مـساله همان گونه كه مى بينيد با وضوح كامل بر اين تاكيد دارد كه مراد از اهل بيت , پنج تن اهل كـسامى باشند و بر اين , چند بار تاكيد شده است ولى جاعلان بى پروا مى كوشند مفهوم اهل بيت را ازايـشـان دور كنند يا محدوده آن را به قدرى گسترش دهند كه ديگران را هم در بربگيرد تا اهل بـيـت خـصـوصيتى نداشته باشند كه به وسيله آن برديگران امتياز يابند .
سخن عكرمه را خوانديد كـه هـر كس مى خواهد خاندان پيامبر را بشناسد بايدبداند كه اين آيه درباره زنان پيامبر نازل شده اسـت ,و ابـن حجر از او روايت مى كند كه عكرمه نداى آن را در بازار سرمى داد .
چه بسيار عكرمه بر ابـن عـباس اين دانشمند امت كه به اخلاص و طرفدارى ازعلى (ع ) و اهل بيت شهرت داشت دروغ بـسـته است و به همين سبب توجه خوانندگان را به اين نكته جلب مى كنيم كه ابن عباس چنين نـظرى نداشته كه مراد از اهل بيت , زنان پيامبر هستند و اين دروغ براو بسته شده است و دليل آن هـم روايـات نقل شده از اوست در اين كه مراد از اهل بيت تنها پنج نفرمى باشند, چه , اندكى پيشتر سـخـن شيخ يوسف نبهانى را آورديم كه از ابن عباس نقل كرده بود كه مراد از اهل بيت زنان پيامبر هـسـتـند و در همين جا به نقل از ابن عباس مى آورد كه پيامبر اكرم (ص ) هنگام نماز صبح به خانه فـاطمه (س ) مى آمد و بر اهل بيت درود مى فرستاد و مى فرمود: درود بر شما اى اهل بيت , نماز به پا داريـد ـ رحـمـت خـدا بـر شـما باد آ, و سپس آيه تطهير را تلاوت مى كرد و اين كار رابراى مدت طـولانـى هـفـت مـاه تـكـرار كـرد و اين بوضوح دلالت بر نظر ابن عباس دارد و پرده از اين دروغ بـرمـى دارد كـه بـه نـظـر وى مـقـصـود از اين آيه زنان پيامبر باشد و ابن عباس به عنوان يكى از افـرادنـزديـك بـه على (ع ) و اهل بيت براى اين افترابرگزيده شده تا اين نظر صحيح جلوه كند و فردى ازطرفداران اهل بيت بدان شهادت دهد.
نـظـر ابن عباس والاتر و منزلت او بالاتر و بزرگوارتراز اين است كه چنين سخنى بگويد و نه ذوق عـربـى و نـه طبيعت وحى نازل شده و نه روايات فراوانى كه به هر مناسبتى ايراد شده و مقايسات قـابـل تـوجـه چـنين چيزى را برنمى تابد به گونه اى كه ديگر براى ايادى خيانت پيشه جايى براى بازيگرى باقى نمى ماند.
شـايـان ذكر است كه در اين جا سخنان محقق والامقام شيخ نجم الدين عسكرى را به نقل ازابوبكر شـهـاب الـدين در كتاب خود تحت عنوان (رشفة الصادى من بحر فضائل بنى الهادى ) بياوريم .
وى پـس از ذكـر آيـه مـبـاركـه و پـس از ايـن تـوضـيح كه منظور از اهل بيت همان پنج تن اهل كسا مـى باشندمى گويد: كسانى همچون عكرمه كه با تكيه به ظاهرسياق آيات گمان كرده اند مراد از اهل بيت زنان پيامبر مى باشند به دليل احاديث صريح در اين خصوص بر خطا مى روند.
مجاهد و قتاده و ابوسعيد خدرى و ديگران مى گويند: اگـر ايـن آيـه در خـصـوص زنـان پـيـامـبـر نـازل شـده بودخطاب در آيه براى مؤنثها مى بود و خـداونـدمـى فـرمـود: (مـنـكـن ) و (يطهركن ) و زنان به مقتضاى عموميت آيه مشمول اهل بيت مـى شـدنـد .
اهـل بـيـت [بـطـور كـلـى ] نيز منظور نيست , زيرا خطاب تنها درخصوص على (ع ), فاطمه (س ) و دو فرزندآنهاست .
اگـر افرادى جز على (ع ) و فاطمه (س ) و دو پسر آنهامقصود مى بود يا در معناى مراد از اهل بيت شـركـت مـى داشـت ـ در حالى كه خود حضرت به هنگام نزول اين آيه حضور داشت ـ پيامبر اكرم هنگامى كه على (ع ), فاطمه (س ) و دو فرزند آنها را با كساى مقدس مى پوشاند مى فرمود كه اينها از اهـل بـيت من هستند ولى حضرت براى رفع اشتباه آنها را به اين معنا اختصاص داد و فرمود: اينها اهـل بـيت من هستند .
تخصيص ايشان از سوى پيامبر جز امر الهى و وحى آسمانى نبود: وما ينطق عـن الـهـوى ان هـوالاوحـى يوحى
((342)).
راوى مى گويد: آنچه جمهورعلماى (عارف ) معتقد شـده انـد و بـزرگ پيشوايان (منصف ) يقين يافته اند و دلايل (آشكار) قائم به آن است و ادله (قوى ) ضـمـيمه آن مى باشد, آن است كه مراد از اهل بيت در آيه مباركه سرور ما على (ع )و فاطمه (س ) و دو فرزند ايشان است .
مـشـخـص است كه تفسير اين آيه بايد بر عهده كسى نهاده شود كه بر او نازل شده است , زيرا اهل خانه به آنچه در خانه است آگاهترند: هر سخنى جز سخن محمد را فرو هليد زيرا هنگام طلوع خورشيد ستارگان ناپديدمى شوند سـيد مى گويد كه حضرت محمد(ص ) همان كسى است كه اين آيه را تفسير كرده و فرموده است كـه مـراد از اهل بيت كه در آيه كريمه آمده على , فاطمه و دو فرزند آنهاست .
اين سخن در احاديث صـحـيـح (صريح ) او كه از پيشوايان بزرگ رسيده و در روايت و درايت بر اقوالشان استوار مى باشد آمده است .
نـيـز مى گويد: امام ابوعيسى ترمذى در جامع خودنقل كرده و آن را صحيح دانسته و ابن جرير و ابـن منذر و حاكم (كه آن را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود از طريق ام سلمه همين روايت را نقل مى كنند.
((343))وى سپس حديث رامى آورد.
در ايـن جا شايسته است قسمتهايى از آنچه شهاب الدين صاحب رشفة الصادى آورده توضيح دهيم .
وى در خلال سخنان و تحقيقات برجسته خود ـ كه پيشتير آن را ذكر كرديم ـ آورده است كه پيامبر (ص ) ايـن مـفـهـوم ـ يـعـنـى اصـحاب كسا ـ را به ايشان اختصاص داد تا هر گونه اشتباهى را از ميان ببرد.
آنـچـه مـا در اين جا مى گوييم اين است كه سخن پيامبر اكرم (ص ) به سبب وحى نازل شده بر او بـلـيـغ و روشـن بـود به گونه اى كه چيزى در آن وجودنداشت كه موجب اشتباه شود و تاكيدات وشـرايـطى كـه بـيـان حضرت را در تخصيص اهل بيت دربرمى گرفت غالبا تاكيد بر اقامه حجت وبـرنـامه ريزى دقيقى بود كه شرايط حاضر و آينده رادر نظر گرفته بود, زيرا عواملى در جانهاى بـيـمـارظـهـور مى يافت و به فعاليت مى پرداخت كه حسد ونفاق و دشمنى نسبت به اهل بيت را مـوجـب مـى شدكه خود سبب مى گرديد نسبت به اهل بيت كينه توزى حاصل آيد و از ارزش آنها كـاسـتـه شود وكوشش شود فضائل آنها پوشيده بماند, به همين سبب اين تاكيدات فراوان , در آن ضـرورى مـى نـمـودو مقصود از آن آشكار كردن حق به شكلى بود كه هيچ تلاشى آن را نپوشاند و حـجت در آن اقامه شده باشد .
اين تلاشها هر چه فراوان باشد و اهل آن هرچند همه امكانات وسيع خـود را بـه كار بندند باز هم فرد منصف خواهد توانست در پرتو سخنان وتصريحات پيامبر در حق اهـل بيتش به مقطع حق ومفصل صواب و جوهر حقيقت دست يابد وخورشيد, هر چند ابرها انبوه شوند باز هم پنهان نخواهد ماند.
هـمه اين تاكيدات براى آن است كه حق براى مخالفان روشن و حجت اقامه شده باشد و مقصوداز (رفع اشتباه ) همين است .
منابع ديگر: شايد در شناخت برخى حقايق مربوط به سند ومضمون , بسيار خوب و مفيد باشد كه سخنان علامه محقق شيخ نجم الدين شريف عسكرى را به نقل از سيد علوى حدادى ـ شافعى مذهب ـ دركتابش تـحـت عـنـوان الـقـول الـفـصل فيما لبنى هاشم وقريش من الفضل , 1/48, چاپ آفريقا بياوريم , وى سخنانى مى گويد كه نص آن چنين است : حـديـث كـسـا از احـاديـث صـحيح مشهور مستفيضى است كه تواتر معنوى دارد و امت متفقا آن راپذيرفته است .
تا آن جا كه مى گويد: هفده حافظ ازحافظان بزرگ حديث آن را صحيح دانسته اند و در2/162, مـى گـويـد كـه ايـن حـديـث ـ حـديث كساآحديث صحيحى است و مسلم آن را در صحيح خود, 2/162, نقل مى كند .
ابن سكن در 1/331, ودر 2/392ـ326 از صحاح مشهور خود آن را نـقـل مى كند و ترمذى در جامع خود, 2/467 به نقلش مى پردازد .
امام احمد نيز از طرق متعدد در مسندخود آن را در اين جاها نقل مى كند 4/107 بـه نـقـل از وائلـه .
6/292 به نقل از ام سلمه در دو حديث .
6/304 و 1/330 و 6/296 و 298و 6/303 و حاكم در مستدركش , 3/146 و 147 و148 و نيز در 3/158.
بـيهقى نيز آن را صحيح دانسته و ابن حيان آن را درصحيح خود و نسائى در سنن خود و طبرانى درالمعجم الكبير خود از طرق مختلف و ابن جرير درتفسير خود 22/5 نقل مى كنند.
ابـن منذر و ابن ابى حاتم در تفسير خود و ابن مردويه و خطيب بغدادى و ابن ابى شيبه و طيالسى وابونعيم نيز آن را نقل مى كنند.
سـيـد عـلـوى اظـهـار مـى دارد كـه آن را از صـحابه نقل كرده است : امام على (ع ) و دو فرزند او, عـبـداللّه بـن جعفر, ابن عباس , ام سلمه , عايشه , سعدبن ابى وقاص , انس بن مالك , ابوسعيد خدرى , ابـن مـسـعـود, مـعـقـل بـن يسار, وائلة بن اسقع , عمربن ابى سلمه و ابوالحمراء كه مجموعا پانزده نفرمى شوند.
بـراسـاس اطـلاع عـلـوى راويـان حديث كسا پانزده تن از صحابه مى باشند در حالى كه شمار آنها بـسياربيشتر است و كسى كه در احاديث جستجو كنددرمى يابد كه راويان حديث كسا بيش از آن اسـت كـه علوى در كتاب خود (القول الفصل ) آورده و اين درحالى است كه سيد هاشم بحرانى در كتاب غاية المرام , ص 287 و 292 در قضيه كسا چهل ويك حديث آورده است و ما مستدركاتى براى آن ذكر كرده ايم كه افزون بر سخنان سيد بحرانى است .
علامه سيد آقا نجفى تبريزى ساكن قم در احقاق الحق 2/548ـ502 صد حديث و حتى بيشتردرباره كـسـا آورده اسـت و ما خود در همين كتاب احاديث بسيارى از ايشان در اين باره آورده ايم .
سخن پيرامون حديث كسا را با بيانات سيد علوى حداد در كتابش به پايان مى بريم .
وى چنين مى گويد: بيهقى در سنن خود به نقل از محب طبرى مى گويد:وارد شدن اين پنج تن از سوى پيامبر در زير كسا درخانه فاطمه و ام سلمه و ديگران تكرار شده و همين درست است .
وى مـى گـويـد: عـلامـه سـمـهـودى مـحدث قوم (يعنى علماى سنت در روزگارش در مدينه منوره )سخنانى گفته كه علامه حداد در كتابش الفصل آن راآورده است : بدان كه من در اين آيه درنگ كردم :انما يريد اللّه .. .
و اخبارى را كه درباره آن رسيده ونيز عملكرد پيامبر اكرم (ص ) پس از نـزول آن را ازنـظـر گـذراندم و بدين ترتيب براى من روشن شد كه اين آيه منبع فضايل اهل بيت نبوى است , زيرامسائل بزرگى را در بردارد كه نديده ام كسى متعرض آن شود.
اين امور به نحو اختصار پانزده تاست كه عبارتنداز: اول : آغـاز آيـه مـبـاركـه بـا كـلـمـه (انـما)ست كه دلالت برحصر دارد و بدين معناست كه اراده خـداونـدسـبـحان در چيزى منحصر است كه منبع خيرات به شمار مى آيد و ديگرى را بدان راهى نيست .
دوم : تـوجـه باريتعالى به ايشان و ستودن مقام آنها به رفعت و عظمت به گونه اى كه تنها در حق آنها اين آيه را نازل فرموده است .
سوم : تاكيد خداوند به (تطهير) آنها با ذكر مصدر تادانسته شود كه اين تطهير در بالاترين درجات تطهيرقرار دارد.
چهارم : نكره آورده شدن مصدر (تطهير) از سوى خداوند سبحان براى اشاره به اين كه تطهير آنها ازسـوى خـداونـد گونه شگفت انگيز و غريبى بوده كه باآنچه معهود در ذهن مردم است متفاوت مى باشد ونهايت آن را درك نخواهند كرد.
پنجم : شدت توجه پيامبر و اظهار اهتمام او وتاكيدش به اين امر با افاده آيه نسبت به حصول آن پس بدين ترتيب اين توجه و تاكيد براى تحصيل اهتمام افزون بر اين مى باشد زيرا پيامبر خواست خود را از خداوند سبحان همراه با التماس تكرارمى كند: خداوندا! اينان اهل بيت و خواص من هستند يعنى بـه تحقيق كه اراده خود را در از ميان بردن هر گونه پليدى از اهل بيت من منحصرداشته اى پس ايـن پـليدى را از آنها دور بدار و آنها راكاملا پاك گردان , آن هم اين گونه كه افزايش تعلق اراده خود را در اين امر آن گونه كه با عطايت دمسازاست تجديد كن .
شـشـم : دخـول پيامبر(ص ) در اين امر بنابر آنچه ازابوسعيد خدرى و ديگران رسيده است كه اين آيه درباره پنج نفر نازل شده و حديث آن ذكر شد.
در روايـت ام سـلـمـه آمده است كه اين آيه : (انما يريداللّه ...) در خانه او در حق هفت نفر نازل شده است :جبرئيل , ميكائيل , پيامبر اكرم , فاطمه , على , حسن و حسين و كرامت آنها آن قدر زياد است و پـاكـيـشان آن قدر آشكار و چنان به دور از پليدى و ناپاكى كه چگونگى آن نزد خردمندان پوشيده نيست .
هـفـتـم : دعاى پيامبر(ص ) به آنچه آيه در بردارد,بدين گونه كه خداوند درود و رحمت و بركات ومـغـفـرت و خشنودى خود را براى آنها قرار دهد,زيرا كسى كه اراده خداوندى در از ميان بردن ناپاكى و پاك گردانيدنش منحصر به اوست , شايسته اين امور مى باشد.
هـشـتـم : طـلـب اين امر براى خود و آنها دربزرگداشت جايگاه ايشان و افزودن بر منزلت آنان به گونه اى كه ميان خود و آنها تساوى برقرار مى كردو اين امرى پوشيده نيست .
نـهـم : ايـن كـه پـيـامـبـر(ص ) در اين تقاضاى خود ازخداوند جل و علا بهترين و بليغترين شيوه رابـرگـزيد زيرا تقاضاى خود را از خداوند با مناجاتى به اين گونه بيان مى كند: بار خدايا! درود و رحـمـت ومـغفرت و خشنودى خود را براى ابراهيم قرارداده اى .
حضرت (ص ) اين جمله خبرى را همراه با(قد) تحقيقيه كه براى تحقيق اين امر به كار مى رودآورده است و سپس با اين مناجات آن را پـى مـى گـيـرد: آنها از من و من از آنهايم و اين از قبيل اخبار است , سپس به عنوان فرعى براى جمله طلبى چنين مى فرمايد: بار خدايا! درودهاى خود را[براى آنها] قرار ده .
اين برداشت به سبب سرظريفى است كه به دو شكل براى من ظهور كرده است : اول : كـامـل شـدن مـنـاسـبت در ابوت ابراهيمى كه خودمقتضى استجابت اين دعاست و اين كه خداوندطلبش را براى شخص پيامبر و اهل بيت وى عطافرمايد, همان گونه كه به پدرش ابراهيم عطافرمود.
دوم : ايـن كـه پيامبر(ص ) از شمار خاندان ابراهيم است همان گونه كه در تفسير: ان اللّه اصطفى آدم ونـوحـا و آل ابراهيم
((344))از ابن عباس رسيده است .
حضرت محمد(ص ) از خاندان ابراهيم اسـت و ايـن نورهاى تابان به خاندان او عطا شده است واين درگذشته براى حضرتش ثابت شده و اين كه خاندان پيامبر(ص ) از اويند و همه آنها از خاندان ابراهيم مى باشند و با ذكر انعام به ابراهيم , انعام حضرت (ص ) نيز مستجاب خواهد شد.
دهم : اين كه دعاى پيامبر(ص ) بويژه در مساله درودبر ابراهيم پذيرفته است .
پيامبر(ص ) از خداى خـودمـى خـواهد كه او و خاندانش را به درود الهى اختصاص دهد و بدين ترتيب درود خدايى بر او وخاندانش تعلق مى گيرد.
يـازدهـم : ايـن كـه جـمع آنها با حضرت (ص ) در اين تطهير كامل و آنچه از درود بر او و خاندانش نـاشى مى شود مقتضى پيوستن آنها به وجود شريف پيامبراست همان گونه كه حضرت بدان اشاره دارد:خـدايـا! آنـهـا از من و من از آنهايم .
و نيز اين سخن حضرت كه : من با كسانى كه با ايشان سر جـنـگ دارنـد سـر جـنگ دارم و با كسانى كه با آنها در صلح به سر مى برند در صلح به سر مى برم , همچنين درداستان مباهله كه خداوند از آن چنين ياد مى كند:قل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم نيز آنها بـه حضرت (ص ) ملحق شده اند .
خداوند تبارك و تعالى اهل كسا را به حضرتش ملحق كرده است و ايـن الـحـاق دلالـت بيشترى در اعتماد و يقين حضرت به خويشتن دارد زيرا حضرت جرات كرده عزيزان وپاره هاى جگرش را به خويش پيوند دهد .
حضرت در پيوند دادن خود به آنها و در اطمينان به خود به دروغ دشمنانش بسنده نكرد.
دوازدهم : انحصار اراده الهى در از ميان بردن ناپاكى و وجود تطهير ايشان اشاره به حرام بودن آنها برآتش جهنم دارد ـ و اين خواهد آمد ـ .
سـيزدهم : تشويق آنها به كمال دورى از آلودگى گناهان و مخالفت [با اوامر الهى ] و حرص كامل درفرمانبرى از دستورهاى داده شده زيرا آنچه قبلاهنگام يادآورى نماز بيان شد بر آن دلالت دارد كه :(نماز را به پا داريد رحمت خدا بر شما باد), انمايريد اللّه ...
چـهـاردهـم : ايـن سـخـن پيامبر كه (مرا در بهترين خاندان قرار داده است ) و به همين سبب اين سـخـن پـروردگـار: انـما يريد اللّه .. .
دلالت بر آن دارد كه ايشان از اين رو شايستگى آن را دارند كه بهترين مردم باشند.
پـانـزدهـم : آيـه , مـفيد طهارت و برابرى آنهاست والحاق آنها به پيامبر در ندادن صدقه كه چرك دسـت مـردم اسـت از آن نـاشـى مـى شـود و مـى بـايـد بـه جـاى آن خمس فى ء و غنيمت به آنها پرداخت شود.
((345))مـلاحـظـاتـى كـه از عـلامـه سمهودى ذكر شد شايسته يادآورى و اشاره است .
اين ملاحظات در خـوراحـتـرام اسـت چنان كه ملاحظات ديگر ساير علمانيز مستحق درنگ و بهره برى از فوايد آن است .
سـزاوار اسـت بـه برخى امور مهم پيرامون آيه تطهيراشاره كنيم كه مى توان آنها را در نكاتى چند خلاصه كرد: 1ـ ايـن آيـه مـباركه در طبيعت خطاب با ساير آيات پيش و پس از آن تفاوت دارد .
آيات پيش از آن چـنين است : وقرن فى بيوتكن ولاتبرجن تبرج الجاهلية الاولى واقمن الصلوة واتين الزكوة واطعن اللّه ورسـولـه
((346))و پـس از آن چـنـيـن مـى بـاشـد: واذكـرن مـايـتـلى فى بيوتكن من آيات اللّه والحكمة
((347)).
مـى بـيـنـيـد كـه در ايـن دو آيـه خـطـاب بـا زنـان پيامبراكرم (ص ) در سطحى با ساير احاديث مسلمانان مى باشد و در آن برجستگى آيه تطهير به چشم نمى خورد .
چه آن كه در آيه تطهير كمال احترام ونهايت توجه همراه با اهميت بسيار وجود دارد كه ازجمله آن است اين خطاب شريف : (اهل بـيـت ) وهـمـان گونه كه به كعبه از روى بزرگداشت (بيت اللّه )يا (بيت ) مى گويند تا آن جا كه مـفهوم آن نياز به قرينه اى ندارد كلمه (اهل بيت ) نيز مفهومى مشخص پيدا كرده است و به مجرد اطلاق آن بدون نياز به توضيحى ذهن متوجه آن مى شود, گويى كه گفته شده (اهل بيت پيامبر) تـا ايـن مـعنا روشن شده باشد كه تنها اين بيت و اهل آن است كه اراده خداوند سبحان در از ميان بـردن پـلـيـدى از آن و پـاك گردانيدنشان بدان تعلق يافته و از سوى ديگر در آن شرافت بزرگ و كـرامـتى آشكار نهفته است , چرا كه پيامبر اكرم (ص ) در تعلق گرفتن اراده الهى در ازميان بردن پـلـيـدى از ايـشان و مخصوص شدن به عنايت خدا همراه آنهاست و از همين رو تسميه (اهل بيت ) شرافتى است براى آنها زيرا كه خداونداين را براى آنان خواسته و پيامبر اكرم (ص ) بارها برآن تاكيد كرده است .
2ـ تعلق گرفتن اراده الهى در از ميان بردن پليدى ازايشان و پاك كردن كامل آنها, و روشن است آنـچـه خـدا بـخواهد همان خواهد شد, هر گاه دانستيم كه اين سخن مقدس از سوى خداوند فرو فرستاده شده است پس اراده او را هم در بر خواهد داشت وهر چيزى در اختيار اوست : انما امره اذا اراد شيئاان يقول له كن فيكون
((348)).
بـه عـلاوه آن كـه بـيـان قـرآنـى در ايـن آيه با اهتمامى خاص نازل شده است و آن از كلمه (انما) پـيـداسـت كه دلالت بر حصر مى كند و گويى كه اراده الهى دراين امر منحصر مى باشد و محدود بدان است ودامنه آن به سوى ديگرى كشيده نمى شود.
هـر گـاه هـمـه ايـن امور را دانستيم بوضوح آشكارمى شود كه بزرگداشت اين آيه نسبت به اهل بـيت چيزى است كه نمى توان آن را توصيف كرد .
در اين مساله هيچ گونه مبالغه اى نيست و بيش از انـدازه بـه آن بـهـا داده نشده است .
هر كه اراده الهى را بزرگ بشمرد و سخن خداوند را مقدس بدارد و اين عبارت را دريابد درك مى كند كه آن در نهايت بزرگداشت و غايت توجه نسبت به اهل بيت طاهرين است , به گونه اى كه هيچ كس بر آنها پيشى نمى گيرد و كسى بديشان نمى پيوندد.
تاكيد با لام در (ليذهب ) و مفعول مطلق (يطهركم تطهيرا) را نيز بايد بدان افزود كه اگر تمام اين نـكـات روشـن شـود والايى مقام اهل بيت و علو منزلت ايشان تا آن جا آشكار مى شود كه هيچ كس انديشه رقابت با آنها را به مخيله خود راه نمى دهد چه رسد به آن كه به حد ايشان برسد هر چه قدر هـم كـه مـقام و منزلت داشته باشد .
پس از آن كه اين اعلان وبيان بزرگ و آشكار در حق آنها نازل شد.
3ـ روشـن شـد كـه مـقصود از اهل بيت پيامبر, على ,فاطمه , حسن و حسين هستند و در اين امر بـراى كـسـى كـه تركيبهاى زبان عربى را بشناسد و باكاربردهاى آن آشنايى داشته باشد ترديدى وجودندارد و ممكن نيست پس از تواتر و ثبوت توجه خاص در غنيمت شمردن مناسبتهاى فراوانى كـه غالبا پيامبر آنها را فراهم مى كرد آن را بر غير اين پنج تن يعنى اهل كسا حمل كرد, بويژه آن كه خـطـاب درآيـات جـنبى آيه تطهير بر محور ضماير مؤنث است :(وقرن ), (واذكرن ), (واطعن ), در حـالى كه خطاب در اين آيه بر محور ضماير مذكر قرار دارد:(عنكم ), (يطهركم ) به علاوه عملكرد پـيامبر(ص )نسبت به اهل بيت در حصر خصوصى آنها باتاكيدات فراوان مثل گرد آوردن آنها زير كسا و دعابراى آنها و كشيدن كسا از دست همسر پيامبر يعنى ام سلمه در كنار شكوه جلال مضمون و پربارى محتوا و شفافيت خطاب در آن .
روايـت بـيـش از چـهـل صحابى به طور متواتر نقل شده كه مقصود از اهل بيت تنها پنج نفر است ودخـول ايـن پـنـج تن [در اهل بيت ] ضرورة روشن است ولى اختصاص زنان پيامبر يا شمول اهل بـيـت بـه غـيـر از اين پنج نفر نياز به دخالت و دردسر داردهمچون فرياد كردن عكرمه در بازار و دعـوت او به مباهله و شيوه هاى ديگرى كه بر جعل تاكيد دارد ونيت دشمنان نسبت به اهل بيت را آشكارمى سازد.
آيـا تاكيدى بيش از عملكرد پيامبر اكرم (ص ) وجوددارد كه از امت خواست بزرگداشت اهل بيت راضـرورى بـشـمـارنـد تـا آن جـا كـه نـقـل متواتر از سوى بيش از چهل صحابى به طور صحيح رسيده است .
در تـوجـه پـيـامـبر نسبت به اهل بيت همين بس كه بگوييم حضرت (ص ) ايشان را در كسا كرد يا عـبـاى خود پيچيد و بر ايشان به كيفيتى كه گذشت دعا كردو با توجه به اخلاق والايش كه قرآن بـدان گواهى مى دهد كسا را از دست همسرش ام سلمه بيرون كشيد و چهل بامداد و بنا بر برخى روايـات هـفـت مـاه و براساس برخى روايات ديگر هشت ماه و برمبناى پاره اى احاديث ديگر نه ماه هنگام فجر نزدخانه فاطمه مى آمد و چنين ندا مى داد: سلام بر شمااى اهل بيت نماز را برپا داريد, رحمت خدا بر شماباد, و اين آيه را تلاوت مى كرد: انما يريد اللّه .. ..
آيا تاكيدى بيش از اين را مى خواهيد؟
4ـ امـا دربـاره مـضـمـون اين آيه كريمه بايد گفت كه بدون ترديد مفاد روشن آن عصمت آنها از سـوى خـداونـد و اعـلان اين عصمت به مسلمانان است وخطاب آيه به آنها به منظور بزرگداشت مقام ايشان به گونه اى است كه واژه ها نمى توانند آن را حصر يابيان كنند.
ضرورتا يك مسلمان سخن خدا را مقدس مى شمارد و اگر فرد مسلمان توجه لازم را به كاربندد و با اين آيه كريمه با درك آگاهانه روبرو شودمضمون والاى آن براى او آشكار خواهد شد.
آيـا مـفـهـوم اين آيه عصمت اين پنج نفر ـ كه درود خدابر آنها باد ـ نيست ؟
و از همين روست كه خـداونـدتعالى تنها ايشان را به اراده خود منحصر داشته است : انما يريد اللّه .. .
و اراده از مراد تخلف نـداردپس اراده الهى در از ميان بردن پليدى از آنها وپاك گردانيدن مطلق و بى حد ايشان بدون شـك تـحـقـق خـواهـد يافت , همان گونه كه پليدى و ناپاكى وگناه و تمامى خطاها و هر گونه مـخـالـفـتـى [با امورالهى ] از ايشان بر كنار است اين را نيز بايد دانست كه چنين لغزشهايى تنها از ايشان منتفى است , زيرابه گواهى اهل زبان (الف و لام ) در كلمه (الرجس )بر عموم دلالت دارد و مفهوم آن اين است كه خداوند اراده فرموده همه پليديها را از آنها دوربدارد و كاملا ايشان را پاك و پاكيزه گرداند.
آيا اين به مفهوم عصمت و هدايت يافتن نيست ؟
آياچنين نيست كه خداوند تبارك و تعالى اخلاص آنـهـارا دانسته و صداقتشان را به بوته امتحان گذاشته وسپس آنها را براى دين خود برگزيده و بـراى خـويش انتخاب كرده است و هر گونه پليدى را از آنها دورداشته و كاملا پاكشان گردانده است .
عـلاوه بـر آن كه دخول پيامبر در اهل بيت كه به گواهى قرآن معصوم است وما ينطق عن الهوى ان هـوالا وحـى يـوحى
((349))و نيز دخول جبرييل سيدالملائكه با ايشان و اراده الهى در از ميان بـردن پليدى از همه آنها و پاك گرداندن كامل ايشان باآگاهى از اين كه ملائكه مخلوقاتى پاك و مـعـصـومـنـد,لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون
((350))همگى دليل روشنى است در اين كه خـداونـد تـبـارك و تعالى آنها را براى منظورى آماده كرده است كه پيامبر اكرم را براى خود مهيا سـاخـته بود تا دينش را حفظ وشريعتش را تبليغ كند و امتش را تحت سرپرستى داشته باشد اگر چه امتش ترك يارى او كنند و باخدايشان به مخالفت برخيزند چنان كه امتهاى پيشين با پيامبران گذشته و جانشينان ايشان به مخالفت برخاستند و راه عصيان در پيش گرفتند.اين بيان مساله از نظر مضمون .
5ـ امـا از نظر اختصاص ايشان به اين شرافت عظيم آنچه از ديدگاه تواتر راويان و بزرگى منزلت آنها وتعدد منابع موجب قطعيت مى شود بيان شد.
اگـر ايـن مـخـتصر وسعت شمارش كسانى را كه در آن ذكر نشده نداشته است خواننده گرامى مى تواند به منابع زير كه بيشتر مورد رجوع است مراجعه كند: 1ـ محمد و على و بنوه الاوصياء, اثر شيخ عسكرى .
صص 117ـ90.
2ـ فضائل الخمسة من الصحاح الستة , اثر سيدفيروزآبادى , صص 1/243ـ224.3ـ ينابيع المودة ,اثر شيخ سليمان قندوزى , باب سى وسوم , صص 127ـ124.
4ـ غاية المرام فى حجة الخصام , صص 300ـ287.
5ـ الـمـراجـعـات , اثـر سـيـد عـبـدالحسين شرف الدين كه تمامى آن آكنده است از دلايل رسا و نشانه هاى آشكار كه به قول حق بيانگر صواب رسيده است .
در ايـن كتابهاى منبع كه از استوارى و ارزش برخوردارند نكاتى وجود دارد كه خواننده ياپژوهنده جـستجوگر را بى نياز مى كند و او را در اين نكته كه مورد نظر است , به نتيجه قطعى مى رساندكه پيامبر اكرم (ص ) امر خلافت را فرو نگذاشته است چنان كه قرآن كريم نيز از عهده دار امرخلافت و جـانـشينان پيامبر پس از رحلت ايشان غفلت نورزيده است .
همانا خداوند پيامبر را براى اين مساله آمـاده سـاخته و قرآن در شان وى نازل شده است كه اين خود دليل اهتمام كامل به مساله خلافت است .
ايـن آيـه روشن در اداى معنا ـ و مقايسه ها و سخنان گرانسنگ پيامبر كه اين آيه را در برگرفته ـ يكى ازنصوصى است كه پيرامون اين مساله بزرگ مى باشد.
در پـايان بيان كرديم كه چگونه راويان انطباق اين آيه را درباره پنج تن آل عبا ـ و نه ديگران ـ نقل مـى كـنـنـدو آن را بـا مـناسبتى همراه مى سازند كه در ذهن ,بيشتر جاى مى گيرد و در خاطره ماندنى تر است تادستان آلوده و بازيگر نتوانند آن را بپوشانند يا تباه سازند و دگرگونيهاى زمانه ـ هر چه روزگار به طول بينجامد و شرايط زندگى تغيير يابد ـ باز نخواهدتوانست نو بودن آن را به كهنگى بكشاند و نشانه آن اين است كه هر گاه مسلمانان اهل كسا يا آل عبا يااهل بيت را به خاطر مـى آورنـد, ذهـن آنـها به سوى فردى جز پنج تن معصوم توجه نمى يابد, چنان كه مضمون آيه نيز چنين است .
بدون ترديد پس ازملاحظه كتابهاى اسلامى مربوط به حفظ اخبارنبوى و كتب تفسير و تـاريـخ و سـير اطمينان خواهيديافت كه نويسندگان اين كتابها نمى توانسته اند ازمناسبتى اين گونه غفلت ورزند ـ حتى اگر دشمن اهل بيت بوده و در ستيزه جويى و دروغ بستن بر آنهاحرام را حلال بشمارند و از وارد آوردن آزار و اذيت به ساحت پاك آنها هيچ گونه ابايى نداشته باشند.
انـطـبـاق آيـه تـنـها بر اين پنج نفر چنان كه بيان شدضرورتا امرى معلوم است و از آن جا كه اين مـسـالـه روشـن و مؤكد مى باشد, بنابراين اطمينان خواهيديافت كه همين نسل گهربار است كه اظـهار شرافت وبزرگى منزلت و بلندى مقامشان در نزد خداوندعزوجل مورد نظر مى باشد .
هيچ سـتـيزه گرى چاره اى ندارد مگر آن كه براى خضوع در برابر حق روشن درباره كسانى كه خداوند بـديشان حكمت وسخن تعيين كننده بخشيده سر تسليم فرود آورد,اگر چه كينه كوركورانه كه وجود برخى از اشخاص مطرح را طعمه خود كرده و تعصب مذموم , بينش آنها را به كورى كشانده و دشـمنى و عداوت ,وجدانشان را ميرانده و خردشان را ستانده است پس در اين راه مى كوشد كه از اين مساله غفلت شود يا بر آن سرپوش نهاده شود و يا براساس دشمنى و عداوت نسبت به اهل بيتى كـه خـداونـدمـحـبـت آنها را ضرورى شمرده و دستور به فرمانبرى از آنها داده , از اهميت مساله بـكـاهـند.چنان كه درباره عكرمه گفتيم كه وى ندا درمى داد كه اين آيه درباره زنان پيامبر نازل شده و در اين راه آافراد را ـ به مباهله دعوت مى كرد و اين كار به رغم صراحت مساله و وضوح حق و مـعـروفـيـت قضيه وقوت سند, صورت مى پذيرفت و او با شور وحرارت و با بهره بردارى از همه امـكـاناتش و باآگاهى از عدم امكان اين امر و بى فايده بودن آن به سبب نزديكى به دوران پيامبر و مخالفت بى پرده اوبا نقل و لغت و واقعيت چنين چيزى را در بازارفرياد مى كرد.
ايـن شـيـوه دشوار را بسيارى پس از او در پيش گرفتندو ما شايسته تر ديديم كه با سخن گفتن پيرامون آنهاو ارزيابى عملكردشان وقت شما گرفته نشود, زيرانوشته هاى آنها درهم نورديده شده اسـت و حـقـيقت روشنتر از آن است كه پنهان بماند و حق براى پيروى شايسته تر است و به همين سبب به آنچه درباره اين آيه مباركه گفتيم بسنده مى كنيم تا به بيان نص دوم بپردازيم .
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: فـمـن حـجـك فـيـه من بعد ماجءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنءنا وابنءكم ونسءناونسءكم وانفسنا وانفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين
((351)).
انطباق آيه بر پنج تن اهل كسا و استدلال به آن بر امامت على (ع ) اين آيه كريمه از آياتى است كه احاديث مسلمانان در انطباق آن بر پنج تن آل عبا تواتردارد.
شـمـا از هـر بـعد كه به مساله بنگريد مى توانيد بر وصيت پيامبر(ص ) و توجه ايشان به امرخلافت اسـتـدلال كـنـيد و روشن است كه تنها يكى از اين آيات يا احاديث متواتر در دلالت به اين مقصود كافى است .
در آيه پيش گفته نكته اى است كه از سوى خداوند سبحان عصمت اهل بيت و از ميان بـردن نـاپـاكـى از ايشان و پاك گرداندن كامل آنها را ثابت مى كندو اين امر با اراده نافذ الهى كه قـطـعـا تحقق خواهد يافت صورت مى پذيرد و هر گاه خداوند چيزى را بخواهد يك فرد مسلمان سخن او را مقدس مى شمارد و كتاب او رابزرگ مى دارد.
ايـن آيـه كـريـمـه در امامت و عصمت ايشان نيز دلالتى روشن دارد و پس از ذكر يك مقدمه آكه گريزى از آن نيست ـ در بيان اين مطلب سخن خواهيم گفت .
اثـر سـترگ و پيروزى بزرگى كه اسلام از اين مناسبت به دست آورد بر مسلمانان پوشيده نيست , مناسبتى كه اين آيه كريمه از آن سخن مى گويد, و آن هنگام آمدن مسيحيان نجران بود كه هدف آشكار آنها محاجه با پيامبر اكرم (ص ) و مخاصمت با ايشان در امرنبوت و خاتم الانبيا بودن ايشان و قطع رسالتهاى آسمانى پس از ايشان بود.
اجـتـمـاع هـزاران نفرى اعم از مسلمانان و كافران و منافقان تشكيل شده بود و همگى درانتظار نـتـيـجـه اى بودند كه بزودى از اين اجتماع بزرگ تاريخى روشن مى شد .
مسيحيان نجران در اين اجتماع نيرنگهاى مختلفى را به كار بسته بودند كه توجه را به خود جلب مى كرد و هدف آنها از اين كار جلب مسلمانان ضعيف به سوى خود و سيطره برانديشه هاى ايشان بود, البته پس از زمانى كه از موفقيت درآوردن حجت نااميد شدند ودانستند كه در تلاش خود كامياب نخواهند شد .
هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) عدم همسويى آنها را در آوردن برهان آشكار و دلايل رسا و نيز فتنه انگيزى آنها در ايـن امـر وانـحـرافشان را از راه روشن حق ـ به هنگام توانايى در نيرنگ و فريب ـ ديد در برابر آنـهـاچـنـان كرد كه اقتضاى دورانديشى در موضعگيرى دقيق ايشان بود زيرا آنهار ا به مباهله فرا خواند.
از آنچه مفهوم و روشن مى باشد آن است كه صرف آمدن آنها و بازگشتشان به سرزمين خود بدون به رسميت شناختن پيامبر اكرم (ص ) و بدون اعلان حقى كه آن را با همه وسايل شناخت شنيدند و دريـافـتند, اثر عميق و منفى خود را بر ساده دلانى داشت كه آن قدر ايمان در قلبشان وارد نشده بـود كـه بـه پـيامبر اكرم (ص ) اعتماد داشته باشند و به دين خود يقين داشته باشند و به تلاشهاى خيانت بار ـ هر چه هم وسيله و شيوه آن در نظرمردم بزرگ باشد ـ توجهى نورزند.
يـهـوديـان نـيـز بـعـدا كـوشـيـدنـد هـمـيـن راه را در پيش بگيرند كه اين نيز تاثير و گمراهى بـيـشـتـرى داشـت , زيرا مادامى كه آنها اهل كتاب بودند و نسبت به دين شناخت داشتند و با اين حـال در بـرابـر پـيامبر حاضر شده ولى از ايمان آوردن به او سرباز زدند, مفهوم آن نزد افرادبدون درك و بـيـنـش ايـن است كه اين جماعت در دين پيامبر نارسايى ديده اند و در اثبات اين كه دين پيامبر برحق است نقصان و كاستى يافته اند.
در اين هنگام براى موضعگيرى دقيق , خداوند تبارك و تعالى به پيامبر و دوست خودمحمد(ص ) با اين بيان سترگ در آيه مباركه دستور داد تا اين كشمكش را قطع و حق راآشكار دارد و حجت براى هـر ديـده ورى اقـامه شود: فقل تعالوا ندع ابنءنا وابنءكم ونسءنا ونسءكم وانفسنا وانفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين
((352)).
دو طرف در مجلس مباهله حاضر شدند و نتيجه بزرگ آن خوار شدن مسيحيان وشكست ايشان و توسل جستن به پرداخت جزيه به پيامبر(ص ) براى برگزار نشدن مباهله بود.
تـاريـخ تـحـقـيقى و ثابت شده و نيز سخنان مفسران همگى حاكى از آن است كه به مجردظهور پـرجـلال اهل بيت (ع ) در برابر جمع حاضر, مسيحيان به شكست كشيده شدند وبراى هر آنچه از روى خوارى و حقارت بر آنها تحميل شود آماده گشتند.
بدين ترتيب پيروزى ظهور كرد و مسلمانان به كاميابى دست يافتند و خوارى و نوميدى وترس به عـنـوان سـلاحى ترسناك در صف مشركان , كافران و منافقان راه يافت كه رقابت طلبيهاى آنها را ريـشـه كـن مـى كـرد و جـلوداران مسلمان را در روياروييهاى خود عليه دشمنان و مخالفان توانا مى ساخت و پيروزى در پس پيروزى را براى آنها به ارمغان مى آورد.
آن روز كـه كـوچـه و بـازار آكنده از تماشاچيانى بود كه بى صبرانه در انتظار نتيجه سرنوشت ساز بـودنـد داراى ابعادى ژرف و ريشه دار بود زيرا اين روز, قدرت و نفوذاسلام , اين دين حق را هموار سـاخـت و بـاطـل را خـوار كـرد و قهرمانان آن را در تحركاتشان هراساند, تحركاتى كه به آرامش نـمى گرويد مگر پس از آن كه نيروهاى پراكنده خود راگرد آورد و فرصت دست داده و گرانبها را در بـه دسـت آوردن سـلامـت و مـوفـقيت موردبهره بردارى قرار دهد و اسلام , اين دين حق با شـجـاعـت دعـوتـگـران و اطـمينان طرفدارانش با ضربات درهم كوبنده هر تلاش فريبنده اى را پـى گـيـرى مى كرد و خداوندبراى اسلام در هر يك از روياروييهايش با باطل پيروزى درخشان و كاميابى آشكارى رامقدر كرده است .
پرسشها سـخـن پـيـرامـون روز مـبـاهله گسترده و طولانى است و تفصيل آن به چنان گستردگى در كلام نيازمند است كه با عظمت و اهميت آن تناسب داشته باشد.
آنـچـه بـه بـحـث مـا اخـتـصـاص دارد همان است كه بر اين روز دلالت دارد و آن عبارت است از زمـيـنه سازى يا اشاره از دور يا نزديك به شايستگى خلافت كه در اشخاص برگزيده آن جلوه گر است و در اين راه نخستين چيزى كه به ذهن مى نشيند اين پرسشهاست : 1ـ چـرا خداوند به پيامبر (ص ) دستور داد كه اين شمار از اهل بيت را به همراه ببرد؟
آياوجود خود او بـراى مباهله كافى نبود؟
پيامبر دشمن ايشان بود و آنها در حالى آمده بودندكه آرزو داشتند در مـوضـع خـود به پيروزى دست يابند و در اين رهگذر دورانديشى را درهر نيرنگ و تدبيرى كه در اختيار داشتند به كار بستند ولى بر امر الهى نمى توان غلبه يافت .
اگر خداوند به پيامبر مى فرمود كه تو به تنهايى با ايشان مباهله كن و او به تنهايى چنين مى كرد آيا در ايـن صـورت حـكمت كامل نمى شد؟
آيا خداوند كه همه امور و هستى دراختيار اوست , دعاى پيامبر را مستجاب نمى ساخت ؟
بـنـابراين بايد خصوصيتى در كار باشد كه اقتضاى به همراه داشتن اين پنج نفر را دارد .
پس سؤال چنين است : چرا اين پنج نفر در كنار پيامبر حاضر شدند؟
اينك سؤال دوم : 2ـ مـطـلـوب در آيـه حاضر آوردن ابنءنا وابنءكم ونسءنا .. .
مى باشد و روشن است كه مسلمانان ابناء مـهـاجران و انصار و نزديكان پيامبر اكرم (ص ) مى باشند و نيز روشن است كه پيامبر زنانى داشت و همسران ايشان كم نبودند.
حـضـرت زهـرا(س ) بنا به مفهوم عرفى دخت پيامبر بود و از زنان ايشان حساب نمى شد,پس چرا حـضـرت هيچ يك از ابناى مهاجران يا انصار و يا نزديكان را جز حسن وحسين (ع ) حاضر نكرد و از زنان خود نيز هيچ كس را همراه نياورد و تنها به وجودحضرت صديقه بسنده كرد.
آيا اين دليل آن نيست كه خداوند مى خواست به مردم ـ اعم از مسلمانان و مسيحيان مباهله كننده و ديـگران ـ اطلاع دهد كه وجود اين پنج تن يعنى وجود اسلام و فقدان آنهابرابر است با خاموشى نور اسلام و از ميان رفتن آثار آن .
آيا مفهوم آن اين نيست ؟
اگر چنين نيست پس چگونه است ؟
و سرانجام سؤال سوم :
نظرات شما عزیزان: