تا تمام آن اجزاء (كه هر كدام علت ناقصه اند و به مجموع آنها علت تامه گفته مى شود) تحقق پيدا نكنند، آن كار تحقق نخواهد شد.
براى نمونه در خوردن يك لقمه نان ، بايد نان ، دست ، دهان ، دندان ، زبان ، مرى ، و اشتها وجود داشته باشد، و نيز زمان و مكان وجود آنها با نان هماهنگ و متحد باشد و گرنه مثلا نانى را كه پانصد سال قبل يا بعد، و يا نانى را كه با انسان فاصله مكانى بسيار دارد و در آن سوى زمين است نمى توان خورد. هر كدام از اينها جزء علت است ، و اگر يكى نباشد، هر چند بقيه اجزاء باشند، خوردن لقمه نان ميسر نيست .
بنابراين ، اگر هر كدام از اجزاى علت نباشد، فعل اختيارى تحقق پيدا نخواهد كرد، و نسبت فعل به هر كدام از اجزاى علت نسبت (امكان ) است ، يعنى ممكن است آن فعل تحقق پيدا كند و ممكن است تحقق پيدا نكند اما نسبت فعل به مجموع اجزاى علت تامه ، نسبت (ضرورت ) است و بايد فعل واقع شود.
بنابراين ، روايتى كه مى فرمايد: (شيعه از علّيّين خلق شده اند) علّت ناقصه و واقتضاء را بيان مى كند، و لله فى ذلك المشيه و لله فيه البداء (و حق مشيت و بدا از ناحيه خداوند در اين باره محفوظ است .) و اخبار طينت و روايات علّيّين و سجين جنبه اقتضاء دارد، نه بيش از آن ، و نسبت فعل به آن ممكن است ، نه به نحو علت تامه و ضرورت ، بلكه اراده و اختيار و ساير اجزاى علت (از جمله اراده و اختيار بنده ) همه بايد باشند تا نسبت فعل به آنها ضرورت باشد.
س 104- با اين همه ، اراده خدا در راءس تحقق فعل (خير يا شر) است ، يعنى اگر خدا اراده كند فعل محقق مى شود، و اگر اراده نكند تحقق پيدا نمى كند.
ج - اراده از صفات ذات و عين ذات نيست ، بلكه از صفات فعل و خارج از ذات است و از مقام فعل انتزاع مى شود، يعنى مجموع علت تامه ، صفت اراده است كه از صفات فعل بارى تعالى است . و تحقق پيدا كردن اراده خداوند براى فلان موجود و فعل ، يعنى جمع شدن مجموع علل ناقصه و نحوه ترتيب و چينش آنها براى تحقق خارجى آن موجود و يا فعل است ، كه از آن جمله اراده بنده است . و اراده خدا در طول اراده بنده است .
دعا و ارتباط آن با قضا و قدر
س 105- آيا دعا منافات با قضا و قدر دارد؟
ج - خير، خود دعا نيز از قدر است .
س 106- دعا يا طلب در خواست چيزى است كه لامحاله يا حاصل خواهد شد، و يا حاصل نخواهد شد. و به عبارت ديگر: دعا، يا طلب چيزى است كه حتما حاصل مى شود و يا حتما حاصل نخواهد شد، پس فايده دعا چيست ؟
ج - دعا از علل وجود است و امكان دارد چيزى كه در صورت دعا نكردن حاصل نمى شده ، با دعا حاصل گردد، و يا چيزى كه در صورت دعا نكردن واقع و حاصل مى شده ، با دعا رفع گردد.
س 107- آيا امورى كه در شب قدر مقدر مى شود (از جمله عمر انسان ) حتمى است ؟
ج - بمرتبه من الحتم (مرتبه اى از حتم است )، نه حتمى اى كه برو و برگرد نداشته و قابل تغيير نباشد.
حقيت (بدا) چيست ؟
س 108- حقيقت (بدا) چيست ؟
ج - (بدا) عبارت است از اظهار شيئى خفى با توجه به علل و عوامل مثل اين كه حكم مى كنيم كه در ساعات آينده هوا آفتابى بود، سپس ابرى مى شود، و مقصود از گفتار امام باقر عليه السّلام كه در روايت گذشته فرمود: يحفظان لله فيه البداء فى جميع ذلك (آن دو ملك در تمام امور، حق بدا و تغيير و تبدل را براى خداوند محفوظ مى دارند). يعنى فلانى هفتاد سال عمر مى كند مگر اينكه خدا بخواهد، بيمار مى شود مگر اينكه خدا بخواهد، و... بنابراين ، مقدرات همگى مقتضى است نه علت تامه و فقط خواست خدا علت تامه است
علت تفاوت قابليت ها
س 109- چرا از ميان مخلوقات ، يكى انسان شد و از همه كمالات بهره مند گرديد، و ديگرى مثلا اسب شد و از تمام نعمتها محروم و بى نصيب ماند؟
ج - سبب اختلاف آنها، اختلاف در قابليتها بود، اسب قابليت كمالات انسانى را نداشت .
س 110- مگر قابليت هاى آنها را نيز خداوند متعال عطا نفرموده است ، چرا به اسب قابليت كمالات انسان شدن را نداد؟
ج - اگر قابليت ها در بين نباشد ديگر هيچ نمى ماند و سوال در اينجا قطع مى شود؛ زيرا به ذاتى بر مى گردد و الذاتى لايعلل (و ذاتى ، علت بردار نيست ). و صحيح نيست كه اسب در حالى كه اسب است به خود اشاره كند و بگويد: (چرا به من كمالات انسانى عطا نشد، و انسان نشدم )، و نمى شود گفت : اسب ، انسان باشد، يعنى اسب ، اسب نباشد، زيرا: الشى ء لايسلب عن نفسه (هيچ چيز را نمى توان از خود آن چيز سلب نمود.)
و همچنين در مراتب كمال و قابليت هاى انسانى . مثلا شاگرد نمى تواند در حالى كه شاگرد است بگويد: (چرا خداوند متعال كمالات استادم رابه من نداد)، يعنى چرا من ، با حفظ من بودن ، او نشدم ؛ يعنى من ، من نباشم ، پس خداوند متعال اگر كمال استاد را با حفظ شاگرد بودن به شاگرد بدهد، بايد او، اين بشود، و اين محال است .
وحى ، نبوت ، رسالت و امامت
تفاوت معناى رسول و نبى
س 111- گفته اند كه (نبى ، شخصيتى است كه به سوى قومى مبعوث نشده و نيز دعوتى هم نداشته باشد، بر خلاف رسول ) آيا اين سخن درست است ؟
ج - از دو آيه شريفه زير استفاده مى شود كه نبى نيز مانند رسول ، ماءمور به دعوت است ، خداوند متعال مى فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى الا.. (حج : 52).
و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه ...
همچنين مى فرمايد: فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (بقره : 213)
پس خداوند، تمام پيامبران را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخت .
س 12 پس فرق ميان رسول و نبى چيست ؟
ج - مشهور ميان علماى عامه آن است كه نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است ؛ يعنى (رسول ) شخصيتى است كه مبعوث شده و ماءمور به دعوت و تبليغ باشد؛ اما (نبى ) كسى است كه مبعوث شده باشد، خواه ماءمور به تبليغ باشد يا خير.
س 13 به نظر جنابعالى اين دو چه فرقى با يكديگر دارند؟
ج - (رسول ) شخصيتى است كه به واسطه ملك (جبرئيل ) به او وحى مى شود، ملك او مى بيند و با او تكلم مى كند؛ ولى (نبى ) كسى است كه خواب ببيند و در خواب به او وحى شود. اين دو معنى از روايات اهل بيت عليهم السلام نيز استفاده مى شود.(42)
فرق بين پيغمبر و شخص نابغه
س 114- فرق بين پيغمبر و شخص نابغه چيست ؟
ج -خداوند مى فرمايد: كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ، و انزل معهم الكتاب ... (بقره : 213)
مردم پيوسته امت يگانه بودند، تا اينكه خداوند پيامبران را براى بشارت و بيم دادن (مردم ) برانگيخت ، و همراه آنان كتاب را نازل نمود...
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه پيغمبر كسى است كه بشارتها و انذارهاى آسمانى را به مردم برساند، و احكام را از خدا فرا گيرد. البته پيامبران عليهم السلام نبوغ نيز دارند، اما معنى كردن (نبى ) به نابغه و كسى كه نبوغ فكرى و حدث ذهن دارد، درست نيست .
امكان وحى به غير نبى
س 115- آيا ممكن است به كسى كه نبى نيست وحى شود؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و اوحينا الى ام موسى (قصص : 7)
و به مادر موسى وحى نموديم .
كه در خواب ديده است .(43) و نيز مى فرمايد: و اوحى ربك الى النحل (نحل : 68)
و پروردگارت به زنبور عسل وحى نمود.
سخنان عادى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز وحى است
س 116- خداوند متعال مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى (نجم : 3 و 4)
و از روى هوس سخن نمى گويد، سخن او جز وحى نيست .
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه صحبتهاى عادى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز وحى بود؟
ج - ظاهر آيه ، تعميم را مى رساند، حتى راجع به سخنان عادى ايشان ، چنانكه از آيه شريفه زير استفاده مى شود كه سخن گفتن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع وحى الهى است با آن ها. خداوند متعال مى فرمايد: و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا، او من و راء حجاب ، او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (شورى : 51).
و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى ، يا از فراسوى حجاب ، يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد.
از اين آيه شريفه بر مى آيد كه نحوه تكلم خداوند متعال با مردم سه گونه است :
1- (وحيا) يعنى وحى مستقيم بدون واسطه ملك .
2- (او من وراء حجاب ) يعنى با واسطه .
3- او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء كه همان تكليم رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم است .
بنابراين ، تكليم حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع از وحى است .
وحى بودن الفاظ قرآن
س 117- آيا عين الفاظ قرآن به زبان عربى بر پيغمبر اكرم نازل شده است ، يا تنها تنهاى آن ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: حم ، و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (زخرف : 1 3)
حم ، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما قرآن را به صورت عربى قرار داديم ، باشد كه بينديشيد.
و نيز مى فرمايد:
(الر، تلك آيات الكتاب المبين ، انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (يوسف 1 و 2)
الر، اين است آيات كتاب روشنگر، براستى كه ما قرآن را به صورت عربى نازل كرديم ، باشد تا بينديشيد.
يعنى قرآن را در مقام نزول عربى ، و عربيت را جزء وحى قرار داديم ، تا شايد در آن تعقل كنيد و مطالب آن را بفهميد، بنابراين ، غرض از نازل كردن قرآن به صورت عربى ، براى فهم مردم و تعقل آنهاست ، ولى در وحى ها و كتب آسمانى غير قرآن مانند تورات و انجيل اين گونه نيست كه الفاظ آنها هم جزء وحى باشد، بلكه مطالبى به پيغمبر وحى مى شد و او آن را با الفاظ و بيان خود به مردم ابلاغ مى نمود، مانند احاديث قدسى كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى مى شد و حضرت با بيان خود آن را به ديگران ابلاغ مى نمود.
اين همه درباره قرآن در مقام نزول است ، ولى قرآن داراى مرتبه ديگرى است كه خداوند متعال بدان اشاره نموده و مى فرمايد: و انه فى امّالكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف : 4)
و براستى كه قرآن در امّالكتاب ( لوح محفوظ) به نزد ما بلند مرتبه و استوار است .
يعنى قرآنى كه پيش ما در لوح محفوظ است ، از لحاظ قدر و منزلت عالى ، و محكم و استوار است و درزى ندارد كه كسى يا چيزى يا فهمى به آن رخنه كند مگر مطهرون چنانچه در آيه ديگر مى فرمايد: انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لايمسه الا المطهرون (واقعه : 77 79)
براستى كه قطعا اين قرآنى ارجمند است كه در كتابى نهفته قرار دارد و جز پاك شدگان به آن دسترسى ندارند.
منظور از (لايمسّه ) آن است كه فكر و فهمشان نمى تواند آن را مسّ كند. و اين پاك شدگان ، اهل بيت عليهم السلام هستند، چنانكه كه در جاى ديگر درباره آنان مى فرمايد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب : 33)
خداوند اراده فرموده كه پليدى و آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
امامت ، از اصول مذهب
س 118- آيا امامت از اصول دين است ؟
ج - از اصول مذهب است ، زيرا خود ائمه اطهار عليهم السلام با كسانى كه اين اصل را قبول نداشته و شيعه نبودند، مانند مسلمانان عمل مى كردند.
مقام امامت ، بالاتر است يا نبوت ؟
س 119- آيا امامت بالاتر است يا نبوت ؟
ج - امامت از نبوت بالاتر است ، زيرا حضرت ابراهيم عليه السلام ، عبد، نبى ، رسول اولوالعزم و خليل بود، ولى بعد از اين همه مقامات ، خداوند متعال به او فرمود:(44) انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124)
من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .
س 120- آيا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم امام هم بود؟
ج - يقينا امام بود، زيرا هيچ وقت زمين از حجت خالى نمى ماند.
حجت كيست ؟
س 121- آيا از آنجا كه در روايات معروف لو لاالحجه ، لساخت الارض باهلها (اگر حجت نبود، مسلما زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.) (لو لا الحجه ) آمده است نه (لولا الامام ) آيا مى توان از آن استفاده نمود كه لازم نيست حجت خصوص امام باشد، بلكه شامل نبى هم مى شود؟
ج - (حجت ) كسى است كه اعمال بندگان نزد اوست و او اعمال را پرورش داده و به خداوند متعال سوق مى دهد، و او امام است خواه نبى هم باشد مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام و حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، و يا نبى نبوده و فقط امام باشد مانند ائمه اطهار عليهم السلام . خداوند متعال مى فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون باءمرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ... (انبياء: 72)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك را به ايشان وحى كرديم .
و نيز مى فرمايد: و جعلنا منهم ائمه يهدون باءمرنا لما صبروا (سجده : 24)
و چون شكيبايى كردند برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند.
منظور از كلمه (امر) در جمله (يهدون باءمرنا) همان (كن ) وجودى هر چيز است كه در اواخر (سوره يس ) آن را بيان نموده و مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا، ان يقول له : كن فيكون (يس : 82)
چون خداوند اراده كند كه چيزى (را پديد آورد)، تنها به آن مى گويد كه موجود شو. و آن چيز بى درنگ ، به وجود مى آيد.
و مقصود از هدايت در جمله (يهدون بامرنا) بيان فرمان الهى و (ارائه طريق ) نيست ؛ زيرا آنان نبى بودند و ارائه طريق مى كردند، بلكه منظر (ايصال الى المطلوب ) است ، و امام ، انسان و عمل او را به سوى خداوند متعال سوق مى دهد.
س 122- معناى اين حديث چيست كه مى فرمايد: لو لاالحجه لساخت الارض باهلها.(45) اگر حجت نبود، قطعا زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.
ج - معنى تحت اللفظى آن مراد است ، زيرا غايت خلقت انسان ، رسيدن او به نهايت كمال است ، و اين جز با وجود حجت امكان ندارد. و در غير اين صورت ، لغو بودن خلقت انسان پيش مى آيد.
ولى (محمد بن عبد الوهاب )(23) مى گويد: طلب كردن و خواندن ديگران مانند انبياء و ائمه عليهم السلام و ارواح مؤ منين مشمول آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: ان الذين يستكبرون عن عبادتى ، سيدخلون جهنم داخرين . (غافر:60).
كسانى كه از پرستش من كبر مى ورزند، بزودى با حالت خوارى در دوزخ در مى آيند.
ولى لازمه اين استدلال آن است كه چنانچه كسى از ديگرى چيزى بخواهد، يا از او چيزى خواهش كند (مانند اينكه انسان از قصاب گوشت بخواهد، يا ديگرى را براى بلند كردن بار بخواند و او را به كمك يارى خود دعوت نمايد) مستوجب دخول در آتش جهنم خواهد بود؛ زيرا از غير خدا چيزى خواسته است ؛ و مسلما اين سخن درست نيست .
آفرينش جهان و انسان و وسائط و عوالم ديگر
حدوث عالم
س 56 آيا از اين روايت كه مى فرمايد: كان الله و لم يكن معه شى ء(24): (خداوند بود و چيزى همراه او وجود نداشت .) استفاده نمى شود كه عالم مسبوق به عدم ، و حادث است ؟
ج - از روايات استفاده مى شود كه خداوند متعال هميشه خلق مى نموده و دائما فياض بوده و فيض ارزانى مى داشته است .
س 57 پس معناى كان الله و لم يكن معه شى ء چيست ؟
ج - اين روايت را مرحوم شيخ صدوق رحمه الله در كتاب توحيد از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام نقل نموده و در ذيل آن آمده است :
و هو الان كما كان (25) و خداوند اينكه نيز به همان صورتى است كه بوده . و معناى روايت اين است كه جايى كه خدا فرض شود، موجود ديگرى نخواهد بود مگر قائم به او، همه چيز به او تكيه دارند. و نيز در كتاب مزبور در روايت ديگر نقل مى كند كه ذعلب از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام پرسيد: هل راءيت ربك ؟
آيا پروردگارت را ديده اى ؟
حضرت در جواب فرمود: ما كنت اعبد ربا لم اره ...
پروردگارى را كه نديده باشم نمى پرستم
سپس آن حضرت خطبه اى ايراد نمود كه در نهج البلاغه نيز موجود است ، ولى در توحيد صدوق در آخر خطبه مى فرمايد: (انشاء يقول ): (آن حضرت چنين سرود:)
و لم يزل سيدى بالحمد معروفا
و لم يزل سيدى بالجود موصوفا(26)
پيوسته سرور من به ستايش شناخته ، و هماره آقاى من به بخشش ستوده بوده است . تا آخر ابيات .
با توجه به اين روايت ، زمان يا حين يا وقتى نبوده كه خداوند متعال قدرت بر خلق و فيض نداشته و سپس عالم را خلق نموده باشد، بلكه خداوند دائم الفيض بوده ، و جود و بخشش و عطاى او هميشگى بوده است .
س 58 آيا عالم ، قبل زمانى دارد؟
ج - خير، عالم قبل زمانى و بعد زمانى ندارد؛ چون قبل ، از شؤ ون زمان است ، و خود زمان به قبل و بعد تقسيم مى شود. و خود زمان جزو عالم و از جمله ماسوى به شمار مى آيد. و چنان كه در جواب سؤ ال قبل ذكر شد فاصله زمانى ميان ذات واجب و عالم نيست و هيچ زمانى نبوده كه عالم در آن زمان معدوم بوده باشد و هر زمان و يا وقتى فرض شود او خود نيز به ضميمه عالم و از عالم محسوب مى شود.
س 59 معناى اين عبارت چيست ؟ الفيض قديم و المستفيض حادث و الابصار ثابت و المبصر متغير.(27) فيض خداوند بى آغاز، و فيض گيرنده ها حادثند، و بينايى او ثابت است و مبصرات در حال تغيير و دگرگونى اند.
ج - يعنى فيض از شؤ ون حق و از لوازم ذات است ، ولى مستفيض و وجودات خاصه ، قائم به حق هستند (از حيث ايجاد، نه از لوازم ذات ) پس حدوث ذاتى دارند البته دامنه مستفيض و موجودات را وسيع تر بايد گرفت لذا حدوث ، حتى شامل مجردات نيز مى گردد. و مقصود از (ابصار) ابصار حق است .
س 60 چگونه معقول است كه فيض قديم ، و مستفيض حادث باشد؟
ج - چون فياض بودن خداوند لازمه ذات است ؛ زيرا عليت او عين ذات است ، و لازمه عليت افاضه است .
س 61 آيا ماوراى آسمان و زمين فضاى نامتناهى است ؟
ج - در داءب قرآن كريم منظور از (سموات و الارض ) تمام عالم است ، نه تنها سماء و ارض ، ديگر فضاى نامتناهى اى ماوراى زمين و آسمان نداريم و اصلا اين سخن اصل ندارد، و تنها دستگاه آسمان و زمين است . خداوند متعال مى فرمايد: هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا، ثم استوى الى السماء، فسواهن سبع سموات ، و هو بكل شى ء عليم . (بقره 29، و نيز ر، ك : فصلت : 11 و 12)
اوست آن كه همه آنچه را كه در زمين است براى شما آفريد، سپس به (آفرينش ) آسمان پرداخت ، و هفت آسمان را استوار كرد، و او به هر چيزى تواناست .
س 62 پس مكانى كه آسمانها و زمين در آن قرار دارند كجاست ؟
ج - مكان تابع جسم است ، و جا داير مدار خود جسم است ، نه اينكه بايد جايى باشد كه جسمى در آن حلول كند.
س 63 آيا در افلاك ديگر غير از زمين ، بشر و انسان موجود است ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و من آياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابه .. (شورى : 29)
و از نشانه هاى (قدرت ) اوست ، آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از (انواع ) جنبده در آن دو پراكنده است ...
از اين آيه كريمه معلوم مى شود كه در افلاك ديگر (دابه ) و جاندار وجود دارد.
س 64 آيا در قرآن آيه اى در اين رابطه داريم كه پيش از اين عالم انسانى ، عالم انسانى ديگر بوده است ؟
ج - خير، قرآن كريم متعرض اين معنى نشده كه پيش از اين انسان ، عالم انسانى ديگرى بوده ، چنانكه راجع به جنيان دارد.(28) ولى در روايتى از حضرت امام باقر عليه السّلام آمده است : (انسانهاى موجود كنونى نسل هشتم از نسل انسان است كه به وجود آمده و منقرض شده اند.)(29) و نيز در روايات ديگر وارد شده است : (پيش از اين آدم ، آدمى ديگر و قبل از او، آدمى ديگر و هكذا بوده است ، و اگر تا قيامت بشماريم تمام نخواهد شد.)(30) همچنين از ذيل خطبه ذعلب در توحيد صدوق رحمه الله منقول از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام استفاده مى شود كه خداوند متعال دائم الجود و الفيض بوده و هميشه فياض و جواد است ؛ آنجا كه مى فرمايد:
و لم يزل سيدى بالجود موصوفا
و لم يزل سيدى بالحمد معروفا(31)
و پيوسته سرور من به بخشندگى ستوده بود، و هماره آقاى من به ستايش شناخته شده بوده است .
عالم ذّر از ديدگاه قرآن كريم
س 65 خداوند متعال مى فرمايد: و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ، و اشهدهم على انفسهم : الست بربكم ؟ قالوا: بلى ، شهدنا، ان تقولوا يوم القيامه ، انا كنا عن هذا غافلين (اعراف : 172 و 173).
- و ياد كن هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذريه آنان را بر گرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، گواهى مى دهيم . تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم .
اين عالم چه ارتباطى با عالم (ذّر) دارد؟ و نيز چگونه اشخاص مى فهمند كه در عالم ذّر (بلى ) گفته اند با وجود اينكه در اين عالم غافلند؟
ج - عالم (ذّر) روح اين عالم است كه آن را (عالم غيب ) نيز مى گويند. توضيح اينكه : هر موجودى دو وجه دارد: وجه الى الله كه زمان و تدريج در آن راه ندارد؛ و وجه بغيره ، كه در آن تدريج و زمان (با مقايسه موجودات به يكديگر) راه دارد. خداوند متعال مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا، ان يقول له كن ، فيكون (يس : 82)
تنها كار خداوند وقتى بخواهد چيزى را ايجاد كند، اين است تا به آن مى گويد موجود شو، بى درنگ به وجود مى آيد.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه كلمه (كن ) همان كلمه و گفتار خداوند متعال است ، و معلوم است كه كلام خداوند متعال مانند سخن گفتن انسان نيست كه با باز كردن دهان و اعتماد بر مقاطع حروف ، صورت بگيرد، بلكه مصداق گفتار خداوند متعال (كن ) همان موجود خارجى است ؛ بر اين پايه ، گفتار خداوند متعال (كن )، هم امر است ، و هم مخاطب درست كن است ، يعنى هم به آن (كن ) مى گويد و هم به آن گوش مى دهد كه بشنود، و هم قلب مى دهد كه بپذيرد، پس كلمه (كن ) از طرفى وجود شى ء و از طرفى ايجاد آن است . و در جاى ديگر مى فرمايد: و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر. (قمر: 50)
فرمان ما جز يكى نيست ، آن هم چون چشم به هم زدنى مى باشد.
كنايه از اينكه : امر ما تدريج بدار نيست .
پس ، ما سوى الله و همه مخلوقات ، يك امر و به يك (كن ) ايجاد شده و يك فعل است ؛ و اين موجود واحد منبسط يك وجه الى الله دارد كه يكى است و زمان و تدريج و حركت كه از لوازم جسم و ماده است ، در آن راه ندارد، زيرا زمان از حركت پديد مى آيد، و حركت لازمه جسم است و آن لازمه ماده است و به مقتضاى سنخيت بين علت و معلول از او مسلوب است ، اين وجه الى الله عالم ذّر اين عالم است .
و همان موجود يك وجه ديگر دارد كه همين دنياى ظاهر است ، كه در آن زمان و حركت و تدريج فرض مى شود، بنابراين ، عالم ذّر از اين عالم مسلوب نيست .
همچنين عالم ذّر اين گونه نيست كه مردم به صورت ذّر و مانند مورچه يا ذرات ريز در اصلاب وجود داشته باشد، و خداوند متعال به مقتضاى (الست بربكم ؟) (اعراف : 172): (آيا من پروردگار شما نيستم ؟) خود را به آن ها بنماياند به گونه اى كه با چشم و امثال آن خداوند متعال را ببينند. و آنگاه (بلى ) (اعراف : 172) (بله ) بگويند؛ زيرا دو محذورى كه خداوند در ذيل آيه فرمود كه ان تقولوا يوم القيمه ؛ انا كنا عن هذا غافلين ، او تقولوا، انما اشرك آباؤ نا من قبل ، و كنا ذريه من بعدهم ، افتهلكنا بما فعل المبطلون (اعراف : 172، 173): (تا مبادا روز قيامت بگوييد: ما از اين امر غافل بوديم ، يا بگوييد: پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم ، آيا ما را به خاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند، هلاك مى كنى ؟) با معناى اخير سازگار نيست ، هر چند مرحوم سيد مرتضى و طبرسى رحمهما الله به همين معناى دوم قائلند.
نحوه وجود ملائكه
س 66 آيا مى توان از آيه شريفه زير استفاده نمود كه ملائكه ، داراى بال و پر هستند، آن جا كه خداوند مى فرمايد: جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع . (فاطر:1)
خداوند، فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و چهارگانه اند، پيام آورند (خود) قرار داده است .
ج - خيلى روشن نيست ، شايد منظور از تعبير به (جناح ) براى آنها به حسب قوايى كه داشته اند، باشد.
س 67 انكار ملائكه يا بعضى از پيغمبران گذشته (ع ) چه صورت دارد؟
ج - انكار ضرورى است ، و موجب كفر مى شود. خداوند متعال مى فرمايد: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ، و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله ، لا نفرق بين احد من رسله (بقره : 285).
پيامبر خدا به آنچه از جانب پرودگارش بر او نازل شده ايمان آورده است و مؤ منان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده اند (و مى گويند) ميان هيچ يك از فرستادگان فرق نمى گذاريم .
س 68 آيا ملائكه به هر شكلى در مى آيند؟
ج - معروف است كه : الجن جسم نارى يتشكل باشكال مختلفه حتى الكلب و الخنزير، و الملك جسم نورى يتشكل باشكال مختلفه سوى الكب و الخنزير
جن ، جسم آتشين است كه به شكلهاى گوناگون حتى به شكل سگ و خوك در مى آيد، و فرشته جسم نورانى است كه به شكل هاى گوناگون به جز سگ و خوك در مى آيد.
ولى اين سخن مدركى ندارد، و كلام نادرستى است . و اينكه خداوند در قصه حضرت مريم (ع ) مى فرمايد: فتمثل لها بشرا سويا (مريم : 17): (پس به شكل بشرى خوش اندام بر او نمايان شد.) تمثل بود، يعنى حضرت جبرئيل (ع ) در چشمهاى حضرت مريم (ع ) اين گونه وانمود مى كرد كه او بشر است ، و گرنه او جبرئيل بود و ملك ، و هرگز تغيير پيدا نكرد و انسان و بشر نشد.
س 69 - آيا هر يك از چهار ملك بزرگوار: جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل و عزرائيل ، ماموريت ويژه اى دارند؟
ج - بلكه ، جبرئيل امور مربوط به وحى و ميكائيل ارزاق ، و اسرافيل احياء، و عزرائيل اماته را به عهده دارد.
س 70 - آيا اين روايت معروف كه مى فرمايد: (فرشته اى به نام فطرس عصيان و نافرمانى كرد و خداوند بال او را شكست و در جزيره اى انداخت ، و در شب ولادت حضرت امام حسين عليه السلام خود را به گاهواره آن حضرت ماليد و شفا يافت ).(32) درست است ؟
ج - اين روايت با آيه شريفه اى كه مى فرمايد: عباد مكرمون (انبياء: 26): (بندگان گرامى خداوند) هستند، و نيز مى فرمايد: لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (تحريم : 6): (از فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و هر چه به ايشان فرمان دهد انجام مى دهند) منافات دارد.
آيا جنيان پيامبرى از جنس خود نيز داشتند؟
س 71 آيا جنيان پيامبرى از جنس خود نيز داشتند؟
ج - از يكى كه تسخير جن نموده بود پرسيده شد. به نقل از آنان گفت : نداريم .
دين و آيين جنيان از ديدگاه قرآن كريم
س 72 آيا از ميان جنيان كسانى هستند كه به اديان ديگر غير از اسلام اعتقاد داشته باشند؟
ج - از خود آنان نقل شده كه گفته اند: تمام اديان و مذاهب انسانها در ميان ما وجود دارد، بجز مذهب اهل تسنن ، زيرا اشخاصى كه از طايفه جن در واقعه غدير خم بودند، هنوز زنده هستند و به نصب اميرالمؤ منين عليه السّلام به خلافت توسط رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شهادت مى دهند.
از اين گذشته ، خداوند متعال به نقل از برخى از آنان مى فرمايد: قالوا يا قومنا، انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه ، يهدى الى الحق ، و الى طريق مستقيم . (احقاف : 30).
گفتند: اى قوم ، ما شنيده ايم كه كتابى بعد از حضرت موسى ، نازل شده و تصديق كننده كتابهاى پيش از خود اوست ، و به سوى حق و به سوى راهى راست راهبرى مى كند.
از اين آيه شريفه بر مى آيد كه در ميان آنان يهودى نيز بوده است . و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: قل : اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا: انا سمعنا قرآنا عجبا، يهدى الى الرشد فآمنا به ، و لن نشرك بربنا احدا. (جن : 1 و 2)
بگو: به من وحى شده است كه تنى چند از جنيان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم ، كه به راه راست هدايت مى كند، پس به آن ايمان آورديم ، و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد.
از اين آيه شريفه نيز بر مى آيد كه مشرك بوده اند. و بيش از اين در اين باره از آيات استفاده نمى شود.
جنگ اميرالمؤ منين عليه السّلام با جن و علت آن
س 73 آيا جنگ امير مؤ منان عليه السّلام با جن واقعيت دارد؟
ج - بله ، در روايات وارد شده است (33) يكى از آنها جنگ آن حضرت با جن (نصيبين ) بود.
س 74 چرا حضرت عليه السّلام با آنها جنگيد؟
ج - آنها هم مكلفند و كافر و مؤ من دارند. در روايت آمد كه در كربلا، زعفر جن به حضرت سيدالشهداء عليه السّلام اظهار ارادت و اطاعت كرد و از او اجازه مقاتله خواست .(34)
مباحثى درباره شيطان
س 75 خداوند متعال مى فرمايد: قال : رب فانظرنى الى يوم يبعثون : قال : فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم (ص : 79 81).
ابليس گفت : پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند، مهلت ده ، خداوند فرمود: تو از مهلت يافتگانى تا روز معين معلوم .
وقت معلومى كه خداوند ابليس را تا آن زمان مهلت داده ، چه وقت است ؟
ج - شيطان از خداوند متعال در خواست نمود و گفت فانظرنى الى يوم يبعثون (پس مرا مهلت ده كه تا روز قيامت زنده بمانم .) ولى خداوند سبحان فرمود: فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم كه گويا اين وقت نزد خود شيطان نيز معلوم است . در اخبار رجعت آمده است : (لشگر اميرالمؤ منين عليه السّلام با شيطان و ذرّيه و ياران او در حوالى (بصره ) مى جنگند، و نزديك مى شود كه لشگر اميرالمؤ منين عليه السّلام شكست بخورد، ناگاه رسول اكرم صلى اللاه عليه و آله و سلمّز آسمان نازل مى شود، و شيطان مى فهمد كه وقت معلوم فرا رسيده است ، لذا به طرف (بيت المقدس ) مى گريزد، ولى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم وى را تعقيب مى كند و روى (صخره بيت المقدس )، قبله نخست مسلمانان ، شيطان را سر مى برد و دنيا پر از خير و صلاح مى گردد.)(35)
سخن آغازين
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للرب الودود، و الصلاة و السلام على صاحب المقام المحمود، و على اهل بيته امناء المعبود، و اللعن على اعدائهم اهل العناد و الجحود، من الان الى اليوم الموعود، اللهم ، عجل لوليك الفرج ، و اجعل لنا فى ذلك الخيره و العافيه .
خداوند سبحان فرمود:
فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعملون (انبياء: 7)
(پس اگر نمى دانيد، از كسانى كه به ياد دارند، بپرسيد.)
و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: العلم خزائن و مفتاحه السؤ ال ، فاسئلوا رحمكم الله فانه يوجر فيه اربعه : السائل و المتكلم و اسستمع و المحب لهم .(1) (دانش به منزله گنجينه ها، و پرسش كليد آن است ، پس خداوند رحمتتان كند! بپرسيد كه چهار تن در رابطه با آن پاداش داده مى شوند: پرسشگر، پاسخگو، شنونده و دوستدار آنان .)
مجموعه اى كه فراروى شما است ، عمده پرسش ها و پاسخ هايى است كه در جلسات پنجشنبه و جمعه توسط اين حقير و جمعى از برادران ايمانى و فضلاى حوزه مطرح و از محضر استاد بزرگوار آيت الله علامه طباطبائى قدس سره استفاده شده است ، كه اينك پس از بازنويسى توسط اينجانب ، و ويراستارى ، تحقيق ، ارجاع نشانى هاى آيات و روايات و ترجمه آن ها و عنوان گذارى و تبويب توسط يكى از دوستان ، و بازنگرى هاى مكرر، به مشتاقان معارف ناب عرضه مى گردد.
اميد كه اين كتاب ، كه خوشه اى از خرمن دانش آن علامه بزرگ است ، خاطره آن عزيز بى بديل را كه احاطه تام به كتاب و سنت داشت چنان كه استشهادهاى مكرر آن بزرگوار به آيات و احاديث روشن مى گردد در دل ها زنده گرداند، و وقار و هيبت آن فرزانه فرهيخته را كه با تواضع و حياء آميخته بود و هيچ گاه در مقابل گستاخى هايى كه گاه هنگام پرسش نسبت به ساحت آن بزرگ روا مى شد، از سنت حسنه سعد صدر و متانت و حلم و طماءنينه كه از مراقبه تام آن حضرت پرده بر مى داشت دست نمى كشيد و با سيماى بشاش به پرسش گران پاسخ مى داد، به ياد ما واماندگان از كاروان سير به سوى معبود حقيقى آورد و با حقيقت هستى پيوندمان دهد، كه آن بزرگوار خود با آهنگ ويژه ، و درنگ در جمله جمله اين بيت خواجه حافظ شيرازى ، آن را قرائت مى نمود و مى فرمود:
كاروان رفت و، تو در خواب و، بيابان در پيش
كى روى ؟ ره ز كه پرسى ؟ چه كنى ؟ چون باشى ؟
شايان تذكر است كه ترتيب پرسش ها و پاسخ ها در اين كتاب چنان كه اشاره شد بر اساس ترتيب مباحث جلسات تدوين نشده است ، و لذا در برخى از موارد سؤ الات ، تكرارى به نظر مى رسند، هر چند در هر كدام نكته ويژه اى است كه به لحاظ آن از حذف و يا ادغام آنها در يكديگر خوددارى شد. و الله الهادى .
در پايان از تمام برادرانى كه در ارائه اين اثر نقش داشتند به ويژه مديريت انتشارات نهاوندى كمال تشكر را مى نمايم .
محمد حسين رخشاد
خداشناسى و توحيد
اهميت خداشناسى
س 1 زيربناى دين چيست ؟
ج - تمام امور مربوط به شرع همه فرع توحيدند، توحيد است كه نبوت مى خواهد، و توحيد است كه معاد مى طلبد.
س 2 معناى اين روايت چيست كه مى فرمايد: اذا انتهى الكلام الى الله فاءمسكوا، و لاتفكروا فى ذات الله ، و تلكموا دون العرش ، و لاتكلموا فيما فوق العرش (2) هرگاه سخن به خدا رسيد، لب فرو بنديد، و در ذات خدا نينديشيد، و پيرامون زير عرش سخن گوييد، و درباره بالاى عرش سخن نگوييد.
ج - بيان معارف توسط ائمه عليهم السلام در توحيد و معارف در حد اعلى است . و اين اميرالمؤ منين عليه السّلام است كه از متن ذات و توحيد سخن مى گويد كه در كلام اوحدى از مردم نيست ، بنابراين نهى از تكلم در ذات در اين روايت متوجه كسانى است كه نمى توانند ذات راكما هو حقه توصيف نمايند، و توصيف آنها تشبيه و كفر است ؛ بر اين پايه ، اشكال متوجه مستمعين هم نيست ، زيرا پاى منبر حضرت امير عليه السّلام به هنگام خطبه و بيان معارف الهى افراد مختلف بوده اند. و نهى و اشكال فقط متوجه گويندگان غير لايق است .
خداوند متعال مى فرمايد: سبحان الله عما يصفون ، الا عباد الله المخلصين (صافات : 159 و 160)
منزه است خداوند از آنچه آنان توصيف مى كنند، مگر بندگان پاك (به تمام وجود) خدا.
مراتب خداشناسى
س 3 چگونه ممكن است انسان محدود، به خداوند متعال كه نامحدود است علم پيدا كند؟
ج - محدود به اندازه خود به نامحدود علم پيدا مى كند، مانند دريچه اى كه نور به آن مى تابد و به اندازه خود نور مى گيرد.
س 4 با اينكه معلوم ، نامحدود و غير متناهى است ، چگونه محدود به آن علم پيدا مى كند؟
ج - چون وجود محدود، وجود رابطى ، و قائم به حق است ؛ و در واقع علم او، معلوم حق است ، در نتيجه حق به معلوم خود علم پيدا مى كند؛ بر اين پايه ، در واقع نامحدود به نامحدود علم پيدا مى كند و اشكال مرتفع مى شود.
س 5 معناى اين روايت كه عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند چيست كه مى فرمايد: انما عرف الله من عرفه بالله ؛ فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ؛ ليس بين الخالق و المخلوق شى ء ...(3) تنها كسى كه خدا به خدا بشناسد، او را شناخته است ، بنابراين كسى كه او را به او نشناخته باشد، در واقع او را نشاخته بلكه غير او را شناخته است ، (زيرا) بجز خالق و مخلوق چيزى وجود ندارد.
ج - در روايت ديگر نيز كه حديث فارسى است ، و از عبدالاعلى مولى آل سام نقل كرده ، آمده است : اوحى الله تعالى الى داود عليه السلام : يا داود انى وضعت خمسه فى خمسه ، و الناس يطلبونها فى خمسه غيرها فلا يجدونها... وضعت الراحه فى الجنه و الناس يطلبونها فى الدنيا فلا يجدونها...(4) خداوند متعال به حضرت داوود عليه السّلام وحى نمود: اى داوود، من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم ، ولى مردم آنها را در پنج چيز ديگر مى جويند و نمى يابند. راحتى را در بهشت قرار دادم ، و مردم آن را در دنيا مى جويند لذا نمى يابند...
يعنى راحتى مطلق در راحتى بالله است ، و لذتها در محبت و انس با حق منحصر است .
ولى اكثر مردم از اين فيض محرومند و راحتى را در دنيا جستجو مى كنند.
روايت نخست نيز مى خواهد بفرمايد: انسان پيش از هر چيز خدا را مى بيند، سپس خدا را با آن مى بيند. و در دنيا خدا را بدون مظهر و در كنار موجودات و جداى از آنها نمى شود ديد، و در آخرت نيز معنى ندارد كه ظاهر كه خداست بدون مظهر، و منكشف بدون منكشف منه ديده شود.
بشر نيز كه اشرف مخلوقات است همواره به خدا توجه و محبت دارد او را مى خواهد و مى بيند، منتهى در اين عالم توجه ندارد، و پس از اين عالم براى او، منكشف خواهد شد. چنانكه خداوند سبحان مى فرمايد: لقد كنت فى غفله من هذا، فكشفنا عنك غطاءك ، فبصرك اليوم حديد (ق : 22).
واقعا كه از اين حال ، سخت در غفلت بودى ، ولى ما پرده ات را از جلوى چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز تيز است (و خوب مى بينى ).
س 6 معناى اين گفتار امام سجاد عليه السّلام چيست كه مى فرمايد:
بك عرفتك (5) به تو، تو را شناختم .
ج - يعنى معرفت خداوند متعال بالذات است . در بخش توحيد كتاب (بحار الانوار) نيز عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند: انما عرف الله من عرفه بالله ، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه ؛ فانما يعرف غيره (6) تنها كسى خدا را مى شناسد كه او را به او بشناسد پس هر كس او را به او نشناخته باشد، او را نشناخته است ، بلكه غير او را شناخته است .
س 7 در حديث مناظره حضرت امام صادق عليه السّلام با شخص ملحدى آمده است كه كه حضرت از او مى پرسد: آيا كشتى سوار شده اى ؟ وى جواى مى دهد: آرى حضرت مى فرمايد: هيچ اتفاقى افتاده كه كشتى شما غرق شود؟ عرض مى كند: آرى . حضرت مى فرمايد: در آن وقت آيا قلبت متوجه جايى شده كه تو را از مهلكه نجات دهد؟ مى گويد: بله ، بعد حضرت مى فرمايد: همان خداوند عالميان است .)(7) آيا اين گونه استدلال در قرآن كريم وجود دارد؟
ج - مساله كشتى و دريا در جاهاى متعدد از قرآن كرى (8) ذكر شده است . و اين بيانگر آن است كه وقتى دست انسان از عوامل بيرونى خالى شد و قلبش از تعلق به آنها تهى گشت ، خداوند قادر متعال كافى است كه او را به هر كمالى كه خواست برساند.
س 8 روشن است كه اين حالت اختصاص به مشركين ندارد، مؤ منين نيز هرگاه در وسط دريا كشتى شان متلاشى شد و خواستند غرق شوند، به خداوند متعال پناه مى بردند و پى مى برند كه هيچ پناهگاه و راه نجاتى جز به سوى خداوند نيست .
پس چرا اين دسته از آيات نظر به خصوص مشركين دارد؟
ج - چون روى سخن و استدلال قرآن عليه بت پرستانى است ، كه به اينكه (خداوند، خالق عالم است ) اعتقاد داشتند و براى آنان هيچ جاى ترديد نبود. چنانكه در قرآن مى فرمايد: ولئن ساءلتهم من خلق السموات و الارض ؟ ليقولن الله (لقمان : 25، و زمر: 38).
و اگر از آنها بپرسى : چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ؟ قطعا خواهند گفت : خدا.
بنابراين ، اختلاف اسلام و قرآن با آنان در تدبير نظام عالم است ؛ زيرا آنان اعتقاد داشتند كه جهان توسط بندگان صالح خدا اداره و تدبير مى شود. و هر كدام از آن بندگان بخشى از نظام آفرينش (از قبيل زمين ، آسمان ، صحرا، دريا، كوه ، جنگل ، انسان و انواع حيوانات ) را تدبير مى كنند و به او (رب ) و به مجموع آنان (ارباب ) مى گفتند. با اين همه ، آنان را مخلوق نمى دانستند و در وجود خداوند متعال شكى نداشتند و او را (رب الارباب ) و خداى خدايان مى ناميدند.
بر اين پايه ، اين دسته از آيات قرآن در مقام رد آنان ، و نظر به اثبات ربوبيت خداوند متعال در تمام بخشهاى نظام عالم و پهنه گيتى دارند.
س 9 چگونه مى توان با اين دسته از آيات ، بر ربوبيت خداوند متعال استدلال نمود؟
ج - چون نجات از غرق و هلاكت ، حاجتى است كه اربابان مادى نمى توانند آن را برآورند، لذا از ته دل و صميم قلب مى فهمند كه تنها خداوند متعال چاره ساز و دستگير است لاغير.
س 10 اختلاف نظر عرفا و حكما در وحدت وجود داشت ؟
ج - عرفا مى گويند: وجود تنها وجود حق است و ما بقى موجود بالله و وجودشان بالعرض و المجاز است ، ولى حكما مى گويند: وجود، حقيقت مشككه ذات مراتب است ، بر خلاف عرفا كه مى گويند: غير از حق تعالى اساسا چيزى وجود ندارد.
س 11 نظر عرفا و حكما درباره وجود مطلق و مقيد چيست ؟
ج - عرفا به وجود مقيد قائل نيستند، بلكه مى گويند: حقيقت وجود يك واحد شخصى است و آن وجود حق تعالى مى باشد و غير از حق حقيقتا هيچ چيز وجود ندارد و اشيا وجودشان بالله است ، ولى حكما قايل به طبيعت مطلقه هستند و اينكه هرگاه به ماهيت مقيد شود وجود مقيد ناميده مى شود، و بازگشت عليت و معلوليت به ربط و استقلال است .
س 12 - يكى از حاضران در جلسه : مى خواهم آنچه را كه به آن اعتقاد دارم اظهار نمايم ، بفرماييد آيا درست است يا خير؟ (يك هست داريم و يك نيست . نيست كه چيزى نيست ، پس يك هستى بيش نمى ماند.)
ج - بله ، منتهى با يك مقدمه كوتاه ، و آن اينكه : براى نمونه اين قوطى كبريت (اشاره به كبريت در دست )، يا هست است يا نيست ، يا قائم به هست . و قوطى كبريت نيست كه نيست ، هستى هم نيست ، بلكه با هستى هست است ، يعنى قوطى كبريت و هر موجودى از موجودات ممكنه ، نيست و عدم كه نيست ، و خدا هم نيست ، بلكه وجود آنها از خدا است .
س 13 حقيقت وجود امكانى چيست ؟
ج - وجود امكانى يعنى معلول بما هو معلول ، كه در حقيقت وجود رابط است ، نه محمول نه موضوع و نه نسبت ، و اين نحوه وجود، محتاج است به واجب ، و ماهيت به واجب نمى دهد. انما يقوم بالنسبه او بذى النسبه (تنها به نسبت ، يا به ذى النسبه قائم است ).
س 14 آيا حقيقت عالم عدم است ؟
ج - اينكه حقيقت عالم عدم باشد توجيهش مشكل است ، ظاهرا منظور گوينده از عدم ، عدم اشخاص است ، يعنى با برداشتن خدا ديگر اشخاص نمى مانند و عالم برداشته مى شود.
س 15 آيا توحيد انبياى گذشته عليهم السلام پيش از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم كامل بوده است ؟
ج - انبياى گذشته عليهم السلام توحيد كامل را نداشتند، زيرا آنان توحيد اسلامى را كه از هر چيز حتى از قيد اطلاق ، مطلق است نداشتند(9)
صفات ذاتى خداوند متعال
س 16 صفات ذاتى خداوند متعال كدامند؟
ج - صفات ذاتى خداوند متعال عبارتند از: علم ، قدرت ، حيات ، سمع و بصر. و گويا بعضى كتابى نوشته و سمع و بصر را از اين پنج صفت حذف كرده و پنج صفت ديگر يعنى : مريد، مدرك ، قديم ، ازلى ، متكلم و صادق را به آنها افزوده و گفته اند:
عالم و قادر و حى است و مريد و مدرك
هم قديم و ازلى و متكلم صادق
و ديگر اينكه تمام صفات ثبوتى را به صفات سلبى برگردانده و گفته است : عالم يعنى غير جاهل ، و قوى يعنى غير عاجز و مانند آن ؛ ولى به نظر مى رسد كه وصف ادراك در مورد خداوند متعال استعمال نشده و نمى شود؛ زيرا ادراك به معناى رسيدن شيى ء به چيزى است كه به آن نرسيده بوده و اين در مورد خداوند معنى ندارد.
س 17 آيا سمع ، عين ذات است ؟
ج - بله ، عين ذات است .
س 18 آيا سمع و بصر از صفات فعل نيستند؟
ج - نه خير.
س 19 ممكن است فرض شود كه خدا باشد ولى سمع نباشد، پس ذات است و سمع نيست ذات از صفت تخلف پيدا كرد و جداى از آن فرض شد، پس معلوم مى شود سميع صفت ذات نيست بلكه صفت فعل است .
ج - در مورد عليم و حى نيز چنين مى توان فرض كرد كه تا خدا نداند عليم نيست ، و اگر زنده نباشد حى نيست ، ولى همه اينها صرف (فرض محال ) است و درست نيست .
قدرت به معناى مبداءيت اشياء است ، و همچنين حيات . بنابراين ، فرض خدايى موجود كه حيات نداشته باشد، و يا عليم نباشد فرضى محال است .
س 20 عليم به معناى (ذات ثبت له العلم ): (ذاتى كه داراى علم است .) مى باشد؛ پس صفت علم نيز زائد بر ذات است .
ج - عليم در اينجا به معناى علم حصولى نيست ، بلكه به معناى (حضور الذات للذات ) و علم به ذات است . همچنين قدير به معناى (ذات ثبت له القدره ) نيست ، بلكه به معناى (عين القدره و ثبوت شى ء است .
س 21 آيا (ادراك ) از صفات پروردگار است و خداوند متعال به آن متصف مى شود؟
ج - ادراك به معناى رسيدن به مطلوب است و لازمه آن علم مى باشد، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: لاتدركه الابصار، و هو يدرك الابصار (انعام : 103).
ديدگان نمى توانند او را در يابند، ولى او ديدگان (چشم و عقل ) را در مى يابد.
مثلا درد مخاضى را كه زنان درك مى كنند، مرد درك نمى كند يعنى نمى فهمد، بنابراين درك در محاورات به معناى فهم استعمال مى شود؛ ولى در لغت به معناى وصول و رسيدن به چيزى است كه آن را نداشته و واجد آن نبوده است .
و اين معنى درباره خداوند متعال معقول نيست . و صفات ذاتيه نزد خاصه (شيعه ) پنج تا است : 1 حيات . 2 قدرت . 3 علم . 4 سمع . 5 بصر و دو صفت آخر به علم بر مى گردند، زيرا سميع به معناى علم به مسموعات ، و بصير به معناى علم به مبصرات است ؛ و عامه (اهل تسنن ) (اراده ) و (تكلم ) را نيز به صفات ذاتيه افزوده اند، ولى در روايات ما وارد شده است . كان الله و لاتكلم ، و كان الله و لا اراده (10) خداوند بود و تكلم نبود؛ و خداوند بود و اراده نبود.
از اين بيان استفاده مى شود كه اين دو از صفات فعلند. نه از صفات ذات ؛ زيرا قابل سلب از ذات هستند.
س 22 متكلمين (ادراك ) را به (علم به جزئيات ) معنى نموده اند، آيا خداوند متعال به ادراك به اين معنى متصف مى شود؟
ج - در اينكه خداوند عالم به جزئيات و كليات است شكى نيست ، ولى اهل لغت درك را به معناى (وصول به مطلوب ) مى دانند كه اين معنى در حق خداوند ممتنع است ؛ در محاورات عرفى نيز علم و درك را به يك معنى مى دانند و درك به اين معنى همان علم است كه خداوند به آن متصف مى شود. و علم به چيزى مستلزم اتصاف به آن چيز نيست ، بر خلاف درك به معناى رسيدن و وصول به چيزى كه مستلزم اتصاف به آن چيز است كه در مورد خداوند متعال محال است .
كيفيت صفات خداوند متعال
س 23 گفته مى شود: دو صفت (علم ) و (قدرت ) كه در مخلوقات وجود دارد، با علم و قدرت الهى مغايرت دارد.) آيا اين سخن درست است ؟
ج - علم ، قدرت و مشيت و اراده خداوند متعال همانند علم ، قدرت و مشيت و اراده اى استكه ما بدان متصف مى شويم ، و اين همان سنخيت ميان علت ومعلول است و نمى توان گفت كه اين صفات در او نيست ؛ اما صفات سلبيه ، در واقع سلبالسلب هستند و به صفات ثبوتيه بر مى گردند. براى نمونه صفت (عاجز نبودن )به مجموع (عاجز) يعنى (ناتوان ) و (نبودن ) بر مى گردد كه هر دو سلبهستند، و سلب سلب آن به (قدرت ) بازگشت مى كند. و به همين صورت(جاهل نبودن ) به (علم ) باز مى گردد؛ زيرا (نادان ) منفى است ، و (نيست )نيز منفى است ، و اگر منفى در منفى ضرب شود، نتيجه مثبت يعنى (دانا) مى شود: دانانيست * نادان .
س 24 پس چرا در دعاى جوشن كبير صفات ثبوتى را به سلبى برگردانده و فرموده است : يا عالما لا يجهل ، يا قويا لايضعف ، يا حيا لايموت (11) ج - اين جملات ، صفات ثبوتى را اثبات مى كنند و معناى آنها اين است كه خداوند عالم است به طورى كه جهل در او راه ندارد، و همچنين قوى است به گونه اى كه ضعف در او نيست ، و نيز حى است به طورى كه موت ندارد؛ زيرا لازمه علم ، عدم جهل ، و لازمه قدرت عدم ضعف و لازمه حيات ، عدم مرگ است ، نه اينكه بگويد: خداوند متعال عين عدم جهل و عدم ضعف و عدم موت است به گونه اى كه هيچ صفتى نداشته و مجموعه عدم ها باشد.
س 25 آيا همه صفات ثبوتيه حضرت حق ، عين ذات هستند؟
ج - بعضى از آنها نظير علم ، قدرت و حيات عين ذاتند. و اما صفات فعليه عين ذات نيستند، بلكه هر كدام بيانگر فعلى از افعالند و خارج از حقيقت ذات . مانند رزق ، احياء، اماته ، تكلم . و اكثر اسماء حسناى الهى از اين قبيل و زائد بر ذات هستند. مشيت و اراده نيز از همين قبيل و از صفات فعل است و از مقام فعل انتزاع مى شود(12)
س 28 معناى اين جمله اميرالمؤ منين عليه السّلام چيست كه مى فرمايد:
(كمال توحيده ، نفى الصفات عنه )(13) كمال اعتقاد به يگانگى او، نفى كردن صفات از اوست .
ج - اين جمله صفت زائد بر ذات را نفى مى كند؛ زيرا صفات ذات ، عين ذاتند