21. زهري، از راويان و عالمان اهل سنت:
لقد طحنت فاطمة بنترسولالله(ص) حتى مجلتيدها و ربى واثر قطب الرحى في يدها; (23) .
فاطمه، دختر رسول خدا(ص) آن قدر دستاس كرد كه دستش تاول زد وجاى چوب آسياب در دستش بالا آمد و پينه بست.
22. انس بنمالك: بلال در نماز صبح تاخير كرد و از آن باز ماند.پيامبر(ص) به او فرمود:
ما حبسك؟
فقال: مررت بفاطمة[ع] و هى تطحن و الصبى يبكي، فقلت لها:ان شئت كفيتك الرحى و كفيتني الصبى، و ان شئت كفيتكالصبي و كفيتنى الرحى.
فقالت: «انا ارفق بابني منك». فذاك حبسني.
قال: فرحمتها رحمك الله; (24) .
چه چيز مانع آمدنتشد؟
عرض كرد: به فاطمه(ع) برخوردم كه در حال دستاس كردن بود وپسربچهاش گريه مىكرد. به او گفتم: اگر بخواهى من به جاى شماعهدهدار دستاس كردن مىشوم و شما عهدهدار بچه، و اگر هم بخواهىمن بچه را نگه مىدارم و شما دستاس كن.
فاطمه فرمود: «من از تو به پسرم مهربانتر و مناسبترم». اين كار، مرااز نماز اول وقتباز داشت.
پيامبر(ص) فرمود: پس تو به فاطمه(ع) مهربانى كردى، خداوند تو رارحمت كند.
حضرت زهرا(س) همه سعى خويش را در فراهم نمودن محيط طاعتو بندگى خود، شوهر و فرزندانش، به كار مىبندد و در تقسيم كارى كهپيامبر(ص) براى آن دو بزرگوار كرده و كارهاى داخل خانه را به او، وكارهاى بيرون را به على(ع) واگذار كرده بود، به خوبى در انجام دادن آنتلاش مىكرد و آن را مغاير مقام معنوى و علمى و موقعيت اجتماعى خودنمىدانست; بلكه آن را يكى از زمينههاى تحقق رضايتحق تعالىمىشمرد و تاول زدن دستهاى مباركش نيز، مانعى براى تلاش داخل خانهنبود. او به بچهدارى و تربيت فرزندانش عشق مىورزيد. لذا حتى براى چندلحظه نيز راضى به ترك آن نيست و در آن چند لحظه نيز، كار آسياب كردنرا به بلال وا مىگذارد و خود به آرام كردن فرزند و رسيدگى به اومىپردازد.
23. عايشه نقل مىكند:
و كانت (فاطمة) اذا دخلت على النبي(ص) قام اليها فقبلها واجلسها في مجلسه، و كان النبى(ص) اذا دخل عليها قامت منمجلسها فقبلته و اجلسته في مجلسها; (25) .
زمانى كه فاطمه(ع) بر پيامبر(ص) وارد مىشد، پيامبر(ص) به سوى اومىرفت و او را مىبوسيد و در جاى خود مىنشاند، و آنگاه كهپيامبر(ص) وارد بر او مىشد، از جايش برمىخاست و پيامبر(ص) رامىبوسيد و در جاى خويش مىنشاند.
24. ثوبان، بنده آزاد شده پيامبر(ص):
كان رسولالله(ص) اذا سافر كان آخر عهده بانسان من اهلهفاطمة(ع) و اول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة(ع); (26) .
رسول خدا(ص) آنگاه كه به مسافرت مىرفت، آخرين شخصى را كه ازخانوادهاش مىديد و وداع مىكرد فاطمه(ع) بود، و آنگاه كهبرمىگشت، بر اولين كسى كه وارد مىشد فاطمه(ع) بود.
25. پيامبر اكرم(ص):
فاطمة بضعة مني. من سرها فقد سرني و من ساءها فقد ساءني.فاطمة اعز الناس علي; (27) .
فاطمه پاره وجود من است. هر كس او را شاد كند مرا شاد كرده و هركس به او بدى كند به من بدى كرده است. فاطمه عزيزترين مردمبراى من است.
روشن است محبتى كه پيامبر(ص) به فاطمه(ع) داشت و احترام خاصىكه براى او قايل بود تنها بدان جهت نبود كه او دختر اوست چرا كهپيامبر(ص) دختران ديگرى هم داشت; بلكه به جهت ويژگيهايى بود كهزهرا(ع) را از ساير زنان عالم ممتاز مىكرد. از روايات متعددى كه در اينباره در كتابهاى شيعه و سنى وجود دارد استفاده مىشود كه پيامبر اكرم(ص)به مناسبتهاى مختلف و در موارد متعدد، حقيقت مذكور را بيان مىفرمودهاست. روايتبعدى يكى ديگر از اين موارد است.
26. انس بنمالك:
قال رسولالله(ص): ما خير للنساء؟ فلم ندر ما نقول؟ فسارعلى(ع) الى فاطمة فاخبرها بذلك. فقالت: فهلا قلت له: خير لهنان لا يرين الرجال و لا يرونهن!
فرجع فاخبره بذلك.
فقال له: من علمك هذا؟
قال: فاطمة.
قال: انها بضعة منى; (28) .
رسول خدا(ص) فرمود: چه چيزى براى بانوان بهتر است؟ ما ندانستيمچه بگوييم. على پيش فاطمه رفت و او را از اين جريان باخبر كرد.
فاطمه گفت: پس چرا به پيامبر نگفتى: براى آنان اين بهتر است كهنه آنها مردان بيگانه را ببينند و نه مردان بيگانه آنها را!
على بازگشت و اين پاسخ را به عرض پيامبر(ص) رساند.
رسول خدا(ص) فرمود: چه كسى اين پاسخ را به تو ياد داد؟
عرض كرد: فاطمه.
فرمود: او پاره وجود من است.
شنيدن جواب پرسش پيامبر(ص) از زبان مبارك حضرت فاطمه(س)، بهعنوان اينكه يكى از زنان است تاثير خاصى در بانوان خواهد داشت وبديهى است كه منظور، دست كشيدن از وظايف و مسؤوليتهاى جتماعىنيستبلكه بيان يك واقعيت است كه هر چه حد و مرز بين زن و مرد درزندگى و جامعه رعايتشود بيشتر به مصلحتبانوان است.
27. على(ع):
كنا مع النبي(ص) في حفر الخندق، اذ جاءته فاطمة(س) بكسرة منخبز فرفعتها اليه، فقال: ما هذه يا فاطمة؟
قالت: من قرص اختبزته; جئتك منه بهذه الكسرة.
فقال: يا بنية! اما انها لاول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث; (29) .
ما به همراه پيامبر(ص) در جريان حفر خندق بوديم كه فاطمه(س) باتكه نانى پيش پيامبر(ص) آمد و آن را به خدمت او برد. پيامبر(ص)فرمود: اين چيست، فاطمه؟
عرض كرد: از گرده نانى است كه براى دو فرزندم پختم; اين تكه آنرا براى شما آوردم.
پيامبر(ص) فرمود: دختر عزيزم! هان، اين اولين غذايى است كه بعد ازسه روز وارد دهان پدرت مىشود.
اين جريان در حالى كه شدت علاقه حضرت فاطمه(س) را به پيامبر(ص)مىرساند، گوياى اوج فداكارى و تحمل دشواريها در صدر اسلام، توسطمسلمانان بويژه پيامبر اكرم(ص) براى دستيابى به اهداف الهى و حفظحكومت اسلامى است. آنان در شرايط دشوار جنگ خندق، با شكمهاىگرسنه، قسمتهاى قابل نفوذ مدينه را حفر مىكنند تا مركز رسالت و امامتاز تعرض دشمن محفوظ بماند. در خانه فاطمه(ع) نيز توشه آن قدر كم استكه تنها امكان پختن يك نان براى چند نفر فراهم شده است و آن بزرگوار،توانسته بخشى از آن را تقديم پيامبر(ص) كند، در حالى كه آن حضرت(ص) درسه روز گذشته غذايى نخورده است.
همين علاقه است كه زهرا(ع) را حتى قبل از رحلت پيامبر(ص) در غمفراق آينده به گريه مىاندازد. وايتبعدى گوياى همين واقعيت است.
28. عبدالله بنعباس:
لما حضرت رسول الله(ص)الوفاة حتى بلت دموعه لحيته، فقيلله: يا رسول الله! ما يبكيك؟
فقال: ابكي لذريتي و ما تصنع بهم شرار امتي من بعدي، كانىبفاطمة بنتى و قد ظلمتبعدى و هى تنادى يا ابتاه! فلا يعينهااحد من امتى.
فسمعت ذلك فاطمة(ع) فبكت.
فقال رسول الله(ص): لا تبكين يا بنية!
فقالت: لست ابكى لما يصنع بى من بعدك، و لكنى ابكىلفراقك يا رسول الله!
فقال لها: ابشرى يا بنت محمد بسرعة اللحاق بى، فانك اول منيلحق بى من اهل بيتى; (30) .
زمانى كه رحلت رسول خدا(ص) نزديك شد، آن حضرت(ص) آن قدرگريه كرد كه اشكهايش محاسن او را تر كرد. به آن حضرت(ص) عرضشد: اى رسول خدا! چه چيز مايه گريه شماست؟
فرمود: براى فرزندانم و آنچه كه اشرار امتم، بعد از من، بر آنها روامىدارند گريه مىكنم. گويا دخترم فاطمه را مىبينم كه بعد از من براو ستم مىشود و او صدا مىزند: «پدرجان»! ولى هيچ كس از امتم اورا كمك نمىكند.
فاطمه(ع) اين را شنيد، و شروع به گريه كرد.
رسول خدا(ص) فرمود: دخترم! گريه نكن.
عرض كرد: من به خاطر رفتارى كه بعد از شما با من مىشود گريهنمىكنم، بلكه به علت غم فراق شما اى رسول خدا گريه مىكنم.
حضرت(ص) به او فرمود: مژده باد تو را اى دختر محمد كه بزودى بهمن ملحق خواهى شد، چرا كه تو اولين كسى از اهلبيتم هستى كه بهمن مىپيوندى.
29. امام باقر(ع) و امام صادق(ع):
ان فاطمة(ع) لما كان من امرهم ما كان، اخذت بتلابيب عمرفجذبته اليها ثم قالت:
اما والله يا ابنالخطاب! لولا اني اكره ان يصيب البلاء منلا ذنب له لعلمت اني ساقسم على الله ثم اجده سريع الاجابة; (31) .
وقتى شد آنچه شد، فاطمه گريبان عمر را گرفت و كشيد و فرمود:هان، به خدا سوگند اى پسر خطاب! اگر من كراهت نمىداشتم كهافراد بىگناه دچار بلا شوند مىفهميدى كه من خداى را سوگندمىدادم، آن گاه او را در اجابت دعايم، پرشتاب مىيافتم.
آنچه بر اساس اين روايت، حضرت فاطمه(س) را از نفرين كردن درباره آنان كه به او ستم كردند باز مىدارد اين است كه با نزول بلا، افرادبىگناه نيز گرفتار آيند. از اينرو در روايت ديگرى كه شرح آمدنحضرت(س) به مسجد، پس از كشاندن على(ع) به آنجا را بيان مىكند آمدهاست كه فاطمه(س) در حالى كه پيراهن پيامبر(ص) را بر سر گرفته بود وكودكانش را به همراه داشت، تهديد كرد كه اگر على(ع) را رها نكنند موهاىخويش را پريشان خواهد ساخت. (32) و در سخن ديگرى از امام باقر(ع) آمدهاست:
و الله لو نشرت شعرها ماتوا طرا; (33) .
به خدا سوگند، اگر موهاى خويش را آشكار و پريشان مىساختهمه آنان مىمردند.
30. امام صادق(ع) از پدر بزرگوارش، امام باقر(ع) و آن حضرت(ع) ازجابر بنعبدالله انصارى نقل مىكند:
32. امام صادق(ع):
عاشت فاطمة بعد رسول الله(ص) خمسة و سبعين يوما لم تركاشرة و لا ضاحكة; تاتي قبور الشهداء في كل جمعة مرتين:الاثنين و الخميس فتقول(ع): هاهنا كان رسول الله و ههنا كانالمشركون; (35) .
فاطمه(ع) بعد از رسول خدا(ص) هفتاد و پنج روز زندگى كرد; درحالى كه در حال لبخند يا خنده ديده نشد. هفتهاى دو بار، يكىدوشنبه و ديگرى پنجشنبه، به زيارت قبور شهدا [در احد] مىآمد ومىگفت: اينجا رسول خدا(ص) بود و آنجا مشركان قرار داشتند.
چنان كه يادآور شديم در تاريخ شهادت حضرت فاطمه(ع) اختلافاست، ولى آنچه بيشتر شهرت دارد همان 75 يا 95 روز است كه در برخىروايات نيز آمده است. (36) نكته ديگر آنكه، در روايتسى و پنجم خواهدآمد كه صديقه طاهره(ع) بعد از رحلت پدر بزرگوار خود تنها يك بارلبخند زد. ديگر آنكه، در اين روايت، روزهاى دوشنبه و پنجشنبه نام بردهشده است كه حضرت(ع) به زيارت قبور شهدا مىرفت و اين با آنچه درروايتسيزدهم گذشت، منافاتى ندارد چرا كه آن حديث مىتواند ناظر بهقبل از رحلت رسول خدا(ص) باشد; در حالى كه ظاهر اين حديث، مربوطبه بعد از رحلت آن حضرت(ص) است.
33. شيخصدوق:
روى [انه] لما قبض النبى(ص) امتنع بلال من الاذان، قال: لااؤذن لاحد بعد رسول الله(ص). و ان فاطمة(ع) قالت ذات يوم:اني اشتهي ان اسمع صوت مؤذن ابي(ص) بالاذان، فبلغ ذلكبلالا; فاخذ في الاذان. فلما قال: «الله اكبر، الله اكبر» ذكرت اباهاعليهالسلام و ايامه، فلم تتمالك من البكاء. فلما بلغ الى قوله:«اشهد ان محمدا رسولالله» شهقت فاطمة(ع) و سقطت لوجههاو غشي عليها. فقال الناس لبلال: امسك يا بلال! فقد فارقتابنة رسول الله(ص) الدنيا و ظنوا انها قد ماتت. فقطع اذانه و لميتمه فافاقت فاطمة(ع) و سالته ان يتم الاذان، فلم يفعل و قاللها: يا سيدة النسوان! اني اخشى عليك مما تنزلينه بنفسك اذاسمعت صوتي بالاذان. فاعفته عن ذلك; (37) .
نقل شده است وقتى پيامبر(ص) رحلت كرد، بلال از اذان گفتن امتناعجست و گفت: بعد از رسول خدا(ص) براى هيچ كس اذان نمىگويم.ولى يك روز فاطمه(ع) فرمود: علاقه دارم صداى مؤذن پدرم(ص) رادر اذان بشنوم. اين خبر به بلال رسيد. لذا شروع به اذان گفتن كرد،ولى هنگامى كه گفت: «الله اكبر، الله اكبر»، فاطمه(ع) به ياد پدر ودوران او افتاد، و نتوانست از گريه خوددارى كند. و زمانى كه بهجمله: «اشهد ان محمدا رسول الله» رسيد، فاطمه(ع) فريادى زد و بهروى افتاد و بيهوش شد. مردم به بلال گفتند: اى بلال! دست نگهدارچرا كه دختر رسول خدا(ص) از دنيا رفت. و گمان كردند كه فاطمه(ع)رحلت كرده است. لذا بلال اذانش را قطع كرده و ناتمام گذاشت; تااينكه فاطمه(ع) به هوش آمد و از بلال خواست كه اذان را كامل كند،اما بلال ادامه نداد و به حضرت(ع) عرض كرد: اى سرور بانوان! من ازآنچه شما با شنيدن صداى اذان من بر خود مىآورى، بر شما مىترسم.لذا حضرت(ع) او را معاف داشت.
34. على(ع):
غسلت النبي(ص) في قميصه: فكانت فاطمة تقول: ارني القميص.فاذا شمته غشي عليها، فلما رايت ذلك غيبته; (38) .
پيامبر(ص) را در پيراهنش غسل دادم. به همين جهت فاطمه مىگفت:پيراهن را به من نشان بده، و هنگامى كه آن را مىبوييد بيهوشمىشد. من هم وقتى اين را ديدم آن را پنهان كردم.
35. ام جعفر بنتمحمد بنجعفر:
ان فاطمة بنت رسولالله(ص) قالت: يا اسماء! اني قد استقبحت مايصنع بالنساء. ان يطرح على المراة الثوب فيصفها، فقالت اسماء:يا ابنة رسول الله! الا اريك شيئا رايته بالحبشة؟ فدعتبجرائد رطبة فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا. فقالت فاطمة: مااحسن هذا و اجمله! تعرف به المراة من الرجل. فاذا مت انافاغسليني انت و على و لا يدخل على احد. فلما توفيت غسلهاعلي و اسماء رضىالله تعالى عنهم; (39) .
فاطمه به اسماء بنت عميس فرمود: اى اسماء! من اين را كه نسبتبهبانوان انجام مىشود و [در مراسم بعد از مرگ تنها] پارچهاى روىجنازه زن مىاندازند و در نتيجه پوشش لازم را ندارد و جسد نماياناست، ناروا شمرده و نمىپسندم. اسماء گفت: اى دختر رسول خدا!آيا چيزى را كه در سرزمين حبشه ديدم به شما نشان دهم؟ پس ازآن، اسماء چوبهاىترى را فراهم ساخت، آنها را خم كرد، سپسپارچهاى روى آنها انداخت [و تابوتى ساخت]. فاطمه فرمود: چقدراين خوب و زيباست! چرا كه به واسطه آن، زن از مرد باز شناختهمىشود (در نتيجه، سبتبه شؤون جنازه زن رعايت لازم صورتخواهد گرفت). پس آنگاه كه من جان سپردم، تو و على مرا غسلدهيد و هيچ كس ديگر بر من وارد نشود. زمانى كه رحلت كرد، علىو اسماء او را غسل دادند.
همين مضمون را دولابى، از محدثان اهل سنت، ذكر نموده و سپسافزوده است:
و ما رئيت متبسمة - يعنى بعد النبى(ص) - الا يومئذ; (40) .
بعد از پيامبر اكرم(ص) هيچ گاه با تبسم ديده نشد مگر آن روز كهاسماء آن تابوت را ساخت و نشان او داد».
چه بسيار غمانگيز و دلخراش است كه يگانه دختر پيامبر اكرم(ص)،تنها لبخندى كه بعد از رحلت پدر خود مىزند هنگامى است كه نگاهش بهشبه تابوت خويش مىافتد! گويا به ياد نزديكى آن روز موعود مىافتد. ازطرف ديگر، خيالش آسوده مىگردد كه بعد از رحلتش، نگاه بيگانهاى بر او،هر چند از روى پارچه، نخواهد افتاد، با اينكه طبق وصيتش مراسم خاكسپارى، مخفيانه انجام خواهد شد و تعداد انگشتشمارى چون على(ع) وسلمان و مقداد شركتخواهند كرد; با اين همه، نگران نحوه تشييع جنازه وحفظ حرمتشؤون اسلامى خويش است و تنها با ديدن نمونه تابوتى كهامكان محافظت كامل او را دارد آرامش مىگيرد. در روايت ديگرى از امامصادق(ع) آمده است كه اسماء تختى را آورد، آن را وارونه كرد و تركههايىاز درختخرما را به پايههاى آن بست و پارچهاى روى آن افكند و بهحضرت(س) نشان داد. (41) .
36. امام سجاد(ع) از پدر بزرگوار خويش، سيدالشهدا(ع):
لما مرضت فاطمة بنت رسولالله(ص) وصت الى علىابنابيطالب(ع) ان يكتم امرها و يخفي خبرها و لا يؤذن احدابمرضها. ففعل ذلك و كان يمرضها بنفسه و تعينه على ذلكاسماء بنتعميس رحمها الله، على استسرار بذلك كما وصتبه.فلما حضرتها الوفاة وصت اميرالمؤمنين(ع) ان يتولى امرها، ويدفنها ليلا و يعفي قبرها، فتولى ذلك اميرالمؤمنين(ع) و دفنها وعفى موضع قبرها. فلما نفض يده من تراب القبر، هاج به الحزنفارسل دموعه على خديه و حول وجهه الى قبر رسول الله(ص)فقال: السلام عليك يا رسولالله، السلام عليك من ابنتك وحبيبتك، و قرة عينك و زائرتك، والبائتة في الثرى ببقيعك،المختارالله لها سرعة اللحاق بك، قل يا رسولالله عن صفيتكصبري، و ضعف عن سيدةالنساء تجلدي، الا ان في التاسي ليبسنتك، و الحزن الذي حل في لفراقك، موضع التعزي، و لقدوسدتك في ملحود قبرك، بعد ان فاضت نفسك علىصدري، و غمضتك بيدي، و توليت امرك بنفسي.
نعم و في كتاب الله انعم القبول، انا لله و انا اليه راجعون، قداسترجعت الوديعة، و اخذت الرهينة، و اختلست الزهراء، فمااقبح الخضراء و الغبراء!
يا رسولالله! اما حزني فسرمد، و اما ليلي فمسهد، لا يبرحالحزن من قلبي او يختارالله لي دارك التي فيها انت مقيم، كمدمقيح، و هم مهيج، سرعان ما فرق [الله] بيننا، و الى الله اشكو،و ستنبئك ابنتك بتظاهر امتك علي، و على هضمها حقهافاستخبرها الحال، فكم من غليل معتلجبصدرها لم تجد الى بثهسبيلا، و ستقول، و يحكم الله و هو خير الحاكمين.
سلام عليك يا رسولالله سلام مودع لاسئم و لا قال، فانانصرف فلا عن ملالة، و ان اقم فلا عن سوء ظني بما وعد اللهالصابرين. الصبر ايمن و اجمل و لولا غلبة المستولين علينا،لجعلت المقام عند قبرك لزاما، و التلبث عنده معكوفا، ولاعولت اعوال الثكلى على جليل الرزية. فبعين الله تدفن بنتكسرا، و يهتضم حقها قهرا و يمنع ارثها جهرا، و لم يطل العهد، ولم يخلق منك الذكر، فالى الله يا رسولالله المشتكى، و فيكاجمل العزاء، فصلوات الله عليها و عليك و رحمة الله و بركاته; (42) .
موقعى كه فاطمه دختر رسول خدا(ص) بيمار شد به علىابنابىطالب(ع) وصيت كرد كه موضوع را سربسته بدارد و خبر آن راپنهان كند و هيچ كس را از بيمارى او مطلع نسازد. حضرت(ع) اين كاررا كرد و خودش پرستارى فاطمه(ع) مىنمود و اسماء بنت عميس - كهخدا رحمتش كند - نيز او را مخفيانه همان گونه كه فاطمه(ع) وصيتكرده بود كمك مىكرد.
هنگامى كه رحلتش نزديك شد به اميرالمؤمنين(ع) سفارش كرد كهعهدهدار مراسم غسل و كفن و دفن شود و او را شبانه به خاك سپاردو قبر او را پوشيده بدارد، لذا اميرالمؤمنين(ع) عهدهدار آن شد و او رابه خاك سپرد و آثار محل قبرش را محو كرد. موقعى كه دستش را ازخاك قبر تكاند، حزن و اندوه به او فشار آورد و پريشان كرده و بهجوشش آورد و اشكهايش را بر گونههايش جارى ساخت و چهرهاشرا به طرف قبر رسول خدا(ص) نمود و عرض كرد: سلام بر تو اىرسول خدا! سلام بر تو از جانب دخترت و محبوبت، و نور چشمتو ديداركنندهات، آن كسى كه در بقيع تو (43) ، در خاك خفته است، وخداوند پيوستن سريع به تو را براى او برگزيده است. اى رسول خدا!صبرم در غم فقدان دختر برگزيدهات كم شد، و طاقتم به خاطرسرور زنان، ضعيف گشت. منتها آنچه موجب تسليتخاطر است،تاسى من از سنت تو و بار اندوهى است كه در غم فراق تو وجودم رادر بر گرفت. چرا كه من خود، تو را در شكاف قبر نهادم، پس ازآنكه جانتبر سينهام روان شد و چشمانت را با دستخويش بستمو خودم عهدهدار كار به خاكسپارىات شدم.
آرى، دلنشينترين پذيرش، در كتاب خدا آمده است: انا لله و انا اليهراجعون. [اينك] امانتباز گردانده شد و گرو، پس گرفته شد، وشكوفه يكباره ربوده شد و چه زشت استسبزه و زمين.
اى رسول خدا! اندوهم بىپايان است، و شبم در بيدارى است; اندوهاز قلبم نخواهد رفت تا اينكه خداوند همان خانهاى را كه تو در آنساكنى براى من برگزيند. دلشستگىاى چركآور، و اندوهى خشمآورو آتشافروز. در ميان ما چه زود جدايى افتاد! شكايتبه خدامىبرم، و دخترت از همداستانى امتت عليه من و براى ضايع كردنحق او، تو را خبر خواهد داد; حال و وضعيت را از او بپرس. چهبسيار عقدههايى; در سينهاش به تلاطم آمد اما راهى براى گشودن آننيافت كه خواهد گفت. و خداوند داورى مىكند و او بهترين داوراست.
سلام بر تو اى رسول خدا! سلام وداعكنندهاى كه نه خسته شده استو نه روىگردان. پس، اگر برمىگردم نه به خاطر خستگى است، واگر بمانم نه به خاطر بدگمانى به وعدهاى كه خداوند به صابران دادهاست. صبر بهتر و زيباتر است. و اگر نبود تسلط آنان كه بر ما چيرهشدهاند، خود را ملازم قبر تو مىداشتم و ماندن كنار آن را پيشه خودمىساختم و چون مادرى كه داغ مصيبتى بزرگ ديده، شيون مىكردم.در برابر چشم خدا، دخترت پنهانى به خاك سپرده مىشود، و حق اوبه زور ضايع مىشود، و آشكارا از ارثش باز داشته مىشود; در حالىكه هنوز چيزى نگذشته و ياد تو فراموش نشده است. پس شكوه را بهخدا مىبرم اى رسول خدا، و تويى مايه زيباترين تسليتخاطر.درود خدا، و رحمت و بركاتش بر فاطمه و بر تو باد.
همين مضمون را مرحوم كلينى با اندكى تفاوت از همين راوى ولى ازامام حسين(ع) نقل كرده است. (44) .
37. مفضل بنعمر:
قلت لابيعبدالله(ع): جعلت فداك، من غسل فاطمة؟
قال: ذاك اميرالمؤمنين. و كاني استعظمت ذلك من قوله.
فقال: كانك ضقتبما اخبرتك به؟
قلت: قد كان ذاك جعلت فداك.
قال: فقال: لا تضيقن فانها صديقة و لم يكن يغسلها الا صديق;اما علمت ان مريم لم يغسلها الا عيسى; (45) .
«به امام صادق(ع) عرض كردم: فدايت گردم، چه كسى فاطمه را غسلداد؟
فرمود: غسل دهنده، اميرالمؤمنين بود.
مفضل مىگويد: گويا من اين امر را دشوار يافتم و برايم سنگين آمد،لذا حضرت فرمود: گويا از آنچه كه خبر دادم بر تو گران آمد؟
عرض كردم: بله چنين بود، فدايتشوم.
فرمود: هرگز دچار كمظرفيتى نشو، چرا كه فاطمه صديقهاى بود كهتنها «انسانى صديق» او را غسل مىدهد. آيا ندانستى كه مريم را كسىجز عيسى غسل نداد؟
ظاهرا منشا تعجب مفضل، اين مساله مورد بحث در فقه است كه آيامرد را زن و زن را مرد، اختيارا و يا اضطرارا مىتواند غسل دهد يا نه؟
38. اصبغ بن نباته:
سئل اميرالمؤمنين علي بنابيطالب(ع) عن علة دفنه لفاطمة بنترسول الله(ص) ليلا; فقال: انها كانتساخطة على قوم كرهتحضورهم جنازتها و حرام على من يتولاهم ان يصلي على احدمن ولدها; (46) .
از اميرالمؤمنين(ع) در باره علت دفن شبانه فاطمه دختر رسولخدا(ص) به دست او سؤال شد، فرمود: [به خاطر اينكه فاطمه(س)] ازدست گروهى ناراضى و خشمناك بود و از حضور آنها در تشييعجنازهاش رضايت نداشت. و بر هر كس كه ولايت و دوستى آن گروهرا داشته باشد حرام است كه بر احدى از فرزندان فاطمه(ع) نمازبگزارد.
39. امام رضا(ع) از پدران خويش(ع):
قال رسول الله(ص): تحشر ابنتي فاطمة(ع) يوم القيامة ومعها ثياب مصبوغة بالدم، تتعلق بقائمة من قوائم العرش فتقول:يا عدل! احكم بيني و بين قاتل ولدي (ولدي).
قال رسولالله(ص): فيحكم لابنتي و رب الكعبة و ان الله عزو جل يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها; (47) .
رسول خدا(ص) فرمود: دخترم فاطمه در روز قيامتبا لباسهايىرنگين به خون، محشور مىگردد و به پايهاى از پايههاى عرش دستمىگيرد و مىگويد: اى خداى عادل! ميان من و قاتل فرزندم(فرزندانم) داورى كن.
رسول خدا(ص) سپس فرمود: به خداى كعبه سوگند كه خداوندبه نفع دخترم داورى مىكند، و همانا خداى عز و جل به خاطرغضب فاطمه خشم مىگيرد و به خشنودى او خشنود مىگردد.
4) مستدرك الصحيحين، ج2، ص498.
11) كافى، ج1، ص240; بحارالانوار، ج43، ص80.
12) ظاهرا «لها» صحيح است، هر چند به شكل «له» نيز مىتوان توجيه نمود.
14) همان، ص90، به نقل از تهذيبالاحكام.
15) ميزان الاعتدال، ج2، ص131.
23) حليةالاولياء و طبقات الاصفياء، ج2، ص41.
28) حليةالاولياء و طبقاتالاصفياء، ج2، ص40.
32) مرآة العقول، ج5، ص343 و نيز همين مضمون: كافى، ج8، ص238.
35) همان، ص195، به نقل از كافى.
37) من لا يحضره الفقيه، ج1، ص297; و بحارالانوار، ج43، ص157.
39) حليةالاولياء و طبقاتالاصفياء، ج2، ص43.
42) همان، و نيز نك: كافى، ج1، صص458 - 459.
43) در روايت مرحوم كلينى به جاى كلمه «بقيع» «بقعه» آمده است كه به معناى آرامگاه و مرقدخواهد بود.
45) كافى، ج1، ص459، و نيز بحارالانوار، ج43، ص206.
نظرات شما عزیزان: