الف . اسلام شناسی يا اسلام سرايی
در اوايل ارديبهشت 51 جزوههای 15 - 16 حسينيه را تحت عنوان " اسلام
شناسی " خواندم و آنچه به نظرم میرسد يادداشت میكنم :
اولا به نظر من اين جزوه چيزی كه نيست اسلام شناسی است، حداكثر ايناست
كه بگوئيم اسلام سرايی يا اسلام شاعری است، يعنی اسلام موضوع و سوژه يكنوع
شعر و تخيل ولی به صورت نثر شده است و البته زيبا هم سروده شده است و
بيشتر از سوسياليسم و كمونيسم و ماترياليسم تاريخی و اگزيستانسياليسم
مايه گرفته است تا اسلام .
فرق است ميان شناختن چيزی و سوژه قرار گرفتنوی و سروده شدن آن . مثلا
يك وقت طبيعت را میخواهيم بشناسيم ، ماه و خورشيد و دريا و كوه و
درخت و گل را میخواهيم بشناسيم ، آن خود متدی دارد كه خالی از هر نوع
تخيل و اعمال ذوق بايد تحت مطالعه
قرار گيرد ، تجزيه و تحليل شود . يك وقت هست خورشيد يا ماه يا ساير
موضوعات طبيعی سوژه شعر قرار میگيرد ، در آنوقت مطلب شكل ديگر به خود
میگيرد . مثلا توجيه زبان بنفشه در پشت سر از نظر طبيعت شناسی يك چيز
است و از نظر شعری چيزی ديگر ، از نظر شعری اينچنين توجيه میشود :
زعم النسج انه كعذاره |
حسنا فسلو من قفاه لسانه |
و همچنين ريزش آب چشم در پيری از نظر طبيعی يك توجيه دارد و از نظر
شعری توجيه ديگر ، كه شاعر میگويد :
من شيب رأسی جرت عينی و لا عجب |
تجری العيون لوقع الثلج فی القلل |
راست بودن سرو از نظر طبيعی يك توجيه دارد و از نظر شعری توجيه ديگر
:
زير بارند درختان كه تعلق دارند |
ای خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد |
و همچنين . . .
اسلام شناسی نيز غير از اسلام سرايی است . آنچه در اين جزوه آمده اين
است كه اسلام سوژه قرار گرفته برای يك سلسله تخيلات و حداكثر انديشههای
ديگر .
اگر ما بخواهيم اسلام را بشناسيم ، مانند هر مورد ديگر بايد محتوای اسلام
را از كتاب و سنت قولی و عملی قطعی طرح كنيم و مورد تجزيه و تحليل قرار
دهيم . در اين جزوه آن چيزی كه طرح نشده است متون اصلی اسلام است . ما
نمیتوانيم از پيش خود سخنی درباره توحيد اسلام ، معاد اسلام ، انسان از
نظر اسلام ، جامعه از نظر اسلام بگوييم بدون آنكه متون اصلی اسلام را در اين
زمينه طرح كنيم . پس عيب اصلی اين جزوه اين است كه از متون اسلامی روگردانده است و
حداكثر كه چند جملهای سوژه قرار گرفته است .
نويسنده از آن نظر كه به متون اصلی وارد نبوده ، از اول خود را راحت
كرده است ، همانند آنكه گفت : " صرف و نحو دو فرشته بودند در قيد ، و
من بر آنها منت گذاشتم و آزادشان كردم " . میگويد اسلام شناسی غير از
اسلام دانی است و آنگاه مسئله علوم اسلامی را طرح میكند كه ممكن است كسی
عالم به علوم اسلامی باشد و اسلام شناس نباشد و در اين جهت هيچ فرقی ميان
" علوم مسلمين " از قبيل طب و رياضی و فلسفه و " علوم اسلامی " كه از
خود اسلام مايه میگيرد و برای شناسايی اسلام است از قبيل تفسير و فقه و
الهيات اسلامی ، نمیگذارد ، همه آنها را مصداق " « العلم هو الحجاب
الاكبر » " میداند و از همان روش متصوفه در تحقير علم پيروی میكند .
نويسنده در آخر جزوه تحت عنوان " سخنی با خواننده " چند فحش چنار و
منار حواله كسانی میكند كه بخواهند بر اين جزوه ايراد بگيرند ، آنها را
صاحب عقده كم حرفی و گمنامی میخواند ، آنها را ضحاكهايی كه مارهای
دوششان گرسنه ماندهاند و مغز سر جوان میجويند قلمداد میكند .
نويسنده ايدئولوژی اسلامی را با تصوير هندسی بيان میكند و از باشلارد نقل
میكند كه يك عقيده وقتی كه شكل هندسی پيدا میكند بيان خودش را يافته
است ، مغلطه میكند و خيال میكند هر چيزی كه بيان هندسیاش را يافت
استدلال خودش را هم يافته است
و حال آنكه حتی در خود مسائل هندسی چنين نيست .
در صفحه 4 میگويد مسئله شناختن و فهميدن غير از دانستن است ، آنگاه
مغلطه میكند ، میگويد " علمای اسلامی عالم هستند ولی اسلام شناس نيستند
" و حال آنكه علمای اسلامی آنچه را میدانند از علوم اسلامی ، همان را
میشناسند و آنچه را نمیشناسند همان چيزی است كه نمیدانند ، نه اينكه
اسلام را میدانند ولی نمیشناسند . البته ميان " دانستن " كه مقابل جهل
است و " شناختن " كه در مفهومش تميز و تشخيص و تطبيق افتاده است و
نوعی خاص از دانستن است فرق است اما از قبيل فرق عام و خاص . مفهوم
" شناختن " به همين دليل كه در آن تميز و تطبيق و رفع ابهام سابق
افتاده است بر خداوند اطلاق نمیشود . اگر گفتهاند " معرفت ، علم مسبوق
به جهل است ( يا علم مسبوق به علم است كه نسيان متخلل شده باشد " و يا
گفته شده است كه " معرفت در مورد جزئيات به كاربرده میشود " منظور
همين است كه گفته شد .
نويسنده با اين مغلطه میخواهد عذر خود را بخواهد كه اگر عالم اسلامی
نيستم اسلام شناس هستم و آنها كه عالم اسلامیاند اسلام شناس نيستند پس
خيالتان راحت باشد .
نويسنده آنگاه به يك مغلطه ديگری متوسل میشود ، شناختن
را يكمرتبه میبرد به مسئله هنر و خلاقيت و اينكه در شعر و هنر و نقاشی
هميشه ابتكارها به وسيله افرادی صورت گرفته است كه تحصيلات كلاسيك
نداشتهاند .
البته اين هم برای اين است كه نويسنده عذر خود را موجه جلوه دهد ،
غافل از اينكه اينجا سخن از شناختن است و شناختن بدون آگاهی و علم امكان
پذير نيست ، شناختن خود علم است .
نويسنده بايد ادعا كند كه من به فلان دليل از ديگران بهتر میشناسم چون
بهتر به متون اسلامی واردم و يا بهتر از آنها تجزيه و تحليل و بررسی میكنم
كه متأسفانه به هيچ وجه نويسنده وارد متون اسلامی نمیشود .
نويسنده اسلام شناسی خود را به شعر نو نيما و اميد تشبيه میكند ، كه از
نظری درست است . در ص 8 میگويد : دو جور فهميدن است ، ولی بالاخره
وارد اين میشود كه ديگران فرهنگ اسلامی را میفهمند و فرهنگ اسلام و علوم
اسلامی غير از خود اسلام به عنوان يك عقيده و ايمان است .
در اينجا به كلی نفی میكند كه ديگران به هيچ وجه اسلام را به عنوان يك
عقيده و ايمان نشناختهاند و تنها با علوم قديمه آشنايی دارند !
در صفحه 10 " مكتب " اينطور تعريف شده است : " مجموعه هماهنگ
متناسب بينش فلسفی ، عقايد مذهبی ، ارزشهای اخلاقی و روشهای عملی كه در
يك ارتباط علت و معلولی با هم يك پيكره
متحرك معنی دار دارای جهتی را میسازد كه زنده است و همه اندامهای
گوناگونش از يك خون تغذيه میكند و با يك روح زنده است " .
اين تعريف ، تعريف خوبی است و چون داخل گيومه است نشانه اين است
كه از ديگری است و به هر حال تعريف خوبی است .
به طور كلی بحثی كه در ص 10 درباره مكتب شده است بحث خوبی است ،
نقطه ضعف كمی دارد ولی يك نكته روشن نشده است و آن اينكه اولا آيا ممكن
است يك فردی شخصا و بالاستقلال و الاجتهاد برسد به جايی كه دارای مكتب
باشد كه هم دارای عقيده فلسفی درباره هستی باشد و هم دارای عقايد سياسی
درباره رهبری جامعه و هم عقايد اقتصادی درباره نحوه توزيع ثروت و هم
عقايد اجتماعی از قبيل ناسيوناليسم يا انترناسيوناليسم و هم عقايد تربيتی
و اخلاقی درباره چگونگی تربيت فرزند و درباره اخلاق اجتماعی ؟
به نظر میرسد كه برای يك فرد امكان اجتهاد در همه اينها ممكن نيست ،
برای يك فرد ممكن است وابسته به مكتبی باشد كه آن مكتب - كه به هر حال
پذيرفته اوست - چنين تعليماتی به او میدهد ، و يا اينكه جهان بينی خاصی
داشته باشد كه همه اين مسائل به طور قهری استنتاج شود . درباره مطلب اول
بايد گفت تنها مكتب وحی است كه قادر است چنين ادعايی داشته باشد كه
مكتبی جامع به بشر بدهد ، و درباره مطلب دوم بايد گفت تنها جهان بينی
توحيدی است كه چنين خاصيت و اثری دارد و میتواند ذائقهای برای انسان
بسازد كه روح مكتبش را ( نه مشخصات و جزئيات آن را ) در همه
مسائل درك كند و به اصطلاح عرفا ذوق خاص در همه مسائل به انسان میدهد (
رجوع شود به ورقههای " توحيد ، مكتب ، جهانبينی " .
همان طور كه در ورقههای " توحيد ، مكتب ، جهانبينی " ص 5 گفتهايم
يك نقص بزرگ در كار اين اسلام سراييها اين است كه از طرفی به توحيد به
عنوان يك اصل علمی و عقلی و فلسفی و استدلالی مستقل از دين و هم از
طبيعت اعتراف ندارند و صريحا انكار میكنند ، خدا را حداكثر در آينه
طبيعت میبينند كه اندكی از چهره الوهيت را نشان میدهد ، حاضر نيستند
خدا را دليل بر عالم و انسان و جامعه قرار دهند ، از طرف ديگر درباره
جهان ، انسان ، تاريخ ، جامعه اظهار نظر میكنند ، چون اظهار نظرها از
فلسفه توحيد ناشی نشده است طبعا از جاهای ديگر گدايی شده و يك نظام
ناهماهنگی را به وجود آورده است ، يعنی جهانبينی توحيدی با فلسفه تاريخ
ماترياليستی و انسان اگزيستانسياليستی و جامعه سوسياليستی .
امكان ندارد كه ما بتوانيم توحيد را به عنوان يك پايه جهانبينی معرفی
نماييم بدون آنكه توحيد اسلام را به عنوان يك اصل عميق فلسفی كه بتوان از
آن ، جهان را شناخت ، بشناسيم . توحيد اسلام از خود انسانی دارد و
جامعهای و تاريخی و جهانی ، نيازی به انسان اگزيستانسياليسم و فلسفه
تاريخ ماترياليسم و جامعه سوسياليسم و جهان بی قواره و ناهماهنگ ندارد .
نويسنده جزوه نظر به غرور بی حد و نهايتش همانطور كه خاصيت هر مغروری
است عقده ندانستن علوم اسلامی از فلسفه و كلام و فقه و عرفان و غيره دارد
و با دو نمود روانی عقده خود را آشكار میكند ، يكی آنكه هی مرتب اسماء و
عناوين را از قبيل مشبهه ، مجسمه ، وحدت وجود ، كثرت وجود ، حلوليه ،
غنوصيه ، انوار اسفهبديه و غيره تكرار میكند به علامت اينكه ما هم اهل
بخيهايم ، و از طرف ديگر به شدت آن را نفی میكند و بی ارزش میخواند ،
در صورتی كه اگر دچار چنين غرور و خود بزرگ بينی نبود ، مانند هر جاهل
بی خبر ديگر نه مدعی میشد و نه انكار میكرد . ايشان برای اينكه بچهها
باور كنند كه ايشان هم اهل بخيهاند و همه را میدانند ، سرفصلها و رشتهها
و فرقهها را نام میبرند ، و برای آنكه خدای ناخواسته كسی توقع زيادتری
نداشته باشد و كتابی را جلو ايشان نگذارد كه باسم الله اين نيم صفحه را
از فلان كتاب معنی بفرماييد ، میفرمايند ولی همه اينها حالات واهی است و
يك ذره معنی ندارد ، اگر من نمیدانم از آن جهت است كه معنی ندارد نه
اينكه معنی دارد و من نمیفهمم .
در صفحه 15 نويسنده در پناه نام ابوذر ، بوعلی را يك عالم متخصص بی
ايمان بی هدف بیخود آگاهی بدتر از عامی و يك علامه پرفيس و افاده
میخواند . خيال نمیكنم نظر خاصی به توهين بوعلی داشته باشد جز تحقير
علمای اسلامی عموما و بعلاوه رديف شعری . نويسنده از آن نظر كه در بيان
خود شاعر است و اسلام سرا و اسلام شاعر است ، از قافيه نمیتواند بگذرد (
داستان ما عزلنی الا هذه
القافية ) ، شباهت اسمی ابوذر و ابوعلی اين گونه بوعلی را هدف دشنام
قرار داده است .
صفحه 16 ، نظر خيام را در شك در عالم ديگر ، جهانبينی و نظر او را بر
دم غنيمت شمردن ، ايدئولوژی میداند و حال آنكه نه شك جهانبينی است و
نه دم را غنيمت شمردن ايدئولوژی است .
ايضا در همان صفحه مصراع حافظ را :
چو قسمت ازلی بی حضور ما كردند |
جهانبينی و مصراع ديگر :
گراندكی نه به وفق رضاست خرده مگير |
را ايدئولوژی میخواند . البته مصراع اول میتواند جهانبينی باشد ولی مصراع
دوم ايدئولوژی نيست ، زيرا مكتب جبر بر ضد ايدئولوژی داشتن است ،
ايدئولوژی داشتن فرع بر اختيار و آرزو و تصميم بر ساختن نوعی جهان مطابق
آرزوست .
در صفحه 17 - 19 درباره انسان شناسی ، تاريخ ، جامعه شناسی مطالبی
میگويد مبنی بر اينكه مقصود انسان شناسی و تاريخ شناسی و جامعه شناسی از
نظر تلقی يك مكتب است نه از نظر علم ، روشن نمیكند كه چگونه میتواند
معرفتی معرفت باشد مجزا از علم ؟ ! احيانا به علم میتازد ، و حال آنكه
تعبير صحيح اين است كه اين سه چيز از ديدگاه فلسفه كه قلمروش از قلمرو
علم اصطلاحی جداست و خود نوعی ديگر از علم است مورد توجه مكتبهاست .
در صفحه 21 - 22 به شعار " علم آزاد " بی جهت حمله میكند . آنچه
صحيح نيست علم در خدمت مكتب يا مذهب خاص به نام آزادی علم [ است ]
نه خود آزادی علم . اينكه علم در خدمت چيزی به طرز صحيح و يا ناصحيح
قرار گيرد جز اين است كه علم نبايد آزاد باشد .
صفحه 23 ، ترجمه غلط حديث " « من فسر القرآن برأيه فليتبوأ »
« مقعده من النار » " .
در صفحه 26 پس از نقل نظر افرادی كه تاريخ را نوعی شعر میدانند نظريه
فلسفه تاريخ را نقل میكند و ميان دو مطلب خلط میكند ، يكی اينكه آيا
تاريخ يعنی نقل وقايع چقدر اعتبار دارد ؟ چقدر از وقايع ، نقل شده و چقدر
سكوت شده و خلاصه مورخ چه اندازه آرايش و پيرايش به كاربرده است كه
طبعا با اعمال غرض و نقل جنبههايی و سكوت از جنبههايی و جعل قسمتهايی
از اعتبار میافتد ، مطلب ديگر اين است كه آيا جريان تاريخی در ذات خود
سنت و قانون و مكانيسمی دارد يا نه ؟
صفحه 27 : " چون تاريخ يك واقعيت علمی است و تصادف در كار نيست
پس ساخت اشخاص نيست " . اين درست نيست ، ميان واقعيت علمی و عدم
تصادف ، و ساخت اشخاص و حتی اينكه برخی شخصيتها به حكم شخصيتشان تأثير
بيشتری داشته باشند منافاتی نيست . عاملهای جبری تاريخ همين انسانها
هستند و ارادههاشان ، ابتكارهاشان ، نبوغهاشان ، جاه طلبیهاشان ،
شهوترانيها و هوا و هوسهاشان .
مسئله قابل طرح اين است كه آيا تاريخ محصول مجموعهای از عوامل است
بدون اينكه يك وحدت طبعی و روح حاكم داشته باشد و يا اينكه اجزاء در
حكم اجزاء يك مركب واقعی هستند و مجموع خود اصالت دارد ؟ ما در بحثهای
" معارف اسلامی " در اين باره بحث خوبی كردهايم ، گفتهايم هم فرد اصيل
است و هم جامعه و اين تركيب تركيبی است منحصر به فرد ، و بر اساس
شناخت اين حقيقت است كه تاريخ قوانين خاص به خود پيدا میكند و حقيقتی
قابل شناخت میشود و علم تاريخ و فلسفه تاريخ به صورت يك فن
قابل بررسی میشود .
ص 28 ، ايدئولوژی را تعريف میكند - رجوع شود به ورقههای " ايدئولوژی
- تعريفات " .
ص 30 ، میگويد فرض جامعههای خيالی از قبيل مدينه فاضله افلاطون ،
مدينه ظاهره ژان ايزوله و شهر خدای توماس مورو ( و عدل جهانی شيعه ) و
جامعه واقعی بی طبقه ماركس ، دليل بر اين است كه انسان همواره از وضع
موجود به سوی وضع مطلوب در حركت است ، ولی توضيح نمیدهد كه پس از
وصول به وضع مطلوب چه میكند ؟ آيا متوقف میشود يا باز هم در حركت است
؟
صفحه 33 - 34 ، پس از طرح لزوم انسان ايدهآل و جامعه ايدهآل دچار
اشكال میشود كه اين خود استاندارد و تعيين حدود و قالبريزی و مدل سازی
است ، ولی در آخر جواب میدهد مقصود تعيين جهت است نه نهايت ، مقصود
شدن تكاملی دائم است .
اين مطلب با نظريه الهيون درباره خدا تا اندازهای درست [ درمیآيد ] ،
خداوند میتواند هم جهت حركت باشد و هم هدف باشد و هم هدفی كه حركت در
خود هدف بیپايان باشد ، ولی در غير خدا فرض اينكه انسان فقط به سويی
برود بدون آنكه به جايی برسد فرض درستی نيست ، نظريه فلاسفه را درباره
تجدد اوضاع فلكی كه در عين تكرار مكررات تازه است به ياد میآورد .
صفحه 34 - 36 ، توحيد را به شكلی تعبير میكند كه نادرست است . اينكه
میگويد " توحيد يعنی نوعی بينش هماهنگ و واحد و يكپارچه " درست است
، اما میگويد جهانبينی توحيدی عبارت است از تلقی جهان به صورت يك
وحدت ، نه تقسيم به دنيا و آخرت ، طبيعت و ماوراء طبيعت ، ماده و
معنی ، روح و جسم ، يعنی
قرآن كريم معجزه جاويدان خاتم پيامبران است . پيامبران پيشين از قبيل
ابراهيم و موسی و عيسی كه هم كتاب آسمانی داشتهاند و هم معجزه ، زمينه
اعجازشان چيزی غير از كتاب آسمانی شان بوده است ، از قبيل تبديل شدن
آتش سوزان به " برد و سلام " يا اژدهاشدن چوب خشك و يا زنده شدن
مردگان . بديهی است كه هر كدام از اين معجزات امری موقت و زود گذر
بوده است ، ولی زمينه معجزه خاتم پيامبران ، خود كتاب اوست . كتاب او
در آن واحد ، هم كتاب است و هم برهان رسالتش ، و به همين دليل ، معجزه
ختميه بر خلاف معجزات ، جاويدان و باقی است نه موقت و زودگذر .
از نوع كتاب بودن معجزه خاتم پيامبران چيزی است متناسب با عصر و
زمانش كه عصر پيشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است و اين پيشرفتها
امكان میدهد كه تدريجا جنبههايی از
اعجاز اين كتاب كريم مكشوف گردد كه قبلا مكشوف نبوده است ، همچنانكه
جاودانگی آن متناسب است با جاودانگی پيام و رسالتش كه برای هميشه باقی
و نسخ ناپذير است .
قرآن كريم صريحا جنبه اعجاز و فوق بشری خود را در آياتی چند اعلام كرده
( 1 ) ، همچنانكه به وقوع معجزات ديگر غير از قرآن از خاتم الانبياء
تصريح كرده است .
در قرآن مسائل فراوانی مربوط به معجزات مطرح شده است ، از قبيل
ضرورت همراه بودن رسالت رسولان الهی با معجزه ، و اينكه معجزه " بينه
" و حجت قاطع است ، و اينكه پيامبران معجزه را به " اذن الله "
میآورند ، و اينكه پيامبران تا آن حد معجزه میآورند كه " آيت " و "
بينه " بر صدق گفتارشان باشد اما مكلف نيستند كه تابع " اقتراحات "
مردم باشند و هر روز و هر ساعت هر كس مطالبه معجزه بكند اجابت نمايند
، به عبارت ديگر ، پيامبران " نمايشگاه معجزه " دائر نكرده و كارخانه
معجزهسازی وارد ننمودهاند ، و امثال اين مسائل .
قرآن كريم همچنانكه اين مسائل را مطرح كرده است ، با كمال صراحت
معجزات بسياری از پيامبران پيشين از قبيل نوح ، ابراهيم ، لوط ، صالح ،
هود ، موسی و عيسی نقل كرده است و بر روی آنها صحه گذاشته كه به هيچ وجه
قابل تأويل نيست .
برخی از مستشرقان و كشيشان مسيحی به استناد آياتی كه قرآن به "
اقتراحات " مشركان در مطالبه معجزه جواب منفی داده
پاورقی :
. 1 مانند اين آيه ( بقره / 23 ) :
وإن كنتم فی ريب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسوره من مثله » .
اگر در آنچه بربنده خويش فرود آوردهايم ترديد داريد ، سورهای مانند آن
را بياوريد . است ، مدعی شدهاند كه پيامبر اسلام به مردم میگفته من معجزهای جز قرآن
ندارم ، اگر قرآن را به عنوان معجزه میپذيريد فبها و الا از من معجزهای
ديگر ساخته نيست . بعضی از نويسندگان " روشنفكر " مسلمان اخير نيز
همين نظر را پذيرفتهاند و آن را به اين شكل توجيه كردهاند كه معجزه دليل
است اما دليل اقناعی برای بشر نا بالغ و كودك كه در پی امور اعجاب آور
و غير عادی است ، انسان رشد يافته به اين گونه امور توجهی ندارد و سر و
كارش با منطق است ، و چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است نه
دوره اوهام و خيالات ذهنی ، پيامبر اسلام از اجابت در خواست هر گونه
معجزهای غير از قرآن به اذن خدا امتناع كرده است . میگويند :
" استعانت از معجزات و خرق عادات برای پيغمبران سلف اجتناب
ناپذير بود ، چه راهنمايی ايشان به ياری استدلال عقلی در آن دوران ، دشوار
بلكه محال مینمود . . . در عصر ظهور پيغمبر اسلام ، جامعه بشری دوران
كودكی را پشت سر گذاشته ، به دوره بلوغ فكری پای میگذاشت . كودك ديروز
كه نيازمند مادری بود تا دستش گيرد و رفتنش بياموزد خود میتوانست بر
روی پاهايش بايستد و عقلش را به كار اندازد . . . بی دليل و حكمت نبود
كه پيغمبر اسلام در برابر اصرار منكرين و معاندين به آوردن معجزات و خرق
عادات ، مقاومت میورزيد و در اثبات حقانيت دعوت خويش به استدلال
عقلی و تجربی و شواهد تاريخی اتكا میفرمود . . . با وجود اين همه اصرار و
لجاجت منكرين ، پيغمبر اسلام از آوردن معجزاتی نظير آنچه پيامبران سلف
میآوردند به امر خدا امتناع میورزيد و تنها بر قرآن به عنوان معجزهای كه
نظيری برای آن نخواهد بود تكيه میكند . قرآن معجزه خاتم پيامبران ، خود
دليل ديگری بر
خاتميت رسالت است . كتابی است محتوی حقايق عالم خلقت و تعاليم و
راهنماييهای زندگی در كمال هماهنگی در جميع جهات ، معجزهای در خور بشر
رسيده و عاقل ، نه كودك پای بند اوهام و تخيلات ذهنی " ( 1 ) .
میگويند :
" فضايی كه انسان گذشته در آن دم میزده است ، همواره مملو از خرافات
و موهومات و خوارق عادات بوده است و جز آنچه " بر خلاف عقل و حس "
باشد در احساس وی اثر نمی گذاشته است ، از اين روست كه در تاريخ ،
بشريت را میبينيم كه همواره در جستجوی " اعجاز " است و شيفته " غيب
" . اين حساسيت در برابر هر چه نامحسوس و " نامعقول " است ، در
ميان مردمی كه از مدنيت دورترند شديدتر است . اينان به همان اندازه كه
به " طبيعت " نزديكترند به " ماورای طبيعت " مشتاقترند و " خرافه
" زاده معيوب اين حقيقت است . انسان صحرا همواره درپی " معجزه "
است ، جهان وی مملو از ارواح و اسرار شگفت انگيز است . . . روح يك
انسان باستانی تنها هنگامی متأثر میشود كه نگاهش در برابر امری به "
اعجاب " آيد و آن را مرموز و سحرانگيز و مبهم بيند . از اينجاست كه
میبينيم نه تنها پيغمبران بلكه پادشاهان و زورمندان و حيكمان هر قومی
برای توجيه خويش به امور خارق العاده متوسل میشدهاند . و در اين ميان ،
پيغمبران كه مبنای رسالتشان بر " غيب " نهاده شده است ، بيش از
ديگران میبايست به " معجزه " دست بزنند ، چه در ايمان مردم روزگارشان
" اعجاز " بيش از منطق و علم و حقيقت محسوس و مسلم عينی
پاورقی :
. 1 دكتر حبيب الله پيمان ، فلسفه تاريخ از نظر قرآن / ص 15 و 16.
كارگر بوده است . اما داستان محمد از اين قاعده مستثنی است . وی در
جامعهای كه تنها در بزرگترين شهر تجارتی و باز و پيشرفتهاش هفت " خط
نويس " بيش نبوده است و جز به " فخر و شمشير و كالا و شتر و پسر "
نمیانديشيده است " معجزه " خويش را " كتاب " اعلام میكند و اين خود
يك معجزه است . كتاب ! در كشوری كه تاريخ يك نسخه كتاب در آن سراغ
ندارد ! خدايش به مركب ، " قلم " و " نوشته " سوگند میخورد در ميان
مردمی كه قلم را ابزار كار چند مرد زبون و عاجز و بی افتخار میدانند ، و
اين خود يك " معجزه " است . . . كتاب تنها معجزهای است كه همواره
میتوان ديد ، هر روز آن را معجزه آساتر میتوان يافت و تنها معجزهای است
كه بر خلاف ديگر معجزات ، هر كه خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعهای
كه پيشرفتهتر و متمدنتر است ، اعجاز آن را درستتر و عميقتر خواهد يافت
، تنها معجزهای است كه اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غيبی منحصر
نيست و اعجاز آن را هر انديشمندی معترف است ، تنها معجزهای است كه نه
برای عوام بلكه برای روشنفكران است . . . ، تنها معجزهای است كه بر
خلاف ديگر معجزات ، تنها برای تحريك حس اعجاب و اعجاز بينندگانش
نيست ، مقدمهای و وسيلهای برای پذيرش يك رسالت نيست ، برای تعليم و
تربيت گروندگان وی است ، خود هدف پذيرش است . خود رسالت است . و
بالاخره معجزه محمد از مقوله امور " غير بشری " نيست گرچه يك عمل غير
بشری است ، و از اين رو بر خلاف معجزات پيشين كه تنها عاملی برای "
باور " مردم به كار میرفت ( آن هم مردم معدودی كه آن را میديدند ) و جز
آن هيچ سودی نداشت ، معجزه محمد از نوع عالیترين استعداد انسانی است و
میتواند به عنوان
عالیترين سرمشق وی به كار آيد ، سرمشقی كه همواره در دسترس اوست . . .
محمد میكوشد تا كنجكاوی مردم را از امور غير عادی و كرامات و خوارق
عادات ، به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبيعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه
سازد و جهت حساسيت آنها را از " عجايب و غرايب " به " واقعيات و
حقايق " بگرداند ، و اين كوشش سادهای نيست ، آن هم با مردمی كه جز در
برابر هر چه غير طبيعی است تسليم نمیشوند و آن هم به دست مردی كه خود
را در ميان آنان پيغمبر میخواند . خود را پيغمبر خواندن و مردم را به
رسالت خدايی خويش دعوت كردن و در عين حال رسما اعتراف كردن كه " من
از غيب آگاه نيستم " ، كاری شگفت است و جز ارزش انسانی آن ، آنچه
سخت شورانگيز است ، صداقت خارق العادهای است كه در كار او احساس
میشود و هر دلی را به تقديس و هر انديشهای را به تعظيم و تحسين وامیدارد
. از او میپرسند اگر تو پيغمبری ، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا
در تجارتمان سود بريم . قرآن به وی دستور میدهد كه بگو : جز آنچه خدا
خواسته است ، من مالك نفع و ضرری برای خود نيستم و اگر از غيب خبر
میداشتم خير را زياد میكردم و شر به من نمیرسيد ، من جز بيمدهنده و
بشارت گويی برای مردمی كه ايمان دارند نيستم ( اعراف / 188 ) 0 اما
پيغمبری كه غيبگو نباشد و با ارواح و پريان و جنيان گفتگو نكند و هر روز
كرامتی از او سرنزند ، در چشم مردم صحرا چه جلوهای میتواند داشت ؟ محمد
آنان را به تفكر در كائنات ، به پاكی و دوستی و دانش و وفا و فهم معنی
هستی و حيات و سرنوشت آدمی میخواند و آنان از او پياپی معجزه میطلبند و
غيبگويی و كرامت میخواهند ، و خدا از زبان او با لحنی كه گويی چنين كاری
از او هرگز انتظار
نمی رود میگويد : " « سبحان ربی هل كنتإلا بشرا رسولا »" ( سبحان الله
! مگر من جز يك بشر فرستادهای هستم ؟ " ( 1 ) .
آنچه بيشتر مورد استناد اين گروه واقع شده آيات 93 90 سوره اسراء است
كه میفرمايد :
« و قالوا لن نؤمن لك حتی تفجر لنا من الارض ينبوعا 0 أو تكون لك جنة
من نخيل و عنب فتفجر الأنهار خلالها تفجيرا 0 أو تسقط السماء كما زعمت
علينا كسفا أو تأتی فی السماء و لن نؤمن لرقيك حتی تنزل علينا كتابا
نقرؤه قل سبحان ربی هل كنتإلا بشرا رسولا ».
گفتند تو را تصديق نمیكنيم تا آنكه برای ما از زمين چشمهای بشكافی ، يا
تو را باغی از خرما و انگور باشد كه نهرها در آنها جاری سازی ، يا پارهای
از آسمان را چنانكه گمان میبری بر ما بيفكنی ، يا خدا و فرشتگان را
روبروی ما حاضر سازی ، يا تو را خانهای از طلا باشد ، يا به آسمان برشوی ،
و هرگز بالا رفتنت را گواهی نكنيم مگر آنكه نامهای از آسمان بر ما نازل
كنی . بگو منزه است پروردگارم ، آيا من جز بشر فرستادهای هستم ؟
میگويند اين آيات نشان میدهد كه مشركان از پيامبر معجزهای ( غير از
قرآن ) میخواستند و پيامبر امتناع میكرد .
ما ضمن تأييد بعضی از مطالبی كه نقل كرديم ، خصوصا
پاورقی :
. 1 دكتر علی شريعتی : اسلام شناسی ، ص 502 - . 506
آنچه در مزيت معجزه بودن كتاب نسبت به ساير معجزات گفته شد ، متأسفيم
كه نمی توانيم با همه اين نظريات موافق باشيم . آنچه از نظر ما قابل
بحث است چند مسأله است :
. 1 پيامبر اسلام معجزهای غير از قرآن نداشته و در مقابل تقاضای معجزه
غير از قرآن امتناع میكرده و آيات سوره اسراء دليل بر اين مطلب است .
. 2 ارزش و كاربرد اعجاز چقدر است ؟ آيا اعجاز و امر خارق العاده
چيزی بوده متناسب با دوره كودكی بشركه عقل و منطق كارگر نبوده و هر كس
حتی حكيمان و پادشاهان خود را با اين امور توجيه میكردهاند ؟ پيامبران
نيز مجبور بودهاند با همين گونه امور خود را توجيه كنند و مردم را قانع
سازند . پيغمبر اسلام كه معجزهاش كتاب است از اين قاعده مستثنی است ،
او خود را با كتاب و در حقيقت با عقل و منطق توجيه كرد .
. 3 پيامبر اسلام میكوشد مردم را از امور غير عادی و كرامات و خوارق
عادات ، به مسائل عقلی و منطقی متوجه سازد و حساسيت آنها را از "
عجايب و غرايب " به " واقعيات و حقايق " بگرداند .
اكنون درباره هر سه مطلب بحث و كنجكاوی میكنيم :
معجزهای غير از قرآن
آيا پيامبر اسلام غير از قرآن معجزهای نداشته است ؟ اين مطلب گذشته از
اينكه از نظر تاريخ و سنت و حديث متواتر غير قابل قبول است ، خلاف نص
قرآن كريم است . شق القمر در خود قرآن آمده است . فرضا كسی شق القمر را
توجيه و تعبير كند ( كه البته قابل
تأويل نيست ) ، داستان معراج و سوره اسراء را چگونه میتوان توجيه و
تعبير كرد ؟ در كمال صراحت میفرمايد :
« سبحان الذی أسری بعبده ليلا من المسجد الحرامإلی المسجد الأقصی الذی
باركنا حوله لنريه من اياتنا ».
منزه است آن كه شبی بنده خويش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی ( بيت
المقدس ) برد تا برخی از آيات خود را به او بنمايانيم .
آيا اين جريان يك خرق عادت ، يك معجزه نيست ؟ !
در سوره مباركه تحريم ، داستان در ميان گذاشتن پيامبر رازی را با يكی
از زنان خود ، و باز در ميان گذاشتن آن زن آن راز را با زنی ديگر آمده
است ( 1 ) ، كه رسول اكرم ( ص ) به آن زن گفت چرا با ديگری گفتی ؟ و
قسمتهايی از آنچه ميان آن دو زن گذشته بود بازگو كرد . آن زن ( با تعجب
) پرسيد : تو از كجا اينها را دانستی ؟ رسول اكرم ( ص ) فرمود : خداوند
مرا آگاه ساخت . آيا اين خبر از غيب نيست ؟ معجزه نيست ؟
داستان آيات 90 - 93 سوره اسراء و بعضی آيات ديگر از اين قبيل كه
مورد استناد واقع شده چيز ديگر است . در آنجا مسأله
پاورقی :
. 1 وإذ أسر النبیإلی بعض أزواجه حديثا فلما نبأت به و أظهره الله
عليه عرف بعضه و أعرض عن بعض فلما نبأها به قالت من أنبأك هذا قال
نبأنی العليم الخبير ».
آنگاه كه پيامبر رازی را با يكی از همسرانش در ميان نهاد ، همينكه آن
زن آن راز را به زن ديگر گفت و خدا پيامبر را بر افشای راز آگاه كرد ،
قسمتی از آن را پيامبر بازگو كرد و از بازگو كردن قسمت ديگر خودداری
نمود . آن زن گفت : چه كسی تو را آگاه ساخت ؟ پيامبر گفت : خدای دانای
آگاه .
تقاضای معجزه به معنی " آيت " و " بينه " خواستن از طرف مردمی كه
واقعا ترديد دارند و دنبال دليل و برهان و بينه میگردند ، نيست . اين
آيات و آيه 50 سوره عنكبوت ( 1 ) منطق خاص مشركان را در معجزه خواهی و
منطق خاص قرآن را در فلسفه معجزه پيامبران روشن میكند .
در آيات 90 - 93 سوره اسراء سخن مشركان اينچنين آغاز میشود : " « لن
نؤمن لك حتی تفجر لنا ». . " .
يعنی ما به سود تو به تو نمیگرويم و وارد گروه و دار و دسته تو نمیشويم
مگر آنكه تو " به سود ما " در مقابل ، در اين سرزمين خشك مكه چشمهای
از زمين جاری سازی ( يعنی يك معامله ) ، يا باغی پر درخت كه در آن
نهرها جاری باشد ، يا خانهای پر از طلا داشته باشی - كه ما هم از آنها
استفاده كنيم - ( يعنی باز هم يك معامله ) ، يا پارهای از آسمان را -
آنچنانكه خود میپنداری در قيامت چنين خواهدشد - بر ما بيفكنی ( يعنی
عذاب و مرگ و پايان كار نه معجزه ) ، يا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار
كنی ، يا به آسمان برشوی و برای ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصی
بياوری ( بازهم يك معامله اما نه پولی ، بلكه عنوانی و تفاخری ، بدون
توجه به محال بودن موضوع ) .
مشركان نگفتند : " لن نؤمن بك . . " . كه به معنی اين است كه تا
فلان معجزه را نكنی به تو ايمان نمیآوريم ، گفتند : " « لن نؤمن لك »"
كه به معنی اين است كه به سود تو به گروه تو ملحق نمیشويم ، يعنی يك
تصديق مصلحتی ، يك خريد و فروش عقيده .
پاورقی :
. 1 درباره اين آيه بعدا بحث خواهيم كرد .
فرق است ميان " « آمن به »" و " آمن له " . علمای اصول فقه در مورد
آيه 61 سوره توبه كه درباره رسول اكرم ( ص ) میفرمايد : " « يؤمن بالله
و يؤمن للمؤمنين »" همين نكته لطيف را استنباط كردهاند . بعلاوه آنچه
را كه در مقابل اين تأييد و تصديق مصلحتی تقاضا كرده بودند با تعبير "
« تفجر لنا من الأرض ينبوعا »" ادا كردهاند ، يعنی به سود ما چشمهای
جاری سازی . معلوم است كه اين " مزد " خواهی است نه " بينه " خواهی
و دليل خواهی و معجزه خواهی . پيغمبر آمده مؤمن واقعی بسازد نه اينكه به
بهای معجزه رأی و عقيده بخرد .
خود نويسنده محترم مینويسد كه به پيغمبر میگفتند : " اگر تو پيغمبری ،
قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم " . واضح
است كه اين ، معجزه خواهی يعنی بينه خواهی برای كشف حقيقت نيست ،
وسيله قراردادن پيغمبر است برای پول درآوردن . بديهی است كه پاسخ
پيغمبر اين است كه اگر خدا مرا به غيب ( برای چنين منظورهايی ) آگاه
میكرد ، آن را وسيله برای كارهای دنيايی خودم قرار میدادم ، ولی معجزه و
غيب وسيله اين كارها نيست ، من پيامبرم و نويد دهنده و بيم دهنده .
مشركان میپنداشتند معجزه امری است در اختيار پيامبر ، هر ساعتی كه
بخواهد و هر طور بخواهد و برای هر منظوری بخواهد ، معجزه میكند . اين بود
كه از او چشمه جاری كردن ، خانه طلا داشتن ، قيمتها را پيشاپيش خبردادن
میخواستند ، در صورتی كه معجزه مثل خود وحی است ، به آن طرف وابسته
است نه به اين طرف ، همان طور كه وحی تابع ميل پيغمبر نيست ، جريانی
است از آن سو كه پيغمبر را تحت تأثير قرار میدهد ، معجزه نيز جريانی
است از آن سو كه اراده پيغمبر را تحت تأثير قرار میدهد و به دست او
جاری میشود . اين است معنی اينكه وحی " باذن الله " است ، معجزه " باذن
الله " است ، و اين است معنی آيه 50 سوره عنكبوت كه مورد سوء استفاده
كشيشان است :
« إنما الايات عند الله وإنما أنا نذير مبين »
آيات و معجزات نزد خداست ، من تنها بيم دهندهای آشكارم .
خبر از غيب به عنوان معجزه همين گونه است . تا آنجا كه به شخصيت
پيامبر مربوط است ، او از غيب بی خبر است :
« قل لا أقول لكم [ عندی خزائن الله ] و لا أعلم الغيب و لا أقول لكمإنی
ملك »( 1 ) .
به شما نمیگويم كه [ گنجهای خدا نزد من است ] ، و غيب هم نمیدانم ، و
به شما نمیگويم كه من فرشتهام .
ولی آنجا كه تحت تأثير و نفوذ غيب و ماورای طبيعت قرار میگيرد ، از
رازنهان خبر میدهد و هنگامی كه از او پرسش میشود از كجا دانستی ؟ میگويد
: خدای دانای آگاه مرا آگاه ساخت .
اگر پيغمبر میگويد : غيب نمیدانم و اگر غيب میدانستم پول فراوان از
اين راه كسب كرده بودم ( « لو كنت أعلم الغيب لاستكثرت من الخير ») (
2 ) ، میخواهد منطق مشركان را بكوبد ، كه غيب دانستن من در حد معجزه و
برای منظوری خاص و به وسيله وحی الهی است . اگر غيب دانستن من يك امر
پيش خودی بود و برای هر
پاورقی :
. 1 انعام / . 50
. 2 اعراف / . 188 منظوری میشد آن را به كاربرد و وسيلهای بود برای جيب پركردن ، به جای
آنكه نرخها را به شما اعلام كنم كه جيب شما پرشود جيب خودم را پر میكردم
!
قرآن در آيه ديگر میگويد :
« عالم الغيب فلا يظهر علی غيبه أحداإلا من ارتضی من رسول »( 1 ) .
خداوند آگاه نهان است ، هيچ كس را بر نهان خود آگاه نمی سازد مگر
فرستادهای مورد رضايت .
قطعا رسول اكرم ( ص ) يكی از آن فرستادگان مورد رضايت است .
از همه اينها گذشته ، قرآن در آيات فراوانی معجزات رسولان را ذكر كرده
است - معجزات ابراهيم ، موسی ، عيسی - با اين حال ، چگونه ممكن است
وقتی كه از پيامبر اكرم ( ص ) معجزه بخواهند - همچنانكه از رسولان گذشته
معجزه خواستند و آنها اجابت كردند - پيغمبر بگويد : " سبحان الله ! من
بشر رسولی بيش نيستم " . ؟ آيا آنها حق نداشتند بگويند آيا پيامبران
گذشته كه تو خود معجزات آنها را با اين همه آب و تاب نقل میكنی ، بشر
نبودند يا رسول نبودند ؟ آيا ممكن است چنين تناقض صريحی در قرآن وجود
داشته باشد ؟ آيا ممكن است مشركان متوجه چنين تناقضی نشده باشند ؟
اگر اين منطق روشنفكری صحيح باشد ، پيغمبر به جای اينكه بگويد : "
سبحان الله ! من بشر رسولی بيش نيستم " ، بايست
پاورقی :
. 1 جن / 26 و . 27 میگفت : سبحان الله من خاتم رسولانم ، من از قاعده رسولان ديگر مستثنی
هستم ، از من آنچه از ساير رسولان میخواستند نخواهيد ، نه اينكه بگويد من
رسولی هستم مانند ساير رسولان .
پس معلوم میشود آنچه مشركان از پيغمبر میخواستند معجزه ، يعنی آيت و
بينه به منظور كشف حقيقت كه حقيقت جويان حق دارند از مدعيان پيامبری
بخواهند ، نبوده است ، چيزی بوده كه شأن پيغمبران عموما اين نبوده كه به
چنين درخواستهايی پاسخ بگويند . اين است كه پيامبر فرمود : " سبحان
الله ! من بشری رسول بيش نيستم " يعنی آنچه شما میخواهيد چيزی نيست كه
يك حقيقت جواز پيامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها
پاسخ مثبت بدهند ، چيز ديگر است ، قرارداد و معامله است ، مرا ديدن و
خدا را نديدن و از من بالاستقلال چيز خواستن است ، اظهار تكبر و خودخواهی
و اثبات امتياز برای خود نسبت به ديگران است ، تقاضای يك سلسله امور
محال است و . . .
من اعتراف دارم كه ميل عوام همواره بر معجزهسازی است ، نه تنها برای
پيغمبر و امام ، كه برای هر قبر و سنگ و درختی ، ولی آيا اين جهت سبب
میشود كه ما وجود هر معجزه و كرامت ( غير از قرآن ) را از پيغمبر منتفی
بدانيم ؟
بعلاوه ميان معجزه و كرامت فرق است . معجزه يعنی بينه و آيت الهی كه
برای اثبات يك مأموريت الهی صورت میگيرد و به اصطلاح مقرون به تحدی
است ، منظوری الهی از او در كار است ، اين است كه محدود است به شرايط
خاصی ، اما كرامت يك امر خارق العاده است كه صرفا اثر قوت روحی و
قداست نفسانی يك انسان كامل يا نيمه كامل است و برای اثبات منظور
الهی خاصی