يونان. بايد اولا او را ماترياليست (معتقد به اصول مادى) ثانياً اوولوسيونيست (معتقد به اصول تكامل) ثالثاً فيلانتروپيست (انسان دوست و خوش بين به نوع بشر) و رابعاً آتئيست (ملحد و منكر وجود خداوند) دانست.
فلاسفه اين مكتب به نام «فلاسفه باغ» معروف اند و اين باغ متعلق به اپيكور بود كه در هنگام مرگ نيز وقف فلاسفه نمود.(1)
9. سير مادّيّت از زمان ظهور شكاكين «سوفسطائين» است كه بعد از ديموكريت به وجود آمدند. يكى از آنها بروتاغوراس است كه در سال 440 (ق . م) متولد شد و اول كسى بود كه صريحاً خداى جهان را منكر شد. بعد از او كريتياس مى گفت: «خدايان غير از مخترعات خياليه چيزى نيستند!» در قرن 16 فيلسوف ايتاليائى پطراس بومباتيوس از پيروان جدى ماديگرى محسوب مى شد. وى در سال 1516 كتابى منتشر كرد و در آن كتاب عليه نظريه ارسطو راجع به جاودانگى نفس چنين مى نويسد:
«قول به خلود (جاودانگى) نفس، اقتضاء مى كند كه آن نفس زنده باشد بدون جسد و اين محال است.»
10. آرتور شوپنهاور در سال
1788 در دانتزيك آلمان متولّد و در سال 1860 وفات يافت. ويل دورانت، مؤلف تاريخ فلسفه در صفحه 254 مى نويسد: «او ظاهراً در سال 1850 خودكشى كرد»، اما همين شخص در صفحه 258 همان كتاب مى نويسد: «در 21 سپتامبر 1860 تنها به خوردن صبحانه مشغول شد و ظاهراً سالم به نظر مى رسيد. ساعتى بعد زنى كه مهماندار و پرستار وى بود، او را پشت ميز غذاخورى مرده يافت.»
آنچه بنظر مى رسد اين است كه جمله اخير ويل دورانت به واقعيت نزديكتر است، زيرا همه تواريخ فلسفه، سال فوت شوپنهاور را 1860 نوشته اند
همچنين ويل دورانت در كتاب تاريخ فلسفه، فصل هفتم، صفحه 252 تحت عنوان «شوپنهاور و عصر او» مطالبى را از انحطاط اروپا در عصر شوپنهاور متذكر مى شود. سپس در صفحه 254 اين گونه ادامه مى دهد: «آيا بلاياى جهان، انتقامى بود كه خداى عادلى از قرن عقل و الحاد مى گرفت؟ آيا اين يك ندائى بود كه عقل هاى نادم و
پشيمان را دوباره به تعظيم در برابر فضائل دين سابق و اميد و احسان دعوت مى كرد؟»
«شله گل» و «نوواليس» و... اين گونه فكر مى كردند: «آنها همچون كودكانى كه پس از تمام كردن پول خود، از برگشتن به خانه خوشحال مى شوند; از برگشت به ايمان قديم خوشحال بودند» ولى گروه ديگرى جواب تلخ ترى دادند و گفتند: «هرج و مرج و اضطراب اروپا ناشى از اضطراب و بى ثباتى عالم است; و يك نظم الهى و اميد به بهشتى وجود ندارد.»
«بايرون» ، «هاينه»، و «شوپنهاور» اين گونه فكر مى كردند.
در عين حال ما به طور دقيق نمى توانيم شوپنهاور را به ماديگرى محكوم كنيم زيرا وى مى گويد: «چگونه ماديون، عقل را با ماده معرفى مى كنند؟ در حالى كه خود ماده را با عقل خواهيم فهميد(1)عقيده «پسى ميسم» (بدبينى) بود. مهم ترين كتاب او «جهان همچون اراده و تصور» نام دارد كه در سال 1818 منتشر شد.
فردريك نيچه «f.nitchee» فيلسوف معروف، كتاب «شوپنهاور» را مطالعه كرده و فوق العاده مجذوب افكار صاحب كتاب شد و وى را پدر
اين فلسفه معرفى كرد.(1)
11.ژان ژاك روسو
«geam tacques rossau» (1712- 1778) از دانشمندان و فلاسفه فرانسه كه در ژنو سويس به دنيا آمد.
فريد وجدى در كتاب دائرة المعارف، ژان ژاك روسو را از خداپرستان عالم معرفى مى كند و مى گويد: «ژان ژاك روسو اعتراف به عقيده توحيد را اينچنين شروع كرد كه ماده محسوسه گاهى متحرك و زمانى ساكن است و... چيزى كه محقق است اين است كه ما در حالى كه جزئى از همين وجوديم به شعور كلى آن، شاعر (آگاه) نيستيم. وجود در اين حركات منظم ـ كه در برابر يك سلسله قوانين خاضع است ـ پابرجاست و ثابت بوده و آن حريّت و آزادى كه در حركات ارادى انسان و حيوان مى باشد در اينجا ديده نمى شود... (نيوتن) قانون جاذبه عمومى را كشف كرد ولى جذب تنها، وجود را به يك جاى درهم فشرده بى حركت، روانه مى كند و در نتيجه بر نيوتن لازم شد كه به اين قانون،
قوه ديگرى به نام «قوه دفع» اضافه نمايد...
«دكارت» بايد به ما بگويد كه چه چيزى ناموس طبيعى (اين هواى پرهيجان) را كه او درباره آنها سخن گفته به گردش انداخته است؟» بايد «نيوتن» آن دستى را كه كواكب را چنان دفع مى كند كه بر طبق مدارهاى خود به گردش در مى آيند، به ما نشان بدهد... هر قدر در حوادثى كه قواى طبيعت آن را پديد مى آورد و آنچه كه در برابر آن پديده ها قرار مى گيرد و در كيفيّت تأثير بعضى بر بعض ديگر، دقّت نمايم; از رهگذر انتقال از نتيجه اى به نتيجه ديگر; برايم ثابت مى شود كه ناچار، بايد سبب اولى از اراده اى بهره مند باشد... بنابراين من معتقدم كه اراده او (خدا) وجود را به حركت در مى آورد و مردگان را زنده مى گرداند... ليكن شما به من مى گوييد كه (او) كجاست؟ موجودى است در آسمان هايى كه آنها را به حركت آورده، در كواكبى كه به ما نورافشانى مى كند و نه فقط در من است بلكه در آن گوسفندى كه مى چرد، مرغى كه مى پرد، سنگى كه به زمين مى افتد و برگ درختى كه باد آن را به اين طرف و آن طرف مى برد، وجود دارد!... اينها هركارى كه
مى خواهند بكنند ولى محال است كه من، نظام مستمرى را براى موجودات درك كنم ولى حكمتى را كه به اين نظام بخشيده اند، درك ننمايم! من كسى نيستم كه معتقد شوم به اين كه: ماده مرده مى تواند موجودات زنده اى نتيجه دهد; ضرورت كور بتواند موجودات عاقلى بيافريند; چيزى كه عقل ندارد، بتواند موجودات عاقلى ايجاد كند... راه خداشناسى، منحصر به عقل و شك و توهّم نيست بلكه شعور فطرى بهترين راهى است براى اثبات اين موضوع.
از مجموع اين مطالب اين گونه استفاده مى شود كه نه تنها«ژان ژاك روسو» مادى نبود بلكه از طرفداران جدّى مكتب «متافيزيك»است. شايد علت مادى معرفى كردن وى، همان مخالفت هاى سرسختانه او با ارباب كليسا و اولياى مسيحيت است.
مرحوم «فروغى» در كتاب «سير حكمت در اروپا»، جلد دوم، فصل ششم، ص 119 چنين مى نويسد: «عقايد روسو، مخصوصاً آنچه را كه در كتاب اميل emileبيان كرده بود باعث شده ميان ارباب سياست و اولياى مسيحيت، غوغا به پا شود و منجر به اين شد تا كتاب را سوزاندند و نويسنده را تعقيب كردند و او همچنان فرارى بود تا
اين كه در 1778 در 66 سالگى به عالم طبيعت بازگشت و زندگانى پر ارزشش به پايان رسيد. مدتى از وفاتش نگذشته بود كه معتقدانش بسيار شدند و به جبران سختيها و رنج هايى كه در زندگى كشيده بود از او قدردانى و تجليل كردند تا آنجا كه جسدش را به پانتئون pantheon كه از محترم ترين قبرستان هاى فرانسه است انتقال دادند.»
تأليفات «ژان ژاك روسو» فراون است اما معروف ترين آنها «قراردادهاى اجتماعى» يا «پيمان اجتماعى»است كه در فروردين 1325 توسط مرحوم غلامحسين زيرك زاده، استاد فقيد دانشگاه تهران ترجمه شد. اين كتاب هموزن كتاب «روح القوانين» اثر «منتسكيو montesquies» (1689ـ 1755) در نظر اهل سياست و دانشجويان علم حقوق، ارزش دارد.
با توجه به اين كه آثار قلمى وى يكى از عوامل بزرگ انقلاب فرانسه شمرده مى شد او را پيغمبر انقلاب فرانسه خواندند.
12. ماده: عبارت است از چيزى كه زمان و مكان داشته و قابل تقسيم و تجزيه باشد. در طول تاريخ، تجديدنظرهايى در مورد ماده شد. متأخرين مى گويند: «ماده عبارت است از توده فشرده ماده و قوه.»
دكتر آرانى در مورد حقيقت ماده مى گويند: «ماده دائماً در تغيير است، عامل بوجود آورنده اين تغييرات را «قوه» مى نامند. هر دستگاه كه كارى انجام دهد، مى گويند كه داراى انرژى است، ولو اينكه انواع انرژى (كار، مكانيك، حرارت، نور، الكتريسيته و انرژى شيميايى) با هم اختلاف دارند اما اساس آنها يكى است كه همان وجود قوا در آحاد ماده (تك تك مواد) است.»
انسان هاى خداپرست براى اثبات وجود آفريدگار جهان، دلايل فراوانى را آورده اند. روشن ترين و قانع كننده ترين دليل آنها«برهان نظم» مى باشد. چرا كه«برهان نظم»، عقل و وجدان را قانع و راضى مى سازد. به همين دليل، اين برهان، هميشه مورد توجه دانشمندان و فلاسفه الهى قرار گرفته است.
«برهان نظم» بر دو محور عمده قرار گرفته است:
1. در سرتاسر جهان، آثار و نشانه هاى نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مى خورد.
2.هر دستگاه و مجموعه اى كه در آن، آثار نظم، حساب، قانون و هدف باشد، نشان دهنده آن است كه سازنده آن از علم و عقل برخوردار است.
اينك به توضيح دو محور فوق توجه فرماييد:
محور اوّل
در تمام نقاط اين دنياى وسيع، دستگاه ها و سازمان هاى منظم و مرتبى به چشم مى خورد در حاليكه برنامه، حساب و قانون، حتى بر
كوچك ترين اجزا آنها حكومت مى كند. موجودات گوناگون جهان، مانند لشكرى بزرگ كه به گروهاى مختلفى تقسيم شده اند، با صف هاى منظم و هماهنگى شگرف و عجيبى، زير نظر فرمانده واحدى و به سمت هدف مشخصى، حركت مى كنند
نظرات شما عزیزان: