تاريخ انبيا را كه مطالعه مى كنيم به اين نكته مى رسيم كه دعوت آنها داراى دو جنبه نفى و اثبات بوده است:
1. قابليت عبادت را از بت، ماه، خورشيد، ستاره و... نفى مى كردند.
2. ربوبيّت آن ذات مقدّس و مبدأ حقيقى را اثبات مى نمودند.
پايه و اساس تبليغات آنها، يگانه پرستى بود نه اثبات صانع. آنها مى گفتند: فقط خداى واحد را پرستش كنيد، خدا و معبودى جز آن ذات يگانه وجود ندارد.
خلاصه، وظيفه پيغمبران اين بود كه معبود و مبدأ حقيقى را به اجتماع معرفى كنند و اجازه ندهند تا نيروى درونى و فطرى (روح خداپرستى) كه با روح و روان آنها ارتباط مستقيم دارد با مصاديق غلطى مانند: بت، ماه، ستاره، خورشيد، آتش، حيوانات و... اشباع شود.
از اين مطالب چنين نتيجه مى گيريم كه: خدا پرستى از ابتداء خلقت بشر، وجود داشته و اكنون هم اكثريت مردم جهان
خداپرست اند و اين حس خداپرستى كه در وجود تمام انسانها است از مسأله رسم و عادت، فرسنگ ها فاصله دارد.
يافتن ريشه مكتب ماترياليسم كار آسانى نيست زيرا در هر زمان تعدادى عنوان وجود داشته اند.
بعيد نيست كه ماديگرى از دوران ماقبل تاريخ شروع شده باشد، اما آنچه مسلّم است و از بيشتر تواريخ برمى آيد اين است كه: اساس اين مكتب در دو قرن 6 و 7 (قـ .م) پى ريزى شده و فلاسفه طرفدار اين مكتب طالس ملطى5، هرقليطوس6، ذيمقراطيس (دموكريت)7 و اپيكور (ابيقور)8بودند ولى به طور يقين نمى توان همه آنها را مادى دانست.
«بانگون» در كتاب تاريخ فلسفه، كلماتى را از آنها نقل مى كند و به اين وسيله آنها را از خداپرستان عالم معرفى مى كند. درباره«طالس» مى گويد: او معتقد بود كه: « هر تحول مادى، تحت تأثير عوامل روحانى است.»(1)و از قول «هراكليت» چنين اظهار نظر مى كند كه: «و مافوق اين كائنات (موجودات) متحول، يك عقل الهى ثابت لايتحول (تغييرناپذير) وجود دارد.»(2) عقيده اش درباره «ذيمقراطيس» اين گونه است: «ذيمقراطيس»، مادى نيست بلكه او اعتقاد به وجود روح دارد.»(3)
فريد وجدى در كتاب خود «على اطلال المذهب المادى» بعد از آنكه
بعضى از فلاسفه پيشين و گروه ديگرى از قبيل «اناكزيماندرو»، اناكزيمين، امبيدوكل، لوسيب(1) و... را نام مى برد; چنين اظهار عقيده مى كند كه:
«اين فلاسفه را مادى پنداشتند در صورتى كه همه خداپرست بودند.»9
در قرن 18 و 19 مكتب ماديگرى پيشرفت كرد و طرفداران بيشترى پيدا كرد. جمعى از آنان در زمره دانشمندان علوم طبيعى بودند و افرادى مانند شوپنهاور10 و ژان ژاك روسو11 جزء پيروان اين مسلك (راه و روش) محسوب شدند، ولى از اواخر قرن 19 عقب نشينى شروع شد و به تدريج از تعداد طرفداران آن كاسته شد. (علت اين امر را در بحث اشكالات ماديها خواهيد خواند.)
اساس عقايد مادى ها در چهار اصل زير خلاصه مى شود:
1. چيزى غير از ماده و آثار آن در عالم وجود ندارد.12
2. جهان مجموعه اى از علت و معلول مادى است و هرچيز و هر حادثه اى، قابل توجيه به علل مادى است.
3. همه موجودات به طور دائم علت و معلول يكديگر هستند. يعنى هر معلولى به نوبه خود، علت و هر علتى به نوبه خود معلول علت ديگرى است و همه پديده ها و حوادث در تغيير و تحول مى باشند; اما وجه مشترك موجودات جهان، ماده «ازلى»است
4. خورشيد، ماه، ستارگان، زمين، آسمان، جهان هستى و
سرانجام، عالم و اجزا آن، معلول تصادف و اتفاق است و هيچ نقشه و فكرى در ساختمان سازمان هستى به كار نرفته است.(1)
بنابراين تمام ايده ها، عقايد و افكار ماديون از اين چهار اصل و فروع آن سرچشمه مى گيرد و انشاءالله در مباحث آينده با استدلال هايى روشن، سستى تمام آنها را اثبات خواهيم كرد.
1. از سال 1233 ميلادى تا قرن نوزدهم كه محكمه اى به نام محكمه تفتيش عقايد «انگيزيسيون» به وسيله «گريگوار نهم» و با هدف كنترل عقايد ضد مذهبى تشكيل شد; فجايع و جنايات بسيارى از طرف پاپ ها و كشيش ها سرزد به گونه اى كه قلم از عهده شرح آن برنمى آيد.
آية الله العظمى مكارم شيرازى (مدظلّه العالى) در مقدمه كتاب «وحى يا شعور مرموز» چنين نقل مى فرمايند: «تعداد كسانى را كه در دوران تفتيش عقايد، زنده زنده سوزانيده و يا در سياه چال خفه كردند، پنج ميليون نفر تخمين زده اند! و به قول بعضى از مورخين: «و همين محكمه ها بودند كه تا چندين قرن سيل هاى خون را در اروپا جارى كردند;»
اين محاكم براى پاپ هاى نادان مسيحى، بهترين وسيله اى بود كه بتوانند (دشمنان خود را از بين ببرند و از تراوشات فكرى دانشمندان علوم
طبيعى، شديداً جلوگيرى به عمل آورند.) به عنوان مثال: پيشوايان كاتوليك (شعبه اى از مذهب مسيح) به خاطر اين كه عقايد گاليله (در باب حركت زمين و گردش سيارات) با اصول مذهبى آنها اختلاف داشت; او را به زندان انداختند. گاليله بيچاره در سال 1632 از رفاقتش با كاردينال باربرينى (اوربن هفتم) كه پاپ شده بود استفاده كرد و كتابى به نام «ايتاليايى» منتشر نمود كه در آن سه نفر مشغول گفت و گو هستند. يكى از آنها بطليموس مى باشد و دو نفر ديگر كه از «كپرنيك» دفاع مى كنند.
در اين زمان خشم و غضب پاپ به اوج خود رسيد و گاليله را به رم احضار كرد و در منزل يكى از اعضا عالى رتبه ديوان تفتيش عقايد، زندانى اش كردند. البته گاليله اين مقدار از آزادى برخوردار بود كه در قصر رفت و آمد كند و با دوستان كاردينال خود معاشرت نمايد.
درست در همين زمان، دفتر پدر مقدّس، مشغول تهيه ادّعانامه، عليه او بود. گاليله در 20 ژوئن 1633 مجبور به امضاء توبه نامه زير شد. «من، گاليله، در هفتادمين سال زندگى در مقابل حضرات شما به زانو درآمده ام، در حالى كه كتاب مقدّس را در پيش رو دارم و با دست هاى خود آن را لمس مى كنم، توبه مى كنم و ادعاى خالى از حقيقت حركت زمين را انكار مى نمايم و آن را منفورو مطرود مى دانم.»
اين توبه نامه خجالت آور به او تحميل شد و بعد از آن در منزل پيكسولومينى (piccolomini) ـ اسقف شهرسين ـ زندانى گرديد.(1)
]پروتستان ها كه از ديگر شعبه هاى مذهب حضرت مسيح (عليه السلام)هستند، با دانش و دانشمندان، دشمنى آشتى ناپذيرى داشتند و دست كمى از كاتوليك ها نداشتند و دانش پژوهان را با شديدترين وضعى سركوب مى كردند. همين پروتستان ها بودند كه «جيوردانوبرولو»، «انى نى» و «ميشل سرده» را به جرم انتشار نظريات علمى خود، زنده زنده سوزاندند.(2)
اين بود مقدارى از جنايات روحانى نمايان مسيحى قرون وسطى كه سبب شد دانشمندان علوم طبيعى مانند مارگزيده از خدا، دين، مذهب و
طرفدار مذهب، فرار كنند.
2. ادوارد اول، پادشاه انگليسى، بيكن «bacon» فيلسوف معروف را از بحث كردن در علم شيمى منع كرد و نگذاشت درباره اين علم در دانشگاه اكسفورد سخنرانى كند. سرانجام او را به پاريس تبعيد كرد تا زير نظر كليسا قرار گيرد. در آن زمان، آن قدر افكار، منجمد و محدود بود كه توجه بيكن به علم را، كوته فكرى مى دانستند.(1)
3. كمونيست ها دين و اعتقاد به دين را نقطه مقابل علم و فلسفه قرار داده و شديداً طرفداران خود را از آن برحذر مى داشتند. به عنوان مثال، نشريه جوانان كمونيست شوروى در 18 اكتبر 1947 مى نويسد: حزب نمى تواند راجع به امور دينى بى طرف بماند و تبليغات ضد دينى را، عليه تمايلات مذهبى اداره و حمايت مى كند زيرا حزب طرفدار علم است و عقايد دينى مخالف آن.(2)
4. در اينجا دو نظريه دانشمندان قرن اخير را متذكر مى شويم
الف) شارلز روبرت داروين (1809 ـ 1892 م) دانشمند معروف انگليسى و صاحب فرضيه مشهور «تبدّل انواع» در بعضى از نامه هايى كه به دانشمندان آلمان نوشته بود، گفته بود: «محال است بر عقل رشيد با ديدن اين نظام و هماهنگى عجيب، بگويد كه دنيا مبدأ ندارد...»(1)
ب) آلبرت اينشتين (1879 ـ 1954 م) رياضى دان مشهور قرن اخير چنين مى گويد: «حس دينى جهان، قوى ترين و شريف ترين سرچشمه تحقيقات علمى است. ديانت من عبارت از يك ستايش نارساى ناقابل، نسبت به روح برترى است كه خود را ظاهر مى سازد تا ما بتوانيم با مشاعر ضعيف خود آن را درك كنيم. آن ايمان عميق درونى و وجود يك چنين قدرت شاعر فايق (آگاه برتر) كه خود را در جهان غيرقابل درك ظاهر كرده، اعتقادات من را نسبت به خدا تشكيل مى دهد.»(2)
5. طالس «talis» از فلاسفه معروف يونان بود. (624 ـ 567). تمام تواريخ فلسفى كه عقايد طالس را نقل كرده اند، اين عبارت را در رأس اعتقادات او يادآور شدند: «ماده و يا اساس تمامى اشيا، آب است.»
دكتر آرانى در كتاب «عرفان و اصول مادى» صفحه 7 درباره طالس چنين مى گويد: «طالس اولين كسوف را پيش بينى كرد. او اساس هر چيز را در آب مى دانست. چون طالس، فكر مادى و منطقى داشت، موفق شد به وحدت اساسى تمام موجودات پى ببرد و امروزه اين فكر، اساس علوم طبيعى دقيق را (فيزيك و شيمى) تشكيل مى دهد.»
علتى كه باعث شده بود طالس، آب را اساس طبيعت بداند، يكى، بندرى بودن محل اقامتش و ديگر مجاورت دائمى وى با آب و مشاهده حيوانات آبى بود.
تمام تواريخ فلسفه، طالس را خداپرست مى نامند و كسانى كه وى را مادى معرفى مى كنند يا از تاريخ آگاهى ندارند و يا غرضورزى مى كنند. البته قفطى، وى را مادى مى داند و به خاطر همين از طرف تواريخ معتبر، مورد اعتراض قرار گرفته است.
قانون «تبعيت از محيط» درباره نظريه طالس، پيرامون نخستين ماده،
فقط شامل خود طالس مى شود; زيرا شاگرد معروف او «انكسيمندروس» كه در همان بندر «سلطه» و مجاور آب، زندگى مى كرد; ماده نخستين را چيزى به نام «بى پايان» تصور مى كرد و شاگرد ديگرش «انكسيمانوس» عقيده داشت كه اولين ماده موجودات عالم «هوا» مى باشد. بنابراين مى توان چنين نتيجه گرفت كه يا طالس كم رشد بوده و يا فلاسفه ديگر قانون تبعيت از محيط را اجرا نكردند.
فرهنگ يك جامعه كه مجموعه پيچيده اى از اعتقادات، مذهب، اخلاق، آداب و رسوم، تاريخ و نگرشهاى اجتماعى و سياسى است، قبل از هر چيز بر عقايد آن جامعه استوار است، و براى هرگونه اصلاحات فرهنگى بايد به اصلاح عقايد پرداخت، چراكه تا پايه هاى محكمى از عقيده نباشد، شكل گيرى و اصلاح ايدئولوژى ها و رفتارها ممكن نيست.
به همين دليل در شرايط نابسامان دنياى كنونى، و طوفانهاى سختى كه از هر سو مىوزد و مظالم و مفاسد عظيمى كه سايه شوم بر جوامع بشرى انداخته، بايد به سراغ تحكيم پايه هاى عقيده رفت.
انسانها - به ويژه جوانان - با اتكاء به عقيده اى محكم به مبدء جهان هستى و داشتن اعتقادى روشن و شفاف نسبت به اهداف آفرينش و مسيرى كه انسان در اين مجموعه در پيش دارد، به نيروى عظيم و مستقلى مبدل مى شوند كه در برابر هيچ فكر و قدرت شيطانى سر فرود نخواهند آورد و در سايه آن مى توانند جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و پرافتخار بسازند.
در همين راستا مركز انتشارات نسل جوان حركت تازه اى در جهت مسائل عقيدتى آغاز كرده و كتابهاى: آفريدگار جهان، خدا را چگونه بشناسيم؟، و رهبران بزرگ را كه از بهترين كتابها در زمينه مسائل عقيدتى محسوب مى شود با سبكى تازه در اختيار عموم علاقمندان مى گذارد به اين اميد كه سرچشمه تحوّلى تازه در جامعه كنونى مخصوصاً نسل جوان برومند و پرافتخار ما گردد.
انتشارات نسل جوان
دى ماه 1379