نفر اول از اين گروه فقط نادان و دومى نادان و گمراه و سومى نادان ، و گمراه و فاسق و چهارمى نادان ، گمراه ، فاسق و شرور است .
امّا نظر ديگرى كه به آن استدلال كرده اند آن است كه آدمى تا زنده است خشم و شهوت و دوستى دنيا و ديگر اخلاق هاى زشت وى ريشه كن نمى شوند امّا اين اشتباه گروهى است كه پنداشته اند مقصود از مجاهده بطور كلى ريشه كن ساختن اين صفات است و اين پندار بسيار نادرست است . زيرا شهوت براى فايده اى آفريده شده و در آن اصل فطرت لازم است چنان كه اگر ميل به غذا و آميزش با زنان قطع شود انسان مى ميرد و نسل منقطع مى گردد يا اگر خشم بكلى از بين برود انسان آنچه را كه هلاكش مى سازد از خود دور نمى سازد و به هلاكت مى رسد و آنگاه كه اصل شهوت باقى بماند ناچار دوستى مال كه با آن به شهوت دست مى يابد باقى مى ماند و او را به نگهدارى مال وادار مى كند و هدف آن نيست كه بكلى شهوت را طرد كنيم ، بلكه مقصود برقرارى اعتدال است كه حد وسط ميان افراط و تفريط است . پس آنچه در صفت خشم مطلوب است آن است كه انسان نه متهور باشد و نه ترسو بلكه در عين نيرومندى مطيع عقل باشد از اين رو خداى متعال فرموده : (( اشداء على الكفار رحماء بينهم ؛ )) (254) مسلمانان را به خشونت توصيف كرده و خشونت از غضب ناشى مى شود. اگر غضب نابود شود جهاد با كفار ممكن نخواهد بود و چگونه هدف ريشه كن ساختن خشم و شهوت است در حالى كه پيامبران عليهم السّلام از آن جدا نبودند. سرور پيامبران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((من فقط بشرى مانند شمايم خشمگين مى شوم ، چنان كه بشر خشمگين مى شود.)) (255) و وقتى صورتش سرخ مى شد ولى جز سخن حق چيزى نمى فرمود (256) و خشم آن حضرت را از حق خارج نمى ساخت . خداى متعال فرمود: (( و الكاظمين الغيظ، )) (257) فرو خورندگان خشم ، و نفرمود: (( و الفاقدين الغيظ، )) آنها كه خشم ندارند. بنابراين برگرداندن خشم و شهوت به اعتدال بطورى كه يكى از آنها مغلوب عقل شود نه غالب بر عقل بلكه عقل بر آن دو چيره شود و آنها را به اختيار خود درآورد امكان پذير است و مقصود از تعبير دادن اخلاق همين است زيرا گاه شهوت به گونه اى بر انسان مسلط مى شود كه عقل نمى تواند جلو آن را بگيرد كه كار زشت نكند و امّا با تمرين به حد اعتدال بر مى گردد، و اين دلالت بر امكان تغيير اخلاق دارد. تجربه و مشاهده نيز بدون ترديد بر اين امكان دلالت دارد و دليل بر اين كه هدف از اخلاق همان حالت حد وسط است نه دو طرف افراط و تفريط، اين است كه بخشندگى و سخاوت سبخيه اى است كه شرعا مطلوب است و آن حد وسط ميان دو طرف اسرافكارى و سخت گيرى بر عائله است و خداى متعال حد وسط را ستوده است .
خداوند فرموده : (( و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما. )) (258)
و فرمود: (( و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تسبطها كل البسط. )) (259) و همچنين در اشتهاى غذا اعتدال ، مطلوب است نه حرص و سكون خداى متعال فرمود: (( كلوا و اشربوا و لا تسرفوا. )) (260)
و در مورد غضب فرموده : (( اشداء على الكفار رحماء بينهم . )) (261)
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بهترين كارها حد وسط آنهاست )) (262) و در اين حقيقت و رازى است و آن اين كه خوشبختى وابسته به ايمنى دل از عوارض دنياست . خداى متعال فرمود: (( الا من اتى اللّه بقلب سليم . )) (263) و بخشش و بخل از عوارض دنياست و شرط ايمن بودن آن قلب است كه نه به مال توجه كند و نه حريص به اتفاق آن باشد، زيرا كسى كه حريص در انفاق است دلش متوجه بخشش است همان طور كه شخص حريص بر نگهدارى مال دلش پيوسته متوجه آن است . پس كمال قلب در اين است كه از هر دو صفت (توجه به نگهدارى مال و حرص بر انفاق آن ) خالى باشد و هرگاه اين كار در دنيا ممكن نباشد حالتى كه شبيه به نبودن دو صفت (ياد شده ) باشد و از هر دو طرف (افراط و تفريط) دور باشد يعنى همان حالت متوسط را طلب مى كنيم . آب نيم گرم نه داغ است و نه سرد و حد وسط ميان آن دو است و گويى از هر دو صفت (گرمى و سردى ) حالى است . همچنين بخشندگى حد ميانى اسرافكارى و سخت گيرى بر عائله است و شجاعت حد وسط ميان بى باكى و بزدلى است و عفت حد ميانى حرص و سكون است ، و همچنين ديگر خلقها زيرا قصد كردن هر دو طرف (افراط و تفريط) نكوهيده است و هدف ما هم همين است ، و براستى كه اين امرى ممكن است ، آرى بر هر استادى كه مريدى را راهنمايى مى كند لازم است كه بطور كلى خشم را زشت بداند و تقبيح كند و مال اندوزى را نكوهش كند و به مريد اجازه انجام آن را ندهد، زيرا اگر به او در كمترين چيزى رخصت دهد آن را مجوزى براى اعمال بخل و خشم خود در سطح گسترده ترى تلقى مى كند، و مى پندارد كه به اين مقدار رخصت داده شده است . ولى هرگاه اراده كند كه ريشه بخل و خشم را بر كند و در آن سعى نمايد فقط مى تواند قدرت آن را در هم بشكند و به حال اعتدال برگرداند، از اين رو حق آن است كه تصميم بگيرد آن را از ريشه بر كند تا آن ميزانى كه مقصود اوست برايش ميسر شود و اين راز را بر مريد آشكار نسازد، زيرا كشف اين راز موجب فريب خوردن شخص نادان است چون گمان مى كند كه خشم او به حق و مال نبخشيدنش نيز به حق بوده است .
عاملى كه آدمى به وسيله آن تا حدى به خوشخويى مى رسد
پيش از اين دانستيد كه خوشخويى به معتدل بودن نيروى عقل از طريق كامل شدن حكمت بر مى گردد و نيز به معتدل بودن نيروى خشم و شهوت و فرمانبردارى هر دو از عقل و شرع بازگشت مى كند. اين اعتدال از دو راه به دست مى آيد: يكى از راه بخشش الهى و كمالى كه در اصل فطرت است ، بطورى كه انسان با عقل كامل و خلق خوب از مادر متولد شود و شهوت و غضب بر او مسلط نباشد، بلكه شهوت و غضب در او معتدل و مطيع عقل و شرع آفريده شده باشد، در اين صورت بدون معلم ، عالم و بدون مربى تربيت مى شود، مانند عيسى و يحيى عليه السّلام و همچنين ديگر پيامبران عليهم السّلام و بعيد نيست كه در طبيعت و فطرت انسان نيرويى باشد كه بتواند به وسيله آن به فضيلت دست يابد مثلا چه بسا كودكانى كه راستگو، بخشنده و جرى آفريده شده و چه بسا كودكانى كه بر عكس آن آفريده شده باشد، امّا با عادت و آميزش با دارندگان اين اخلاق آن را تحصيل كنند و يا با آموختن ، صداقت و بخشندگى و غيره را به دست آورند. راه دوم براى به دست آوردن اين اخلاق مجاهده و تمرين است ، و مقصود اين است كه انسان نفس را بر اعمالى كه مقتضاى اخلاق مطلوب است وادار سازد. به عنوان مثال هر كس بخواهد خلق بخشندگى را دارا شود راهش آن است كه با زحمت خود را به بخشيدن مال كه كار شخص بخشنده است وادار كند و پيوسته چنان كند تا بخشندگى برايش آسان و طبيعت (ثانوى ) شود و نفسش بخشنده گردد. همچنين كسى كه مى خواهد خوى تواضع را تحصيل كند و تكبر بر او غالب است راهش اين است كه مدتها به اعمال متواضعان توجه و با نفس خود در اين راه مبارزه كند و با زحمت كار متواضعان را انجام دهد تا تواضع برايش اخلاق و طبيعت (ثانوى ) شود و بر او آسان گردد، تمام خلقها كه شرعا ستوده است از اين راه به دست مى آيد و در نهايت كارى كه از او سر مى زند لذت بخش مى گردد بنابراين شخص بخشنده كسى است كه از بخشيدن مال لذت مى برد، ولى كسى كه از روى اكراه مال مى بخشد چنان نيست ، و متواضع كسى است كه از تواضع لذت مى برد. تا زمانى كه انسان به انجام عمل نيك عادت نكند و تمام اعمال بد را ترك نگويد اخلاق دينى هرگز در نفس رسوخ نمى كند و نيز اگر شخصى مشتاق به كارهاى خوب كه از آن بهره مند مى شود، بر كارهاى خوب مواظبت نكند و از كارهاى زشت ناراحت نشود و از آنها بدش نيايد، اخلاق خوب در نفس او رسوخ نمى كند. چنان كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((روشنايى چشم من در نماز قرار داده شده است .))(264) و هرگاه انجام عبادات ترك كارهاى ممنوع با سنگينى و بى ميلى باشد خود نقصان به شمار مى آيد و با اين نقصان به كمال سعادت نتوان رسيد. آرى مواظبت كردن بر ترك كارهاى زشت به وسيله مجاهده بهتر است ولى در انجام كارهاى خوب با ميل و رغبت ، نياز به مجاهده نيست . از اين رو خداى متعال فرمود: (( انها كبيرة الا على الخاشعين . )) (265) و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدا را در حال خشنودى بپرست و اگر نتوانستى ، شكيبايى بر عبادتى كه از آن كراهت دارى خير فراوان دارد.))(266)
پس در رسيدن به سعادتى كه بر اساس خوشخويى وعده داده شده ، لذت بردن از بندگى و پرهيز كردن از گناه گاه بگاه كفايت نمى كند، بلكه سزاوار است كه همواره و در تمام عمر چنين باشد. بدون شك هر چه طولانى تر باشد، فضيلت اخلاقى كامل تر مى شود و بيشتر در نفس رسوخ مى كند. از اين رو آنگاه كه از پيامبر راجع به سعادت سؤ ال شد، فرمود: ((عمر طولانى در بندگى خداست .))(267) لذا پيامبران و اولياى خدا مرگ را دوست نداشتند چرا كه دنيا كشتزار آخرت است . هر چه با طول عمر عبادتها بيشتر شود ثواب هم بيشتر، نفس پاك تر و اخلاق (نيك ) نيرومندتر و راسخ تر مى شود. تنها هدف از عبادات اين است كه در قلب اثر بگذارد و در صورتى كه بسيار بر عبادت مواظبت كند، آثار آنها بيشتر مى شود. هدف اين اخلاق آن است كه دوستى دنيا از نفس ريشه كن شود و محبت خداى متعال در آن رسوخ كند، و هيچ چيز در نزد او محبوب تر از خداى سبحان و لقاى او نباشد. پس بنده مال خود را به كار نمى گيرد مگر در راهى كه او را به خداى سبحان برساند، و آن در صورتى ميسر خواهد شد كه از قانون عقل و شرع پيروى كند و از آن شادمان باشد و لذت ببرد، و سزاوار نيست كه نور چشم شدن نماز و لذيذ شدن عبادات را دور بشمارد، زيرا عادت در نفس شگفتيهاى بالاتر از اينها ايجاد مى كند. از اين رو شاهان و افراد مرفه را همواره غرق در غمها مى بينى و قمارباز بى پول را مى بينى كه گاه از قماربازى و نتايج آن لذت مى برد و شادمان مى شود و شادمان شدن ديگر مردم را به غير قمار زشت مى شمارد با اين كه قماربازى گاه مالش را از دستش بيرون و خانه اش را ويران مى سازد با اين كه قماربازى گاه مالش را از دستش بيرون و خانه اش را ويران مى سازد و مفلس رهايش مى كند، با اين حال قماربازى را دوست دارد و از آن لذت مى برد و دليلش اين است كه مدتى طولانى با آن الفت و خو گرفته است . همچنين كبوترباز گاه در برابر گرماى خورشيد سراسر روز را روى پاهايش مى ايستد و احساس درد نمى كند، چون از پرندگان و حركت و پرواز و دور زدن آنها در آسمان و برگشتن آنها شادمان مى شود، حتى شخص گنهكار و عيار را مى بينى كه از كتك خوردن و بريده شدن اعضايش و تحمل تازيانه ها و كشانده شدن به طرف دار افتخار مى كند و با اين حال به خودش و توانش در صبر بر اين امور مباهات مى كند، تا آنجا كه يكى از اعضايش را قطعه قطعه مى كنند تا كارى را كه خود او يا ديگرى انجام داده بگويد ولى او در انكار پافشارى مى كند و به كيفرها اهميت نمى دهد چون شادمان است به آنچه كه آن را كمال و شجاعت و مردانگى مى داند، و احوال او با تمام كيفرهايش چشم روشنى و موجب افتخار او مى شود. امّا هيچ حالتى پست تر و زشت تر از حال شخصى مخنث نيست كه خود را شبيه به زنان مى سازد و موى صورت را بند مى اندازد و آن را خال كوبى مى كند و با زنان مى آميزد و شخص مخنث مى بينى كه به مخنث بودن خود مى بالد و آن را براى خود كمال مى داند و به ديگر مخنثها افتخار مى كند حتى افتخار و مباهات در ميان خون گيرها و نظافتچى ها همانند شاهان و دانشمندان رايج است . تمام اين موارد نتيجه عادات و مواظبت بر يك روشن بطور دائم در مدتى طولانى است ، و همين شادمانى در ميان تمام آشنايان و همنشينان مشاهده مى شود. پس هرگاه نفس به سبب عادت از كار باطل لذت مى برد و به آن مايل مى شود، چگونه از حق لذت نمى برد اگر مدتى به آن عادت و بر آن مواظبت كند؟ حتى تمايل نفس به اين كارهاى زشت خارج از طبيعت انسان و شبيه تمايل به خوردن گل است كه گاه با عادت بر بعضى از مردم غالب مى شود. امّا تمايل انسان به حكمت و دوستى و شناخت و پرستش خداى متعال مانند تمايل به غذا و نوشيدنى است و خواسته طبيعت قلب است ، چون دل موجودى الهى است ، و تمايل آن به آنچه مورد درخواست شهوتهاست دور از ذات او و عارض بر طبيعت اوست . غذاى قلب حكمت و معرفت و محبت به خداى متعال است ؛ ولى بر حسب مقتضاى طبيعتش بر اثر مرضى كه به او رسيده از آن روى گردانده است چنان كه با رسيدن بيمارى به معده انسان ميل به غذا و نوشيدنى از بين مى رود. در حالى كه هر دو عامل زنده ماندن انسان است . پس هر دلى كه به غير دوستى خدا متمايل شود به اندازه تمايلش به غير خدا بيمار دل است ، مگر از آن نظر غير خدا را دوست داشته باشد كه به محبت خدا و دين او كمك مى كند. در اين صورت بر بيمارى او دلالت نمى كند. پس با اين توضيحات يقينا دانستيد كه به دست آورد اين اخلاق زيبا با تمرين ممكن است و تمرين به اين صورت است كه در آغاز كار خود را با زحمت به انجام آنها وادار كند تا سرانجام طبيعت او شود، و اين نشان علاقه عجيبى است كه ميان قلب و اعضا يعنى نفس و بدن وجود دارد. هر صفتى كه در دل آشكار مى شود اثر آن به اعضا مى رسد تا آن جا كه بناچار مطابق آن به حركت در مى آيد و هر كارى كه از اعضا سر مى زند اثرش به قلب مى رسد و اين نوعى تسلسل است كه با يك مثال روشن مى شود:
اگر كسى بخواهد مهارت در خوشى نويسى برايش يك صفت نفسانى شود و به صورت يك امر طبيعى در آيد راهى ندارد جز اين كه همانند يك خطاط ماهر دستش را به كار بيندازد و مدتى طولانى بر اين كار مواظبت كند و از روى خط استاد بنويسد و تمرين كند، زيرا كار خوش نويس ، نوشتن خط زيباست و او با تمرين و زحمت شبيه به كاتب ماهرى مى شود، سپس همواره بر آن مواظبت مى كند تا در نفس به او صورت يك صفت ريشه دار در آيد و سرانجام بطور طبيعى خط زيبا بنويسد به رغم آن كه در آغاز به زحمت خط زيبا مى نوشت . بنابراين پشتكار در خوشنويسى است كه خط او را زيبا كرده است ولى در اول كار با زحمت بوده و بعد اثرى از آن به نفس رسيده ، سپس از نفس اثرى به عضو رسيده است ، و حالتى در او پديده آمده كه بطور طبيعى خط خوب مى نويسد. همچنين كسى كه مى خواهد فقيه شود راهى ندارد جز اين كه همان كار فقها را كه ممارست بر فقه است انجام دهد تا صفت فقاهت به دل او برسد و فقيه شود. همچنين هر كه بخواهد بخشنده ، با عفت ، بردبار و فروتن شود بر او لازم است كه با زحمت كار دارندگان اين صفات را انجام دهد تا از طريق عادت برايش طبيعى شود و تنها راه چاره همين است ، و چنان كه طالب فقه از رسيدن به اين درجه با يك شب تعطيل كردن كار نوميد نمى شود و با ممارست و مطالعه يك شبه نيز به آن نمى رسد، شخصى هم كه خواهان تزكيه و تكميل نفس و آراستن آن به اخلاق نيكوست با عبادت كردن يك روز به آن نمى رسد و با معصيت يك روز از آن محروم نمى شود. همين است معناى گفتار ما كه يك گناه كبيره موجب شقاوت هميشگى نمى شود، ولى تعطيل كردن يك روز انسان را به تعطيل كردن روز ديگر فرا مى خواند، آنگاه اندك اندك او را به تعطيلى دائم فرا مى خواند تا دل به كسالت انس مى گيرد و تحصيل را بكلى ترك مى كند؛ در نتيجه فضيلت فقه را از دست مى دهد. گناهان صغيره نيز چنين است ، انجام بعضى از آنها موجب انجام گناهان صغيره ديگر مى شود تا اصل سعادت سرانجام با نابودى ايمان از بين مى رود، و چنان كه ممارست و مطالعه يك شب تاءثيرش در فقيه شدن احساس نمى شود، بلكه فقيه شدن مانند رشد بدن و بلند شدن قد بتدريج و اندك اندك ظاهر مى شود اثر يك عبادت نيز در تزكيه و تطهير نفس فورا احساس نمى شود. ليكن سزاوار نيست كه عبادت اندك را سبك شمرد، زيرا عبادت بسيار مؤ ثر است و آن از اجتماع تك تك عبادتها حاصل مى شود. پس هر عبادتى تاءثير دارد و اگر چه تاءثيرش آشكار نيست ، بناچار پاداشى دارد و پاداش در مقابل اثر آن است . همچنين است معصيت ؛ چه بسيار فقيهانى كه تعطيل كردن فقه در يك شبانه روز را كوچك مى شمارند و همچنان روز بروز خود را به پرداختن به فقه وعده مى دهد تا سرانجام طبيعت آنها را ممارست بر فقه سر، باز مى زند؛ همين طور است كسى كه گناهان صغيره را كوچك مى شمارد و خود را پياپى به توبه وعده مى دهد تا ناگهان مرگ او را مى ربايد يا تاريكى گناهان بر روى قلبش متراكم و توبه بر او دشوار مى شود، زيرا گناه كم آدمى را به گناه بسيار فرا مى خواند در نتيجه دل به زنجيرهاى شهوت گرفتار مى شود و نمى تواند از چنگالهايش رهايى يابد. معناى بسته شدن در توبه همين است و مقصود فرموده خداى متعال : (( و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا )) (268) تا آخر آيه نيز همين است . از اين رو على عليه السّلام فرمود: ((ايمان در دل به صورت نقطه سفيدى ظاهر مى شود و هر اندازه بر ايمان افزوده شود، آن سفيدى زياد مى شود و هرگاه ايمان بنده كامل شود تمام دل سفيد مى گردد، و نفاق نقطه اى سياه در دل به وجود مى آورد و هر اندازه بر نفاق افزوده شود آن سياهى زياد مى شود و چون نفاق كامل گردد تمام دل سياه مى شود.))(269)
در اين صورت دانستيد كه اخلاق نيكو گاه فطرى است و گاه با عادت كردن به كارهاى زيبا و گاه با ديدن و مصاحبت نيكوكاران و برادران درستكار حاصل مى شود، زيرا طبيعت و سرشت آدمى خوبى و بدى را از طبيعت ديگران مى ربايد. پس كسى كه در وجود او هر سه مورد (ياد شده ) جمع شود، يعنى حسب سرشت و عادت و آموختن داراى فضيلت (اخلاقى ) شود به آخرين درجه فضيلت رسيده است ، و كسى كه بر حسب سرشت پست باشد و با همنشينان بد بنشيند و از آنها بدى بياموزد و اسباب بدى برايش فراهم آيد تا به آنها عادت كند از خداى متعال بسيار دور مى شود. در ميان اين دو درجه كسانى هستند كه در اين جهات مختلفند و براى هر يك بر حسب آنچه صفات و حالتش اقتضا مى كند درجه اى است در دورى و نزديكى به خدا: (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره . )) (270)(( و ما ظلمهم اللّه و لكن كانوا انفسهم يظلمون . )) (271)
نظرات شما عزیزان: