- ملائكه در شكل و صورت انسانها بوده اند.
2 - حضرت لوط - عليه السلام - آنها را نشناخت و تصور نمود كه آنها بشر مى باشند.
3 - قوم لوط نيز آنها را به صورت بشر ديده و در آنها طمع كرده اند .
4 - پس از آنكه خود را معرفى كردند، حضرت لوط - عليه السلام - دانست كه آنها فرشته مى باشند. اين حكايت در سوره عنكبوت ، آيه 31 - 34 و در سوره حجر، آيه 51 - 72 و در سوره ذاريات ، آيه 24 - 36 نيز آمده است . و مستفاد از همه آنها اين حقيقت است كه ملائكه مى توانند در صورت انسان ممثل و مجسم شوند.
يكى از اصحاب مشهور حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - (دحيه كلبى ) است . و او همان بود كه نامه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را براى هرقل پادشاه روم برد. و او برادر رضاعى حضرت است . و جبرئيل در صورت او به محضر حضرت مى آمد. اصحاب فكر مى كردند كه او (دحيه كلبى ) است اما بعدا حضرت مى فرمود كه او جبرئيل بود.
و نيز آن حضرت به اصحاب فرموده بود كه : (( اذا راءيتم دحية الكلبى عندى فلا يدخلن على احد )) (192)؛ يعنى : چون دحيه كلبى را نزد من ديديد، كسى نزد من نيايد).
ابن اثير نقل كرده است كه : (دحية بن خليفة صاحب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ... و كان جبرئيل ياءتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم صورته احيانا و بعثه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى قيصر رسولا سنة ست )) (193)
ناگفته نماند كه : (جن ) نيز مانند (ملائكه ) مجسم و ممثل مى شود. در اين رابطه آيات شريفه را در فصل (جن در قرآن ) فصل : (جن مانند انسان كار مى كند) آورده ايم .
تحدى قرآن مجيد
قرآن مجيد، وجوهى از اعجاز دارد. و علما آن وجوه اعجاز را چنين فرموده اند:
1 - اعجاز قرآن از نظر فصاجت و بلاغت .
2 - اعجاز قرآن از نظر علو معنى و محتوا.
3 - اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن .
4 - اعجاز قرآن از نظر جاذبه .
5 - اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبى .
6 - اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف .
ولى آنچه را كه قرآن مجيد، خود به آن تكيه مى كند؛ آوردن مثل قرآن يا ده سوره و يا كتاب سوره از آن مى باشد. به عبارت ديگر: قرآن مى فرمايد: اگر مى گوييد اين كتاب از جانب خدا نيست و مخلوق بشر است پس شما نيز مانند او بشر هستيد، نظير آن را بياوريد.
علم ساختن قرآن كريم به بشر داه نشده بلكه قرآن ، مصداق (( انزل بعلم الله )) (194) مى باشد. اگر انسان بخواهد الفاظى مثل الفاظ قرآن كريم را در كنار هم بگذارند و بگويد: (( والطاحنات طنحا و الخابزات خبزا و الضاربات ضربا )) معنايش چيز مضحكى خواهد شد. تازه اين يك سوره نمى شود بلكه از چند كلمه منسجم تجاوز نمى كند. و اگر معناى خوبى را انتخاب كند، براى آن ، لفظ منسجم پيدا نمى كند. به هر حال قرآن از ابتداى نزول ، مى فرمايد: (( فاءتوا بسورة من مثله )) بيش از هزار سال است كه اين تحدى و مبارزه طلبى در قرآن مجيد آمده كسى نتوانسته است نظير آن را ولو يك سوره بياورد. و بشر مبهوت و وامانده مى باشد كه در آن چه سرى نهفته است .
قرآن كريم ، گاهى با يك سوره تحدى كرده و فرموده است : اگر مى گوييد قرآن آ از جانب خدا نيست ، پس يك سوره نظير آن را بياوريد. و گاهى فرموده : ده سوره نظير آن را بياوريد و گاهى نيز مى فرمايد: مثل آن را بياوريد ولى نگفته است : ( يك آيه نظير آن را بياوريد). اينك آيات را بررسى مى كنيم :
1 - (( و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين )) (195)
يعنى : (اگر در آنچه به بنده خود نازل كرده ايم در شك هستيد، پس يك سوره نظير آن را بياوريد. و اگر نتوانستيد و هزگر نخواهيد توانست ، بترسيد از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست . و براى كافران آماده شده است ).
در اين آيات شريفه مى بينيم كه تحدى و مبارزه طلبى ، فقط درباره (يك سوره ) مى باشد.
2 - (( ام يقولون افتراه قل بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فالم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله وان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون )) (196)
يعنى : (آيا مى گويند قرآن را از خود جعل كرده است ؟ بگو شما هم ده سوره جعل شده نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كه او را خواستيد به يارى بخواهيد، اگر راستگو هستيد. و اگر جواب نداند بدانيد كه قرآن با علم (مخصوص ) خدا نازل شده و جز او معبودى نيست آيا تسليم مى شويد؟
در اينجا نيز تحدى و حريف خواستن ، درباره (ده سوره ) است . مخصوصا نشان مى دهد كه علم ساختن قرآن به كسى داده نشده است .
3 - (( قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (197)، فلياءتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين )) (198)
در اين آيه شريفه ، قدرت آوردن قرآن ، از انس و جن سلب شده است و گفته شده كه اگر همه انس و جن بدست هم دهند تا قرآنى نظير اين قرآن را بياورند، نخواهند توانست . در اين آيه سخن از آوردن همه قرآن است .
بهتر است در اينجا جريان ذيل را نقل كنيم و آن اينكه : عبدالكريم بن ابى العوجاء، ابوشاكر ديصانى ، عبدالله بن مقفع و عبدالكريم بصرى از مشاهير ماديين عرب ، در مسجدالحرام گرد آمده و در مورد حج ، اسلام و پيامبر(ص ) سخن مى گفتند. و ناراحتى خود را از نيرومندى مسلمانان بازگو مى كردند. سپس به اتفاق آراء تصميم گرفتند با قرآن - كه اساس و محور اسلام است - معارضه كنند. لذا هر يك از آنها تعهد كرد كه تا يك سال ، ربع قرآن را بسازد! سال ديگر كه باز در موسم حج گرد هم آمدند، از عملكرد خود جويا شدند، هر كدام آيه اى را ذكر كردند كه در آن وامانده بودند.
ابن ابوالعوجاء گفت آيه : (( لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ))
(199) مرا به خود مشغول كرد. در طول سال هر چه فكر كردم تا نظير آن را بسازم ، نتوانستم و واماندم .
ديگرى گفت : يك سال ، تمام فكرم به اين آيه مشغول بود كه : (( ياايهاالناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يختلفوا ذبابا )) (200)
آخر راه به جايى نبردم و واماندم .
سومى اظهار داشت : آيه (( و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى )) (201) مرا مات و متحير كرده و يك سال تمام ، به اين آيه انديشيده ايم ولى نتوانستيم چيزى بگوييم .
بالاءخره چهارمى هم گفت : آيه (( فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا )) (202) مرا عاجز كرده و در بلاغت آن تواءم با ايجاز در تفكر فرورفته ام .
گويند: اين مطلب را به امام صادق - عليه السلام - كه در حج شركت كرده بود، رساندند، امام فرمود: (( قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيرا )) (203)
قرآن مجيد در جاى ديگر نيز در اين باره مطلبى فرموده است كه در رديف آيات مذكور مى باشد: (( افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا )) (204)
يعنى : (آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادى پيدا مى كردند).
انسان مادى كه در مسير عمر خود، پيشامدهاى گوناگون دارد. نمى تواند پيوسته در يك حال ، در يك فكر و در يك نظر باشد. و در گشته هاى خود ابدا تجديدنظر نكند. و اگر چنين باشد، معلوم مى شود، جريان او يك جريان عادى نيست .
به همين طريق : قرآن مجيد در طى 23 سال به تدريج در حالات و اوقات مختلف آن حضرت ، نازل شده ولى در مطالب توحيد، نبوت ، قصص ، انبياء، نظم جهان ، احكام و غيره ، هيچ اختلافى در آن نيست . و آنچه را كه درگذشته گفته در آينده نقض نكرده است . و اين دليل بر اين است كه از جانب خدا بودن آن است . و اگر كار بشر بود، اختلاف زيادى در آن پديد مى آمد.
عدم تحصيل حاصل در اهدانا الصراط المستقيم
در سوره مباركه ( حمد) مى خوانيم : (( اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم ... )) گروه : (( الذين انعمت عليهم )) عبارتند از: انبياء، صديقين ، امامان ، شهدا، اعمال و مؤ منان بسيار با اخلاص . چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: (( من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء )) (205)
يعنى : (و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانى كه خداوند به آنها لطف و عنايت كامل فرموده يعنى با پيامبران و صديقان و شهيدان ).
و نيز مى فرمايد: (( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم )) (206)
يعنى : (اينان (از زكريا تا ادريس كه اوصافشان ياد شد) همان رسولانى هستند كه ما از ميان همه اولاد آدم (برگزيديم )).
بنابراين ، كسى كه مى گويد: (( اهدانا الصراط المستقيم )) از خداوند مى خواهم كه او را به صراط انبيا و صديقين برساند كه فعلا به آن نرسيده است . پس گفتن آن تحصيل حاصل نيست . و احتياج به تاءويل و امثال آن ندارد.
اگر بگويند: ابنيا، صديقين و امامان - عليهم السلام - در موقع گفتن اين كلمات چه مى خواهند، آنها كه اهل اين مرتبه اند؟
در پاسخ مى گوييم : درجات صراط مستقيم نسبت به همه متفاوت است . آنها نيز مرتبه بالاتر از آنچه را كه دارند، مى خواهند. از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - نقل شده است كه معناى (اهدنا) (ثبتنا) است ؛ يعنى ما را در صراط مستقيم ثابت فرما.
طبرسى در جوامع الجامع مى فرمايد: (( روى عن اميرالمؤ منين عليه السلام اءن معناه ثبتنا )) ظاهرا، منظور آن است كه افاضه از سوى خداوند متعال لحظه به لحظه است ، و هر موقع كه قطع شود، انسان و همه چيز فنا مى گردد. بنابراين ، در هر حد از هدايت كه باشيم از خداوند ادامه و استمرار آن را مى خواهيم ، بلاتشبيه : كارخانه اى كه مرتب كار كند، لامپ ، پيوسته روشن خواهد بود و هر موقع خاموش شود، لامپ نيز خاموش است . كارخانه است كه آن به آن و لحظه به لحظه به لامپ نور مى فرستد.
خداوند نيز لحظه به لحظه به موجودات ، وجود مى دهد. هدايت نيز هيمنطور است . اين معناى قول اميرالمؤ منين - عليه السلام - در اين صورت نيز، تحصيل حاصل نخواهد بود؛ زيرا در هر دو صورت ، انسان چيزى مى خواهد كه فاقد آن است .
آيه ثقلت موازينه
اين آيه شريفه در قرآن مجيد سه بار - با اندك تفاوت - ذكر گرديده است اينكه قبل از بررسى اين آيات شريفه ، به ذكر آنها مى پردازيم :
1 - (( والوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون )) (207)
يعنى : (روز محشر حقا روز سنجيدن اعمال است پس آنانكه در آن ميزان حق ، وزين و نيكوكار بودند البته رستگار خواهند بود. و آنانكه در آن ميزان سبك وزن بودند (يعنى بى ايمان و بد عمل هستند) آنان كسانى هستند كه چون به آيات و رسل خداوند ستم كرده اند، بر خود در حقيقت زيان رسانيده اند).
على الظاهر (وزن ) اسم است به معناى سنگينى . و (الحق ) مصدر است به معناى حق بودن و مطابق دستور خدا بودن . و آن خبر (الوزن ) مى باشد؛ يعنى در روز قيامت وزن اعمال همان حق بودن و مطابق دستور خدا بودن آنهاست . كسانى كه ميزانهايشان سنگين باشد، رستگار خواهند بود. و كسانى كه ميزانهايشان سبك باشد، آنها كسانى هستند كه نفس خود رابه ضرر انداخته اند، به علت اينكه به آيات ، ظلم مى كردند.
2 - (( فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولايتسائلون فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون )) (208)
يعنى : ( چون نفخ صور شود، ديگر نسب و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر حال نپرسد. پس كسانى كه ميزانهايشان سنگين شود آنها رستگارانند و كسانى كه ميزانهايشان سبك باشد آنها كسانى هستند كه نفس خود را به خسران انداخته اند. و در جهنم جاودانند).
3 - (( فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية )) (209)
يعنى : (كسانى كه ميزانهايش سنگين باشد، او در يك زندگى پسنديده است و كسى كه ميزانهايش سبك باشد، جايگاهش هاويه و آتش است .)
در توجيه اين آيات شريفه ، نكاتى را يادآور مى شويم :
1 - جمله : (والوزن يومئذ الحق ) را دو نوع توجيه كرده اند؛ اول آنكه : (الوزن ) اسم است به معناى ثقل و سنگينى و (الحق ) مصدر است به معناى حق بودن و مطابق دستور خدا بودن . و اين دو مبتدا و خبر مى باشند؛ يعنى ثقل و سنگينى عمل ، در روز قيامت ، حق بودن مطابق واقع بودن آن است ، مثلا نماز اميرالمؤ منين - عليه السلام - چون تمامش مطابق دستور خداست ، پس همه اش وزن است و تمامش سنگينى است و سعادت آور مى باشد. ولى نماز فلانى هفتاد درصد مطابق دستور خداست ، پس هفتاد درصد ثقل دارد.
دوم آنكه : (وزن ) به معناى توزين و سنجيدن است و (الحق ) صفت آن مى باشد. و (يومئذ) خبر (الوزن ) است ؛ يعنى توزيع حقيقى ، در روز قيامت خواهد بود. نگارنده وجه اول را اختيار مى كنم ، به همين جهت در روايات آمده است كه منظور از (موازين قسط) انبياء و اوصياء مى باشند.
مرحوم صدوق در معانى الاخبار از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده كه فرمود: (( هم الانبياء و الاوصياء )) (210) و در زيارت اميرالمؤ منين - عليه السلام - آمده است : (( السلام ... على ميزان الاعمال ))
2 - كليد (ثقلت و خفت ) در هر سه آيه ، جمله : (والوزن يومئذ الحق ) است . و اگر آن نبود (ثقل و خفت ) فهميده نمى شد.پس معنا چنين مى شود: حق بودن عمل ، ثقل و سنگينى آن است . و هر كس ميزانهايش سنگين شد...
3 - دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه در اينجا منظور اعمال خير است . اگر آنها سنگين شدند آن شخص به بهشت مى رود والا خير. بنابراين ، در اين آيات ، نظرى به سيئات و گناهان نيست . و آنها حساب ديگرى دارند. لذا از امام سجاد - صلوات الله عليه - نقل شده است كه فرمود:
(( واعلموا عبادالله ان اهل الشرك لاينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انما يحشرون الى جهنم زمرا و انما لاهل الاسلام )) (211)
يعنى : (بدانيد بندگان خدا! براى اهل شرك ، ميزانى برپا نمى شود و دفترهاگشوده نمى گردد بلكه گروه گروه به سوى جهنم مى روند، نصب ميزان و گشودن ديوانها، فقط براى اهل اسلام است ).
چون اعمال خوب كافران به حكم : (( فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا )) حبط شده و اعمال بد نيز، وزن نمى شود. و نيز اعمال بد مؤ منين وزن ندارند چون حق بودن در آنها متصور نيست .
4 - (ثقلت موازينه ) شامل مؤ منان خالص و گناهكاران هر دو مى باشد؛ زيرا در هر حال گناهكار، اعمال نيك و اعمال حق نيز دارد. بنابراين ، آنها مصداق (ثقلت موازينه ) هستند، و هر چند به مقدار اندك و قليل . و (خفت موازينه ) مخصوص كفار است ؛ چون اعمال خير آنها از لحاظ نيت ، مطلقا غير خدايى است . پس وزن و سنگينى ندارند. به عبارت ديگر: (خفت موازينه ) مساوى با نبود عمل است ، نه اينكه عمل هست ولى خفيف است .
5 - از اين آيه و آيات ديگر، معلوم مى شود كه اعمال - اعم از خوب و بد - ثقل دارند. چنانكه به طور صريح مى فرمايد: (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )) (212)
ثقل داشتن گناهان ، مطلبى است و توزين مطلب ديگر. كافر به واسطه عملش و به مقدار آن مجازات مى شود. هكذا مسلمان گناهكار در صورتى كه رحمت خدايا شفاعت نصيب او نشود. بلى در ميان عذاب و عمل ، حساب و تناسبى وجود دارد. چنانكه درباره اهل جهنم مى فرمايد: (( ... جزاء وفاقا)) (213). و درباره اهل بهشت آمده است : (( جزاء من ربك عطاء حسابا )) (214)
6 - در سوره انبيا آمده است : (( ونضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين )) (215)
يعنى : (و ما ترازوهاى عدل را براى روز قيامت خواهيم نهاد و ستمى بر هيچ نفسى نخواهد شد. و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد، در حساب آوريم و تنها علم ما از همه حسابگران كفايت خواهد كرد.)
اين آيه شريفه صريح است در اينكه روز قيامت ، ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد. اين آيه با آنچه درباره وزن گفته شد، منافاتى ندارد. و بعد از ثبوت وزن و سنگينى اعمال ، ترازوهاى عدالت نصب مى شود؛ يعنى اعمال حق را وزن مى كنند.
اعمال بد نيز به لحاظ اينكه جوهر هستند، ثقل و سنگينى دارند ولى از لحاظ حق بودن ، پوچ و باطل مى باشند، و وزنى كه موجب سعادت باشد ندارند. و آيات ( نضع موازين القسط) ممكن است درباره گناهان و راجع به كم و زياد بودن آن باشد، تا تناسب عمل و عقاب ، معلوم شود.
تحابط اعمال
(تحابط اعمال ) آن است كه : اعمال خوب و بد، يكديگر را از بين ببرند و باطل كنند. به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده ، گناه ديروزى را از بين ببرد. و اگر فردا عمل بدى انجام گيرد، عمل خوب را حبط كند. نتيجه آنكه : انسان پيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت ؛ زيرا هر عمل بعدى ، عمل قبلى را از بين برده است .
(تحابط) در آخرت آن است كه : حسنات و سيئات با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط كنند. اگر اعمال نيك ، زياد شوند، اعمال بد را از بين برده و انسان اهل بهشت شود. و در صورت عكس ، بالعكس گردد. و آنانكه اعمال نيك و بدشان مساوى است ، نه اهل رحمت باشند و نه اهل عذاب . عكس قضيه آن است كه بگوييم : انسان در مقابل حسناتش ، متنعم و در مقابل سيئتاتش عذاب خواهد ديد. در صورتى كه رحمت خدايا شفاعت شامل حالش نشود.
مرحوم خواجه نصير در تجريدالاعتقاد مى فرمايد: احباط باطل است ؛ زيرا مستلزم ظلم است . و نيز خداوند مى فرمايد: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...) علامه در شرح آن مى فرمايد: جماعتى از معتزله به احباط و تكفير قائل شده اند... ولى ارباب تحقيق اين سخن را رد كرده اند. دليل بطلان ، آن است كه : كسى كه گناهش بيشتر است اگر ثوابش از بين برود مانند كسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است . و اگر احسانش بيشتر باشد مانند كسى است كه عمل بد انجام نداده است . و نيز خداوند مى فرمايد: (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...)) .
مرحوم مجلسى مى فرمايد: مشهور ميان متكلمان اماميه آن است كه : احباط و تكفير باطل است (216). مرحوم مفيد در اوائل المقالات در (القول فى تحابط الاعمال ) مى فرمايد: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب ، تحابطى نيست .
نظرات شما عزیزان: