منازل و مقامات
عرفا برای رسيدن به مقام عرفان حقيقی ، به منازل و مقاماتی قائلند كه
عملا بايد طی شود و بدون عبور از آن منازل ، وصول به عرفان حقيقی را غير
ممكن میدانند .
عرفان با حكمت الهی وجه مشتركی دارد و وجوه اختلافی . وجه مشترك اين
است كه هدف هر دو " معرفة الله " است . اما وجوه اختلاف اين است كه
از نظر حكمت الهی ، هدف خصوص معرفة الله نيست ، بلكه هدف معرفت
نظام هستی است آنچنانكه هست . معرفتی كه هدف حكيم است ، نظامی را
تشكيل میدهد كه البته معرفة الله ركن مهم اين نظام است ، ولی از نظر
عرفان هدف منحصر به معرفة الله است .
از نظر عرفان معرفة الله معرفت همه چيز است ، همه چيز در پرتو معرفة
الله و از وجهه توحيدی بايد شناخته شود و اينگونه شناسائی
فرع بر معرفة الله است .
ثانيا معرفت مطلوب حكيم ، معرفت فكری و ذهنی است ، نظير معرفتی كه
برای يك رياضيدان از تفكر در مسائل رياضی پيدا میشود . ولی معرفت
مطلوب عارف ، معرفت حضوری و شهودی است ، نظير معرفتی كه برای يك
آزمايشگر در آزمايشگاه حاصل میشود . حكيم ، طالب علم اليقين است و
عارف ، طالب عين اليقين .
ثالثا وسيلهای كه حكيم به كار میبرد عقل و استدلال و برهان است ، اما
وسيلهای كه عارف به كار میبرد قلب و تصفيه و تهذيب و تكميل نفس است
. حكيم میخواهد دوربين ذهن خود را به حركت درآورد و نظام عالم را با اين
دور بين مطالعه كند ، اما عارف میخواهد با تمام وجودش حركت كند و به
كنه و حقيقت هستی برسد و مانند قطرهای كه به دريا میپيوندد ، به حقيقت
بپيوندد .
كمال فطری و مترقب انسان از نظر حكيم در فهميدن است ، و كمال فطری و
مترقب انسان از نظر عارف در رسيدن است . از نظر حكيم انسان ناقص
مساوی است با انسان جاهل ، و از نظر عارف ، انسان ناقص مساوی است يا
با انسان دور و مهجور مانده از اصل خويش .
عارف كه كمال را در رسيدن میداند نه در فهميدن ، برای وصول به مقصد
اصلی و عرفان حقيقی ، عبور از يك سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم
و ضروری میداند و نام آن را " سير و سلوك " میگذارد .
در كتب عرفانی درباره اين منازل و مقامات به تفصيل بحث شده است .
برای ما ممكن نيست در اينجا ولو به طور مختصر به شرح
آنها بپردازيم ، ولی برای اينكه يك اشاره اجمالی كرده باشيم ، به نظر
میرسد كه از همه بهتر اين است كه از نمط نهم " اشارات " بوعلی سينا
استفاده كنيم .
بوعلی فيلسوف است نه عارف ، ولی يك فيلسوف خشك نيست ، مخصوصا در
اواخر عمرش تمايلات عرفانی پيدا كرده و در " اشارات " كه ظاهرا آخرين
اثرش است فصلی را به " مقامات العارفين " اختصاص داده است .
ما ترجيح میدهيم كه به جای اينكه از كتب عرفا چيزی ترجمه و نقل كنيم
خلاصهای از اين فصل كه فوق العاده زيبا و عالی است بياوريم .
تعريف
المعرض عن متاع الدنيا و طيباتها يخص باسم الزاهد ، و المواظب علی
فعل العبادات من القيام و الصيام و نحو هما يخص باسم العابد ، و
المتصرف بفكره الی قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فی سره يخص
باسم العارف و قد يتركب بعض هذه مع بعض .
آنكه از تنعم دنيا رو گردانده است " زاهد " ناميده میشود . آنكه بر
انجام عبادات از قبيل نماز و روزه و غيره مواظبت دارد به نام " عابد
" خوانده میشود . و آنكه ضمير خود را از توجه به غير حق باز داشته و
متوجه عالم قدس كرده تا نور حق بدان بتابد به نام " عارف " شناخته
میشود . البته گاهی دوتا از اين عناوين يا هر سه در يك نفر جمع میشود .
اگر چه بوعلی در اينجا زاهد و عابد و عارف را تعريف كرده است ولی
ضمنا زهد و عبادت و عرفان را نيز تعريف كرده است . زيرا تعريف زاهد
بما هو زاهد ، و عابد بما هو عابد ، و عارف بما هو
عارف ، مستلزم تعريف زهد و عبادت و عرفان است .
پس نتيجه مطلب اين میشود كه زهد عبارت است از اعراض از مشتهيات
دنياوی ، و عبادت عبارت است از انجام اعمال خاصی كه از قبيل نماز و
روزه و تلاوت قرآن و امثال اينها ، و عرفان مصطلح عبارت است از منصرف
ساختن ذهن از ما سوی ا لله وتوجه كامل به ذات حق برای تابش نور حق بر
قلب .
به نكتهای مهم در جمله اخير اشاره شده است ، و آن اينكه " گاهی بعضی
از اينها با بعض ديگر مركب میشوند " . پس ممكن است يك فرد در آن
واحد هم زاهد باشد و هم عابد ، و يا هم عابد باشد و هم عارف ، و يا هم
زاهد باشد و هم عارف ، و يا هم زاهد باشد و هم عابد و هم عارف ، ولی
شيخ توضيحی نداده است . البته منظورش اين است كه هر چند ممكن است يك
فرد زاهد و يا عابد باشد امام عارف نباشد ، ولی ممكن نيست كه عارف
باشد و زاهد و عابد نباشد .
توضيح مطلب اين است كه ميان زاهد و عابد ، عموم و خصوص من وجه است
، ممكن است فردی زاهد باشد و عابد نباشد و يا عابد باشد و زاهد نباشد و
يا هم عابد باشد و هم زاهد چنانكه همه اينها واضح است . ولی ميان هر يك
از زاهد و عابد ، با عارف عموم و خصوص مطلق است يعنی هر عارفی زاهد و
عابد هست ولی هر زاهد و يا عابدی عارف نيست .
البته در قسمت بعد گفته خواهد شد كه زهد عارف با زهد غير عارف دو
فلسفه دارد . فلسفه زهد زاهد غير عارف يك چيز است وفلسفه زهد زاهد
عارف چيز ديگر است ، همچنانكه فلسفه عبادت
عارف يك چيز است و فلسفه عبادت غير عارف چيز ديگر است ، بلكه روح و
ماهيت زهد عارف و عبادت عارف ، با روح و ماهيت زهد و عبادت غير
عارف متفاوت است .
الزهد عند غير العارف معاملة ما كأنه يشتری بمتاع الدنيا متاع الاخرش ،
و عند العارف تنزه ما عما يشغل سره عن الحق و تكبر علی كل شیء غير الحق
. و العبادش عند غير العارف معاملة ما كأنه يعمل فی الدنيا لاجرش يأخذها
فی الاخرش هی الاجر و الثواب ، و عند العارف رياضة ما لهممه و قوی نفسه
المتوهمة و المتخيلة ليجرها بالتعويد عن جناب الغرور الی جناب الحق .
زهد غير عارف نوعی داد و ستد است ، گوئی كالای دنيا را میدهد كه كالای
آخرت را بگيرد ، اما زهد عارف ، نوعی پاكيزه نگهداشتن دل است از هر چه
دل را از خدا باز دارد . عبادت غير عارف نيز نوعی معامله است از قبيل
كار كردن برای مزد گرفتن ، گوئی در دنيا مزدوری میكند كه در آخرت مزد
خويش را كه همان اجر و ثوابها است دريافت كند ، اما عبادت عارف ،
نوعی تمرين و ورزش روح برای انصراف از عالم غرور و توجه به ساحت حق
است تا با تكرار اين تمرين بدانسو كشيده شود .
هدف عارف
العارف يريد الحق الاول لا لشیء غيره و لا يؤثر شيئا علی عرفانه و تعبده
له فقط لانه مستحق للعبادش و لانها نسبة شريفة اليه لا لرغبة او رهبة .
عارف ، حق ( خدا ) را میخواهد نه برای چيزی غير حق ، و هيچ چيزی را بر
معرفت حق ترجيح نمیدهد ، و عبادتش حق را ، تنها به خاطر اين است كه او
شايسته عبادت است ، و بدان جهت است كه عبادت رابطهای
است شريف فی حد ذاته نه به خاطر ميل و طمع در چيزی يا ترس از چيزی .
مقصود اين است كه عارف از نظر هدف " موحد " است ، تنها خدا را
میخواهد و لكن او خدا را به واسطه نعمتهای دنيوی و يا اخرويش نمیخواهد ،
زيرا اگر چنين باشد ، مطلوب بالذات او اين نعمتها است و خدا مقدمه و
وسيله است ، پس معبود و مطلوب حقيقی همان نعمتها هستند و در حقيقت
معبود و مطلوب حقيقی نفس است زيرا آن نعمتها را برای ارضاء نفس
میخواهد .
عارف هر چه را بخواهد به خاطر خدا میخواهد . او اگر نعمتهای خدا را
میخواهد از آن جهت میخواهد كه آن نعمتها از ناحيه او است و عنايت او
است ، كرامت و لطف او است . پس غير عارف خدا را به خاطر نعمتهايش
میخواهد و عارف نعمتهای خدا را به خاطر خدا میخواهد .
اينجا پرسشی پيش میآيد كه اگر عارف خدا را برای چيزی نمیخواهد پس
چرا او را عبادت میكند ؟ مگر نه اين است كه هر عبادتی برای منظوری است
؟ شيخ پاسخ میدهد كه هدف عارف و انگيزه عارف بر عبادت يكی از دو چيز
است . يكی شايستگی ذاتی معبود برای عبادت ، يعنی از آن جهت او را
عبادت میكند كه او شايسته عبادت است . نظير اينكه انسان كمالی در شخص
يا شيئی میبيند و او را مدح و ستايش میكند . اگر بپرسند كه انگيزه تو از
اين ستايش چيست ؟ اين ستايش برای تو چه فايدهای دارد ؟ میگويد : " من
به طمع فايدهای از اين شخص يا از اين شیء ستايش نكردم ، فقط از آن جهت
ستايشش كردم كه او را به حق لايق ستايش ديدم " .
همه تحسينهای قهرمانان در هر رشتهای از اين قبيل است .
هدف ديگر عارف از عبادت ، شايستگی خود عبادت يعنی شرافت و حسن
ذاتی عبادت است . عبادت از آن جهت كه نسبت و ارتباطی است ميان بنده
و خدا ، كاری است درخور انجام دادن . پس لازم نيست كه الزاما هر عبادتی
به خاطر طمعی يا ترسی باشد .
جمله معروفی كه از علی عليهالسلام نقل شده است كه : « الهی ما عبدتك
خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك بل وجدتك اهلا للعبادش فعبدتك » عبادت
به خاطر شايستگی معبود را بيان میكند .
عرفا روی اين مطلب زياد تكيه میكنند كه اگر هدف و مطلوب انسان در
زندگی و يا در خصوص عبادات ، غير از ذات حق چيزی باشد ، نوعی شرك
است . عرفان صددرصد برضد اين شرك است . در اين زمينه سخنهای لطيف
بسيار گفتهاند . ما در اينجا به تمثيلی عالی و لطيف كه سعدی در ة
بوستان " ضمن داستانی از محمود غزنوی و اياز آورده است قناعت میكنيم :
يكی خرده بر شاه غزنين گرفت |
كه حسنی ندارد ايازای شگفت |
گلی را كه نه رنگ باشد نه بو |
دريغ است سودای بلبل بر او |
به محمود گفت اين حكايت كسی |
بپيچيد ز انديشه بر خود بسی |
پاورقی :
. 1 [ خدايا من تور را از ترس آتشت و يا به طمع بهشت عبادت نكردم
بلكه تو را شايسته عبادت يافتم و عبادت كردم ] .
كه عشق من ای خواجه بر خوی او است |
نه بر قد و بالای دلجوی او است |
شنيدم كه در تنگنائی شتر |
بيفتاد و بشكست صندوق در |
به يغما ملك آستين برفشاند |
و ز آنجا به تعجيل مركب براند |
سواران پی در و مرجان شدند |
ز سلطان به يغما پريشان شدند |
نماند از وشاقان گردن فراز |
كسی در قفای ملك جز اياز |
چو سلطان نظر كرد او را بديد |
ز ديدار او همچو گل بشكفيد |
بگفتا كه ای سنبلت پيچ پيچ |
زيغما چه آوردهای ؟ گفت هيچ |
من اندر قفای تو میتاختم |
ز " خدمت " به " نعمت " نپرداختم |
سعدی پس از آوردن اين داستان منظور اصلی خود را اين طور بيان میكند :
گر از دوست چشمت به احسان او است تو در بند خويشی نه در بند دوست
خلاف طريقت بود كاوليا |
تمنا كنند از خدا جز خدا |
اولين منزل
اول درجات حركات العارفين ما يسمونه هم الارادش و هو ما يعتری
المستبصر باليقين البرهانی او الساكن النفس الی العقد الايمانی من الرغبة
فی اعتلاق العروش الوثقی فيتحرك سره الی القدس لينال من روح الاتصال .
اولين منزل سير و سلوك عارفان آن چيزی است كه آنان آن را " اراده ة
مینامند و آن عبارت است از نوعی شوق و رغبت كه در اثر برهان يا تعبد و
ايمان در انسان برای چنگ زدن به دستگيره با استحكام حقيقت پديد میآيد ،
آنگاه روح و ضمير به جنبش میآيد تا به اتصال به حقيقت دست يابد .
برای بيان اولين منزل سير و سلوك كه از يك نظر همه عرفان بالقوه در
آن موجود است ناچاريم اندكی توضيح بدهيم .
تاريخچه مختصر 2
عرفای قرن چهارم :
الف . ابوبكر شبلی . شاگرد و مريد جنيد بغدادی بوده و حلاج را نيز درك
كرده و از مشاهير عرفا است . اصلا خراسانی است . در كتاب روضات
الجنات و ساير كتب تراجم ، اشعار و كلمات عارفانه زيادی از او نقل شده
است . خواجه عبدالله انصاری گفته است : اول كسی كه به رمز سخن گفت
ذوالنون مصری بود ، جنيد كه آمد اين علم را مرتب ساخت و بسط دارد و
كتابها در اين علم تأليف كرد ، و چون نوبت به شبلی رسيد اين علم را به
بالای منابر برد . شبلی در بين سالهای 334 - 344 در87 سالگی درگذشته است.
ب . ابوعلی رودباری . نسب به انوشيروان میبرد و ساسانی نژاد است .
مريد جنيد بوده وفقه را از ابوالعباس بن شريح و ادبيات را از
ثعلب آموخت . او را جامع شريعت و طريقت و حقيقت خواندهاند . در سال
322 درگذ شته است .
ج . ابونصر سراج طوسی صاحب كتاب معروف " اللمع " كه از متون اصيل
و قديم و معتبر عرفان و تصوف است . در سال 378 در طوس درگذشته است .
بسياری از مشايخ طريقت ، شاگرد بلا واسطه يا مع الواسطه او بودهاند .
بعضی مدعی هستند كه مقبرهای كه در پائين خيابان مشهد به نام قبر پير پالان
دوز معروف است مقبره همين ابونصر سراج است ( 1 ) .
د . ابوالفضل سرخسی . اين مرد اهل خراسان و شاگرد و مريد ابونصر سراج و
استاد ابوسعيد ابوالخير عارف بسيار معروف بوده است . در سال 400 هجری
درگذشته است .
ه . ابوعبدالله رودباری . اين مرد خواهر زاده ابوعلی رودباری است و از
عرفای شام و سوريه به شمار میرود . در سال 369 درگذشته است .
و . ابوطالب مكی . شهرت بيشتر اين مرد به واسطه كتابی است كه در
عرفان و تصوف تأليف كرده است به نام " قوش القلوب " . اين كتاب
چاپ شده و از متون اصيل و قديم عرفان و تصوف است . ابوطالب اصلا از
بلاد جبل ايران است و در اثر اينكه سالها در مكه مجاور بوده به عنوان مكی
معروف شده است . وی در سال 385 يا 386 درگذشته است .
پاورقی :
. 1 " سراج " = زين ساز . كم كم اين كلمه به پالان دوز تغيير شكل داده
است .
عرفای قرن پنجم :
الف . شيخ ابوالحسن خرقانی . يكی از معروفترين عرفا است . عرفا
داستانهايی شگفت به او نسبت میدهند . از جمله مدعی هستند كه برسر قبر
بايزيد بسطامی میرفته و با روح او تماس میگرفته و مشكلات خويش را حل
میكرده است . مولوی میگويد :
بوالحسن بعد از وفات بايزيد |
از پس آن سالها آمد پديد |
گاه و بيگه نيز رفتی بیفتور |
بر سر گورش نشستی با حضور |
تا مثال شيخ پيشش آمدی |
تا كه میگفتی شكالش حل شدی |
مولوی در مثنوی زياد از او ياد كرده است و مینمايد كه ارادت و افری
به او داشته است . میگويند با ابوعلی سينا فيلسوف معروف و ابوسعيد
ابوالخير عارف معروف ملاقات داشته است . وی در سال 425 درگذشته است .
ب . ابوسعيد ابوالخير نيشابوری . از مشهورترين و با حال ترين عرفا
است . رباعيهای نغز دارد . از وی پرسيدند : تصوف چيست ؟ گفت : ة
تصوف آن است كه آنچه در سرداری بنهی و آنچه در دست داری بدهی و از
آنچه برتو آيد بجهی " . با ابوعلی سينا ملاقات داشته است . روزی بوعلی
در مجلس وعظ ابوسعيد شركت كرد . ابوسعيد درباره ضرورت عمل و آثار
طاعت و معصيت سخن میگفت . بوعلی اين رباعی را به عنوان اينكه ما
تكيه بر رحمت حق داريم نه بر عمل خويشتن ، انشاء كرد :
مائيم به عفو تو تولا كرده |
وز طاعت و معصيت تبرا كرده |
آنجا كه عنايت تو باشد ، باشد |
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده |
ابوسعيد ، فی الفور گفت :
ای نيك نكرده و بديها كرده |
و انگه به خلاص خود تمنا كرده |
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود |
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده (1) |
اين رباعی نيز از ابوسعيد است :
فردا كه زوال شش جهت خواهد بود |
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود |
در حسن صفت كوش كه در روز جزا |
حشر توبه صورت صفت خواهد بود |
ابوسعيد در سال 440 هجری درگذشته است .
ج . ابوعلی دقاق نيشابوری . جامع شريعت و طريقت به شمار میرود . واعظ
و مفسر قرآن بود . از بس در مناجاتها میگريسته او را " شيخ نوحه گر ة
لقب دادهاند . در سال 405 يا 412 درگذشته است .
ه . ابوالحسن علی بن عثمان هجويری غزنوی صاحب كتاب
پاورقی :
. 1 نامه دانشوران ، ذيل احوال بوعلی سينا .
" كشف المحجوب " كه از كتب مشهور اين فرقه است و اخيرا چاپ شده
است . در سال 470 درگذشته است .
و . خواجه عبدالله انصاری . عرب نژاد و از اولاد ابوايوب انصاری صحابی
بزرگوار معروف است . خواجه عبدالله يكی از معروفترين و متعبدترين عرفا
است . كلمات قصار و مناجاتها و همچنين رباعيات نغز و با حالی دارد ،
شهرتش بيشتر به واسطه همانها است .
از كلمات او است : " در طفلی پستی ، در جوانی مستی ، در پيری سستی ،
پس كی خدا پرستی ؟ " و هم از كلمات او است : " بدی را بدی كردن
سگساری است ، نيكی را نيكی كردن خرخاری است ، بدی را نيكی كردن كار
خواجه عبدالله انصاری است " .
اين رباعی نيز از اوست :
عيب است بزرگ بركشيدن خود را |
از جمله خلق برگزيدن خود را |
از مردمك ديده ببايد آموخت |
ديدن همه كس را ونديدن خود را |
خواجه عبدالله در هرات متولد و در همانجا در سال 481 درگذشته و دفن
شده است و از اين جهت به " پير هرات " معروف است .
خواجه عبدالله كتب زياد تأليف كرده . معروفترين آنها كه از كتب درسی
سير و سلوك است و از پختهترين كتب عرفان است كتاب " منازل السائرين
" است . براين كتاب شرحهای زياد نوشته شده است .
ز . امام ابوحامد محمد غزالی طوسی . از معروفترين علمای اسلام است .
شهرتش شرق و غرب را گرفته است . جامع معقول و منقول بود . رئيس جامع
نظاميه بغداد شد و عاليترين پست روحانی زمان خويش را حيازت كرد . اما
احساس كرد نه آن معلومات و نه آن مناصب روحش را اشباع نمیكند . از
مردم مخفی شد و به تهذيب و تصفيه نفس مشغول شد . ده سال در بيت
المقدس دور از چشم آشنايان به خود پرداخت . در همان وقت به عرفان و
تصوف گرائيد و ديگر تا آخر عمر زير بار منصب و پست نرفت . كتاب
معروف " احياء علوم الدين " را بعد از دوره رياضت تأليف كرده و در
سال 505 در طوس كه وطن اصليش بود درگذشت .
عرفای قرن ششم :
الف . عين القضاش همدانی . از پرشورترين عرفا است . مريد احمد غزالی
برادر كوچكتر محمد غزالی كه او نيز از عرفا است بوده است . كتب زياد
تأليف كرد . اشعار آبداری دارد كه خالی از شطحيات نيست . بالاخره
تكفيرش كردند و كشتند و جسدش را سوختند و خاكسترش را بر باد دادند .
در حدود سالهای 525 - 533 كشته شد .
ب . سنائی غزنوی شاعر معروف . اشعار او از عرفانی عميق برخوردار است
. مولوی در مثنوی گفتههای او را طرح و شرح میكند . در نيمه اول قرن ششم
در گذشته است .
ج . احمد جامی معروف به ژنده پيل . از مشاهير عرفا و متصوفه
است . قبرش در تربت جام نزديك سر حد ايران و افغانستان معروف است .
از اشعار او در باب خوف و رجاء اين دو بيتی است :
غره مشو كه مركب مردان مرد را |
در سنگلاخ باديه پی ها بريدهاند |
نوميد هم مباش كه رندان جرعه نوش ناگه به يك ترانه به منزل
رسيدهاند
و هم او در رعايت اعتدال در امر انفاق و امساك گفته است :
چون تيشه مباش و جمله بر خود متراش چون رنده زكار خويش بیبهره
مباش
تعليم زاره گير در كار معاش |
چيزی سوی خود میكش و چيزی میپاش |
احمد جامی در حدود سال 536 درگذشته است .
د . عبدالقادر گيلانی . تولدش در شمال ايران بوده و در بغداد نشو و نما
يافته است و در همانجا دفن شده است . بعضی او را اهل " جبل " بغداد
دانستهاند نه اهل " جيلان " ( گيلان ) . از شخصيتهای جنجالی جهان اسلام
است . سلسله قادريه از سلاسل صوفيه منسوب به او است . قبرش در بغداد
معروف و مشهور است . او از كسانی است كه دعاوی و بلند پروازيهای زياد
از او نقل شده است . وی از سادات حسنی است . در سال 560 يا 561
درگذشته است .
ه . شيخ روزبهان بقلی شيرازی كه به " شيخ شطاح " معروف است زيرا
شطحيات زياد میگفته است . اخيرا بعضی كتب او وسيله
مستشرقين چاپ و منتشر شده است . اين مرد در سال 606 درگذشته است .
عرفای قرن هفتم
اين قرن عرفای بسيار بلند قدری پرورانده است . ما عدهای از آنها را به
ترتيب تاريخ و فاتشان نام میبريم .
الف . شيخ نجم الدين كبرای خوارزمی . از مشاهير و اكابر عرفاست .
بسياری از سلاسل به او منتهی میشود . وی شاگرد و مريد و داماد شيخ روزبهان
بقلی شيرازی بوده است . شاگردان و دست پروردگان زيادی داشته است . از
آن جمله است " بهاءالدين ولد " پدر مولانا مولوی رومی . در خوارزم
میزيست . زمانش مقارن است با حمله مغول . هنگامی كه مغول میخواست
حمله كند ، برای نجم الدين كبرا پيام فرستادند كه شما و كسانتان میتوانيد
از شهر خارج شويد و خود را نجات دهيد . نجمالدين پاسخ داد : من در روز
راحت در كنار اين مردم بودهام ، امروز كه روز سختی آنها است از آنها
جدا نمیشوم . خود مردانه سلاح پوشيده و همراه مردم جنگيد تا شهيد شد . اين
حادثه در سال 616 واقع شده است .
ب . شيخ فريدالدين عطار . از اكابر درجه اول عرفا است . در نثر و نظم
تأليف دارد . " تذكرش الاولياء " او كه در شرح حال عرفا و متصوفه است
و از امام صادق عليهالسلام آغاز میكند و به امام باقر عليهالسلام ختم
مینمايد از جمله ماخذ و مدارك محسوب میشود و شرقشناسان اهميت فراوان
به آن میدهند . همچنين كتاب
" منطق الطير " او يك شاهكار عرفانی است .
مولوی درباره او و سنائی گفته است :
عطار روح بود و سنائی دو چشم او |
ما از پی سنائی و عطار میرويم |
و هم او گفته است :
هفت شهر عشق را عطار گشت |
ما هنوز اندر خم يك كوچهايم |
مقصود مولوی از هفت شهر عشق هفت ودايی است كه خود عطار در " منطق
الطير " شرح داده است .
محمود شبستری در گلشن راز میگويد :
مرا از شاعری خود عار نايد |
كه در صد قرن چون عطار نايد |
عطار شاگرد و مريد شيخ مجدالدين بغدادی از مريدان و شاگردان شيخ نجم
الدين كبرا بوده است . و همچنين صحبت قطب الدين حيدر را كه او نيز از
مشايخ اين عصر است و در تربت حيدريه مدفون است و انتساب آن شهر به او
است نيز درك كرده است .
عطار مقارن فتنه مغول درگذشت و به قولی به دست مغولان در حدود سالهای
626 - 628 كشته شد .
ج . شيخ شهاب الدين سهروردی زنجانی صاحب كتاب معروف " عوارف
المعارف " كه از متون خوب عرفان و تصوف است . نسب به ابوبكر
میرساند . گويند هر سال كه به زيارت مكه و مدينه میرفت . با عبدالقادر
گيلانی ملاقات و مصاحبت داشته است .
شيخ سعدی شيرازی و كمال الدين اسماعيل اصفهانی شاعر معروف از مريدان
او بودهاند . سعدی در مورد او میگويد :
مرا شيخ دانای مرشد شهاب |
دو اندرز فرمود بر روی آب |
يكی اينكه در نفس خودبين مباش |
دگر آنكه در جمع بدبين مباش |
اين سهروردی غير از شيخ شهاب الدين سهروردی فيلسوف مقتول معروف به
شيخ اشراق است كه در حدود سالهای 581 - 590 در حلب به قتل رسيد .
سهروردی عارف در حدود سال 632 درگذشته است .
د . ابن الفارض مصری . از عرفای طراز اول محسوب است . اشعار عربی
عرفانی در نهايت اوج و كمال ظرافت دارد . ديوانش مكرر چاپ شده و فضلا
به شرحش پرداختهاند . يكی از كسانی كه ديوان او را شرح كرده ة
عبدالرحمن جامی " عارف معروف قرن نهم است .
اشعار عرفانی او در عربی با اشعار عرفانی حافظ در زبان فارسی قابل
مقايسه است . محی الدين عربی به او گفت خودت شرحی بر اشعارت بنويس ،
او گفت كتاب " فتوحات مكيه " شما شرح اين اشعار است .
ابن فارض از افرادی است كه احوالی غير عادی داشته ، غالبا در حال
جذبه بوده است و بسياری از اشعار خود را در همان حال سروده است . ابن
الفارض در سال 632 درگذشته است .