معاوية بن خديج كندى نامه اى به اين مضمون براى اشعث بن قيس نوشت :
اما بعد، كلامى دارم كه به صلاح امت اسلام است و لشكر ما و شماست ، رتبه و علوشاءن و كمال و منصب تو در نزد على عليه السلام بر همگان معلوم است . از ملوك جاهليت غير از تو و ذوالكلاع حميرى كسى اسلام را نپذيرفت و به خدمت آن در نيامد، تو به خدمت على بن ابى طالب عليه السلام و ذوالكلاع به خدمت معاويه متصل شد، هر دو از سادات و سروران قوم بوديد تا اين جنگ كه بلاى جان مسلمانان است پيش آمد.
ذوالكلاع با فرا رسيدن عجلش از ميان ما رفت و مى دانيم كه تو هرگز از عمثان نرنجيده و خلاف راءى او كار نكردى و از على بن ابى طالب عليه السلام هم امروز راضى و دل خوش نيستى . من از تو التماس نمى كنم على را ترك كن و به سوى معاويه بيا؛ نمى گويم عراق را بگذار و شام را انتخاب كن ، بلكه از تو درخواست مى كنم از اميرت ، على بن ابى طالب عليه السلام بخواهى كشندگان عثمان را بگيرد و نزد ما بفرستد تا ما جنگ را متوقف كنيم والا جنگ را ادامه مى دهيم .
چون نامه معاوية بن خديج به اشعث بن قيس رسيد، جواب آن را به اين مضمون نوشت :
نامه تو رسيد، لطف كردى و انواع نعمت هاى بارى تعالى را در حق من شرح دادى ، شكر و سپاس خداى را كه شكرش مزيد نعمت است . من نيز الطاف ربانى را ذكر مى كنم تا شامل حال تو شود. اى برادر! آسان تر از آن چيزى كه از من خواستى از تو مى خواهم تا اگر به كار بندى سعادت دنيا و آخرت تو را تضمين مى كند.
چنانچه نوشتى من از سادات اهل عراق هستم ، تو هم يكى از سروران اهل شام هستى ، برخيز بر اسب خويش سوار سو و به نزد جماعتى از مهاجر و انصار كه نه در خدمت اميرالمومنين اند و نه در موافقت معاويه برو، تحقيق كن تا بدانى كدام يك براى خلافت اولى ترند. على بن ابى طالب عليه السلام سزاوارتر است يا معاويه ؟
اگر گفتند على عليه السلام بر اين كار از معاويه شايسته تر است ، ما و شما على بن ابى طالب عليه السلام را مدد مى كنيم و دست به دامن او مى زنيم و از او متابعت مى كنيم . اگر گفتند معاويه براى خلافت از على بن ابى طالب عليه السلام اولى تر است ، ما على عليه السلام را ترك كرده به خدمت معاويه مى آييم و او را حمايت مى كنيم . اما سخن تو كه گفتى از عثمان نرنجيده باشم و از على عليه السلام راضى نباشم ، بايد بدانى من از اميرالمؤ منين على عليه السلام به غايت القصوى راضى ام و از عثمان بى نياز و جنگى كه داريم به فرمان امامى هادى و مرشد كه مهاجر و انصار او را با بيعت به خلافت و امامت برگزيدند. انجام مى دهيم و جنگى كه شما با ما داريد به دستور مردى است كه اهالى شام او را پيشواى خود كردند، او را نصيبى در خلافت و حظى رد شوراى خلافت نيست والسلام
سپس نامه را همراه چند بيت شعر برايش فرستاد، چون نامه اشعث بن قيس به معاويه بن خديج رسيد، با خواندن نامه به خشم آمد و گفت ، (91)اى معاويه ! اين غصه از جانب تو به من رسيد و تو باعث شدى كه او چنين جوابى سخت بر: بنويسد.
عتبة بن ابى سفيان گفت : اشعث بن قيس مرد زيركى است و او را با نامه نمى توان فريفت ، بلكه بايد از نزديك با او مناظره كرد، اگر معاويه اجازه فرمايد با او حضورى سخن بگويم .
معاويه گفت : مانعى ندارد.
عتبة بن ابى سفيان سوار بر اسب به نزديك لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام آمد و ايستاد و آواز داد؛ اشعث بن قيس كجاست .؟
اشعث با شنيدن صداى او گفت : عتبه مردى است دانا، بايد سخن او را شنيد تا چه مى گويد.
اشعث بلافاصله در مقابل عتبه ايستاد گفت : بگو چه كار دارى و از ما چه مى خواهى ؟ عتبه زبان تملق پيش كشيد و گفت : تو سرور اهل عراق و سيد و سالار قبيله كنده هستى و عثمان را در حق تو سوابق و اكرام است و تو از كسانى نيستى كه در كشتن عثمان مساعدت و معاونت كرده باشد اما مالك اشتر از جمله كشندگان عثمان است ، عدى بن حاتم از جمله كسانى است كه مردم را به كشتن عثمان تحريك و ترغيب مى كرد اما سعيد بن قيس غلام حلقه به گوش و نوكر بى اراده على بن ابى طالب عليه السلام است و شريح بن هانى و زحر بن قيس تابع نفس هواى خويش اند.
اما تو با آنان فرق دارى ، از اخلاق كريمه محاسن حسنه كه در تو سراغ دارم در هيچ كسى نيست و امروز اگر معاويه مى خواست با يكى از مبارزان على عليه السلام ملاقات كند فقط با تو ملاقات گفت و گو مى كرد، از تو توقع دارم از حاميان اهل عراق نباشى و با ما جنگ نكنى و از راه حميت و جاهليت و با مسلمانان شام جنگ نكنى . از تو نمى خواهم على بن ابى طالب را ترك كنى و به اطاعت و نصرت معاويه درآيى ، بلكه درخواست مى كنم صلاح ما و خويش را نگه دارى و جنگ را متوقف كنى تا خون مسلمانان ريخته نشود.
اشعث بن قيس گفت :
آنچه گفتى شنيدم ، از اين كه از بذل و محبت معاويه در ملاقات با من سخن گفتى ، ملاقات با معاويه نه منزلت و عظمت مرا زياد مى كند نه چيزى از شاءن من كم مى شود. اما آنچه گفتى من سيد و سرور اهل عراق و مقتدا و رئيس قبيله كنده هستم ، بدان كه سيادت و سرورى و مهترى از آن مولاى ما اميرالمؤ منين على عليه السلام است با بودن او هيچ كسى را دعوى سيادت و سرورى نيست . اما احسان عثمان را ياد آور شدى ، ما را از خشم عثمان غم و اندوه و از احسان او شرف و عزتى حاصل نشد.
اين كه دوستان و همرزمان ما عيب گرفتى و هر يك را به گونه اى مذمت كردى از قدر و منزلت تو چيزى نزد من نيفزود.
از حمايت اهل عراق سخن به ميان آوردى ، چون آنان همسايگان و هموطنان من هستند و حمايت از هموطن از غيرت و حميت ماست . اما از ترك جنگ و پايان خون ريزى گفتى ، شما به ترك آن محتاج تر هستيد تا ما، در عين حال در آن ، مل مى كنيم و مى انديشيم تا تصميم بگيريم .
عتبه چون جوابى بدين فصاحت و شيوايى شنيد بدون دريافت فايده اى به نزد معاويه برگشت .
معاويه نعمان بن بشير را احضار كرد و گفت :
مى دانم تو به خاطر انصار و مخصوصا كشته شدن عمار ياسر ناراحت هستى ، اما مصلحت مى دانم ، با اصحاب على بن ابى طالب عليه السلام رو به رو شوى و تقاضا كنى ، ترك جنگ كنند شايد تو را اجابت كنند.
نعمان بن بشير بر اسب نشست و به لشكرگاه على بن ابى طالب عليه السلام آمد صدا زد، قيس بن سعد بن عباده را بگوييد تا نزد من آيد، با او سخنى دارم . قيس بن سعد بى درنگ در مقابل او ايستاد و گفت : يابن بشير! هر سخنى دارى بگو؟
گفت : اى قيس ! هر كسى جماعتى را به حق بخواند و از ضلالت برهاند تا به هدايت برسند. انصاف كرده است .
اى جماعت انصار! شما در خذلان و خوارى عثمان خطا و اشتباه كرديد و او را كشتيد، خطاى ديگر شما اين كه ياران او را در جنگ جمل كشتيد، اگر عثمان را نكشته بوديد، على بن ابى طالب عليه السلام خليفه نمى شد، اما حق را خوار كرديد و باطل را يارى و نصرت داديد، به اين هم راضى نشديد، بلكه بر اهل شام طغيان كرده شمشير كشيديد، مردان و مبارزان آنان را هلاك كرديد، هرگاه يكى از نامداران على عليه السلام كشته مى شد نزد او مى رفتيد و او را تعزيت و دلدارى مى داديد اكنون كه جنگ ، مردان ما و مبارزان شما را در كام مرگ كشيده است و كارد به استخوان رسيده از خدا بترسيد و از ادامه جنگ دست برداريد تا بيش از اين خون مسلمانان ريخته نشود، والسلام .
قيس بن سعد بعد از سخنرانى نعمان خنديد و گفت :
گمان نمى كردم كلام بر اين منوال بگويى و در اين مكان بايستى و دليرى و جسارت كنى ! وليكن عثمان را كسانى مخذول و مقتول كردند كه از تو و پدرت بهتر بودند، اما اصحاب جمل بعد از پيمان بيعت با اميرالمؤ منين على مخالفت كردند، عهد را شكستند و جنگ را آغاز كردند. لذا جنگ با آنان واجب شد ما هم آنان را تنبيه كرديم ، اما معاويه ! اگر همه اعراب با او بيعت كنند، هرگز انصار خلافت او را نمى پذيرد و با او جنگ مى كند. اما از جنگ بين ما و شما ياد كردى ، ما در ركاب اميرالمومنين همچنان مى جنگيم كه در خدمت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله شمشير مى زديم و صورت را در مقابل شمشير و سينه را در برابر نيزه سپر مى كرديم تا حق پيروز شود و باطل زايل گرديد.
اى نعمان ! بنگر آيا با معاويه غير از طليق و احزاب كى ديگرى هست ، بنگر ببين مهاجر و انصار كجا هستند و در خدمت چه كسى شمشير مى زنند؟ نگاه كن آيا غير از تو و مسلمة بن مخلد هيچ كس از مهاجر و انصار با معاويه هست . شما دو نفر نيز از بدرييون و عقبيون و از مسلمانان سابقه دار در اسلام نيستيد. امروز آمده اى بر ما دليرى و هرزه گويى و ياوه سرايى مى كنى ، پدر تو هم پيش از اين در سقيفه بنى ساعده از اين مهملات گفته بود. از من دور شو؛ لعنت خدا بر تو و آنچه براى ما گفتى باد.
نعمان بن بشير بعد از شنيدن سخنان قيس بن سعد بن عباده با شرمندگى به سوى معاويه بازگشت .
چاره جويى ديگر معاويه
نعمان بن بشير آنچه شنيده بود براى معاويه بيان كرد، معاويه فهميد با اين حيله كار به ترك جنگ و پايان نبرد نخواهد انجاميد. لذا جماعتى از سران قريش مثل عمروعاص ، عتبه بن ابى سفيان ، عبدالرحمان بن خالد بن وليد، حبيب بن مسلمة و ضحاك بن قيس و جمعى از اعيان شام را به نزد اميرالمؤ منين على فرستاد.
چون آنان نزديك لشكر على عليه السلام رسيدند اجازه خواستند، آن اجازه فرمود. آن جماعت به خيمه اميرالمؤ منين عليه السلام آمدند، سلام كردند و جواب سلام شنيدند در مجلس اميرالمؤ منين على عليه السلام مهاجر و انصار نشسته بودند، على عليه السلام رو به آنان كرد و گفت : هر سخنى داريد بگوييد؟ عمروعاص گفت : يا ابا الحسن ! شايسته است شما به جهت قرابت به رسول الله صلى الله عليه و آله و سابقه در دين و منزلت عند الله سخن آغاز كنى . اميرالمؤ منين على عليه السلام بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، بعثه الله رحمة للعالمين و خاتما للنبيين ، فادى عن الله ما امره ، وعبد ربه حتى اتاه اليقين .
امروز به جنگ با شما گرفتار شديم ، كه در مخالفت و محاربه جد و جهدى وافر داريد، بعد از كشتن عثمان ، به خدا سوگند از پذيرفتن خلافت و حكومت بر امت محمد صلى الله عليه و آله اكراه داشتم ، اما جماعتى بر عثمان خشم گرفته او را محاصره كرده و كشتند، در آن زمان من در منزل خويش نشسته بودم و كارى به امر خلافت نداشتم ، بعد از كشتن او مهاجر و انصار اتفاق كردند و مرا به اجبار اكراه از خانه بيرون كشيدند و با ميل و رغبت بيعت كردند و من شرط كردم كه به سنت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و كتاب خداى تعالى عمل مى كنم ، جمعى بى جهت بيعت را شكستند و مخالفت كردند و جنگ جمل را راه انداختند.
امروز فتنه ديگرى پديد آمده و قاسطين بى منطق جنگ صفين را تدارك ديدند و خون عزيزان مرا بى جهت مى ريزند. همان گونه كه در ابتداى بيعت با مهاجر و انصار به متاب خدا و سنت محمدى صلى الله عليه و آله شرط كردم با شما نيز مى گويم شما را به بيعت كتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم ، اگر بپذيريد به انواع سعادت مى رسيد، اگر سر باز زنيد و به عصيان طغيان اصرار ورزيدند، در ضلالت و جهالت باقى مى مانيد.
پس از پايان بيانات اميرالمومنين عليه السلام عمروعاص لب به سخن گشود و گفت :
عثمان رضى الله عنه از اصحاب فاضل محمد مصطفى صلى الله عليه و آله بود. داراى حسب و نسب بود، قدمت مسلمانى و شرف دامادى مصطفى صلى الله عليه و آله را داشت يا على عليه السلام به خدا سوگند، ما سوابق قديمه و اخلاص حميده و فضايل كريمه تو را منكر نيستيم و بر همه عالميان ، علم ، شرف ، مروت و مردانگى تو روشن معلوم است .
ليكن غرض ما از نشستن و سخن گفتن آن است ، كه فتنه جنگ تسكين يابد و خون مسلمانان ريخته نشود و بين دو طرف اصلاح شود و هم اكنون اعيان شام و بزرگان و اشراف عراق در حضور شما جمع اند تا راه حلى براى جنگ بيابيم .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: انديشه و راءى خويش را روشن بيان كنيد تا بدانم چيست ؟
شرحبيل بن السمط گفت : اى بزرگان عراق ! خداى تعالى ميان ما از جهت انساب و ارحام ، حقوق بسيارى قرار داد كه رعايت آن حقوق از واجبات است .
يا ابا الحسن ! تو را با رسول الله صلى الله عليه و آله سابقه قرابت و شرافت و دامادى است ، خداى تعالى علم و فضيلت و فقاهت و شجاعت و حلم و كمال تجربه ، بزرگى و عزت را به تو عنايت فرمود.
تو مى دانى ما اين جنگ را به شيوه جاهليت انجام مى دهيم ، اگر اين جنگ ادامه پيدا كند، چندين هزار نفر كشته مى شوند، انديشه ما اين است كه شما و لشكريانت به سوى عراق بازگردى و ما به جانب شام ، دست از اين محاربه بى فايده برداريم ، عراق و حجاز در دست شما و شام در كنترل ما باشد و خون عثمان هم حفظ مى شود. خداى بزرگ شاهد است كه اين سخن را از روى صدق و نصيحت مى گويم . و ما توفيقى الا بالله .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
اى شرحبيل ! در اين كار بسيار تاءمل و تفكر كردم . شب ها و روزها مطالعه نمودم . در آخر به نتيجه رسيدم يا با معاويه جنگ كنم يا به آنچه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله رسول خدا آورده است كافر شوم به خدا سوگند، دوست داشتم خون مسلمانان ريخته نشود و جان من فداى جان هاى مسلمانان شود.
و لكن به معاويه بگوييد، يا از عناد لجاجت و مخالفت با مهاجر و انصار دست بردارد و به خدمت آنان رضايت دهد و تابع راءى و نظر اكثر مسلمانان شود يا براى مبارزه و نبرد تن به تن با من حاضر شود تا هر كدام بر حق باشد بر باطل غلبه كند و خون مسلمانان ريخته نشود. به خدا سوگند هر كسى معاويه را در اين جنگ يارى دهد همراه او رد آتش دوزخ افكنده شود.
شرحبيل چون اين سخنان را شنيد، از جا برخاست و ياران خود را گفت : چرا نشسته ايد برخيزيد، على عليه السلام جز به شمشير بران جواب معاويه را نمى دهد.
آن جماعت بر خاستند و مى گفتند: به خداى محمد صلى الله عليه و آله سوگند، عرب ها در اين جنگ هلاك مى شوند.
و جملگى به نزد معاويه رفتند و آنچه شنيده بودند به او گفتند. معاويه دانست اميرالمومنين عليه السلام خواسته او را كه امارت شام است تامين نخواهد كرد. معاويه آن شب را آسوده نخوابيد.
نبرد سنگين يا جنگ ليلة الهرير
آن شب لشكر دو طرف در اضطراب و نگرانى بودند، اميرالمؤ منين على عليه السلام بعد از نماز عشاء در حضور اصحاب و ياران اين خطبه را ايراد فرمود: (92)
حمد و سپاس خداى را كه قضا و قدر الهى را بر عالم حاكم گردانيد. هيچ آفريده اى را قدرت نقض قضاى الهى نيست اگر خداوند بخواهد هيچ دو نفرى با هم مخالفت نمى كنند و هيچ مبطل ، حق را انكار نمى كرد و مفضول حق فاضل را منع نمى نمود.
و لو شاء الله ما اقتلوا ولكن الله يفعل ما يريد.
ما را تقدير سابق و قضاى الهى به اين مكان آورده است و در منظر او هستيم . ما را مى بيند و كلام ما را مى شنود، اگر بخواهد انتقام ما را مى ستاند و سزاى بدكاران را مى دهد.
ليكن دنيا را سراى اعمال و آخرت را سراى پاداش و جزا قرار داده است .
ليجزى الذين اساؤ ا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى .
بدانيد شما فردا با دشمنان خويش مى جنگيد، شايد در ميدان حرب به فيض شهادت نايل شويد. پس امشب بيدار باشيد، ذكر خدا گوييد، نماز بگزاريد، قرآن تلاوت كنيد، از خداى تعالى نصرت و پيروزى بخواهيد، چون در ميدان جنگ واريد شويد با صبر و ثبات مقاومت كنيد تا به سبب صبر و استقامت به رستگارى و نجات برسيد، هر رنج و مشقتى به ما رسيده به دشمن ما نيز بيش از آن رسيده است . از دشمن رمقى بيش نماده و آخرين نفس ها را مى كشد و بدانيد اعتبار كارها به پايان آن است ، سعى كنيد در پايان جنگ ، پيروزى از آن شما باشد.
ياران من ! شما بر حقيد و دشمن بر باطل فردا صبح روى به جنگ مى آوريم تا آتش فتنه را خاموش كنيم و هو خير الحاكمين .
بعد از خطبه اميرالمؤ منين على عليه السلام لشكريان با رغبت تمام مشغول به كار شده ، به اصلاح شمشير و نيزه پرداختند و سپس به راز و نياز و نماز پرداختند.
ترغيب ياران به قتال
آن شب رد لشكر معاويه ، خوف و ترس بر دلها مستولى شده بود، معاويه خطاب به اصحاب خود گفت :
اى اهل شام ! كارى خطرناك در پيش داريم ، فردا با برادران عرب خود بايد جنگ كنيد و به ناچار بايد يكى از سه كار را انتخاب كنيد؛ چنان باشيد كه براى رضاى خدا با جماعتى كه بر شما ستم كرده اند جنگ مى كنيد، پس رضاى خداى تعالى را طلب كنيد.
يا چنان تصور كنيد كه براى خون خواهى خليفه مظلوم ، عثمان كه داماد نبى صلى الله عليه و آله بود جنگيد يا چنان در نظر بگيريد كه با قومى بيگانه كه به خانه و كاشانه شما حمله كردند و مى خواهند ناموس و عرض و مال شما را نابود كنند مى جنگيد پس براى حفظ ناموس خود بكوشيد و جانانه بجنگيد.
يكى از مبارزان شام به نام معاوية بن ضحاك كه در دل اميرالمؤ منين على عليه السلام را دوست داشت شبانه سخنان معاويه را در جند بيت شعر فصيح براى على عليه السلام فرستاد، چون اين اشعار به گوش معاويه رسيد، خشمناك شد و قصد كرد تا او را بكشد اما معاوية بن ضحاك شب به لشكر اميرالمومنين عليه السلام گريخت و در حمايت آن حضرت قرار گرفت .
نبردى سنگين شكست معاويه
در صبحگاه با طلوع خورشيد؛ طرف صف لشكر را مرتب و منظم كرده ، آماده كار و زار شدند، اميرالمومنين حيدر كرار عليه السلام زره محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را پوشيد، شمشير آن حضرت را حمايل كرده ، دستار محمدى صلى الله عليه و آله بر پيشانى بست پس بر اسب رسول الله صلى الله عليه و آله نشست در ميدان ايستاد و به آواز بلند فرمود:
اى مردم ! هر كسى امروز با خدا معامله كند سود مى برد و بر بهشت جاويدان دست مى يابد، امروز روز يادگارى خواهد شد. به خدا سوگند احكام دين معطل نمى شد و حقوق مردم باطل نمى گرديد و ظالمان جولان نمى يافتند و حزب شيطان پيروز نمى شد. هرگز در اين ميدان قدم نمى گذاشتم و جنگ و جدال و قتال را بر عيش و آسايش خويش اختيار نمى كردم . اى ياران بدانيد، خضاب زنان و زينت بانوان با حناست و خضاب مردان با خون سرخ آنان است .
هيچ چيزى بهتر از صبر و بردبارى نيست ، مخصوصا در ميدان جنگ و مبارزات ، آگاه باشيد كه معاويه كينه هاى جنگ بدر و احد و دشمنى هاى جاهليت را در سينه ذخيره كرده و امروز قصد تلافى كينه هاى ديرين را دارد پس فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون . (93)
مهاجر و انصار و معارف عراق گفتند: يا اميرالمومنين ! ما براى رضاى خدا و از سر صدق ، يقين و بصيرت تا روز قيامت در جوار شما با دشمنان مى جنگيم . وقتى عمار ياسر به دست معاويه كشته شد، به يقين دانستيم كه آنان اهل بغى و عصيانند و ما بر حق طريق خدايت هستيم . پس شما در پيش و ما همه به دنبال شما در متابعت و موافقت ، هر فرمانى را صادر كنى اطاعت مى كنيم .
اميرالمؤ منين على عليه السلام با شنيدن آن سخنان به پيش راند و ده هزار نفر از سواران قبيله بنى مذحج و قبايل ديگر با شمشيرهاى كشيده و مسلح به آهن و فولاد به دنبال حضرت حركت كردند، عدى بن حاتم با خواندن رجز در عقب آنان و مالك اشتر هم در پى عدى به راه افتاد؛
اميرالمومنين حيدر كرار با ده هزار سوار از جان گذشته با تكبير واحد بر لشكر معاويه هجوم آوردند، تمامى صفوف لشكر معاويه را در هم شكستند و چنان ياران معاويه را به خاك خون انداختند كه دست و پاى تمام اسبان از خون آنان سرخ شد.
لشكر معاويه به كلى متلاشى شده و قوت از كف دادند.
نظرات شما عزیزان: