طه : در سوره طه .
طسم : در سوره شعراء.
طس : در سوره نمل .
طسم : در سوره قصص .
الم : در سوره عنكبوت .
الم : در سوره روم .
الم : در سوره لقمان .
الم : در سوره سجده .
يس : در سوره يس .
ص : در سوره ص .
حم : در سوره غافر.
حم : در سوره فصلت .
حم عسق : در سوره شورى .
حم : در سوره زخرف .
حم : در سوره دخان .
حم : در سوره جاثيه .
حم : در سوره احقاف .
ق : در سوره ق .
ن : در سوره ن و القلم .
در رابطه با معناى اين حروف ، اقوالى هست كه مرحوم امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان در سوره بقره آنها را به يازده قول رسانده است كه آنها به قرار ذيل مى باشند:
اول : از امامان شيعه - صلوات الله عليهم - نقل شده كه آنها از متشابهانند كه علم آنها مخصوص خداوند است . حروف مقطعه و تاءويل آنها را جز خدا كسى نمى داند. اهل سنت از اميرالمؤ منين عليه السلام - نقل كرده اند كه فرموده است : (( ان لكل كتاب صفوة هذا الكتاب الحروف التهجى )) .
دوم : اين حروف نام سوره هايى هستند كه در اوايل آنها واقع شده اند؛ مثلا نام سوره اعراف (المص ) است .
سوم : مراد از آنها (اسماء الله ) است ؛ مثل (لم ) كه سه حرف است : (انا، الله ، اعلم ) يعنى : منم خداى داناتر. و (المر) كه چهار حرف است : (انا، الله ، اعلم ، ارى ) يعنى : منم خدا كه مى دانم و مى بينم و هكذا...
چهارم : آنها اسماء الله هستند كه حرف حرف آمده اند. و اگر مردم تاءليف آنها را بدانند (اسم اعظم ) را خواهند دانست ؛ مثلا اگر: (ر) از (المر) و حرف (ح ) از (حم ) و حرف (ن ) را از (ن والقلم ) برداريم . و روى هم بگذاريم مى شود (رحن ) ولى ما از كيفيت تاءليف آنها بى خبريم .
پنجم : آنها سوگندهايى هستند كه خداوند به آنها سوگند ياد كرده و آنها از (اسماء) خدا مى باشند.
ششم : آنها نامهاى قرآن كريم هستند.
هفتم : هر حرف از آنها كليد اسمى از (اسماء الله ) است . در ميان آنها حرفى نيست مگر آنكه راجع به مدت قومى و اجل اقوام ديگر است . اين قول ابوالعاليه است . و در اخبار ما اماميه نيز نظير آن منقول است .
هشتم : مراد از آنها مدت بقاى امت اسلامى است .
نهم : مراد از آنها بيان حروف تهجى عربى است كه 28 حرف مى باشد با ذكر آنها احتياج به ذكر حروف ديگر نبوده است .
دهم : آنها براى وادار كردن كفار به شنيدن قرآن بوده است ؛ چون كفار تصميم داشتند كه به قرآن گوش ندهند، ولى چون آن حروف را مى شنيدند، به نظرشان چيز ديگرى مى آمد كه قهرا گوش مى كردند. و قرآن در دلهايشان جاى مى گرفت .
يازدهم : منظور از اين حروف آن است كه : ايها الناس ، اين قرآن از همين حروف تاءليف شده كه در اختيار همه شماست . و از آنها در گفتار خود استفاده مى كنيد. اكنون كه نمى توانيد نظير آن را بياوريد، پس بدانيد كه اين قرآن از جانب خداست (248).
نگارنده گويد: اگر چه نمى شود به اين اقوال يقين حاصل كرد ولى اين سخنان نشان مى دهد كه مسلمانان در تفكر و تدبر در قرآن كريم ، قدمهايى برداشته اند و آنچه در قول اول از اهل بيت - صلوات الله عليهم - نقل شده است ، حائز اهميت است ، و بايد به آن تسليم شد. البته در صورت صحت و قطعى بودن روايات آن . در اينجا نقل نظريه دكتر رشاد؛ خليفه مصرى نيز لازم است كه تازه ترين نظريه درباره حروف مقطعه مى باشد.
نظريه دكتر رشاد مصرى
خلاصه نظريه او اين است كه اين حروف اشاره است به اينكه (درصد) اين حروف در اين سوره بالاتر از درصد آنها در همه سوره هاى ديگر است . و آن جز اعجاز نمى تواند باشد. من خلاصه نظريه او را از (تفسير احسن الحديث ) اول سوره اعراف نقل مى كنم كه در آنجا نيز از مجله مكتب اسلام ، شماره چهارم ، سال 14 نقل كرده ام .
دكتر رشاد مى گويد: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن ، رابطه اى هست ؛ مثلا حرف (ن ) را در نظر مى گيريم و آن را با ساير حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم ، به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حروف به ساير حروف آن ، يك درصد است .
آنگاه همين حساب را با سوره آل عمران ، نساء، مائده و... تا 114 سوره انجام مى دهيم و نتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره (ن و القلم ) كه اين حرف در اول آن واقع شده از همه بيشتر است . آنگاه اين حساب را با حرف (ص ) و حرف (ق ) و دو حرف (حم ) و سه حرف (الم ) تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اين حروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است .
فكر نكنيد كه اين عمل ، كار آسانى است . دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روى حرف قرآن كار كرده است تا اين نسبتها را به دست آورده است . و اگر مغز الكترونيكى نبود اين كار قريب به محال بود.
از مجموع سوره هاى 114 گانه قرآن ، فقط در 29 سوره حروف مقطعه آمده است . و آنها درست نصف حروف 28گانه الفباى عربى را تشكيل مى دهند، بدين ترتيب : ا، ح ، ر، س ، ص ، ط، ع ، ق ، ك ، ل ، م ، ن ، ه ، ى .
دكتر رشاد پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هر سوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند، رابطه اى وجود دارد. آن وقت سالها به وسيله مغز الكترونى ، روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده است كه مثلا نسبت حرف (ق ) به ساير حروف سوره قيامت (907/3) درصد است . و نسبت آن به ساير حروف سوره شمس (906/3) است . تفاوت اين دو سوره چنانكه ملاحظه مى شود - فقط يك هزارم درصد است .
آن وقت نسبت حرف (ق ) را با حروف هر يك از سوره هاى 114گانه استخراج كرده در آن متوجه شده است كه نسبت اين حرف (ق ) به ساير حروف سوره (ق و القرآن المجيد) كه اين حرف در آغاز آن واقع شده ، از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى 114گانه بيشتر است .
همچنين حرف (ن ) كه در آغاز (ن و القلم ) آمده نسبتش به ساير حروف اين سوره از نسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى 114گانه بيشتر است . هكذا چهار حرف (المص ) كه در آغاز سوره اعراف آمده است ، نسبت آنها به ساير حروف اين سوره ، بيشتر از نسبت آنها به حروف ساير سوره هاى 114گانه است .
دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه اى كه روى (سوره مريم ) و (زمر) مى كردم ، ديدم نسبت (درصد) مجموع حروف (ك ، ه ، ى ، ع ، ص ) در هر دو سوره ، مساوى است ، با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد؛ زيرا لفظ (كهيعص ) فقط در آغاز سوره مريم آمده است . اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم ، روشن شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/0) بيش از سوره زمر است . اين تفاوتهاى جزئى ، راستى عجيب و حيرت آور است .
راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد. و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلفى بيان كند. مسلما چنين كارى از عهده يك انسان ، بيرون است . حتى محاسبه آن براى بزرگترين رياضيدانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست . اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن ، بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن است .
نتيجه بحث
آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوييد داريد؟ اگر فرضا چنين باشد، تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟ فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز، ماه ، و سال ، در عبارات شما مد نظرتان باشد؟ مسلما چنين چيزى محال است ؛ زيرا با وسائل عادى ، طى قرنها نيز نمى توانيد اين محاسبات را انجام دهيد.
آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت 23 سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنا و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود، بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف ، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفبا در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى دارد. آيا نمى فهميم كه كلام او از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است ؟
انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف (ق ) را به زبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف (قاف ) در اين سخن بيشتر است از درصد آن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام ، و بعد از اين خواهم گفت . اين حساب جز به اعجاز خدايى ممكن و عملى نيست . اين است اهميت اين حروف .
بحثى پيرامون (حطه )
لفظ (حطه ) دو بار در قرآن مجيد به كار رفته و هر دو درباره بنى اسرائيل مى باشد يكى در سوره بقره است كه خداوند مى فرمايد: (( و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفرلكم خطاياكم و سنزيد المحسنين )) (249).
يعنى : (و به ياد آريد وقتى كه گفتيم وارد اين قريه (اريحا) شويد. و از نعمتهاى آن تناول كنيد و در آن سجده كنان داخل گرديد و بگوييد خدايا! از گناه ما درگذر تا از خطاى شما درگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم ).
و ديگرى در سوره اعراف مى باشد. چنانچه مى فرمايد: (( و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا نغفرلكم خطياتكم سنزيد المحسنين )) . (250)
يعنى : (و آنگاه كه گفتيم به اين شهر (اريحا) داخل بشويد و از هر كجا خواستيد (با حفظ مقررات ) با فراوانى بخوريد و از دروازه شهر با حال خضوع به قوانين ، داخل بشويد و از گناهان استغفار كنيد. و بزودى نعمت و عطاى خويش را براى اهل احسان ، مزيد مى گردانيم (والله اعلم ) ).
در هر دو آيه فوق (حطة ) مرفوع است . و آن بايد خبر مبتداى محذوف باشد؛ مثل (مسئلتنا حطة )، يعنى خواسته ما آمرزش گناهانمان است ؛ چون (حط) به معناى فروآمدن و فروآوردن است (استحد وزره حطة ؛ يعنى : خواست گناهان او بريزد) و (حطه السيل )؛ يعنى : سيل او را پائين آورد) هر دو آيه يكى است با اندك تقديم و تاءخير. در آيات و روايات چيزى كه مبين آن باشد نقل نشده است . و عجب آن است كه الميزان در هيچ يك چيزى نگفته است . ظاهرا آن دستور استغفار و خواستن بخشايش گناهان است . چنانكه منظور از (( و ادخلوا الباب سجدا)) ظاهرا اطاعت و خضوع به قوانين شهرنشينى است ؛ يعنى تا به حال در صحراى سينا كاملا آزاد بوديد هر طور و در هر جا باشيد، ولى شهرنشينى اين طور نيست .
نقل برخى از رؤ ياها در قرآن
خوابيدن و خواب ديدن ، يكى از اسرار عجيب خلقت است . اگر خواب نباشد ادامه زندگى محال خواهد بود. همچنين است خواب ديدن كه آثار بسيار دارد و از آينده خبر مى دهد و گاه خداوند متعال بندگان خود را به آن هدايت و ارشاد مى كند. به هر حال ، در قرآن مجيد، هفت رؤ يا نقل شده است كه آنها عبارتند از:
1- رؤ ياى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره بنى اميه .
2- رؤ ياى آن حضرت درباره دخول مكه و زيارت آن .
3- رؤ ياى آن حضرت در شب قبل از جنگ (بدر).
4- رؤ ياى حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح اسماعيل .
5- رؤ ياى حضرت يوسف - عليه السلام -.
6- رؤ يائى كه پادشاه مصر ديد و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.
7- رؤ يايى كه دو نفر در زندان ديدند و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.
رؤ ياى رسول خدا(ص ) درباره بنى اميه
در سوره مباركه اسراء آمده است : (( و اذ قلنا لك ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا )) (251).
يعنى : يادآر كه به تو گفتيم : خدايت به مردم احاطه دارد. و به تو گفتيم خوابى را كه به تو نمايانديم و شجره ملعونه در قرآن را، قرار نداديم مگر آزمايشى براى مردم . و ما آنها را مى ترسانيم ولى جز طغيان بزرگ ، بر آنها نمى افزايد).
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال دو چيز را براى مردم مايه آزمايش قرار داده است ؛ يكى خوابى را كه به آن حضرت نمايانده است ، و ديگرى شجره ملعونه را، منظور از شجره (شجره ملعونه ) بنى اميه هستند كه بر اهل اسلام ، مسلط شدند.
در تفسير عياشى از حضرت باقر - صلوات الله عليه - نقل شده است كه : (( والشجرة الملعونة فى القرآن يعنى بنى امية )) و در روايت عبدالرحيم قيصر از آن حضرت آمده است : (( و الشجرة الملعونة فى القرآن ، قال هم بنوا امية )) .
و اما منظور از رؤ يايى كه ديد همان است كه ديد: بنى اميه از منبر او بالا و پايين مى روند و در آن جست و خيز مى كنند. در تفسير عياشى از حضرت صادق - صلوات الله عليه - نقل شده است كه :
(( عن القاسم بن سليمان عن الصادق عليه السلام قال : اصبح رسول الله صلى الله عليه و آله يوما حاسرا فقيل له : مالك رسول الله ؟ فقال : انى راءيت الليلة صبيان بنى اميه يرقون على منبرى هذا، فقلت يا رب معى ؟ فقال : لا ولكن بعدك )) .
يعنى : روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - شب را به روز آورد و غمگين بود. گفتند: يا رسول الله ! براى تو چه رخ داده است ؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنى اميه را ديدم كه از منبر من بالا مى روند و جست و خيز مى كنند. گفتم : خدايا! در زمان من و با من خواهند بود؟ فرمود: نه بعد از تو خواهند بود).
در تفسير برهان ، شانزده روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده است . در همه آنها مراد از (شجره ملعونه ) بنى اميه و در اكثر آنها رؤ ياى آن حضرت راجع به بنى اميه و در برخى ، شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز مى شود.
در روايت ديگرى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در خواب ديد كه چهارده عدد ميمون ؛ يكى بعد از ديگرى از منبر او بالا مى روند و اهل آن نيستند. حضرت فرمود: جماعتى از قريش نقل فرمود. اصحاب من بالا مى روند و اهل آن نيستند. امام صادق - عليه السلام - فرمود: (( هم بنوا اميه لعنهم الله ؛ يعنى آنها بنى اميه هستند، خداوند لعنتشان كند.) (252)
ناگفته نماند كه : خلفاى بنى اميه - همانطور كه در اين حديث آمده - چهارده نفر بدين شرح مى باشند: معاويه بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن عبد الملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمربن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، و مروان محمد حمار.(253)
رؤ ياى پيامبر(ص ) در ورود به مكه
در سال ششم هجرى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - عازم عمل ( عمره ) بود، خداوند متعال در مدينه قبل از حركت ، به آن حضرت رؤ يايى را نماياند. و حضرت در خواب ديد كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شدند. بعضى تقصير كرده و بعضى حلق نمودند بدون آنكه بيمى از كفار داشته باشند. و آن بزرگوار اين رؤ ياى خويش را براى اصحاب خود نقل فرمود و همه شاد شدند.
ولى چون به ( حديبيه ) رسيدند، كفار از ورود به مكه مانع شدند. و بعد از جريانهاى مفصل ، ميان آن حضرت و كفار، پيمان صلحى بسته شد كه حضرت آن سال از (حديبيه ) برگردد و سال آينده مجددا بيايد. مشركان نيز كارى با عمل او نداشته باشند و بتهاى خود را سه روز از كعبه و صفا و مروه بردارند، تا عمل مسلمانان تمام بشود.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن صلح را به طور اجبار قبول كرد و در همانجا از احرام بيرون آمد و قربانيها را كه آورده بود ذبح كرد. مسلمانان نيز چنين كردند. عده اى از اصحاب آن حضرت ، از جمله عمربن خطاب گستاخى كرده و به آن بزرگوار گفتند: مگر شما نگفتيد كه در خواب چنين ديدم كه ما بدون خوف و واهمه اى وارد مكه و مسجدالحرام شده ايم ؟!
حضرت فرمود: من گفتم وارد مى شويم ولى نگفتم در اين مرتبه و در اين سال وارد خواهيم شد. اما عمر قبول نكرد! كه ماجرايش مفصل است . خداوند در اين باره مى فرمايد:
(( لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق لتد خلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون فعلم تعلموا فجعل من دون الله ذلك فتحا قريبا )) . (254)
يعنى : (خداوند آن رؤ ياى حق را به رسولش نشان داد كه حتما داخل مسجد الحرام مى شويد ان شاء الله در حال ايمنى ، سر تراشيده و تقصير كننده در حالى كه ترسى نداريد. خداوند مى داند چيزى را كه شما نمى دانيد. و قبل از دخول مكه ، فتح نزديكى (صلح حديبيه كه خدا آن را در آيه انا فتحنا لك ، فتح ناميده است ) قرار داد) .
سوره فتح هنگام مراجعت آن حضرت از (حديبيه ) نازل شده است و خداوند آن صلح را - چنانكه گفته شد. فتح خواند. و حضرت فرمود: اين سوره براى من از دنيا و آخرت ، محبوبتر است .
رؤ ياى پيامبر(ص ) پيرامون نبرد بدر
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از جنگ (بدر) خوابى ديد كه خداوند متعال آن را اين گونه نقل مى فرمايد: (( اذ يريكهم الله فى مناك قليلا ولو اراكهم كثيرالفشلتم و لتنازعتم فى الامر ولكن الله سلم انه عليم بذات الصدور )) (255)
يعنى : (يادآر هنگامى را كه خداوند، دشمنان را در خواب به تو كم نشان مى داد. و اگر آنها را زياد نشان مى داد، در كار جنگ سست مى شديد و اختلاف مى كرديد. اما خداوند شما را از سستى و اختلاف ، سلامت كرد. خداوند به آنچه در سينه هاست آگاه است .
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال مشركان را در رؤ يا به آن حضرت كم نشان داده است تا حضرت نيز قابل بودن مشركان را به اصحاب خويش اطلاع دهد و آنها مطمئن شوند كه دشمنان زياد نيستند و در كار جنگ سست نباشند و اختلاف نكنند. چنانكه اهل تفسير نيز چنين گفته اند.
رؤ ياى ابراهيم (ع ) در ذبح اسماعيل
از جمله رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد مطرح گرديده رؤ ياى حضرت امام ابراهيم - عليه السلام - مى باشد كه در خواب ديد فرزندش اسماعيل را در راه خدا قربانى مى كند. خداوند متعال جريان آن را در سوره صافات چنين بيان مى فرمايد:
(( رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلمابلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين وناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤ يا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الآخرين سلام على ابراهيم )) (256)
يعنى : (ابراهيم گفت : خدايا! براى من فرزندى - كه از نيكوكاران باشد - عطا فرما به او مژده داديم پسر عاقل و بردبارى را. چون آن پسر (به دنيا آمد و بزرگ شد و) در تلاش كردن به پدرش رسيد، ابراهيم به او گفت : اى پسر عزيزم ! من در خواب ديدم كه تو را قربانى مى كنم پس ببين در اين باره چه مى گويى ؟ گفت : پدرم ! آنچه به آن امر شده اى انجام بده ، حتما مرا در اين كار از صابران خواهى يافت . پس چون پدر براى قربانى كردن و پسر براى قربانى شدن ، تسليم شدند و ابراهيم او را در روى تل بر پيشانى خوابانيد (عمل به خواب به تحقق پيدا كرد) و با صداى بلند ندا كرديم كه اى ابراهيم ! خواب را محقق كردى ، ما نيكوكاران را اين چنين جزا مى دهيم ، اين حتما آزمايش آشكارى است . و بر او (گوسفندى فرستاده ) ذبح بزرگى فدا ساختيم . و ثناى او را براى آيندگان قرار داديم . سلام بر ابراهيم .)
جريان بسيار روشن است و براى كثرت بيان مى گويم :
1 - رؤ يا همان بود كه او ديد پسرش را قربانى مى كند، نه اينكه قربانى كرد و كار را به اتمام رسانيد. به عبارت ديگر: به پسرش فرمود: (( انى ارى فى المنام انى اذبحك )) لذا خداوند پس از خواباندن ابراهيم پسرش را بر (تل ) فرمود: (( قد صدقت الرؤ يا )) .
2 - منظور از (ذبح عظيم ) ظاهرا همان قربانى باشد كه هر سال در موسم حج مسلمين به آن مبادرت مى ورزند. كه يادآور قربانى ابراهيم - عليه السلام - است ، در بحارالانوار از خصال صدوق و عيون الاخبارالرضا- عليه السلام - نقل شده است كه : (( فكلما يذبح بمنى فهو فديه لاسماعيل الى يوم القيامة )) . (257)
يعنى : ( هر چه در (منى ) تا روز قيامت قربانى شود، همه فديه حضرت اسماعيل خواهد بود).
3 - اگر اين جريان در غير قرآن كريم بيان مى گرديد، قبول كردن آن مشكل مى نمود، تسليم بودن حضرت ابراهيم و پسرش - عليهما السلام - هر دو، بالاتر از تصور است . پدرى در نهايت اخلاص ، سر پسر جوان را در راه خدا قطع كند، پسر نيز با كمال اخلاص ، به اين كار راضى باشد. واقعا (سلام على ابراهيم ) و سلام على اسماعيل .
نظرات شما عزیزان: