حضرت در ايام خلافت خود، صرف رفع اختلاف داخلى بود و پس از گذشت زمان كوتاه ، صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در مسجد كوفه در سر نماز به دست بعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب 21 همان ماه شهيد شد (249) .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام به شهادت تاريخ و اعتراف دوست و دشمن در كمالات انسانى نقيصه اى نداشت و در فضائل اسلامى نمونه كاملى از تربيت پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود.
بحثهايى كه در اطراف شخصيت او شده و كتابهايى كه در اين باره شيعه و سنى و ساير مطلعين و كنجكاوان نوشته اند، در باره هيچيك از شخصيت هاى تاريخ اتفاق نيفتاده است .
على عليه السّلام در علم و دانش ، داناترين ياران پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ساير اهل اسلام بود و نخستين كسى است در اسلام كه در بيانات علمى خود، در استدلال و برهان را باز كرد و در معارف الهيّه بحث فلسفى نمود و در باطن قرآن سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترين عرب بود در سخنرانى (چنانكه در بخش اوّل كتاب نيز اشاره شد).
على عليه السّلام در شجاعت ضرب المثل بود و در آن همه جنگها كه در زمان پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پس از آن شركت كرد، هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ حنين و جنگ خيبر و جنگ خندق ، ياران پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لشكريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار نمودند، هرگز پشت به دشمن نكرد و هرگز نشده كه كسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآويزد و جان به سلامت برد و در عين حال با كمال توانايى ، ناتوانى را نمى كشت و فرارى را دنبال نمى كرد و شبيخون نمى زد و آب به روى دشمن نمى بست .
از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه به قلعه نمود، دست به حلقه در رسانيده با تكانى در قلعه را كنده به دور انداخت (250) .
و همچين روز فتح مكه كه پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر به شكستن بتها نمود، بت ((هبل )) كه بزرگترين بتهاى مكه و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب كرده بودند، على عليه السّلام به امر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پاى روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه رفت و ((هبل )) را از جاى خود كند و پايين انداخت (251) .
على عليه السّلام در تقواى دينى و عبادت حق نيز يگانه بود، پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ كسانى كه نزد وى از تندى على عليه السّلام گله مى كردند مى فرمايد:((على را سرزنش نكنيد؛ زيرا وى شيفته خداست (252) )).
ابودرداى صحابى پيكر آن حضرت را در يكى از نخلستهانهاى مدينه ديد كه مانند چوب خشك افتاده است ، براى اطلاع ، به خانه آن حضرت آمد و به همسر گرامى وى كه دختر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، درگذشت همسرش را تسليت گفت ، دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:((پسر عم من نمرده است بلكه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و اين حال براى وى بسيار اتفاق مى افتد)).
على عليه السّلام در مهربانى به زيردستان و دلسوزى به بينوايان و بيچارگان و كرم و سخا به فقرا و مستمندان ، قصص و حكايات بسيار دارد. آن حضرت هر چه را به دستش مى رسيد در راه خدا به مستمندان و بيچارگان مى داد و خود با سخت ترين و ساده ترين وضعى زندگى مى كرد. آن حضرت كشاورزى را دوست مى داشت و غالبا به استخراج قنوات و درختكارى و آباد كردن زمينهاى باير مى پرداخت ولى از اين راه هر ملكى را كه آباد مى كرد و يا هر قناتى را كه بيرون مى آرود وقف فقرا مى فرمود و اوقاف آن حضرت كه به صدقه على معروف بود در اواخر عهد وى ، عوايد ساليانه قابل توجهى (24 هزار دينار طلا) داشت (253) .
امام دوّم
امام حسن مجتبى عليه السّلام آن حضرت و برادرش امام حسين عليه السّلام دو فرزند اميرالمؤ منين على عليه السّلام بودند از حضرت فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پيغمبراكرم بارها مى فرمود كه :((حسن و حسين فرزندان منند)) و به پاس همين كلمه ، على عليه السّلام به ساير فرزندن خود مى فرمود:((شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند (254) )).
امام حسن عليه السّلام سال سوم هجرت در مدينه متولد شد (255) و هفت سال و خرده اى جد خود را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه با رحلت حضرت فاطمه ، سه ماه يا شش ماه بيشتر فاصله نداشت ، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن عليه السّلام پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت ، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت و در اين مدت معاويه كه دشمن سرسخت على عليه السّلام و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در ابتدا به نام خونخواهى خليفه سوم و اخيرا به دعوى صريح خلافت ) جنگيده بود به عراق كه مقر خلافت امام حسن عليه السّلام بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد و از سوى ديگر سرداران لشكريان امام حسن عليه السّلام را تدريجا با پولهاى گزاف و نويدهاى فريبنده اغوا نمود و لشكريان را بر آن حضرت شورانيد (256) .
بالا خره آن حضرت به صلح مجبور شده ، خلافت ظاهرى را با شرايطى (به شرط اينكه پس از درگذشت معاويه دوباره خلافت به امام حسن عليه السّلام برگردد و خاندان و شيعيانش از تعرض مصون باشند) به معاويه واگذار نمود (257) معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را قبضه كرد و وارد عراق شد و در سخنرانى عمومى رسمى شرايط صلح را الغاء نمود (258) و از هر راه ممكن استفاده كرده سخت ترين فشار و شكنجه را به اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت .
امام حسن عليه السّلام در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى حتى در داخل خانه خود نداشت و بالا خره در سال پنجاه هجرى به تحريك معاويه به دست همسر خود مسموم وشهيد شد (259) .
امام حسن عليه السّلام در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود و تا پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در قيد حيات بود، او و برادرش در كنار آن حضرت جاى داشتند و گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد.
عامه و خاصه از پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده اند كه در باره حسن و حسين عليهماالسّلام فرمود: اين دو فرزند من امام مى باشند خواه برخيزند و خواه بنشينند (كنايه است از تصدى مقام خلافت ظاهرى و عدم تصدى آن (260) ) )). و روايات بسيار از پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اميرالمؤ منين على عليه السّلام در امامت آن حضرت بعد از پدر بزرگوارش ، وارد شده است .
امام سوم
امام حسين (سيدالشهداء) فرزند دوم على عليه السّلام از فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در سال چهارم هجرى متولد شده است . آن حضرت پس از شهادت برادر بزرگوار خود امام حسن مجتبى عليه السّلام به امر خدا و طبق وصيت وى ، به امامت رسيد (261) .
امام حسين عليه السّلام ده سال امامت نمود و تمام اين مدت را به استثناى (تقريبا) شش ماه آخر در خلافت معاويه واقع بود و در سخت ترين اوضاع و ناگوارترين احوال با نهايت اختناق زندگى مى فرمود زيرا گذشته از اينكه مقررات و قوانين دينى اعتبار خود را از دست داده بود و خواسته هاى حكومت جايگزين خواسته هاى خدا و رسول شده بود و گذشته از اينكه معاويه و دستياران او از هر امكانى براى خرد كردن و از ميان بردن اهل بيت و شيعيانشان و محو نمودن نام على و آل على استفاده مى كردند، معاويه در صدد تحكيم اساس خلافت فرزند خود يزيد برآمده بود و گروهى از مردم به واسطه بى بندوبارى يزيد، از اين امر خشنود نبودند، معاويه براى جلوگيرى از ظهور مخالفت ، به سخت گيريهاى بيشتر و تازه ترى دست زده بود.
امام حسين خواه ناخواه اين روزگار تاريك را مى گذرانيد و هرگونه شكنجه و آزار روحى را از معاويه و دستياران وى تحمل مى كرد تا در اواسط سال شصت هجرى ، معاويه درگذشت و پسرش يزيد به جاى پدر نشست (262) .
بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت ، اجرا مى شد و زيردستان بويژه سرشناسان دست بيعت و موافقت و طاعت به سلطان يا امير مثلاً مى دادند و مخالف بعد از بيعت ، عار و ننگ قومى بود و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرمى مسلم شمرده مى شد و در سيره پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى الجمله يعنى در جايى كه به اختيار و بدون اجبار انجام مى يافت ، اعتبار داشت .
معاويه نيز از معاريف قوم براى يزيد بيعت گرفته بود ولى متعرض حال امام حسين عليه السّلام نشده و به آن حضرت تكليف بيعت ننموده بود و بالخصوص به يزيد وصيت كرده بود (263) كه اگر حسين بن على از بيعت وى سر باز زند پيگيرى نكند و با سكوت و اغماض بگذراند؛ زيرا پشت و روى مسئله را درست تصور كرده عواقب وخيم آن را مى دانست .
ولى يزيد در اثر خودبينى و بى باكى كه داشت ، وصيت پدر را فراموش كرد، بى درنگ پس از درگذشت پدر به والى مدينه دستور داد كه از امام حسين براى وى بيعت گيرد و گرنه سرش را به شام فرستد (264) !!
پس از آنكه والى مدينه درخواست يزيد را به امام حسين عليه السّلام ابلاغ كرد آن حضرت براى تفكر در اطراف قضيه مهلت گرفت و شبانه با خاندان خود به سوى مكه حركت فرمود و به حرم خدا كه در اسلام ماءمن رسمى مى باشد پناهده شد.
اين واقعه در اواخر ماه رجب و اوايل ماه شعبان سال شصت هجرى بود و امام حسين عليه السّلام تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگى بسر برد و اين خبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد. از يك سوى بسيارى از مردم كه از بيدادگريهاى دوره معاويه دلخور بودند و خلافت يزيد بر نارضايتيشان مى افزود با آن حضرت مراوده و اظهار همدردى مى كردند و از يك سوى سيل نامه از عراق و بويژه از شهر كوفه به شهر مكه سرازير مى شد و از آن حضرت مى خواستند كه به عراق رفته و به پيشوايى و رهبرى جمعيت پرداخته براى برانداختن بيداد و ستم قيام كند. و البته اين جريان براى يزيد خطرناك بود.
اقامت امام حسين عليه السّلام در مكه ، ادامه داشت تا موسم حج رسيد و مسلمانان جهان به عنوان حج ، گروه گروه و دسته دسته وارد مكه و مهياى انجام عمل حج مى شدند، آن حضرت اطلاع پيدا كرد كه جمعى از كسان يزيد در زى حجاج وارد مكه شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام بسته اند آن حضرت را در اثناء عمل حج به قتل رسانند (265) .
آن حضرت عمل خود را مخفف ساخته تصميم به حركت گرفت و در ميان گروه انبوه مردم سرپا ايستاده سخنرانى كوتاهى كرده (266) حركت خود بسوى عراق خبر داد. وى در اين سخنرانى كوتاه شهادت خود را گوشزد مى نمايد و از مسلمانان استمداد مى كند كه در اين هدف ياريش نمايند و خون خود را در راه خدا بذل كنند و فرداى آن روز با خاندان و گروهى از ياران خود رهسپار عراق شد.
امام حسين عليه السّلام تصميم قطعى گرفته بود كه بيعت نكند و به خوبى مى دانست كه كشته خواهد شد و نيروى جنگى شگرف و دهشتناك بنى اميه كه با فساد عمومى و انحطاط فكرى و بى ارادگى مردم و خاصه اهل عراق تاءييد مى شد، او را خرد و نابود خواهد كرد.
جمعى از معاريف به عنوان خيرخواهى سر راه را بر وى گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند، ولى آن حضرت در پاسخ فرمود كه من بيعت نمى كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضا نمى نمايم و مى دانم كه به هر جا روم و در هر جا باشم مرا خواهند كشت و اينكه مكه را ترك مى گويم براى رعايت حرمت خانه خداست كه با ريختن خون من هتك نشود (267) .
امام حسين عليه السّلام راه كوفه را پيش گرفت ، در اثناى راه كه هنوز چند روز راه تا كوفه داشت ، خبر يافت كه والى يزيد در كوفه نماينده امام را با يك نفر از معاريف شهر كه طرفدارى جدى بود، كشته و به دستور وى ريسمان به پايشان بسته در كوچه و بازار كوفه كشيده اند (268) و شهر و نواحى آن تحت مراقبت شديد درآمده و سپاه بى شمار دشمن در انتظار وى بسر مى برند و راهى جز كشته شدن در پيش نيست . همينجا بود كه امام تصميم قطعى خود را به كشته شدن بى ترديد اظهار داشت و به سير خود ادامه داد (269) .
در هفتاد كيلومترى كوفه (تقريبا) در بيابانى به نام كربلا، آن حضرت و كسانش به محاصره لشگريان يزيد درآمدند و هشت روز توقف داشتند كه هر روز حلقه محاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر مى شد و بالا خره آن حضرت و خاندان و كسانش با شماره ناچيز، در ميان حلقه هاى متشكل از سى هزار مرد جنگى قرار گرفتند (270) .
در اين چند روز امام به تحكيم موضع خود پرداخته ياران خود را تصفيه نمود، شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود در ضمن سخنرانى كوتاهى اظهار داشت كه : ما جز مرگ و شهادت در پيش نداريم و اينان با كسى جز من كار ندارند، من بيعت خود را از شما برداشتم هر كه بخواهد مى تواند از تاريكى شب استفاده نموده جان خود را از اين ورطه هولناك برهاند.
پس از آن فرمود چراغها را خاموش كردند و اكثر همراهان كه براى مقاصد مادى همراه بودند پراكنده شدند و جز جماعت كمى از شيفتگان حق (نزديك به چهل تن از ياران امام ) و عده اى از بنى هاشم كسى نماند.
امام عليه السّلام بار ديگر بازماندگان را جمع كرده و به مقام آزمايش درآورده در خطابى كه به ياران و خويشاوندان هاشمى خود كرد، اظهار داشت كه : اين دشمنان تنها با من كار دارند، هر يك از شما مى توانيد از تاريكى شب استفاده كرده از خطر نجات يابد، ولى اين بار هر يك از ياران باوفاى امام با بيانهاى مختلف پاسخ دادند كه ما هرگز از ره حق كه تو پيشواى آنى روى نخواهيم تافت و دست از دامن پاك تو نخواهيم برداشت و تا رمقى در تن و قبضه شمشير به دست داريم از حريم تو دفاع خواهيم نمود (271) .
نظرات شما عزیزان: