(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ ) (166)
صفات فعل
صفات (علاوه بر آنچه گذشت ) با انقسام ديگرى منقسم مى شوند به صفات ذات و صفات فعل . توضيح اينكه : صفت گاهى با خود موصوف قائم است مانند حيات و علم و قدرت كه با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما مى توانيم انسان را به تنهايى با آنها متصف فرض كنيم اگر چه غير از وى چيز ديگر فرض نكنيم و گاهى تنها با موصوف قائم نيست و موصوف براى اينكه با آن صفت متصف شود، نيازمند تحقق چيز ديگرى است مانند نويسندگى و سخنگويى و خواستارى ونظاير آنها؛ زيرا انسان وقتى مى تواند نويسنده باشد كه دوات و قلم و كاغذ مثلاً فرض شود و وقتى سخنگو مى شود كه شنونده اى فرض شود و وقتى خواستار مى شود كه خواستنى وجود داشته باشد و تنها فرض انسان در تحقق اين صفات ، كافى نيست .
از اينجا روشن مى شود كه صفات حقيقى خداى متعال (چنانكه گذشت عين ذاتند) تنها از قسم اول مى باشند و اما قسم دوم كه در تحقق آنها پاى غير در ميان است و هر چه غير اوست آفريده او و در پيدايش پس از اوست ، صفتى را كه با پيدايش خود به وجود مى آورد نمى شود صفت ذات و عين ذات خداى متعال گرفت .
صفاتى كه براى خداى متعال بعد از تحقق آفرينش ، ثابت مى شود مانند آفريدگار، كردگار، پروردگار، زنده كننده ، ميراننده ، روزى دهنده ونظاير آنها عين ذات نيستند بلكه زايد بر ذاتند و صفت فعلند.
مراد از ((صفت فعل )) اين است كه پس از تحقق فعل ، معناى صفت از فعل گرفته شود نه از ذات ، مانند آفريدگار كه پس از تحقق آفرينش از آفريده ها آفريدگار بودن خداى متعال ماءخوذ و مفهوم مى شود و با خود آفريده ها قائم است نه با ذات مقدس خداى متعال تا ذات با پيدايش صفت از حالى به حالى تغيير كند.
شيعه دو صفت اراده و كلام را به معنايى كه از لفظ آنها فهميده مى شود (اراده به معناى خواستن ، ((كلام )) يعنى كشف لفظى از معنا) صفت فعل مى دانند (167) و معظم اهل سنت آنها را به معناى علم گرفته و صفت ذات مى شمارند.
قضا و قدر
قانون عليت در جهان هستى به نحو استثنا ناپذير، حكمفرما و جارى است . به مقتضاى اين قانون ، هر يك از پديده هاى اين جهان در پيدايش خود به عللى (اسباب و شرايط تحقق ) بستگى دارد كه با فرض تحقق همه آنها (كه علت تامه ناميده مى شود) پيدايش آن پديده (معلول مفروض ) ضرورى (جبرى ) است و با فرض فقدان همه آنها يا برخى از آنها پيدايش پديده نامبرده محال است . با بررسى و كنجكاوى اين نظريه ، دو مطلب ذيل براى ما روشن مى شود:
1 - اگر يك پديده (معلول ) را با مجموع علت تامه و همچنين با اجزاى علت تامه اش بسنجيم ، نسبت آن به علت تامه نسبت ضرورت (جبر) خواهد بود و نسبتش به هر يك از اجزاى علت تامه (كه علت ناقصه ناميده مى شود) نسبت امكان است ؛ زيرا جزء علت نسبت به معلول تنها امكان وجود را مى دهد، نه ضرورت وجود را.
بنابراين ، جهان هستى كه هر پديده از اجزاى آن در پيدايش خود بستگى ضرورى به علت تامه خود دارد، ضرورت در سراسر آن حكمفرما و پيكره آن از يك سلسله حوادث ضرورى و قطعى تنظيم شده است ، با اين حال صفت امكان در اجزاى آن (پديده ها كه به غير علت تامّه خود نسبت و ارتباط دارند) محفوظ مى باشد.
قرآن كريم در تعليم خود اين حكم ضرورت را به نام ((قضاى الهى )) ناميده ؛ زيرا همين ضرورت از هستى دهنده جهان هستى سرچشمه گرفته و از اين روى حكم و قضايى است حتمى كه قابل تخلف نيست و عادلانه مى باشد كه استثنا و تبعيض برنمى دارد.
خداى متعال مى فرمايد:
(اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَاْلاَمْرُ ) (168)
و مى فرمايد:
(اِذا قَضى اَمْراً فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ) (169)
و مى فرمايد:
(وَاللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ ) (170)
2 - هر يك از اجزاى علت ، اندازه و الگويى مناسب خود نسبت به معلول مى دهد و پيدايش معلول موافق و مطابق مجموع اندازه هايى است كه علت تامه برايش معين مى كند مثلاً عللى كه تنفس را براى انسان به وجود مى آورد تنفس مطلق را ايجاد نمى كند بلكه اندازه معينى از هواى مجاور دهان و بينى را در زمان معين و مكان معين و شكل معين از مجراى تنفس به محوطه ريه مى فرستد و عللى كه ابصار را براى انسان بوجود مى آورد (و انسان نيز جزء آنهاست ) ابصار بى قيد و شرط را محقق نمى سازد بلكه ابصارى كه به واسطه وسائل آن از هر جهت براى وى اندازه گرفته شده ايجاد مى كند اين حقيقت در همه پديده هاى جهان و حوادثى كه در آن اتفاق مى افتد بدون تخلف جارى است .
قرآن كريم در تعليم خود اين حقيقت را ((قدر)) ناميده و به چنانكه مى فرمايد:
(اِنّا كُلَّ شَىْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ) (171) .
و مى فرمايد:
(وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ) (172)
و چنانكه به موجب قضاى الهى هر پديده و حادثه اى كه در نظام آفرينش جاى مى گيرد ضرورى الوجود و غير قابل اجتناب است همچنين به موجب ((قدر)) هر پديده و حادثه اى كه به وجود مى آيد از اندازه اى كه از جانب خدا برايش معين شده هرگز كمترين تخلف و تعدى نخواهد نمود.
انسان و اختيار
فعلى كه انسان انجام مى دهد يكى از پديده هاى جهان آفرينش است و پيدايش آن مانند ساير پديده هاى جهان بستگى كامل به علت دارد و نظر به اينكه انسان جزء جهان آفرينش و ارتباط وجودى با اجزاى ديگر جهان دارد، اجزاى ديگر را در فعل وى بى اثر نمى توان دانست ؛ مثلاً لقمه نانى كه انسان مى خورد، براى انجام اين فعل چنانكه وسايل دست و پا و دهان و علم و قدرت و اراده لازم است ، وجود نان در خارج و در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرايط ديگر زمانى و مكانى براى انجام عمل لازم است كه با نبودن يكى از آنها فعل غير مقدور است و با تحقق همه آنها (تحقق علت تامه ) تحقق فعل ضرورى است .
و چنانكه گذشت ضرورى بودن فعل نسبت به مجموع اجزاى علت تامه منافات با اين ندارد كه نسبت فعل انسان كه يكى از اجزاى علت تامه است نسبت امكان باشد.
انسان امكان يعنى اختيار فعل را دارد و ضرورى بودن نسبت فعل به مجموع اجزاى علت موجب ضرورى بودن نسبت فعل به برخى از اجزاى آن كه انسان است نمى باشد.
درك ساده و بى آلايش انسان نيز اين نظر را تاءييد مى كند؛ زيرا ما مى بينيم مردم با نهاد خدادادى خود ميان امثال خوردن و نوشيدن و رفتن و آمدن و ميان صحت و مرض و بزرگى و كوچكى ، بلندى قامت ، فرق مى گذارند و قسم اول را كه با خواست و اراده انسان ارتباط مستقيم دارد در اختيار شخص مى دانند و مورد امر و نهى و ستايش و نكوهش قرار مى دهند برخلاف قسم دوم كه در آنها تكليفى متوجه انسان نيست .
در صدر اسلام ميان اهل سنّت در خصوص افعال انسان ، دو مذهب مشهور بود؛ گروهى از اين روى كه افعال انسان متعلق اراده غير قابل تخلف خداست ، انسان را در افعال خود مجبور مى دانستند! و ارزش براى اختيار و اراده انسان نمى ديدند و گروهى انسان را در فعل خود مستقل مى دانستند و ديگر متعلق اراده خدايى نديده از حكم ((قدر)) خارج مى شمردند.
ولى به حسب تعليم اهل بيت كه با ظاهر تعليم قرآن مطابقت دارد، انسان در فعل خود مختار است ولى مستقل نيست ، بلكه خداى متعال از راه اختيار، فعل را خواسته است و به حسب تعبير سابق ما: خداى متعال از راه مجموع اجزاى علت تامه كه يكى از آنها اراده و اختيار انسان مى باشد، فعل را خواسته و ضرورت داده است و در نتيجه اينگونه خواست خدايى فعل ضرورى و انسان نيز در آن مختار مى باشد؛ يعنى فعل نسبت به مجموع اجزاى علت خود، ضرورى و نسبت به يكى از اجزاء كه انسان باشد، اختيارى و ممكن است .
امام ششم (ع ) مى فرمايد:((نه جبر است و نه تفويض بلكه امرى است ميان دو امر (173) )).
2 - پيغمبرشناسى
به سوى هدف - هدايت عمومى
دانه گندمى كه در شكم خاك با شرايط مناسبى قرار مى گيرد، شروع به رشد و نمو كرده به شاهراه تحول مى افتد و هر لحظه صورت و حالت تازه اى به خود گرفته با نظم و ترتيب مشخصى راهى را مى پيمايد تا يك بوته اى كامل ، داراى خوشه هاى گندم مى شود و اگر يكى از دانه هاى آن به زمين افتد باز مسير گذشته را آغاز كرده به سرانجام مى رساند، و اگر هسته ميوه اى است در مهد زمين آغاز حركت نموده ، پوست را شكافته جوانه سبزى مى دهد و راه منظم و مشخصى را پيموده بالا خره درختى برومند و سرسبز و باردار مى شود.
اگر نطفه حيوانى است در ميان تخم يا در رحم مادر، شروع به تكامل نموده راه مشخصى را كه ويژه همان حيوان نطفه اى است ، سير نموده ، فردى كامل از همان حيوان مى شود.
اين راه مشخص و سير منظم در هر يك از انواع آفرينش كه در اين جهان مشهودند برقرار و در سرنوشت همان نوع است و هرگز بوته سبز گندم كه از دانه شروع نموده به گوسفند يا بز يا فيل نمى رسد و هرگز حيوانى ماده كه از نر خود باردار گشته ، خوشه گندم يا درخت چنار نمى زايد حتى اگر نقصى در تركيب اعضا يا در عمل طبيعى نوزادى پيدا شود مثلاً گوسفندى بى چشم يا بوته گندمى بى خوشه به وجود آيد، ما ترديد نمى كنيم كه به يك آفت و سبب مخالف مستند مى باشد.
نظم و ترتيب مداوم در تحول و تكون اشياء و اختصاص هر نوع از انواع آفرينش در تحول و تكامل خود به نظامى خاص ، براى متتبع كنجكاو و غير قابل انكار مى باشد. از اين نظريه روشن دو مسئله ديگر مى توان نتيجه گرفت :
1 - در ميان مراحل كه نوعى از انواع آفرينش از آغاز پيدايش تا انجام آن مى پيمايد يك اتصال و ارتباطى برقرار است مانند اينكه نوع نامبرده در هر يك از مراحل تحول و تكون خود از پشت سر دفع و از پيش رو جذب مى شود.
2 - نظر به اتصال و ارتباط نامبرده آخرين مرحله سير هر نوع از آغاز پيدايش مطلوب و مورد توجه تكوينى همان پديده نوعى است چنانكه مغز گردويى كه در زير خاك جوانه سبز مى دهد از همان وقت متوجه يك درخت برومند گردويى است و جنين در تخم يا در رحم ، از آغاز تكون به سوى حيوان كاملى رهسپار مى باشد.
قرآن كريم در تعليم خود (كه مطلق آفرينش و پرورش اشياء را به خدا نسبت مى دهد) اين رهسپارى و كشش را كه هر نوع از انواع آفرينش در راه كمال خود دارد به هدايت الهى و رهبرى خدايى نسبت مى دهد؛ چنانكه مى فرمايد:
(الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ) (174) .
و مى فرمايد:
(اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى وَالَّذى قَدَّرَ فَهَدى ) (175)
و به نتيجه هاى نامبرده اشاره كرده مى فرمايد:
(وَلِكُلّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيها ) (176)
و مى فرمايد:
(وَما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ) (177)
هدايت خصوصى
بديهى است نوع انسان از اين كليات مستثنا نيست و همين هدايت تكوينى كه در همه انواع آفرينش حكومت مى كند در وى نيز حكومت خواهد كرد و چنانكه هر نوع با سرمايه اختصاصى خود به سوى كمال خود رهسپار مى شود و هدايت مى يابد، انسان نيز با هدايت تكوينى به سوى كمال واقعى خود هدايت يابد. انسان در عين اينكه با انواع ديگر نباتى و حيوانى در بسيارى از خصايص شريك است ، خصيصه اختصاصى دارد كه از ديگران تميزش مى دهد و آن ((خرد)) است .
((خرد)) است كه انسان به واسطه آن به تفكر پرداخته و از هر وسيله اى ممكن به نفع خود استفاده مى نمايد. در فضاى بيكران آسمانها اوج مى گيرد و در اعماق درياها شناورى مى كند و در سطح زمين از انواع جماد و نبات و حيوان استثمار و استخدام مى نمايد و حتى از همنوعان خود تا جايى كه مى توان سود مى گيرد.
انسان به حسب طبع اولى سعادت و كمال خود را در آزادى مطلق خود مى بيند ولى نظر به اينكه سازمان وجوديش سازمان اجتماعى است و نيازمنديهاى بى شمار دارد كه هرگز به تنهايى توانايى رفع آنها را ندارد و در صورت اجتماع و تعاون با همنوعان خود كه آنان نيز همان غريزه خودخواهى و آزادى دوستى را دارند، ناگزير است مقدارى از آزادى خود را در اين راه از دست بدهد، در برابر سودى كه از ديگران مى برد سودى بدهد و معادل آنكه از رنج ديگران بهره مى گيرد، از رنج خود بهره بدهد؛ يعنى ((اجتماع تعاونى )) را از روى ناچارى مى پذيرد.
اين حقيقت از حال نوزادان و كودكان ، بسيار روشن است ؛ نوزادان در آغاز درخواستهاى خود به چيزى جز زور و گريه متوسل نمى شوند و نيز زير بار هيچ قانون و مقرراتى نمى روند، ولى تدريجا به حسب تكامل فكر مى فهمند كه كار زندگى تنها با سركشى و زورگويى پيش نمى رود و كم كم به حال فرد اجتماعى نزديك مى شوند تا در سن يك فرد اجتماعى كه تفكر كامل دارد به همه مقرارت اجتماعى محيط خود، رام مى گردند، انسان به دنبال پذيرفتن ((اجتماع تعاونى )) وجود قانون را لازم مى شمرد كه در اجتماع حكومت كرده وظيفه هر يك از افراد را معين و سزاى هر متخلف را مشخص سازد. قانونى كه با جريان عملى آن هر يك از افراد جامعه به سعادت واقعى خود برسند و نيكبختى را كه معادل ارزش اجتماعى وى مى باشد بيابند.
اين قانون همان قانون عملى همگانى است كه بشر از روز پيدايش تا امروز پيوسته خواهان و شيفته آن است و هميشه آن در سرلوحه آرزوهاى خود قرار داده در برآوردن آن تلاش مى كند، بديهى است اگر چنين چيزى امكان نداشت و در سرنوشت بشريت نوشته نشده بود، خواست هميشگى بشر قرار نمى گرفت (178) .
خداى متعال به حقيقت اين اجتماع بشرى اشاره نموده مى فرمايد:
نظرات شما عزیزان: