و آن سخن گفتن از گناهان است ، مثل اين كه حالات زنان و مجالس ميگسارى ، و مقامات فاسقان ، و در رفاه بودن ثروتمندان ، و تكبر ورزيدن شاهان و مراسم نكوهيده و احوال ناپسند آنان را نقل كند، زيرا بر زبان راندن تمام اين گونه سخنان حرام است . ولى سخن گفتن درباره كارهايى كه به انسان مربوط نيست يا اگر مربوط است بيش از مقدار لازم سخن بگويد حرام نيست ، بلكه ترك آن اولى است . آرى ، كسى كه بسيار سخن مى گويد در امورى كه به او مربوط نيست ناگزير در سخنان باطل فرو رود. بيشتر مردم با هم مى نشينند تا با سخن گفتن شادمان شوند ولى سخن آنان به غيبت از مردم يا فرو رفتن در باطل مى انجامد، و چون كارهاى باطل بسيار و گوناگون است ، قابل شمردن نيست ؛ از اين رو انسان از آن رها نمى شود جز اين كه به كارهاى مهم دين دنيا كه به او مربوط مى شود اكتفا كند و در اين سخن گفتن نيز ممكن است كلمه اى بگويد كه او را هلاك سازد در حالى كه آن را كوچك مى شمارد.
بلال بن حارث گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى كه مرد سخنى مى گويد كه مورد رضاى خداست و گمان مى كند كه با آن به مقدارى ثواب مى رسد، پس خدا با آن عمل خشنودى خود را براى او تا روز قيامت مى نويسد، همانا مرد سخنى كه موجب خشم خداست مى گويد و گمان مى كند مقدار معينى گناه بر او نوشته مى شود پس خدا خشم خود را به وسيله آن عمل تا روز قيامت بر او مى نويسد.)) بلال گفت : علقمه مى گفت : حديث بلال بن حارث مرا از سخنان بسيارى بازداشت .(493)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مرد سخنى مى گويد تا همنشينانش بخندند و با آن سخن به ميزان فاصله ميان زمين و ثريا سقوط مى كند.))(494)
و فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((در روز قيامت خطاى كسانى از همه بيشتر است كه بيشتر در باطل فرو رفته باشند. خداوند در اين آيه به آن اشاره فرموده است : (( و كنا نخوض مع الخائضين . )) (495) و نيز آيه (( فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره . )) (496)
سلمان گويد: ((در روز قيامت گناه كسانى از همه بيشتر است كه در معصيت خدا بيشتر سخن گفته باشند.))(497)
ابن سيرين گويد: مردى از انصار از مجلسى كه مردم در آن بودند مى گذشت ولى گفت : وضو بگيريد چرا كه بعضى از گفته هاى شما بدتر از حدث است . معناى فرورفتن در باطل همين است و آن غير از غيبت و سخن چينى و جز آنهاست كه پيش از اين مى آيد، بلكه فرورفتن در باطل ، نقل كردن امور ممنوعى است كه پيش از اين گذشت يا آن كه آدمى در رسيدن به آنها بى آنكه نيازى به نقل آن باشد چاره انديشى كند و نيز فرورفتن در نقل داستان هاى مربوط به بدعت ها يا اديان فاسد تمام اين موارد فرورفتن در باطل به شمار مى آيد.
آفت چهارم لجاجت و نزاع است
لجاجت و نزاع ، نهى شده است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((با برادرت لجاجت مكن و از شوخى با او بپرهيز و در وعده اى كه به او مى دهى خلف وعده نكن .))(498)
و فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((لجاجت را واگذاريد چرا كه حكمت آن را درك نمى كنى و از فتنه آن در امان نمى باشى .))(499)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه لجاجت را ترك كند با آن كه حق با اوست در بلندترين نقطه بهشت برايش خانه اى ساخته شود و هر كس لجاجت را ترك كند با آن كه حق با او نيست برايش خانه اى در اطراف بهشت ساخته شود.))(500)
از ام سلمه (رض ) روايت شده كه گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نخستين چيزى كه خدا از من پيمان گرفت و مرا از آن نهى فرمود پرستش بت ها و ميگسارى و نزاع با افراد بود.))(501)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ گروهى پس از هدايت يافتن گمراه نشدند مگر اين كه به جدال و نزاع پرداختند.))(502)
و نيز فرمود: ((هيچ بنده اى ايمانش كامل نشود تا نزاع و جدال را ترك كند اگر چه بر حق باشد.))(503)
و نيز فرمود: ((شش خصلت است كه در هر كه باشد به حقيقت ايمان مى رسد: روزه گرفتن در تابستان ، زدن دشمنان خدا با شمشير (جهاد)، شتاب در نماز خواندن در روز ابرى و بارانى ، شكيبايى در مصيبت ها، و شاداب وضو گرفتن در حال سختى ، و ترك نزاع كردن در حالى كه راستگوست .))(504)
لقمان به پسرش گفت : ((پسركم با علما ستيز مكن كه تو را به خشم آورند.))
بلال بن ابى سعيد گويد: هرگاه ديدى كه شخصى بسيار لجاجت مى كند و خودراءى است در خسارت كامل است .
ابودردا گويد: همين گناه برايت بس است كه همواره نزاع كنى .
عيسى عليه السّلام گويد: ((هر كه بسيار دروغ بگويد جمال او برود و هر كه با مردم بستيزد مروتش از بين برود و هر كه بسيار غم بخورد تنش بيمار شود و هر كه بدخو باشد روحش در عذاب باشد.))
به ميمون بن مهران گفته شد: تو را چه شده كه با هيچ يك از برادرانت از روى كينه و نفرت جدا نشدى گفت : زيرا با او مجادله و نزاع نمى كنم . مطالبى كه در نكوهش مجادله و نزاع وارد شده بسيار است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كفاره هر نزاعى دو ركعت نماز است )) (505) و مراء عبارت از هرگونه اعتراض به سخن ديگران با ايراد گرفتن لفظى يا معنوى است يا آن كه گوينده قصد مراء كند، و ترك مراء عبارت از ترك انكار و اعتراض بر سخن ديگران است . بنابراين هر سخنى را شنيدى اگر حق باشد آن را تصديق كن و اگر باطل است و مربوط به دين نيست سكوت كن . ايراد گرفتن بر سخن ديگران ايراد يا بر لفظ اوست كه از نظر نحو يا لغت يا عربى بودن اشكال دارد يا از نظر نظم و ترتيب كه رعايت تقديم و تاءخير نشده است ، اشكال اول از كوتاهى در معرفت سرچشمه مى گيرد و اشكال دوم از طغيان كردن زبان حاصل مى شود و هر چه باشد هيچ دليلى براى اظهار ايراد وجود ندارد. و گاه ايراد گرفتن بر معناى سخن ديگرى است ، چنان كه بگويى : مطلب آن طور كه تو مى گويى نيست و در فلان و فلان مورد اشتباه كرده اى ، و يا گوينده ، قصد ايراد مى كند مثل اين كه بگويد: اين سخن حق است ولى تو از اين سخن قصد حق ندارى و مغرضى و نظير اين حرف ها و اين نوع سخن اگر در مساءله علمى روى دهد بسا كه جدل ناميده شود كه آن نيز نكوهيده است بلكه لازم است در اين مورد سكوت شود يا سؤ ال به منظور بهره بردن باشد نه عناد و انكار، يا با ظرافت در تعريف بيان كند نه عنوان ايرادگيرى ، زيرا مجادله عبارت است از ساكت كردن ديگرى با دلايل و ناتوان ساختن و نسبت دادن كاستى به او با عيب گرفتن بر سخنش و نسبت دادن جهل و قصور به او و نشانه اش اين است كه هشدار دادن او نسبت به حق از سوى ديگر در نزد شخص نزاع كننده ناخوشايند باشد، بلكه دوست دارد كه او خطاى طرف را آشكار سازد تا برترى خود و عيل رفيقش را ثابت كند و از اين گناه رها نمى شود جز به اين كه در هر چيزى كه گناه ندارد سكوت كند، امّا انگيزه اى كه آدمى را به اين كار وا مى دارد رفعت طلبى با اظهار كردن فضيلت خود و حمله به ديگرى با آشكار ساختن نقص اوست و هر دو از تمايلات قوى و باطنى نفس است ، امّا اظهار فضيلت كردن نوعى تزكيه نفس است و ادعاى برترى و بزرگى كه در بنده طغيان مى كند چنين اقتضايى دارد با اين كه برترى و بزرگى از صفات خداوندى است .
امّا نسبت دادن كاستى و نقصى به ديگران از ويژگى هاى درنده خويى است ، چرا كه درنده خويى پاره كردن و شكستن ، آزار رساندن و مصدوم ساختن ديگران را مى طلبد و هر دو (اظهار فضل و تحقير ديگران ) از صفات نكوهيده و مهلك است ، و نيرومندى آن دو با نزاع و اعتراض كردن به ديگران آشكار مى شود. بنابراين كسى كه بر اين دو صفت زشت اصرار ورزد اين صفات نابود كننده را تقويت كرده است و چنين شخصى از حد يك عمل ناخوشايند تجاوز كرده است ، حتى هرگاه آن عمل موجب آزار ديگرى شود معصيت كرده است ، و اعتراض به ديگران سبب آزار و خشم آنان مى شود و چه بسا شخص مورد اعتراض از سخن خود چه حق باشد چه باطل تا سرحد امكان دفاع كند و هرچه به ذهنش مى رسد به گوينده اش عيب بگيرد؛ از اين رو نزاع ميان دو معترض در مى گيرد همچنان كه دو سگ به جان هم مى افتند و هر يك ديگرى را مى گزد، هر يك از دو متخاصم سعى مى كند ديگرى را با دليل مغلوب و ساكت كند.
درمان اين صفت زشت با درهم شكستن تكبرى كه او را بر مى انگيزد تا اظهار دانش كند و نيز با سركوب صفت درنده خويى كه او را تحريك مى كند تا به ديگران نسبت نقصان دهد، ميسر است . چنان كه بزودى در كتاب نكوهش تكبر و خودپسندى و خشم خواهد آمد، زيرا درمان هر بيمارى با از بين بردن علت آن حاصل مى شود؛ و علت اعتراض به ديگران همان بود كه بيان كرديم آنگاه مواظبت كردن بر آن است تا آن جا كه به ديگران همان بود كه بيان كرديم آنگاه مواظبت كردن بر آن است تا آن جا كه به صورت عادى و طبيعت در آيد و نفس قدرت يابد و صبر در برابر آن دشوار شود. به داود طايى گفته شد: چرا گوشه گيرى را برگزيد؟ گفت : تا از طريق ترك مجادله با نفس خود مبارزه كنم . پس گفته شد: در مجالس حاضر شو و آنچه مردم مى گويند بشنو و سخن مگو گفت : اين كار را كردم و هيچ مبارزه اى را بر خودم سخت تر از آن نديدم و حق همان است كه داود گفته است ، زيرا كسى كه از ديگرى اشتباهى را مى شنود و مى تواند رفع كند، براستى صبر كردن در برابر آن دشوار است . از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس نزاع و اعتراض به ديگرى را ترك كند با آن كه حق با اوست خدا در بلندترين نقطه بهشت برايش خانه اى بسازد.)) چون اين كار بر نفس دشوار است ، و بيشتر در اعتقادات و مذهب ها وجود دارد، زيرا اعتراض به ديگران جزء طبيعت آدمى است و هرگاه گمان كند كه در برابر آن به ثواب مى رسد حرصش زياد مى شود و طبيعت و شريعت نيز به او كمك مى كند در حالى كه اين اشتباه محض است ، بلكه بر آدمى لازم است كه زبان خود را از اهل نماز باز دارد و هرگاه بدعت گذارى را ديد در خلوت و با ملايمت پندش دهد نه آن كه با او به ستيز پردازد، زيرا ستيز اين تصور در بدعت گذار ايجاد مى كند كه حيله اى براى به اشتباه افكندن اوست و هنرى است كه ستيزه گران بدون وسيله بر امثال وى پيروز مى شدند در اين صورت بدعت جدل در دلش دوام مى يابد و قوى مى شود؛ و هرگاه آدمى مى دانست كه پند دادن بدعت گذار سودمند نيست آن را ترك مى كند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بيامرزد كسى را كه زبان خود را از نمازگزاران باز دارد مگر به بهترين صورتى كه مى تواند.)) (506) هشام ابن عروه گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را هفت باز تكرار مى فرمود.
((هر كه مدتى به نزاع عادت كند و به سبب آن و ستايش مردم عزت وجاهتى به دست آورد اين صفات نابود كننده در او قوى شود و نمى تواند از آنها رها شود. هرگاه صفات نكوهيده تكبر و خودپسندى و ريا و دوستى مقام و عزت يافتن به دانش در او گرد آيد، مبارزه با تك تك اين صفات دشوار باشد چه رسد كه تمام آنها در كسى جمع شود)).
آفت پنجم دشمنى است
دشمنى نيز از صفات نكوهيده است و آن غير از مراء و مجادله است . مراء ايراد گرفتن بر سخن ديگرى با اظهار اشكال در سخن اوست و انسان جز تحقير ديگرى و زيرك نشان دادن خود غرض ديگرى ندارد و مجادله همان مراء و اعتراض به ديگران است با اين تفاوت كه جدل مربوط به اظهار و تثبيت مذهب است ، و خصومت نزاع در سخن گفتن است تا مال يا حقى را به دست بياورد و آن يك مرحله ابتدايى دارد و يك مرحله اعتراض ، در حالى كه مراء فقط اعتراض بر سخنى است كه قبلا مطرح شده است . عايشه مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مردانى در پيشگاه خدا بيشتر مورد خشم واقع مى شوند كه در دشمنى سخت ترين افرادند.))(507)
ابوهريره گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هركس در خصومتى بدون آگاهى ستيز كند همواره مورد خشم خداست تا روحش گرفته شود.))(508)
يكى از بزرگان گفته است : از دشمنى بپرهيز، زيرا خصومت دين را از بين مى برد. و گويند: كسى كه در دين پارساست ، هرگز دشمنى نمى ورزد. اين قتيبه گويد: بشر بن عبداللّه بن ابى بكر بر من گذشت و گفت : چه چيز تو را در خانه نشانده است ؟ گفتم : دشمنى كه ميان من و پسر عمويم هست . بشير گفت : پدرت بر من حقى دارد و مى خواهم آنرا تلافى كنم به خدا من هيچ چيزى را نديدم كه مانند دشمنى دين را از بين ببرد و مروت را بكاهد و لذت را ضايع سازد و دل را سرگرم دارد. ابن قتيبه گفت : برخاستم كه برگردم پس دشمنم (بشر بن عبداللّه ) گفت : تو را چه شده است ؟ گفتم : هرگز با تو دشمنى نمى كنم . بشر گفت : دانستى كه حق من اين است ، گفتم : نه ولى نفس من گرامى تر از اين است . بشر گفت : من چيزى را كه از آن توست نمى خواهم .
اگر كسى اين اشكال را مطرح كند كه هرگاه انسان حقى داشته باشد، بايد در برابر ظلم ظالم در طلب و حفظ آن خصومت ورزد. بنابراين چگونه خصومت در اين مورد نكوهش مى شود و حكمش چيست ؟ شكى نيست كه اين نكوهش در مواردى چند صادق است : در مورد كسى كه بدون حق خصومت مى ورزد؛ در مورد كسى كه به حق خصومت مى كند ولى بدون آگاهى مانند وكيل قاضى ، چرا كه او پيش از اين كه بشناسد حق با كدام طرف است در خصومت وكالت مى كند. از هر طرف كه باشد و بدون آگاهى خصومت مى ورزد؛ در مورد كسى كه حق خود را مى طلبد ولى به مقدار نياز اكتفا نمى كند بلكه به قصد آزار يا مسلط شدن در دشمنى سرسختى نشان مى دهد؛ در مورد كسى كه بر خصومت سخن آزار دهنده اى را مى افزايد كه در حمايت و اظهار حق به آن نيازى نيست ؛ و نيز در مورد كسى كه تنها عناد براى شكست دادن خصم او را به دشمنى وا مى دارد؛ با اين كه او آن مقدار مال را كوچك مى شمارد، بعضى از مردم آشكارا مى گويند: فقط مقصودم دشمنى و شكستن آبروى اوست ، و هرگاه اين مال را از او بستانم بى آن كه اهميت دهم در چاه مى اندازم . چنين شخصى مقصودش سرسختى و لجاجت است و براستى كه اين صفت بسيار نكوهيده است .
امّا مظلومى كه از راه شرع از خود دفاع مى كند و بيش از مقدار نياز لجاجت نمى ورزد و زياده روى و سرسختى نشان نمى دهد و قصد عناد و اذيت ندارد كارش حرام نيست ولى اگر راهى داشته باشد بهتر آن است آن را ترك كند، زيرا در مجادله نگاه داشتن زبان در حد اعتدال غير ممكن است . مجادله و نزاع فراموش مى شود و كينه در ميان طرفين نزاع باقى مى ماند، تا آنجا كه هر يك از آنها از غم ديگرى شادمان و از شادمانى او غمگين مى شود و زبان به بدگويى او مى گشايد. بنابراين هر كس به نزاع آغاز كند، در معرض اين گرفتارى ها قرار مى گيرد و كمترين گرفتارى پريشان خاطرى است تا آنجا كه در نماز خود سرگرم مجادله با دشمنش مى شود. از اين رو خصومت در همان حد ضرورت باقى نمى ماند، نتيجه آن كه خصومت سرچشمه هر بدى است ، مجادله و نزاع نيز چنين است . در اين صورت لازم است كه انسان در نزاع را جز در مورى كه ضرورى است نگشايد و در حال ضرورت نيز لازم است كه زبان و دل را از پيامدهاى خصومت حفظ كند، و براستى كه اين كار دشوار بلكه غير ممكن است . پس كسى كه در نزاع به مقدار لازم اكتفا كند از گناه در امان مى ماند، و هر خصومتى نكوهيده است مگر اين كه انسان به آن ناچار شود، چون دليل كافى دارد. در اين صورت اگر نزاع كند ترك كار شايسته تر كرده است ، ولى گنهكار نيست ، آرى كمترين چيزى كه در خصومت و نزاع و جدال از دست داده سخن خوب گفتن و ثواب آن است ، چرا كه كمترين درجات سخن خوب اظهار موافقت است و هيچ خشونتى در سخن بزرگتر از طعن و اعتراض نيست كه نتيجه اش يا نادان دانستن يا دروغگو دانستن ديگرى است ؛ زيرا كسى كه با ديگرى نزاع و مجادله مى كند او را جاهل و دروغگو مى داند، در نتيجه خوب سخن گفتن را از دست مى دهد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((با سخن خوب گفتن و اطعام كردن مى توانيد وارد بهشت شويد.))(509) خداى متعال فرمود: (( و قولوا للناس حسنا. )) (510)
ابن عباس گفته است : از بندگان خدا هر كه بر تو سلام كرد جوابش بده ، اگر چه مجوسى باشد، زيرا خداى متعال مى فرمايد: (( و اذا حييتم بتحية فحيوا باءحسن منها او ردوها )) (511) و نيز گفت : اگر فرعون به من سخن خوبى بگويد پاسخ او را مى دهم . انس گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((در بهشت غرفه هايى است كه برون آنها از درونشان و درون آنها از برونشان ديده مى شود، خدا آن غرفه ها را براى كسانى مهيا فرموده است كه اطعام كنند و سخن خوب بگويند))(512)
روايت شده كه خوكى از جلو عيسى عليه السّلام گذشت ، حضرت فرمود: به سلامت بگذر، عرض شد: اى روح خدا به خوك اين سخن را مى گويى ؟ فرمود: نمى خواهم كه زبانم را به سخن بد عادت دهم .
پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سخن خوب ، صدقه است )).(513)
و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((از دوزخ بپرهيزيد، اگرچه به نصف خرما باشد و اگر نبود به سخن خوبى (خود را از آتش نگاه داريد).))(514)
گفته شده : نيكى كار آسانى است : روى باز، و سخن نرم .
يكى از حكيمان گويد: هر سخنى كه پروردگارت را به خشم نياورد و همنشين خود را با آن خشنود مى سازى در گفتن آن بخل نكن ، باشد كه خدا در عوض آن ثواب نيكوكاران به تو بدهد.
يكى از حكيمان گويد: سخن نرم كينه هاى متمركز در اعضا را مى شويد و از بين مى برد. تمام اين مطالب در برترى سخن خوب بود و ضد آن نزاع و جدال و لجاجت است چرا كه تمام اينها سخن زشت و وحشت زا است ، قلب را مى آزارد و زندگى را تيره مى سازد، خشم را به هيجان مى آورد و آتش كينه را در دل بر مى افروزد.
نظرات شما عزیزان: