درمان علمى حسد همين امورى بود كه ياد شد. پس هرگاه انسان با انديشه اى پاك و دلى آماده در آنها بينديشد آتش حسد در دلش خاموش شود و بداند كه حسود خود را هلاك و دشمنش را شاد و پروردگارش را خشمگين و زندگى خود را تيره مى كند.
امّا درمان علمى كه براى دفع حسد مفيد واقع مى شود اين است كه بر حسد حاكم شود و خود را موظف بداند كه در برابر هر گفتار و كردارى كه حسد تقاضاى انجام آن را دارد خلاف و عكس آنرا انجام دهد، پس اگر حسد او را تحريك مى كند كه از محسود بد بگويد زبان خود را به مدح و ثناى او وادارد و اگر حسد او را به تكبر ورزيدن بر محسود وا مى دارد نفس خويش را به تواضع نسبت به محسود ملزم سازد و از او عذر بخواهد، و اگر او را از بخشش به محسود منع مى كند خود را ملزم سازد كه بيشتر به او ببخشد؛ و هرگاه با زحمت اين كار را بكند و محسود از آن آگاه شود دلش پاك شود و او را (حسود را) دوست بدارد و هرگاه محبت محسود آشكار شود شخص حسود نيز به محبت گرايد و حسود را دوست بدارد و ميانشان سازشى پديد آيد كه ريشه حسد را قطع كند، زيرا فروتنى و ستايش و اظهار شادى به نعمت ، دل صاحب نعمت را به حسود متمايل ساخته و آن را نرم مى كند و او را ملزم مى سازد كه عمل حسود را با نيكى جبران كند. آنگاه احسان و نيكى كه از روى تكلف انجام داده با پاكى دل محسود به صورت طبيعت در مى آيد، و ديگر اين گفتار شيطان به او مانع از احسان او به محسود نمى شود كه مى گويد: اى محسود اگر نسبت به شخص حسود تواضع كنى و او را بستايى دشمن حسود اين عمل را حمل بر ناتوانى و ترس يا نفاق مى كند و اين براى تو خوارى و ذلت است . پس اين گونه سخنان از حيله هاى شيطان است ، بلكه رفتار نيك خواه طبيعى باشد يا ساختگى شدت دشمنى را ازهر دو سو در هم مى شكند و از قدرت آن مى كاهد و دل به دوستى و الفت باز مى گردد و به وسيله آن دل از رنج حسد و اندوه دشمنى ورزيدن آسوده مى شود، اين است درمان حسد كه سخت سودمند است ، جز اين كه بسيار تلخ است ، ولى در دواى تلخ منفعت است و هر كس تلخى دوا را تحمل نكند به شيرينى درمان نمى رسد. تلخى دوا يعنى تواضع در برابر دشمنان و ستودن دشمن به منظور نزديك شدن به وى از طريق توجه عميق به مطالب ياد شده ، رغبت به ثواب ، راضى بودن به رضاى خدا و دوست داشتن آنچه خدا دوست دارد آسان مى شود امّا اين كه نفس او امتناع داشته باشد و خود را والاتر از آن بداند كه چيزى در جهان بر خلاف خواسته او باشد، نادانى است . در اين صورت است كه آنچه انجام مى شود مى خواهد، زيرا انتطار ندارد كه هر چه او مى خواهد، بشود و از دست دادن هدف نوميدى و خوارى است و براى رهايى از اين خوارى دو راه وجود دارد: يا آنچه او مى خواهد بشود يا آنچه مى شود (روى مى دهد) بخواهد. حالت اول كه در اختيار انسان نيست و راهى هم براى تكلف و تلاش در آن نيست . امّا ورود به راه دوم امكان پذير است و مى توان آن را با تمرين به دست آورد. بنابراين به دست آوردنش بر هر خردمندى واجب است و درمان اساسى همين است .
امّا درمان اساسى حسد با ريشه كن ساختن عوامل حسد ممكن مى شود كه عبارتند از تكبر، عزت طلبى ، حرص زياد بر آنچه به انسان مربوط نيست . بزودى شرح درمان اين عوامل در جاى خودش خواهد آمد، چرا كه اين عوامل ريشه هاى بيمارى حسداند و بيمارى جز با قطع ريشه بيمارى ممكن نمى شود و اگر ريشه از بيخ و بن كنده نشود آنچه بيان كرديم فقط مسكّن خواهد بود و بيمارى حسد همچنان عود مى كند و با بودن ريشه هاى مرض حسد تلاش در آرام ساختن آن به طول مى انجامد، زيرا تا آدمى مقام را دوست بدارد نسبت به هر كسى كه در برابر او در دل هاى مردم مقام و منزلتى كسب كند حسد مى ورزد و ناگزير از آن غمگين مى شود و تنها كارى كه از او ساخته است اين است كه اندوه را بر خود آسان سازد و با دست و زبانش آشكار نكند، امّا اين كه دلش بكلى از حسد تهى شود برايش ممكن نيست .
شرح آن مقدار از حسد كه واجب است از دل زدوده شود
بدان كه شخص آزار دهنده طبيعتا مورد خشم واقع مى شود و غالبا هر كسى را كه به تو آزار برساند دشمن مى دارى و هرگاه به نعمتى دست يابد نمى توانى بى تفاوت باشى و ناراحت نشوى به گونه اى كه خوبى و بدى حال دشمنت در نظرت يكسان باشد، بلكه در نفس خويش ميان اين دو حالت فرق مى گذارى ، و همواره شيطان در حسدورزى نسبت به دشمن با تو مى ستيزد ولى اگر عامل حسد در تو قوى شود و شيطان تو را بر اظهار حسد شفاهى و عملى برانگيزد به طورى كه حسد از ظاهر تو با افعال اختياريت معلوم شود، در اين صورت تو حسودى و با حسد خود معصيت كرده اى ؛ و اگر بكلى ظاهر خود را از حسد بازدارى و در باطن زوال نعمت محسود را بخواهى و در نفست از اين حالت كه دارى خشنود باشى در اين صورت نيز حسود معصيت كارى ، زيرا حسد صفت قلبى است نه صفت فعل و عمل . خداى متعال مى فرمايد: (( و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا )) (985) و نيز فرمود: (( ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء )) (986) و فرمود: (( ان تمسسكم حسنة تسئوهم . )) (987) امّا حسد عملى غيبت و دروغ است يعنى عملى است كه از حسد سر مى زند و عين حسد نيست بلكه محل حسد قلب است نه اعضاى بدن . آرى حسد قلبى گناهى نيست كه لازم باشد از آن حليت بخواهى ، بلكه معصيتى ميان بنده خداست ؛ و تنها حليت طلبى از حسد در موردى است كه حسد به وسيله اعضاى بدن ظاهر شود. امّا اگر اعضاى ظاهر خود را از حسدورزى منع كنى و با اين حال دلت را ملزم سازى كه از ترشحات طبيعى حس يعنى زوال نعمت از محسود خوددارى كند، به طورى كه گويى با طبيعت خود دشمنى مى ورزى و اين دورى از صفت حسد از ناحيه عقل در مقابل ميل طبيعى است ، در اين صورت آنچه را در مبارزه با حسد بر تو واجب است انجام داده اى و غالبا بيش از اين مقدار از اختيارت بيرون است ، امّا دگرگون شدن طبيعت به گونه اى كه آزار دهنده و نيكوكار در نظر انسان برابر باشند و شادمانى و اندوه انسان در مقابل نعمتى كه براى محسود مهيا شده يا گرفتارى كه به او وارد آمده برابر باشد، از امورى است كه طبيعت انسان تا توجه به لذت هاى دنيوى دارد آن را نمى پذيرد، مگر آدمى غرق در محبت خدا شود مانند شخص واله و شيدا كه كار چنين شخصى به آن جا مى انجامد كه دلش به جزئيات احوال بندگان توجهى نمى كند، بلكه به همه با يك چشم كه چشم رحمت است مى نگرد و تمام آنها را بندگان خدا مى داند و كارهايشان را نيز كار خدا و مسخّر قدرت او مى بيند؛ و اگر اين حالت در انسان پديد آيد مانند برق درخشنده است و دوام ندارد و دل پس از اين حالت به طبيعت (اولى ) خود بر مى گردد و دشمن يعنى شيطان به ستيز خود و وسوسه اش باز مى گردد، و هرگاه به وسيله كراهت قلبى (از حسد) با وسوسه شيطان مقابله كند تكليف الهى خود را به انجام رسانده و گروهى معتقدند كه گناهكار نيست چرا كه حسد در اعضاى بدن او ظاهر نشده است .
به صورت مرفوع روايت شده : ((سه خصلت است كه براى مؤ من راه خروج از آنها وجود دارد، راه خروج او از حسد اين است كه ستم نكشد)) (988) و سزاوارتر آن است كه اين روايت بر آنچه بيان كرديم حمل شود و آن اين كه انسان به سبب پاى بندى به دين و عقل زوال نعمت دشمن را نخواهد و اين امر او را از ستم و آزار دادن باز دارد زيرا ظاهر تمام رواياتى كه در نكوهش حسد وارد شده دلالت دارد كه حسد ورزنده گنهكار است ، و حسد صفت قلب است نه فعل و هر كس بدى مسلمانى را بخواهد حسود است بنابراين هرگاه تنها با حسد قلبى بى آن كه كارى كند گنهكار باشد اين مطلبى است كه در محل استنباط (به جاى خود) قابل قبول است .
از اين مطالب دانستيد كه انسان در مورد دشمنانش سه حالت دارد: يكى اين كه انسان بر حسب سرشت خود بدبختى مسلمانان را دوست بدارد ولى به حكم عقلش از آن بيزار باشد، و با نفس خود در آن مورد دشمنى كند و دوست بدارد كه اگر راهى داشته باشد آن ميل (بدبختى مسلمانان ) را از خود زايل سازد. چنين حسدى يقينا مورد عفو است چرا كه در مبارزه با حسد بيشتر از اين وسيله اى در اختيار انسان نيست ؛ دوم اين كه آن (بدبختى مسلمانان ) را دوست بدارد و با زبان يا اعضاى بدنش از آن اظهار شادمانى كند و قطعا اين همان حسد ممنوع است ؛ سوم كه حد ميانى اولى و دومى است اين است كه دل دل حسدورزى ، بى آن كه نفس خود را بر حسدورزى اش دشمن بدارى و بدون اين كه انكار قلبى داشته باشى ولى اعضاى بدن خود را از عمل كردن به مقتضاى حسد حفظ كنى اين قسم سوم از نظر گناه داشتن مورد اختلاف است ، و ظاهرا بر اين نوع حسد به تناسب زيادى و كمى ميل به زوال نعمت از محسود گناه مترتّب مى شود.
اين پايان كتاب نكوهش خشم و كينه و حسد از بخشش مهلكات (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است . به خواست خدا بعد از آن كتاب نكوهش دنيا مى آيد. و ستايش در آغاز و انجام از آن خداست و درود و سلام بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش نثار باد.
كتاب نكوهش دنيا
مقدّمه
اين ششمين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
ستايش از آن خداوندى است كه به اولياى خود گرفتارى ها و آفت هاى دنيا را شناساند و عيب هاى دنيا را براى آنان آشكار ساخت ، تا در شواهد و نشانه هاى آن بنگرند و خوبى ها و بدى هاى دنيا را بسنجند، و بدانند كه زشتى هاى دنيا بيش از زيبايى هاى آن است . و اميد به دنيا با بيم از آن برابرى نمى كند و طلوع آن از كسوف در امان نيست ، ولى دنيا به صورت زنى نمكين است كه مردم به زيبايى آن تمايل دارند، در حالى كه دنيا در درون بدى هايى دارد كه رغبت كنندگان به وصال خود را هلاك مى كند، و در عين حال از جويندگان خود مى گريزد و نسبت به كسانى كه به او روى مى آورند بخل مى ورزد، و هرگاه به كسى روى بياورد آن كس از شرّ و وبال آن در امان نيست . اگر ساعتى نيكى كند يك سال بدى كند، و اگر يك بار بدى كند آن را سنّت قرار مى دهد. بنابراين دايره هاى اقبال دنيا به بلاها نزديك است و تجارت دنيا طلبان زيان و ضرر است و آفت هاى دنيا پياپى سينه هاى طالبان آن را هدف تير قرار مى دهد و جريان احوال دنيا از خوارى طالبانش سخن مى گويد پس هر كه عزت دنيوى دارد و به خوارى دچار مى شود و هر كس در دنيا مال بسيار دارد به اندوه و حسرت گرفتار آيد. كار دنيا فرار از طالبان خود است و آن كه از دنيا مى گريزد دنيا وى را مى طلبد، هر كه به دنيا خدمت كند دنيا را از دست بدهد و هر كه از آن روى بگرداند با او همراهى كند. خالصى هاى آن از كدورت ها و تيرگى ها خالى نيست و شادى آن از تيرگى ها جدا نمى باشد؛ در پى سلامتى دنيا بيمارى است و جوانى دنيا به سوى پيرى در حركت است ، و نعمت هاى آن نتيجه اى جز اندوه و پشيمانى ندارد، بنابراين دنيا بسيار حيله گر و فريبكار بسيار گريزان و پرنده است ، همواره خود را براى طالبانش مى آرايد و هرگاه از دوستان دنيا شوند دندان هاى خود را به آنها نشان دهد و اسباب منظم را بر آنها پريشان سازد، و شگفتى هاى پنهان خود را بر ايشان آشكار كند و زهر كشنده خود را به آنان بچشاند، و تيرهاى خود را كه خطا نمى كند به طرف آنها نشانه رود. در همان حال كه دنياداران در رفاه و از دنيا شادمانند ناگهان به آنها پشت كند و گويى خوابى آشفته بود كه مى ديدند آنگاه با بلاها و مصيبت هايش به آنان حمله ور شود و آنها را همانند كشته هاى درو شده پايمال كند (نابود سازد) و با كفن هايشان در زير خاك دفن كند، اگر كسى تمام روى زمين را مالك شود بزودى او را نابود مى سازد به طورى كه گويى چنين شخصى وجود نداشته است ؛ دنياداران آرزوى شادمانى دارند و دنيا به آنها وعده دروغ مى دهد تا بسيار آرزوى شادمانى دارند و دنيا به آنها وعده دروغ مى دهد تا بسيار آرزو كنند و قصرها بسازند امّا قصرهايشان قبرها شود، و جمعشان پراكنده و سعى آنها هدر گردد و براى كار خدا اندازه معينى است .
و درود بر محمّد بنده و رسولش كه مژده و بيم دهنده براى جهانيان فرستاده شده است و درود و سلام بسيار بر خاندان و يارانش كه در دين پشتيبان او بودند و در برابر ستمگران ياور او.
امّا بعد، دنيا دشمن خدا و دوستان خدا و دشمن دشمنان خداست . امّا دشمنى دنيا به خدا به اين است كه راه را بر بندگان خدا مى بندد. از اين رو خدا از آن زمان كه دنيا را آفريده به آن نگاه نكرده است . (989) امّا دشمنى دنيا به دوستان خدا اين است كه خود را براى آنها آراسته است و درخشندگى و تازگى خود را شامل آنها ساخته تا تلخى صبر در بريدن از آن را بچشند و امّا دشمنى دنيا نسبت به دشمنان خدا اين است كه آنها را با مكر و حيله خود بتدريج زير نظر مى گيرد و با تورهاى خود شكارشان مى كند تا به آن اعتماد كنند. آنگاه آنها را خوار و از اول محتاج تر سازد پس از دنيا ميوه حسرت بچينند كه در برابر آن جگرها پاره مى شود، آن گاه براى هميشه آنان را از سعادت محروم مى سازد و آنها در فراق دنيا حسرت مى خورند و از حيله گرى هايش مى نالند و كسى به فريادشان نمى رسد بلكه به آنها گفته مى شود: (( قال اخسئوا فيها و لا تكلمون ؛ (990) اولئك الذين الشتروا الحياة الدنيا باالا خرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون )) (991) و هرگاه گرفتارى ها و بدى هاى دنيا بسيار باشد ناگزير باى حقيقت دنيا و ماهيت آن را شناخت ؛ و از حكمت آفرينش آن با توجه به دشمن بودنش آگاه شد، و راه هاى فريبكارى و بدى هاى آن را درك كرد زيرا كسى كه بدى را نمى شناسد از آن نمى پرهيزد و احتمال مى رود كه بدان گرفتار شود، و ما نكوهش دنيا و مثال هايش و حقيقت دنيا و شرح معانى آنها و انواع شغل هاى مربوط به دنيا و دليل نياز به شغل هاى اصولى ، و علت روى گرداندن مردم از خدا به سبب سرگرمى به امور زايد دنيا را به خواست خدا شرح مى دهيم .
نظرات شما عزیزان: