چهارمى زير جامه امام را برده بود وآن پيكر نازنين را برهنه گذارده بود.
مىگويند: در زمستان دستهايش خون پس مىداد و در تابستان مانند چوبخشك مىشد.
شايد اين سخنان بيشترش از ساختههاى شب قصهگوها باشد، ولى چيزى كه نزدتاريخنويسان در آن ترديدى نيست، آن است كه خون حسين كه زينبخونخواهىاش كرد، بههدر نرفت.
هنوز سه سال نگذشته بود كه آتش غضب پنهانى كه باكندى پخته شده بود،شعلهور گرديد و زبانه كشيدن آغاز كرد و اخگرهاى سوزندهاش را به هر سو پراكند.
شهر كوفه فرياد كشيد:
خون خواهان حسين كجايند؟
سال 66 شاهد قتل گاه ديگرى در عراق بود كه براى خون خواهى از قتل گاه كربلاپديد آمدهبود.
از كسانى كه در كشتن حسين شركت كرده بودند، 240 تن در يك واقعه كشتهشدند.
فراريان را سخت دنبال مىكردند، وقتى كه دستگير مىشدند از آنانمىپرسيدند:
حسينبن على كجاست؟ كسى را كه امر داشتيد بر او صلوات بفرستيد، كشتيد؟
آن گاه براى هر كدام يك جور كشتن در نظر مىگرفتند، كه مناسب با جنايتى بودكه در كربلا مرتكب شده بودند.
اين، بايد به آتش سوخته شود.
آن، بايد دست و پايش جدا گردد و بماند تا بميرد.
سومى هم چون گوسفند، بايد سربريده شود.
چهارمى گفته بود: تيرى به سوى جوانى از خاندان حسين رها كردم، دستش را برپيشانىاش نهاد كه از تير جلوگيرى كند، تير، دستش را شكافت.
گويند، دستش بر پيشانىاش گذارده و به تير زده شد. عبيدالله زياد از كسانىبودكه در اين وقت كشته شد.
و نيز عمر سعد و فرزندش حفص كشته شدند.
اشعثبن قيس (3) بگريخت، خانهاش را ويران كردند و از مصالح آن، خانه حجربنعدى را ساختند; همان خانهاى را كه زياد پسر سميه، ويران كرده بود.
تاهمه را نابود و سر به نيست كردند.
در اين بار، سرها به مدينه فرستاده شد نه به شام. (4) .
ولى داستان به اين خون خواهى پايان نيافت. و دنباله داشت و هنوز دنباله دارد.دنبالههايى كه عبارت بود از فصولى بسيار .از آن فصول، شورش عبدالله زبير درحجاز، و خروج برادرش مصعب در عراق بود.
پس از آن سقوط حكومتبنىاميه و قيام دولت عباسى بود كه شيعيان پنداشتهبودند كه براى آل على دعوت مىكنند. سپس پيدايش سلطنت فاطميان در مغرب بود،و هر چه كه با اين جريانات رخ مىداد، و آن چه كه در پى داشت كه آن ها عبارتند ازجنگها و حوادثى كه در تواريخ ما نوشته شده و از روز شهادت حسين آغاز گرديدهاست.
بلكه اثرى از همه آن ها پراهميتتر به جاى گذاشت، و آن پا برجا شدنو استحكام مذهب شيعه بود، كه آثارى پر مغز در زندگى سياسى و دينى براى شرق واسلام داشته است. (5) .
زينب، برانگيزاننده تمام اين وقايع و شوراننده همه اين حوادث بود.
من اين سخن را از پيش خود نمىگويم، بلكه سخن تاريخ است.
زينب در فرداى شهادت امام، به اهل كوفه نمونه مهيجى از جناياتى كه نسبتبهشهداى اهل بيت مرتكب شدهبودند، نشان داد.
و چنان سخن گفت كه احساساتى گزنده و سوزاننده، همراه با حسرت و رسوايىو پشيمانى، در آن ها ايجاد شد.
سپس از كوفه بيرون رفت.
ولى فرياد زينب هم چنان در گوش اهل كوفه طنين مىانداخت و فضاى آن شهررا پر مىكرد، و آنان را به گناه زشتشان يادآور مىشد.
اين طنين باقى ماند، و با حوادث گوناگونى كه در اثر كشتار كربلا پديد آمد، از مياننرفت.
در جنايات كربلا در عده چهارهزار نفرى كه در كشتن هفتادنفر شركت كردهبودند، سهم اهل كوفه كه شيعيان و دوستان و ياران حسين بودند، زشتتر و شومتربود.
آيا مىشود، رفتارى كه دوستان يزيد با حسين كردند، با رفتارى كه از دوستانحسين و شيعيانش نسبتبه او سرزد، مقايسه نمود؟
اينان امام خود را دعوت كردند و از پناهگاهش بيرون آوردند، سپس او را تسليمنيزه و شمشير كرده، خود تماشاچى شدند.
ولى آنان قشون دولتى بودند كه به امر امير خود به جنگ آمده بودند.
دشمنان حسين و كشندگانش، همگى كشته شدند.
ولى دوستان دغل بازش باقى ماندند.
اين ها كسانى بودند كه پس از اين رفتار شوم مىرفتند، و با آسودگى و لاابالىگرىزندگى از سر مىگرفتند، و توجهى به گناه بزرگ خود و خيانت زشتشان نداشتند.
مگر از رفتارى كه قبلا با امام على (ع) و سپس با فرزندش حسن كردند، پشيمانشدند؟
هرگز!
على از دنيا رفت و حسن جهان را بدرود گفت، چنان كه ديديم. رفتار اهل كوفه باحسين نيز از ميان مىرفت و جز چند سطرى در تاريخ و حكايتى چند بر زبانشبقصهگويان باقى نمىماند.
ولى بانوى بانوان زينب، بر پيكرهاى شهيدان ايستاد، و هنگامى كه اهل كوفه ازديدن دسته اسيران دختران رسول به گريه درآمده بودند، فرياد زد:
«آياگريه مىكنيد؟ اشكتان هرگز بند نيايد!».
اين نفرين در آسمان اثر كرد و اهل كوفه هرگز اشكشان بند نيامد. و از هماندمى كه بانوى كربلا بايستاد وآن سخنان شورانگيز دردناك را بگفت، احساسپشيمانى كردند.
طبرى و ابناثير مىگويند:
تا دو ماه يا سه ماه پس از شهادت حسين، از وقتى كه خورشيد طلوع مىكرد،تا هنگامى كه بالا مىآمد، اهل كوفه ديوارها را خون آلود مىديدند. (6) .
و آن دو مىگويند:
وقتى كه حسين كشته شد، ابن زياد از لشكرگاهش نخيله به كوفه بازگشت تا براىاستقبال سرهاى كشتهها و اسراى دودمان رسول، آماده شود. شيعيان كوفه يك ديگررا ملامت مىكردند و پشيمان بودند و آن را خطاى بزرگ مىدانستند كه حسينرا براى يارى دعوت كردند، پس او را نديده گرفته، يارىاش ننمودند.
ديوارهاى كوفه سخنان زينب را منعكس مىكرد:
«آرى، به خدا بيشتر بگرييد و كمتر بخنديد، شما ننگ و رسوايى را به منتهارسانيديد، و اين ننگ از دامان شما شسته نخواهد شد. چگونه مىشود كه ازننگكشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سرور جوانان اهل بهشت پاك شويد».
همگى تصديق كردند.
و سخن گفتند. گويى از زبان زينب سخن مىگويند.
سخنگوى آن ها چنين گفت:
پسر دختر پيغمبرمان را دعوت كرديم و از جان بازى در راه او دريغ كرديم، تا دركنار ما كشته شد; نه با ستيارىاش كرديم و نه با زبان از او به دفاع پرداختيم و نه باثروتمان او را نيرومند ساختيم.
هنگامى كه در پيشگاه پروردگار به ديدار پيغمبر خود نايل شويم، عذر ما چهخواهد بود، در صورتى كه فرزند او، و نور ديده او، ذريه او و يادگار او در ميان ماكشتهشد؟ به خدا سوگند، كه عذرى نداريم جز آن كه كشندگان او و هم دستانشان رابكشيم و يا آن كه در اين راه كشته شويم. شايد پروردگارمان را خشنود سازيم، ولى درعين حال ، پس از ديدار خداى، از كيفر او ايمن نيستيم.
ديگرى دنبال سخنش راگرفت و گفت:
ماكسانى بوديم كه آماده شديم كه آل پيغمبرمان كه نزد ماآمدند، يارى كنيم و آن هارا به آمدن، تحريص و ترغيب كرديم. هنگامى كه آمدند، سستى كرديم و بى عرضگىنشان داديم، منتظر شديم ببينيم چه مىشود، تا فرزند پيغمبر ما و نور چشم او، و شيرهجان او و قطعهاى از گوشت و خون او، در ميان ما، در برابر ما كشته شد.
خيزيد، كه خدايتان خشمگين است. سوى زنان و فرزندان خود نرويد تا وقتى كهخداى از شما خشنود گردد، به خدا سوگند، كه گمان ندارم كه از شما خشنود شود،مگر با كشنده او بجنگيد و يا خود نابود شويد. آن گاه اين آيه را تلاوت كرد:
«فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم; (7) .
خودتان را بكشيد، اين كارتان نزد آفريدگارتان براى شما بهتر است».
آرى، به خدا، گويى همه از زبان زينب سخن مىگفتند.
اهل كوفه از سال 61، سالى كه حسين كشته شد، خود را سرزنش كرده و هم ديگررا براى قيام مىخواندند و ابزار جنگ را آماده مىساختند، تا سپاهى فراهم شد كه درتاريخ به سپاه توابين ناميده شد. شعار آن ها اين بود:
كجايند خون خواهان حسين؟
اين بار در نهان دستبهكار نشدند و فعاليتها را پنهانى انجام ندادند، بلكه تاريخمىگويد:
توابين علانيه بيرون آمده و آشكارا اسلحه مىخريدند و مجهز مىشدند و بههمهكس مىگفتند:
ما دنيا را نمىخواهيم و براى دنيا قيام نمىكنيم، ما براى توبه كردن و خون خواهىپسر دختر رسول خدا ، پيغمبر خودمان، قيام كردهايم.
هنوز سال 65 هجرى نيامده بود كه فرياد آنها: «كجايند خونخواهان حسين؟»زمين را زير پاى بنىاميه مىلرزانيد و شهر كوفه ناظر بود كه همگى لباس رزم بر تنكرده، به سوى آرام گاه حسين مىروند و اين آيه را تلاوت مىكنند:
«فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم; (8) .
بهسوى آفريدگار خود بازگرديد وتوبه كنيد، و سراسر همه تن بهكشتن دهيد تا نزد خداىسعادتمند شويد».
هنگامى كه به قبر حسين رسيدند، همگى به يك بار ناله برآورده گريه و زارىآغاز كردند، كه بيشتر از آن روز مردمى گريان و ديدگانى اشكريزان ديده نشد، يكروز و يك شب نزد قبر مبارك بماندند، مىگريستند و مىناليدند و مىگفتند:
بارالها ! بر حسين شهيد فرزند شهيد، رحمت فرست.
بارالها ! تو را گواه مىگيريم كه مابهدين آن هاييم و به راه آن ها قدم مىگذاريم ودشمن كشندگان آن ها هستيم و دوست دوست دارانشان مىباشيم.
بارالها ! ما به پسر دختر پيغمبرمان ناروا زديم.
بار پروردگارا! ما را بيامرز و از آن چه از ما سرزد، بگذر و توبه ما را بپذير.
بار پروردگارا ! اگر ما را نيامرزى و بر ما رحم نكنى، از زمره سياهروزان و بدبختانخواهيم بود.
پيوسته پشيمانى و جوش وخروش آن ها در افزايش بود، از قبر دور شدند،و دليرانه مانند موج به سوى هزاران سربازى كه از سپاه بنىاميه آماده جنگ باآن هابود، روانه شدند، و بالاترين آرزوشان اين بود كه در راه خون خواهى حسين كشتهشوند، شايد سنگينى گناهشان سبك گردد و از كيفرشان كاسته شود.
از جانب بنىاميه امان داده شد، نپذيرفتند و فرياد زدند:
ما در اين دنيا در خانههاى خود در امان بوديم، خروج مابراى آن است كهدر آخرت امان يابيم.
آن قدر كوشيدند، تا آخرين فردشان كشته شدند و يك تن از آن ها باقى نماند.
اعشى همدانى در باره هريك از آن ها مىگويد:
دست از دنيا برداشت و گفت: آن را به دور انداختم و تا زنده هستم به سوىدنيا بر نخواهم گشت.
من به دنيايى كه مردم از نبودنش ناراحتند و براى رسيدن به آن مىكوشند، رغبتىندارم.
آن گاه در باره همه گويد:
همگى روان شدند، دستهاى به دنبال تقوا و پرهيزكارى مىگشتند و دستهاىتوبه كرده، پشيمان بودند.
لشكر شام گروه گروه هم چون امواج دريا رسيدند و از هر سو به آن هاحمله كردند.
آنان با شاميان دليرانه جنگيدند و آن قدر استقامت كردند تا همه كشته شدند و ازآن ها جز دستارهايى باقى نماند.
پيكرهاى پارهپاره اين مردم با استقامت روى زمين افتاده بود و باد جنوب و شمالبر آن ها ازاين سو و آن سو مىوزيد.
آنان كسانى بودند كه جز با ضربات شمشيرى كه فرقها را دو نيمه كند وسرنيزههايى كه تنها را بشكافد، با دشمن روبهرو نشدند و چيزى نخواستند.
اى بهترين سپاه عراق و اهل عراق، از ابرهاى باران ريز رحمتخداى، سيرابشويد.
توابين رفتند، ولى پشيمانى و توبه را براى فرزندان و نوادگان خود، ارثى بزرگ وسهمگين گذاردند.
زينب كسى بود كه از شهادت حسين ماتمى جاودانى بر جاى گذارد كه تا كنون ماچيزى مؤثرتر از آن در تطور عقيده شيعه نشناختهايم. زينب كسى بود كه از شب دهممحرم، مجلس عزاى ساليانه براى تذكر مصايب تاسيس كرد تا نوادگان توابين بهشهادتگاه مقدس كربلا حج كرده و مصيبت را تجديد كنند و بر تن خود شديدترينشكنجهها را روا دارند، بلكه گناهان نياكانشان را روپوشى كنند.
زينب بود كه چنان از خودشان بر خودشان عذابى دردناك مسلط كرد كه با مرگهم خاتمه نيافت وآن آتش فروزنده و سركش پشيمانىبود، كه هر نسلى پس از نسلديگر از آن آتش بچشد و بسوزد.
سالها مىآيد و مى رود و قرنها مىگذرد، و آن ها اصرار دارند كه آن آتش براىهميشه افروخته بماند، و زير خاكستر نرود و خاموشنشود. گويا توبه و كفاره ازگناهشان را در اين عذاب مىبينند.
آرى، سالها مىرود و قرنها مىگذرد و عراقيان با رنج و اندوه همنشينند، و طعمآن را خوش دارند و مزه آن را گوارا يافتهاند و خود را به رنجوسختى مىاندازند، كهگناهى كه در كشتن امام شهيد مرتكب شدهاند زنده بماند و فراموش نشود.
گمان ندارم تاريخ چنين غمى سراغ داشته باشد كه اين اندازه طول كشيده باشد وبيش از ده قرن ادامه پيدا كند، بدون آن كه در آن اندك سستى رخ دهد. مرثيههاىشهداى كربلا همان سرودهايى است كه عراقىها در مجالس حزن خود ساليانه درروز عاشورا مىخوانند و شاعر سخن سنجشان همان كسى است كه حزنشان را برمىانگيزاند، و آتش افروخته در دلهاشان را نيرويى تازه مىبخشد:
- اى كسىكه خبر كشته شدگان طف را مىدهى، اين خبر را هميشه بده، تا درشبهاى دراز، آتش دل گريه كنندگان را بيفروزى، ذكر آن هارا در كربلا از سر بگير كهدلم از شدت سوزش و غم هم چون طومار درهم مىپيچد.
- بگذار ديدگانم پس از اشك خون ببارد; زيرا شمردن اين مصايب، اشك را خونمىكند.
شاعر تواناى آن ها كسى است كه براى شنيدنشان مصيبت را با سوزشى سختتراز سر مىگيرد، و داستان دسته كوچك با ايمانى كه مرگ را بر كنارهگيرى از حقو حقيقت مقدم داشتند، بيان مىكند.
- با دلهايى كه از تشنگى مىسوختبه خاك رفتند و جز با تير مرگ لبترنكردند.
- و مؤثرترين سرودشان ياد شهدا و گريه بر كودكان يتيم آن ها باشد.
- چه كودكانى كه ازآنان كشته شدند و چه مادرانى كه بيوه شده و داغ ديدند.
- از آغوش كشتار بپرس كه چه شيرخوارى را شير داد؟ ولى پستانى كه در دهانشيرخوار گذارد، پيكان تير بود.
آرى او زينب بود، كه از كشته شدن برادر شهيدش سرگذشتى جاويدان بر پا كرد واز روز شهادتش ماتمى ساليانه از رنج و درد تشكيل داد.
زينب، بانوى خردمند بنىهاشم در تاريخ اسلام و انسانيت چنين بود.
قهرمانى بود كه توانست از برادر شهيد بزرگوارش خون خواهى كند و تيشههايىبسيار مؤثر بر ريشه لطنتبنىاميه مسلط سازد و جريان تاريخ را عوض كند.
در شنبه نوزدهم صفر 1370 ق برابر هفدهم آبان ماه 1331 در منزل حجةالاسلامآقاى شيخ محمد نقى صادق دام ظله اين ترجمه پايان افتاد.
شهر نبطيه، كشور لبنان، سيد رضا صدر.
1) اخبار زينبات، ص19 و 50 و 71; حاشيه بر كتاب سخاوى تحفةالاخبار، ص111; طبقات شعرانى، ص29;خطط على مباركباشا.
2) تاريخ طبرى، ج 4، ص 352.
3) اشعثبن قيس صحيح نيست گويا قيس بن اشعثباشد.(مترجم).
طبرى اين شخص را محمدبن اشعثبن قيس معرفى مىكند.(مصحح).
4) عمرابوالنصر در كتاب آل محمد در كربلا (ص 104) مىنويسد: سرها را پيش على بن حسين فرستادند.ولى چيزى كه طبرى مىگويد آن است كه پيش محمد حنفيه فرستادند. (تاريخ طبرى ج7، ص127).موضوع احتياج به دقت دارد.(نويسنده).
5) زنده ماندن فداكارى كربلا، در اثر گفتارهاى امام سجاد و ائمهاطهار (ع) بوده كه در طى دويست و پنجاهسال، هركدام بارها با بيانات گوناگون و روش هاى مختلف، آن راجلوه مىدادند و مردم را به حقيقت آنآگاه مىساختند.(مترجم).
6) كامل ابناثير، ج 3، ص 301.
7) و 8) . بقره (2) آيه 54.
نظرات شما عزیزان: