به دنبال روى كار آمدن حكومت دمكرات جان.اف.كندى در كاخ سفید، ایالات متحده بیمناك از تكرار انقلابهاى دهقانى و شورشهاى پارتیزانى از نوع انقلاب كوبا (1959 م) و با هدف مهار جنبشهاى چریكى چپگراى ضدآمریكایى در ممالك دهقانى شرق آسیا (ویتنام، لائوس، كامبوج و فیلیپین) تیم كارشناسى ویژهاى را به سرپرستىِ صهیونیست كهنهكار؛ «والت روستو»، مأمور بازنگرى چارچوب سیاست خارجى ایالات متحده در جهان سوم - آسیا، آفریقا و آمریكاى لاتین - نمود.
مأموریتِ تیمِ پژوهشگر تحت سرپرستى «روستو»، تدوین دكترینى فراگیر و متناسب با شرایط روز بود تا از این طریق، مانع از تكرار شكستهاى ایالات متحده در كوبا و شرقآسیا، در سایر كشورهاى تحت سلطه آمریكا شود. دكترین موسوم به «اتحاد براى ترقّى(27)»، حاصل این فعالیت پژوهشى - تحلیلى روستو و اعضاى تیم كارشناسى او بود. براساس رهنمودهاى روستو، ضرورت داشت تا دولت آمریكا ضمن بكارگیرى یك رشته اقدامات شبه اصلاحى در عرصههاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مانع از تكرار شكستهایى از نوع تجربه كوبا شود. اَهَمِّ این اقدامات بازدارنده و شبه اصلاحى، به شرح ذیل بودند:
الف- اصلاحات ارضى:
به دلیل سكونت بخش عمده جمعیت كشورهاى جهان سوم در روستاها و مناطق زراعى، ضرورت داشت كه هر چه سریعتر نظام بهرهورى از زمین و اقتصاد روستایى، به نحو مؤثرى تعدیل یافته و تغییر یابد.
از آنجا كه در آن روزگار ساختار معیشتىِ بخش عمده ممالك تحت سیطره آمریكا در سه قاره آسیا، آفریقا و آمریكاى لاتین مبتنى بر نظام اقتصادى فئودالى بودند، استثمار بیرحمانه دهقانان توسط خوانین محلى در كنار فقر و محرومیت شدید اكثریت قریب به اتفاق اهالى مناطق روستایى، بستر مناسبى جهت تراكم نارضایى روستائیان و فعالیت جنبشهاى پارتیزانى فراهم مىآورد. خصوصاً از آن جهت كه شعار محورى این گونه جنبشها جهت جلب توجه، همدلى و همكارى روستائیان فقیر، «اصلاحات ارضى عادلانه» بود. چنانكه در جریان مبارزات چریكى «فیدل كاسترو» در كوبا و پیش از آن، در ماجراى به قدرت رسیدن چریكهاى كمونیست «مائو تسه دون» در چین (1949.م) و پارتیزانهاى كمونیست «كیمایل سانگ» در كره شمالى (1953.م) نیز، همین شعار، برگ برنده مخالفین آمریكا در بازى قدرت محسوب مىشد.
البته اجراى چنین سیاستى از سوى آمریكا، هرگز به معناى موافقت واشنگتن با اصلاحات ارضى راستین و عادلانه تلقى نمىشد. حكومتهاى دست نشانده در روند اجراى این طرح موظف بودند در هنگام تفكیك اراضى مزروعى، ضمن انتخاب حاصل خیزترین مزارع جهت تشكیل «فارم(28)»هاى بزرگ و واگذارى آن به شركتهاى كشت و صنعت مكانیزه آمریكایى، مابقى زمینهاى مشمول طرح را پس از پرداخت غرامت از محل خزانه ملى به بزرگ مالكان، در قالب قطعات پراكنده و كمبازده به روستائیان میانه حال و خرده پا واگذار نمایند. هر چند این امر به زیانِ اقشار فرودست مجامع دهقانى؛ خصوصاً زارعین خوشنشین و فاقد زمین تمام مىشد، لیكن به هر روى از حدّت وضعیت و خیم ناشى از شرایط ناعادلانه حاكم بر بخش اعظم مناطق روستایى كشورهاى تحت سلطه آمریكا مىكاست. ضمن آنكه با اعمالِ این تدبیر، ایالات متحده كه ارتش منظم و فوق مجهز آن به شهادت جنگ سه ساله كره (53-1950م) از سركوبى یك جنبش فراگیر دهقانى - چریكى در جهان سوم عاجز بود، مهمترین برگ برنده شورشیان ضدآمریكایى در مناطق روستایىِ سه قاره آسیا، آفریقا و آمریكاى لاتین؛ یعنى شعار اصلاحات ارضى را از چنگ آنان مىربود و زمینه حمایت و همدلى روستانشینان را با پارتیزانهاى شورشى از بین مىبرد.(29)
ب- سهیم كردن كارگران در سود ویژه كارخانهها و صنایع:
صرفنظر از دهقانان، بخش كارگرى جوامع تحت سلطه آمریكا نیز مدنظر روستو و همفكران وى قرار گرفت. علیرغم آنكه نرخ رشد كارگران صنعتى در كشورهاى جهان سوم، با توجه به مسأله عقبافتادگى تاریخى این ممالك از غرب صنعتى - خصوصاً در وادى صنایع مادر و مولد - روندى كمشتاب و ضعیف را در برمىگرفت، لیكن به دلیل هراس آمریكائیان نسبت به تأثیرپذیرى جوامع كارگرى این كشورها از تبلیغات كمونیستى (كه عمدتاً ناشى از فقر وحشتناك، فقدان حق بیمه بیكارى و درمان و بهرهكشى ظالمانه ارباب صنایع و كارخانجات - اعم از دولتى و خصوصى - بود) ضرورت داشت تا هر چه سریعتر تدابیر بازدارندهاى اتخاذ شود. دكترینِ روستو، چاره كار را در سهیمكردن كارگران، در بخش ناچیزى از سود هنگفت كارخانجات و صنایع دولتى و خصوصى مىدانست. با وادار نمودن صاحبان صنایع به تن در دادن به این «شرِّ كوچك» علاوه بر كمرنگ ساختن تأثیر تبلیغات فریبنده كمونیستى در اجتماعات كارگرى، حكومت آمریكا براى رژیمهاى دست نشانده خود در كشورهاى جهان سوم مبالغ گزافى وجهه ترقىخواهى فراهم مىآورد. ضمن آنكه به مدد بهرهگیرى از تبلیغات رسانهاى شبانهروزى و به رخ كشیدن خدمات خالصانه! دولتهاى مستبد به محرومان این جوامع، خطر مشاركت كارگران تنگدست در صفوف معترضین به رژیمهاى دست نشانده آمریكا را خود به خود منتفى مىكرد
ج- اصلاح نظام آموزشى و ادارى و ایجاد طبقه متوسط شهرى:
به علت برخوردارى جوامع جهان سومى از ساختارى پر زاد و ولد و بافت جمعیتى جوان، روستو و همفكران وى، خطر در حاشیه ماندن نسل جوان این ممالك و نادیده گرفتن ایشان در فرایندهاى اجتماعى توسط رژیمهاى تحتالحمایه آمریكا را به كاخ سفید متذكر شدند. با توجه به سپرى شدن دوران استعمار كهن، تغییر مناسبات اجتماعىِ ناشى از تحولات جهانى در دهههاى 1950 و 1940 میلادى، این ضرورت به شدت احساس مىشد كه حكومت آمریكا توجه ویژه و بیش از گذشته را به اقشار جوان كشورهاى تحت سیطره خویش مبذول دارد. با توجه به گسترش ماشین بروكراسى دولتى، ایجاد صنایع مونتاژ وابسته به غرب و جهت تسهیل در امر تربیت نسلى مطیع و غرب باور در كشورهاى اقمارى، امر اصلاح ساختار نظام آموزشى این جوامع از طریق احداث هر چه سریعتر مدارس - از سطوح ابتدایى تا متوسطه - و ایجاد مراكز آموزش عالى دولتى الگوبردارى شده از سیستم آموزش دانشگاهى غرب، بایستى در دستور كار رژیمهاى تحتالحمایه كاخ سفید قرار مىگرفت. بدین ترتیب، در یك روند موازى فرهنگزدایى نسل جوان این جوامع و تزریق فرهنگ برتر! غربى - بهویژه شبه فرهنگ منحط آمریكایى - به افكار ایشان، حاصل كار صددرصد به سود ایالات متحده تمام مىشد.
تربیت نیروى كار ارزان قیمت و تحصیل كرده جهت خدمت در صنایع و مؤسسات تجارى برون مرزى آمریكا، خاصه پرورش قشر بروكرات و تكنوكرات یقه سفید به مثابه حافظ منافع ابرقدرتِ متروپل در كشورهاى جهان سوم، گسترش «طبقه متوسط شهرنشین» كه شاكله آن را جوانان تحصیلكرده شاغل در ادارات دولتى و مؤسسات نیمه دولتى و خصوصى تشكیل مىداد، به مثابه قشرى بینابینى میان اقلیت بسیار مرفه و اكثریت به شدت فقیر و محروم این جوامع - كه بنا به تأثیر پذیرى شدید از خصلتهاى ناگزیر وابستگى به طبقه متوسط و میانه حال جامعه، رویهاى سخت محافظهكار در رفتارهاى اجتماعى در پیش گرفته و - مانع از اصطكاك بیش از حد دو طیفِ به شدت غنى و فقیر این جوامع و در نتیجه انفجارى نامطلوب به نام انقلاب بشوند. تمامى آنچه برشمردیم موجب مىشد تا حكومت آمریكا ضرورت توجه به اقشار جوان كشورهاى جهان سوم، از طریق دگرگونى اساسى نظام آموزشى - ادارى و جلب و جذب هر چه افزونتر آنان به حكومتهاى دست نشانده خویش را مدنظر قرار دهد.
د- دگرگونى وضعیت زنان در جهان سوم:
نیمى از پیكره جوامع انسانى این سیاره را زنان تشكیل مىدهند. قاعدهاى مسلم كه جوامع جهان سومى را نیز شامل مىشود. به دلیل ساختار و مناسبات ویژه فرهنگى و اعتقادى ملتهاى تحت سلطه، زنان به عنوان نیمى از جمعیت این كشورها، همواره یك گام دورتر - نسبت به مردان - از دسترس تأثیرگذارى و نفوذ قدرت مسلط خارجى قرار مىگیرند.
ترویجِ «فِمینیزم» و زنسالارى با شعار اصلاح وضعیت زنان و رفع ستم تاریخى از جنس زن در ممالك جهان سوم، تأمین كننده منافع دراز مدت آمریكا در چنین كشورهایى بود. جنبش فمینیزم تحتالحمایه ایالات متحده در جهان سوم مقوله «رهایى زن» را تنها از دو زاویه به رسمیت مىشناخت:
1- زن به عنوان مصرفكننده حریص كالاهاى مصرفى صادراتى غرب.
2- زن به مثابه كالاى جنسى ارزان قیمت و در دسترس همگان.
پر واضح است، در جوامعى كه مردان آن فاقد كمترین حقى در تعیین سرنوشت خویش بوده و عنان اختیار تمامى مقدرات جامعه در دست قدرت اجنبى و رژیمهاى وابسته به آن بود، دم زدن از شعار «آزادى زنان» آن هم از سوى ایالات متحده بیشتر به یك جوك بىمزه! شباهت مىیافت.
عَلى اَىِّ حال، رستو و همفكران وى معتقد بودند كه ایالات متحده با در پیش گرفتن چنین سیاستى خواهد توانست ضمن خلع سلاح تبلیغاتى مخالفین سلطه واشنگتن از حربه كلیدى شعار رفع ستم و تبعیض تاریخى از نسوان، زنان جهان سوم را به مثابه مناسبترین ابزار جهت تحكیم پایههاى حاكمیت شبه فرهنگ منحط و مصرفى غربى و مدافعین حفظِ وضع موجود - صدالبته به سود قدرت استكبارى آمریكا - وارد صحنه متلاطم اجتماعى - فرهنگى این كشورها نماید. سخن به درازا كشید. هر چند، قصد اِطنابِ مُمِل در نگارش را نداشتیم، لیكن براى آشنایى اجمالى با اهداف اعلام ناشده مرحله نوین هویت زدایى كه توسط استكبار یانكى و رژیم دست نشانده آن از آغاز دهه 1340 ه.ش در ایران به مورد اجرا در آمد، چارهاى جز گریز زدن به پارهاى حقایق مكتوم مانده آن برهه تاریخى نبود.
آرى؛ «اتحاد براى ترقى»، نسخه شیطانى پیچیده شده توسط صهیونیستهاى خبرهاى از قماش «روستو» براى درمان قطعى «بیمارى شورشگرى»! ملتهاى مظلوم جهان سوم، نخست در كشورهاى گواتمالا و آرژانتین به اجرا درآمد و سپس همین دكترین مهلك به فرمان محمدرضا پهلوى با نام مستعار «انقلاب سفید شاه و مردم»! در ایران به مورد اجرا گذاشته شد. رژیم كودتا، كه سكوت ملت خفقان زده ایران را حملِ بر رضایت ایشان از تسلط نامشروع خویش بر مقدرات كشور كرده بود، ابلهانه در تمامى بوقها و كرناهاى رسانهاى خود دمیدن گرفت و از اصلاحات شاهانه؛ اصلاحات ارضى، سهیم شدن كارگران در سود ویژه كارخانهها، دادن حق رأى به زنان و... دم مىزد. در صحنه جهانى، تمامى قدرتهاى استكبارى اعم از ایالات متحده و كشورهاى اروپایى حمایت قاطع خود را از این حركت شیادانه ابراز داشته، روزنامهها و رادیوهاى آنان در مجیزگویى از این «اصلاحات شاه ایران»! گوى سبقت را از یكدیگر مىربودند. طُرفه اینكه حكومت اتحاد جماهیر شوروى نیز كه همواره خود را تنها مدافع رنجبران عالم و «ستاد زحمتكشان جهان»! معرفى مىكرد، همصدا با رهبران و رسانههاى «غربِ كاپیتالیست»، رویه مضحك ثناخوانى از «رِفُرمهاى ترقىخواهانه پادشاه ایران» را در بخش فارسى رادیو مسكو در پیش گرفت. صدالبته این امر بر اهل تأمل در همان زمان مبرهن گشته بود كه این ابراز حمایت قاطع قطب كمونیزم جهانى از یك مهره بلا اراده «امپریالیزم یانكى» ناشى از بهبود مناسبات دو ابر قدرت پس از مرگ استالین، گشودن باب معاملات اقتصادى كلان همچون صدور محصول غلات آمریكایى در قبال دریافت روبل طلا، مغازله دیپلماتیك كِنِدى - خروشچف، اقتضائات خاص ناشى از در پیش گرفتن سیاست «همزیستى مسالمتآمیز» رهبرى شوروى با بلوك سرمایهدارى غرب و سرانجام، تطمیع روسها توسط رژیم شاه - با چراغ سبز آمریكا - جهت ایلغار گاز طبیعى ایران به ثمن بَخس و تأسیس كارخانه ماشینسازى در تبریز و صنایع ذوبآهن در اصفهان و امثال ذلك مربوط مىشد.
بازتاب این چشمبندى شاهانه! در میان اپوزیسیون داخلى رژیم نیز سخت جالب توجه بود. جریان منوّرالفكرانِ ضداستبداد، خاصه سران منزوى شده جبهه ملى، چنان از شعر و شعارهاى دمكرات مأب رژیم كودتا مشعوف شدند كه جملگى سر از پا نشناخته، طرفدارى دو آتشه از «اصلاحات شاهانه» را در پیش گرفتند. همین ورشكستگان سیاسى دیگر بار شعار «شاه باید سلطنت كند، نه حكومت» را بر سر در دكان بىرونق خویش عَلَم كرده، ضمن تأیید اساس سلطنت نامشروع خاندان پهلوى، خواستار جلب عنایت ملوكانه!، جهت دریافت اجازه فعالیت قانونى براى مشاركت در رَوَندِ «وسترنیزاسیون(30)» كشور و تبدیل ایران به مستعمره در بستِ یانكىها شدند.
اما ملت ایران نمرده بود! این ملت، به یمن هوشمندى خدادادى، درك عمیق فطرى و درسآموزى از تجارب تلخ گذشته خویش، نیك دریافته بود كه از رژیم كودتا، طمع خیر نباید داشت. مگر همین اربابان غارتگر آمریكایى - انگلیسى شاه نبودند كه در تابستان 32 براى ایلغار مجدد چاههاى نفت ملى شده ایران دست به كودتا زده و دیگر بار محمدرضا گریخته به «رُم» را بر گرده ایرانیان سوار كرده بودند؟ مگر نه اینكه به محض سركوبى مردم ایران، همین رژیم منادى «انقلاب سفید شاه و مردم»! ضمن پایمال كردن تمامى قوانین رسمى مربوط به ملى شدن نفت، از دم به چاههاى نفتى كشور چوب حراج زد و آنها را در بست به كنسرسیوم غارتگر نفتى آمریكایى - اروپایى واگذار نمود؟
حال چگونه مىتوان از رژیمى تا این حد خود فروخته و خائن به مصالح كشور و ملت توقع اقدامى اصلاحى - ولو جزیى - داشت؟ آیا سكوت ملت در برابر این خیمه شببازى دغلكارانه رژیم در حكم صحه نهادن بر توهین شاه و اربابان او به شعور و حافظه تاریخى مردم ایران نبود؟ نه! ملت ایران نمرده بود. ملت مسلمان، برومند و ظلمستیز ایران نفس را در سینه حبس كرده، منتظر شنیدن نهیبى برآمده از گلویى خودى بود تا قد برافرازد و خواب خوش حرامیان داخلى و حامیان شیطان صفت خارجى ایشان را برآشفته سازد. نهیبى رعدآسا كه بس به هنگام، از «قم» و از ناى سیدى پاك نهاد از سلاله اهل بیت عصمت و طهارتu برآمد و رژیم و حامیانش را دستخوش وحشت و استیصال نمود. این نهیب رعدآسا از آنِ «حضرت آیتاللَّه العظمى حاج سیدروحاللَّه الموسوى الخمینى(قدسسره)» قائد اعظم جهان تشیع، كه در پى رحلت آیتاللَّه العظمى بروجردى(ره) - به سال 1340 ه.ش - زعامت شیعیان جهان را برعهده گرفت و در اقدامى خارقالعاده، سیاستِ معمولِ حوزههاى فقاهتى كشور را كه مبتنى بر اصل مقاومت منفى و «اعتراض خاموش» بود، به سیاست ایستادگى آشكار و اعتراض علنى به عملكرد خائنانه رژیم مبدل ساخت. بر همین اساس بود كه حضرتش اول بار در غائله «انجمنهاى ایالتى و ولایتى(31)» در برابر دیكتاتورى جبار محمدرضا شاهى قد علم كرد و دیگر بار، به یمن بصیرت الهى و شجاعتى حیدرى - كه جبلّى وارثان راستین انبیاءu است - در رأس صفوف زعماى دینى مردم، به سان موساى كلیمu در برابر فرعون سبك مغز پهلوى قد برافراشت و با بیانات كوبنده و آتشین، صدور بیانیههاى عامه فهم و افشاگرىهاى مستمر خویش، پَته خیمه شببازى خائنانه انقلاب قلابى رژیم آمریكا و مترسك سَرِ جالیزِ آن؛ محمدرضا شاه را بر آب ریخت و رسوایشان ساخت.
ملت سركوب شده و خفقان زده، زعیم روحانى و ملجاء ایمانى خویش را شناخت و بىاعتناء به هرزه دارایىهاى منوّرالفكران ورشكسته، جراید جیرهخوار دربار پهلوى، فحاشىهاى مستمر سرویسهاى فارسى زبانان رادیو دولتى لندن - B.B.C - و رادیو مسكو و شخص شاه خائن، در هر گوشه این سرزمین سربرافراشت. مردم به میدان آمدند و چنان عرصه را بر دشمنان دین و دنیاى ملت ایران تنگ كردند كه رژیم ناچار شد با كنار زدن صورتك بزك شده خود و صدور حكم دستگیرى زعیم دریادل مردم، كشتار جوانان دانشجو، بازاریان، دانشآموزان و زنان و مردان معترض در تهران و قتل عام طلاب و اهالى شهر قم در پانزدهم خرداد 1342، سند مردمستیزى و رسوایى ذاتى خویش را با قلم سرنیزه و جوهر خون سرخ مردمان محروم این دیار، امضاء كند.
بلاهت رژیم آنگاه آشكارتر شد كه مجلسین فرمایشى شاه، در پاییز سال 1343 مخفیانه و شتابزده «طرح الحاق ایران به كنوانسیون وین» را تصویب كردند. براساس ماده 32 این مصوّبه خائنانه، به كلیه اتباع و مأمورین كشورى و لشكرى آمریكایى مأمور به خدمت در كشور ما، «حقِ مصونیت از تعقیب قضایى توسط محاكم ایران(32)» اعطاء مىشد. جان كلام؛ «كاپیتولاسیون»، این رهآورد شوم دوران به ظاهر سپرى شده استعمار كهن، این بار توسط پادشاه اصلاحطلب و سركرده انقلاب سفید قلابى به اجرا در مىآمد. بار دیگر همه شعبدهبازان بازار مكاره سیاستِ آن روزگار كشور - یا از بیم جان و یا به دلیل سرسپردگى به رژیم كودتا - خفقان مرگ گرفتند و دیگر بار...
نظرات شما عزیزان: