" جبر زمان و مسأله عدالت "
« لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم
الناس بالقسط »( 1 ) .
امشب موضوع ديگری را كه مربوط به مقتضيات زمان است عنوان میكنم .
اين بحث كه نوعی تفسير از تاريخ است ، بحث مهمی است و در دنيای امروز
اهميت زيادی دارد .
يكی از كلماتی كه حتما زياد به گوش شما خورده است و در نوشتهها و
كتابها زياد ديدهايد ، كلمه " جبر زمان " است . مقصود از جبر زمان اين
است كه عللی كه در زمان پيدا میشود ، حوادثی كه رخ میدهد روی اجبار است
و بايد رخ بدهد ، تخلف ناپذير است . آيا جبر زمان حرف درستی است يا
نه ؟ جبر زمان را دو گونه میشود تفسير كرد . يك گونه آن درست است و
گونه ديگر نادرست . اما آنكه درست است :
جبر زمان يك مفهوم بسيار كلی فلسفی دارد به اين معنی كه هر حادثهای كه
در عالم رخ میدهد ( نه فقط در خصوص اجتماع
پاورقی :
1 - سوره حديد ، آيه . 25
انسانی ) طبق يك حوادثی است كه آن حوادث تخلف ناپذير است . يعنی هر
حادثهای در اين دنيا علت دارد و بدون علت به وجود نمیآيد . آيا میشود
در دنيا حادثهای به وجود بيايد كه علت نداشته باشد ؟ نه ، اين از محالات
عقلی است كه حادثهای بدون علت به وجود بيايد . اين را هر فيلسوفی خواه
مادی و خواه الهی پذيرفته است . ما خودمان اثبات صانع را از همين راه
میكنيم ، میگوئيم حوادثی دردنيا به وجود میآيد كه نبوده است و علت
میخواهد و در عالم هستی بايد حقيقتی وجود داشته باشد كه آن حقيقت حادث
و حادثه نباشد . قانون علت و معلول به دنبال خود ضرورت و اجتناب
ناپذيری به وجود میآورد . از جمله خواص قانون علت و معلول اجتناب
ناپذيری است . چطور ؟
هر حادثهای اگر علتش وجود داشته باشد محال است كه وجود پيدا نكند و
اگر علتش وجود نداشته باشد محال است كه وجود پيدا بكند . حكمای قديم
قاعدهای دارند ، میگويند : الممكن محفوف بالضرورتين و بالا متناعين حالا
همه اين جمله را نمیخواهم تفسير بكنم . اجمال يك قسمت از اين جمله همين
است كه هر حادثهای در ذات خودش ممكن الوجود است ، يا دو تا ضرورت او
را فرا گرفته است يا دو تا امتناع . اگر وجود پيدا بكند در وقتی است كه
دو تا ضرورت يعنی دو تا اجتناب ناپذيری آن را احاطه كرده است ، و اگر
وجود پيدا نكند در وقتی است كه دو تا امتناع ( ناشدنی ) آن را احاطه
كرده است . اين ضرورت و اجتناب ناپذيری حتما وقت را هم تعيين میكند (
به اصطلاح ضرورت وقتی ) يعنی هر حادثهای در زمانی كه وجود پيدا میكند
بايد در همان زمان وجود پيدا بكند و محال است كه در زمان ديگر وجود پيدا
بكند . محال است كه يك لحظه از زمانی كه بايد وجود پيدا بكند ، جلو يا
عقب بيفتد . هر حادثهای زمان مخصوص به خود دارد ، امكان اينكه يك لحظه
از زمان خودش جلو يا عقب بيفتد وجود ندارد چنانكه میگويند : الامور
مرهونه باوقاتها امور ، اشياء در گرو زمان خودشان هستند .
قرآن كريم راجع به فرا رسيدن مهلت امتها میفرمايد : « فاذا جاء اجلهم
لا يستأخرون ساعه و لا يستقدمون »( 1 ) آنگاه كه مدت اينها به پايان
میرسد ، نه ساعتی از آن وقت عقب میافتند و نه ساعتی جلو . راجع به
اينكه سنتی كه در اين عالم هست تخلف ناپذير است ، در آيات قرآن كريم
نظير تعبيری كه عرض میكنم و در بعضی جاها عين اين تعبير هست : سنه الله
: « و لن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا »( 2 ) سنت خدا
نه تغيير پذير است و نه تحول پذير . مثلا شما در جلوی چشم خودتان میبينيد
يك برگ درخت حركت كرد . میبينيد اولا حركت كرد ، ثانيا در يك لحظه
معين حركت كرد يعنی الان كه شما نگاه میكنيد ، مثلا ساعت 12 روز بيستم
ديماه 1345 ، دقيقه فلان ، ثانيه فلان میباشد . محال بوده است كه اين برگ
در اين لحظه حركت نكند و محال بوده است كه در غير اين لحظه همين حركت
را انجام بدهد . حركت اين برگ معلول يك باد است و وقتی كه اين باد
بيايد ، محال است كه اين برگ تغيير وضع ندهد . حركت آن باد به نوبه
پاورقی :
1 - سوره اعراف ، آيه . 34
2 - سوره فاطر ، آيه . 43
خودش معلول علت ديگری است كه با پيدايش آن علت ممكن نبود كه آن باد
حركت نكند . مثلا در جو ، هوای گرم و هوای سرد جايشان را عوض كردند ، يا
نه ، قسمتی از هوای پائين گرم شد و به مقتضای اينكه حرارت به هر چيز كه
میرسد آن را منبسط میكند ، هوا انبساط پيدا میكند و سبكتر میشود ، و هوای
مافوق سرد است و سنگينتر ، هوای سنگين فشار میآورد به پائين ، هوای سبك
فشار میآورد به بالا ، موجی پيدا میشود ، باد پديد میآيد . باز آن گرم شدن
قسمتی از هوا معلول علتی است ، مثلا رسيدن نور خورشيد به يك نقطه معين ،
و آن هم معلول علت ديگری است ، و همينطور . محال بوده است كه اين برگ
در آن زمان حركت نكند كما اينكه محال بوده است كه اين حركت در غير
زمان خودش صورت بگيرد ، چون اين كار در وقتی انجام میشود كه علتش پيدا
شده باشد و علتش هم در وقتی پيدا میشود كه علت خودش پيدا شده باشد .
از نظر قانون فلسفی اين مطلب يعنی جبر زمان و به اصطلاح فلاسفه ضرورت
وقتی كه هر چيزی در وقت خودش ضرورت دارد و در غير وقت خودش امتناع
دارد ، مطلب درستی است . ما خيلی از مطالب را به حسب تصور و فرض
خودمان میگوئيم چون حساب عالم در دست ما نيست اما اگر حساب عالم در
دست ما باشد ، به عقل خودمان میخنديم و مثلا نمیگوئيم چه مانعی داشت كه
من در زمان سعدی میبودم و سعدی در زمان من . در فكر اوليه انسان هيچ عيبی
ندارد . همين طور كه اكنون كه دو نفر اينجا نشستهاند يكی در شرق مسجد و
ديگری در غرب مسجد ، ممكن است بگوئيم
چه عيب داشت كه او در غرب مسجد نشسته بود و اين در شرق مسجد ، در زمان
هم تصورات میآيد : چه مانعی داشت كه من در زمان سعدی میبودم و سعدی در
زمان من . اما اگر كسی به حسابهای دقيق فلسفی وارد بشود میبيند اين امر
جزء محالات است و مثل اين است كه كسی بگويد در اعداد كه از يك شروع
میشود و تا بی نهايت پيش میرود ، چه مانعی داشت كه عدد سه بجای عدد
هفت میبود و عدد هفت به جای عدد سه . انسان میبيند اين فكر معقول نيست
. عدد سه وقتی عدد سه است كه در همين جائی كه هست باشد يعنی بين دو و
چهار باشد . اگر عدد سه بيايد بين شش و هشت قرار بگيرد ، ديگر عدد سه
نيست ، همان عدد هفت است . عدد هفت هم اگر بيايد بين دو و چهار قرار
بگيرد ، ديگر عدد هفت نيست ، همان عدد سه است . يعنی نمیشود ذاتش
محفوظ باشد و جايش عوض بشود . اگر جايش عوض بشود ديگر ذاتش هم آن
ذات نيست . اين يك بحث فلسفی است كه من چاره نداشتم و مجبور بودم كه
در اينجا عنوان بكنم .
به اين معنی و مفهوم اگر كسی بگويد " جبر زمان " حرف درستی است .
ولی اينهائی كه میگويند " جبر زمان " مفهوم ديگری از اين تعبير در نظر
دارند و آن مفهوم غلط است . چنان جبر زمانی ما نداريم . آن چيست ؟
افرادی بودهاند در دنيا كه هم راجع به جهان ، مادی فكر میكردهاند و هم
راجع به انسان ، يعنی برای جهان ماده مبدای غير مادی قائل نبودهاند و
تمام اين دنيا در نظر آنها يك ماشين بيشتر نبوده است ، و نيز انسان را
اخلاقا يك موجود مادی میدانسته و
میدانند به اين معنی كه محرك انسان در تمام كارهائی كه انجام میدهد ،
هدفهای مادی است يعنی انسان هر كاری را به هر صورتی كه انجام میدهد ، از
انجام آن يك هدف مادی دارد و میخواهد با انجام آن معاش خودش را تأمين
بكند .
بعضی از كارهائی كه انسانها میكنند خيلی واضح است كه جنبه مادی دارد
مثل كشاورزی كه در صحرا زمين را شخم میزند ، بذر میكارد ، بعد كه محصول
روئيد ، آن را درو میكند ، خرمن میكند ، میكوبد ، تصفيه میكند . اگر
بپرسيد چرا اين كار را میكنی ؟ میگويد چرا ندارد ، من آدم هستم ، زن و
بچه دارم ، احتياج به نان دارم . من زراعت میكنم كه نان سال را در
بياورم . از آن كارگری هم كه كار میكند و مزد میگيرد اگر بپرسيد چرا
كارگری میكنی ؟ میگويد برای اينكه میخواهم مزد بگيرم . چرا میخواهی مزد
بگيری ؟ من بايد پول داشته باشم تا بتوانم احتياجات زندگی خودم را رفع
بكنم . اين كارهای انسان كارهای مادی است . ولی يك سلسله كارهای ديگری
هم انسان دارد كه اينقدر واضح نيست كه چرا آن كارها را انجام میدهد .
مثل اينكه انسان تحصيل علم میكند حالا يا به مدرسه میرود و يا در خانه
كتاب مطالعه میكند . شما از اين كار چه هدفی داريد ؟ در اينجا ممكن است
كسی بگويد من هدفی ندارم ، میخواهم بفهمم در اين كتاب چه نوشته شده است
. كتاب تاريخ است میخواهم ببينم در گذشته در دنيا چه وقايعی رخ داده
است . اگر بگويند اين كار چه فايدهای به حال تو دارد ؟ میگويد فايدهاش
اين است كه میفهمم . مگر همه كارها بايد پولی به جيب آدم ببرد ؟ !
میگويند ابوريحان بيرونی در پشتكار داشتن در تحصيل علم عجيب بوده است
. بسيار مرد دانشمندی بوده ، از جمله نوابغ بشريت است و مرد بسيار
مسلمان و متدينی هم هست . ابوريحان مريض بود به آن مرضی كه از دنيا
رفت . در حال احتضار بود . همسايهای داشت كه از فقها بود . وقتی ديد كه
ابوريحان مريض است به عيادت او رفت . ابوريحان در بستر افتاده بود
ولی هوشش بجا بود . تا چشمش به آن فقيه افتاد يك مسأله فقهی را در
باب ارث از او سؤال كرد ، با اينكه ابوريحان در فقه تخصصی نداشته و در
رياضيات و جامعه شناسی و فلسفه تخصص داشته و نيز منجم فوق العادهای
بوده است . مرد فقيه از او سؤال كرد كه در اين موقعيت چه وقت مسأله
پرسيدن است ؟ ! ابوريحان گفت من میدانم كه در حال احتضارم ولی آيا
بميرم و بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم ؟ بالاخره خواهم مرد ، پس
بدانم و بميرم بهتر است . ( خود دانش برای انسان يك كمالی است . ) آن
فقيه جواب آن مسأله را داد و میگويد هنوز به خانه خود نرسيده بودم كه
صدای گريه و ناله از منزل ابوريحان برخاست ، گفتند ابوريحان وفات كرد .
انسان دنبال تحصيل كه میرود برای چه میرود ؟ البته اين قبول است كه
بعضی اوقات كه انسان دنبال تحصيل علم میرود ، علم را مقدمه امور مادی
قرار میدهد . در عصر ما اگر به كسی بگويند چرا درس میخوانی ، چرا به
دانشگاه میروی ، میگويد برای اينكه مهندس بشوم ماهی چهار پنج هزار تومان
درآمد داشته باشم يا میگويد میخواهم طبيب بشوم ماهی فلان مقدار درآمد
داشته باشم . ولی آيا بشر هميشه اينگونه است كه علم را وسيله ماديات
قرار میدهد ؟ يا نه ، در بشر حالت ديگری هم هست كه لااقل گاهی علم را به
خاطر خود علم میخواهد . همينطور است ، برای اينكه اتفاقا علمای واقعی
يعنی علمائی كه علم را در دنيا پيش بردهاند همانهائی هستند كه علم را
برای علم خواستهاند نه علم را برای ماديات ، زيرا اينها كسانی هستند كه
هزاران محروميت را تحمل كردهاند تا توانستهاند به اين حد از علم برسند .
دو تا قصه هست يكی مربوط به مرحوم سيد حجه الاسلام كه از علمای اسلامی
است و ديگری مربوط به پاستور . برای هر دو اين قضيه را مشابه يكديگر نقل
كردهاند . میگويند شب زفاف سيد حجه الاسلام بود . عروس را آورده بودند ،
زنها هم به دنبال او آمده بودند و آن تشريفاتی كه زنها دارند . سيد با
خود گفت حالا كه زنها در اطاق هستند و پيش هم میباشند ، فرصتی است برای
مطالعه . به كتابخانه رفت و مشغول مطالعه شد . آنچنان سرگرم مطالعه شد
كه يادش رفت كه شب زفافش است . زنها از اطاق عروس رفتند و عروس
تنها ماند تا داماد بيايد . عروس بيچاره همينطور منتظر نشسته بود و به
قول معروف سماق میمكيد . داماد هم نيامد . سيد يك وقت ديد صدای الله
اكبر بلند است ، به خود آمد فهميد كه شب عروسی است . آمد پهلوی عروس
و از او معذرت خواست ، گفت من غفلت كردم ، آنقدر سرگرم مطالعه بودم
كه يادم رفت امشب ، شب عروسی است .
درباره پاستور هم عين همين قضيه را نقل میكنند كه او هم شب عروسيش
همين طور سرگرم مطالعات و تجربيات خودش بود تا صبح شد . در تاريخ
مینويسند مكرر اتفاق میافتاد كه او در روزهای يكشنبه كه تعطيل بود با
زنش قرار میگذاشت كه به كليسا يا به تفريح بروند . بعد تا زنش
میخواست خودش را آماده بكند با خود میگفت خوب است يك سری به
لابراتوار بزنم . غروب میشد و او هنوز در لابراتوار بود .
كسانی علم را پيش بردهاند كه اينطور شيفته علم بودهاند . اگر همه
افراد بشر علم را برای نان میخواستند ، اصلا علم اينقدر پيشروی نمیكرد .
بوعلی سينا وزير بود . برايش سعايت كردند ، مغضوب شد . رفت مخفی شد
. در همان مخفيگاه فرصت خوبی برايش پيدا شد . شروع كرد به تأليف كتاب
. عدهای از شاگردان محرمانه میآمدند و او همين كتابهای معروف مانند "
شفا " را در همان مخفيگاه القاء میكرده و آنها مینوشتهاند . در همين بين
رفع سوء تفاهم شد و اعلام كردند كه بوعلی هر كجا هست بيرون بيايد و
سرپست خودش حاضر شود . بوعلی بيرون نيامد ، گفت برای من همين مخفيگاه
و همين سرگرمی خيلی از وزارت بهتر است . ديد اگر بيايد بيرون مجبورش
میكنند كه دو مرتبه كار وزارت را به عهده بگيرد . لذا از بيرون آمدن
امتناع میكرد . يك عده كلفت و نوكر داشت كه اينها از پست وزارت او
بهره مند بودند ، اصرار كردند بيرون بيايد . امتناع میكرد. بالاخره همانها
مخفيگاه او را نشان دادند و بوعلی را به زور از آنجا بيرون آوردند .
بشر غير از تحصيل علم كارهای ديگری دارد كه هدف از آنها ماديات نيست
، چنانكه يك سلسله كارهای اخلاقی انجام میدهد ، در كارهای خيريه و
مؤسسات خيريه وارد میشو د . هدف انسان از شركت در كارهای خيريه چيست
؟ آيا آنها را برای نان خودش انجام میدهد يا نه ؟ اينها میگويند نه ،
انسان يك كارهايی را برای جمال و زيبائی میكند . اتومبيل خيلی خوب و
عالی دارد ، بعد مدل جديدتری میآيد ، اتومبيل قبل را به يك قيمت نازلی
میفروشد و اتومبيل جديد را به قيمت گرانتری میخرد چون زيباتر است .
انسان عبادت میكند و از عبادت خودش لذت میبرد . آيا از اين عبادت
هدف مادی دارد ؟ ممكن است كسی بگويد ماديات را در آخرت میخواهد ، ولی
همه كه اينطور نيستند . العباده عند غير العارف معامله ماكانه يعمل لاجره
يأخذها فی الاخره هی الاجر و الثواب و عند العارف رياضه مالهممه وقوا
نفسه المتوهمه و المتخيله ليجرها ( 1 ) عارف برای مزد و اجر عبادت
نمیكند . « الهی ! ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك بل وجدتك
اهلا للعباده » .
اما آنهائی كه انسان را از نظر اخلاقی به شكل مادی تفسير میكنند میگويند
هر كاری كه بشر میكند در آن كار هدف مادی دارد . بنابراين من كه اينجا
برای شما حرف میزنم ، هدفی جز هدف مادی ندارم . شما هم كه اينجا داريد
گوش میكنيد هدفی
پاورقی :
1 - اشارات ، ج 3 ، ص 370 ( ابن سينا )
جز هدف مادی نداريد و نمیتوانيد داشته باشيد . خدا بيامرزد مردی بود به
نام محمد نجمی كه استاد دانشگاه و از طلبههای قم بود . يك سالی است
فوت كرده است . يك وقتی حرف خوبی میزد ، میگفت سعدی میگويد :
مايه عيش آدمی شكم است |
تا به تدريج میرود چه غم است |
اينها ( ماديين ) میگويند نه تنها مايه عيش آدمی شكم است بلكه مايه
فكر آدمی هم شكم است ، مايه احساسات آدمی هم شكم است . اينها اصلا منكر
اصالت فكر و عقل و دل و احساسات هستند يعنی اصلا انسان از نظر اينها
يعنی شكم . اگر بگويند آقا انسان دل دارد میگويند دلش هم تابع شكمش
است ، آن چيزی را دلش میخواهد كه شكمش هم بخواهد ، در خدمت شكمش
است . اگر بگويند انسان مغز هم دارد ، فكر هم دارد ، میگويند فكر و مغز
هم تابع شكمش است . مايه عقل آدمی شكم است ، مايه فكر آدمی شكم است ،
مايه دل آدمی شكم است ، مايه احساسات آدمی شكم است . اينها بشر را از
لحاظ خواسته و هدف و اخلاق ، اينطور مادی تصور میكنند . ماركسيستهای دنيا
كه اساس فلسفه كمونيسم بر پايه ماركسيسم است ، همين را میگويند .
مردم وقتی صنايع را میبينند كه واقعا هم صنعت خيلی ترقی كرده است ،
خيال میكنند بشر در تمام قسمتها ترقی كرده است در صورتی كه يك قسمتهائی
هست كه اصلا برای بشر فاجعه است . الان نيمی از بشر روی زمين همينطور فكر
میكنند میگويند مايه همه چيز آدمی شكم است يعنی انسان را اينگونه
تصوير كردهاند و چقدر هم غلط است . خيال میكنند اين غلط با آن صنايع يك
ارتباطی دارد . میگويند اگر اشتباه كرده بودند صنايعشان آنقدر ترقی
نمیكرد . آن صنايع به اين چه مربوط ؟ اين فكر در دنيا امروز در حال شكست
خوردن است ( از اول هم شكست خورده بود ) يعنی حتی مادی مسلكها هم ديگر
چندان به اين حرف اعتنائی ندارند .
مكتب مادی ديگری پيدا شد و حرف ديگری زد . " ماركس " و ديگران
گفته بودند مايه همه چيز و مايه تجلی تمام تجليات بشر شكم است . "
فرويد " اين روانشناس اطريشی آمد و يك فرضيه ديگر آورد ، گفت نه ،
مبدأ تمام فعاليتهای انسان امور جنسی است . امور مادی و شكمی را هم
انسان برای امور جنسی میخواهد . و در واقع گفت : مايه عيش آدمی زير شكم
است . ديد او خيلی بالا برده ، دو سه وجب پائينتر آورد .
جبر زمان به آن مفهومی كه تودهایهای دنيا میگويند غير از آن مفهوم عام
فلسفی است كه ما اول عرض كرديم . میگويند همه كارها را انسان تحت
تأثير علل اقتصادی انجام میدهد . امر اقتصادی را اصل میدانند ، به قول
خودشان زيربنا میدانند . میگويند انسان يك موجود اقتصادی است ، همه چيز
را به خاطر هدفهای اقتصادی و تحت تأثير علل اقتصادی انجام میدهد . يعنی
هر حادثهای كه در دنيای بشريت رخ میدهد ريشه اصليش اقتصاد است . جبر
زمان كه اينها میگويند يعنی جبر اقتصادی ، جبری كه ناشی از علل اقتصادی
است . مقصودشان از جبر زمان اولا جبر اجتماع است كه حوادث اجتماعی در
يك وقت
معين ضرورت دارند ، و ثانيا عللی است كه اين ضرورتهای وقتی را ايجاد
میكنند . آن علل ، علل اقتصادی است . پس تمام حوادث تاريخ را با علل
اقتصادی توجيه میكنند . مثلا اگر شما بگوئيد چرا اسكندر به ايران حمله كرد
و ايران را فتح نمود ، آنها جز يك علت برايش ذكر نمیكنند كه همان علت
اقتصادی است . باز اگر بگوئيد چطور شد كه عيسی ( ع ) يا اسلام در آن زمان
معين ظهور كرد ؟ میگويند اين حرف ، ريشه اقتصادی دارد ، عوامل اقتصادی
ايجاب میكرد كه عيسی در آن تاريخ ظهور كند و اسلام در آن تاريخ . اگر
بگوئيد " رنسانس " يعنی تجديد حيات علمی و ادبی كه در دنيا پيدا شد ،
علتش چه بود ؟ میگويند علت اين را هم شما بايد در عوامل اقتصادی پيدا
بكنيد . علل اقتصادی يگانه عامل و عامل منحصر پيدايش اين جريانها است .
پس جبر زمان ( كه اين كلمه را تودهایها به دهان ديگران انداختهاند )
به معنای اينكه تمام مقدرات بشر را اقتصاد تعيين میكند ، حرف درستی
نيست ، عرض كردم به دليل اينكه آن تفسيری كه آنها درباره انسان كردهاند
، غلط از آب در آمده است و ديگر امروز شما در ميان فيلسوفهای آزاد فكر
دنيا ولو مادی مسلك باشند ، نمیتوانيد كسی را پيدا بكنيد كه انسان را
ماشين اقتصادی بداند . فيلسوف معروف انگليسی " برتر اندراسل " يك
آدم مادی مسلك و ضد مذهب است ، نه به خدا اعتقاد دارد و نه به هيچ
مذهبی و اتفاقا از جنبههای مسلكی اجتماعی ، سوسياليست است و تمايلش به
كمونيستها خيلی زياد است ، ولی در عين حال اين فلسفه را نمیپذيرد .
میگويد اين حرف غلط است . همانطور
كه عرض كردم اگر همينقدر ثابت بشود كه تمام حوادث دنيا را علل اقتصادی
به وجود نياورده است ، جبر زمان به اين مفهوم غلط است . برای مثال مغول
به ايران حمله كرد . حمله مغول ممكن است ريشه اقتصادی داشته باشد اما
آيا واقعا ريشه اقتصادی داشته است ؟ تاريخ خلاف اين را نشان میدهد . بشر
غريزه ديگری دارد به نام غريزه برتری طلبی . بشر همانطور كه تحت تأثير
علل اقتصادی هست تحت تأثير شخصيت پرستی خودش هم هست . تاريخ اينطور
میگويد : مغولها در وهله اول قصد حمله به ايران را نداشتند . البته چنگيز
به آنها سرو صورتی داده بود و نيروئی پيدا كرده بودند . چند تا از تجار
اينها میآيند به ايران و به دربار سلطان میروند . اموال اينها را میگيرند
. به آنها بر میخورد . كسانی را میفرستند پيش سلطان كه چرا اموال تجار
ما را توقيف كردهايد ؟ توضيح میخواهند . مأمورين رسمی آنها را میكشند در
صورتی كه در هيچ جای دنيا معمول نبوده است كه دشمن ، رسولها و مأمور
ابلاغها را بكشد . وقتی كه اين خبر به مغولها رسيد آتش گرفتند يعنی به
شخصيتشان لطمه وارد شد ، احساس تحقير كردند ، عصبانی شدند يعنی آن حس
شخصيت پرستی و مقام پرستی كه در هر فردی هست و محرك است ، تحريك شد
. يكدفعه مثل سيل هجوم آوردند . تازه اينها نرفتند به علت كار بدی كه
كرده بودند از مغول معذرت بخواهند . جنگيدند . معلوم است ، نتيجه همين
میشود كه شد .
اعراب به ايران حمله كردند . چرا ؟ علت اقتصادی داشته است ؟ نه ،
تاريخ خلاف اين را میگويد . تاريخ میگويد جنگ
اينها جنگ عقيده بود ، جنبه عقيدتی داشت . خودشان میگفتند بايد بت
پرستی در دنيا نباشد ولی مذاهب ديگر كه مذاهب خداپرستی است آزاد باشد
، مردمی كه در زير بار حكومتهای خودشان مجبور هستند ، آنها هم بايد آزاد
باشند . گفت ما آمدهايم كه : لنخرج عباد الله من عباده الناس الی عباده
الله آمدهايم بندگان خدا را از بندگی افراد بشر آزاد بكنيم ، همه را بنده
خدا بكنيم . اين جنگ ريشه عقيدتی داشت .
به هر حال اين موضوع به اين صورت قابل قبول نيست . حالا از اينجا وارد
آن مطلبی كه خودمان میخواستيم روی آن بحث كنيم میشويم :
از نظر كسانی كه تاريخ را اينطور مادی تفسير میكنند ، عدالت مفهومی
ندارد . شما اگر كلمات خود ماركس و ماركسيستهای واقعی را بخوانيد
میبينيد اينها با اينكه به قول خودشان طرفدار كارگرند اما هرگز دم از
عدالت نمیزنند . میگويند اشتراكيت اما نه به دليل اينكه اشتراكيت
موافق با عدالت است . كسانی را كه طرفدار عدالت هستند از طريق
اشتراكيت ، تخطئه میكنند و آنها را سوسياليستهای خيالی مینامند . معتقد
به سوسياليزمی هستند كه منشأش عدالت نيست بلكه منشأش جبر زمان است ،
يعنی اوضاع اقتصادی جبرا جامعه را سوسياليستی بكند . میگويند بشر اوليه
به اشتراك زندگی میكرده و بعد تحت تأثير علل اقتصادی افرادی پيدا شدند
كه توانستند عدهای را دور خود جمع بكنند و فئوداليسم به وجود آمد ، بعد
فرزند ديگری به وجود آمد كه همين سرمايه داری باشد .
میگويند سرمايه داری در اثر تكامل ابزار توليد اساسا نمیتواند باقی بماند
و تبديل میشود به اشتراكيت . ولهذا میگويند اشتراكيت را از طريق علمی
جستجو بكنيد يعنی از طريق جبر زمان، نه اينكه عدالت آن را ايجاب میكند.
ما اكنون نمیخواهيم وارد اين بحث بشويم ولی حرف اينها از دو جنبه غلط
است . يكی از اين نظر كه میگويند تكامل ابزار توليد اجبارا بشر را به
سوی سوسياليزم میكشد . اينطور نيست . الان در دنيا راه حلهائی پيدا شده
كه سرمايهداری تا اندازهای خودش را حفظ بكند و در عين حال جلوی آن
اشتراكيت را كه میگويند جبرا خواهد آمد ، بگيرد . و ديگر از آن نظر كه
راجع به عدالت است . اصلا اينها طبق تفسيری كه از بشر میكنند ، منكر
موضوع عدالت هستند . برای بشر وجدانی قائل نيستند . ولهذا میگويند دنبال
اشتراكی كه ريشهاش عدالت باشد نبايد رفت ، آن تخيل است . ما میگوئيم
اينطور نيست . از نظر ما عدالت حكم اعتدال مزاج را دارد . حرف ما اين
است كه اجتماع كه از افرادی تشكيل شده است ، در واقع از افرادی مركب
شده است . يك شب كه راجع به اصالت فرد و اصالت اجتماع بحث میكرديم
عرض شد اجتماع تنها تأليف از افراد نيست ، بلكه تركيب شده از افراد
است . همانگونه كه هر تركيب زندهای يك حالت اعتدال دارد و يك حالت
انحراف ، و در حالت انحراف ، بيماری آن تركيب است و اگر خيلی
انحراف داشته باشد ، موت او است ، و در حالت اعتدال بقا و حيات او
است ، تركيب اجتماع نيز فی حد ذاته حالت اعتدالی دارد كه اگر اجتماع
به آن وضع معتدل تركيب شده باشد ، باقی
میماند ، و اگر انحرافی از اين اعتدال پديد آيد و كم و زيادی بشود ، همان
حرف سعدی است :
چهار طبع مخالف سر كش |
چند روزی با هم شوند خوش |
گريكی زين چهار شد غالب |
جان شيرين برآيد از قالب |
او روی چهار طبع سركش گفته ، شما روی يك چيز ديگر بگوئيد . مثلا بدن
انسان مجموعا احتياج به يك سلسله مواد دارد ، مواد آلی و غير آلی .
احتياج دارد به يك سلسله سلولها كه در خون انسان بايد باشد . بدن يك
فرمولی دارد . به زمان هم ارتباطی ندارد . در دو هزار سال قبل فرمول بدن
همين بوده است ، فرمود امروزش هم همين است . سلامت بدن به اين است كه
اين فرمول بايد ثابت باشد . يعنی وقتی كه خون شخص را تجزيه میكنند ،
اين فرمول بايد محفوظ باشد . كلسيم بدن بايد به همان مقدار لازم باشد .
اگر نباشد بدن مريض است .
عدالت برای اجتماع حكم همان اعتدال برای مزاج را دارد . البته اعتدال
هم يك حد معينی ندارد و به اصطلاح عرض عريض دارد يعنی در وسط نوسان
دارد . اگر درست در وسط باشد ، اعتدال كامل است . هر چه به اين طرف يا
آن طرف برود ، اعتدال كمتر میشود و به جائی میرسد كه ديگر مردن است .
اما اين وسطها هر طور باشد زندگی است . هر چه اعتدال كاملتر باشد ،
سلامت بيشتر است . در تركيب اجتماع هم همينطور است .
ما معتقديم كه زمان تكامل پيدا میكند ولی به سوی عدالت و اعتدال .
خودش میرود نه اينكه علل اقتصادی دنيا را عوض میكند . علل اقتصادی يكی
از علل مؤثر در كار بشر
است . يعنی در زندگی بشر عوامل زيادی بايد وجود داشته باشد ، يكی از
آنها علل اقتصادی است . اين عوامل هم بايد به يك نسبت معين وجود داشته
باشد . اگر آن نسبت محفوظ باشد ، جامعه ، سالم است و اگر نباشد ، جامعه
بيمار است .
اگر چه امشب عرايضم تمام نشد ولی ديگر خسته شدهام و همين جا آن را
خاتمه میدهم .
خدايا عاقبت امر ما را ختم به خير كن .
(( پايان ))
نظرات شما عزیزان: