بسم اللَّه الرحمن الرحیم
مرورى فشرده بر تحوّلات سیاسى - اجتماعى ایران زمین از واقعه مشروطه تا تجاوز مسلّحانه ارتش فاشیستى صدام حسین در 31 شهریور 1359
به نامِ خداوند جان و خرد
كزین برتر اندیشه بر نگذرد
هزاران سال از هبوط آدم صفىاللَّه بر سیاره زمین گذشته است و هنوز نبرد فىمابین حق و باطل بر پهنه خاك جریان دارد، اگر چه دیگر دیرى است كه شبِ دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجرِ اول رسیده و صبح نزدیك است. تاریخ انبیاءu، سراسر، صحنه نبرد حق و باطل است و تاریخ جباران نیز سراسر عرصه جنگهاى بزرگترى است كه بر سر قدرت در مىگیرد، و هستند كسانى كه فى ما بینِ این دو نبرد، تفاوتى نمىبینند. ما را با آنان كارى نیست چرا كه مردگانند؛ وَ ما اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فى القُبُور!
روى سخنِ ما در این مجموعه، با آنان است كه هنوز عرصه وجودشان را یكسره تسلیم ظلمت فراگیر عصر رو به انقراضِ جاهلیت ثانى و دمدمههاى فریبندهاى از قماش «انفجار اطلاعات» نكردهاند و بذرِ فطرتشان در انتظار رسیدن بارانى، از سحابِ سپهر حقیقت است. هر چند، شاید ارائه چنین تعابیرى در مطلع یك اثر مستند - تاریخى، براى برخى ارباب نظر و احبابِ اهل تأمّل اندكى ثقیل در نظر آید، لیكن برآنیم كه با صرف اندكى حوصله و صبر جمیل، این زمره خردهگیرانِ نكتهسنج نیز بر صحت مدعاى ما صحه خواهند نهاد؛ انشاءاللَّه.
«جلال آل قلم»(1) در جایى گفته است: «به اسمها و عناوین دقیق شوید. در خواهید یافت كه برخى اوقات، اسمها و عنوانها، سخت هدایتگرند براى گشایشِ اذهان.»
عنوان اصلى نقش بسته بر تارك كتاب؛ «روز تندر» است و زیر تیترِ آن، «مرورى شتابزده بر تحولات سیاسى اجتماعى ایران زمین از واقعه مشروطه تا تجاوز مسلحانه ارتش فاشیستى صدام حسین در 31 شهریور 1359 از تأسیس تا فرجام دفاع مقدس».از تیتر اصلى؛ «روز تندر» - كه در اصل عنوان پروژه تهاجم مسلحانه ارتش عراق به خاك ایران، در اسناد وزارت دفاع رژیم بعث صدام حسین بوده است - عبور مىكنیم و مىپردازیم بهعنوان ثانوى؛ مرورى... .
در این مجال، بنا را بر اجمال نهادهایم و هم از این روى، سَرِ بازى با عبارات و ملاعبه با اصطلاحات لغتنامهاى را نداریم. چه اینكه معتقدیم هر گونه عبارتپردازى دلنشین و شعارپردازى آهنگین پیرامون تبیین مفهوم دفاع مقدس، اگر متكى به پشتوانه منطق و استدلال نباشند، نه تنها ره به جایى نخواهند برد، بلكه در روزگار كنونى و گذرِ یازده سالِ تقویمى از پایان آن واقعه بىبدیل، كه نسل نوخاستهاى وارد عرصه حیات اجتماعى این آب و خاك شده است؛ نسلى كه به اقتضاى حوالتِ تاریخى و مقتضاى سِنّىِ خویش، نه شاهد حال و روز میهن و مردمش در روزگار سیاه رژیم ستمشاهى بوده، نه موجبات قیام امام(ره) و اقامه درفش انقلاب اسلامى در بهمن 57 را به عینه دیده، نه در فضاى ملتهب و سراپا توطئه و ترور و بحران و آشوب سه ساله نخست انقلاب نفس كشیده و نه از علل و عواملِ راستین تهاجم سراسرى ماشین جنگى قدرتمند رژیم عراق به خاك كشورش آنچنان كه باید و شاید با خبر است و نه... قُس علیهذا.
آرى، در شرایط كنونى و در برابر مخاطبینى از این دست كه بر شمردیم، عنان قلم را در عرصه نگارش اثرى تاریخى در باب جنگ هشت ساله به دست احساسات سپردن و دلخوش داشتن به شعارپردازى صرف و به دور از ارائه بُرهان و شواهد مستدل و منطقى پیرامون دفاع مقدس، مصداق دقیق آن بیان حكیمانه خواهد بود كه؛ «براى در هم كوبیدنِ بنیان یك حقیقت، لازم نیست خوب به آن حمله شود. كافیست بد از آن دفاع كنیم!»
پُر واضح است كه در یك ارزیابى مُتقن و متكى به روشِ «پدیدار شناختى»، ریشهها و علل حدوثِ پدیدهاى تاریخى - در اینجا؛ دفاع مقدس - را باید در مصدر و مولدِ اصلى آن پدیدار باز جُست. از هر منظر كه به ریشهها، علل و عوامل حدوث پدیده دفاع مقدس بنگریم، لاجرم نقطه نظر ما به بهمن 57 و انقلاب اسلامى ایران معطوف خواهد شد. زنجیرهاى از رخدادهاى بزرگ و كوچك - لكن هر یك در جاى خویش، بس مهم - این پیوند مستحكم و وثیق تاریخى را بوجود آوردهاند. حوادث و وقایعى كه هر یك در جاى خود، مىتواند دستمایه نگارش مقالهاى تحقیقى و یا رسالهاى مستقل قرار گیرد. اگر پذیرفتهایم كه علت اصلى نگارش این و جیزه مبتنى بر ضرورتهاى انكارناپذیر مقولهاى موسوم به «دفاع مقدس» است، به همین دلیل باید بپذیریم كه براى درك و فهم هر چه بهتر ماهیتِ «مقدّسِ» آن «دفاعِ» هشت ساله، چارهاى نیست، مگر رجوع به ریشههاى اصلى رخداد شگفتانگیزِ «انقلاب اسلامى» در «ایران».
اكنون این پرسشها مطرح مىشوند:
- به راستى چرا پدیده واژگون سازى رژیم استبدادى 2500 ساله شاهنشاهى در ایران، ذیل عبارت «انقلاب اسلامى» معنا مىشود؟
- اصولاً چه شد كه این پدیده به سال 1979، در قرن بیستم میلادى در كشورى خاورمیانهاى همچون ایران به وقوع پیوست؟
- چه شد كه هرم قدرت رژیمى تا بن دندان مسلح، سخت متشكل، مجهز به یكى از مخوفترین سیستمهاى پلیس امنیتى جهان؛ «ساواك»، برخوردار از حمایت فراگیر و همه جانبه ابرقدرت آمریكا و دیگر دولتهاى مغرب زمین، در اختیار داشتن ذخایر ارزى و منابع انرژى سرشار كه در رأس آن «محمدرضا پهلوى» قرار داشت، طى سیزده ماه(2) در مقابله با مردمى دست خالى، فاقد تشكیلات - به معناى متعارف - و بىبهره از كمترین میزان حمایت سیاسى، اقتصادى و تسلیحاتى یكى از دو قطب قدرت جهانى آن روزگار، به چنان فلاكتى مبتلا شد كه در آخرین روزهاى قبل از سرنگونى آن، ژنرال سوگلى شاه؛ تیمسار ارتشبد قرهباغى در توصیف تقابل ملت و رژیم، مردم را چون «خورشید تموز» و رژیم «اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران»! را به سان آدمكى برفى به تصویر كشید و گفت: «مثل برف داریم آب مىشویم»!(3) پاسخ تمامى این پرسشها را مىتوان در سه شعار كلیدى ملت ایران در آن مقطع حساس تاریخى؛ یعنى «استقلال»، «آزادى» و «جمهورى اسلامى» باز جست.
ملت، به تنگ آمده از استیلاى دیرپاى قدرتهاى بیگانه بر مقدرات خویش و به ستوه آمده از اختناق و سركوب رژیم مستبد، با بهرهگیرى از تجارب مغتنم قیامها و جنبشهاى سیاسى - اجتماعى دو سده اخیر، تحقق دو موهبت. گرانسنگ «سیادت ملى» و «حریت فردى و اجتماعى» خود را مشروط به اقامه حاكمیتى با دو مشخصه «جمهوریت» و «اسلامیت» امكانپذیر مىدانست. جمهوریتى راستین، برآمده از آراء آزاد شهروندان و متكى به اعتقادات مستحكم دینى اكثریت قریب به اتفاق مردمان این دیار و اسلامیتى ناب و پویا؛ مستظهر به منظومه نورانى فقه، علوم و معارف اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، كه با توجه به شرایط عصر غیبت كبرى، در هیأت ولایت امر امت توسط نائب عام امام زمان(عج) تجسد عینى بیابد و حافظ حدود احكام الهى و مشروعیت حاكمیت ملى و قوانین آن باشد.(4)
انقلاب 57، در واقع بستر چالش نهایى دو نیروى عمده در صحنه حیات سیاسى - اجتماعى ایران بود. از یك سو؛ نیروى ملتى بپاخاسته، خواهان رجعت به هویت فطرى خویش و مدافع مجموعه ارزشها و سنن منبعث از مكتب اسلام، آیینى اصیل كه طى 1400 سال، هماره در حكم سنگ بناى وحدت ملى مردمان این آب و خاك - صرفنظر از تفاوتهاى لسانى و قومى ایشان - بوده است، و از سوى دیگر، جریانى فاقد هویت اصیل، مذهب ستیز، غربزده و متكى به حمایت قدرتهاى بیگانه، مبلغ و مدافع سرسخت شبه ارزشهایى مغایر با معتقدات، باورها و سنن مذهبى - ملى ایرانیان. جان كلام؛ انقلاب بهمن، در حكم مصاف ضربالرقاب میان سنت و مدرنیته بود. چنانكه گفتیم، نهضت اسلامى سال 57، بستر چالش نهایى این دو نیروى عمده بود. حال ببینیم اصولاً این چالش چگونه آغاز شد؟ چه صیرورتى داشت و از چه مراحلى گذشت تا وارد مرحله نهایى خویش - در بهمن 1357 - گردید؟
شكست نهضت مشروطیت را كه محصول بلافصل حذف جریان اصیل روحانیت بیدار و ستیهنده و استیلا یافتن جریان شبه روشنفكرى غربزده بر مقدرات كشور بود، شاید بتوان به مثابه آغاز روند حاكمیت جریان هویت زداى «مدرنیته» و در محاق رفتن هویت راستین ملت ایران در نظر گرفت. به دار آویختن زعیم نهضت و منادى «مشروطه مشروعه»؛ شهید «شیخ فضل اللَّه نورى» توسط «یپرم خان» ارمنى؛ میرغضب جناح منورالفكرى!، واقعه پارك اتابك و خلع سلاح مجاهدان پاكباز مشروطه، ترور نافرجام و خانه نشین كردن «ستارخان»؛ سردار ملى، ترور مرحوم «آیتاللَّه بهبهانى» توسط لیدر جناح چپ شبه روشنفكران؛ «حیدرخان عمو اوغلى»؛ مشهور به حیدر بمبى!، بر سر كار آوردن پىدرپى كابینههایى ضعیف كه اكثریت قریب به اتفاق دولتمردان آنها تا پیش از فتح تهران به دست مجاهدان مشروطه از دشمنان سفاك نهضت بودند و از فرداى شكست و انحراف انقلاب مشروطه رنگ عوض كرده و خود را در صف اول آزادیخواهان و فدائیان سینهچاك مشروطیت جا مىزند، گسترشِ وحشتناك كه نفوذ همسایه شرقى؛(5) امپراطورى بریتانیا بر كلیه اركان مقدرات كشور، ادامه سیاست خائنانه «استقراض» از انگلستان و روسیه تزارى جهت تأمین مخارج سفرهاى ادوارى تفریحى شاه بىكفایت و درباریان فاسد قاجارى به بلاد راقیه فنگ!، به بهاى دادن امتیازات سیاسى - اقتصادى روزافزون به بیگانگان، استمرار روند غارت منابع نفتى كشور توسط كمپانى نفت انگلیس، تداوم فقر وحشتناك اقشار فرودست جامعه در ازاى یكهخوارى لجامگسیخته رهبران قلابى حكومت مشروطه، تشدید روند ملوك الطوایفى و سیطره فئودالیزم بر شئون اقتصاد مبتنى بر زراعت مملكت، مسكوت نهادن و اتخاذ رویه بىعملى مطلق در قبال قراردادهاى منعقده میان دولتین انگلستان و روسیه تزارى در سال 1907 و 1915 میلادى - (دایر بر تقسیم ایران) از سوى دولتهاى عهد مشروطه! و... اینها همگى گوشههایى از رهآورد تفوّق جریان منوّرالفكرى در فرداى شكست جنبش مشروطه و حذف رهبرى اصیل و مردمى آن؛ روحانیت مبارز از صحنه حیات اجتماعى ملت ایران بود.
در پى قریب به سه دهه آشوب و هرج و مرج، سرانجام در شامگاه سوم حوت - اسفند - سال 1299 ه.ش، قشون تحت فرمان قزّاقى بىسواد و قلدر به نام «رضا پالانى»؛ معروف به رضاخان شصت تیرى!، در كنف حمایت ژنرال «آیرون ساید» فرمانده ارتش بریتانیا در بینالنهرین و ژنرال «دَنْسْتِرویل» فرمانده نیروهاى انگلیس در ایران، ضمن هماهنگى با سفارت انگلیس در تهران، پایتخت را یك شبه به تصرّف خود درآورد(6) و... شد آنچه كه شد. شاید پُر بیراه نباشد اگر بگوییم كه براى دفن لاشه بویناك مشروطیت به هباء و هدر رفته توسط «جریان منوّرالفكرى بیمار»(7)، هیچ گوركنى مناسبتر از رضاخان شصتتیرى پیدا نمىشد.
چكمهپوش شیادى كه یك روز براى فریب افكار عمومى و كسب وجهه ترّقى خواهى!، براى از میدان به در كردن سیاستمردى مردمى چون «سید حسین مدّرس(ره)»، دعوى جمهورىخواهى و ضدیت با سلطنت موروثى داشت و دیگر روز به اتّكاى سرنیزه فوج قزاق و حمایت سفارت انگلیس با براه انداختن بساط خیمه شببازى «مجلس مؤسسان» تاج سلطنت بر سر نهاد. یك روز جهت به بازى گرفتن عواطف مذهبى مردم كوچه و بازار، در رأس دسته قزاقان به اسم اقامه عزاىِ خامس آل عباu به خیابان مىآمد و گل و كاه به سر مىكرد و دیگر روز، نشسته بر تخت پادشاهى، فرمان تخریب تكیه دولت و منع عزادارى سیدالشهداu را به اسم «مبارزه با كهنهپرستى و خرافات»! صادر مىكرد.