اولاً:
معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى احياى حق و عدالت و آزادى برپا خاسته و جمعى را هم عقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتى كه به منظور خود نايل شد، ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هر گونه حقكشى و تبهكارى و بى بندوبارى را از ايشان معفو داند؛ يعنى با دست و ابزارى كه بنايى را برپا كرده با همان دست و ابزار آن را خراب كند.
وثانيا:
اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مى كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفى مى نمايد از راه خود صحابه به ما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاريخ قطعى با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمى كردند، صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودن و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اى در حق همديگر روا نمى داشتند.
بنابر آنچه گذشت ، به شهادت عمل خود صحابه ، اين روايات صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى است غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه .
و اگر فرضا خداى متعال در كلام خود، روزى از صحابه در برابر
خدمتى كه در اجراى فرمان او كرده اند اظهار (73) رضايت فرمايد، معناى آن ، تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هر گونه نافرمانى كه دلشان مى خواهد بكنند.
استقرار سلطنت بنى اميه
سال شصت هجرى قمرى معاويه درگذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمام حكومت اسلامى را در دست گرفت .
يزيد به شهادت تاريخ ، هيچگونه شخصيت دينى نداشت ؛ جوانى بود حتى در زمان حيات پدر، اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نمى كرد و جز عياشى و بى بندوبارى و شهوترانى سرش نمى شد و در سه سال حكومت خود، فجايعى راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آن همه فتنه ها كه گذشته بود، سابقه نداشت .
سال اول ، حضرت حسين بن على عليه السّلام را كه سبط پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيعترين وضعى كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاى بريده شهدا در شهرها گردانيد (74) و در سال دوم ، ((مدينه )) را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشكريان خود مباح ساخت (75) و سال سوم ، ((كعبه مقدسه )) را خراب كرده و آتش زد!! (76) و پس از يزيد، آل مروان از بنى اميه زمام حكومت اسلامى را - به تفصيلى كه در تواريخ ضبط شده - در دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت ، روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در جامعه اسلامى جز يك امپراطورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود، حكومت نمى كرد و در دوره حكومت اينان كار به جايى كشيد كه خليفه وقت (وليد بن يزيد) كه جانشين پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يگانه حامى دين شمرده مى شد، بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد (77) !!
خليفه وقت [وليد بن يزيد] قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب به قرآن انشاء كرد گفت : روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مى يابى بگوى خليفه مرا پاره كرد!! (78)
البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسى شان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بود، در اين دوره تاريك ، روزگارى تلخ و دشوارى مى گذارانيدند ولى شيوه بيدادگرى و بى بندوبارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت و تقوا و طهارت پيشوايان اهل بيت آنان را روز به روز در عقايدشان استوارتر مى ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين پيشواى سوم شيعه در توسعه يافتن تشيّع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت ؛ مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزايى كرد.
گواه اين سخن اين است كه در زمان امامت پيشواى پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود، به مناسبت اختلال و ضعفى كه در حكومت اموى پيدا شده بود، شيعه از اطراف كشور اسلامى مانند سيل به دور پيشواى پنجم ريخته به اخذ حديث و تعلم معارف دينى پرداختند (79) . هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چند نفر از امراى دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين كردند (80) ولى در عين حال شيعه به حسب دستور پيشوايان خود، در حال تقيه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مى كردند.
بارها در اثر كثرت فشار سادات علوى بر ضد بيدادگريهاى حكومت قيام كردند ولى شكست خوردند و بالا خره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بى پرواى وقت در پايمال كردن شان فروگذارى نكرد. جسد زيد را كه پيشواى شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده به دار آويختند و سه سال بر سر دار بود، پس از آن پايين آورده و آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!! (81) به نحوى كه اكثر شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز به دست بنى اميه با سمّ درگذشتند (82) و درگذشت امام دوم و سوم نيز به دست آنان بود.
فجايع اعمال امويان به حدى فاحش و بى پرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه مى دانستند ناگزير شده خلفا را به دو دسته تقسيم كردند. خلفاى راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم مى باشند (ابوبكر و عمر و عثمان و على ) و خلفاى غير راشدين كه از معاويه شروع مى شود.
امويين در دوران حكومت خود در اثر بيدادگرى و بى بندوبارى به اندازه اى نفرت عمومى را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعى و كشته شدن آخرين خليفه اموى ، دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دارالخلافه گريختند و به هر جا روى آوردند پناهشان ندادند، بالا خره پس از سرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه كشيدند و بسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند، به جنوب يمن درآمدند و به دريوزگى خرج راهى از مردم تحصيل كرده و درزى حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند (83) .
شيعه در قرن دوم هجرى
در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى ، به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى و بد رفتاريهاى بنى اميه در همه جاى كشورهاى اسلامى ادامه داشت ، دعوتى نيز به نام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده ، متصدى دعوت ((ابومسلم مروزى )) سردار ايرانى بود كه به ضرر خلافت اموى قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموى را برانداخت (84) . اين نهضت و انقلاب اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مى گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداى اهل بيت را داشت و حتى از مردم براى يك مرد پسنديده از اهل بيت (سربسته ) بيعت مى گرفتند با اينهمه به دستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود، به گواهى اينكه وقتى كه ((ابومسلم )) بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت ، وى جدا رد كرد و فرمود:((تو از مردان من نيستى و زمان نيز زمان من نيست )) (85) .
بالا خره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند (86) و در آغاز كار روزى چند به مردم و علويين روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند (87) ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه بنى اميه را پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندوبارى هيچگونه فروگذارى نكردند.
((ابوحنيفه )) رئيس يكى از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت (88) و شكنجه ها ديد و ((ابن حنبل )) رئيس يكى از چهار مذهب ، تازيانه خورد (89) و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار، با سمّ درگذشت (90) و علويين را دسته دسته گردن مى زدند يا زنده زنده دفن مى كردند يا لاى ديوار يا زير ابنيه دولتى مى گذاشتند.
((هارون )) خليفه عباسى كه در زمان وى امپراطورى اسلامى به اوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهى خليفه به خورشيد نگاه مى كرد و آن را مخاطب ساخته مى گفت به هر كجا مى خواهى بتاب كه به جايى كه از ملك من بيرون است نخواهى تابيد! از طرفى لشكريان وى در خاور و باختر جهان پيش مى رفتند ولى از طرفى در جسر بغداد كه در چند قدمى قصر خليفه بود، بى اطلاع و بى اجازه خليفه ، ماءمور گذاشته از عابرين حق عبور مى گرفتند، حتى روزى خود خليفه كه مى خواست از جسر عبور كند، جلويش را گرفته حق العبور مطالبه كردند! (91)
يك مغنى با خواندن دو بيت شهوت انگيز، ((امين )) خليفه عباسى را سر شهوت آورد، امين سه ميليون درهم نقره به وى بخشيد، مغنى از شادى خود را به قدم خليفه انداخته گفت : يا اميرالمؤ منين ! اين همه پول را به من مى بخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت اهميتى ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مى گيريم !! (92)
ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطاركشورهاى اسلامى به عنوان بيت المال مسلمين به دارالخلافه سرازير مى شد، به مصرف هوسرانى و حقكشى خليفه وقت مى رسيد، شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مى رسيد!!
وضع شيعه از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس ، كوچكترين تغييرى پيدا نكرد جز اينكه دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم دادند.
شيعه در قرن سوم هجرى
با شروع قرن سوم ، شيعه نفس تازه اى كشيد و سبب آن
اولاً:
اين بود كه كتب فلسفى و علمى بسيارى از زبان يونانى و سريانى و غير آنها به زبان عربى ترجمه شد و مردم به تعليم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند. علاوه بر آن ((ماءمون )) خليفه عباسى (195 - 218) معتزلى مذهب به استدلال عقلى در مذهب علاقه مند بود و در نتيجه به تكلم استدلالى در اديان و مذاهب رواج تام و آزادى كامل داده بود و علما و متكلمين شيعه ازاين آزادى استفاده كرده در فعاليت علمى و در تبليغ مذهب اهل بيت فروگذارى نمى كردند (93) .
وثانيا :
ماءمون عباسى به اقتضاى سياست خود به امام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تا اندازه اى از تعرض اولياى دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادى بهره مند بودند ولى باز ديرى نگذشت كه دم برنده شمشير به سوى شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد، خاصه در زمان متوكل عباسى (232 - 247 هجرى ) كه مخصوصا با على و شيعيان وى دشمنى خاصى داشت و هم به امر وى بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند (94) .
نظرات شما عزیزان: