عامل سوم تكبر است يعنى در طبيعت حسود است كه بر محسود تكبر ورزد و او را كوچك شمرده به خدمت خود درآورد و از او انتظار اطاعت و پيروى از اهدافش را داشته باشد و هرگاه محسود به نعمتى برسد بيم دارد كه محسود تكبر او را تحمل نكند و خود را بالاتر از آن بداند كه پيرو او باشد يا بسا كه خود را با او برابر سازد يا بالاتر از او بداند و به حالت تكبر برگردد، پس از اين كه نسبت به او تكبر مى ورزيده است ، و حسد ورزى بيشتر كفار نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از تكبر و تعزز نشاءت مى گرفت چرا كه مى گفتند: چگونه نوجوانى يتيم بر ما مقدم شود و چگونه در برابر او سر تعظيم فرود آوريم از اين رو گفتند: (( لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم . )) (966) يعنى هرگاه مدعى نبوت شخص بزرگى باشد بر ما گران نمى آيد كه در برابرش تواضع كرده و پيرو او شويم ، و خداى متعال در حالى كه گفتار قريش را وصف كرده و پيرو او شويم ، و خداى متعال در حالى كه گفتار قريش را وصف مى كند مى فرمايد: (( اهؤ لاء من اللّه عليهم من بيننا. )) (967) مانند كوچك شمردن آنها و تكبر نسبت به آنهاست .
عامل چهارم تعجب است چنان كه خداوند از امت هاى گذشته خبر داده كه گفتند: (( ما انتم الا بشر مثلنا. )) (968) و گفتند: (( انؤ من لبشرين مثلنا (969) و گفتند: (( و لين اطعتم بشرا مثلكم اذا لخاسرون )) (970) پس تعجب كردند كه بشرى مانند خودشان از سوى خدا به درجه رسالت و وحى و قرب ربوبى برسد؛ از اين رو به او حسد بردند و زوال نبوت را دوست داشتند و نمى خواستند كسى كه در آفرينش مانند آنهاست برتر از آنها باشد نه به اين قصد كه تكبر ورزند و طالب رياست باشند و از روى دشمنى خواستار تقدم بر او باشند و يا عوامل ديگرى از باقى عوامل ؛ و با تعجب گفتند: (( ابعث اللّه بشرا رسولا. )) (971) و گفتند: (( لولا انزل علينا الملائكة )) (972) پس خداى متعال فرمود: (( او عجبتم ان جائكم ذكر من ربكم على رجل منكم . )) (973)
عامل پنجم بيم از فوت شدن هدفهاست و اين قسم اختصاص به دو فرد دارد كه در يك هدف با هم رقابت دارند چرا كه هر كدام نسبت به رفيقش در مورد نعمتى كه به او كمك كند تا تنها به مقصد برسد حسد مى ورزد و از اين جنس است حسدورزى دو هوو در رقابتى كه به مسائل زناشويى مربوط مى شود و حسدورزى برادران در رقابت با يكديگر براى جا گرفتن در دل والدين تا با آن به اهدافى چون مال و عزيز شدن دست يابند، و همچنين است حسدورزى دو شاگرد نسبت به يك استاد براى رسيدن به مقامى در دل استاد و حسدورزى نديمان و خاصّان شاه در جا پيدا كردن در قلب شاه تا با آن به مقام و ثروت برسند، همچنين است حسدورزى دو واعظ در يك شهر كه يكديگر را دفع مى كنند هرگاه هدفشان رسيدن به مال يا پذيرفته شدن سخن آنان نزد مردم آن شهر باشد. همچنين است حسدورزى دو عالم كه يكديگر را دفع مى كنند و اين سخن نسبت به گروهى از فقيه نمايان انحصار طلب صادق است چرا كه هر كدامشان مى خواهد در دل افراد جايى به دست آورد تا به اعراض خودش برسد.
عامل ششم عشق به رياست و جاه طلبى است ، بى آن كه به وسيله آن به هدفى برسد؛ مانند مردى كه مى خواهد در فنى از فنون بى نظير باشد. در صورتى كه بر چنين شخص عشق به ستايش شدن غالب آيد، شادمانى از آنچه بدان ستوده مى شود او را بر آن وا دارد كه تصور كند يگانه روزگار و انسانى بى نظير است ، و هرگاه بشنود كه در دورترين نقاط جهان برايش همانندى است ناراحت شود و مرگش را دوست بدارد يا زوال نعمت را از او بخواهد، نعمتى كه به وسيله آن در مقام با او مشاركت دارد، مانند شجاعت يا علم يا عبادت يا صنعت يا زيبايى يا ثروت ، يا ديگر صفاتى كه او در آنها يگانه و از آن شادمان است و عامل اين عشق به زوال نعمت از محسود نه عداوت است و به تكبر و تعزّز بر محسود و نه بيم از دست فن هدف ، بلكه تنها رياست طلبى است و ادعاى بيگانه بودن در آن رفتن و اين غير از آن جاه طلبى و محبوب القلوب بودنى است كه در ميان بعضى از علما وجود دارد تا با آن به اهدافى جز رياست برسند. علماى يهود معرفت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انكار مى كردند و از بيم آن مبادا رياستشان از بين برود به آن حضرت ايمان نمى آوردند و مى ترسيدند كه اگر علمشان بر طرف شود كسى از آنها پيروى نخواهد كرد.
عامل هفتم پليدى هاى نفس و بخل شديد آن در كارها خير نسبت به بندگان خداست . كسانى را مى يابيم كه به رياست طلبى و تكبر و ثروت خواهى سرگرم نيستند، امّا هرگاه از حال خوب بنده اى از بندگان خدا و نعمت هايى كه خدا به او داده تعريف شود بر آنها گران مى آيد. و هرگاه پريشانى كارهاى مردم و بخت برگشتگى آنها و به مقصد نرسيدن و تيرگى زندگانى مردم تعريف شود از آن شادمان مى شوند. بنابراين چنين اشخاصى همواره بخت برگشتگى ديگران را دوست دارند و در مورد نعمت هايى كه خدا به بندگانش ارزانى داشته بخل مى ورزند. گويى اين صاحبان نعمت آن نعمت ها را از ملك و خزانه هاى شخصى حسود مى گيرند. گويند: بخيل كسى است كه به مال خودش بخل مى ورزند و صاحب بخل شديد كسى است كه به مال ديگران بخل مى ورزد و اين دومى به نعمت هايى كه خدا به بندگانش داده كه ميان آنها و شخص حسود هيچ دشمنى و ارتباطى نيست بخل مى كند. چنين بخلى انگيزه آشكارى جز پليدى نفس و پستى طبع ندارد، و بخل در سرشت او قرار دارد، و درمان آن دشوار است زيرا حسدى كه با ديگر انگيزه ها ثابت مى شود عوامل آن عارضى است و احتمال مى رود كه از بين برود ولى بخلى كه ياد شد فطرى است و هيچ عامل عارضى ندارد از اين رو از بين رفتن و زوال آن مشكل است . چون بر حسب عادت زوال آن محال به نظر مى رسد. اين بود انگيزه هاى حسد، و گاه بعضى از اين عوامل يا بيشتر آنها يا تمامش در يك شخص جمع مى شود و بدين سبب حسد به گونه اى قوى مى شود كه با وجود آن ، شخص نمى تواند حسد را پنهان دارد بلكه پرده اجمال و ابهام را مى درد و دشمنى را آشكار مى سازد و در بيشتر حسدورزى ها بعضى از اين عوامل جمع مى شود و كمتر اتفاق مى افتد كه در حسدورزى يك عامل از عوامل ياد شده وجود نداشته باشد.))
عوامل بسيارى حسد و قوى بودن آن
در ميان همگنان و برادران و پسرعموها و خويشاوندان و كمى و ضعف آن در ديگران بايد دانست هر چه عوامل ياد شده حسد در ميان قومى بيشتر باشد حسد در بين آنها رواج بيشترى خواهد داشت به عبارت ديگر حسد در ميان گروهى قوت مى يابد كه بيشتر اين عوامل در آنها جمع و آشكار شود، زيرا يك فرد ممكن است حسد بورزد چرا كه از پذيرش تكبر (ديگران ) امتناع دارد و نسبت به او حسد مى ورزد چون دشمن است و متكبر و ديگر موجبات حسد كه در محسود وجود دارد اين عوامل حسد تنها در ميان گروه هايى زياد مى شود كه عوامل ارتباط آنها را در مجالس خطا به گرد مى آورد و با هدف هايى در آن مجالس وارد مى شوند. بنابراين هرگاه يك نفر در هدفى با رفيق خود مخالفت ورزد طبيعتا آن رفيق ناراحت و نسبت به او دشمن مى شود و كينه در دلش جاى مى گيرد در اين صورت است كه مى خواهد او را كوچك بشمارد و بر او تكبر ورزد و مخالفت او را با هدف خود تلافى كند و كراهت دارد كه محسود از نعمتى كه او را به اهدافش مى رساند برخوردار باشد و تمام اين عوامل به ايجاد حسد كمك مى كنند زيرا ميان دو شخص در دو شهر دور از هم و نيز دو محله دور دست پيوند و رابطه اى نيست از اين رو ميان آن دو حسادتى هم وجود ندارد، آرى هرگاه در يك مسكن يا بازار يا مسجد و مدرسه اى وارد شوند كه اهدافشان در آن جاها مخالف يكديگر است از مخالفت هدف دشمنى و نفرت برانگيخته مى شود و ديگر عوامل حسد از آن نشاءت مى گيرد از اين رو مى بيند كه عامل با عابد حسد نمى ورزد بلكه با علم حسد مى ورزد و عابد به عالم بخل نمى كند بلكه به عابد حسد مى ورزد و تاجر به تاجر، و كفاش به كفاش حسد مى برد نه به بزاز مگر به خاطر عامل ديگرى كه غير از اشتراك حرفه است ، و شخص به برادرش و پسرعمويش بيش از بيگانگان حسد مى برد و زن به هووى خود و قبيله شوهرش بيشتر از مادر شوهر و خواهر شوهرش حسد مى برد، زيرا اهداف اين گروه ها با يكديگر متفاوت است مثلا هدف بزّاز غير از هدف كفاش است و در هدف ها با هم مزاحتى ندارند زيرا هدف بزّاز ثروت است و ثروت را به دست نمى آورد مگر حريفان بسيار داشته باشد و در تحصيل ثروت بزّاز ديگر با او نزاع دارد چرا كه حريف بزّاز را بزّاز طلب مى كند نه كفاش ، و مزاحمت بزّاز مجاور با او بيش از بزّازى است كه در طرف ديگر بازار و دور از اوست پس ناگزير حسدش به همسايه بيشتر است ، و همچنين شخص شجاع به شجاع حسد مى برد نه به عالم چرا كه هدفش اين است كه به شجاعت ياد شود و به آن شهرت يابد و در آن يگانه شود، و عالم در اين هدف با شجاع مخالفت ندارد همچنين عالم به عالم حسد مى برد نه به شجاع ، و حسد واعظ به واعظ بيش از حسد به فقيه و طبيب است زيرا مزاحمت دو عالم بر يك هدفى است كه محدودتر از مزاحمت واعظ با صنف ديگر است .
بنابراين ريشه اين حسدورزى ها دشمنى است و ريشه دشمنى مخالفت در يك هدف است و يك هدف ميان دو شخص دور از يكديگر جمع نمى شود از اين رو حسد در ميان دوستان و بستگان و نزديكان بيشتر است ، آرى كسى كه حرص بسيار دارد و دوست دارد كه در تمام اطراف عالم به آنچه دارد مشهور شود به تمامى كسانى كه در عالم هستند و در آن خصلتى كه مايه افتخار اوست با وى شريكند هر چند دور باشد حسد مى ورزد و ريشه تمام اين حسدورزى ها دوستى دنياست زيرا دنياست كه مورد حسد متزاحمان واقع مى شود و بر افراد مزاحم تنگ مى شود، ولى در آخرت چون حسد وجود ندارد تنگى وجود ندارد، و مثل آخرت مانند نعمت علم است . پس ناگزير كسى كه شناخت خداى متعال و صفات او و فرشتگان و پيامبران و حقيقت زمين و آسمانش را دوست بدارد به ديگرى حسد نمى برد هرگاه آن را نيز بشناسد چرا كه معرفت بر عارفان تنگ نمى آيد بلكه يك ميليون عالم مى دانند و از شناخت آن شاد مى شوند و از آن لذت مى برند و از لذت بردن ديگران (از علم و معرفت ) لذت ديگرى كاسته نمى شود بلكه با بسيارى عارفان انس و علاقه و نتيجه بهره رساندن و بهره بردن بيشتر مى شود و از اين رو در ميان علماى دين حسدورزى نيست زيرا هدف آنان شناخت خداى متعال است و آن درياى وسيعى است كه در آن تنگنايى وجود ندارد، و هدف علماى دين رسيدن به منزلتى در پيشگاه خداى سبحان است و آنچه در پيشگاه خدا وجود دارد نيز تنگنايى نيست زيرا مهمترين نعمت از نعمت هاى موجود در پيشگاه خداى سبحان لذت ديدار اوست و در آن مزاحمت و ممانعتى نيست و نگرش بعضى از نگرندگان مانع نگرش ديگران نمى شود بلكه هر چه تماشاگران جمال حق بيشتر باشند انس بيشتر مى شود.
آرى هرگاه هدف علما از علم مال و مقام باشد نسبت به يكديگر حسد مى برند چرا كه مال جسم است و وجود خارجى دارد و هرگاه در دست يك نفر قرار گيرد دست ديگران از آن تهى مى شود و معناى مقام ، مالك شدن بر دلهاست و هرگاه دل شخصى پر از تعظيم عالمى شود از تعظيم عالم ديگر يا بكلى روى گردان مى شود يا ناگزير از تعظيم او كاسته مى شود و اين عامل حسدورزى است ، ولى هرگاه دلى پر از فرح به شناخت خداى متعال شد مانع از آن نمى شود كه دل ديگرى نيز از آن پر شود و به آن شاد شود، بنابراين فرق ميان علم و مال اين است كه مال در اختيار كسى قرار نمى گيرد تا آن گاه كه از دست ديگرى خارج نشود در حالى كه علم در قلب عالم ثابت است و با آموختن آن در قلب ديگرى جايگزين مى شود بى آن كه از قلب ديگرى خارج گردد، و مال جسم است و وجود خارجى دارد و پايان پذير است پس اگر انسان تمام آنچه را روى زمين است مالك شود پس از آن مالى باقى نمى ماند تا ديگرى آن را مالك شود ولى علم بى پايان است و دستيابى به تمام آن قابل تصور نيست ، بنابراين كسى كه نفس خود را عادت دهد تا در شكوه و عظمت و باطن زمين و آسمان خدا بينديشد در ذائقه جان او گواراتر از هر نعمتى است و اين نعمتى است كه ديگرى از آن ممنوع نشده و مورد تزاحم نمى باشد بنابراين در دلش نسبت به هيچ مخلوقى حسد وجود ندارد زيرا اگر ديگرى نيز همان شناخت وى را به دست بياورد از لذت او كاسته نمى شود بلكه با انس گيرى به او لذتش بيشتر مى شود پس لذت اينان در مطالعه كردن شگفتى هاى آفرينش همواره بيشتر از لذت كسى است كه به درختان و بستان هاى بهشت با چشم ظاهرى مى نگرد، زيرا نعمت هاى عارف و باغ او شناخت صفات ذات خداست كه از زوال آن مطمئن است و همچنان ميوه هاى آن را مى چيند، و دل و جان او از ميوه دانش خودش تغذيه مى كند و اين ميوه قطع و منع نمى شود، بلكه چيده هاى آن نزديك است . بنابراين او اگر چه چشم ظاهر خود را ببندد روحش همچنان در باغى والا و بوستان هاى درخشان شاد مى شود پس اگر كثرت عارفان فرض شود به هم حسد نمى بردند بلكه چنان خواهد بود كه خداى متعال درباره آنها فرموده است : (( و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا سرر متقابلين )) (974) اين است حال آنها در حالى كه در دنياست پس چه گمان مى بريد به آنها آنگاه كه پرده برطرف شود و محبوب را در آخرت ببينند در اين صورت در بهشت حسدورزى وجود ندارد و در ميان بهشتيان در دنيا نيز حسدورزى تصور نمى شود چرا كه در بهشت تنگنا و تزاحمى نيست و آن جز با شناخت خدا كه در آن در دنيا نيز تزاحم نيست به دست نمى آيد بنابراين بديهى است كه بهشتيان در دنيا و آخرت از جسد به دورند، بلكه جسد از صفات كسانى است كه از وسعت ميدان علينيين به تنگناى سجين دور شده اند، از اين رو شيطان به آن ناميده شده است و در صفات او نقل كرده كه بر آدم حسد برد چه او اختصاصا (از سوى خدا) برگزيده شد و چون شيطان به سجده فرا خوانده شد تكبر ورزيد و معصيت و سرپيچى كرد، بنابراين دانستيد كه حسد فقط آن جا قابل تصور است كه انسان ها چيزى را قصد كنند كه همه آنها نمى توانند به آن برسند از اين رو مردم را نمى بينى كه در نگاه كردن به آسمان زيبا به هم حسد مى ورزند، و تمام زمين با اين كه نسبت به آسمان چيزى به حساب نمى آيد ولى كرانه هايش فراخ و براى تمام چشم ها كافى است از اين رو هرگز در آن حسدورزى و تزاحمى نيست ، پس لازم است كه بينا باشى و به نفس خويش مهربان كه نعمتى را بطلبى كه مزاحمتى در آن نباشد و لذتى را بجويى كه به تيرگى نگرايد و اين نعمت و لذت در دنيا يافت نمى شود مگر با شناخت خداى متعال و صفات و كارها و شگفتى هاى حقيقت آسمان ها و زمين او، و اين نعمت در آخرت نيز به دست نمى آيد جز با همين معرفت ، پس اگر به شناخت خدا علاقه مند نيستى و لذت آن را احساس نمى كنى در نتيجه دچار سست راءيى و بى ميلى شدى عذرت پذيرفته است به اين جهت ، شخص زن صفت و عنين علاقه اى به لذت آميزش با زنان ندارد و نيز كودك علاقه به لذت حكومت ندارد دچار اين لذت ها ويژه مردان است به كودكان و مخنثّان ، همچنين لذت معرفت خدا نيز مخصوص مردانى است كه آن را دريابند: (( رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه )) (975) و جز آن مردان كسى به اين لذت علاقه ندارد زيرا علاقه و شوق پس از چشيدن است و هر كس نچشد نشناسد و هر كه نشناسد شايق نمى شود و هر كه شايق نشد نمى خواهد و هر كه نخواهد در نمى يابد و هر كه در نيابد با محرومان در اسفل السافلين مى ماند: (( و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين . )) (976)
نظرات شما عزیزان: