! اگر مى گفتى كسى نبود كه بر تو ايراد بگيرد! ايـراد عـلما بر حديث مقاتل , در ايراد بر تفسير او نيز اثر دارد, از اين رو به او,صفت : كذاب متروك الحديث ((300)) داده اند .
مهمترين چيزى كه باعث شد تادانشمندان او را در تفسير متهم سازند و او را بـه ايـن دليل محكوم كنند, اين بود كه درباره خداوند, قايل به تجسيم و تشبيه بوده است , از اين رو او را بدعتگذاردانسته اند. ((301)) مـقـاتل در تفسير (خود) از روايات اسرائيلى , كمك گرفته و بسيارى از اخبار و روايات را از منابع يهودى , و مسيحى نقل كرده است و اوبه دنبال اين بود كه به آن وسيله بتواند شيوه هاى اختصارى قـرآن ((302)) را تــكـمـيــل و ميـان آن دو, جـمـع كـنـد. ((303)) ابـوحـاتـم , محمدبن حيان بـسـتـى ((304)) مـى گـويـد: مقاتل , دانش قرآن عزيز را كه مطابق كتابهاى يهود و نصارا بود از آنهامى گرفت .
در بـخـشى از تفسيرش , از خبرهاى غيبى و غيب گويى نسبت به حوادث آينده ((305)) و سخنان اسـطـوره اى درباره عالم وجود, و مرگ و زندگى ((306)) و نزديكى قيامت و ظهور رجال بزرگ , سخن مى گويد. ((307)) مـقـاتـل كـتـابـهـاى فـراوانـى دربـاره قـرآن و تفسير آن داشته است , چنان كه ابن نديم گفته اسـت .
((308)) بـعضى از كتابهايش اينهاست التفسير الكبير, الناسخ والمنسوخ تفسير خمسمائة آيـة ((309)) الـقـراءات متشابه القرآن نوادر التفسير الوجوه والنظائر الجوابات فى القرآن الرد على القدريه الاقسام واللغات التقديم والتاءخيرالايات والمتشابهات .
از اين همه كتاب , تنها سه كتاب باقى مانده كه عبارتند از: الف ـ تفسير خمسمائة آية من القرآن كه درباره اوامر و نواهى است .
ب ـ تـفسير القرآن كه درباره معانى گوناگون در مورد كلمه هاى مفرد بحث مى كند, از قبيل , هدى و كفر در موارد مختلفى از قرآن ((310)) .
ج ـ الوجوه والنظائر فى القرآن .
ايـن كـتـاب نيز چاپ و تصحيح و منتشر نشده , بلكه تاكنون همچنان به صورت خطى باقى مانده است .
((311)) ابن جرير طبرى از كتاب تفسير مقاتل صرف نظر كرده و چيزى از آن نگرفته , زيرا درباره آن , شك داشته , چنان كه ياقوت حموى ((312)) گفته است :(طبرى ) از تفسيرى كه مورد اعتمادش نبوده نـامـى نـبـرده , از اين رو در كتاب خود,چيزى از كتاب محمدبن سائب كلبى و (كتاب ) مقاتل بن سليمان و (كتاب )محمدبن عمر واقدى ذكر نكرده است , زيرا اينها نزد او از مظنونات بوده اند.
در خـراسـان (آن زمان ) مفسران ديگرى وجود داشتند كه از شاگردان ضحاك بن مزاحم نبودند, بـلكه شاگردان غير او از مفسران بصرى يا كوفى يا اهل مدينه بودند, كه از جمله آنها, عطاءبن ابى مسلم بلخى و سپس دمشقى , درگذشته سال135 مى باشد.
((313))و از كـتابهايش يكى : الناسخ والمنسوخ
((314))و كتاب التفسير و اين , كتاب كوچكى است كه يك نسخه از آن , باقى مانده و تا امروز چاپ نشده است , بلكه خطى و بدون تصحيح است .
اين كتاب از منابعى است كه طبرى از آن سودبرده است .
از مـفـسـران ديـگر, ربيع بن انس بكرى بصرى , مروزى درگذشته 139
((317))مى باشد .
روايات زيـادى از او دربـاره تـفسير نقل شده است كه آنها را از ابوعاليه ,زيادبن فيروز بصرى , درگذشته سال 90
((318))گرفته , و برخى از آنها را ابن جريرطبرى حفظ كرده است .
صـحـابـه اى كـه در خراسان اقامت داشتند درباره روايت حديث , داراى اندوخته هاى گوناگونى بـودنـد و بـر حسب تفاوت در مصاحبت و ملازمت با رسول خدا9 بهره آنها در اين باره نيز متفاوت بـوده اسـت .
اكـثـر آنها صحابه اى بوده اندكه از مدينه به بصره منتقل و سپس در خراسان سكونت يـافـتـنـد .
ابـن حـجـرعسقلانى در كتاب الاصابة فى تمييز الصحابه و كتاب : تهذيب التهذيب نام شاگردان صحابه خراسانى و شهرهاى ديگر را بيان كرده و زندگانى مشهورين آنها را نيز شرح داده است .
ابن سعد ذكر كرده است : صحابه اى كه به خراسان منتقل شدند, شش نفربوده اند,
((320))كه يكى از آنـان , بـريـدة بن حصيب اسلمى , درگذشته به سال 63
((321))مى باشد, كه ابن سعد
((322))دربـاره اش گـفـتـه اسـت : (بريده ) وقتى مسلمان شد كه پيامبر9 در راه مهاجرت به مدينه بر او گذشت و او را به خواندن آياتى چند ازاول سوره مريم واداشت .
پس از جنگ احد به خدمت رسول خـدا9 هجرت كرد, بقيه سوره مريم را آموخت و در غزوات بعد با آن حضرت شركت كرد و تاهنگام رحـلـت رسـول خدا9 در مدينه باقى ماند .
وقتى كه بصره فتح شد و جنبه شهرى به خود گرفت , بـريـده بـه آن جـا رفـت و خانه گرفت , سپس براى جنگ به خراسان رفت , و در (ولايت ) مرو در دوران سـلـطنت يزيدبن معاويه , درگذشت وفرزندانش همان جا ماندند و سپس گروهى از آنها هـجـرت كردند و در بغداد فرودآمدند و در آن جا از دنيا رفتند .
ابن حجر عسقلانى كه شاگردان حديث او را برمى شمارد, مى گويد:
((323))او از پيامبر9 روايت كرده است و دو پسرش ,عبداللّه و سـلـيمان , و نيز عبداللّه بن اوس خزاعى و شعبى و مليح بن اسامه و جزاينها, از او روايت كرده اند.
ابن ابى حاتم رازى , عبداللّه بن موله قشيرى را نيز اضافه كرده است .
ديـگر از صحابه اى كه به خراسان منتقل شد, ابوبرزه اسلمى درگذشته سال65 مى باشد.
((325))ابـن سـعـد درباره اش گفته است .
ابوبرزه , همان روزهاى نخست مسلمان شد و در فتح مـكه با رسول خدا9 بود و عبدالعزى بن خطل را آدر حالى كه وى خود را به پرده هاى كعبه آويزان كـرده بـود ـ بـه قتل رساند .
اوپيوسته با رسول خدا9 بود, وقتى كه آن حضرت از دنيا رفت , وى با بـقـيـه مسلمانان به بصره انتقال يافت و براى خود خانه اى ساخت و بازماندگانى از خوددر آن جا باقى گذاشت , سپس در جنگ خراسان شركت كرد و همان جا از دنيارفت .
ابن حجر عسقلانى كه شاگردان حديث او را بر مى شمارد مى گويد:
((327))ابوبرزه از پيامبر 9 و از ابـوبـكر روايت نقل كرده است و كسانى كه از او روايت نقل كرده اند اينها هستند: پسرش مغيره , نـوه اش مـنـيه , دختر عبيدبن ابى برزه ,ابومنهال رياحى , ازرق بن قيس , ابوعثمان هندى , ابوعاليه ريـاحـى , كـنـانـة بـن نـعـيم ,ابوزارع راسبى , ابووضى ء, سعيدبن عبداللّه بن جرير, ابوسوارعدوى و ابـوطالوت عبدالسلام بن ابوحازم و ديگران .
ابن اثير, اين اشخاص را نيز افزوده است : حسن بصرى , عـبـداللّه بـن مـطرف عامرى بصرى , سعيدبن جهمان اسلمى بصرى وعبداللّه بن بريدة بن حصيب اسلمى مروزى .
ديـگـر از صـحـابـه اى كـه بـه خـراسان وارد شدند, حكم بن عمرو غفارى ,درگذشته به سال 50 اسـت .
ابـن سعد مى گويد
((330))حكم بن عمر و تاهنگام رحلت رسول خدا9 همراه وى بـود, سـپـس به بصره رفت و در آن جاساكن شد, زيادبن (ابيه ) ابى سفيان او را به ولايت خراسان مـنـصـوب كـرد, او بـه آن سـوى رفـت و همچنان فرماندار آن سامان بود, تا در خلافت معاوية بن ابـوسـفـيـان در سـال پـنـجـاه از دنـيـا رفت .
ابن اثير كه به ذكر شاگردان حديث
((331))وى پـرداخـتـه مـى گويد: اشخاصى كه از حكم روايت كرده اند عبارتند از: حسن بصرى , ابن سيرين , عـبـداللّه بن صامت , ابوشعثاء: جابربن زيد ازدى بصرى , دلجة بن قيس وابوحاجب سوادة بن عاصم غزى بصرى .
ديـگـرى عبـدالرحمـان بـن سمره عبشمى , درگذشته سال 50است .
ابـن سـعـد مى گويد:
((333))عبدالرحمان به بصره رفت و آن جا باقى ماند واحاديثى از رسول خـدا9 روايـت كـرد... .
و عبداللّه بن عامر او را در سيستان عامل خود قرار داد, در خراسان جنگيد و فـتـوحـاتى به دست آورد, سپس به بصره برگشت و در همان جا در سال 50 از دنيا رفت ابن حجر عـسـقـلانى كه شاگردان حديث او را مى شمارد, مى گويد:
((334))او خود از پيامبر اكرم9 و از مـعـاذبـن جبل روايت مى كند, و اين كسان از او نقل مى كنند: حيان بن عمير, عبدالرحمان بن ابى لـيـلا, هـصـان بن كاهن , حسن بصرى , ابولبيد: لمازة بن زبار و ديگران ابن اثير,عماربن ابى عمار مكى , خانه زاد بنى هاشم را هم بر آنها افزوده است .
ديگر از اهل حديث در خراسان , قثم بن عباس هاشمى , درگذشته سال 57,مى باشد.
((336))ابن سـعـد مـى گـويد:
((337))قثم (در حوالى ) خراسان (با مخالفان )جنگيد, در حالى كه سعيدبن عـثـمان , والى آن سامان بود, و قثم در شهر سمرقند,از دنيا رفت .
ابن حجر عسقلانى كه برخى از شـاگـردان حـديث او را نام مى برد,مى گويد:
((338))قثم , از پيامبر9 از برادر خودش , فضل بن عباس روايت مى كندو ابواسحاق سبيعى از او روايت مى كند.
آخـريـن نـفـر از مـحـدثان خراسان , عبدالرحمان بن يعمر دئلى است ,
((339))ابن حجرعسقلانى درباره اش مى گويد:
((340))او مكى و ساكن كوفه بود, حديث : الحج عرفة را كه در آن داستانى ذكـر شـده و نـيـز حديث : النهى عن الدباءوالمزفت
((341))را از پيامبر9 نقل كرده است .. .
و در خراسان از دنيا رفت .
صحابه , براى روايت حديث , در خراسان , گروه فراوانى از تابعان را جانشين خودساختند .
ابن سعد درباره نامهاى آنان , تحقيقى تاريخى به عمل آورده وسرگذشت آنها را به طور همه جانبه پيگيرى كرده , اما آنها را در طبقه بندى ويژه ,قرار نداده است .
ولـى خليفة بن خياط آنها را به پنج طبقه تقسيم كرده است
((343)), طبقه نخست وتعداد زيادى از طـبـقه دوم , در زمان حكومت امويان زندگى مى كردند, اما بقيه افراد طبقه دوم و تمام طبقه سوم , همزمان با دولت عباسى بودند .
بنابراين , دوگروه اخير, دو دولت را درك كرده اند .
ابن حجر در كتابش : تهذيب التهذيب اساتيد اهل حديث از تابعين و شاگردان آنها را ذكر كرده است .
طـبـقـه نـخست از تابعين محدث در خراسان پنج نفر را شامل مى شود .
يكى از آنهايحيى بن يعمر عـدوانـى بـصرى , مروزى , درگذشته به سال 129 يا پيش از آن است .
ابن حجر عسقلانى گـفـتـه اسـت :
((345))او از ايـن اشـخـاص روايت نقل كرده است : عثمان , على7 , عمار, ابوذر, ابوهريره , ابوموسى اشعرى , ابوسعيدخدرى , عايشه , سليمان بن صرد, ابن عباس , ابن عمر, جابربن سمره سوائى ,ابوالاسود دؤلى و گروهى ديگر, اما كسانى كه از وى روايت نقل مى كنند,عبارت اند از: يحيى بن عقيل , سليمان تيمى , عبداللّه بن بريده , قتاده , عكرمه ,عطاء خراسانى , ركين بن ربيع , عـمـربن عطاءبن ابوالخوار, عبداللّه بن كليب روسى ,ازرق بن قيس , اسحاق بن سويد و جز اينها, ابن سعد درباره يحيى بن يعمرمى گويد:
((346))او مورد وثوق بوده است .
دوم ابـوقـمـوص , زيـدبـن عـلـى عـبـدى بصرى خراسانى
((347))ابى حجر عسقلانى درباره او مـى گـويـد:
((348))او, از ايـن اشخاص روايت مى كند: طلح بن عبيداللّه و ابن عباس , طلحة بن عـمـرو بـصرى و قيس بن نعمان اما اين افراد از او روايت نقل مى كنند: عوف بن ابى جميله عبدى مصرى , حفص بن خالد و قتاده .
ابن سعد مى گويد:
((349))او, حديث كم نقل كرده است .
و مورد اعتماد بوده است .
سوم , عبداللّه بن بريدة بن حصيب اسلمى مروزى , درگذشته به سال يك صدوپانزده است .
ابـن حـجـر دربـاره اش مـى گويد:
((352))او از اين افرادروايت نقل كرده است : از پدرش , و ابن عـبـاس , ابن عمر, عبداللّه بن عمرو, ابن مسعود, عبداللّه مغفل , ابوموسى اشعرى , ابوهريره , عايشه , سـمـرة بـن جـنـدب ,عـمران بن حصين , معاويه , مغيرة بن شعبه , دغفل بن حنظله نسابه , بشيربن كـعـب ,حـمـيـدبن عبدالرحمان حميرى , ابوالاسود دوئلى , حنظلة بن على اسلمى , ابن المسيب , يحيى بن يعمر, و گروهى ديگر و از او اين گروه روايت مى كنند: بشيربن مهاجر, سهل بن بشير, ثـواب بـن عـتـبه , حجيربن عبداللّه , حسين بن ذكوان , حسين بن واقد مروزى , داودبن ابوالفرات و فرزندانش : سهل و صخر, سعيد جريرى ,سعدبن عبيده , عبداللّه بن عطاء مكى , ابوطيبه : عبداللّه بن مـسـلـم مـروزى , ابومنيب :عبيداللّه بن عبداللّه عتكى , عثمان بن غياث , على بن سويدبن منجوف , قـتـاده ,كـهـمس بن حسن , مالك بن مغول , محارب بن دثار, مطر وراق , وليدبن ثعلبه , و جزاينها.
ابوحاتم رازى گفته است : (عبداللّه بريده ) مورد وثوق است .
چـهـارم , سـليمان بن بريدة بن حصيب اسلمى بصرى مروزى , درگذشته سال105 است .
ابـن حـجر عسقلانى مى گويد:
((355))او از اين اشخاص روايت كرده است : از پدرش , عمران بن حـصـيـن , عـايـشـه , يـحيى بن يعمر, همچنين اشخاص ذيل از او روايت كرده اند: علقمة بن مرثد, الـمـحارب بن دثار, عبداللّه بن عطاء, قاسم بن مخيمره , محمدبن حجاره , غيلان بن جامع , ابوسنان : ضراربن مره , محمدبن عبدالرحمان , شيخ بقيه و جز اينها .
اين شخص , پيش صاحبنظران حديث از بـرادرش دقـيـقـتـر و بـلـند مقامتر بوده است .
ابى سعد, مى گويد:
((356))وكيع گفته است : دانـشـمـندان مى گويند: سليمان بن بريده , در نقل حديث از دوبرادر خود صحيحتر و مطمئنتر بوده است .
پنجم از آنها, ابومجلز, لاحق بن حميد سدو سى بصرى مروزى , درگذشته به سال 100 يا پس از آن بوده است .
ابن حجر عسقلانى درباره اش مى گويد:
((358))او از ايـن افـراد روايـت كـرده است : ابوموسى اشعرى , حسن بن على7 ,معاويه , عمران بن حصين , سـمـرة بن جندب , ابن عباس , مغيرة بن شعبه , حفصه , ام سلمه , انس , جندب بن عبداللّه , سلمة بن كهيل , قيس بن عباده و جز اينها, و به طورمرسل از عمربن خطاب و حذيفه نيز نقل كرده است .
امـا كـسانى كه از ابومجلز روايت كرده اند, اين گروه اند .
قتاده انس بن سيرين ,ابوالتياح , سليمان تـيـمـى , عـاصـم احول , حبيب بن شهيد, ابوهاشم رمانى , عمران بن حدير, ابومكين : نوح بن ربيعه , يزيدبن حيان , برادر مقاتل , عمارة بن ابى حفصه ,ابوجرير: قاضى سيستان و جز اينها.
ابن سعد گفته است :
((359))(ابومجلز) موثق بوده و او را احاديثى است .
طبقه دوم از تابعين محدث در خراسان 9 نفر بودند: از جـمله آنها ضحاك بن مزاحم هلالى كوفى بلخى , درگذشته به سال 105است .
(كه شرح حالش در پـيـش گـذشـت ) .
ابن حجر عسقلانى درباره اش مى گويد:
((360))(ضحاك ) از اشخاص زير روايت كرده است : ابن عمر, ابن عباس , ابوهريره , ابوسعيد, زيدبن ارقم , انس بن مالك (چون اينها از صـحابه بودند, ابن حجر با جمله معترضه توجه داده است كه :) برخى گفته اند شنيدن روايت او از صحابه ثابت نشده است .
از گـروه زيـر نـيـز روايـت نـقل كرده است : اسودبن يزيد نخعى , عبدالرحمان بن عوسجه , عطاء, ابـوالاحـوص جشمى و نزال بن سبره .
افرادى كه نامشان مى آيد ازاو روايت نقل كرده اند: جويبربن سـعـيـد, حـسـن بـن يحيى بصرى , حكيم بن ديلم ,سلمة بن نبيطبن شريط, ابوعيسى سليمان بن كـيـسـان , عـبـدالـرحـمـان بن عوسجه ,عبدالعزيزبن ابى رواد, ابوروق : عطية بن حارث همدانى , اسـمـاعـيل بن ابى خالد,على بن حكم بنانى , عمارة بن ابى حفصه , كثيربن سليم , نهشل بن سعيد, ابـوجـناب يحيى بن ابى حيه كلبى , مقاتل بن حيان نبطى , واصل : مولى ابوعيينه , ابومصلح :نصربن مـشـا و گـروهـى ديـگر .
ابوحاتم رازى در اين باره مى گويد:
((361))اوموثق و امين بوده است .
ديـگـرى يـزيـدبن ابى سعيد نحوى
((362))ازدى مروزى است كه در سال 131 به دست ابومسلم خراسانى كشته شد.
((363))زيرا وى را امر به معروف مى كرد.ابن حجر عسقلانى درباره او گفته اسـت :
((364))او از عـكرمه , مجاهد, سليمان وعبداللّه : دو فرزند بريده , روايت نقل مى كند و اين گـروه از او روايـت مـى كـنـنـد:حـسين بن واقد, ابوعصمت , يسار معلم عبداللّه بن سعد دشتكى , حـسـن بـن رشـيـدعـنـبرى , محمدبن يسار, و ابوحمزه سكرى كه همه اينها اهل مرو بودند .
ابن سـعـدمـى گـويد
((365))او احاديث فراوانى دارد .
و ابوحاتم رازى مى گويد:
((366))اوصالح الحديث بود.
((367))سـوم مقاتل بن حيان نبطى بلخى , درگذشته سال 105 يا پيش از آن بوده است .
ابن حجر دربـاره اش مـى گـويـد:
((369))او از گروهى روايت كرده كه آنها عبارت اند از: عمه اش عمره , سـعـيـدبـن مسيب , ابوبردة بن ابوموسى , عكرمه ,سالم بن عبداللّه بن عمر, شهربن حوشب , قتاده , مـسـلـم بـن هـيـصم , ضحاك بن مزاحم , عمربن عبدالعزيز, و كسانى ديگر .
كسانى كه از او روايت مـى كـنـنـد عـبـارتـنـداز: بـرادرش مـصـعـب بـن حـيان , علقمة بن مرثد, شبيب بن عبدالملك تـيـمـى ,عبداللّه بن مبارك , بكربن معروف , ابراهيم بن ادهم , خالدبن زياد ترمذى ,حجاج بن حسان قـيسى , ابوعصمت نوح بن ابى مريم , هارون ابوعمر, عيسى بن موسى غنجار (بخارى و عبدالرحمان محمد محاربى و گروهى ديگر
((370)).
اومورد اطمينان بوده است .
چـهـارم از تـابـعـيـن مـحـدث در خـراسـان , مـحـمدبن زيد على بن عبدى بصرى ,مروزى بوده اسـت .
ابـن حـجـر عسقلانى گويد:
((373))او از اين گروه روايت كرده است : سعيدبن مـسـيـب , سـعـيـدبن جبير, ابراهيم نخعى , ابوالاعين عبدى وابوشريح .
اما كسانى كه از او روايت كـرده انـد عـبـارتـنـد از: اعمش , مقاتل بن حيان ,معمر, داودبن ابى الفرات , على بن حكم بنانى , مـحـمـدبـن عـون خراسانى , وعلى بن ثابت انصارى , ابوحاتم رازى
((374))او را صالح الحديث مى داند.
پـنجم , يعقوب بن قعقاع ازدى بصرى مروزى مى باشد.
((375))ابن حجرمى گويد:
((376))او از حـسـن بـصـرى , عـطـاء, قـتاده , ربيع بن انس , مطروراق روايت نقل كرده است .
ولى ثورى و ابن المبارك , از او روايت مى كنند .
او, شخصى موردوثوق بود.
((377))نظرات شما عزیزان: