-تيرگى گناهان و خباثتى كه از شهوترانى زياد حاصل و بر روى دل متراكم مى شود، زيرا گناهان صفا و روشنى دل را از بين مى برد و به نسبت تراكم تاريكى مانع از ظهور حق در آن مى شوند. گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين مطلب اشاره دارد: ((كسى كه به گناهى نزديك شود قسمتى از عقلش از او جدا مى شود و هرگز باز نمى گردد.))(47) يعنى در دلش تيرگى پديد مى آيد كه اثرش هرگز برطرف نمى شود، زيرا نهايت كارى كه از او ساخته است اين است كه در پس گناه كار نيكى انجام دهد كه اثر آن را بر طرف سازد. پس اگر كار نيكى انجام دهد در صورتى كه پيش از آن گناهى نكرده باشد ناگزير روشنايى قلب زياد مى شود امّا چون پيش از ثواب گناه مرتكب شده ثواب بى فايده است و قلب به حالت قبل از گناه بر نمى گردد و نورى بر آن افزوده نمى شود و اين زبانى آشكار و نقصانى مسلم است ، و آينه اى كه چركين مى شود سپس چرك آن با ابزار جلا و صيقل داده مى شود مانند آينه اى نيست كه هرگز چركين نشده و براى جلاى بيشتر صيقل داده مى شود بى آن كه قبلا چركين شده باشد، بنابراين روى آوردن به بندگى خدا و روى گرداندن از شهوتها قلب را جلا مى دهد و آن را صاف مى كند از آن رو خداى متعال مى فرمايد: (( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. )) (48) و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس عمل كند به آنچه مى داند خدا دانش آنچه نمى داند به او مى دهد.))(49)
3-اين كه از راه رسيدن به حقيقت مطلوب منحرف شده باشد، زيرا دل شخص فرمانبردار درستكار اگر چه صاف است تابش حق در آن ظاهر نمى شود، زيرا طالب حق نيست و آينه دل خود را در راستاى مطلوب قرار نمى دهد، بلكه چه بسا تمام كوشش خود را متوجه عبادات بدنى يا فراهم آوردن اسباب زندگى مى سازد و فكر خود را صرف دقت در بارگاه ربوبى و حقايق پنهان الهى نمى كند. بنابراين جز همان آفتهاى اعمال دقيق كه به آن مى انديشد و عيبهاى پنهان نفس يا مصلحتهاى زندگى ، چيز ديگرى بر او كشف نمى شود و هرگاه مقيد ساختن همت و تلاش به اعمال و تفصيل عبادات ، مانع از كشف جلوه حق شود پس در مقايسه چگونه ممكن است كسى كه كوشش خود را صرف شهوتهاى دنيوى و لذتها و دلبستگيهاى آن مى كند اعمالش مانع از كشف حقيقت نشود؟!
4-حجاب و مانع است . انسان فرمانبردارى كه مغلوب شهوتهاى خويش است آنگاه كه خود را مهياى انديشيدن در حقيقتى كند آن حقيقت بر او كشف نمى شود چون بر اساس اعتقاد پيشين خود از آغاز جوانى به صورت تقليد و قبول از روى حسن ظن از آن حقيقت ممنوع شده ، و حسن ظن ميان او و حقيقت واقعى مانع مى شود و نمى گذارد خلاف آنچه به تقليد دريافت كرده در دلش ظاهر شود. اين نيز حجابى بزرگ است كه بيشتر متكلمان و متعصبان در مذهبها بلكه بيشتر درستكارانى كه در باطن آسمانها و زمين مى انديشند از آن محجوب مانده اند زيرا آنان بر اساس اعتقادهاى تقليدى كه در نفوس آنها به جمود گراييده و در دلهايشان رسوخ كرده است و ميان آنها و درك حقايق حجاب شده است ، محجوب مى باشند.
5-جهل به آن سمتى است كه آگاهى بر مقصود در آن واقع مى شود، زيرا بر خواستار دانش تحصيل علم به مجهول ممكن نيست ، جز با يادآورى علومى كه مناسب با مطلوب اوست ؛ به طورى كه هرگاه آنها را به ياد بياورد و در نفس خويش مرتب سازد، به ترتيب ويژه اى كه دانشمندان آن را معتبر مى دانند. در اين صورت از جهت مقصود آگاه مى شود و حقيقت مقصود در دلش مى تابد؛ زيرا دانشهاى مطلوبى كه فطرى نيستند، جز با توسل به دانشهاى به دست آمده كسب نمى شوند. بلكه هر دانشى از دو دانش قبلى كه با هم تركيب مى يابند و به صورت مخصوصى به هم مى پيوندند حاصل مى شود و علم سوم از آن دو به دست مى آيد. همانند به دست آمدن فرزند از ازدواج نر و ماده و آن در صورتى است كه ميان آن دو پيوند خاصى روى دهد. هر دانشى نيز چنين است ، يعنى دو ريشه مخصوصى دارد و ميان آن دو راهى براى پيوند وجود دارد كه علم مورد نظر از آن حاصل مى شود.
بنابراين ناآگاهى از اين اصول و چگونگى پيوندشان مانع از كسب علم و آگاهى است . مثال آن همان جهل به سمتى است كه صورت در آن قرار دارد، بلكه مثالش آن است كه انسان بخواهد پشت سر خود را با آينه ببيند؛ هرگاه آينه را در برابر صورتش قرار دد پشت سر در آن ظاهر نمى شود و اگر آينه را روبروى قفاى خود قرار دهد آينه از چشمش منحرف مى شود، در اين صورت نه آيه را مى بيند نه پشت سر را. پس به آينه ديگرى نيازمند است كه در پشت سر قرار دهد آينه اول را در مقابل آن به گونه اى قرار دهد كه آن را ببيند و فاصله مناسبى را ميان دو آينه بايد رعايت كند تا صورت قفا در آينه مقابل قفا بيفتد سپس صورت اين آينه در آينه ديگرى كه در برابر چشم است بيفتد؛ آنگاه چشم صورت قفا را درك مى كند. كسب علوم نيز راه هاى شگفت آورى دارد كه در آن انحرافها و تعبيرهايى است و از آنچه در مثال آينه ياد كرديم شگفت آورتر است ؛ و در روى زمين كم است كسى كه به چگونگى چاره جويى اين انحراف ها كاملا آشنا باشد اين است عواملى كه دلها را از شناخت حقيقت امور باز مى دارد وگرنه هر دلى بر اساس فطرت ، شايسته شناخت حقايق است ، چون دل موجودى شريف و ربانى است و از ديگر جواهر موجود در جهان با اين ويژگى و شرافت جدا مى شود. خداى متعال در گفتار خود به همين نكته اشاره مى كند: (( انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فاءبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان . )) (50) آيه اشاره مى كند به اين كه انسان خصوصيتى دارد كه با آن از آسمان ها و زمين و كوه ها ممتاز مى شود و به وسيله آن خاصيت توان برداشتن امانت خداى متعال را دارد و آن شناخت خدا و توحيد است و دل هر انسانى در اصل آمادگى و توان حمل امانت را دارد، ليكن اسباب و عواملى كه ياد كرديم آن را از قيام به مسؤ وليت و رسيدن به حقيقت آنها باز مى دارد. از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده : ((هر نوزادى به فطرت (توحيد) زاده مى شود، جز اين كه پدر و مادرش را او يهودى ، نصرانى ، مجوسى بار مى آورند)) (51) و گفتار آن حضرت : ((اگر شيطانها پيرامون دل آدميان نمى گشتند البته آنان به ملكوت آسمانها مى نگريستند)) (52) اشاره به برخى عوامل است كه ميان دل و باطن اشيا مانع مى شود. به همين مطلب اشاره دارد آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه ((سؤ ال شد از رسول خدا: خدا كجاست در زمين است يا در آسمان ؟ فرمود: در دل بندگان مؤ منش )).(53) در حديث است : ((خداى متعال فرمود: زمين و آسمان من گنجايش مرا ندارد ولى قلب بنده مؤ من من كه نرم و نگهدارنده حقايق است گنجايش مرا دارد))؛ (54) و در حديث است كه ((به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته شد: بهترين مردم كيست ؟ فرمود: هر مؤ منى كه دلش مخموم باشد، عرض شد: مخموم بودن دل به چه معناست ؟ فرمود: دل پرهيزگار و پاك كه در آن غشّ، ستم ، مكر، كينه و حسد نباشد)). (55) لذا على عليه السّلام (56) فرمود: دلم پروردگارم را ديد. در اين صورت به وسيله تقوا حجاب برداشته مى شود و هر كس حجاب ميان او و پروردگارش برداشته شود، صورت ملك و ملكوت در قلبش تجلى مى كند. پس بهشتى را مى بيند كه پهناى قسمتى از آن مانند پهناى آسمانها و زمين است ، امّا همه بهشت وسعتش بيش از آسمانها و زمين است زيرا آسمانها و زمين عالم غيب و شهود است ، اين عالم اگر چه پيرامونش وسيع و دور از هم است ، ولى متناهى است . امّا عالم ملكوت كه همان اسرار پنهان از ديدگان و مخصوص به درك بصيرتهاست برايش نهايتى نيست . آرى آن اندازه كه از عالم ملكوت به دل مى تابد متناهى است ، ليكن خود عالم ملكوت و نسبت به علم خداى متعال درباره آن نهايتى ندارد. مجموعه عالم ملك و ملكوت هرگاه در آن واحد در نظر گرفته شود حضرت ربوبيت نام دارد، زيرا حضرت ربوبيت به همه موجودات احاطه دارد، چون جز خداى متعال چيزى عالم وجود نيست و (حقيقت وجود يكى است ) و افعال و مملكت بندگان خدا از افعال او به شمار مى روند، و در نزد گروهى آنچه از حضرت ربوبى به دل مى تابد عينا همان بهشت است ، و در نزد اهل حق همان تابش در دل سبب استحقاق بهشت مى شود و وسعت قلمرو اهل حق در بهشت بر حسب وسعت معرفت و اندازه تجلى ذات حق و صفات و افعال او در دل آنهاست و تنها هدف از عبادات و كار همه اعضا صاف شدن دل و تزكيه و جلاى آن است ، پس رستگار شد هر كه دل را تزكيه كرد. و مقصود از تزكيه دل پديد آمدن انوار ايمان در دل است ، يعنى تابش نور معرفت خدا و مقصود خداوند از گفتار خود، همين است كه فرموده : (( فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للا سلام . )) (57) و نيز (( افمن شرح اللّه صدره للا سلام فهو على نور من ربه . )) (58)
اين تجلى و اين ايمان سه مرحله دارد: مرحله اول ايمان عوام است كه تنها، ايمان تقليدى است . مرحله دوم ايمان متكلمان است كه آميخته با نوعى استدلال است و از لحاظ درجه به ايمان عوام نزديك است . مرحله سوم ايمان عارفان است كه شهود با نور يقين است . با يك مثال اين مراحل برايتان روشن مى شود: اين كه تصديق مى كنيد زيد در خانه است سه مرحله دارد:
1-كسى آن را به شما خبر مى دهد كه او را دروغگويى نمى دانيد و متهم به گزافه گويى نيست در اين صورت تنها با شنيدن خبر دلتان آرام مى گيرد و به صحت آن مطمئن مى شويد اين همان ايمان تقليدى است . ايمان عوام چنين است ، زيرا اينان وقتى به سن تشخيص (خوب و بد) رسيده اند از پدران و مادرانشان وجود خدا و علم و اراده و قدرت خدا و ديگر صفاتش و بعثت پيامبر و بر حق بودن او و هر چه آورده ، شنيده اند و همان طور كه شنيده اند پذيرفته و بر آن پايدار مانده و اطمينان پيدا كرده اند و خلاف گفته هاى آنان به دلشان خطور نكرده چون به پدران و مادران و معلمانشان حسن ظن داشته اند. اين ايمان سبب نجات در آخرت است . دارندگان اين ايمان نخستين درجات اصحاب اليمين را دارند و جزء مقربان نيستند چون كشف و بينش ندارند و سينه شان به نور يقين گشاده نشده است ؛ زيرا در آنچه انسان از يك فرد يا افراد در امور اعتقادى مى شنود امكان اشتباه مى رود دل يهود و نصارا نيز به آنچه از پدر و مادرهايشان شنيده اند مطمئن است ، جز اين كه به اعتقاد خطاى آنها معتقد شده اند چون پدر مادرها عقايد اشتباه را به فرزندانشان القا كرده اند و مسلمانان به حق معتقدند نه آن كه آگاهى داشته باشند بر دين بلكه كلمه حق به آنها القا شده است .
2-درجه دوم اين كه سخن و صداى زيد را در خانه از پشت ديوار بشنويد و به اين وسيله استدلال كنيد كه زيد در خانه است . اين تصديق و ايمان و يقين به بودن زيد در خانه قوى تر از صرف شنيدن خبر (مرحله اول ) است ، زيرا وقتى به شما بگويند كه زيد در خانه است سپس صدايش را بشنويد بر يقين شما افزوده مى شود، چون صدا دلالت بر شكل و صورت مشخص مى كند در نزد كسى كه صدا را مى شنود، در حالى كه صورت را ديده باشد، پس قلبش حكم مى كند كه اين صدا صداى آن شخص است ، اين ايمان با دليل همراه است . در عين حال احتمال خطا نيز در آن مى رود، چون گاهى صداى افراد به هم شبيه است (ممكن است صدايى شبيه به صداى زيد باشد) و گاه ممكن است كسى خود را به زحمت اندازد و صداى زيد را تقليد كند. امّا اين احتمال كمتر به دل شنونده خطور مى كند چون جاى متهم ساختن افراد نيست و هدفى در اين تقليد فرض نمى شود.
3- مرحله سوم آن است كه وارد خانه شوى و با چشمت او را ببينى ، اين شناخت شناخت حقيقى و شهود يقينى است . اين شناخت شبيه شناخت مقربان و صديقان است ، چون ايمان آنها بر اساس مشاهده است . در نتيجه ايمان عوام و متكلمان نيز در ايمان آنان موجود و نهفته است . بنابراين به علت داشتن درجه اى كه با وجود آن درجه (شهود يقينى ) امكان اشتباه محال است ، نسبت به گروه اول و دوم امتياز بيشترى دارند. گروه سوم خود از لحاظ ميزان دانش و درجات كشف با يكديگر متفاوتند. مثال براى درجات اين است كه زيد را در خانه از نزديك و در صحن خانه در هنگام تابش خورشيد ببينى در نتيجه ادراكت نسبت به او كامل مى شود، نوع ديگر آن كه او را در خانه يا از دور يا در شب هنگام ادراك كنى و صورتش برايت مجسم شود به گونه اى كه يقين كنى خود اوست ولى ريزه كاريهاى صورتش به طور دقيق در نفست مجسم نشود، نظير اين تفاوتهاى ادراكى در مشاهده امور الهى و معنوى نيز وجود دارد، امّا اندازه دانشها به اين است كه يك بازديد كننده در خانه زيد عمرو، و بكر و ديگران را نيز مى بيند، ولى بازديد كننده ديگر جز زيد را نمى بيند. بنابراين شناخت شخص اول ناگزير با زيادى دانسته هايش زياد مى شود. حال قلب نسبت به علوم نيز چنين است .
نظرات شما عزیزان: