پدرا! هركلمهاىكه از اين كتاب مىنوشتم، تو در خاطرم بودى، و وقتى كه ازنوشتنفراغتيافتم، احساس كردم كه هنگام نوشتن، تو بامن بودهاى، براى من مىنوشتى وبهمن مىآموختى.
اينك، اين همان كتاب است كه من به پاس احترام و وفادارى از روزگار گذشته، به توتقديم مىكنم، روزهايىكه من دختربچهاى بودم و پيش همسالان و رفقاى خود به تومىباليدم، وقتى كه بهآموزشگاه مىرفتيم، و راهمان از مدرسه دمياط مىگذشت، وتو را ازپنجره، در ميان حلقهاى از شاگردان مىديديم، كه آنان سرتاپا بهدرس تو گوش مىدادند،هنگامىكه بازمىگشتيم تو را درحلقه ديگرى از ياران و مريدانت مىديديم كه برگرد تونشسته و ازتو تعليم مىگرفتند و بهسخنان مؤثر تو، كه راه رسيدن بهحق را نشان مىداد، گوشمىدادند، و مانيز گوش مىداديم.
من با آن كه كودك بودم، احساس مىكردم كه مىخواهم بهآن محيط عالىكه تو در آنسخن مىگويى برسم، وبا حد اعلاى شوق وارادت، به تو نزديك شوم.
اى پدر! با آن كه دير زمانى است وروزهاى بسيارى گذشته است، ولى منهنوز فراموشنكردهام كه تو در ميان ما مىنشستى و از دودمان پاك رسول خدا سخن مىگفتى; كسانىكه ازكودكى، مهرشانرا بهما نوشانيدى و ما را آگهانيدى كه برخود بباليم; چون شرف انتساب به آنخانواده را داريم.
پدرم! شبى از شبهاى ماه رجب را بهياد دارم، كه فردايش آماده سفر به سوى قاهرهبودى و مادر عزيزمان - كه خداى رويش را خرم بگرداند - انتظار ساعت آمدن نوزادش رامىكشيد. من و خواهر بزرگترم فاطمه، نزد توآمديم. وقتى كه تو به تهجد و عبادت خداىاشتغال داشتى، ما ازتو خواستيم و اميد داشتيم كه دست از اين سفر بردارى و يابهتاخيرشاندازى; زيرا ما بر مادرمان بيمناك بوديم.
به ما چنين گفتى:
نترسيد و اندوهناك نباشيد، خداى با اوست.
سپس براى مادر كنار خود جايى بازكردى، و از سفرىكهنمىتوانستى آن را بهتاخيربيندازى سخن گفتى; زيرا در آن سفر مىخواستى بهوظيفه لازمى قيام كنى: و آن شركت درمجلسى بود كه بهياد بانوى بانوان «زينب» تشكيل مىشد!
پاسى از شب گذشت وما هنوز نزد تو نشستهبوديم و داستان شورانگيز او را از تومىشنيديم. هنگامىكه صبح، پرده شب را برداشت، تو با ما وداع كردى وبه مادرم چنين گفتى:
اگر دختر آوردى نامش را زينب بگذار.
و آن گاه ما و او را به خدا سپردى و سفر كردى.
پدر جان! ازهمان شب، نام بانوى بانوان «زينب» را در قلب خود جاى دادم، و بعضى اززيبايىها و فضايل مؤثر و جذابش را به خاطر سپردم و هرگز فراموشش نكردم.
امروز بهشوق آمدهام تا از بانوى بانوان چيزى بنويسم. هنگامىكه آماده نوشتن شدم،خود را يافتم كه بهديروز خودم بازگشتهام، آنديروز و در ديروزىكه با همهزندگى برابراست، و آن را در برابر چشمم مجسم كرده و همينطور در برابر من مجسم بود، تا از نوشتناين كتابفارغشدم.
قلم را بهيكسو نهادم وخود را كمىخسته يافتم، چشم برهم نهادم، ولى گذشتهاىكهپشتكرده و رفته بود، هم چنان در يادم بود.
آن را گوارا يافتم، نزديك بود كه تسليمش شوم و يكباره بهخواب روم، اگر صداىكودك خود را از دور نشنيدهبودم. از بىهوشى بههوش آمدموبا خود مىگفتم:
اى پدر! خداى تو را نگهدارد.
اى مادر! خداى تو را بيامرزد.
عائشه.
اين كتاب، تنهاتاريخ نيست; اگرچه تمام مطالب آن از مدارك تاريخى صحيح گرفته شدههمچنين اين كتاب رمان محض نيست; اگرچه در نگارش، بهسبك رمانى درآمده است.
ليكن شرح حال بانويى است كه براى وى مقدر شده بود كه در عصرى زندگى كند كه ازپيشآمدهاى بزرگ پر باشد، وزمانى در صحنه دولت اسلام نمايان شود، كه كمترين توصيفىكه از آنزمان بكنيم آن استكه بگوييم زمانى باشان بوده است:
نام اينزن، درتاريخ ما و تاريخ انسانيت، بامصيبتى قرين گرديده، و آن مصيبت كربلاست.
مصيبتى كه تاريخ نويسان اتفاق دارند كه يكى از حوادث مؤثر در تاريخ شيعه خصوصا ودر تاريخ اسلامى عموما بوده، حتى بعضى از آن ها معتقدند كه بالاترين و مؤثرترينحادثهاىاست كه مذهب تشيع را بنياد كرده، و آن را مستحكم و پابرجا قرار داده، و از همينجهت آن هارا عقيده بر اين است كه خونى كه در آن كشتار جانگداز ريخته شد، تاريخسياسى و مذهبى ما را بهرنگ خون درآورد، كه ما آن را در قتلگاههاى فرزندان ابوطالب ومجاهدات شيعيان مىبينيم.
نه آندسته و نه دسته اخير، انكار نمىكنند كه بر دوش بانوىبانوان زينب، در اين مصيبتجانگداز، وظيفهاى بسيار بزرگ بوده، بلكه بعضى از آن ها او را «بطله كربلا» ناميده; زيرا وىنخستين بانويى بود كه در آن اعتخطرناك نمايان گرديد تامجروحان را پرستارى كند و بامحتضران همدردى نمايد، و براى قربانيان و شهيدانى كه قطعه قطعه و پاره پاره در آن بيابانافتاده بودند و مرغان هوا و درندگان وحشى پيكرهاشانرا مىجويدند، بسوزد و اشك بريزد.
ولى عقيده من آن است كه، زينب وظيفه بزرگ خود را پس از اين مصيبت آغاز كرده;زيرا او از طرفى بايد زناناسيربنىهاشم- كهمردانشان را از دست دادهاند - سرپرستى كند، واز طرفى بايد باجان بازى از جان جوانى بيمار (علىبن حسين زينالعابدين) دفاع كند، كه اگرزينب نمىبود، كشته مىشد، و باكشته شدن او، دودمان امام برچيده مىگشت.
اضافه براين، وظيفهاى بزرگتر بر دوش زينب بود; زينب وظيفه داشت نگذارد كهاينخون مقدسى كه ريخته شد، بههدر رود.
گمان ندارم مبالغه باشد، و يا زيادهروى كرده باشم، اگر بگويم، زينب كسى بود كه پس ازوقوع اين كشتار، آن را مصيبتى جاويد و فراموش نشدنى قرار داد.
زينب، پس از فاجعه كربلا زنده نماند، دردها و رنجهايىكه كشيده بود، به اندازهاى نبودكه بتوان تحمل كرد و طاقت آورد. ولى در آن مدت كوتاهى كه زندگى كرد، توانست دردلهاى شيعيان، آتش خون و اندوهى را بيفروزد كه تا امروز زبانه بكشد و خاموش نگردد. وكسانىرا كه اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله را تسليم دشمنان كردند، به بدبختى وخوارى وسوزش پشيمانى بيندازد. و پاك كردن اين گناه را ارثى سهمگينومقدس در ميان فرزندانشانبرجاى گذاردكه نسلى از نسل ارث ببرد.
باز مىگويم كه اين كتاب را نمىتوان نقشى از زندگى آن بانوى بزرگ دانست،آن طورى كه پيش ازمن، تاريخ نويسان مورد اطمينان نوشتهاند و پس از آن ها فضايل ومناقب نويسان آمدهاند، وبر آن سايههايى افسانه مانند افزودهاند، تازيباتر و جذابتر شود وتاثيرش درمغز، عميقتر، و بيان حقيقتش روشنتر گردد.
من هر چه توانستهام كوشيدهام كه رنگهاى اصلى تاريخ را در اين نقاشى كه از زندگىآن بانوى معظم مىكنم، نشان دهم، بدون آن كه سايه فضايل و مناقب از ميان برود، ويا در آنخللى رخ دهد. زيرا نظرعلم و تاريخ هر چه باشد، عنصرى بهصورت اين بانو درآمده،آن چنان كهگذشتگان او را شناخته و ديدهاند، و من حق ندارم بههيچ يك از اين سايهها با نظربىاحترامى بنگرم، مگر آن كه دانشمندى روانشناس بخواهد خوابها و پندارها را مسخرهكند. تمام كوشش من در اين كتاب اين بود كه رنگهاى تاريخى و سايههاى افسانه مانند را درهم آميخته، تا بتوانم صورت كسى را كه در تاسيس تاريخ ما شركت داشته و در تاريخانسانيتبهصورت داستان واشك و مثل درآمده، جلوه بدهم.
خانوادهاى بزرگوار، بانگرانى و اشتياق، انتظار ساعت ولادتى را دارند، و درپىآن ها دههزار تن از مسلمانان كه با دلهايى آكنده از احترام و دوستى به سوى اين مادرمىنگرند، و زبانهاشان با دعاهايى سوزانخداىرا بهكمك او مىخواند، منتظررسيدن مژده مىباشند.
اين مادر، زهراست، دختر پيغمبر كه نزديك است در خاندان نبوت، فرزندىديگر بياورد، پساز آن كه ديدگان پيغمبر را بهدو نواده عزيز; حسن وحسين روشنساخت، و پسر سومى بهنام محسنبنعلى (1) كهزندگى برايش مقدر نبود.
ساعت انتظار پايان يافت.
مژده رسيد كه زهرا دخترى آورد و رسول خدا بدو تبريك گفت و آن را زينب نامنهاد، تا نام دختر تازه درگذشتهاش زينب را، كه اندكى پيش از ولادت اين نوزاد از دنيارفته بود، زنده نگه دارد. زيرا آن حضرت را ازمرگ زينب، اندوهى بىپايان دست دادهبود.
دخترىكه از دست پيغمبر رفته بود، بزرگترين دختران آن حضرت بوده كه پيشاز بعثتبههمسرى خالهزادهاش ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبدشمسدرآمده بود.
پس از بعثت، زينب اسلام آورد وابوالعاص مسلمان نشد، ولى هم چنان يار ودوستدار همسر نازنين خود بود، و در برابر قريش، كه اورا وادار به جدايى ازهمسرش مىكردند، پايدارى كرد. بر خلاف پسران ابولهب (2) كه همسران خود رقيه وام كلثوم دختران پيغمبر را ترك گفتند.
غزوه بدر فرا رسيد وابوالعاص در زمره كسانى بود كه به دستسپاهيان اسلاماسير شدند. زينب كه شوهر خود را چون جان شيرين دوست مىداشت و هنوز درمكه بهسر مىبرد، گردنبندى را كه مادرش خديجه هنگام عروسى به او داده بود،بهعنوان فداى شوهرش به مدينه فرستاد. همانكه چشم رسول خداصلى الله عليه وآله بهگردنبندخديجه افتاد، منقلب و پريشان شد. آن گاه ياران مسلمان خود را مخاطب قرار دادهچنين فرمود:
«اگر صلاح مىدانيد اسير زينب را آزاد كرده وگردنبند او را به خودشبازگردانيد».
گفتند: آرى يا رسولالله.
پيغمبر، اسير خود را آزاد كرد، بدين شرطكه او زينب را به مدينه بفرستد.
زينب از خانه ابوالعاص بيرون شد، و اسلام ميان اين دو همسر جدايىانداخت.زينب به مدينه رفت ولى دلش آكنده از غم واندوه بود، و ابوالعاص در مكه بماند، ولىدر آتش هجران همسر خود مىسوخت.
پس از چندى، ابوالعاص براى تجارت، سفرى به شام كرد. هنگام بازگشتن،كاروان و كاروانيان به دستسپاهيان اسلام اسير شدند، ليكن ابوالعاص بگريخت وشبانه وارد مدينه شد و به جستوجوى همسر خود پرداخت. هنگامىكه به خانهزينب رسيد، به او پناه برد و زينب وى را پناه داد و مطمئنش كرد.
زينب صبر كرد تا رسول خدا نماز صبح را به جاى آورد، آن گاه با صداى بلندبانگ برداشت:
«اى مسلمانان! من ابوالعاص بن ربيع را پناه دادم».
صداى زينب به گوش پدر رسيد و در دلش اثر كرد و روى بهاطرافيان كردهپرسيد:
«آيا شنيديد آن چه من شنيدم؟!».
گفتند: آرى.
فرمود: «به كسىكه جانم در دست اوست، من از اين مطلب آگاه نبودم تا شما شنيديد آن چه را من شنيدم» .
پس اندكى خاموش شد، آن گاه بر زبان آورد آن چه را خود قانونگذارى كرده بود:
«يجير علىالمسلمين ادناهم;
پستترين مسلمانها حق دارد كه پناه بدهد».
سپس برخاست و با آرامش و وقار به راه افتاد تا داخل خانه زينب شد.
زينب نشسته و منتظر بود و گويى گوش مىداد كه انعكاس فريادش را بداند.
پدر بهوى گفت:
«از ابوالعاص نيكو پذيرايى كن، ولى دستبه سوى تو دراز نكند; زيرا تو بر اوحلال نيستى».
زينب كه از خشنودى مىلرزيد گفت:
«به خدا اطاعت مىكنم. ولى آيا مالش را پس نمىدهيد؟!».
پدر جوابى نگفت و به سوى ياران خود بازگشت، ومردانى كه كاروان قريش راگرفتهبودند فرا خواند و چنين گفت:
«نسبت اين مرد را با ما مىدانيد و مالىاز او به شما رسيده، و آن مالى است كهخداى بهشما بخشيده، من دوست مىدارم كه شما نيكىكنيد و مال او را پس دهيد، واگر هم نخواهيد حق داريد و شما به اين مال سزاوارتريد».
گفتند: پس مىدهيم.
ابوالعاص، زنى را كه وقتى همسرش بود وداع گفت.
و مردى را كه وقتى با او دوست و شوهر خالهاش بود ستايش كرد و به سوى مكهرهسپار شد و به كارى تصميم گرفت.
در آن جاآن چه امانت از مردم نزد او بود به صاحبانش بر گردانيد، سپس پرسيد:آيا ديگر كسى نزد من مالى دارد؟
گفتند: نه.
گفت: پس بدانيد كه من مسلمان شدم.
و به سوى مدينه شد تا با پيغمبر بيعت كرده و بار دوم با زينب ازدواج كند. (3) .
ولى زينب زياد زندگى نكرد، و در اثر پيشآمدى كه براى او پساز غزوه بدر،موقع هجرت از مكه به مدينه، رخ داده بود، از جهان رختبربست. پيش آمد چنينبود كه كافرى زينب را در راه مدينه بديد و به شكم او در حالى كه باردار بود، حربهاىزد، زينب جنين خود را سقط كرد.
زينب از دنيا رفت و پدر در آتش غم مىسوخت، تا هنگامىكه خواهر زينب،زهرا، نخستين دختر را آورد. رسول خدا، نامش را زينب گذاشت.
بازشناسى زندگانى اهل بيتعليهم السلام به صورت كامل در جامعه امروزى - كه فرصت كامل وارزشمندى را براى انديشمندان امت محمدى فراهم ساخته - ضرورتى اجتناب ناپذير استبه ويژه آن كه در طى اعصار مختلف و ساليان دراز، همواره سعى دشمنان دانا و احيانا دوستانكج انديش در تحريف و نابودى آن بوده است.
موضوع اين كتاب هم در اين باره، گزارشى است داستان گونه از زندگى پر فراز و نشيبو عبرتآموز عقيله بنى هاشم و بزرگ ترين بانوى اسلام در زمان خويش، يعنىزينب كبرىعليها السلام.
مطالبى كه در صفحات اين كتاب خواهيد خواند، تنها سرگذشت پرماجراى«بانوى كربلا» نيستبلكه رويدادهايى است تكان دهنده و غم انگيز از تاريخ مسلمانان درمقطع خاصى از تاريخ صدر اسلام كه در اثر برخورد دو حركت كاملا متفاوت و متضاد- بعد از رحلت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله - به وجود آمد، حركتى كه مىكوشيد روش و منشرسول خداصلى الله عليه وآله را در تمام ابعاد فكرى و اجتماعى و ... دنبال كرده و نگاهبان سنن الهى باشد وحركتى كه مىخواست نظام سياسى و اجتماعى دوران جاهليت را در قالب ديگر و موردقبول خويش، بر كرسى نشاند.
اهل بيت عصمتعليهم السلام و خاندان پيغمبر خدا، همراه ياران اندك و خدا باوران قليل،بر عقيده خويش پاى فشرده و «اسلام ناب محمدى» را از گزند نامحرمان حفظ نمودند، البتهجان بر سر عقيده گذاشته و تاوان بس سنگينى پرداختند كه حماسه پرسوز و گداز حسينى درايام عاشورا از همان گونههاست.
دگر انديشان مىخواستند از «جديد الاسلام» بودن مردم سود جسته و با نقاب «خليفةرسول الله» و بهرهگيرى از «بيعت ناس»، فرهنگ وحى را درپس پرده ظلمانى باقى مانده ازجاهليت استتار كنند تا آن جا كه تدوين سنت نبوى را نيز گناهى نابخشودنى و عملى حرامجلوه دادند، ولكن حركتسنجيده و عقلايى اهل بيتعليهم السلام اين خواسته آنان را باناكامىمواجه ساخت.
زينب كبرى، در برههاى از زمان - در حالى كه غل و زنجير بر تن داشت و در مجموعهاىاز اسرا قرار گرفته بود - رهبرى اين حركت را به عهده گرفت و به تصديق دوست و دشمنتوانستبه خوبى از عهده برآيد و رسالتخويش را به پايان برد.
مؤلف دانشمند و مترجم عالى مقام توانستهاند با قلم شيوا و سحرآميز خويش، گوشهاىاز حقيقت رسالت زينب كبرى را كه در راستاى رسالتبرادر و پدر و جدش قرار داشت،نشان دهند.
خداوند متعال آنان را با شهداى كربلا محشور فرمايد.
در اين چاپ، نكات زير مورد توجه قرار گرفته است:
1 . ويرايش صورى;
2 . تصحيح اغلاط چاپى (چاپهاى قبلى);
3 . تخريج منابع و مصادر به قدر امكان;
4 . اعرابگذارى و تصحيح اشعار عربى;
5 . تعيين ضبط اسامى و لغات مشكل.
سيدباقر خسروشاهى.
بهنام او.
ستاره درخشانى در آسمان تقوا طلوع كرد; گوهر گرانبهايى در معدن فضيلت و انسانيتتكون يافت و در اصلاب شامخه وارحام مطهره نگهدارى شد. نوگلى بويا در گلستان شرافتو بزرگوارى نمو يافت; نوزادى از مقدسترين پستانها شير خورد و در آغوش پاكيزهترينمادران چشم گشود. كودكى در دامان با فضيلتترين بانوى عالم پرورش يافت. دخترى كهدانشمندترين اساتيد به تربيتش همت گمارد. دوشيزهاى كه در سادهترين و بىآلايشترينزندگىها رشد كرد و در تمام شؤون زندگى، پيوسته با واقعيت و حقيقتسروكار داشت وهرگز با زندگى خيالى و پندارى ارتباطى حاصل نكرد و در مكتب مقدسىكه در جهان بشرىنظير نداشت، عالىترين تعليمات را فراگرفت و مورد عنايت مخصوص موجد مكتب واستادان بزرگ آن كه بزرگترين مربيان بشر بودهاند قرار داشت و هر روز درس جديدى ازدانش و بينش و تقوا و فضيلت مىآموخت و با هوش سرشار و استعداد فوقالعاده، همه آنتعليمات مقدس را در خزينه دل مىاندوخت و پياپى، خود را براى گرفتن درسهاى بالاتر،آماده مىنمود; شاگردى كه در محيط تحصيلى خود هيچگونه رادع و مانعى نداشت و هر روزبهتر از دى، بر نردبان ترقى و تعالى صعود مىكرد. خردمند بانويى كه از آغاز عمر در مركزحوادث بزرگ و پيشآمدهايى كه در تحولات زندگى بشر، داراى بزرگترين تاثير بوده،جاى داشت و از نزديك، با هوشى سرشار و نظرى دقيق بهحقيقت آن حوادث پىمىبرد وموقعيتشخصيتهاى رحمانى و شيطانى را، كه در برابر يكديگر قرار گرفته بود; تشخيصمىداد و تاثير هركدام را به خوبى درك مىكرد و از راز پيروزى اين و رمز شكست آن آگاه بودو موفقيتهاى ابدى را كه در آغاز با شكست صورى جلوهگر مىشد، از شكست قطعى، كهدر ابتدا با موفقيت پندارى همراه بود، تميز مىداد.
يكتا زنى كه نه تنها در زنان، بلكه در مردان عالم، كمتر نظيرش را مىتوان ديد. توانابانويىكه عالىترين نمونهاى از شهامت و دليرى، دانش و بينش، كفايت و خردمندى، قدرتروحى و تشخيص موقعيتبوده وهر وظيفهاى از وظايف گوناگون اجتماعى را كه بهعهدهگرفت، به خوبى انجام داد.
دانشمند بانويىكه بايد مردان جهان از خوان تعليماتش بهره برگيرند و از خرمنكمالاتش خوشهها بچينند.
او بانوى بانوان، زينب، دختر اميرالمؤمنين بود.
تاريخ، خانوادهاى مانند خانواده كوچك علىعليه السلام سراغ ندارد، كه تمام افراد آنشخصيتهايى باشند كه در سير تاريخ تاثيرى عميق داشته و تحولى فوقالعاده ايجاد كردهباشند.
تاريخ به ما چنين نشان مىدهد كه اگر نابغهاى بزرگ از خانوادهاى برخاست، نابغهديگرى ازآن كمتر برمىخيزد; گويا او همه برجستگىها و شايستگىهاى افرادخانواده رامىگيرد و براى دگران چيزىنمىگذارد.
لذا، او همه چيز مىشود و افراد ديگر خانواده هيچ...خانواده اميرالمؤمنين از اين قانوناجتماعى جداست.
زيرا همه افراد آن از بزرگان جهان مىباشند:
علىعليه السلام بزرگ است، زهراعليها السلام بزرگ است، حسنعليه السلام بزرگ است، حسينعليه السلام بزرگ است،زينبعليها السلام بزرگ است.
هر چه رشد فكرى بشر بيشتر شود، عظمت اينان آشكارتر و شايستگىهاى آن هانمايانتر مىگردد.
نويسندگان جهان در باره هركدام، كتابها نوشتهاند، ولى هنوز كسى نتوانسته عظمتآن ها را، آن طورى كه بوده، نشان دهد.
اگر اندكى چشم خود را بازتر كنيم و طبقه اعلاى اين خانواده را بنگريم، بزرگى وعظمتشان، عقل را مات مىكند.
مؤسس اين خانواده، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بزرگترين مرد تاريخ است. مادر زهرا «خديجه»نمونهاى از بزرگترين فداكارى است. پدر على، ابوطالب، بزرگترين پشتيبان رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم و سرور قريش بوده; او كسى است كه اسلام بر دوشش پايهگذارى شد.
مادر علىعليه السلام فاطمه دخت اسد، مهربانترين مادر براى رسول و بهترين پرستارآنحضرت بوده است.
كسانىكه در طبقات سهگانه اينخاندان قراردارند، هرچندخودشان در عظمتبايكديگر تفاوت دارند، ولى همه آن ها از بزرگترين عظماى جهان مىباشند.
جد عظيم است، جده عظيم است.
پدر عظيم است، مادر عظيم است.
پسر عظيم است، دختر عظيم است.
زينب يكى از اين عظماست.
من زينبى مىگويم و شما زينبى مىشنويد; كه نه خود به حقيقت كمالات و فضايل اورسيدهام و نه شما مىتوانيد به اين حقيقتعالى برسيد.
من از دور ايستاده، آفتاب درخشان فضايل او را مىنگرم و هنگام مطالعه زندگى پرحادثهاو از بس فوقالعادگى از خود نشان داده، در برابر پيشگاه باعظمت او سر فرود مىآورم.
آرى، چنان مادرى بايد چنين دخترى بياورد.
وآن مكتب، بايد اين شاگرد را تربيت كند.
مكتب مقدسىكه جدش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ايجاد كرده، و بزرگانى هم چون پدر و مادر ودو برادرش، اساتيد آن مكتب بودهاند. شايسته است كه نمونه شاگردى آن، زينب دلير،دانشمند، بزرگ روح، با اراده باشد. آن هم شاگردىكه، خون اساتيدش در رگ و پوستشوجود دارد و خوى آن ها را بهارث برده است.
زينب، ماهى است كه از پنجخورشيد تابان كسبنور كرده و ازهر كدام به طورشايستهاى بهره بر گرفته، و آن گاه جهانى را روشنايى بخشيده است.
خون پاك، ريشه پاك، شير پاك، ذكاوت سرشار، مربيان بزرگ، شركت در بزرگترينانقلابهاى بشرى، تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان، زينب را، آنطور كه شايستهبود،پرورش داد و او را نمونهاى از عالىترين مراتب انسانيت قرار داد.
زنان جهان عموما و بانوان مسلمان خصوصا، بايد از گفتار و رفتار زينب سرمشق بگيرندو از تعليمات عاليه اين بانوى بزرگ بهرهمند گردند و از افتخار شاگردى مكتب زينب، برخودببالند.
دختر زهرا در دوره زندگى ساده و كوتاهش، كمتر خوش بوده و بيشتر با رنج و غم همراهبود، ولى اين رنج و اندوه به جاى آن كه او را از اداى وظيفه باز دارد، بر استقامتش افزوده وقواى روحىاش را فشردهتر و نيرومندتر كرده است.
بانوى بانوان در دوره زندگى، وظايف گوناگونى بر عهده گرفته است.
هنگام كودكى، اداره خانه پدر را بهعهده داشته و از برادران ارجمندش پرستارى مىكردهو بار فراق مادر را بردوش آن ها سبك مىكرده است.
آن دم كه به خانه شوهر رفته، همسرى گرانبها براى شوهر و مادرى بىنظير براىفرزندانش بوده است.
زمانى به تعليم و تربيتبانوان مسلمان مىپرداخته است.
در كربلا نيز، وظايف بزرگ و گوناگونى را انجام داده است.
از برادر نگهدارى مىكرده، بيوهزنان و داغديدگان را غمگسار بوده، آن دم كه وظيفهايجاب كرد، كه از خيمه بيرون آيد و سپاه پيروزمندكوفه را سرزنش كند، و سپس كارواندلشكسته و مصيبتكشيده را قافله سالار باشد، اين وظيفه را نيز به خوبى انجام داد.دختر زهراعليها السلام معناى زيربار ظلم نرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزيدن را نشان داد وبا قدرت روحى خود، كاخ ستمگران را ويران ساخت و به جهانيان اعلامكرد كه با از خودگذشتن مىتوان قدرتمندترين ستمكاران راكوبيد.
خواهر حسينعليه السلام در اين جهاد مقدس، ترس و بيمى بهخود راه نداد و با نهايت دليرى،ابنزياد شوم سركش بىرحم، و يزيد پليد مقتدر بىعرضه را مفتضح ساخت. آرى، يزيدمقتدر بود; زيرا او وارث قدرتى بود كه دگران ايجاد كرده بودند، بىعرضه بود; زيرا خودلياقت ايجاد قدرتى نداشت، و بر سر خوان قدرتى گسترده نشسته بود.
بانوى خردمند بنىهاشم، كوفيان را كه دوستان دغلباز بودند، رسوا كرد، دوستانىكههنگام خوشى و سيادت يارند، و موقع سختى خار، و با دشمن همگام.
روز بهروز بدنامى كوفيان و رسوايى آن ها افزوده مىشود و تا دنيا باقى است، جهان خردو انسانيت، بر آن ها لعنت مىفرستد.
زينب، تا برادر والامقامش در حيات بود، او را خدمت گزار و فرزندانش را پرستار بود، وهنگامىكه برادر عازم كشته شدن گرديد، زينب هر چه در قدرت داشت، براى حفظجانبرادر نثار كرد.
فرزند دلبندش را در راه برادر بزرگوارش فدا كرد. براى برادر در فكر جمعآورى سپاهبود. روحيه سربازان برادر را تقويت مىكرد. هنگامىكه جوان برومند برادرش در خاك وخون غلتيد، و پدر داغديده ايستاده، مىنگريست، زينب خود را رسانيد كه توجه برادر رابه جاى ديگر منعطف سازد، مبادا در اثر اين مصيبت جانفرسا، نيروى برادر كاسته شود.وقتى كه برادر تنها ماند و يك تنه به نبرد ادامهمى داد، زينب، جان خود را در كف دستگرفت، و به سوى عمر سعد و سپاه بىرحم كوفهروان شد; شايد ساعتى، شهادت برادر رابهتاخير اندازد.
شب يازدهم محرم، زينب بىكس شد.
در ساعتى چند بهقول خودش: جدش و پدرش و مادرش و برادرانش و همه كسانش ازدستش رفتند، و همگى در خاكو خون غلتيدند.
شب دهم و شام دهم!
چقدر تفاوت ميان اين شب سپيد و آن شام سياه وجود داشت!
وه كه چه شام تيرهاى بود!
زينب در شب دهم همه كس داشت، ولى در شام دهم هيچكس نداشت!
در شب دهم پشت و پناه داشت، سرور داشت، نقطه اتكا داشت، برادر داشت، پسرداشت، جوان داشت، كودك داشت، شيرخوارداشت، ولى در شب يازدهم، هيچكدام رانداشت!
زينب در شب دهم، خواهر بود، مادر بود، عمه بود، سروربود، ولى در شام دهم نبود!
در شب دهم، خيمه و خرگاه داشت، جامه نو برتن داشت، چراغ داشت، بستر خوابداشت، خدمتگزاران بسيار داشت، ولى در شام دهم نداشت!
در شب دهم، تنش سالم بود، ولى در شام دهم، از تازيانهمجروح !
آرى... در شام دهم زينب چيزى داشت، كهدرشبدهمنداشت!
آيا آن چه بود؟
آب بود! آرى آب بود!
زينب در شام دهم آب داشت، ولى درشب دهم نداشت!
آيا دمى كه آب، حلال گرديد، اول خودش نوشيد، يا بهزنان خونجگر و كودكان يتيمدربهدر داد؟
نخستين دفعهاىكه خواست آب بنوشد چه حالى داشت؟
چه خاطراتى در قلبش مىتپيد؟! چه تشنهكامان بزرگوارى را كه با لب تشنه جان دادند،بهخاطر مىآورد؟ آيا قدرت بر نوشيدن آب داشت؟ چگونه بهكودكان يتيم و زنان داغديدهآب داد؟!
من كه از جواب ناتوانم!
من نمىدانم خداوند در اين تن رنجور چقدر نيرو نهفته بود؟
زيرا اين همه مصيبت موجب نشد كه زينب را از سرپرستى زنان داغديده، و كودكان يتيمباز دارد. در ميان آنهمه كودك، يكى بهزير سم ستور نرفت! و در آتشسوزى خيمههانسوخت! ويكى در آن شام شوم، و در آن بيابان بىرحم، گم نشد... هنگام حركت كاروان اسيربه سوى كوفه، وقتى كه خواهر حسينعليه السلام مىبيند يادگار برادرش امام سجادعليه السلام از شدتمصيبتحالش دگرگون شده، براى تسليتبرادرزادهاقدام مىكند!
در طول راه، زينب، كودكان پدركشته را مادر بود و پدرى مىكرد! و تنش در برابرتازيانههايىكه به سوى آن ها مىآمد سپر بود، و در نگهدارى آن ها جانفشانى مىكرد.
اگر بيوهزنى از كاروان عقب مىماند، وياكودكى از محمل بر زمين مىافتاد، دختر علىعليه السلامزن را بهكاروان مىرسانيد و كودك را سوار مىكرد!
زينب، با پليدترين مرد روى زمين يعنى ابنزياد طورى سخن گفت و نوعى رفتار كرد،وبا يزيد كه شومترين امپراتوران فاتحبود، جور دگر سخن گفتو رفتار دگر داشت.
وقتى كه ابنزياد تصميم بهكشتن امامسجادعليه السلام گرفت، خواهر حسينعليه السلام چنان فداكارىو از خودگذشتگى نشان داد، كه آن ناپاك را از آن تصميم شوم منصرف ساخت.
هنگامىكه يزيد، سرمستباده ورزى شدهبود، و با چوبدستى بر دندانهاى سربريدهبرادر مىنواخت، خواهر كارى كرد و سخنى گفت كهشيرينى پيروزى را تاابد در كام يزيدتلخ كرد.
پس از بازگشت از شام، خواهر يكسره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آنپيكر مقدس و يارانش دفن شدهاند، آن گاه به مدينه بازگشت .
ولى!
ولى در طول اين مدت، اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت.
آسايش زينب وقتى بود كه مىنشست و سر بهزانوى غم مىنهاد و مىگريست.
دختر اميرالمؤمنينعليه السلام آنقدر گريست، تا اشكهايش بخشكيد.
در ميان اين همه فشار و مصيبت، چيزى كه نمايان شد، بزرگى و عظمت زينب بود، ومعلوم شد كه نواده رسول خداصلى الله عليه وآله چقدر نيرو دارد؟ و خداوند به آن پيكر ستمكشيده، وآنروح رنجديده، چقدرتوانايى داده است!
بزرگترين مصيبت ناگوارىكه در تاريخ بشر كمتر نظير داشته، بر اين پيكر رنجور و آنروح نازنين وارد آمد، ولى وى دست و پاى خود را گم نكرد و از هدف خود منحرف نشد ومانند كوه استوار بماند. دختر اميرالمؤمنين، مصيبتهاى گوناگون داشت:
داغ عزيزان و پيكر پارهپاره آنها، اسيرى و دربهدرى، آتشسوزى و خونجگرى، ذلتپس از عزت، گشادهرويى تازيانههاى عربهاىبىرحم، زخم زبانهاى مردم پليد، تذكرزمان خلافت پدر در كوفه، و حقوقىكه پدرش بر گردناهل كوفه داشت، و رفتار كوفيان،هركدام از اينها بس است كه انسانى را از پا بيندازد، چه برسد كه تمام آنها بر يك تن هجومبياورد.
اضافه براين، وظايف سنگينى را نيز بايد عهدهدار شود. ولىدختر علىعليها السلام خم بهابرونياورد، و آن چه كه عقل در وقت آسايش خاطرتشخيص مىدهد، انجام داد.
تاكنون نشده از نظر سياسى براى گفتار و رفتار زينب در سفر اسارت، يك اشتباه سياسىگرفت; عقل هر چه بينديشد كه درآنجايىكه زينب سخنى گفته و يا رفتارى كرده، سخنىبهتر ويا رفتارى خردمندانهتر بجويد، نخواهد يافت.
شاهكارهاى سياسى زينب بسيار است كه شمارش آن موجب تفصيل خواهد بود.
زينب در هنگام سخن از رسول خداصلى الله عليه وآله «بهپدرم» تعبير كرد، و به جهانيان اعلام داشتكه يزيديان چگونه مردمى هستند! و چه كسى را كشتند، وچه كسى را اسير كردند! و قدرتى كهدر دست آنان بود، ازكجا آمدهبود، و نكتههاى ديگرىكه بيانش مقدمه مارا از صورت مقدمهبودن خارج مىسازد.
اين جاست كه رازى نهفته آشكار مىشود، كه چرا سيدالشهداعليه السلام بانوى بانوان و زنان وكودكان راهمراه برد، با آن كه خودش بهسر انجام سفرش آگاه بود واهل كوفه را خوبمىشناخت.
اسارت بانوان، فاجعهكربلا و جنايات بنىاميه و فداكارى حسينعليه السلام را از پس پرده بيرونآورد.
اگر اسارت آن ها نبود، دشمنان آل محمدصلى الله عليه وآله پردهاى برجنايات كربلا مىكشيدند ونمىگذاشتند كسى از آن آگاه شود، وكسانى را كه اطلاع داشتند، زبانشانرا به وسيله پول و يازور مىبستند، واين جنايت هولناك، و اين فداكارى بزرگ را از صفحات تاريخ محومىكردند.
چنان كه بسيارى از جنايتكاران، آثار جرم وجنايتخود را محو كردند; مگر ستمى كهبر مادر زينب شد، از صفحات تاريخ محونگرديد؟!
ولى زينب بايد در كربلا باشد، فداكارى برادر، و جنايتكارى بنىاميه را ببيند، و سپساسير شود، تا اين قيقتبزرگ محو نشود.
گزافه نگفتهايم اگر بگوييم: اسارت زينب موجب زنده شدن پدرش علىعليه السلام و جدشرسولخداصلى الله عليه وآله و تجديد حيات اسلام بود; زيرا بنىاميه با زور و پول و حيلهگرى مىخواستندهمه را محوونابود كنند واثرى از رسالت رسولصلى الله عليه وآله باقى نگذارند.
كشتهشدن حسينعليه السلام اين نقشه پليد را برباد داد و اسارتزينب، كشته شدن حسين را برملا ساخت.
زينب، عمر درازى نكرد و در جوانى از دنيا رفت.
ولى اين حقيقت از وى بهيادگار بماند.
اين كتاب.
در سال 31 شمسى بهكشورهاى عربى مسافرتكردم و در روز يازدهم محرم سال 71يكى از دوستان لبنانى اين كتاب را بهمن عنايت كرد.
پس از مطالعه، آن را بسيار شايسته و شيوا يافتم و بهمضمون:
خوشترآن باشد كه ذكر دلبران.
گفته آيد در حديث ديگران.
تصميم به ترجمه آن گرفتم و در همان لبنان ترجمهاش را پايان دادم و از بركات وجود مقدسزينب در آنديار، از خطراتى بزرگ مصون ماندم.
پس از مراجعتبه ايران، يكى دوبار در آن تجديد نظر كرده، اينك تقديمخوانندگانعزيز مىشود.
نويسنده كتاب، بانو دكتر عائشه بنتالشاطى، ازنويسندگان درجه اول عرب و فرزنديكى از روحانيان مصر است.
نويسنده هر چند اطلاعات بسيار عميقى نداشته و اشتباهات تاريخى نيز دارد، كه بعضىاز آن ها در پاورقى اشاره شده، ولى حقايق تاريخى را باقلمى بسيارشيرين و سبكى دلپذيربيان مىكند.
آثار ديگر نويسنده كه پس از نوشتن اين كتاب تاليف كردهاست:
آمنه دخت وهب: مادر رسول خداصلى الله عليه وآله، زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله وديگر دختران پيغمبرصلى الله عليه وآله است، كه در هريك،ناحيهاى از زندگى رسولصلى الله عليه وآله را خواسته استبيان كند.
بهنظر اين جانب، هيچ يك از آنها، در شيرينى عبارت و زيبايى سبك، مانند كتاب مانيست.
در ترجمه، من طرفدار روشى هستم كه امروز بهنام «ترجمه محدود» ناميده مىشود;زيرا روشى را كه بهنام «ترجمه آزاد» مىنامند، بهنظر من، ترجمهاش نمىتوان ناميد و دراين جا بحثى است مفصل كه بهواسطه اختصار، از ذكر آن خوددارى مىشود.
لذا، تا حد امكان، كوشش كردهام كه ترجمه من محدود باشد و در عين حال رنگ زبانفارسى محفوظ بماند. در جايى كه مناسب بوده نيز، توضيحاتى در پاورقى داده شده است.
قم، سيدرضا صدر.
يك شنبه دهم ذوالقعده 1376.
نوزدهم خرداد 1336.