((26)) هـمـچـنين به آيه اى استدلال شده است كه همه مسلمانان اتفاق دارند بر اين كه درباره على (ع ) نـازل شـده , آنـگاه كه در حال ركوع نماز به فقيرى كه وارد مسجد شد, صدقه داد و آيه اين است : (انـمـا وليكم اللّه ورسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون .
ومن يتول اللّه ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ((27))
انديشه اساسى شيعه در استدلال و اقامه برهان , مبتنى بر اين است كه امامت , پيمان و مسؤوليتى اسـت كـه رسول اكرم (ص ) خود را موظف مى دانست آن را قالب ريزى كند و به مردم بشناساند, تا پـس از زنـدگـى پر بارش بتوانند ازجنبه هاى استدلالى و عاطفى آمادگى رويارويى با اين اصل مهم را بيابند.
آخـريـن حج دوران نبوت با حضور پيامبر پايان يافت .
سخنان و بيانات آن حضرت در روز هجدهم ذيـحـجه ,هنگام اجتماع حاجيان , پيش از متفرق شدن آنان , در مكانى به نام غديرخم برگزار شد.
پيامبر(ص ) در آن جا به سخنرانى ايستاد, آخرين وصايا و سفارشهايش را به مردم ابلاغ فرمود.
احـمـد, امـام حنابله , اين گردهمايى جاويد تاريخ را در كتاب خود چنين آورده است : (عبداللّه از قول پدرش براى ما نقل كرده است كه عفان از حمادبن سلمه و او از على بن زيد, از عدى بن ثابت از براء بن عازب حديث كرده است كه گفت : (روز غدير) با پيامبر زير دو درخت بوديم , نماز ظهر را خواند, سپس دست على (ع ) را گرفت و (خطاب به مردم ) گفت : آيا همه شما نمى دانيد كه ولايت و سـرپـرسـتى من نسبت به مؤمنان , از خودشان بيشتر است ؟
همه گفتند: آرى مى دانيم .
سپس گـفـت : آيـا تـمـام شما نمى دانيد كه من نسبت به هر مؤمنى از خودش به او بيشتر ولايت دارم ؟
گفتند: آرى , مى دانيم .
راوى گفت : پيامبر(ص ) دست على را گرفت و گفت : هر كس را كه من مـولاى او هستم ,على هم مولاى اوست .
خدايا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را.
(راوى ) گـفـت : پـس از اين بيانات ,عمر, على (ع ) را ملاقات كرد و گفت : مبارك باد اى على بن ابى طالب كه از اين پس براى هميشه سرور تمام مردان وزنان با ايمان شدى .
ابو عبد الرحمان نقل كرده است كه هدبة بن خالد از حماد بن سلمه و او از على بن زيد, ازعدى بن ثابت از براء بن عازب , مثل همين بيانات را از پيامبر(ص ) نقل كرده اند.)
((28))نـسـائى از زيـدبـن ارقـم روايـت كـرده است كه گفت : وقتى كه رسول خدا(ص ) از حجة الوداع برگشت و كنار غديرخم فرود آمد, دستور داد زير درختان را صاف و جاروب كردند, آنگاه فرمود: (اكنون كه منادى حق , پايان زندگى مرا اعلام كرده است , دو يادگار گرانبها در ميان شما باقى مـى گـذارم كـه هـر كدام از ديگرى مهمتر است , يكى كتاب خدا و ديگرى خاندانم , بينديشيد كه دربـاره اين دو چگونه از من نيابت خواهيد كرد چرا كه اين دو هرگز از يكديگرجدا نخواهند شد تا در سـر حـوض (روز قـيـامـت ) بـر مـن وارد شوند .
سپس فرمود: خدا مولاى من است و من ولى وسـرپـرسـت هـمـه مـؤمنانم .
سپس دست على (ع ) را گرفت و گفت : هر كس را كه من ولى او هـسـتم , اين على نيز بر اوولايت دارد .
خدايا! دوست بدار هر كس را كه دوست دارد او را و دشمن بدار هر كس را كه دشمن دارد او را.)
((29))بـا تـوجـه به اين امور, گروهى از صحابه پيامبر(ص ) بر اين عقيده اند كه على (ع ) براى خلافت و امامت (ازديگران ) شايسسته تر است و اين عقيده خود را به امورى نسبت مى دهند از قبيل : الف : استفاده از اعترافات دانشمندان بزرگ اهل سنت كه ذكر شد و گذشت .
ب : آنـچـه از كلمه ولى فهميده مى شود كه در اين آيه آمده است : (انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون )
((30))ج : آنـچـه از ماده ولايت به دست مى آيد كه در اين سخن پيامبر(ص ) آمده است : (من كنت مولاه فعلى مولاه ,اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ).
چـرا كـه شـيعه از واژه (ولى ) در اين آيه چنين مى فهمد كه اين كلمه , مفيد ولايت امر, خلافت و امامت است بويژه كه رسول اكرم در توضيح آن فرمود است : (آيا نمى دانيد كه من نسبت به مؤمنان از خودشان بر آنها اولويت دارم ؟
)
((31))بـعـلاوه كـه بـعـد از آن فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه ) .
پس ايمان آوردند به اين كه منظور پيامبر از اين سخنان ,بيان صلاحيت امير مؤمنان على (ع ) به عنوان ولى امر مسلمانان بعد از وفات وى بوده است , و در پاسخگويى به اين انديشه و بيان , پيرامون على (ع ) گرد آمدند و شيعه و پيرو او شدند زيرا امامت و مرجعيت فكرى براى جامعه را دراو مجسم يافتند.
هـمـچـنـيـن براى امامت على (ع ) استدلال شده است به اين كه بيعت با ابوبكر در سقيفه را رد و خلافت و امامت رابه عنوان حقى از حقوق خود مطالبه كرد.
ايـن اسـتـدلال مبنى بر اين است كه امام على (ع ) كسى است كه تمام مسلمانان نسبت به ايمان و زهـد او در دنـيـا وجهاد وى در تمام صحنه ها آشنايى كامل دارند, و اگر امام (ع ) براى خود, حق ويژه اى نسبت به امامت نمى ديد, بربيعت سقيفه اعتراض نمى كرد و درخواست حقش را از خلافت آشـكار نمى فرمود و آنگاه كه از نتايج آن بيعت باخبر شده بود, به آن راضى مى شد, چنان كه راءى امـام عـلى (ع ) و گروهى از صحابه پيامبر(ص ) بر اين بود, راءى گروهى ديگر نيز بر اين بود كه از آنـچـه در سـخـنـان رسـول اكرم (ص ) و قرآن كريم آمده , ثبوت ولايت و امامت على (ع )استفاده نـمـى شـود, و مقصود از ماده ولايت كه در كتاب خدا و سخنان پيامبر(ص ) در حجة الوداع آمده , دوستى ,ياورى و علاقه نسبت به اوست , نه ولايت امر و خلافت و جانشينى پيامبر(ص ).
از ايـن رو خـود را مـحـق مى دانستند كه شخص ديگرى را براى خلافت برگزينند .
مرحوم شهيد مـحـمـد بـاقـر صـدربـراى تـفسير موضعگيريهاى صحابه كه غير از على (ع ) را به عنوان خلافت بـرگزيدند به پيدايش دو گرايش مكتبى دربين صحابه در زمان رسول خدا اشاره مى كند به اين بيان : 1 ـ گـرايش پاى بندى به نص در هر زمينه از زمينه هاى حيات , و در اين گرايش براى هيچ كس در سـخـن پـيـامـبـر,حق حرف زدن و اجتهاد در مقابل نص وجود ندارد, چه در زمينه عبادت يا سياست يا شؤون جنگى و چه غير اينهاباشد.
2 ـ گرايش ديگر, اين است كه در برخى زمينه ها اجتهاد در مقابل نص جايز است .
ايـن دو گرايش , زمانى كه با نص پيامبر(ص ) در مورد امام على (ع ) مواجه شد به شكل دو جريان , مـجـسم گرديد.پس يك گروه , در مقابل نص , اجتهاد كردند و گروهى ديگر به نص رسول خدا ملتزم شدند و به اين دليل پاى بندى به نص از زمان حضرت على (ع ) به وجود آمد.
شـهـيـد صدر سپس سخن خود را چنين توضيح مى دهد: (اين دو گرايش كه ميان آنها در زمان پـيـامـبـر(ص ) نزاع درگرفته بود, در موضعگيرى مسلمانان نسبت به طرح زعامت امام على (ع ) بـراى دعـوت پـس از پيامبر(ص ) شكل گرفت .
پيروان گرايش تعبدى كه پاى بند به نص بودند, متن سخن پيامبر را بدون هيچ ترديد و توقفى موجب پذيرش خلافت و امامت على (ع ) دانستند اما پـيروان گرايش دوم , عقيده داشتند كه هر گاه اجتهادشان به مساءله اى منجرشود كه با شراي ط پـيـشنهادى آنها سازگارتر باشد, مى توانند خود را از طرحى كه پيامبر برايشان ريخته رها سازند.
بـه ايـن تـرتـيـب مـى بينيم كه شيعه بلافاصله پس از وفات رسول خدا به وجود آمد, در حالى كه شيعيان ميان مسلمانان ,نمايانگر گروهى بودند كه در عمل , مساءله زعامت امام على (ع ) و رهبرى او را كـه پيامبر(ص ) واجب دانسته بود بى درنگ پس از وفاتش اجرا شود, اطاعت كردند .
گرايش شيعى از لحظه نخست بر اين استوار شد كه آنچه را درسقيفه مطرح شده ـ مبنى بر اين كه مساءله زعـامـت امام على (ع ) مسكوت گذاشته شود و حكومت در دست ديگران قرار گيرد ـ انكار كند.)
((32))عـلامـه حلى , امامت را چنين تعريف كرده است : (امامت عبارت است از رياست همه جانبه يكى از افـراد در اموردين و دنيا, به نيابت از پيامبر.)
((33))بنابراين , امامت يكى از اصول انديشه اسلامى است و پايه محكمى از ساختمان آن را تشكيل مى دهد و به اين دليل , اسلام , نظر به اهميت فراوانى كه اين اصل مهم در بيان انديشه اسلامى و حفظقوانين و پياده كردن آنها و ارتباط وظيفه دعوت با تحول و پيشرفت دارد, به مساءله امامت , توجه خاصى مبذول داشته است .
مساءله امامت , نخستين مـساءله اى است كه انديشه هاى ناب و نظريات مهم در آن روشن مى شود, چنان كه اهل تاريخ ذكر كرده اند.
مـسـلـمانان در روز رحلت رسول اكرم (ص ), راجع به چگونگى تعيين پيشوايى كه جانشين پيامبر شود و نيز درگزينش كسى كه اين سمت بزرگ و با اهميت را به عهده بگيرد, اختلاف كردند و بر اين اساس به منظور پر كردن جايگاه خلافت سه نفر به شرح ذيل نامزد بودند.
گروهى از انصار كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمده بودند, سعدبن عباده را برگزيدند .
بعضى از مهاجران , ابوبكررا انتخاب كردند اما عده اى از مهاجران و گروهى از انصار و بنى هاشم , امام على بن ابى طالب (ع ) را اختيارنمودند.
از جـنبه تاريخى و اعتقادى , روشن است كه مساءله امامت , از بارزترين مسائلى است كه شخصيت وجـودى تـشـيـع را در اطـراف عـلـى (ع ) و اهل بيتش متبلور ساخته است زيرا پيروان على (ع ) و خـاندانش معتقدند كه على (ع ) تنهاشخصيتى است كه شايسته پيشوايى در فكر و سياست است از ايـن رو, ولايـت و حكومت , از آن اوست و او مرجعى است آگاه كه راءى و انديشه اش اختلاف ميان مسلمانان را از بين مى برد .
اين پيروان اهل بيت با عقيده اى چنين , شيعه ناميده مى شوند.
ارزشمندترين نكته , اين است كه بدانيم اصطلاح شيعه چگونه و در چه زمانى به وجود آمده و چه سان اين حقيقت اسلامى همچون مكتبى فكرى , سياسى و نهادى مذهبى در ميان مكتبها, روشها و گرايشهاى ديگر اسلامى برآمده است ؟
پـژوهشگران و اهل تحقيق از دانشمندان اسلامى بر اين عقيده اند كه نخستين كسى كه اين نام را به كار گرفت ,پيامبر اكرم , حضرت محمد(ص ) بود.
ابـن حجر
((34))و شبلنجى
((35))وجلال الدين سيوطى
((36))به اتفاق در تفسير قول خداوند: (ان الـذيـن آمـنـوا وعـمـلواالصالحات اولئك هم خير البريه )
((37))گفته اند كه پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود:(هو انت وشيعتك ) .
خير البرية (بهترين خلق ) در آيه , تو و شيعيان تواند .
همچنين ابـن اثـير نقل كرده كه پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود: بزودى , تو وشيعيانت خشنود و پسنديده در پـيـشـگاه خدا حضور مى يابيد و دشمنانت در حالى كه خشمگين هستند و مورد خشم خداوند نيز قرار گرفته اند, در آنجا حاضر مى شوند.
((38))شـيعه اهل بيت بودن و دوستى آنها را داشتن و صلوات بر آنان فرستادن , فريضه اى است كه قرآن , آن را واجـب دانـسته و گفته است : (قل لااساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى )
((39)).
همين طـور صلوات را واجب فرموده است ,آن جا كه به صلوات فرستادن بر پيامبر امر كرده و ذكر آن در نـمـاز واجـب شده چرا كه خود پيامبر, طريقه صلوات فرستادن بر خودش را به امت تعليم داده و گفته است : بگوييد: (اللهم صل على محمد(ص ) وآل محمد, كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.)
بـا رحـلـت پيامبر اكرم , حضرت محمد(ص ), مسلمانان مصيبت زده شدند .
فوت آن جناب , حادثه دردنـاكى بود كه دل و جان امت را سخت لرزانيد و به شدت تكان داد .
از اين رو, گروهى از ياران آن حـضـرت كـه انـصـارى بودند,نخست بر آن شدند كه در سقيفه بنى ساعده گرد آيند و براى پيامبر(ص ) جانشينى برگزينند كه پس از او امورمسلمانان را بر عهده بگيرد و سعدبن عباده را به عنوان خليفه مسلمانان اختيار كردند.
ابوبكر, عمر, عبدالرحمان بن عوف و ابوعبيدة بن جراح خبر دار شدند, به سقيفه آمدند و در بگو و مـگـوى سـختى با آن جمعيت انصار وارد شدند و بيعتى را كه از ناحيه انصار با سعدبن عباده واقع شده بود, رد كردند وابابكر را براى خلافت بر مسلمانان معرفى نمودند .
داستان سقيفه به امام على بن ابى طالب (ع ) و گروهى از صحابه رسيد .
اين گروه , بيعت با ابوبكر را رد كردند و گفتند: تنها عـلـى (ع ) شـايـسـته جانشينى پيامبر(ص ) و رهبرى مسلمانان است .
از جمله اينها, عباس عموى پـيـامبر(ص ), فاطمه (س ) دختر رسول اكرم (ص ), فضل بن عباس , زبيربن عوام , وخالدبن سعيد, مقدادبن اسود, سلمان فارسى , ابوذر غفارى , عمار ياسر, براء بن عازب و ابى بن كعب بودند.
((40))بـه ايـن طـريـق هسته مركزى تشيع و تجمع صحابه در گرد على (ع ) به وجود آمد و در موضوع امامت و خلافت , دوجريان و دو مكتب فكرى پايه ريزى شد.
از اصـول اساسى كه عقيده امامت در انديشه شيعى بر آن استوار است , اتصاف امام به صفات كامل بشرى و پاك بودن او از معصيت خداى سبحان ـ همان چيزى كه قرآن كريم آن را (تطهير) ناميده و بعدها به عنوان عصمت مصطلح شده است ـ مى باشد.
شـيـخ مفيد, نظريه شيعه اماميه را در اين كه واجب است امامى كه شايسته پيشوايى و سرپرستى است , متصف به عصمت (تطهير) باشد, چنين خلاصه كرده است : (طايفه اماميه , اتفاق دارند براين كـه پـيـشواى دينى به طور قطع بايداز مخالفت فرمان خداوند مصون و محفوظ و نسبت به تمام علوم دين , آگاه و در فضيلت كامل باشد و با فضيلت داشتن بر مردم نسبت به انجام دادن اعمالى كه موجب ثوابهاى جاودانى مى شود, از همه , ممتاز باشد.)
((42))امـام جـعـفـر صـادق (ع ) در تعريف كلمه معصوم فرموده است : (معصوم كسى است كه با حمايت خـداونـد از تمام حرامهايش پرهيز كند.)
((43))بر مبناى اين تعريف , اهل كلام , عصمت را چنين معرفى مى كنند: (عصمت , لطف پوشيده اى است كه خداى تعالى نسبت به مكلف انجام مى دهد به گـونـه اى كـه انـگيزه اى بر ترك اطاعت و ارتكاب معصيت ندارد, با اين كه قادر بر انجام دادن آن اعمال مى باشد.)
((44))از نظريه اماميه چنين بر مى آيد كه دو ويژگى طهارت (عصمت ) و كمال آگاهى نسبت به احكام شـريـعـت و مـعـارف آن ـ چنان كه در تعريف شيخ مفيد گذشت ـ دو ملاك اساسى در استحقاق امـامـت هستند كه بر اساس اصول قرآنى وسخنان پيامبر اكرم بنا شده اند .
و ما اكنون اين اصول و استدلالها را كه در گفت و گوهاى انديشه شيعه اماميه آمده است , به اختصار ذكر مى كنيم : روشنترين آيه اى كه بر وجوب لزوم عصمت در امام به آن استدلال شده , مطلبى است كه از گفت و گوى خداوندبا ابراهيم راجع به شايستگى براى امامت , از آن آيه استفاده شده است .
خـداى تـعـالـى فرموده است : (قال انى جاعلك للناس اماما, قال و من ذريتى , قال لاينال عهدى الظالمين ).
((45))بـا توجه به اين بيان قرآنى چنين استدلال شده است كه امامت عهدى است الهى ويژه كسى كه از ظلم يعنى معصيت دور و طهارت نفس و عصمت در او كامل باشد, چنان كه در تعريفهاى عصمت و مـعـصـوم بيان شد .
با اين كه مى دانيم چنين عصمتى تحقق نمى يابد مگر اين كه شخص معصوم نسبت به احكام و علوم شرعى كاملا دانا و آگاه باشد.
انـديشه شيعى بر اين اساس پايه ريزى مى شود, كه قرآن به طهارت اهل بيت از هر پليدى گواهى داده و فرموده است : (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).
((46))زيرا از راويـان و اهـل تـفسير به طورمتواتر نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد, رسول خدا(ص ) عـلى و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را جمع كرد وگفت : (خدايا! اينها اهل بيت من هستند .
آنها را بكلى از هر پليدى دور بدار.)
((47))هم چنان كه در مورد طهارت و عصمت امامان اهل بيت به قرآن و اين سخن رسول اكرم استشهاد شده , به گواهى رسول اكرم در حجة الوداع نيز استدلال شده است كه فرمود: (...من در ميان شما دو چـيز گرانبها از خود باقى گذاشته ام كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آنها عبارت اند از كتاب خـدا, عـتـرت و خـانـدانم , بينديشيد كه چگونه درحفظ آنها از من نيابت خواهيد كرد زيرا اين دو هـرگـز از يكديگر جدا نخواهند شد, تا وقتى كه بر سر حوض درقيامت بر من وارد شوند.)
((48))زيـرا بـه اين نص نبوى كه گواه بر ملازمت اهل بيت با كتاب خدا و جدا نشدن از او ازجهت علم و عمل است , استدلال شده است .
اين همراهى كامل با كتاب خدا را تعبير به عصمت مى كنند, چنان كه رسول اكرم به وسيله اين گفتار شريفش بر اين امر گواهى مى دهد.
نظرات شما عزیزان: