اميرالمؤمنين عليه السلام حرمتحرم رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم را رعايت كرد و عايشه را بعد از اينكه شكستخورد بااحترامات لازمه به مدينه پس فرستاد.
اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از جنگ جمل شديدا رفتار عايشه را تخطئه كرد و ضمن خطبهاى، درباره اوو طرفدارانش فرمود:
فخرجوا يجرون حرمة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كما تجر الامة عند شرائها، متوجهين بها الى البصرة. (58)
به طرف بصره بيرون آمدند و حرمت رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم را از اين سو به آن سو مىكشيدند، همان طور كهكنيز را براى فروش به هر سو مىكشند.
در آن ايام كه هنوز وسايل ارتباط جمعى وجود نداشت، بهترين وسيله تبليغ احكام و نشر بيانيههاىرسمى، خطبه و شعر و به طور كلى سخن بليغ و آهنگين بود. اين گونه كلامها زود به خاطر سپرده مىشد وزبان به زبان نقل مىگشت و در فاصله كمى به گوش عده زيادى از مردم مىرسيد و بازگو كردن آنها نشانهمعرفت و كمال بود. در قديم حافظهها بسيار قوى بود و اكثريت مسلمانان درس خوانده قرآن و احاديث وبسيارى از قصايد و خطب و كلمات بزرگان را از بر داشتند و چه بسا قصيدهاى دراز را كه با يك بار شنيدنحفظ مىكردند. بنابراين، گرچه مثل امروز حرفها زود پراكنده نمىشد اما سعى مىشد سخنان سره گفتهشود و اشعار و خطب عالى در اذهان بماند و نقل شود. از اين گذشته، خطبه در اسلام در بعضى موارد ازشعائر دين است و در هر موضوع دينى و سياسى و اقتصادى و اخلاقى و حماسى از آن استفاده مىشود.
على عليه السلام بيش از ساير خلفا از خطبه استفاده كرده است. دويست و چهل و يك خطبه و كلام و هفتاد و نهنامه كه از آن حضرت در نهجالبلاغه جمع آمده شامل مسائل سياسى، كلامى، فلسفى و عرفانى است.
امام در اين خطبهها و مكاتبات، مسائل دينى و سياسى و نظامى و اجتماعى را بر بنياد كتاب و سنتچنان بليغ اداء كرده كه در زبان عربى بىسابقه بوده و هست: از عقايد علمى و فلسفى خود و روش حكومتاسلامى سخن گفته و دولتهاى گذشته را با آراء خود محك زده است، مردم را به جهاد دعوت كرده وشخصيتخود و ماهيت دشمنانش را روشن ساخته است، طبقات جامعه و حدود وظايف هر طبقه رامشخص نموده است، سياست ولايت و خليفةاللهى و وحدت عقيدتى و فرهنگ اسلام را شرح داده است،فلسفه حج را كه كنگره بزرگ اسلامى است و ارزش حكومت عدل و علم و معايب حكومت زور را باز گفتهاست، از روش حكومتخود و جنگها و صلحها و عهدنامههاى عهد خويش دفاع كرده است و ... بعلاوه،احاديث و كلمات قصار و حكم و اندرزهاى بسيار از آن حضرت باقى مانده كه همه دستورالعمل زندگى وراه رستگارى است. رويهمرفته، كلمات على عليه السلام براى محققى كه بخواهد در شرح احوال و سيره و روشحكومت و سياست او مطالعه كند، بهترين مرجع و راهنماست.
بحث در ماهيت و محتواى خطب و كلمات على عليه السلام و تاثير فوقالعاده آنها در شؤون مختلف زندگىمسلمانان - بخصوص در امور سياسى- و رمز تازه ماندن اين معجزه باقيه در طى قرون و اعصار از حوصلهاين مقال بيرون است. اگرچه نيروى خطابه و سخنرانى در خاندان على عليه السلام موروثى بود و اجدادش همه درقوت نطق و خطاب ضربالمثل بودند، اما در عرب و عجم خطيبى را به جامعيت و فصاحت او سراغنداريم. سخن شناسان متفقا برآنند كه بعد از رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، على عليه السلام شيواترين و زيباترين و پرمغزترين ورساترين سخنان را به زبان عرب عرضه كرده و بعد از او هر خطيب و گويندهاى به استاديش اعتراف نمودهاست. امام در قوت استدلال و روانى كلام و آرايش جملات و كمال معانى و استحكام نامهنگارى نظيرنداشته و هر سخنى كه از او باقى مانده است، از جمله خطبه جهاديه و نامههايش به معاويه و فرمان مالكاشتر، پهلو به پهلوى اعجاز مىزند. آنان كه با ادب عرب آشنا هستند مىدانند وصفى كه على عليه السلام از طاووسو خفاش و دنيا كرده است از شاهكارهاى ادبيات جهان به شمار مىرود.
تسلط فوق بشرى على عليه السلام در سخن مديون صحبت و تربيت و پيوستگى دائم او به مقام رسالتبود.علمش از علم رسول الله و علم رسول الله گرفته شده از علم و كمال مطلق ربوبى بود، وگرنه در هيچ حديث وتاريخى نخواندهايم كه على عليه السلام پاى به محضر استادى نهاده و نزد معلمى جز پيغمبر تعليم يافته باشد. آنحضرت در خطبه «قاصعه» راجع به اتصال خود به مقام رسالت مطالبى فرموده كه قسمتى از خطبه وبرگردان آن به فارسى چنين است:
انا وضعت فى الصغر بكلاكل (كلكل) العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر. و قد علمتم موضعى منرسول الله عليه و آله- بالقرابة القرايبة، و المنزلة الخصيصة. وضعنى فى حجره و انا ولد (وليد) يضمنى الىصدره، و يكنفنى فى فراشه، و يمسنى جسده، و يشمنى عرفه. و كان يمضع الشىء ثم يلقمنيه، و ما وجد لىكذبة فى قول، ولا خطلة فى فعل. و لقد قرن الله بهصلى الله عليه وآله وسلم من لدن ان كان فطيما اعظم مزلك من ملائكتهيسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره. و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفعلى فى كل يوم من اخلاقه علما، و يامرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء (حراء) فاراه ولا يراهغيرى. ولم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم و خديجة و انا ثالثهما. ارى نورالوحى والرسالة و اشم ريح النبوة».
و لقد سمعت رنة (رنة) الشيطان حين نزل الوحى عليهصلى الله عليه وآله وسلم فقلت: يا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: «هذاالشيطان قد ايس من عبادته. انك تسمع ما اسمع، و ترى ما ارى، الا انك لستبنبى، و لكنك لوزير و انكلعلى خير»
... در آن زمان كه هنوز كودك بودم، مرا در دامن تربيتخود گرفت. مرا به سينه مىچسبانيد و در بستر دركنار خويش جاى مىداد. بدنش را نزديك بدن من ميآورد و بوى خوش خود را به مشام من مىرسانيد. غذارا با دندان نرم مىكرد و بعد به دهان من مىگذاشت. هرگز از من دروغ نشنيد و در رفتارم خطايى مشاهدهنفرمود.
از همان زمان كه رسول الله را از شير گرفتند، خداى بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را با او قرين وهمراه فرمود تا او را به راههاى بزرگى و اخلاق پسنديده رهبرى كند و شب و روز با او باشد. من نيز همچونبچه شترى كه از شيرش گرفتهاند و پيوسته دنبال مادر مىرود، هر جا آن حضرت مىرفت، پا به پاى اومىرفتم. او هر روز پايه علم مرا با تعليمات تازه اخلاقى بالا مىبرد و مرا به پيروى از آن امر مىفرمود.
رسول الله هر سال يك ماه در كوه حرا مجاور مىشد. تنها من بودم كه او را در حرا مىديدم و غير از منكسى را نزد او بار نبود. در آن وقت هيچ خانهاى نبود كه همه اعضاى آن مسلمان باشند جز خانه پيغمبر كهخود او و خديجه مسلمان شده بودند و من سيمى ايشان بودم. من نور وحى و رسالت را مىديدم و بوىخوش نبوت را استشمام مىكردم.
يك روز كه وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شيطان را شنيدم. عرض كردم: «اى رسول خدا، اينناله از كيست؟» فرمود: «از شيطان است. او از اينكه بعد از اين پرستيده شود مايوس شده است.» سپسفرمود: «اى على، تو مىشنوى آنچه را من مىشنوم و مىبينى آنچه را من مىبينم جز اينكه تو پيغمبرنيستى، ليكن وزير منى و راهى را كه مىپيمايى طريق خير و سعادت است»...
هجرت در تاريخ اسلام اساس توسعه و بسط قدرت و نشر دعوت و مبناى استقلال دولت اسلامى بودهاست. «دارالهجره»ها از حبشه و مدينه گرفته تا مصر و سودان و الجزاير و ليبى و تونس و مالى و از شامگرفته تا عراق و ايران و افغانستان و هندوستان و چين و آسياى مركزى و كشورهاى جنوب شرقى آسيا و ازعصر رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم گرفته تا زمان حاضر، پيوسته بهترين وسيله رهايى مسلمانان از فشار و ستم و مبدءجنبش و سازندگى و زمينه نشر ايمان و فرهنگ اسلامى بوده است. دامنه اين بحثبقدرى باز و نمونههاىآن در تاريخ اسلام چندان زياد است كه شرح آن نياز به كتابى جداگانه دارد. در اينجا فقط كلمهاى چنددرباره موجبات هجرت على عليه السلام از مدينه به كوفه و پيامدهاى سياسى و فرهنگى آن نوشته مىشود.
على عليه السلام پس از اينكه به سال 35 هجرى در مدينه قبول خلافت كرد، عايشه نخستين قدم را در راه تجزيهدولت اسلام و شكست وحدت مسلمانان برداشت و همراه با طلحه و زبير و جمعى ديگر از متجاسران وياغيان به سوى بصره عزيمت كرد. عدهاى از عربها و جمعى از مخالفان برقراى حكومت عدل و مساوات نيزبه دنبال شتر او افتادند و اگر اقدامى عليه اين عصيان به عمل نمىآمد، دامنه فتنه در سراسر عراق و ايرانگسترده مىشد. از اين رو، اميرالمؤمنين علىعليه السلام ناگزير شد نه تنها برق آسا به اين فتنه خاتمه دهد بلكه مقرخود را از مدينه به كوفه كه موقعيت ممتازى داشت، منتقل سازد. خود او، چنانكه از نهجالبلاغه بر مىآيد،اين سفر و نظاير آن را هجرت ناميده و فرموده است:
الهجرة قائمة على حدها الاول. ما كان لله تعالى فى اهل الارض حاجة من مستسر الامة و معلنها. (59)
تا خدا را مشيتهاى پنهان و آشكار در امور جارى است، هجرت نيز به صورت نخستين خود برقرارخواهد بود.
در عهد خلفاى راشدين در پرتو فتوحات و غنايم بىحساب، رفته رفته شهر مدينه به صورت مركزسرمايهداران و خوشگذرانان و بازار بزرگ بردهفروشى عرب در آمد و بخصوص در عهد عثمان روحانيت وقدسيت زمان رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم را بكلى از دست داد. بعد از جلوس علىعليه السلام بر مسند خلافت، مالكان بزرگ واشراف قريش و رؤساى عشاير كه در مدينه ساكن بودند و روش عدل و مساوات و زهد او را منافى با مصالحخود مىديدند به كارشكنى عليه دولت آن حضرت پرداختند و به دستهبندى و گردآورى لشكر وزمينهسازى براى سقوط او مشغول شدند كه منجر به جنگ جمل و صفين گرديد. از اين رو، على عليه السلام ناگزيرشد مركز خلافت را به جايى ببرد كه از لحاظ سياسى و معايب مدينه را نداشته باشد و براى اين منظور كوفهمناسبترين شهر بود.
شهر نوبنياد كوفه كه وارث تمدنهاى بابل و تيسفون بود و در محيطى خوش آب و هوا و حاصلخيز قرارداشت، در كنار شهر تاريخى حيره ساخته شده و مركز فرهنگى و هنرى و دينى و مجمع شعرا و ادباى عرببود و تمدن و فرهنگ ايران در آنجا ريشه داشت. علوم ايرانى و فلسفه و فرهنگ مسيحى مرقيونى و ديصانىو مانوى در آنجا رايجبود و ملل گوناگون از يهودى و مسيحى و مزدكى و هندو آنجا را به صورت يك شهربينالمللى در آورده بودند. در مدارس آنجا از ديرباز متون و شروح عهد عتيق و عهد جديد (60) و الهيات وفلسفه و كلام و ساير علوم تدريس مىشد و علما به تاليف و تحقيق اشتغال داشتند. در كوفه كتابخانه ومدرسه و معلم و نوشتافزار در دسترس همه بود و زوار فراوانى از ساير كشورها براى زيارت قبول انبيايىچون نوح و يونس و صالح و ذوالكفل و هود و ... به سوى آن جلب مىشدند. ابراهيم و لوط از «اور» كه درمجاورت كوفه بود برخاسته بودند و بنا به رويات تورات، ابراهيم در آنجا زمينى خريده و گفته بود: از اينمحل در روز قيامت هفتاد هزار شهيد از اولاد او بپا خواهند خاست. از اين رو، زوار يهودى و مسيحىمردههاى خويش را نيز براى دفن به آن سرزمين مىآوردند. بعلاوه، كوفه يك مركز بزرگ بازرگانى بود كهتجار چينى و هندى و تركستانى و خراسانى و فارسى از طريق خليج فارسى و رود فرات با كشتى به آنجارفت و آمد داشتند و مانند همكاران شامى و حجازى و يمانى و افريقايى، در آنجا دفتر بازرگانى داير كردهبودند. بنابراين، در آن مقطع از تاريخ شهر كوفه علاوه بر موقعيت جغرافيايى و مزاياى نظامى و سياسى واقتصادى، از لحاظ فرهنگى و اجتماعى نيز مناسبترين محل براى تاسيس مركز خلافت علوى و پايگاهتشيع بود. در كوفه تعصبات قومى عربى و استبداد فكرى حجاز رقيق بود و ايرانيان نو مسلمان و دوستداراناهل بيت و شيعيان علىعليه السلام در آنجا جمع بودند و براى نشر و پذيرش تعاليم امام جوى مساعد وجودداشت.
جابجايى دارالخلافه هيچ زحمت و تشريفاتى نداشت. دفتر كار و محل عبادت و موعظه علىعليه السلام درمسجد مدينه بود كه اكنون به مسجد كوفه منتقل مىشد. مردان كوفه مثل ساير مردان مسلمان همه سربازاناو بودند و صحابه پيغمبر وظايف مشاوره و ادارى و نظامى خود را انجام مىدادند و محل خدمت و اقامتبراى آنها اهميت نداشت. اموال و اثاث همسفران امام نيز بر همان شترهايى بار شده بود كه ايشان را ازمدينه به كوفه آوردند.
منبر مسجد كوفه محل مناسبى بود كه غالب خطبههاى مهم و بيانيههاى رسمى امام از آنجا خواندهمىشد. در ايام جمعه و عيدين و هر وقت لازم مىشد، هزاران نفر عرب و ايرانى و قبطى و هندى و شامى و... و ساير مسلمانان و اهل ذمه جمع مىشدند و امام علاوه بر اوامرى مربوط به جهاد و انجام فرايض دينى،درباره مسائل بسيار چون الهيات و طبيعيات و اخلاق و سياست و تمدن و آداب معاشرت و فنون جنگى و... با آنها سخن مىگفت و از فراز همان منبر براى عاملان و سپهسالاران و فرمانداران پيام مىفرستاد. درمسجد كوفه اجتماعاتى از سران سپاه و قضات تشكيل مىداد از و همان جا بود كه خود به كار مردمرسيدگى مىكرد و در دسترس همه قرار داشت.
گرچه دوران اقامت امام در كوفه حدود پنجسال بيشتر نبود و همان جا در مسجد به شهادت رسيد ولىهمين مدت كوتاه كافى بود كه آن شهر با به يك مركز بزرگ سياسى و بازرگانى و فرهنگى اسلامى بدلسازد; شهرى كه موقعيتخود را پيوسته در تاريخ اسلام حفظ كرد. علوم اسلامى مثل صرف و نحو و فلسفهو طبيعيات و رياضيات و ... و نيز فقه و حديث از آنجا نشات گرفت و به بصره و سپس به ساير بلاد اسلامىرفت. به قول ابن ابىالحديد، شارح نهجالبلاغه، فقه و حديث از مكتب على عليه السلام در كوفه به ساير شهرهاىاسلام گسترده شد و امامان چهارگانه اهل سنت همه از تعاليم او بهرهمند شدهاند. مسائل كلامى چونتوحيد و عدل، و جبر و اختيار، و قضا و قدر در محضر علىعليه السلام حل مىشد و علماى بزرگ اين رشتهشاگردان او بودهاند. يعقوب بن اسحاق كندى (متوفاى 260 ه.ق) تنها فيلسوف بزرگ عرب است كه شيعىمذهب بوده و از كوفه برخاسته است. صرف نظر از علوم معقول و منقول، تقريبا همه مدعيان تصوف وعرفان نيز خرقه خود را بنوعى به آن حضرت منتهى مىكردند.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام با اختراع اصول نحو، زبان عربى را قاعده و كمال بخشيد و آن را به صورت زبانمشترك جهان اسلام در آورد. او با سبك خاص خود در القاى خطب و انشاى نامه و نظم اشعار و بيانكلمات قصار و استشهاد به غرر اشعار قدما، درس عربى گويى و عربى نويسى به عرب زبانان داد. او زبانعربى را با استخدام مضامين و تعبيرات و اصطلاحات فارسى و رومى و قبطى و حميرى و ... از شكلصحرايى محدود به يك زبان علمى و فلسفى و عرفانى بدل كرد و شريعت اسلام را به عنوان آيين عقل وعلم و حريت ضمير به جهانيان عرضه فرمود، و همه اين فيوضات بعد از تغيير مركز خلافت از مدينه به كوفهتجلى نمود.
به اين نكته هم اشاره كنم كه شهر كوفه همواره پايگاه تشيع و مركز علماى شيعه بوده است.
على عليه السلام را عقيده چنين بود كه انسان يا بايد عالم باشد يا متعلم، و راه سومى وجود ندارد. و همينعقيده را عملا در همه عمر به كار مىبست. او در كوفه، با استفاده از منبر خلافت و محيط آزاد شهر،مىكوشيد هر چه را از رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم آموخته يا در ربع قرن خانهنشينى انديشيده است، به مسلمانانبياموزد و مخصوصا سعى داشت ماموران جمهورى اسلامى را به وظايف خود آشنا سازد.
از هفتاد و نه نامه كه در نهجالبلاغه ثبت است، آنچه از لحاظ كشوردارى اهميت دارد، رهنمودهايى استكه به سران لشكر و قضات و استانداران و عاملان خراج و ساير ماموران ارائه شده است. امام در اينرهنمودها به همه تذكار داده كه شغل خود را بر اساس دين و اخلاق انجام دهند و كار دولت اسلامى را ازدين جدا ندانند. در عين حال كه وظيفه خود را قدرت انجام مىدهند، مظهر رافت و عدالتبراىمستضعفان باشند، بر ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاى آنان مرهم گذارند. به امام و رهبر خود تاسى كنند واز هواپرستى و آزمندى و شهوت و غضب و آرزوهاى دور دراز و مالاندوزى و كبر و جاهطلبى و ... دورىجويند و مانند خود او در اجراى احكام خدا خشن و محكم ولى در برابر فقيران و شعيفان و توده مردمدلسوز و گشادهرو و مهربان باشند. از هرگونه بدعتگذارى و تكروى و خودمحورى و خودرايى و بخل وجهل و رشوهخوارى و هر عمل مخالف كتاب خدا و سنت رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم اجتناب ورزند و هنگام صدورفرمانها و وضع و جمع ماليات، خود را به جاى ضعيفترين مردم قرار دهند.
در دستورالعمل مفصلى كه به صورت بخشنامه براى عاملان صدقات صادر فرمود، چنين نوشت:
انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له، ولا تروعن مسلما، و لا تجتا زن عليه كارها، ولا تاخذن منه اكثر منحق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم، من غير ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة والوقار حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم، ولا تخلجبالتحية لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلنى اليكم ولى الله وخليفته لاخذ منكم حق الله فى اموالكم، فهل لله فى اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه فان قال قائل: لا، فلاتراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه اوتو عده او تعسفه او ترهقه، فخذما اعطاك منذهب او فضة، فان كان له ما شية او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثر هاله، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخولمتسلط عليه، ولا عنيف به، ولا تنفرن بهيمة ولا تفزعنها، ولا تسوءن صاحبها فيها، واصدع المال صدعين،ثم خيره: فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره، ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره: فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه، فان استقالك فاقله ثماخلطهما، ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله فى ماله. ولا تاخذن عودا، ولا هرمة، ولامكسورة، ولا مهلوسة، ولا ذات عوار، ولا تامنن عليها الا من تثق، بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصلهالى وليهم فيقسمه بينهم، ولا توكل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا، غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و لامتعب.
در شغل خويش از راه تقوى و ترس از خدا برو. هرگز هيچ مسلمانى را مترسان و اگر راضى نباشد، به خانه اوداخل مشو و بيش از حقى كه خدا معين كرده است، از او مستان. چون در قبيلهاى فرود آمدى، وارد خانههاو چادرها مشو و با آنان در مياميز، بلكه ابتدا بر سر آب آن قوم منزل كن، سپس باوقار و آرامى نزد ايشانبرو. چون به جمع آنان رسيدى، سلام كن و سپس بگوى: «اى بندگان خداى، ولى خدا و خليفه او مرا نزدشما فرستاده است تا حق خدا را از اموالى كه داريد دريافت نمايم. آيا از اموال خدا در مالهاى شما حقىهست كه به ولى او اداء كنيد؟». اگر كسى بگويد نه، ديگر به او مراجعه نكن و اگر صاحب مكنتى پاسخمثبت داد، با او راه بيفتبدون اينكه او را بترسانى يا چيزى به ستم بگيرى يا تكليف شاقى به او بكنى.پس، هر چه خود او داد بستان... (61) رهنمودهاى نظامى و مالى و سياسى و قضايى كه در نهجالبلاغه مسطور است، به شرح ذيل است:
1. رهنمودهاى جنگى به محمد بن حنفيه در جنگ جمل و به ساير فرماندهان و سربازان. (62)
2. دستورالعمل به عبدالله بن عباس وقتى او را براى مذاكره نزد زبير به بصره فرستاد. (63)
3. بخشنامه به پيشهوران درباره پيمانهها و ترازوها. (64)
4. دستورالعمل به مامور بازرسى پادگان بصره. (65)
5. دستور كتبى به شريح بن حارث كندى قاضى كوفه. (66)
6. دستور به يكى از سپهسالاران. (67)
7. دستور كتبى به اشعثبن قيس كندى والى آذربايجان. (68)
8. دستورالعمل به جريربن عبدالله بجلى نماينده اعزامى نزد معاويه. (69)
9. دستور به دستهاى از سپاهيان كه عازم ماموريت جنگى بودند. (70)
10. دستورالعمل به معقل بن قيس رياحى كه با سه هزار سپاهى عازم شام بود. (71)
11. رهنمود به سپاهيان قبل از شروع جنگ صفين. (72)
12. نامه به عبدالله بن عباس عامل امام در بصره. (73)
13. نامه به يكى از عاملان. (74)
14. نامه به زيادبن ابيه قائم مقام عبدالله بن عباس در استاندارى بصره. (75)
15. نامه ديگرى به زيادبن ابيه. (76)
16. دستور كتبى براى عبدالله بن عباس. (77)
17. فرمان مفصل بخشنامهاى به عاملان صدقات. (78)
18. فرمان به يكى از عاملان صدقات. (79)
19. فرمان به محمد بن ابىبكر استاندار مصر. (80)
20. دستور به قثم بن عباس عامل مكه. (81)
21. نامه به عبدالله بن عباس بعد از شهادت محمدبن ابىبكر. (82)
22. نامه به اهالى مصر وقتى مالك اشتر به حكمرانى آن استان منصوب شد. (83)
23. نامه به يكى از عاملان. (84)
24. نامه به يكى از عاملان. (85)
25. نامه به عمربن ابى سلمه مخزومى عامل بحرين كه از عمل معزول شده بود. (86)
26. نامه به مصقله بن هبيره شيبانى عامل اردشير خره. (87)
27. نامه به عثمان بن حنيف عامل بصره و سرزنش او براى شركت در يك مهمانى مفصل. (88)
28. نامه به يكى از عاملان. (89)
29. بخشنامه به سران سپاه. (90)
30. بخشنامه به عاملان خراج. (91)
31. فرمان مالك اشتر نامزد استاندارى مصر كه قانون اساسى سياست و كشوردارى در اسلام است. (92)
32.اوامر كتبى به شريح بن هانى كه يكى از سران سپاه مامور جنگ شام بود. (93)
33. بيانيه على عليه السلام به همه بلاد اسلام درباره جنگ صفين. (94)
34. دستورالعمل به اسود بن قطيبه فرمانده لشكر حلوان. (95)
35. بيانيه به همه عاملان خراج كه ارتش وارد حوزه عمل ايشان شود. (96)
36. نامه به كميل بن زياد نخعى عامل هيت كه او را از سهلانگارى در جلوگيرى از غارتگران سرزنش كردهاست. (97)
37. نامه به اهل مصر كه همراه با مالك اشتر فرستاد. (98)
38. نامه به ابوموسى اشعرى عامل كوفه. (99)
39. نامه به سلمان فارسى. (100)
40. نامه حارث همدانى. (101)
41. نامه به سهل بن حنيف انصارى عامل مدينه (102)
42. نامه به منذر بن جارود عبدى كه در امانتخيانت كرده بود. (103)
43. صورت پيماننامهاى كه براى قبايل ربيعه و يمن نوشت. (104)
44. نامه به عبدالله بن عباس وقتى او را به استاندارى بصره فرستاد. (105)
45. رهنمود عبدالله بن عباس وقتى او را براى بحث و احتجاج نزد خوارج فرستاد. (106)
46. دستورالعمل به ابوموسى اشعرى هنگام نصب او به حكميت. (107)
اين دستورالعملها و رهنمودها و نامهها كه بعضى به صورت بخشنامه به تمام ماموران و بعضى ديگرعهدنامه و فرمان و دستور مذاكرت و برنامه ماموريت است، هم از لحاظ موضوع، هم از ديدگاه كيفيت وسبك و فصاحت و پرمغزى كلام و هم از نظر تعداد در اسلام سابقه نداشته است.
مفصلترين و بااهميتترين دستورالعمل على عليه السلام فرمانى است كه براى مالك بن حارث نخعى ملقب به«اشتر» سردار دلير و پاك اعتقاد خود، هنگامى كه او را مامور استاندارى و فرماندهى ارتش و پيشكارىدارايى و مسؤوليت عمران مصر و رفاه حال مصريان نموده بود، نوشته است. در اين فرمان كه جامع آراءسياسى و نخستين برنامه و دستور حكمرانى در اسلام است، امام با نظم منطقى و با استناد به آيات قرآنى وسنت رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم به مالك اشتر- و از طريق او به همه زمامداران مسلمان- فلسفه و آيين حكومت الهىرا توصيه كرده و نشان داده است كه چگونه ممكن است در عين زهد و بىاعتنايى به دنيا امور كشور را بهصورتى كه موجب رضاى خدا و خشنودى و آسايش و افتخار خلق باشد، اداره نمود.
نظرات شما عزیزان: