(وَاَنْزَلَنْا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ ) (117) .
و مى فرمايد:
(هُو الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمِّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ ) (118)
و مى فرمايد:
(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) (119) .
پر روشن است كه اگر گفتار و رفتار پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حتى سكوت و امضاى آن حضرت براى ما، مانند قرآن حجت نبود آيات مذكوره مفهوم درستى نداشت ، پس بيان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى كسانى كه از آن حضرت مى شنوند يا با نقل قابل اعتماد نقل مى شود حجت و لازم الاتباع است . و همچنين با تواتر (120) قطعى از آن حضرت رسيده است كه بيان اهل بيت وى مانند بيان خودش مى باشد و به موجب اين حديث و احاديث نبوى قطعى ديگر بيان اهل بيت تالى بيان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد و اهل بيت در اسلام سمت مرجعيت علمى داشته در بيان معارف و احكام اسلام هرگز خطا نمى كنند و بيانشان به طريق مشافهه يا نقل ، قابل اعتماد و حجت است .
از اين بيان روشن مى شود كه ظواهر دينى كه در تفكر اسلامى مدرك و ماءخذ مى باشد دو گونه اند ((كتاب و سنت )) و مراد از ((كتاب )) ظواهر آيات كريمه قرآنى مى باشد و مراد از ((سنت )) حديثى است كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السّلام رسيده باشد.
حديث صحابه
اما احاديثى كه از صحابه نقل مى شود اگر متضمن قول يا فعل پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد و مخالف با حديث اهل بيت نباشد، قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راءى خود صحابى باشد، داراى حجيتى نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمانان است و خود صحابه نيز با يك نفر صحابى معامله يكنفر مسلمان مى كردند.
بحث مجدد در كتاب و سنت
كتاب خدا (قرآن ) ماءخذ اساسى هرگونه تفكر اسلامى است و اوست كه ماَّخذ ديگر دينى را اعتبار و حجيّت مى دهد و از همين جهت بايد براى همگان قابل فهم باشد.
گذشته از اين ، خود قرآن كريم ، خود را نور و روشن كننده همه چيز معرفى مى كند و هم در مقام تحدى از مردم درخواست مى كند كه در آيات آن تدبر كرده ببينند كه هيچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مى توانند، كتابى مانند آن بسازند و معارضه اش كنند. روشن است كه اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اينگونه خطابات مورد نداشت .
البته نبايد پنداشت كه اين مطلب (كه قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است ) با مطالب سابق كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او در معاريف اسلامى كه در حقيقت مضامين قرآن كريم مى باشند، مراجع علمى هستند، منافات دارد؛ زيرا بخشى از معارف اسلامى كه احكام و قوانين شريعت مى باشد، قرآن كريم تنها كليات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصيل آنها مانند احكام نماز و روزه و داد و ستد و ساير عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حديث اهل بيت ) متوقف است .
و بخشى ديگر كه معارف اعتقادى و اخلاقى است اگرچه مضامين و تفاصيل آنها قابل فهم عموم مى باشد ولى در درك معانى آنها روش اهل بيت را بايد اتخاذ نمود و هر آيه قرآنى را با آيات ديگر قرآنى توضيح داده و تفسير كرد نه به راءى و نظر خود كه از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشين شده و با آن ماءنوس گرديده ايم .
على عليه السّلام مى فرمايد:(( برخى از قرآن با برخى ديگر به سخن درآمده معناى خود را مى فهماند و بعضى از آنها به بعضى ديگر گواهى مى دهد (121) )).
و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:((بخشى از قرآن بخش ديگر را تصديق مى كند (122) )).
و نيز مى فرمايد:((هر كه قرآن را به راءى خود تفسير كند، براى خود در آتش جايگاه مى سازد (123) )).
مثالى ساده براى تفسير قرآن به قرآن : خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جايى مى فرمايد:((برايشان باران بد، بارانيديم )) (124) و در جاى ديگر، اين كلمه را به كلمه اى ديگر تبديل كرده مى فرمايد:((برايشان سنگ بارانيديم (125) )). و از انضمام آيه دوم به آيه اول روشن مى شود كه مراد از باران بد، سنگهاى آسمانى است كسى كه با نظر كنجكاوى و در احاديث اهل بيت و در رواياتى كه از مفسرين صحابه و تابعين در دست است رسيدگى نمايد ترديد نمى كند كه روش تفسير قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى باشد.
ظاهر و باطن قرآن
چنانكه فهميديم قرآن كريم با بيان لفظى خود مقاصد دينى را روشن مى كند و دستوراتى در زمينه اعتقاد و عمل به مردم مى دهد ولى مقاصد قرآن تنها به اين مرحله منحصر نيست بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد مرحله اى معنوى و مقاصدى عميقتر و وسيعتر قرار دارد كه خواص با دلهاى پاك خود مى تواند بفهمند.
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه معلم خدائى قرآن است مى فرمايد:((قرآن ظاهرى انيق (زيبا و خوش آيند) و باطنى عميق دارد (126) )).
و نيز مى فرمايد:((قرآن بطن دارد و بطنش نيز بطن دارد تا هفت بطن (127) )) و در كلمات ائمه اهل بيت نيز از باطن قرآن بسيار نامبرده شده است (128) .
ريشه اصلى اين روايات مثلى است كه خداى متعال در سوره رعد، آيه 17 مى زند؛ خداى تعالى در اين آيه افاضه هاى آسمانى را تشبيه فرموده به بارانى كه از آسمان نازل مى شود و حيات زمين و اهل زمين بسته به آن است ، با آمدن باران ، سيل راه مى افتد و مسيلهاى گوناگون هركدام به اندازه ظرفيت خود از آن سيل برداشته جريان پيدا مى كند، روى سيل در جريان خود با كفى پوشيده شده است ولى در زير كف ، همان آب قرار دارد كه حياتبخش و به حال مردم سودمند مى باشد.
چنانكه اين مثل اشاره مى كند، ظرفيت افهام مردم در فراگرفتن اين معارف آسمانى كه حياتبخش درون انسان هستند - مختلف مى باشد.
كسانى هستند كه جز به ماده و زندگى مادى چند روزه اين جهان گذران به چيزى اصالت نمى دهند و جز مشتهيات مادى ، به چيزى دل نمى بندند و جز محروميتهاى مادى از چيزى نمى ترسند. اينان با اختلاف مراتبى كه دارند حداكثر آنچه از معارف آسمانى بپذيرند اين است كه اعتقادات اجمالى را باور كنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمايند و بالا خره خداى يگانه را به اميد ثواب اخروى يا از ترس عقاب اخروى بپرستند.
و كسانى هستند كه در اثر صفاى فطرت ، سعادت خود را در دلبستگى به لذايذ گذران و زندگى چند روزه اين جهان نمى بينند و سود و زيان و شيرين و تلخ اين سرا پيش ايشان جز پندارى فريبنده نيست و ياد گذشتگان كاروان هستى كه كامروايان ديروز و افسانه هاى امروز مى باشند، درس عبرتى است كه پيوسته برايشان تلقين مى شود.
اينان طبعا با دلهاى پاك خودشان متوجه جهان ابديت مى شوند و به نمودهاى گوناگون اين جهان ناپايدار به نظر آيه و نشانه نگاه مى كنند و هيچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمى دهند.
آن وقت است كه از دريچه آيات و نشانه هاى زمينى و آسمانى نور نامتناهى عظمت كبرياى خداى پاك را با درك معنوى مشاهده مى كنند و دلهاى پاكشان يكجا شيفته درك رمزهاى آفرينش مى شود و به جاى اينكه در چاله تنگ سودپرستى شخصى ، زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابديت به پرواز درآمده ، اوج مى گيرند.
وقتى كه از راه وحى آسمانى مى شنوند كه خداى تعالى از پرستش بتها نهى مى كند و ظاهر آن مثلاً نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است ، به سبب تجليل از اين نهى مى فهمند كه غير از خدا را نبايد اطاعت كرد؛ زيرا حقيقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مى فهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر مى فهمند كه به خواستهاى نفس نبايد تسليم شد و از آن بالاتر مى فهمند كه نبايد به غير خدا توجه نمود.
و همچنين وقتى كه از زبان قرآن مى شنوند كه به نماز امر مى كند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است ، به حسب باطن از آن مى فهمند كه بايد با دل و جان ، كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر مى فهمند كه بايد در برابر حق ، خود را هيچ شمرد و فراموش كرد تنها به ياد خدا پرداخت . چنانكه پيداست معانى باطنى كه در دو مثال گذشته يادآورى شد، مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نيست ولى درك آنها براى كسى كه به تفكر وسيعترى پرداخته جهان بينى را به خود بينى ترجيح مى دهد، اجتناب ناپذير مى باشد.
با بيان گذشته ، معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد. و نيز روشن شد كه باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمى كند بلكه به منزله روحى است كه جسم خود را حيات مى بخشد و اسلام كه دينى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهميّت قرار مى دهد، از قوانين ظاهرى خود كه مصلح جامعه مى باشند و از عقايد ساده خود كه نگهبان قوانين نامبرده هستند، هرگز دست بردار نيست .
چگونه ممكن است جامعه اى به دستاويز اينكه دل انسان بايد پاك باشد و ارزش براى عمل نيست ، با هرج و مرج زندگى كند و به سعادت برسد؟ و چگونه ممكن است كردار و گفتار ناپاك ، دلى پاك بپروراند يا از دل پاك كردار و گفتار ناپاك ترشح نمايد؟ خداى تعالى در كتاب خود مى فرمايد:((پاكان از آن پاكان و ناپاكان از آن ناپاكانند)).
و مى فرمايد:((زمين خوب ، نبات خود را خوب مى روياند و زمين بد، جز محصول ناچيز نمى دهد (129) )).
از بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم ظاهر و باطن و باطنش نيز مراتب مختلفه دارد و حديث نيز كه مبين مضمون قرآن كريم است به همان حال خواهد بود.
تاءويل قرآن
در صدر اسلام در ميان اكثريت تسنن معروف بود كه قرآن كريم را در جايى كه دليل باشد مى توان از ظاهرش صرف كرده به معناى خلاف ظاهر حمل كرد و معمولاً معناى خلاف ظاهر ((تاءويل )) ناميده مى شد و آنچه در قرآن كريم به نام ((تاءويل )) ذكر شده به همين معنا تفسير مى گردد.
در كتاب مذهبى جماعت و همچنين در مناظره هاى مذاهب مختلفه - كه به تحرير درآمده - بسيار به چشم مى خورد كه در مسئله اى كه با اجماع علماى مذهب يا دليل ديگرى ثابت مى شود اگر با ظاهر آيه اى از آيات قرآنى مخالف باشد، آيه را تاءويل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مى كنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آيات قرآنى احتجاج مى نمايند و هركدام از دو طرف آيه ، طرف ديگر را تاءويل مى كند.
اين رويه كم و بيش به شيعه نيز سرايت نموده است و در برخى از كتب كلامى شان ديده مى شود. ولى آنچه پس از تدبر كافى در آيات قرآنى و احاديث اهل بيت به دست مى آيد اين است كه قرآن كريم در لهجه شيرين و بيان روشن و رساى خود، هرگز شيوه لغز و معما پيش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نكرده است و آنچه در قرآن كريم به نام ((تاءويل )) ذكر شده است از قبيل مدلول لفظ نيست بلكه حقايق و واقعيتهايى است كه بالاتر از درك عامه بوده كه معارف اعتقادى و احكام عملى قرآن از آنها سرچشمه مى گيرد.
آرى همه قرآن تاءويل دارد و تاءويل آن مستقيما از راه تفكر قابل درك نيست و از راه لفظ نيز قابل بيان نمى باشد و تنها پيامبران و پاكان از اولياى خدا كه از آلايشهاى بشريت پاكند، مى توانند از راه مشاهده ، آنها را بيابند. آرى ، تاءويل قرآن روز رستاخير براى همه مكشوف خواهد شد.
توضيح :
به خوبى مى دانيم آنچه بشر را وادار به سخنگويى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده ، همانا نيازمنديهاى اجتماعى مادى است . بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزير است كه منويات و محتويات ضمير خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همين منظور از صدا و گوش استمداد جويد و گاهى كم و بيش از اشاره و چشم استفاده كند. و از اينجاست كه در ميان شخص گنگ و نابينا هيچگونه تفاهم برقرار نمى شود؛ زيرا آنچه نابينا به زبان مى گويد، گنگ نمى شنود و آنچه گنگ به اشاره مى فهماند نابينا نمى بيند و از اين روى در وضع لغات و نامگذارى اشياء تاءمين نيازمندى مادى منظور بوده و براى چيزهايى و اوضاع و احوالى ، لفظ ساخته شده كه مادى و در دسترس حس يا نزديك به محسوس مى باشد چنانكه مى بينيم در مواردى كه مخاطب ما يكى از حواس را فاقد است ، اگر بخواهيم از چيزهايى كه از راه همان حس مفقود درك مى شود، سخن بگوييم دست به يك نوع تمثيل و تشبيه مى زنيم مثلاً اگر بخواهيم به يك نابيناى مادرزاد از روشنايى و رنگ ، يا به كودكى كه به حد بلوغ نرسيده از لذت عمل جنسى توصيف كنيم ، مقصود خود را با نوعى از مقايسه و تشبيه و آوردن مثل مناسب تاءديه مى كنيم ، بنابراين ، اگر فرض كنيم در جهان هستى ، واقعيتهايى وجود دارد كه از ماده و آلايش ماده منزه است (و واقع امر هم همين است ) و از گروه بشر در هر عصر يك يا چند تن انگشت شمار، استعداد درك و مشاهده آنها را دارند، چنين چيزهايى از راه بيان لفظى و تفكر عادى قابل تفهيم و درك نخواهد بود و جز با تمثيل و تشبيه نمى توان به آنها اشاره كرد.
خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد: ما اين كتاب را از قبيل لفظ، خواندنى و عربى قرار داديم شايد شما آن را تعقل كنيد و بفهميد و همانا اين كتاب نزد ما در لوح محفوظ كه اصل كتب آسمانى است ، بسى بلند پايه و محكم اساس است (فهم عادى به آن نمى رسد و در آن رخنه نمى كند (130) ))
و نيز مى فرمايد:((تحقيقا اين كتاب قرآنى است گرامى در كتابى كه از انظار عادى پنهان است ، كسى به آن مس نمى كند مگر پاك شدگان (131) )).
و همچنين در حق پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت وى مى فرمايد:((خداى متعال مى خواهد از شما اهل بيت هرگونه پليدى را ببرد و شما را پاك گرداند (132) ))
به دلالت اين آيات ، قرآن كريم از مرحله اى سرچشمه مى گيرد كه افهام مردم از رسيدن به آنجا و نفوذ كردن در آنجا زبون است ، كسى را نمى رسد كه كمترين دركى در آنجا داشته باشد جز بندگانى كه خدا آنان را پاك گردانيده است و اهل بيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن پاكانند.
نظرات شما عزیزان: