على عليه السّلام فرمود: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرود: ((مرد مسلمان با بردبارى درجه انسان روزه دارى را به دست مى آورد كه شب ها به عبادت قيام كرده باشد، در حالى كه بدون بردبارى ستمكار مخالف حق به شمار مى آيد و جز بر خاندان خويش سيطره اى ندارد.))(858)
روايت شده كه مردى گفت : ((اى رسول خدا من خويشاوندانى دارم كه به آنها مى پيوندم و آنان با من قطع رابطه مى كنند؛ من به آنها نيكى مى كنم و آنان نسبت به من بدى روا مى دارند؛ آنها با من بدرفتارى مى كنند و من نسبت به آنها حلم مى ورزم . فرمود: اگر چنان باشد كه مى گويى گويى به آنها خاكستر داغ مى خورانى و همواره تا چنين هستى خدا پشتيبان توست .)) (859) ، و مقصود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مل ، رمل ، يعنى ريگ مى باشد.
مردى از مسلمانان گفت : ((خدايا صدقه اى ندارم كه بپردازم . پس هر مردى كه به آبروى من صدمه اى برساند از سوى من بر او صدقه باشد (او را مى بخشم ) خدا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وحى كرد كه در برابر اين كار او را آمرزيدم .))(860)
در گفتار خداى متعال : (( ربانيين )) (861) به دانشمندان بردبار تفسير شده است و در گفتار خداوند: (( يمشون على الارض هونا، )) مقصود اين است كه با حلم بر زمين راه مى روند (( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما )) (862) يعنى در برابر بدى نادانان حلم مى ورزند و مقابله به مثل نمى كنند، و در (تفسير) اين گفتار خداوند: (( و اذا مروا بااللغو مروا كراما )) (863) گفته شده كه هرگاه مورد آزار واقع شوند گذشت مى كنند و در گفتار خداوند: (( و كهلا )) (864) گفته شده مقصود از كهل آخرين درجه حلم و بردبارى است .
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدا شخص بردبار و پرآزرم و بى نياز پاكدامن را دوست مى دارد و شخص دشنام دهنده بد زبان را كه در تكدّى پافشارى مى كند دشمن مى دارد.))(865)
ابن عباس گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سه خصلت است كه در هر كس يكى از آنها نباشد به هيچ كار او اعتنا نكنيد: تقوايى كه او را از معصيت خدا منع كند، حلمى كه نادان را از او باز دارد و اخلاقى كه با آن در ميان مردم زندگى كند.))(866)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آنگاه كه خدا در روز قيامت آفريدگان را گرد بياورد فريادگرى فرياد مى زند: اهل فضيلت كجايند؟ پس گروهى اندك بر پا مى خيزند در حالى كه راه مى روند و بسرعت به سوى بهشت روانه مى شوند. پس فرشتگان آنها را ملاقات مى كنند و مى گويند: شما را مى بينيم كه به طرف بهشت مى شتابيد مى گويند: ما اهل فضيلت هستيم . فرشتگان مى گويند: فضيلت شما چه بود؟ مى گويند: هرگاه به ما ستم مى شد صبر مى كرديم و هرگاه به ما بدى مى شد مى بخشيديم ، و هرگاه حق ما پايمال مى شد حلم مى ورزيديم . پس به آنان گفته مى شود: به بهشت درآييد. پاداش اهل عمل (خير) نيكوست .))(867)
على عليه السّلام فرمود: ((خير آن نيست كه مال و فرزندت زياد شود، بلكه خير اين است كه عملت زياد شود و حلمت رشد كند و اين كه به عبادت پروردگارت بر مردم مباهات نكنى ، پس هرگاه نيكى كردى خدا را ستايش كنى و هرگاه بدى كردى از خدا آمرزش بخواهى )).
از امام چهارم عليه السّلام روايت شده كه مردى او را دشنام داد. پس پيراهن مشكى خود را به او بخشيد و دستور داد هزار درهم به او بدهند. (868) يكى از حاضران گفت : پنج خصلت در آن حضرت جمع شده است : حلم ، آزار نرساندن به ديگران ، رهايى مرد از آنچه انسان را از خدا دور مى سازد، تشويق به پشيمانى و توبه و بازگشت به ستايش پس از نكوهش امام سجّاد عليه السّلام تمام اينها را با اندكى از مال دنيا خريد.
مردى به جعفربن محمّد عليهما السّلام عرض كرد: ((ميان من و گروهى بر سر مالى نزاع روى داد و من قصد ترك آن مال را داشتم . پس به من گفته شد ترك آن ذلّت و خوارى است . پس امام ششم عليه السّلام فرمود: ذليل و خوار شخص ستمگر است . مسيح بن مريم عليه السّلام بر گروهى از يهوديان گذشت ؛ به او سخن بدى گفتند. عيسى عليه السّلام به آنها سخن خوبى گفت . به او عرض شد: آنها بد مى گويند و تو خوب مى گويى ؟ عيسى فرمود: هر كس از آنچه دارد خرج مى كند. لقمان گفت : سه گروهند كه جز در سه وقت شناخته نمى شوند: بردبار شناخته نمى شود جز در هنگام خشم و شجاع جز در جنگ ، و برادرت را نمى شناسى مگر زمانى كه به او محتاج شوى .))
مى گويم : مرحوم كلينى (ره ) از طريق شيعه روايتى را در كافى از امام پنجم عليه السّلام روايت كرده كه گفت : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدا انسان پرآزرم بردبار و پاكدامن و كسى كه خود را از حرام نگاه دارد دوست مى دارد.))(869)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خدا هرگز كسى را به جهل عزّت نداد و هيچ كس را هرگز با حلم خوار نساخت .))(870)
از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((امام سجّاد عليه السّلام مى فرمود: مرا مردى به شگفت مى آورد كه در هنگام غضب حلمش او را دريابد.))(871)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((حلم براى نصرت كافى است و فرمود: هرگاه حليم نبودى پس به زحمت خود را به حلم وادار.))(872)
از حفص بن ابى عايشه روايت شده كه گفت : ((امام صادق عليه السّلام غلام خود را براى حاجتى فرستاد و او دير كرد. امام صادق عليه السّلام به دنبالش رفت ، او را خفته يافت . پس بالاى سرش نشست و او را باد مى زد تا بيدار شد و چون بيدار شد امام عليه السّلام به او فرمود: اى فلان به خدا چنين حقى ندارى شب و روز بخوابى شب از آن توست (شب بخواب ) و روز تو از آن ماست (بايد در اختيار ما باشى ).))(873)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((هرگاه ميان دو مرد نزاعى روى دهد دو فرشته فرود مى آيند و به آن كه نادان است مى گويند: آنچه خواستى گفتى و تو خود شايسته گفته هايت هستى و بزودى به آنچه گفتى پاداش داده شوى ، و به آن كه بردبار است مى گويند: شكيب و بردبارى كردى اگر آن را كامل كنى بزودى خدا تو را مى آمرزد، و فرمود: اگر شخص حليم جواب سفيه را بدهد دو فرشته بالا مى رود.))(874)
از حضرت رضا عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((مرد تا حلم نباشد عابد نمى شود و هرگاه در ميان بنى اسرائيل مردى به عبادت مى پرداخت عابد شمرده نمى شد تا ده سال پيش از آن به سكوت نمى گذرانيد.))(875)
ابوحامد مى گويد: دوست حكيمى بر او وارد شد و برايش غذا آورد. پس زن بدخوى حكيم بيرون آمد، غذا را جمع كرد و حكيم را دشنام داد. دوست حكيم خشمگين بيرون رفت و حكيم در پى او روان شد و گفت : آيا روزى را كه ما در منزلت مشغول خوردن غذا بوديم . به ياد دارى كه مرغ خانگى بر روى غذا و سفره پريد و تمام غذاها را تباه ساخت و هيچ يك از ما خشمگين نشديم ؟ دوست گفت : آرى به ياد دارم . حكيم گفت : چنين فرض كن كه اين زن مانند آن مرغ خانگى است . پس آن مرد شادمان شد و برگشت و گفت : حكيم راست گفته است كه ، بردبارى دواى هر دردى است .
مردى بر پاى حكيمى زد و پايش را به درد آورد ولى او به خشم نيامد. در اين مورد به او گفته شد. حكيم گفت : او را به جاى اتاقى گرفتم كه در آن لغزيدم و افتادم ، پس غضب را سر بريدم .
محمود وراق مى گويد:
(( سالزم نفسى الصفح عن كل مذنب |
و ان كثرت منع على الجرائم |
و ما الناس الا واحد من ثلاثة |
فاما الذى فوقى فاعرف فضله |
و اتبع فيه الحق و الحق لازم |
و امّا الذى دونى فان قال صنت عن |
اجابته عرضى و ان لام لائم |
و امّا الذى مثلى فان زلّ اوهفا |
تفضلت ان الفضل باالخير حاكم )) (876) |
شرح مقدار سخنى كه مى توان به قصد انتقام گرفت
بدان كه هر ظلمى كه از شخصى سر بزند مقابله به مثل آن جايز نيست . بنابراين مقابله غيبت به غيبت جايز نمى باشد و نيز مقابله جستجو به جستجو و دشنام به دشنام . همچنين است ديگر گناهان تنها قصاص و غرامت به مقدارى كه در دين وارد شده و در كتاب هاى فقهى مفصل شرح داده ايم جايز است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اگر شخصى تو را به عيبى كه دارى سرزنش كرد تو او را به عيبى كه دارد سرزنش مكن .))(877)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((دو شخص دشنام دهنده دو شيطانند كه يكديگر را تكذيب مى كنند.)) (878) ((مردى ابوبكر را دشنام داد در حالى كه پيامبر ساكت بود. پس چون ابوبكر شروع كرد تا انتقام بگيرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پا خاست : ابوبكر عرض كرد: چون مرا دشنام داد ساكت بودى و چون من سخن گفتم برخاستى ؟ فرمود: چون فرشته از طرف تو جواب مى داد و چون سخن گفتى فرشته برفت و شيطان بيامد و من در مجلسى كه شيطان باشد نمى نشينم .))(879)
گروهى گفته اند: مقابله به مثل به سخنى كه دروغ نباشد جايز است و نهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سرزنش كردن به مثل سخن او، نهى تنزيهى است و بهتر آن است كه ترك شود ولى اگر انجام دهد گناه نكردن است و سخنى كه به گفتن آن مجازى اين است كه بگويى : تو كه هستى مگر تو از فلان طايفه نيستى و گفتن اى احمق . مطرف گفته است : تمام مردم در مورد آنچه ميان آنها و پروردگارشان هست احمقند، جز اين كه بعضى از مردم حماقت كمترى دارند، ابن عمر در حديثى طولانى گفت : تمام مردم را نسبت به ذات خدا نادان مى بينى و همچنين گفتن ((اى نادان )) به ديگرى ، چون در هر فردى نادانى هست بنابراين طرف را به سخنى آزار داده اى كه دروغ نيست همچنين گفتن ((اى بداخلاق !)) به ديگرى و نيز، ((اى پر رو!)) و ((اى كسى كه به آبروى مردم عيب مى گيرى !)) در حالى كه اين عيب ها در او باشد و همچنين اين گفته كه ((اگر حيا مى داشتى حرف نمى زدى )) و ((اين كارت چقدر تو را در چشم من كوچك كرد)) و ((خدا ذليلت كند و از تو انتقام بگيرد))؛ با چنين حرف ها، ديگرى آزرده مى شود و دروغ هم نيست .
امّا سخن چينى و غيبت و دروغ و دشنام به پدر و مادر به اعتقاد همه علماء حرام است و دليل بر اين كه آنچه دروغ نيست گفتن آن جايز است اين سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه فرمود: ((دو نفر كه به يكديگر دشنام مى دهند كسى كه آغازگر است گنهكار است ، مگر آن كه مظلوم در پاسخ به دشنام از حدّ خود تجاوز كند.))(880)
مى گويم : از طريق شيعه روايتى در كافى از امام كاظم (ع ) درباره دو مردى كه به هم دشنام مى دادند نقل شده كه حضرت فرمود: ((آن كه به دشنام آغاز كند ستمگرتر است و گناه او و رفيقش بر عهده اوست تا از مظلوم عذر نخواسته است .))(881)
ابوحامد مى گويد: پس براى شخص مظلوم انتقام گرفتن ثابت است تا زمانى كه مورد ستم و تجاوز قرار مى گيرد. و اين همان مقدارى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مباح ساخته يعنى به اين مقدار در آزار دادن طرف ، در مقابل آزار سابق او اجازه داده است و دور نيست كه اين اندازه اجازه داده باشند، ولى بهتر است آن را ترك كند زيرا انتقام او را به بيش از مقدار مجاز مى كشاند و نمى تواند به اندازه اى كه لازم است اكتفا كند شايد سكوت از شروع به جواب و توقف حد شرعى آسان تر باشد، ولى بعضى از مردم نمى توانند نفس خود را در جوشش خشم نگاه دارند چرا كه مردم در مقابل خشم چهار دسته اند، بعضى از آنها مانند تند زبان ها زود برافروخته و زود خاموش مى شوند و بعضى از آنها مانند پاره آتش دير برافروخته و زود خاموش مى شوند، و اين ستوده تر است تا آنجا كه به بى غيرتى و بى تفاوتى نينجامد؛ بعضى از آنها زود برافروخته و دير خاموش مى شوند و اين بدترين انسانهاست . در روايت است كه : ((مؤ من زود خشمگين مى شود و زود خشنود مى گردد و اين به آن جبران مى شود.))(882)
ابوسعيد خدرى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بهوش باشيد آدميزادگان به چند طبقه آفريده شده اند بعضى دير به خشم مى آيند و زود بر مى گردند؛ بعضى زود خشمگين مى شوند و زود بر مى گردند، اين به آن جبران مى شود، و بعضى زود خشمگين مى شوند و دير بر مى گردند، بهوش باشيد بهترين آنها كسى است كه دير خشمگين مى شود و زود بر مى گردد و بدترين آنان كسى است كه زود خشم بگيرد و دير برگردد)) (883) و چون خشم در هر انسانى در يك آن تحريك مى شود بر سلطان لازم است كه هيچ كس را در حالى كه بر او غضب كرده ، مجازات نكند؛ چرا كه گاه از مقدار لازم تجاوز مى كند و براى اين كه بر او خشمناك است پس خشم خود را درمان مى كند و نفس خود را آسوده مى سازد و از تشفى آن بهره مى برد، و سزاوار است كه انتقام او براى خدا باشد نه براى خودش . يكى از واليان شخص مستى را ديد و قصد كرد او را بگيرد و تازيانه بزند. پس مست او را دشنام داد والى برگشت و گفت : مرا به خشم آورد و اگر او را تازيانه بزنم به خاطر خشم خودم خواهد بود و دوست ندارم مسلمانى را براى جانبدارى از خودم بزنم .
گفتارى در معناى كينه و نتايج آن و فضيلت عفو و مدارا
بدان كه هرگاه فرو خوردن خشم لازم باشد و آدمى از انتقام گرفتن در همان حال ناتوان شود خشم در درون جايگزين مى شود و به صورت كينه در مى آيد و معناى كينه اين است كه سنگينى خشم و تنفّر از شخص در دل بماند در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است : ((مؤ من كينه توز نيست .))(884) بنابراين كينه نتيجه خشم است و كينه هشت نتيجه دارد: 1-حسد؛ به اين معنى كه كينه آدمى را بر آرزوى زوال نعمت از محسود وا مى دارد از اين رو اگر نعمتى به محسود برسد غمگين و اگر به او معصيتى برسد شادمان مى شود، و حسد از صفات منافقان است و بزودى نكوهش حسد خواهد آمد.
2- اين كه حسد در دل پنهان شود و هر بلايى به محسود برسد، مورد سرزنش قرار گيرد.
3- اين كه او را ترك كنى و با او قطع رابطه كنى اگر چه او به تو روى بياورد و دوستدار تو باشد.
4- كسى را كه در رتبه پايين تر از توست كوچك شمارى .
5-اين كه درباره او سخنى كه جايز نيست بگويى مثلا دروغ به او نسبت دهى ، غيبت او كنى ، رازش را فاش كنى و نسبت به او پرده درى كنى و جز اين كارها.
6- به ريشخند و مسخره از او نقل قول و عمل كنى .
7- با زدن و آنچه بدنش را به درد مى آورد آزارش دهى .
8- از اداى حق او از قبيل صله رحم و اداى قرض و يا ردّ مظلمه اى ممانعت كنى كه تمام اينها حرام است . كمترين درجات كينه اين است كه از آفت هاى هشتگانه ياد شده بپرهيزى و به سبب كينه به معصيت خدا نيفتى امّا قلبا نسبت به او كدورت خاطر داشته باشى و در دل از دشمنى با او بازنايستى تا آنجا كه از انجام امورى كه نسبت به او بايد رعايت كنى از قبيل خوشرويى ، مدارا، توجه ، برآوردن نيازهايش و همنشينى با او در ياد خدا، كمك در بهره رساندن به او يا دعا و ستايش بر او با مواسات و نيكى با او خوددارى كنى امّا بدان كه خوددارى از انجام اين امور از درجه دينى ات مى كاهد و تو را از فضيلتى بزرگ و پاداش فراوان محروم مى كند، اگر چه تو را در معرض كيفر خدا قرار نمى دهد. پس شايسته تر آن است كه انسان بر همان حالى كه دارد بماند و اگر بتواند از باب مبارزه با نفس و مخالفت با شيطان بر احسان خود بيفزايد كه اين مقام صديقين است و از كارهاى با فضيلت مقربان ، بنابراين براى شخص در هنگام قدرت سه حالت است : يكى اين كه به طور كامل و بى كم و كاست به حق خويش برسد و آن عدالت است ، اين آخرين درجه صالحان خواهد بود دوم اين كه به شخص مورد كينه با عفو و پيوند نيكى كند و اين بخشش است كه انتخاب صديقان مى شود. سوم اين كه چيزى كه استحقاق ندارد بطلبد (885) و اين ستم است كه افرا پست آن را بر مى گزينند و اينك به نقل فضيلت عفو و احسان مى پردازيم .
نظرات شما عزیزان: