زوجی جوان به تازگی در محله ای نقل مکان کردند
شوهرش نگاهی به پنچره کرد ولی چیزی نگفت
هر وقت که آن همسایه رخت ها را برای خشک شدن پهن می کرد
زن جوان همان جملات را تکرار می کرد
تقریبا یک ماه بعد از آن جریان
زن جوان زمانی که رخت هایی بسیار تمیز را روی طناب دید تعجب کرد و به همسرش گفت
نگاه کن
آن همسایه بالآخره فهمید که چطور رخت ها را بشوید
نمیدانم از چه کسی یاد گرفته
همسرش در پاسخ گفت
من امروز صبح زودتر بیدار شدم و پنجره ها را تمیز کردم
زندگی نیز چنین است
دیدگاهی که ما نسبت به دیگران داریم به پاکی و شفافیت پنجره ای
بستگی دارد که ما از ورای آن نگاه می کنیم
شاید ایده ی بدی نباشد اگر قبل از اینکه هرگونه انتقادی کنیم
ببینیم آیا افکار و ذهن ما برای دیدن خوبی های افراد قبل از قضاوت در مورد آن ها آماده است یا نه
راستی ... نزدیک بود فراموش کنم
امروز چقدر شفاف تر از دیروز به نظر می رسی
من چطور ... ؟
نظرات شما عزیزان: