سؤال : همانطور كه فرموديد ما معتقديم كه امامت پيشوايی دين و دنياست
و اين به دلائلی كه گفته شد خاص حضرت امير است . اما پس چرا بعد از
قتل عثمان وقتی كه خواستند بيعت كنند با حضرت امير ، حضرت مكث كردند
، جای مكث نبود ، بايستی كه خود به خود قبول میكردند .
جواب : همين سؤال حضرت عالی در كتاب خلافت و ولايت كه اخيرا منتشر
شده مطرح گرديده است . جواب اين مطلب از خود كلمات اميرالمؤمنين روشن
است . وقتی آمدند با حضرت بيعت كنند فرمود : « دعونی و التمسوا غيری
فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان » ( 1 ) مرا رها كنيد برويد دنبال
كس ديگری كه ما حوادث بسيار تيرهای در پيش داريم ( تعبير عجيبی است )
، كاری را در پيش داريم كه چندين چهره دارد يعنی آنرا از يك وجهه
نمیشود رسيدگی كرد از وجهههای مختلف بايد رسيدگی كرد . بعد میگويد :
« ان الافاق قد »
پاورقی :
1 - نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه . 91
اغامت و المحجة قد تنكرت» خلاصه راه شناخته شدهای كه پيغمبر تعيين كرده
بود الان نشناخته شده ، فضا ابر آلود گرديده است . و در آخر میگويد و لكن
من اگر بخواهم بر شما حكومت كنم « ركبت بكم ما اعلم » آن طوری كه خودم
میدانم عمل میكنم نه آنطور كه شما دلتان میخواهد .
اين مطلب نشان میدهد كه اميرالمؤمنين اين مطلبی را كه از نظر تاريخی
نيز بسيار قطعی است ، كاملا روشن میديده كه الان با زمان بعد از پيغمبر
زمين تا آسمان فرق كرده يعنی اوضاع ، عجيب تغيير كرده و خراب شده است
. و اين جمله را امام برای اتمام حجت كامل میگويد چون مسئله بيعت كردن
قول گرفتن از آنهاست كه پيروی بكنند . مسئله بيعت اين نيست كه اگر شما
بيعت نكنيد من ديگر خلافتم باطل است . بيعت میكنند يعنی قول میدهند كه
تو هر كاری بكنی بما پشت سرت هستيم .
اين مطلب را همه شيعه و سنی نوشتهاند كه بعد از عمر قضيه شورا كه پيش
آمد يكی از شش نفر اعضای شورا علی ( ع ) بود . در اين شورا سه نفر به
نفع سه نفر كنار رفتند . زبير به نفع علی ( ع ) كنار رفت ، طلحه به نفع
عثمان و سعد و قاص به نفع عبدالرحمن بن عوف . سه نفر ماندند .
عبدالرحمن گفت من خودم داوطلب نيستم . دو نفر باقی ماندند : علی ( ع )
و عثمان . كليد كار افتاد به دست عبدالرحمن ، هر طرف را كه او انتخاب
كند همو خليفه است . اول آمد سراغ اميرالمؤمنين ، گفت من حاضرم با تو
بيعت كنم به اين شرط كه به كتاب خدا ، سنت رسول و سيره شيخين رفتار
بكنی . فرمود من حاضرم بپذيرم ولی به كتاب خدا و سنت رسول عمل میكنم .
سيره شيخين را كنار گذاشت . بعد رفت سراغ عثمان و همين سخن را
گفت . عثمان گفت بله من حاضرم به كتاب خدا ، سنت رسول و سيره شيخين
عمل كنم ، با اينكه به قول آقای محمد تقی شريعتی ، عثمانی كه گفت من به
سيره شيخين رفتار میكنم اتفاقا به سيره شيخين رفتار نكرد . اگر مقايسه
بكنيم ، سيره شيخين هم شبيهتر بود چون شيخين تا حد زيادی سيره پيغمبر را
عمل میكردند . ولی اميرالمؤمنين برای اينكه اگر الان اين شرط را قبول بكند
انحرافاتی را هم كه در دوره شيخين پيدا شده امضا كرده است و ديگر
نمیتواند با آنها مبارزه كند ، آن شرط را نمیپذيرد . مثلا مسئله تفاضل
يعنی از بين بردن تساوی و فرق گذاشتن ميان مهاجرين و انصار و غير اينها
در زمان عمر تأسيس شد و اميرالمؤمنين با آن سخت مخالف بود . اگر
میگفت من به سيره شيخين عمل میكنم مجبور بود آنچه را كه در زمان عمر
پيدا شده تثبيت كند و حال آنكه نمیخواست تثبيت كند . دروغ هم كه
نمیخواست بگويد كه امروز بگويد عمل میكنم و فردا زيرش بزند . اين بود
كه گفت نمیخواهم .
بنابراين وقتی كه علی ( ع ) بعد از عمر حاضر نيست به مردم بگويد كه من
به سيره اين دو خليفه كه انحرافات زمان آنها خيلی كمتر بود عمل میكنم ،
[ طبيعی است كه ] بعد از عثمان كه اوضاع به كلی دگرگون شده بود و به قول
خودش آينده داشت چندين چهره نشان میداد و مردم نيز میخواستند كه علی (
ع ) آن طوری كه آنها دلشان میخواهد عمل كند ، به ايشان بگويد كه من اگر
حكومت را در دست بگيرم ، آن طوری كه خودم میفهمم عمل میكنم نه آن
گونهای كه شما دلتان بخواهد . پس [ اين سخنان اميرالمؤمنين ] نه معنايش
اين بود كه حضرت [ حكومت را ] رد كرد بلكه میخواست
اتمام حجت كامل كرده باشد .
سؤال : ما میبينيم در خود قرآن تأكيد زيادی شده بر اتحاد . با توجه به
اهميت مسئله امامت و حضرت امير ، چطور شده كه اين موضوع در قرآن به
طور صريح ذكر نشده و چرا خود پيغمبر در مواقع متعددی اين موضوع را بيان
نفرمودند ؟
جواب اين دو مطلب است . يكی اينكه چرا اين موضوع در قرآن به طور
صريح ذكر نشده و ديگر اينكه آيا پيغمبر اكرم اين موضع را در مواقع متعددی
بيان فرمود يا نه ؟ و همچنين آيا قرآن كريم اين موضوع را در جاهای مختلف
ذكر كرده است يا نه ؟ در مورد مطلب دوم ، حرف ما همين است كه اين
مسئله يك مسئله تاريخی است . حتی بسياری از اهل تسنن قبول دارند كه
پيغمبر اكرم اين مطلب را در جاهای متعدد بيان كرده است . تنها در غدير
خم نبوده و اين را در كتابهای امامت نوشتهاند . جمله : « انت منی
بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی » را حضرت در [ جريان ] تبوك
فرمود . و يا جمله : « لا عطين الراية غذا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه
الله و رسوله » را كه مقام علی ( ع ) را تثبيت میكند ، حضرت در خندق
بيان نمود . حتی در اوايل بعثت بود كه خطاب به قريش فرمود : هر كس از
شما اول كسی باشد كه با من بيعت میكند ، او وصی و وزير ( و حتی وصی و
وزير و خليفه ) من خواهد بود [ و چنين شخصی علی ( ع ) بود ] .
قرآن هم همينطور است ، در يك جا و دو جا نيست . تنها مسئلهای كه
هست و اتفاقا اين نيز در كتاب خلافت و ولايت طرح شده ، اينست كه چرا
قرآن كريم اسم نبرده است ؟ چون به عقيده ما كه قائليم در قرآن تحريفی
صورت نگرفته يعنی چيزی از آن كم و يا
بدان افزوده نشده است ، هيچگاه اسم حضرت علی به صراحت نيامده بوده
است .
برای اين مسئله دو جهت بيان كردهاند . يكی كه در همين كتاب آقای محمد
تقی شريعتی آنرا خوب توضيح دادهاند اينكه قرآن يك راه و روشی دارد و آن
اينست كه در موضوعات هميشه میخواهد مطلب را به صورت اصل بيان كند نه
به صورت فردی و شخصی ، و اين خودش يك مزيتی است در قرآن . مثلا در
مسئله « اليوم اكملت لكم دينكم »كفار به اين دليل مأيوس شدند كه هميشه
میگفتند تا اين ( پيغمبر ) هست نمیشود كاری كرد ، وقتی بميرد ديگر تمام
میشود . اين ، آخرين نقطه اميد مخالفين پيغمبر بود . وقتی كه ديدند
پيغمبر اكرم تدبير بقاء امت را هم كرد كه بعد از من تكليف چيست ،
مأيوس شدند .
مطلب ديگر كه اين را نيز سنيها هم نوشتهاند اينكه پيغمبر اكرم در
روزهای آخر عمرش آن نگرانی « و اخشون »را كه در آيه قرآن هست داشت
يعنی نگرانی از وضع آينده امت را از داخل امت داشت . حديثی را كه نقل
میكنم سنيها هم نقل كردهاند كه ابو مذيهبه غلام عايشه میگويد در شبهای آخر
عمر پيغمبر اكرم نيمههای شب بود كه ديدم پيغمبر ( ص ) از اتاق خودش
تنها بيرون آمد . هيچكس بيدار نبود . رفت به طرف بقيع . من چون ديدم
پيغمبر تنها دارد میرود با خودم گفتم پيغمبر را تنها نگذارم . [ چنان
حركت میكردم كه ] از دور شبح پيغمبر را میديدم . ديدم كه برای اهل بقيع
استغفار كرد . بعد جملههايی فرمود كه مضمونش اينست : شما رفتيد و چه
خوش رفتيد و به سعادت رسيديد . فتنههايی روی آورده است : « كقطع الليل
المظلم » مانند پارههای شب تاريك اين نشان
میدهد كه پيغمبر اكرم برای بعد از خودش فتنههايی را پيش بينی میكرد كه
مسلما يكی از آنها همين بوده است .
اين مطلب [ كه چرا قرآن اين موضوع را به اسم بيان نكرده است ] را
اينطور پاسخ میگويند كه اولا بنای قرآن بر اينست كه مسائل را به صورت
اصل بيان بكند و ثانيا پيغمبر اكرم يا خدای تبارك و تعالی نمیخواست در
اين مسئلهای كه بالاخره هوا و هوسها دخالت میكند ، مطلبی به اين صورت
طرح شود گو اينكه [ صورت طرح شده را هم ] اينها آمدند به صورت توجيه و
اجتهاد و اين حرفها گفتند كه نه ، مقصود پيغمبر چنين و چنان بوده است .
يعنی اگر آيهای هم به طور صريح [ در اين خصوص وجود داشت ، باز آنرا
توجيه میكردند ] . پيغمبر ( ص ) در گفتار خودش به طور صريح گفت :
« هذا علی مولاه » ديگر از اين صريحتر چه میخواهيد ؟ ! ولی خيلی فرق است
ميان گفتار پيغمبر با اين صراحت را زمين زدن و آيه قرآن را با وجود كمال
صراحت اسمی در آن ، همان روز اول بعد از وفات پيغمبر زمين زدن . و لهذا
من اين جمله را در مقدمه آن كتاب ( خلافت و ولايت ) نقل كردهام كه يك
يهودی در زمان حضرت امير میخواست عموم مسلمين را سر كوفت بدهد به
دستوری بود كه از پيغمبر ما رسيده بود . ولی شما هنوز پايتان از آب دريا
خشك نشده بود كه از پيغمبرتان خواستيد كه همان اصل اول توحيدتان را زير
پا بگذاريد ، گفتيد برای ما بتی بساز مثل اينها . پس خيلی تفاوت است
ميان آنچه برای ما رخ داد [ و آنچه برای شما رخ داد ] . و [ به عبارت
ديگر ] ما درباره خود پيغمبر اختلاف نكرديم بلكه درباره اين اختلاف كرديم
كه مفهوم و مفاد دستور پيغمبر چيست . اين خيلی فرق دارد كه كاری كه به
هر حال آنرا انجام میدادند توجيهش در خارج اينطور باشد ( نه اينكه در
واقع اينطور بود ) كه بگويند [ آنها كه مرتكب اين خطا شدند ] خيال
میكردند مقصود پيغمبر اين بوده و در نتيجه گفته پيغمبر را به اين صورت
توجيه كردند و يا اينكه بگويند نص آيه قرآن را با اين صراحت را كنار
گذاشتند يا قرآن را تحريف كردند .
سؤال : سؤالی را كه اقای دكتر . . . مطرح كردند ، به اين صورت مطرح
میكنم كه درست است كه در قرآن بايد اصل گفته شود ولی اصل جانشينی و
حكومت در اسلام كه مسلما خيلی اهميت دارد میبايست نه به عنوان اينكه [
قرآن ] اسمی آورده باشد بلكه به عنوان دستور العمل خيلی تصريح میشد و مثلا
وحی میشد به پيغمبر كه تو بايد جانشينت را تعيين بكنی و او نيز جانشين
بعد را و همينطور تا آخر ، يا انتخاب جانشين با مشورت باشد يا به صورت
انتخاب باشد . يعنی دستور العمل جانشينی ، برای اسلام كه دينی بود كه
میبايست حكومت میكرد و حاكم لازم داشت ، مسئله سادهای نبود كه به حال
خودش رها بشود و تصريح نشود . قضيه اين نيست كه اسم حضرت علی آورده
بشود يا آورده نشود ، بلكه با توجه به اينهمه اختلاف كه درباره نحوه
جانشينی و حكومت هست ، بايد
دستور العملی تعيين میشد كه ای پيغمبر ! بر توست كه جانشين خودت را
تعيين كنی . حالا ممكن بود راجع به اينكه جانشين كيست تفسيرات مختلف
كنند ولی اين ديگر قطعی بود كه جانشين را پيغمبر خودش تعيين كرده بود و
به عهده مشورت مسلمين نبود . همچنين آيا جانشين پيغمبر بايد خليفه بعدی
يا امام بعدی را تعيين میكرد يا بايد يك عدهای انتخاب میكردند يا
مشورت میكردند ؟ اين قضيه از نظر قرآن آنطور كه من میدانم مبهم مانده و
به هر حال در اين مورد دستور العمل تصريح شدهای نداريم .
دوم آنكه من چندی پيش كتابی راجع به حكومت در اسلام خواندم . در آن
كتاب نقل قولهای زيادی از خود حضرت علی و ديگران شده بود كه اين امر [
يعنی خلافت ] امری است مربوط به مسلمين و مسلمين بايد نظر بدهند ، اهل
حل و عقد بايد نظر بدهند ، امر خلافت امر من نيست ، آنها بايد مشورت
كنند و نظر و رأی بدهند . و دلائل خيلی زيادی جمع كرده بود در تأييد اينكه
مسئله حكومت در اسلام يك امر انتخابی است و نه اينكه يك فرد جانشين
خودش را تعيين كند . خواستم ببينم راجع به اين گفتهها چه نظری هست ؟
سوم اينكه به فرض كه اين دوازده امام به عنوان جانشين يكی بعد از
ديگری تعيين شدهاند ( حالا يا به وحی خدايی و يا به صورت ديگر ) ، تكليف
قطعی به عنوان يك اصل انتخاب و تعيين جانشين ( و نه شكل انتخاب ) برای
هميشه جامعه اسلامی چگونه است يعنی آيا از پيش گفته بودند كه بر طبق وحی
خدايی فقط دوازده امام با اين خصوصيات كه معصومند و . . . میآيند و بعد
از آن در دوره غيبت مثلا بايد به صورت انتخاب باشد ؟ آيا اينها تصريح
شده ؟ اين استنباط خود ماست كه چون اكنون امام دوازدهم حضور
ندارد ، میگوئيم بايد [ در رأس حكومت ] مجتهد جامع الشرائط باشد يا
نباشد . ولی قرآن بايد يك دستور العمل اساسی برای مسلمين بدهند كه [ پس
از پيغمبر ابتدا ] عدهای را كه معصومند اختصاصا بر شما حاكم میكنيم ، بعد
از آن شما بايد به مشورت خودتان [ كسی را انتخاب كنيد ] يا فقيه شما
حكومت بكند . اين قضيه هم بعد از امام يازدهم لا ينحل میماند و باز دچار
اشكالات و اختلاف نظرهای بسيار است . اين مسئله به چه صورت از نظر ما
شيعه حل میشود ؟
جواب : مقداری از اينها را ما در جلسات پيش عرض كرديم . باز شما
مسئله را گردانديد تنها به مسئله حكومت . اين را ما در هفتههای پيش
عرض كرديم كه مسئله حكومت غير از مسئله امامت است و از نظر شيعه
مسئله حكومت در زمان امام نظير مسئله حكومت است در زمان پيغمبر ، يعنی
حكم استثنايی دارد . همان طور كه در زمان پيغمبر اين مسئله مطرح نيست كه
با وجود پيغمبر تكليف مسئله حكومت چيست ، با فرض وجود و حضور امام در
سطحی كه شيعه بدان قائل است نيز مسئله حكومت يك مسئله فرعی و طفيلی
است . اگر بخواهيم مسئله حكومت را به طور مجزا مطرح بكنيم مسئله
عليحدهای است كه در زمان عدم وجود امام ( كه چنين زمانی نداريم ) يا عدم
حضور امام مطرح است و البته يك مسئله اساسی هم هست . و لهذا ما منكر
« امرهم شوری بينهم »نيستيم اما « امرهم شوری بينهم »در كجا ؟ آيا در
امری كه نصی از قرآن رسيده و تكليفش روشن است ؟ در آنها كه نيست ،
بلكه در مواردی است كه مربوط به حكمی از احكام الهی نيست و دستوری
دربارهاش نرسيده است .
اما آن قضايايی كه فرموديد در كتاب " حكومت در اسلام " نوشته شده .
البته من استقصای كامل نكردهام . متأسفانه در آن كتاب
ضميمه میكرد ، هيچگاه آن معنا و مقصود از آن پيدا نمیشد . به علاوه قسمت
عمده آن همان مسائلی است كه مربوط به زمان حضور امام ، و امامت نيست .
در چيزهايی كه مربوط به زمان حضور امام نباشد كسی بحثی ندارد
نظرات شما عزیزان: