«به عبارت ديگر:» جهان آفرينش، آشفته و مشوّش نيست بلكه مى بايست موجودات و حوادث در مسير مشخصى حركت كنند تا سرانجام به آن هدف نهايى برسند كه دست تقدير براى آنها رقم زده است.
«به عبارت سوم»: يك نوع ارتباط و هماهنگى خاصى در بين تمام اجزا و موجودات عالَم هستى ديده مى شود كه با اوّلين نگاه متوجه آن مى شويم. براى بيشتر روشن شدن اين حقيقت به نكات زير توجه فرمايد
1. همواره بايد در اين جهان يك سرى علت و معلول (قوانين و شرائط خاص) دست به دست هم دهند تا موجود زنده اى پديد آيد، سپس بقا پيدا كند و تا آخرين لحظه زندگى از پرتو هدايت آن قوانين بهره مند گردد. مثلا: براى آنكه دانه اى سر از خاك در آورد سپس به صورت درخت سرسبزى در آيد و سرانجام ميوه دهد، بايستى آب، هوا، زمين و حرارت مناسب و مشخصى داشته باشد و همچنين مى بايست مسائلى از قبيل: تنفس، تغذيه، توليد مثل و تمام فعاليت هاى حياتى آن، مطابق با شرائط و قوانين خاصى انجام پذيرد و سرانجام مى بايست از انتهاى ريشه ها تا سَرِ شاخه ها، زير نظر يك سلسله قوانين منظم تكوينى و طبيعى اداره شود تا به كمال برسد.
بدين ترتيب روشن و واضح است كه عدم يكى از شرائط موجود، آن را به نابودى و تباهى مى كشاند. از اين جريان به خوبى متوجه مى شويم كه موجودات در هر نوع شرايطى، امكان رشد ندارند.
2. هر موجودى داراى اثر و خاصيّتى مخصوص به خود مى باشد و وجود هر موجود، مشروط بر اين است كه آن اثر و خاصيت، وجود داشته باشد. مثلا اثر و خاصيت آتش، سوزاندن و سم، كشتن است. سوزاندن و كشتن آتش و سم در شرائط مناسب از لوازم اين اشيا است. مگر اين كه قدرتى مافوق قوانين طبيعى در اثر و خاصيت آنها دخل و تصرف كند و آنها را كم اثر و يا بى اثر سازد. بدين ترتيب، ثبات اثر و خاصيت مخصوص موجودات، يكى ديگر از نشانه هاى نظم جهان به شمار مى رود.
3. موجوداتى كه در راهى معين و به سوى هدفى مشخص در حركت اند، تمام اعضا و جوارح وجودى آنان در اين هدف مشترك با همديگر همكارى و هماهنگى دارند. مثلا يكى از موجودات اين جهان، بدن انسان است. اگر خراشى در دست ايجاد شود، سربازان بدن هجوم آورده و براى جلوگيرى از ورود عفونت و ميكروب در محل زخم تجمّع مى كنند.
عمل دستگاه گوارش، فعاليت هاى معده براى هضم غذا، ترشحات غده هاى هفت ميليونى معده به منظور آسان شدن هضم، باز و بسته شدن دريچه معده، تصفيه و توزيع خون به وسيله قلب به تمام سلول هاى بدن و... از ديگر نمونه هاى هماهنگى اعضا بدن در راه رسيدن به يك هدف عالى و مشترك است.
4. علاوه بر هماهنگى خصوصى در ميان اعضا و جوارح يك موجود، در بين تمامى موجودات عالم، يك نوع اتحاد و هماهنگى عمومى، برقرار مى باشد. گويى همه آنان با هم متحد شده اند و در مسير مشخصى، هدف واحد و معينى را تعقيب مى كنند. در حاليكه كار هر كدام از آن موجودات، لازم و ملزوم يكديگر است و در واقع يكى، مكمّل فعاليت ديگرى. مثلا: براى رشد يك گياه مى بايست «آب و باد و مه و خورشيد و فلك» دست در كارى داشته باشند.خورشيد بتابد، آب دريا بخار شود، باد آن را به هر طرف ببرد. برف و باران به گونه جالب، زيبا، طرب انگيز و فرح بخش، فرو بارند و گياهان را با نشاط و طرب انگيز سازند. از سوى ديگر، زمين به وظيفه خود (تأمين مواد غذايى) عمل نمايد تا در نهايت گياه رشد كند و براى مدتى به زندگى ادامه دهد.
شعاع اين همكارى ها به اندازه اى گسترده است كه حتى كرات مختلف منظومه شمسى و فراتر از آن را هم در بر مى گيرد و تنها منحصر به يك گوشه از اين عالم خلقت نمى باشد.
محور دوم
نمى توان باور داشت كه دقت و نظم چنين سازمانى، نتيجه اتفاق و تصادف باشد. يعنى، تعدادى عوامل بدون درك و شعور، آن را به وجود آورده باشند. از اين دو مقدمه(1.نظم عالم 2.ممكن نبودن آن نظم، بدون فاعل عاقل حكيم) مى توان چنين نتيجه گرفت كه جهان داراى آفريدگارى دانا و تواناست و اين آفريدگار دانا و توانا، سازمان عظيمى را طبق نقشه و هدف خاصى ايجاد كرده و رهبرى و هدايت مى كند.
حال كه اساس اين استدلال به طور اختصار روشن شد، به توضيح كامل هر يك از آن دو مقدمه مى پردازيم و چون مطالب مقدمه دوم ساده تر و از طرفى در هنگام مطالعه از مقدمه اول جلوتر و به حضور ذهن نزديك تر است (1)، ابتدا به اثبات مقدمه دوم و سپس به بحث پيرامون مقدمه اوّل مى پردازيم.
از دو راه مى توان به اين حقيقت رسيد كه: نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكّر مى كند. اين دو راه عبارتند از:
1. همه مى دانيم كه بايد براى ساختن يك خانه معمولى از «مصالح» خاصّى (سنگ، چوب، آهن و...)، با«كميّت» (مقدار متناسب مصالح) و «كيفيّت» خاصى (مثلا: آهن به صورت بُراده نباشد.) استفاده شود.
بنابراين بايد براى رسيدن به مقصود، از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون موجود، مواد مورد نظر را انتخاب نماييم. همچنين بايد به مقدار و اندازه آن نيز توجه داشته باشيم كه كم و زياد نشود و نيز كيفيّت و چگونگى هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيات موجود، انتخاب كنيم و گر نه هرگز به هدف خود نخواهيم رسيد.
تازه از اين سه مرحله كه گذشتيم، صحبت از «طرز تركيب» اين مصالح مختلف پيش مى آيد كه چگونه آنها را به صورت خاصى بهم پيوسته و تركيب كنيم تا ساختمان موردنظر به دست آيد؟
بديهى است كه هر يك از اين مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، كميت لازم، كيفيّت مورد نظر و طرز تركيب آنها با يكديگر)نيازمند به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل، عملى نيست.
تصادف كور و كر نمى تواند مصالح لازم و كيفيّت و كميّت آن را انتخاب كرده و به گونه اى خاص با هم تركيب كند. اين گونه است كه ما با مشاهده يك ساختمان فوراً متوجه مبدأ عقل و شعورى مى شويم كه در ساختن آن به كار رفته است.
2. راه دوم، حساب احتمالات است.(1)
فرض كنيد كتابى علمى كه مطالب آن طبق شماره صفحه مرتب شده و داراى 100 برگ مى باشد، در اختيار داريد. اوراق آن را درهم ريخته و پس و پيش سازيد، به طورى كه شماره ها و مطالب به صورت نامنظم قرار گيرند. اكنون كتاب را به دست شخص بى سواد و يا نابينايى بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اول باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اول، يك برگه برمى دارد. ناگفته پيداست كه احتمال رسيدن او به اين مقصود، يك احتمال از صد احتمال است. اين برگه را هر چه كه هست، كنار مى گذارد; برگه ديگرى را به احتمال برگه دوم برمى دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، يك احتمال در نودونه احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن برگه هاى
شماره 1و2 در پشت سر هم، تقريباً يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است.
000,101 = 1001 × 1001
ميان اين ده هزار احتمال، تنها يك احتمال وجود دارد كه در دفعه اول، برگه اول و در دفعه دوم، برگه دوّم را بتواند بردارد.
همچنين اگر برگه ديگرى را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفقيت آن، يك احتمال در نودوهشت احتمال است. يعنى احتمال منظم شدن برگه اول و دوم و سوم، تقريباً يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است.
000,000,11=1001×1001×1001
بنابراين احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بى سواد در جمع آورى اين كتاب و مرتب كردن آن يك احتمال از عدد يك با بيش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت ديگر: احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بى سواد از روى تصادف، مساوى با صفر است.
چند مثال ديگر
1. فرض كنيد شعرى در كمال فصاحت و بلاغت و داراى مضمونى اخلاقى و بسيار موزون، و خوش قافيه در روى كاغذى نوشته شده است. آيا كسى، احتمال مى دهد كه بچه خردسالى به قصد بازى، قلمى در دست گرفته و از روى اتفاق، اين شعر زيبا را به وجود آورده باشد!؟
2. فرض كنيد تابلوى بسيار زيبا و نقاشى شده اى كه مربوط به دو هزار سال پيش بوده است. در يكى از حفّارى ها به دست آمده است.
آيا مى توان احتمال داد كه اين تابلوى هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست كسى كه هيچ گونه اطلاعى از اصول نقاشى نداشته، به وجود آمده است!؟
3. بدن انسانى را در نظر بگيريد. فرض كنيد اين بدن داراى صد جزء است كه با صد كيفيّت، تشكيل يافته است. هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق، تنظيم و هر كدام به طور منظم، كار خود را انجام مى دهند. آيا اكنون احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيّت از روى تصادف و اتّفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوى نيست!؟ و آيا مى توان اين موجود منظم و هزاران موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مى خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟
اساساً موضوع حكايت نظم، از وجود يك مبدأ عاقل به اندازه اى روشن است كه بعضى آن را از بديهيّات شمرده اند تا آنجا كه فريد وجدى دانشمند معروف مصرى آن را از فطريات، مى داند.
از مباحث بالا چهار نتيجه گرفته مى شود كه چهار اصل مادى گرايان را كه اساس اعتقادات آنها را تشكيل مى دهد متزلزل مى سازد:
1. نيروى مقتدر و دانا در ماوراء جهان ماده وجود دارد كه سازمان هستى را بنا كرده و اداره مى كند.
2. همه حوادث و موجودات را نمى توان به علل طبيعى تفسير كرد.
3. در ساختمان جهان، نقشه صحيح به كار رفته است. بنابراين علت اوّليه داراى هدف است.
4. اين دستگاه شگفت انگيز با آن همه ريزه كارى هاى دقيق از روى تصادف به وجود نيامده است و احتمال تصادفى بودن آن مساوى با صفر است
براى پى بردن به چگونگى نظم جهان طبيعت، تنها راهى كه به نظر مى رسد، همان مطالعه و تفكر در موجودات مختلف عالم است. البته ناگفته پيداست كه براى اين منظور، نمى توان با نظر سطحى و بدون تفكّر، به موجودات عالم نگريست; بلكه بايد براى درك و فهم هر گوشه اى از جهان خلقت، تجربه ها، ابزارهاى علمى، فكرها و عمرها مصرف شود. بنابراين ما تنها با حواس ظاهر، نمى توانيم به مطالعه ظواهر اين عالم، اكتفا كرده و با ادراكات و حواس محدود خود، نظم عالم را دريابيم و به اسرار خلقت، آگاه گرديم.
خوشبختانه پيش از ما دانشمندانى عمر خود را در اين راه صرف كرده اند. ميليون ها دانشمند در طى صدها سال، هر كدام در گوشه اى از جهان، مشغول مطالعه و دقت بوده اند و فرآورده هاى فكرى و نتيجه هاى علمى خود را تحويل جامعه بشريت داده اند و در نتيجه اسرار پاره اى از موجودات عالم براى بشر معلوم گرديده است.
البته مسلّم است كه مقصود همه آنها از اين همه رنج و مشقت، رسيدن به هدف ما نبوده و همه آنها از نقطه نظر توحيد و خداپرستى به موجودات عالم نگاه نمى كردند، بلكه اگر خوشبين باشيم بايد بگوييم كه: مقصود آنها از اين همه تفكر و كوشش، تنها پيشرفت علم
بوده و بس! ولى در هر حال ما از زير ذرّه بين خداپرستى، فرآورده هاى علمى آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهيم. به راستى نهايت بى انصافى است كه اگر از اين ميراث هاى علمى، نتايج توحيدى نگيريم و از دانشمندان تقدير و سپاسگزارى ننماييم.
ما مى توانيم پاسخ اين سئوال را در دو قسمت خلاصه كنيم:
1. بديهى است هر چه معلومات بشر زيادتر شود، معرفت او نسبت به خالق جهان، زيادتر خواهد گرديد و هر اندازه به اسرار و رموز جهان خلقت، آشناتر گردد، ايمان او نسبت به پديد آورنده آن، راسخ تر و محكم تر مى گردد و از همين جاست كه زمينه مناسبى براى اين سئوال پيش مى آيد كه: آيا دانشمندان علم نجوم در گذشته كه جهان را بسيار كوچك و محدود و آن را در كره اى به نام فلك الافلاك گنجانيده بودند و فاصله زمين را تا سطح مقعّر (فرو رفته) آن با محاسبات رياضى تعيين كرده بودند معرفتشان نسبت به مبدأ اين جهان بيشتر بوده است يا دانشمندان امروز كه با وسايل و تجهيزات بسيار پيشرفته، جهان را مطالعه مى كنند!؟ آيا بطلميوس دانشمند قرن دوم ميلادى كه قائل بود ستارگان مانند ميخ بر صفحه آسمان كوبيده شده اند! بهتر مى توانست به عظمت پروردگار پى برد يا نيوتن دانشمند فلك شناس قرن اخير كه مى گويد: «كواكب داراى مدار و فاصله معين هستند كه اگر هر كدام از آنها از مدار خود خارج شوند، جهان هستى از هم مى پاشد!»
كاملا روشن است آن كس كه جهان را جهانى عظيم و به همان نسبت، منظم و دقيق مى داند، ايمانش بيشتر است از آن كسى كه جهان را در قالبى كوچك ريخته و به همان نسبت محدود به نظم و ترتيب عالم پى برده است.
تاريخ انبيا را كه مطالعه مى كنيم به اين نكته مى رسيم كه دعوت آنها داراى دو جنبه نفى و اثبات بوده است:
1. قابليت عبادت را از بت، ماه، خورشيد، ستاره و... نفى مى كردند.
2. ربوبيّت آن ذات مقدّس و مبدأ حقيقى را اثبات مى نمودند.
پايه و اساس تبليغات آنها، يگانه پرستى بود نه اثبات صانع. آنها مى گفتند: فقط خداى واحد را پرستش كنيد، خدا و معبودى جز آن ذات يگانه وجود ندارد.
خلاصه، وظيفه پيغمبران اين بود كه معبود و مبدأ حقيقى را به اجتماع معرفى كنند و اجازه ندهند تا نيروى درونى و فطرى (روح خداپرستى) كه با روح و روان آنها ارتباط مستقيم دارد با مصاديق غلطى مانند: بت، ماه، ستاره، خورشيد، آتش، حيوانات و... اشباع شود.
از اين مطالب چنين نتيجه مى گيريم كه: خدا پرستى از ابتداء خلقت بشر، وجود داشته و اكنون هم اكثريت مردم جهان
خداپرست اند و اين حس خداپرستى كه در وجود تمام انسانها است از مسأله رسم و عادت، فرسنگ ها فاصله دارد.
يافتن ريشه مكتب ماترياليسم كار آسانى نيست زيرا در هر زمان تعدادى عنوان وجود داشته اند.
بعيد نيست كه ماديگرى از دوران ماقبل تاريخ شروع شده باشد، اما آنچه مسلّم است و از بيشتر تواريخ برمى آيد اين است كه: اساس اين مكتب در دو قرن 6 و 7 (قـ .م) پى ريزى شده و فلاسفه طرفدار اين مكتب طالس ملطى5، هرقليطوس6، ذيمقراطيس (دموكريت)7 و اپيكور (ابيقور)8بودند ولى به طور يقين نمى توان همه آنها را مادى دانست.
«بانگون» در كتاب تاريخ فلسفه، كلماتى را از آنها نقل مى كند و به اين وسيله آنها را از خداپرستان عالم معرفى مى كند. درباره«طالس» مى گويد: او معتقد بود كه: « هر تحول مادى، تحت تأثير عوامل روحانى است.»(1)و از قول «هراكليت» چنين اظهار نظر مى كند كه: «و مافوق اين كائنات (موجودات) متحول، يك عقل الهى ثابت لايتحول (تغييرناپذير) وجود دارد.»(2) عقيده اش درباره «ذيمقراطيس» اين گونه است: «ذيمقراطيس»، مادى نيست بلكه او اعتقاد به وجود روح دارد.»(3)
فريد وجدى در كتاب خود «على اطلال المذهب المادى» بعد از آنكه
بعضى از فلاسفه پيشين و گروه ديگرى از قبيل «اناكزيماندرو»، اناكزيمين، امبيدوكل، لوسيب(1) و... را نام مى برد; چنين اظهار عقيده مى كند كه:
«اين فلاسفه را مادى پنداشتند در صورتى كه همه خداپرست بودند.»9
در قرن 18 و 19 مكتب ماديگرى پيشرفت كرد و طرفداران بيشترى پيدا كرد. جمعى از آنان در زمره دانشمندان علوم طبيعى بودند و افرادى مانند شوپنهاور10 و ژان ژاك روسو11 جزء پيروان اين مسلك (راه و روش) محسوب شدند، ولى از اواخر قرن 19 عقب نشينى شروع شد و به تدريج از تعداد طرفداران آن كاسته شد. (علت اين امر را در بحث اشكالات ماديها خواهيد خواند.)
اساس عقايد مادى ها در چهار اصل زير خلاصه مى شود:
1. چيزى غير از ماده و آثار آن در عالم وجود ندارد.12
2. جهان مجموعه اى از علت و معلول مادى است و هرچيز و هر حادثه اى، قابل توجيه به علل مادى است.
3. همه موجودات به طور دائم علت و معلول يكديگر هستند. يعنى هر معلولى به نوبه خود، علت و هر علتى به نوبه خود معلول علت ديگرى است و همه پديده ها و حوادث در تغيير و تحول مى باشند; اما وجه مشترك موجودات جهان، ماده «ازلى»است
4. خورشيد، ماه، ستارگان، زمين، آسمان، جهان هستى و
سرانجام، عالم و اجزا آن، معلول تصادف و اتفاق است و هيچ نقشه و فكرى در ساختمان سازمان هستى به كار نرفته است.(1)
بنابراين تمام ايده ها، عقايد و افكار ماديون از اين چهار اصل و فروع آن سرچشمه مى گيرد و انشاءالله در مباحث آينده با استدلال هايى روشن، سستى تمام آنها را اثبات خواهيم كرد.
1. از سال 1233 ميلادى تا قرن نوزدهم كه محكمه اى به نام محكمه تفتيش عقايد «انگيزيسيون» به وسيله «گريگوار نهم» و با هدف كنترل عقايد ضد مذهبى تشكيل شد; فجايع و جنايات بسيارى از طرف پاپ ها و كشيش ها سرزد به گونه اى كه قلم از عهده شرح آن برنمى آيد.
آية الله العظمى مكارم شيرازى (مدظلّه العالى) در مقدمه كتاب «وحى يا شعور مرموز» چنين نقل مى فرمايند: «تعداد كسانى را كه در دوران تفتيش عقايد، زنده زنده سوزانيده و يا در سياه چال خفه كردند، پنج ميليون نفر تخمين زده اند! و به قول بعضى از مورخين: «و همين محكمه ها بودند كه تا چندين قرن سيل هاى خون را در اروپا جارى كردند;»
اين محاكم براى پاپ هاى نادان مسيحى، بهترين وسيله اى بود كه بتوانند (دشمنان خود را از بين ببرند و از تراوشات فكرى دانشمندان علوم
طبيعى، شديداً جلوگيرى به عمل آورند.) به عنوان مثال: پيشوايان كاتوليك (شعبه اى از مذهب مسيح) به خاطر اين كه عقايد گاليله (در باب حركت زمين و گردش سيارات) با اصول مذهبى آنها اختلاف داشت; او را به زندان انداختند. گاليله بيچاره در سال 1632 از رفاقتش با كاردينال باربرينى (اوربن هفتم) كه پاپ شده بود استفاده كرد و كتابى به نام «ايتاليايى» منتشر نمود كه در آن سه نفر مشغول گفت و گو هستند. يكى از آنها بطليموس مى باشد و دو نفر ديگر كه از «كپرنيك» دفاع مى كنند.
در اين زمان خشم و غضب پاپ به اوج خود رسيد و گاليله را به رم احضار كرد و در منزل يكى از اعضا عالى رتبه ديوان تفتيش عقايد، زندانى اش كردند. البته گاليله اين مقدار از آزادى برخوردار بود كه در قصر رفت و آمد كند و با دوستان كاردينال خود معاشرت نمايد.
درست در همين زمان، دفتر پدر مقدّس، مشغول تهيه ادّعانامه، عليه او بود. گاليله در 20 ژوئن 1633 مجبور به امضاء توبه نامه زير شد. «من، گاليله، در هفتادمين سال زندگى در مقابل حضرات شما به زانو درآمده ام، در حالى كه كتاب مقدّس را در پيش رو دارم و با دست هاى خود آن را لمس مى كنم، توبه مى كنم و ادعاى خالى از حقيقت حركت زمين را انكار مى نمايم و آن را منفورو مطرود مى دانم.»
اين توبه نامه خجالت آور به او تحميل شد و بعد از آن در منزل پيكسولومينى (piccolomini) ـ اسقف شهرسين ـ زندانى گرديد.(1)
]پروتستان ها كه از ديگر شعبه هاى مذهب حضرت مسيح (عليه السلام)هستند، با دانش و دانشمندان، دشمنى آشتى ناپذيرى داشتند و دست كمى از كاتوليك ها نداشتند و دانش پژوهان را با شديدترين وضعى سركوب مى كردند. همين پروتستان ها بودند كه «جيوردانوبرولو»، «انى نى» و «ميشل سرده» را به جرم انتشار نظريات علمى خود، زنده زنده سوزاندند.(2)
اين بود مقدارى از جنايات روحانى نمايان مسيحى قرون وسطى كه سبب شد دانشمندان علوم طبيعى مانند مارگزيده از خدا، دين، مذهب و
طرفدار مذهب، فرار كنند.
2. ادوارد اول، پادشاه انگليسى، بيكن «bacon» فيلسوف معروف را از بحث كردن در علم شيمى منع كرد و نگذاشت درباره اين علم در دانشگاه اكسفورد سخنرانى كند. سرانجام او را به پاريس تبعيد كرد تا زير نظر كليسا قرار گيرد. در آن زمان، آن قدر افكار، منجمد و محدود بود كه توجه بيكن به علم را، كوته فكرى مى دانستند.(1)
3. كمونيست ها دين و اعتقاد به دين را نقطه مقابل علم و فلسفه قرار داده و شديداً طرفداران خود را از آن برحذر مى داشتند. به عنوان مثال، نشريه جوانان كمونيست شوروى در 18 اكتبر 1947 مى نويسد: حزب نمى تواند راجع به امور دينى بى طرف بماند و تبليغات ضد دينى را، عليه تمايلات مذهبى اداره و حمايت مى كند زيرا حزب طرفدار علم است و عقايد دينى مخالف آن.(2)
4. در اينجا دو نظريه دانشمندان قرن اخير را متذكر مى شويم
الف) شارلز روبرت داروين (1809 ـ 1892 م) دانشمند معروف انگليسى و صاحب فرضيه مشهور «تبدّل انواع» در بعضى از نامه هايى كه به دانشمندان آلمان نوشته بود، گفته بود: «محال است بر عقل رشيد با ديدن اين نظام و هماهنگى عجيب، بگويد كه دنيا مبدأ ندارد...»(1)
ب) آلبرت اينشتين (1879 ـ 1954 م) رياضى دان مشهور قرن اخير چنين مى گويد: «حس دينى جهان، قوى ترين و شريف ترين سرچشمه تحقيقات علمى است. ديانت من عبارت از يك ستايش نارساى ناقابل، نسبت به روح برترى است كه خود را ظاهر مى سازد تا ما بتوانيم با مشاعر ضعيف خود آن را درك كنيم. آن ايمان عميق درونى و وجود يك چنين قدرت شاعر فايق (آگاه برتر) كه خود را در جهان غيرقابل درك ظاهر كرده، اعتقادات من را نسبت به خدا تشكيل مى دهد.»(2)
5. طالس «talis» از فلاسفه معروف يونان بود. (624 ـ 567). تمام تواريخ فلسفى كه عقايد طالس را نقل كرده اند، اين عبارت را در رأس اعتقادات او يادآور شدند: «ماده و يا اساس تمامى اشيا، آب است.»
دكتر آرانى در كتاب «عرفان و اصول مادى» صفحه 7 درباره طالس چنين مى گويد: «طالس اولين كسوف را پيش بينى كرد. او اساس هر چيز را در آب مى دانست. چون طالس، فكر مادى و منطقى داشت، موفق شد به وحدت اساسى تمام موجودات پى ببرد و امروزه اين فكر، اساس علوم طبيعى دقيق را (فيزيك و شيمى) تشكيل مى دهد.»
علتى كه باعث شده بود طالس، آب را اساس طبيعت بداند، يكى، بندرى بودن محل اقامتش و ديگر مجاورت دائمى وى با آب و مشاهده حيوانات آبى بود.
تمام تواريخ فلسفه، طالس را خداپرست مى نامند و كسانى كه وى را مادى معرفى مى كنند يا از تاريخ آگاهى ندارند و يا غرضورزى مى كنند. البته قفطى، وى را مادى مى داند و به خاطر همين از طرف تواريخ معتبر، مورد اعتراض قرار گرفته است.
قانون «تبعيت از محيط» درباره نظريه طالس، پيرامون نخستين ماده،
فقط شامل خود طالس مى شود; زيرا شاگرد معروف او «انكسيمندروس» كه در همان بندر «سلطه» و مجاور آب، زندگى مى كرد; ماده نخستين را چيزى به نام «بى پايان» تصور مى كرد و شاگرد ديگرش «انكسيمانوس» عقيده داشت كه اولين ماده موجودات عالم «هوا» مى باشد. بنابراين مى توان چنين نتيجه گرفت كه يا طالس كم رشد بوده و يا فلاسفه ديگر قانون تبعيت از محيط را اجرا نكردند.
فرهنگ يك جامعه كه مجموعه پيچيده اى از اعتقادات، مذهب، اخلاق، آداب و رسوم، تاريخ و نگرشهاى اجتماعى و سياسى است، قبل از هر چيز بر عقايد آن جامعه استوار است، و براى هرگونه اصلاحات فرهنگى بايد به اصلاح عقايد پرداخت، چراكه تا پايه هاى محكمى از عقيده نباشد، شكل گيرى و اصلاح ايدئولوژى ها و رفتارها ممكن نيست.
به همين دليل در شرايط نابسامان دنياى كنونى، و طوفانهاى سختى كه از هر سو مىوزد و مظالم و مفاسد عظيمى كه سايه شوم بر جوامع بشرى انداخته، بايد به سراغ تحكيم پايه هاى عقيده رفت.
انسانها - به ويژه جوانان - با اتكاء به عقيده اى محكم به مبدء جهان هستى و داشتن اعتقادى روشن و شفاف نسبت به اهداف آفرينش و مسيرى كه انسان در اين مجموعه در پيش دارد، به نيروى عظيم و مستقلى مبدل مى شوند كه در برابر هيچ فكر و قدرت شيطانى سر فرود نخواهند آورد و در سايه آن مى توانند جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و پرافتخار بسازند.
در همين راستا مركز انتشارات نسل جوان حركت تازه اى در جهت مسائل عقيدتى آغاز كرده و كتابهاى: آفريدگار جهان، خدا را چگونه بشناسيم؟، و رهبران بزرگ را كه از بهترين كتابها در زمينه مسائل عقيدتى محسوب مى شود با سبكى تازه در اختيار عموم علاقمندان مى گذارد به اين اميد كه سرچشمه تحوّلى تازه در جامعه كنونى مخصوصاً نسل جوان برومند و پرافتخار ما گردد.
انتشارات نسل جوان
دى ماه 1379