سفير آمريكا در بيروت، در پاسخ به نخست وزير لبنان تاكيد كرد كه هدف نيروهاى اسرائيلى، صرفاً جمع آورى مينها و راهبندانهاى موجود در جادههاى اصلى منتهى به بيروت است و نيروهاى اسرائيلى بعد از انجام اين مأموريت، عقب نشينى خواهند كرد.
سه شنبه 16 شهريور)7 سپتامبر)، اسرائيل ادعا كرد كه دو هزار رزمندهى فلسطينى و حدود يك هزار رزمنده از نيروهاى ملى لبنان، هنوز در منطقهى «الجناح» در بيروت غربى مستقر هستند. اسرائيل تهديد كرد،در صورتى كه فلسطينىها خارج نشوند، و نيروهاى ملى لبنانى منطقه را ترك نكنند، آتشبس اعلام شده در اطراف بيروت را زير پا خواهد گذاشت. براى اثبات جدى بودن اين تهديد، سربازان اسرائيلى به سفارت جمهورى دمكراتيك يمن يورش برده و ساختمان متروكهى سفارت مجارستان را نيز اشغال كردند.
همان روزى كه آخرين گروه از رزمندگان فلسطينى از بيروت خارج شدند، يك گروه مسلح به خانهى يك خانواده فلسطينى در كوى «النّاعِمِه» واقع در جنوب بيروت كه در اشغال اسرائيلىها بود حمله كرد و سه تن از افراد خانواده را به قتل رسانده، اجساد آنان را تكه تكه كردند. تنها، دختر كوچكى زنده ماند تا آنچه بر سر خانواده آمده بود، بازگو كند.
كشتار در صبرا و شتيلا
ساعت 5 بامداد روز چهارشنبه 1361/6/24 ه.ش)15 سپتامبر1982م)، نيروهاى زرهى و چترباز ارتش اسرائيل وارد بيروت غربى شدند. يكى از ستونهاى اصلى آن با پيشروى خود، در كنار اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» مستقر شد. در اين اردوگاهها، دهها فلسطينى در جريان پيشروى اسرائيلىها، به ضرب گلوله كشته شدند.
در ساعت 9 بامداد، آرييل شارون كه بر بالاى موضع ديده بانى پست فرماندهى ارتش اسرائيل مشرف بر صبرا و شتيلا ايستاده بود، به ژنرالهاى خود مىگفت: «هر چه سريعتر ترتيبى بدهيد كه نيروهاى مسيحى فالانژ تحت نظارت ارتش اسرائيل وارد اردوگاههاى فلسطينى شوند.»
دقايقى پس از فرمان، شارون سوار بر اتومبيل خود و همراه اسكورتهاى نظامى، به سوى مقر حزب كتائب در منطقهى «كرانيتينا» رفت.وزير دفاع رژيم صهيونيستى، از رفتن فالانژها به درون اردوگاهها همراه با نيروهاى ارتش اسرائيل، سخن به ميان آورد و نيز دربارهى باقىماندهى رزمندگان فلسطينى در بيروت غربى گفت: «من نمىخواهم حتى يك نفر از همهى كسانى كه داخل اردوگاهها هستند،باقى بماند.»
وى بعد از ظهر همان روز در «بيكفيِه» مرگ بشير را در انفجار مقر كتائب «پيرجميل» (پدر بشير) و «امين» (برادر كوچكترِ بشير) تسليت گفت و نياز به انتقام خون بشير را يادآور شد.
بعد از كنار زدن ارتش لبنان، نيروهاى اسرائيلى به طرف بيروتغربى پيش رفتند. آنها از شش محور حمله كردند. سه محور از طريق راههاى اصلى كه سربازان اسرائيلى ده روز پيش آنها را از مينها و سنگرها پاكسازى كرده بودند، و سه محور ديگر از طريق منطقهى «موزه» و «مرفا». آنها مواضع تخليه شده توسط تفنگداران دريايى آمريكايى رااشغال كردند. صبح چهارشنبه پايان نيافته بود كه تانكها و زره پوشهاى اسرائيلى در تمام راهها و ورودىهاى اصلى مستقر شدند.
شفيق وزان نخست وزير لبنان، طى ارسال تلگرافى، در مورد حملهى اسرائيل، به ريگان رئيس جمهورى آمريكا اعتراض كرد؛ اما ريگان به وى پاسخ داد: «اسرائيل معتقد است كه بعد از كشته شدن بشير جميل، اين پيشروى محدود براى حفظ امنيت لازم است.»
نيروهاى ملى لبنان تا پاى جان از بيروت دفاع كردند و در چندين محور از جمله «الطريق الجديده» و «المَزرَعِه» و «فاكِهانى» و در كنار اردوگاهها و منطقهى «الروشِه»، درگير نبردهاى بىامان شدند.
بعد از ظهر چهارشنبه، تانكهاى اسرائيلى، اردوگاههاى صبرا و شتيلا را محاصره كرده، آنها را زير آتش توپخانه خود گرفتند. در اين ميان سربازان مشغول بازرسى خانههاى مجاور اردوگاهها شدند و سپس روى ساختمانهاى نزديك و مشرف بر اردوگاهها سنگر گرفتند. با فرا رسيدن شب، نيروهاى اسرائيلى، برق بيروت غربى را قطع كردند.
نبردها در بامداد پنجشنبه 25 شهريور )16 سپتامبر) ادامه داشت؛ اما نيروهاى اسرائيلى بيروت غربى را به كنترل خود در آورده و ارتباط مناطق را با يكديگر قطع و اعلام منع عبور و مرور كردند و به مردم دستور دادند كه از خانههاى خود خارج نشوند؛ سپس همهى راههاى منتهى به پايتخت را بستند و يورش به خانهها و جمع آورى سلاح و بازداشتها آغاز شد.
ظهر پنجشنبه، اسرائيلىها با بيش از 150 تانك و 100 نفربر و 14 زرهپوش حامل انواع توپ و 20 دستگاه بلدوزر، اردوگاههاى صبرا وشتيلا را در محاصرهى خود داشتند. بعد از ظهر آن روز، اهالى شهرك «شُويفات» كه به فرودگاه بينالمللى بيروت مشرف است، شاهد سرازير شدن سيلى از كاميونها و نفربرهاى زرهى به يكى از باندهاى فرودگاه كه در نزديكى قرارگاه اسرائيلىها قرار داشت، بودند. شاهدان عينى گفتند كه نفربرها حامل سربازانى در لباس شبه نظاميان فالانژ بوده كه از دو سو سرازير مىشدند: يكى از جادهى جنوب لبنان «دژ سَعَدَ حَدَّاد» و ديگرى از بيروت شرقى «دژ كتائب». منابعى در ارتش لبنان، گفتههاى اهالى شويفات را تاييد كردند.
ساعت چهار بعد از ظهر، كاروان قاتلان به مرز اردوگاهها كه در محاصرهى نيروهاى اسرائيلى بود، رسيدند. سربازان راه را براى اين كاروان باز كرده و ورود آن را با اقدام به گلوله بارانهاى شديد اردوگاهها، پوشاندند.
در شامگاه پنجشنبه 1361/6/25 ه.ش )16 سپتامبر 1982م)، در زير نور خمپارههاى منورى كه ارتش اسرائيل شليك كرده و منطقهى عمليات را كاملاً روشن مىساخت، افسران اطلاعات ارتش اسرائيل، از پشت بام مقرِ ژنرال «آموس يارون» و نيز از يك گيرندهى راديويى، در جريان چگونگى عمليات فالانژها در اردوگاهها قرار مىگرفتند.
يك افسر رابط موساد، در سراسر اين مدت در مقر فالانژها در «كرانيتينا» بود. مقامهاى اسرائيلى، در ساعت 19 بعد از ظهر نخستين خبر راديويى را دربارهى چگونگى كشتار قصابىاى كه در حال انجام بود،دريافت كردند.
نيروهاى مسيحى فالانژ، بى رحمانه هر انسان زندهاى را كه يافتند،اول مورد اذيت و آزار قرار داده، سپس به قتل رساندند. روش كشتار به فجيعترين شكلِ ممكن بود. با كارد شكم زنان حامله دريده شد؛ سرها از تن جدا گرديد و با سرنيزه بر روى بدن خونين كودكان و زنان، نشان صليب كشيده شد.
يك افسر فالانژ، پشت بى سيم، از فرماندهى عمليات پرسيد: «با پنجاه زن و كودكى كه به محاصره در آوردهام چه كنم؟»
«ايلى حُبَيقِه» فرمانده شبه نظاميان مسيحى، با عصبانيت، پاسخى تكاندهنده بر زبان آورد كه از تمامى بى سيمهاى منطقه به گوش رسيد: «اين آخرين بارى باشد كه اين چيزها را از من مىپرسى... خودت كه بهتر مىدانى بايد چه كار بكنى!»
دقايقى بعد، در پشت بى سيم، صداى يكى از فرماندهان فالانژ بهگوش رسيد كه مىپرسيد با چهل و پنج مرد فلسطينى كه دستگير كرده،چه بكند؟ «جِسى سُكر» ما فوق او پاسخ داد: «خواست خدا را انجام بده.»
و لحظاتى بعد، رگبار گلوله كه بر سر و روى زنان و كودكان مىباريد،در قهقههى فالانژيستها گم شد. شبه نظاميان فالانژ، از مسيحيان افراطى كه كشتار و جنايت برايشان تفنن و سرگرمى به شمار مىآمد، تشكيل شده بودند. در ميان جنايتكاران فالانژ، زنانى نيز به چشم مىخوردند كه وحشيانه در كشتارها شركت مىكردند.
گزارشهايى كه از اردوگاههاى صبرا و شتيلا ارسال مىشد، حاكى از اوج وحشىگرى و جنايت بود. برخى از مشاهدات خبر نگاران كه در بعضى مطبوعات به چاپ رسيد، جوّى از وحشت در ميان مردم ايجاد كرد. در يكى از اين گزارشها آمده بود:
«بوى مرگ و انبوه مگس و اجساد روى هم انباشته، همه جا را گرفته...دستها و پاها به هم گره خورده است. انگار از قساوتِ مرگ به هم پناه آورده بودند. گلولهها را در سرشان خالى كرده بودند. بيضههاى بعضىها را بريده بودند. سر عدهاى ديگر را قطع كرده بودند. چشمانشان باز و متشنج مانده بود.مرگ هم نتوانسته بود رعب و وحشت را، به ويژه در چشمان كودكان، برطرف كند. چند متر جلوتر، جسد پنج زن و تعدادى كودك، روى تلى از خاك به پشت افتاده... از جمله يك زن كه پيراهنش از ناحيه سينه پاره و دو پستانش قطع شده، و در كنارش سر بريده دختركى با نگاهى خشمگينانه به قاتلان، ديده مىشود؛ و دختركى ديگر، تقريباً سه ساله در لباسى سفيد، آغشته به خون و گِل،و سرى از هم پاشيده با گلوله...»
در كنار خانهاى نيمه ويران، زن جوانى در حالى كه طفل شيرخوارش را در آغوش گرفته، به رو افتاده است. تلاش كرده بود خود و كودكش را از چنگ قاتلان نجات دهد، اما جنايتكاران از پشت او را به رگبار بسته بودند. گلولهها از بدنش عبور كرده و در بدن طفل شير خوارش نشسته بود.
در كنار ديوارى، اجساد دست بسته بيست نوجوان پانزده، شانزده ساله رديف شده بود. آنها ديگر نه مدرسه را خواهند ديد، و نه معلمان و دوستانشان،آنها را.
بالاى تلى از آوار، جسد دختركى چهار ساله افتاده است. در ميان خرابههاى خانه ويران شده خود، دنبال مادرش مىگشت كه قاتلان او را ديده و گلولههاى خود را در عورت او خالى كردند. در كنار جسدى كه سر آن از هم پاشيده بود، زنى كارت شناسايى آلوده به خونى به دست گرفته و فرياد مىزند:اين برادر من است... لبنانى است نه فلسطينى.
در كوچهاى، دو دختر يازده يا دوازده ساله، در حالى كه پاهايشان از يكديگر فاصله داشت، به پشت افتادهاند، قاتلان قبل از خالى كردن گلوله درسرشان، آنان را مورد تجاوز قرار داده بودند. در جاى ديگرى، بلدوزرهاى اسرائيلى، آوار خانهها را روى تعدادى جسد ريخته بودند. از ميان سنگها و خاكها، دست زن باردارى ديده مىشود؛ او مىخواسته كارت شناسايى لبنانىاش را نشان دهد كه مهلتش نداده بودند. كارت شناسايى هنوز در دستش بود.
در خانهاى ديگر، همهى افراد خانواده در حين غذا خوردن به رگبار بسته شده بودند. بشقابها نيم خورده مانده بود. در خانهاى ديگر، قاتلان شكم زن باردارى را از هم دريده و جنين را از امعا و احشا بيرون كشيده بودند.صندوقهاى مهمات و كاغذهاى رنگين مخصوص شكلات ساخت اسرائيل كه نوشتههايى به زبان «عبرى» روى آن ديده مىشود، در محل جنايت پراكندهاند. آثار بلدوزرها روى جادهى شنى، به گورهاى دستهجمعى ختم مىشود.قاتلان براى پنهان كردن اجساد، خانهها را روى آنها ويران كردهاند.
قربانيان قتل عام صبرا و شتيلا، بيش از 4000 نفر برآورد شده است. در اردوگاه، حتى يك جسد كه لباس نظامى به تن داشته باشد ديده نمىشود.
بامداد روز بعد، جمعه 26 شهريور )17 سپتامبر)، اسرائيل كه سعى مىكرد چهرهاى موجه و عوام فريبانه بگيرد، حدود ساعت 11 صبح، مثلا از روى ناراحتى، به يگانهاى فالانژ دستور داد كه عمليات خود را متوقف كنند؛ ولى از ساعتهاى اوليهى بعد از ظهر، «يارون» به يك نيروى 150 نفرى فالانژ اجازه داد كه به افراد «حُبيقه» پيوسته و با ورود به اردوگاهها، در كشتار فلسطينىها شركت كنند.
ساعت 5 بعد از ظهر، ميان «ايتان» و فرماندهان فالانژ، ديدارى صورت گرفت و رئيس ستاد ارتش اسرائيل به يگانهاى فالانژ اجازه داد كه تا صبح روز بعد در اردوگاهها باقى مانده و مأموريت جنايتكارانه خويش را كامل كنند.
فالانژيستها از يگانهاى مهندسى - رزمى ارتش اسرائيل خواستند كه با به كارگيرى بلدوزرهاى خود، ساختمانهاى محل سكونت فلسطينيان درداخل اردوگاهها را كه از نظر مسيحيان «ساختمانهاى غير قانونى» بهحساب مىآمد، با خاك يكسان كنند كه يگانهاى ارتش اسرائيل به بهترين وضع ممكن! وظيفهى خود را انجام دادند. فالانژها، فلسطينىها را داخل خانههايشان قتل عام كرده بودند و بلدوزرهاى اسرائيلى آنها را در زيرآوار مدفون كردند.
ساعت 8 صبح روز بعد، شنبه 27 شهريور )18 سپتامبر)، هنوز فالانژها از اردوگاهها خارج نشده بودند و در نتيجه، ارتش اسرائيل براى آنكه ژست بشردوستى بگيرد، به نيروهاى مسيحى دستور داد كه از آنجا خارج شوند. ظرف چند ساعت بعد، شدت خونريزى آشكار شد.
شدت جنايت فالانژها به حدى آشكار بود كه نيروهاى مارونى مسيحى، از ميان پرستاران و پزشكانى كه براى كمك به مجروحين آمده بودند، افراد فلسطينى را از جدا كرده و در مقابل چشمان همگان و در كمال خونسردى، با شليك گلوله به سرشان، آنها را به قتل رساندند. 36 ساعت پس از آغاز قتل عام، وقتى خبرنگاران وارد اردوگاه شدند، ديدند كه هنوز بلدوزرهاى اسرائيلى مشغول انتقال جنازههاى مقتولين بهگورهاى دستهجمعى هستند و هنوز همه كشتگان كه تعداد شان بين يكتا دو هزار نفر اعلام شده است، دفن نشدهاند.
يك افسر فالانژ، بعدها دربارهى تعداد تلفات جنايت اردوگاههاى صبرا و شتيلا گفت: «زمانى كه بخواهند براى بيروت مترو بكشند، و مجبور باشند زمين را بكنند، خواهند فهميد چه تعداد زير خاك دفن شدهاند.»
«جيمى كارتر» رئيس جمهورى اسبق امريكا، در كتاب خود «خون ابراهيم»، نوشته است كه مقتولين، تنها فلسطينىها نبودند، بلكه مسلمانان لبنانى نيز جزو كشتگان بودند و اجساد مقتولان در گورهاى دسته جمعى دفن مىشدند. كارتر همچنين متذكر مىشود كه هيچ دليلى وجود نداشت كه ثابت كند در اردوگاههاى صبرا و شتيلا، رزمنده وجود دارد.
وحشيانه بودن اين قتل عام و مسئوليت شارون و برخى ديگر از فرماندهان نظامى اسرائيل در وقوع و ادامهى چند روزهى آن، به قدرى آشكار بود كه حدود چهار صد هزار نفر اسرائيلى با برپا كردن تظاهرات خيابانى،اين قتل عام وحشيانه را محكوم كرده و خواهان تحقيق براى تعيين نقش اسرائيلىها در آن شدند.
جورج بال، درباره كشتار صبرا و شتيلا، برخورد غرب و نقش اسرائيل در آن، مىنويسد:
«اسرائيل با اشغال غرب بيروت توانست كنترل اردوگاههاى آوارگان در صبرا و شتيلا را به دست گيرد و به دنبال آن، بدون توجه به تعهدات قبلى و تضمينهايى كه براى حفظ امنيت و سلامت خانوادههاى فلسطينى در اردوگاهها داده شده بود، ژنرال شارون و همكارانش حتى يك لحظه هم براى استفاده از فرصت به دست آمده درنگ نكردند و بلافاصله درهاى اين دو اردوگاه را به روى دوستان متحد خويش، فالانژيستها گشودند، كه آنها نيز بهنوبهى خود حتى لحظهاى را براى قصابى از دست ندادند. آن طور كه از گزارش كميسيون كاهان بر مىآيد، در قتل عام صبرا و شتيلا، روى هم رفته بين 700 تا800 مرد و زن و كودك فلسطينى به شكلى كه يادآور دوران تيمور لنگ بود،كشته شدند. گزارش هلال احمر فلسطينى، تعداد كشته شدگان را افزون بر2000 نفر نشان مىدهد، اما فقط براى 1200 نفر جواز دفن صادر كرده است.»
موضع آمريكا
پس از گذشت 36 ساعت از آغاز كشتار، به دنبال آشكار شدن تنها گوشهاى از جنايات فالانژها و صدور گواهى مرگ 1200 نفر و در حالى كه ديگر سكوت امكان نداشت، آمريكا در ژستى بشر دوستانه خواستار پايان قتلعام شد. در واقع ديگر كسى زنده نمانده بود كه فالانژها او را بكشند!
فيليپ حبيب، نماينده ويژهى آمريكا، هنگام مذاكره با رهبران فلسطينى در مورد خروج آنان از لبنان، با گرو گذاشتن شرف آمريكا، به آنها تعهد داده بود كه سلامت خانوادههاى اعضاى ساف را كه در اردوگاهها باقى ماندهاند، تضمين مىكند. او به آنها گفته بود كه آمريكا اين تضمين را بر اساس تاكيدهايى مىدهد كه از دولت اسرائيل و رهبران گروههاى لبنانىِ مرتبط با اسرائيل (فالانژيستها) دريافت داشته است.آمريكا نه تنها هيچ تلاشى جهت عملى شدن اين تضمين انجام نداد، حتى تفنگداران خود را زود هنگام از بيروت بيرون برد، بدون آنكه طبق توافق قبلى، تدابير لازم را به منظور حمايت از خانوادههاى فلسطينى باقى مانده در بيروت، اتخاذ كند.
فيليپ حبيب، بعد از كشتار صبرا و شتيلا گفت: «من با سوگند شرف خود، يعنى شرف آمريكا، به آنها قول دادم كه خانوادههاى فلسطينى كه بدون حمايت رزمندگان در اردوگاهها باقىماندهاند، در امان خواهند بود؛ ولى ما هيچ كارى براى حمايت از آنها انجام نداديم.»
جورج بال در اين باره مىنويسد:
«موقعى كه آمريكا صريحاً توسط فيليپ حبيب، فرستادهى مخصوص رئيس جمهورى آمريكا به فلسطينىها قول داد كه «تمام سعى خود را به كار خواهد گرفت تا برنامه تخليه و تضمينهاى مورد نظر به نحو كامل و دقيق به اجرا گذارده شود»، معنايش اين بود كه «رهبران فلسطينى! مطمئن باشيد اگر به تعهدات خود عمل كنيد، اسرائيل نيز در مقابل به تعهدات خود عمل خواهد كرد.» و فلسطينىها چون هيچگاه به وعدههاى اسرائيلىها اعتماد نداشتند،بنابراين حتماً توافقنامهى ترك بيروت را فقط با اطمينان به تضمين ما پذيرفتند و به مورد اجرا گذاشتند... آنها در اين ماجرا به ما اعتماد كردند؛ ولى ما در عوض به آنها خيانت كرديم. گر چه جريان قتل عام اردوگاههاى صبرا و شتيلا، نظر جهانيان را عليه اين اقدام برانگيخت، ولى انعكاس اخبار آن به گونهاى بود كه به نظر نمىرسيد حتى يك نفر هم حكومت ريگان را به خاطر لكه دار كردنحيثيت آمريكا و پشت پا زدن به تعهداتش، مقصر قلمداد كرده باشد.»
در پايان اجلاس شوراى امنيت هم، آمريكا هنگامى راضى به تاييد قطعنامه محكوميت «قتل عام وحشيانه» در بيروت شد كه توانست با استفاده از قدرت سياسى خود، نام اسرائيل را به عنوان عامل اين جنايات، از قطعنامه حذف كند؛ ولى در همان حال نمايندهى اسرائيل در سازمان ملل، قطعنامه شوراى امنيت را «گردن نهادن به نوع جديدى از انحطاط اخلاقى و رذالت» توصيف كرد و آن را غير قابل قبول دانست.
ريگان در مواجهه با اين اقدام، به خاطر رعايت مصالح سياسى ناچار به عكسالعمل شد؛ ولى چون درصد توجيه يورش اسرائيل به غرب بيروت بود ناچار شد بگويد: «آنچه قواى اسرائيل را به بازگشت دوباره به بيروت وادار ساخته، وقوع حملاتى است كه پس از حادثهى قتل رئيس جمهورى انتخابى لبنان، توسط بعضى عناصر شبه نظامى دست چپى در غرب بيروت جريان دارد.»
كابينهى اسرائيل طى اجلاس يكشنبه شب 28 شهريور )19 سپتامبر)خود، اين بى رحمى را نتيجهى عمل يك يگان لبنانى كه از يك نقطهى دورتر از مواضع ارتش اسرائيل وارد اردوگاهها شده است، قلمداد كرد و كوشيد تا هر گونه ارتباط خود را با اين كشتار منتفى تلقى كند.
بازگشت نيروهاى چند مليتى
پس از كشتار صبرا و شتيلا، نيروهاى غربى، بهخصوص آمريكايىها، مجدداً به بهانهى برقرارى صلح، به لبنان بازگشتند. جورج بال دربارهى بازگشت نيروهاى آمريكايى به بيروت، مىنويسد:
«ما در حالى ناچار شديم يك بار ديگر صف تفنگداران دريايى آمريكا را روانه بيروت كنيم كه مىدانستيم اگر مأموريت اولشان به خاطر مشخص نبودن وظيفهى آنها، مختصر و كوتاه برگزار شده ولى اين بار تفنگداران خود را، براى انجام وظيفهاى وا مىداريم كه هم نامشخص و مهم است، و هم تا مدت مديدى به درازا خواهد كشيد.
بار اول، چون هدف از اعزام تفنگداران دريايى فقط اين بود كه در بيروت مستقر شوند تا تمام سران فلسطينى شهر را ترك كنند، لذا محدودهى زمانى مأموريت آنها نيز كاملاً معلوم بود، ولى بار دوم، تفنگداران مىبايست تا «خروج كامل همه نيروهاى خارجى» در لبنان بمانند و طبيعى است كه براى اين كار هم اصلا نمىشد محدودهى زمانى مشخص را تعيين كرد؛ زيرا در آن زمان هيچ يك از نيروهاى سورى و اسرائيلى كوچكترين قدمى كه حاكى از تمايل آنها به ترك لبنان باشد، برنداشته بودند و در نتيجه، تفنگداران آمريكايى بدون آنكه واقعاً بدانند به خاطر اجراى چه وظيفهاى در محل مستقر مىشوند، همين طور بىهدف به بيروت آورده شدند و مصداق اين اصطلاح نظامى قرار گرفتند كه: اگر نيرويى نداند مأموريتش چيست، پس از مدتى به ماهيت وجودى خودش شك مىكند.»
جورج بال كه از منتقدين سرسخت سياستهاى خطاى آمريكا در لبنان است، دربارهى ضررهايى كه از اين عمل نصيب آمريكا شد،مىنويسد:
«اگر ريگان رئيس جمهورى عاقلى بود، حتماً شبيه پرزيدنت كندى كه بلافاصله شكست آمريكا در حمله به «خليج خوكها» در كوبا را پذيرفت و از صحنه خارج شد عمل مىكرد؛ ولى او درست بر عكس آنچه انتظار مىرفت،شكست آمريكا را در لبنان، يك پيروزى ناميد و براى توجيه شكست خود،حتى اين توفيق را هم نداشت كه از عبارت معروف «وينستون چرچيل» در روز1319/3/14ه.ش )4 ژوئن 1940م) موقع تخليه قواى متفقين از «دونكرك» كمك بگيرد و بگويد: «بايد آنقدر انصاف داشته باشيم كه به فرار خود از مهلكه، عنوان پيروزى ندهيم.»
بال، در جايى ديگر به مقايسهى باتلاق لبنان و مهلكهى ويتنام براى سربازان آمريكايى، مىپردازد و مىنويسد:
«اگر در دو ماجراى ويتنام و لبنان تعداد نيروهاى ما با هم قابل مقايسه نبودند، ولى در عوض اشتباهاتمان كاملاً با يكديگر شباهت داشت: در هر دو مورد، ما تمام قدرت و اعتبار خود را براى پشتيبانى از يك حكومت بى پايه و ضعيف به كار گرفتيم تا بتوانند در صحنهى جنگ داخلى بر حريفشان پيروز شوند. در هر دو مورد، بدون توجه به بى اهميتى نسبى قضاياى مبتلا به آنها براى منافع آمريكا، از عاقلانهترين روش كه بيرون كشيدن نيروهايمان قبل از بروز فاجعه بود، خوددارى كرديم. در هر دو مورد، رهبران ما روشى درست خلاف عقل و منطق در پيش گرفتند و در نتيجه علىرغم ادعاهايى كه در كسب پيروزى داشتند، آمريكا را دچار شكستى مصيبت بار كردند.
در ويتنام ما از مجموع 550 هزار نيروى نظامى، 55 هزار كشته داديم و در لبنان از مجموع 1800 تفنگدار دريايى 265 نفرشان در حالى تلف شدند كه آنها را بدون حفاظ و در موقعيتى وخيم ميان آتش جنگ داخلى قرار داده بوديم و خودشان هم خوب مىدانستند كه با حضور در آنجا هيچ منافعى براى كشورشان تأمين نخواهد شد.»
اولين تهاجم ها به دشمن
مردم مناطق اشغالى مىديدند اسرائيل كه به بهانهى سركوب و اخراج چريكهاى فلسطينى وارد خاك لبنان شده است، با وجود خروج فلسطينىها از بيروت، همچنان در لبنان ماندگار شده و به جنايات خود ادامه مىدهد.
هر روز بيش از پيش مناطق مسلمان نشين و به خصوص روستاهاى شيعيان، زير باران گلولههاى توپ و خمپاره و موشكهاى هواپيماهاى صهيونيستها قرار مىگرفت. اسرائيل سعى داشت تا گروهى به نام «كميتهى نجات ملى لبنان» تشكيل دهد و مثلا با كمك و همراهى بعضى از احزاب لبنانى، اين كشور را از بحران برهاند! برخى از رهبران احزاب سياسى لبنان كه از مقاومت در برابر تجاوزات اسرائيل هراس داشتند، به اين طرح تن داده و وارد اين كميتهى فرمايشى شدند.
بشير جميل كه در بين مردم به عنوان مجرى طرحهاى اسرائيل در لبنان مشهور بود و فرماندهى نيروهاى فالانژيست را برعهده داشت، اين كميته را تشكيل داد و سرانجام حفاظت از كاخ رياست جمهورى لبنان، بهعهدهى كماندوهاى متجاوز اسرائيل كه تا بيروت پيشروى كرده بودند واگذار شد.
مردم مناطق شيعه نشين در جنوب، شاهد بودند كه نيروهاى متجاوز، هر روز به بهانههاى واهى و نامعلوم، جوانان روستاها و شهركها را دستگير كرده و به بازداشتگاههاى تحت نظر خود، از جمله زندان «انصار» در شهرك اشغالى «انصار» مىبرند. همين صحنهها بود كه برخشم مردم مىافزود و عزم آنان را براى مقابله با وحشىگرىهاى صهيونيستها دوچندان مىكرد.
چندى پس از ورود سرمستانهى نيروهاى صهيونيست به بيروت، و جلسه با رئيس جمهورى و فرماندهان فالانژ در كاخ رياست جمهورى «بعبدا»، اولين جرقههاى مقاومتِ منظم در برابر نيروهاى اشغالگر، در شهر بيروت زده شد.
شهرك «خَلدِه» در جنوب بيروت، اولين منطقهى تهاجم نيروهاى مقاومت اسلامى به متجاوزين بود. يازده جوان شيعه، با كمترين امكانات نظامى و فقط با استفاده از اسلحهى كلاشينكف و نارنجك دستى، طى يك عمليات چريكى، به واحدهايى از ارتش اسرائيل كه با تجهيزات و سلاح پيشرفته در جنوب بيروت مستقر بودند و از آنجا شهر را زير آتش توپخانه خويش مىگرفتند، حمله بردند. درگيرى به گونهاى بود كه اسرائيل به هيچ وجه انتظارش را نداشت؛ چرا كه آنجا عقبهى خط بيروت محسوب مىشد.
درگيرى سختى ميان مبارزين شيعه و صهيونيستها روى داد. تلفات زيادى بر اسرائيل وارد آمد، كه البته در برابر ضربات روحى و روانى كه برسربازان صهيونيست نازل شد، ناچيز بود. تعدادى از مبارزين شيعه نيز در اين درگيرى مجروح شدند. مقاومت اسلامى لبنان كه بعدها موجوديت رسمى پيدا كرد و به بزرگترين دشمن اسرائيل تبديل شد. اولين شهيد خود را در نبرد با صهيونيستها به نام «سمير نورالدّين» تقديم كرد.
همهى آنانى كه از جان خويش ترس داشتند و حتى گروههايى از اهلدين معتقد بودند كه اين گونه اعمال حمله در قالب گروهى ده، دوازده نفره به تانكها و نفرات عظيم و آموزش ديدهى دشمن، خودكشى محض بوده و جايز نمىباشد. گاه نيز اتفاق مىافتاد بعضى از مردم روستاهاىاطرافِ صحنههاى درگيرى، كه از شدت عكسالعمل نيروهاى اسرائيلدر گلوله باران روستاها و شهرها ترس داشتند، نسبت به رزمندگان مقاومت اسلامى اهانت كرده و يا آنان را مورد لعن و نفرين قرار مىدادند. و گاه مىشد كه آنان را با سنگ و كلوخ مورد حمله قرار مىدادند يا تمسخر كرده و خطاب به آنان مىگفتند: «همهى شما ديوانه هستيد... شما مىخواهيد با يك كلاشينكف جلوى تانكها را بگيريد... شما اين كارهاى مسخره را انجام مىدهيد؛ ولى آنها در عوض شهرها را بمباران مىكنند و ما آسيب مىبينيم.»
ولى عمليات خلده كه به ظاهر كوچك و محدود مىآمد، اثرات مثبت خود را بر مردم و به خصوص اثرات منفى را بر سربازان اسرائيل گذاشت. هنگامى كه كاروان نظاميان اسرائيلى وارد منطقهى جنوبى بيروت كه محل زندگى شيعيان بود شد و تانكهايشان وارد منطقهى «الغُبِيرى» شدند، گلولههاى آر.پى.جى هفت و شيشههاى «كوكتل مولوتف» حاوى بنزين كه از سوى جوانان شيعه، از بام خانهها بر سر آنان پرتاب مىشد،مقدمشان را آتشباران كرد.
همين درگيرى محدود و به ظاهر كوچك و ديوانه وار! بود كه باعث شد كه تا آخرين روزهاى اشغال بيروت، نيروهاى اسرائيلى، به دليل احساس خطر شديد، وارد مناطق شيعيان نشوند و حتى نتوانند نيروهاى خود را از منطقهى «اوزاعى» عبور داده و وارد «ضاحيه» شوند.
تحريك مردم
نيروهاى اسرائيل، از بدو ورود و تجاوزشان به خاك لبنان، گذشته از جنايات و فجايعى كه مرتكب شدند، دست به اعمال شرم آور و ننگينى نيز زدند كه از هيچكس جز صهيونيستها بر نمىآمد. يكى از نمونههاى بارز آن كه خشم مردم را برانگيخت، اين بود كه سربازان اسرائيلى در وسط خيابانهاى شهرهاى جنوب لبنان و در بزرگترين مناطق شيعه نشين از جمله صور، در مقابل ديدگان زنان و كودكانِ رهگذر، در كمال بى شرمى،به اعمال خلاف عفت عمومى و كارهاى شنيع در ملاء عام اقدام كردند و هدفشان از اين گونه اعمال كثيف، از بين بردن ايمان و خدشه دار ساختن غيرت دينى مردم مسلمان، و همچنين ترويج فساد و بى بندبارى بود.
در آن ايام، روزنامهى «النهار» عكسى منتشر كرد كه در آن چند سرباز اسرائيلى كاملاً عريان و بدون كوچكترين تن پوشى در مقابل ديدگان رهگذران در شهر صور، مشغول استحمام و دوش گرفتن بودند و ديوانه وار مىخنديدند.
سربازان اسرائيلى كه بيشتر آنان از كشورهاى غربى و اروپايى بهعنوان مهاجر به فلسطين اشغالى آمده بودند سعى داشتند تا همهى تجارب كثيف خود را در لبنان به مرحلهى اجرا در آورند و از ملت مقاوم آنجا، مردمى بسازند كه دچار فساد، ركود و خمودگى باشند، تا فرصتى براى نبرد و ايستادگى در برابر دشمنانشان نيابند. همهى اين اعمال، نتيجهى عكس داشت و باعث شد تا رزمندگان مقاومت اسلامى، در چشم مردم به عنوان غيرتمندانى دلير، جا باز كنند.
شهادت طلبى در اسلام
دشمنان اسلام، خاصه كشورهاى غربى در عصر حاضر، كه ضربات بسيارى از شهادتطلبى مسلمانان به خصوص شيعيان خوردهاند،همواره به دنبال تخطئه و انحراف افكار عمومى از اين روحيهى مبارزه و جهاد مسلمانان بودهاند.
رسانههاى گروهى صهيونيستى و غربى، از اولين روزهاى بروز عمليات شهادتطلبانه در صحنهى مقابله با جنايت و تجاوز اشغالگران صهيونيست در لبنان، همواره تلاش داشتهاند تا عاملين اين حملات را عدهاى جوان گول خورده كه توسط چند روحانى، مغزشان شستوشو داده شده است، معرفى كنند براى رسيدن به اين هدف روانى و تبليغى، مبارزين را پيروان سيرهى فرقهى «اسماعيليه» به رهبرى «حسن صباح» نشان داده كه پيش از حمله به اهداف خود، مواد مخدر حشيش استعمال مىنمودند تا از حال عادى خارج شده، تا از بزرگى دشمن نهراسند و جرأت نزديك شدن و مقابله با آن را داشته باشند. به همين لحاظ همواره در خبرهاى خود، شهادتطلبان را فرقهى «حشاشين» مىناميدند.
بدون شك سردمداران قدرتهاى شيطانى خود بر اين امر آگاهى كامل دارند كه پيشينهى شهادتطلبى در اسلام به سالهاى اول پيدايش اين دين برمىگردد و همواره دشمنان اسلام به خصوص يهود از اين سلاح مسلمانان در هراس بودهاند.
در «لَيلهُ المَبيت» اولين سالهاى بعثت پيامبر اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم، توطئهگرا قريش، در «دارالندوه» اجتماع كرده و براى قتل پيامبر نقشه كشيدند. حضرت علىعليه السلام اولين كسى كه به دين پسر عموى خويش ايمان آورده بود، در بستر پيامبر خوابيد و در حالى جنايتكاران براى عملى ساختن نقشهى شوم خود به خانه پيامبر هجوم بردند، على را آنجا ديده و ناكام ماندند. اين اولين عمل شهادتطلبانه در تاريخ اسلام بود كه شخصى مومنى خود را براى نجات پيامبر خويش براى شهادت مهيا كرد و آگاهانه بر جايى قدم گذاشت كه احتمال كشته شدن بسيار بود.
در طى جنگهاى مسلمانان با كفار و مشركين نيز نمونههاى بسيارى از شهادتطلبى ديده مىشود كه بارزترين آنها، در صحنهى حماسى و عظيم در روز عاشورا به ثبت تاريخ رسيد. ياران حضرت اباعبداللَّه الحسينعليه السلام باوجودى كه از كمى تعداد ياران خويش و جمعيت انبوه سپاه دشمن آگاهى كامل داشتند، ولى براى صيانت از اسلام و امام خويش، سينه بر امواج شمشير و نيزهى دشمن سپرده و ضمن به هلاكت رساندن بسيارى از آنان، خود عاشقانه به شهادت رسيدند.
بدون شك در برابر اين شهادتطلبى، دشمن كه سربازان خود را به زور و يا تطميع روانهى جبههى نبرد كرده بود، با مشكلى دو چندان مواجه مىشده است و چه بسا همين مسئله مبيّن اين باشد كه در عمليات شهادتطلبانه، همواره دشمن متحمل تلفات و ضرر و زيان بيشترى شده است.
جنايت پيشگان تاريخ و در عصر حاضر آمريكا و صهيونيستها، همواره مسلمانان شهادتطلب را كه حاضرند براى حفظ دين خود و رهايى از زير يوغ ستم تا مرز شهادت ايستادگى كنند، تروريست، جنايتكار معرفى كردهاند؛ اين در حالى است كه صحنههاى كشتارى همچون اردوگاههاى «صبرا و شتيلا» كه در طى يك روز صدها زن و بچه به فجيعترين شكل ممكن توسط مزدوران صهيونيسم قتل عام شدند،دفاع در برابر تروريسم عنوان شده است.
متاسفانه برخى مسلمانان نيز در اولين روزهاى جلوهگرى عملياتها، شهادتطلبانه، آن را به عنوان خودكشى و انتحار معرفى كرده، ولى با پيشرفت دشمن در جنايت و تجاوز، خود دريافتند كه عمل اين جوانان مومن كه از جان شيرين خويش مىگذرند بدون اينكه هيچ گونه چشمداشتى داشته باشند، چيزى نيست جز عملى صادقانه و خالصانه در راستاى نهضت عاشورايى امامحسينعليه السلام .
طرح عمليات شهادتطلبانه
پس از آنكه نيروهاى مقاومت اسلامى، به واسطهى درگيرىهاى متفرقه و حملات گستردهى خود، موفق شدند تلفاتى بر ارتش اشغالگر وارد آورند، به اين فكر افتادند تا با تهيهى طرحى، كمبودهاى تجهيزاتى خويش را در برابر سلاح و امكانات پيشرفته دشمن كه بيشتر آمريكايى بود، جبران كنند. وارد آوردن ضربات مهلكتر و كارى بر پيكرهى رژيم صهيونيستى، يكى از اهداف اوليهى اين حملات جديد بود. بايد به هر وسيلهى ممكن، استقامت و پايدارى شيعيان و از خود گذشتگىشان، بهدشمن نشان داده مىشد تا آنان را مجبور به عقب نشينى از مناطق اشغال شده كند.
حدود يك سال پيش از آن، عمليات شهادتطلبانهاى توسط گروههاى اسلامىِ مخالف عراق، عليه سفارت اين كشور در بيروت انجام شده بود كه مىتوانست الگوى خوبى براى كار قرار گيرد. در اينكه اينگونه حملات، تلفات و ضايعات بسيارى بر دشمن وارد خواهد كرد،شكّى نبود؛ ولى مسئله مهم، مجوز شرعى اين نوع عمليات بود كه شخص حمله كننده بايد با دست خويش، خود را مىكشت و فدا مىكرد.
تأييد يا تحريم
تأييد يا تحريم عملياتى كه شخص با بههلاكت انداختن خويش، تعدادى از نيروهاى نظامى دشمن را از بين ببرد، از سوى شخصيتهاى مذهبى و مقامات سياسى جهان به خصوص كشورهاى اسلامى، عربى همواره دستخوش تحولات سياسى جارى منطقه و مواضع سردمداران حكومتها بوده است.
اگر سردمداران حكومتى همچون مصر، در صلح و آشتى با اسرائيل پيش مىرفتند، عمليات شهادتطلبانه را «انتحار» ناميده، حرام اعلام مىكردند؛ ولى اگر شرايط جهانى بهگونهاى بود كه سردمداران كشور ولو براى تبليغات ظاهرى عليه اسرائيل موضعگيرى مقطعى كرده و داد سخن مىدادند، همان اشخاص، براى انجام عمليات شهادتطلبانه، مجوز شرعى نيز صادر مىكردند.
آنچه كه در اين ميان مورد نظر مىباشد، اين است كه هيچ يك از مجريان عملياتهاى شهادتطلبانه، به تحريمها و يا تاييدهاى سياسى آنان وقعى ننهاده و همواره آنچه را كه علماى دينى معتبر و مورد وثوقشان اعلام نمودهاند، به اجرا گذاردهاند.
اولين اصل در عمليات شهادتطلبانه، پايبندى به اصول مسلّم اسلام است. كشتن زنان و فرزندان و حتى مردان بىگناه، به هيچ وجه جزو اهداف شهادتطلبان نبوده است. هيچ شهادتطلبى، عملياتى مانند آنچه را كه در 20 شهريور 11( 1380 سپتامبر 2001م) در نيويورك پيش آمد و منجر به قتل گروه كثيرى از مردم بىدفاع شد، تأييد نمىكند؛ همچنين عمل سربازى اردنى كه چند سال پيش از اين، در مرز اردن و اسرائيل، بر روى اتوبوس سرويس دبستان كودكان يهودى تيراندازى كرد و 7 كودك را كشت و خود نيز توسط سربازان دشمن كشته شد به هيچ روى قابل دفاع نخواهد بود.
كشتن و قتل عام زنان و كودكان، جرأت و جسارتى لازم ندارد؛ در عوض، گذر از حصارها و دژهاى عظيم و پيچيده و سيستمهاى امنيتى دشمن و هجوم بردن بىمحابا بر نيروهاى تا دندان مسلح دشمن و افراد زبدهى اطلاعاتى و امنيتى آن، شجاعت و جسارت مىطلبد كه اين امر فقط از كسانى ساخته است كه به تمام اصول اسلامى جهاد و شهادتطلبى پايبند هستند.
با توجه به اين موارد، بايد اذعان داشت كه اولين مسئلهاى كه فرد شهادتطلب، مد نظر دارد، مجوز شرعى «انتحار» و كشتن خويش بهدست خود است و اينكه با اين عمل، چه ضربهاى بر دشمن وارد مىآورد.
مجوز شرعى عمليات شهادتطلبانه
مهمترين نظر و فتوا دربارهى اجراى عمليات شهادتطلبانه، نظر حضرت امام خمينى (ره) مىباشد. حجت الاسلام والمسلمين «سيد عيسى طباطبايى» كه از ديرباز در لبنان بوده و دوشادوش مسلمانان آن سامان، در مبارزاتشان عليه متجاوزين شركت داشته است××× 1 وى در حال حاضر مسئول نمايندگى بنياد شهيد و بنياد جانبازان در لبنان مىباشد). ××× دربارهى اجازه شرعى حضرت امام خمينى دربارهى عمليات شهادتطلبانه، در گفت و گوى اختصاصى - زمستان 1997( 1375 م )- در دمشق، اظهار داشت: «قبل از آغاز عمليات شهادتطلبانه در لبنان، شخصا خدمت امام رسيدم و به ايشان عرض كردم كه گروهى از شيعيان غيرتمند لبنان از من خواسته اند تا از شما بپرسم كه اينها مىخواهند با هدايت ماشينهاى مملو از مواد منفجره، خود را به ميان مقرها و كاروان نظاميان اسرائيلىبكوبند و با مرگ خود، دهها تن از نيروهاى متجاوز را به درك واصل كنند. با توجه به اينكه برخى روحانيون لبنان انجام اين كار را «انتحار» و خودكشى مىدانند، نظر حضرت عالى چيست؟ آيا شرعاً مىشود با كشتن خود، ضربه سختى بر دشمن وارد آورد؟
حضرت امام نگاهى انداخت و در حالى كه دستش را جلو آورد و انگشت اشاره خويش را به علامت تاكيد تكان مىداد، سه بار پشت سر هم فرمودند: «اين كار اكيداً جايز است... اكيداً جايز است... اكيداً جايز است...»
در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى 1357ه.ش (1978 ميلادی) لبنان يكى از امنترين پايگاههاى نظامى، سياسى و فرهنگى سازمانها، احزاب و اشخاص ايرانىاى بود كه عليه حكومت شاه مبارزه مىكردند.
شهيدان «سيد على اندرزگو» و «محمد منتظرى» از جمله افرادى بودند كه پس از تهيهى سلاح در لبنان براى مبارزين داخل كشور، آنها را به ايران منتقل مىكردند. برخى گروههاى مسلح نيز در لبنان پايگاههايى براى آموزش چريكى نيروهاى خود بر پا كرده بودند كه همين امر حساسيت سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) شاه را بر روى لبنان،برانگيخته بود.
در ميان افرادى كه در لبنان فعاليت گستردهاى داشتند، «امام موسىصدر» و شهيد دكتر «مصطفى چمران» از بر جستهترينها هستند. امام موسى صدر با تاسيس «مجلس اعلاى شيعيان» نهاد و پايگاهى براى تشكّل و سازماندهى شيعيان كه همواره مورد ظلم و تعدى ديگر اقوام و طوائف بودند بنا نهاد. امام موسى صدر با همراهى شهيد چمران، «افواج مقاومت لبنانى» (امل) را به عنوان يك سازمان مسلح شيعى، بنيان گذاشت كه بعدها مقاومت اسلامى و حزباللَّه از دل آن بيرون آمد و بهعنوان گروهى مخلص و مقاوم در تاريخ لبنان خوش درخشيد.
مرحوم «حاج سيد احمد خمينى» نيز با حضور در ميان نيروهاى مسلمان و مبارز ايرانى در لبنان، ارتباط امام خمينى و لبنان را برقرار مىساخت.
در ماههاى منتهى به پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، شور و شعف عجيبى لبنان را فرا گرفته بود؛ چرا كه براى اولين بار تشيّع انقلابى، قدرت عرض اندام پيدا كرده بود. شايد همين احساس باعث شد تا گروهى از رزمندگان مسلمان لبنان، براى همراهى مردم انقلابى، عازم ايران شوند.
جنگ تحميلى عراق عليه ايران نيز صحنههايى از حضور شيعيان لبنان كه همراه شهيد چمران به ايران آمده بودند، در جبههها بهوجود آورد كه با شهادت چمران، و به دنبال آن بحرانى شدن اوضاع لبنان و تهاجم اسرائيل به آنجا، آنان به كشور خويش بازگشتند تا سازمانى مستحكم و مقاوم را به عنوان مقاومت اسلامى، بنيان گذارند.
لبنان، از دير باز براى شيعيان ايران بسيار قابل توجه و اهميت بوده و هست. با پيروزى انقلاب اسلامى شيعيان لبنان را بر آن داشت تا صحنههاى استوارى و شهادت ايرانىها را الگوى مبارزات خويش قرار دهند.
امام خمينى (ره) نيز همواره نسبت به لبنان حساسيت خاصى داشتند. اين حساسيت در ميان سخنان ايشان به خوبى نمايان است:
«ما لبنان را از خودمان مىدانيم. شيعيان لبنان و ايران و مسلمانان همه جا يكى هستند.» 1360/8/6
با اوجگيرى مقاومت در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى، امام خمينى(ره) در جلسهاى با حضور رهبران حزباللَّه لبنان فرمودند: «جهاد حزباللَّه لبنان،حجت را برهمه علما و مسلمانان جهان تمام كرد.»
در خردادماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) اسرائيل از حساسيت ايران نسبت به اوضاع و احوال لبنان و آنچه بر سر شيعيان آن سامان مىآمد، سوء استفاده كرد و براى نجات صدام از شكست حتمى پس از فتح خرمشهر به دست ايران، تهاجم خود به لبنان را شروع كرد.امام خمينى در اين رابطه فرمودهاند: «]آمريكا [يك توطئه ديگرى عميقتر اجرا كرده است كه در اين توطئه، ماهم يك قدرى بازى خورديم و آن اين است كه يك نكتهاى كه پيش ما خيلى بزرگ است و ما نسبت به آن حساسيت زياد داريم، آن غائله را پيش آورد تا اينكه ملت ما را از آن مطلبى كه در كشور خودش مىگذرد و از آن جنگى كه در كشور خودش مىگذرد، غافل كند. قضيهى هجوم، اسرائيل به لبنان.
آمريكا مىدانست كه ما و ملت ما نسبت به لبنان حساسيت داريم و نسبت به اسرائيل هم از آن طرف حساسيت داريم. اين دام را آمريكا درست كرد يعنى آن نوكر خودش را فرستاد به اينكه حمله كند به لبنان و آن همه خسارات وارد كند و آن همه جنايات. و ما مىدانيم كه اگر ميليونها جمعيت را از بين ببرند و يك مطلبى براى آمريكا حاصل بشود، و يك نفعى برسد، مىگويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر قدرتها شناختهايم. آنها در فكر اين نيستند كه در لبنان به زن و بچه مردم و به بلاد اين مستمندان و بيچارگان چه مىگذرد، آنها دنبال اين هستند كه صدام را در اين طرف سرجاى خودش نگه دارند و ايران كه در نظر آنها خيلى اهميتش بيشتر از لبنان و جاهاى ديگرى است، براى آنها محفوظ بماند». 1361/3/29
بهانه سازى
اسرائيل كه از مدتها پيش طرح تجاوز به جنوب لبنان را آماده كرده بود، براى هر چه بيشتر موجّه جلوه دادن عمليات خود، به دنبال بهانههايى براى زمينهسازى اين حمله بود.
روز چهارشنبه 1361/2/1ه.ش )21 آوريل 1982 م)، در يك اقدام به ظاهر تلافىجويانه به خاطر كشته شدن يك افسر اسرائيلى بر اثر انفجار مين در جنوب لبنان، هواپيماهاى رژيم صهيونيستى، موضعى را در لبنان كه به عنوان پايگاه «سازمان آزاديبخش فلسطين» (ساف به رهبرى ياسر عرفات) تلقى مىكردند، هدف بمباران شديد قرار دادند كه در اين حادثه 23 فلسطينى كشته شدند.
چند روز بعد، يكشنبه 1361/2/19ه.ش )9 مه 1982 م)، متعاقب حمله به يك اتوبوس حامل صهيونيستها در بيت المقدس، «مناخامبگين» نخست وزير اسرائيل، اعلام كرد كه: «موافقتنامهى آتش بس با سافرا لغو شده مىدانم.»
بار ديگر هواپيماهاى اسرائيلى به نقطهاى در خاك لبنان كه ادعا مىشد دفتر ساف است حمله كردند. در اين حملهى وحشيانه 12 نفر كشته و 56 نفر مجروح شدند. بنابر اظهارات منابع حاضر در محل حادثه، اكثر كشته شدگان به هيچ وجه با ساف ارتباط نداشتهاند. در اين حمله، هيچ آسيبى به اعضا و كادر رهبرى ساف وارد نيامد؛ زيرا از چندى پيش، رهبران ساف در هيچ يك از دفاتر اين سازمان،بيش از 12 ساعت باقى نمىماندند؛ به همين جهت نيز در حملات هوايى اسرائيل، بدون آن كه آسيبى به كادر رهبرى ساف برسد، بيشتر افراد غيرنظامى و مردم بى گناه كشته مىشدند؛ البته اسرائيل نيز به خوبى بر اين امر واقف بود؛ ولى هدف اصلى خود را كه فشار بر گروههاى فلسطينى بود، مد نظر داشت.
ساف كه نمىتوانست در قبال اين حمله بى تفاوت بماند، ناچار به جوابگويى برخاست و طى روزهاى بعد، حدود 100 موشك كاتيوشا بهسوى شهركهاى داخل اسرائيل شليك كرد. و اين بهانهاى شد كه ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل شش روز بعد، در روز شنبه 1361/2/25ه.ش )15مه 1982 م)، از استقرار نيروى 30 هزار نفرىاسرائيل در مرز لبنان خبر دهد.
تمام اين حوادث، نوعى پيش پرده براى آغاز نمايش اصلى محسوب مىشد كه از مدتها قبل، همه به انتظارش نشسته بودند. چندى بعد هواپيماهاى جنگى اسرائيل بيروت را هدف بمباران قرار دادند. دو ساعت پيش از آن، كاتيوشاها و توپهاى تحت امرِ ساف، بر روى شهرك صهيونيست نشين «الجليل» در جنوب مرز لبنان شليك كردند.در طى شب و روز بعد نيز دو طرف به مبادلهى آتش و گلوله پرداختند و اين درست همان چيزى بود كه اسرائيل مىخواست.
بهانه ى اصلى
نيمه شب پنجشنبه 1361/3/13ه.ش )3 ژوئن1982م)، كابينهى اسرائيل انگيزهى لازم براى حمله به لبنان را به دستآورد:
يك فلسطينى به «شلوموآرگوف» سفير اسرائيل در انگليس در خارج از هتل «دور چِستر» لندن تيراندازى كرد كه گلولهاى به سر او اصابت نمود. آن گونه كه دستگاههاى اطلاعاتى و امنيتى لندن اعلام كردند، اين فلسطينى و دو همدستش به گروه انشعابى «ابونَضال» (صبرىالَنبا) تعلق داشتهاند. ابونضال، عضو پيشين ساف، از سوى دولت عراق پشتيبانى مىشد و با رهبرى «ياسر عرفات» بر ساف مخالف بود. از همان اولين ساعات، اينگونه به نظر مىرسيد كه اين ترور دقيقاً به خاطر ايجاد انگيزهاى براى حمله ارتش اسرائيل عليه نيروها و پايگاههاى عرفات در لبنان طراحى شده است. نام ياسر عرفات و ديگر رهبران ساف همواره در ليست ترور گروه ابو نضال قرار داشت؛ اين در حالى بود كه روابط اين گروه با ساف به حدى خصمانه بود كه حكم قتل ابو نضال نيز از سوى عرفات صادر شده بود.
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى، به هيچ وجه اهميت نمىداد كه دقيقاً چه كسى و براى چه منظورى به آرگوف تيراندازى كرده است؛ به همين دليل صبح فرداى حادثه، كابينهى اسرائيل جلسهاى اضطرارى تشكيل داد. علىرغم غيبت «آرييل شارون» وزير جنگ بهعلت سفر محرمانه به كشور رومانى، نتيجه مذاكرات همانى بود كه از پيش تعيين شده بود. شب قبل، بگين به رافائل ايتان رئيس ستاد ارتش،دستور داده بود كه نيروى هوايى را براى حملهاى عظيم به هدفهاى فلسطينى گسيل دارد. جلسهى كابينهى رژيم صهيونيستى نيز با دستورى از پيش تعيين شده، آمادهى امضاى چشم بستهى اين تصميم بود.
جلسهى كابينه با توجيه گرى «اوراهام شالُم» رئيس واحد «شين بث» در سازمان موساد كه مسئوليت امنيت كاركنان اسرائيل در خارج را برعهده داشت، آغاز شد. وى گفت: «اين حمله احتمالاً كار گروه ابونضال است.»
به دنبال آن، «گيدئون ماهانايمى» مشاور نخست وزير در امورتروريسم مىخواست چگونگى و سابقه اين گروه را شرح دهد كه بگين،با عصبانيت سخنان او را قطع كرد و با خشونت گفت: «هيچ فرقى نمىكند، همهى آنها مربوط به ساف هستند.»
چند دقيقه پيشتر، ايتان نيز به هنگامى كه يك دستيار اطلاعاتى به او گفت كه احتمالاً اين حمله، كار گروه ضد عرفات است، وى نيز نظر بگين را ابراز داشت و گفت: «ابونضال يا ابوشميضال... ما بايستى به ساف ضربه وارد كنيم.»
پس از آنكه رؤساى سازمانهاى اطلاعاتى در برابر اظهارات و نظريات بگين و ايتان خاموش شدند، ايتان پيشنهاد كرد كه مقر ساف در بيروت بمباران شود. هم ايتان و هم «ساگوى» ارزيابى كردند كه احتمالاً ساف با گلوله باران روستاهاى مرزىِ شمال فلسطين، به پاسخگويى خواهد پرداخت. رئيس ستاد ارتش گفت كه چنانچه چنين شود، ارتش اسرائيل دست به انتقامجويى گسترده خواهد زد.
نقش عراق
حدود نه ماه بعد، دوشنبه 1361/12/16ه.ش )7 مارس 1983م)روزنامهى «گارديَن» چاپ لندن، با درج مقالهاى با عنوان «عراق به تحريككردن جنگ لبنان متهم شده است...» نوشت:
«سه نفر تروريستى كه با سازماندهى دولت عراق روز سوم ژوئن اقدام بهترور شلوموآرگوف، سفير اسرائيل در لندن كرده بودند، روز شنبه 1361/12/14ه.ش )5 مارس 1983 م) در دادگاهى در انگلستان، هر كدام به30 و 35 سال زندان محكوم شدند.»
بر اساس گزارش روزنامه گاردين: «دولت عراق قصد داشت تا تجاوز به لبنان را جلو بيندازد و به اين وسيله به تحريك اسرائيل بپردازد و به نام «وحدت اعراب در مقابل دولت صهيونيستى» بهانهاى جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...
گاردين همچنين تاكيد كرد: «نائوز روزان رئيس گروه تروريستى كه به سنگينترين زندان يعنى 35سال محكوم شده است، سرهنگِ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق مىباشد. وى در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد تروريستى گروه ابونضال را كه مأموريت ترور سفير اسرائيل را بر عهده داشت، رهبرى مىكردهاست و همواره مراقب اعمال گروه ابونضال بوده تا با خواستهها و اهداف رژيم صدام همخوانى داشته باشد.»
«جورج بال» معاون اسبق وزارت خارجه آمريكا در اين باره مىنويسد:
«علت حادثهى سفارت اسرائيل در لندن، هر چه كه بود، براى اسرائيل همان عامل تحريكآميز به شمار مىآمد؛ لذا به فاصلهى چند ساعت، هواپيماهاى اسرائيلى روستاهاى محل تجمع اعضاى ساف و مراكز آنها را در نوار ساحلى لبنان هدف بمباران قرار دادند و آنگاه كه رهبران ساف ناچار و با اكراه در صدد جوابگويى برآمدند و آتش توپخانه خود را به طرف مرزهاى اسرائيل نشانه رفتند، ارتش اسرائيل نيز بلافاصله از فرصت استفاده كرد و با عبور از مرز، وارد خاك لبنان شده و رو به شمال به حركت درآمد.»
نجات عراق
رژيم صهيونيستى، زمان حمله به لبنان را با بسيارى از اتفاقات و حوادث بينالمللى تنظيم كرد كه مهمترينِ آن، حمله سراسرى ايران در جبهههاى نبرد با عراق و آزاد سازى منطقهاى وسيع از جمله شهر خرمشهر بود. فتح خرمشهر كه هراس دشمنان را از تهاجم ايران به شهر بصرهى عراق دو چندان كرده بود، بزرگترين خطر براى اسرائيل به شمار مىآمد. پيروزى ايران در جنگ آنچنان اهميت داشت كه در ارديبهشت سال 1361ه.ش(مه 1982م) آنگاه كه رزمندگان اسلام در حال آزادسازى اراضى اشغال شدهى استان خوزستان بودند، «الكساندرهيگ» وزير جنگ آمريكا به وزراى عضو پيمان نظامى «ناتو» گفت: «پيروزىهاى ايران، منافع آمريكا را به خطر انداخته است.»
كاسپار و اينبرگر» نيز گفت: «پيروزى ايران در جنگ ايران و عراق، به نفع آمريكا نخواهد بود.»
بعدها «تزيا بارام» كارشناس اسرائيلى دربارهى اثرات پيروزى ايران در جنگ با عراق، بر اسرائيل و آمريكا، گفت: «اگر عراق سقوط كند و ]امام [خمينى بغداد را فتح كند، بايد گفت: واى بر اسرائيل، واى بر آمريكا.»
«جورج شولتز» وزير خارجه آمريكا نيز چندى بعد، در سخنرانى خود در جمع صهيونيستهاى آمريكا گفت: «خطر در خليج فارس يك خطر واقعى است. اگر خمينيسم در منطقه پيشرفت كند، منافع استراتژيك آمريكا آسيب خواهد ديد و بديهى است كه منافع اسرائيل نيز ضربه خواهد خورد.»
درست در روزهايى كه مردم ايران، پيروزى عظيم رزمندگان اسلام و فتح خرمشهر را جشن گرفته بودند و حكومت صدام در هراس از تهاجم ايران به بصره و به دنبال آن شكست كامل در جنگ به سر مىبرد،سردمداران رژيم صهيونيستى براى اينكه از قدرتمند شدن بزرگترين دشمن خود در منطقه ايران جلوگيرى كنند، به چاره انديشى پرداختند.
دوازده روز پس از آزادى خرمشهر، نيروهاى اسرائيلى به خاك لبنان تجاوز كردند؛ صدام نيز براى بهره بردارى از اين حمله، بلافاصله اعلام كرد: «نيروهاى عراق از خاك ايران عقب نشينى مىكنند تا با خطر صهيونيسم به مقابله برخيزند.»
اين تبليغات، هم بر شكست مفتضحانه او در خرمشهر سرپوش مىگذاشت و هم ديگر كشورهاى عربى را براى رهايى از مشكل ايران به يارى مىطلبيد؛ چرا كه از همان روز دستگاههاى تبليغاتى صدام مدعى شدند كه ايران سدِّ راه مبارزه اعراب با يهوديان است.
سردمداران اسرائيل و عراق به خوبى مىدانستند كه نظام انقلابى ايران، نسبت به وضعيت شيعيان لبنان حساسيت خاصى دارد و تهاجم اسرائيل به لبنان مىتواند ايران را از ادامهى حملاتش در جبههها باز دارد؛ و اين گونه نيز شد.
جمهورى اسلامى ايران در اقدامى شتابزده، فاتحان خرمشهر را به سوريه و لبنان اعزام نمود و اعلام كرد كه حاضر است دوشادوش مبارزان اين كشورها، عليه اسرائيل بجنگد. پس از مدتى كه فرماندهان نظامى ايران خدمت حضرت امام خمينى (ره) رسيدند، ايشان پس از استماع گزارشهاى آنان، با تندى اعلام كرد كه نيروهاى اعزامى به لبنان سريع به ايران بازگردانده شوند. امام اين مسئله را گوشزد كرد كه اين توطئهاى صهيونيستى - بعثى براى متفرق ساختن نيروهاى رزمى و نجات عراق از حملات ايران بود و بايد به سرعت جلويش گرفته شود.
در طى اين مدت، به ظاهر اسرائيل و عراق به اهداف اوليه خود نائل شدند. اسرائيل وحشيانه تا بيروت پيشروى كرد و به قتل و غارت شيعيان و فلسطينيان پرداخت. عراق نيز از فرصت پيش آمده و ركود جبهههاى نبرد بهترين بهره را برد و با استفاده از كارشناسان نظامى شرقى و غربى،ديوار دفاعى عظيم، دژهاى متعدد و موانع مختلف در منطقه شلمچه و در مسير بصره ايجاد كرد. كه با اين تلاشها، عمليات رمضان از جانب ايران را كه در تير ماه سال 1361ه.ش (ژوئيه 1982م) يك ماه پس از آزادى خرمشهر در منطقه شلمچه انجام شد با شكست مواجه كرد؛ چرا كه رزمندگان اسلام با موانعى رو به رو شدند كه طى يك ماه گذشته و با سرعت تمام احداث شده بود و اين برترين سودى بود كه در اثر حملهى اسرائيل به لبنان،نصيب رژيم بعثىِ صدام شد.
تقارن زمانى
حملهى اسرائيل به لبنان، مقارن بود با حضور رونالدريگان رئيسجمهورى آمريكا و وزير خارجهاش در «وِرساى» براى شركت در كنفرانس سران غرب. «جورج بال» دربارهى همزمانى حملهى اسرائيل باحوادث جارى بينالمللى مىنويسد:
«دولت اسرائيل، زمان اجراى نقشهى حمله به لبنان را به گونهاى تنظيم كرده بود كه به خاطر همزمانى با بعضى رويدادهاى خبرساز دنيا، بتوانند محافل سياسى جهان را مطابق معمول غافلگير كنند و اين كارى بود كه در اكثر موارد هنگام تصميمگيرى براى عمليات گوناگون، مد نظر اسرائيل قرار داشته است.
حملهى اسرائيل به صحراى سينا و كانال سوئِز در 1335/8/9ه.ش )31اكتبر 1956 م)، درست موقعى صورت گرفت كه فكر و ذهن دولتمردان جهان به مسئله سركوب قيام مجارستان توسط شوروى، و نيز انتخابات رياست جمهورى آمريكا در 1335/8/15ه.ش )6 نوامبر 1956م) بود.
در روز 1360/9/23ه.ش )14 دسامبر 1981م) نيز هنگامى مسئله الحاق بلندىهاى جولان به اسرائيل اعلام شد كه جهانيان صرفاً به مسئلهى استقرار حكومت نظامى در لهستان و بازداشت رهبران «جنبش همبستگى» در آن كشور، توجه داشتند.
زمان حمله به لبنان را هم اسرائيلىها به صورتى طراحى كرده بودند كه با بحران جزاير «فالكلَند» (مالويناس) و حضور ريگان و الكساندر هِيگ در كنفرانس كشورهاى صنعتى جهان در ورساى فرانسه منطبق شد.»
چراغ سبز آمريكا
از همان آغاز، در ماجراجويى بزرگ و تجاوزگرانهى اسرائيل نسبت به لبنان، آمريكا نقشى فعال بر عهده داشت. معروف است كه ژنرال «الكساندر هيگ» وزير جنگ آمريكا به اسرائيلىها «چراغ سبز» حمله به لبنان را نشان داد؛ و اين به خودى خود به مفهوم شركت آمريكا در تجاوز به لبنان است. هيگ و طرفداران او در دولت آمريكا، مىخواستند كه اسرائيل دست به يك حملهى همه جانبه به لبنان بزند؛ مقاومت فلسطينىها را كاملاً نابود كند و بعد، آتشبس اعلام شود و به دنبال آن، نيروهاى سوريه نيز از لبنان عقبنشينى كنند.
جورج بال دربارهى هماهنگى اسرائيل با آمريكا براى اعمال تجاوزگرانهاش، مىنويسد:
«حملهى اسرائيل به لبنان، براى آمريكا به هيچ وجه غير منتظره نبود؛ چون از مدتى قبل اسرائيل به انحاء گوناگون، آمريكا را از نيّت خود آگاه ساخته و از واكنش مساعد واشنگتن نسبت به اين حمله نيز به خوبى اطلاع داشت؛ به طور مثال در مهر ماه سال 1360ه.ش (اكتبر 1981م)، هنگام شركت در مراسم تشييع جنازهى «انورسادات» ]رئيس جمهورى مصر كه به دليل سازش با اسرائيل به دست انقلابيون اين كشور كشته شد [در قاهره، ضمن ملاقاتى كه بين هيگ و بگين صورت گرفت، بگين هدف خود را در مورد حمله به لبنان، به اطلاع هيگ رساند و هيگ در كتاب خاطراتش (چاپ نيويورك 1363 ه.ش 1984م) با اشاره به گفتهى بگين، ضمن يادداشتهاى روزانهاش نوشته است: «اسرائيل نقشههايى را براى حمله به لبنان آماده كرده؛ ولى به نظر مىرسد كه قصد ندارد در اين عمليات، با سوريه برخوردى داشته باشد.»
جورج بال، دربارهى تسليم پذيرى آمريكا در قبال اسرائيل مىنويسد:
«در ماجراى لبنان، سستى و تسليم پذيرى آمريكا در مقابل اسرائيل بهقدرى نمايان بود كه شايد در تاريخ نمونهاى شبيه به آن به صورت امر و نهى يك كشور كوچك به يك قدرت بزرگ، هرگز نتوان سراغ كرد؛ و تازه اين در حالى است كه اسرائيل عملاً تحت قيموميت آمريكا قرار دارد و از نظر اقتصادى، مالى و نظامى آنچنان نيازمند و وابسته به آمريكاست كه نمىتوان برايش نظيرى در ميان ساير كشورها يافت؛ اما علىرغم اين وضع، آمريكا غالب اوقات، در عوضِ تحكّم به اسرائيل، ترجيح مىدهد در مقابل حكومت آن كشور حالت التماسآميز و تسليمطلبانه به خود بگيرد.»
هماهنگى با مسيحيان
اسرائيل براى سركوب فلسطينيان و مقابله با هر گونه مقاومت احتمالى كه در برابر خود مىديد، نياز داشت كه با فالانژيستهاى لبنان نيز هماهنگىهاى لازم را به عمل آورد. طى ماههاى منتهى به زمان حملهى سراسرى، سردمداران نظامى رژيم صهيونيستى، سفرهايى به لبنان داشتند؛ از جمله ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل چندبار به لبنان رفته بود تا از نزديك نسبت به برخى اطلاعات داده شده توسط ژنرال شارون، مطمئن شود و بر چند مورد نيز شخصاً نظارت كند.
روز 1360/10/22ه.ش )12ژانويه1982 م) ژنرال آرييِل شارون، خود شخصاً به لبنان رفت تا تصميم اسرائيل مبنى بر حمله به لبنان را بهاطلاع «بَشير جُميِّل» از سران «حزب فالانژيست» (كَتائِب) برساند و در اين مورد از آنها تقاضاى همراهى كند.
شب قبل از حملهى سراسرى، شنبه 1361/3/15ه.ش)5 ژوئن1982 م) بشير جميل، با شتاب براى ديدار با رافائل ايتان فراخوانده شد و در جريان عمليات قرار گرفت. رئيس ستاد ارتش اسرائيل، از فالانژيستها خواست كه در طول «خط سبز» كه غرب مسلماننشين بيروت را از شرق مسيحى نشين آن جدا مىكرد، اجراى آتش كنند و اجازه خواستند كه گروههاى رزمى اسرائيلى در بندر «جونيِه» در شمال منطقهى مسيحىنشين بيروت كه تحت نظر فالانژها بود، پياده شوند.
آغاز تجاوز
در شامگاه 14 و 15 خرداد (چهارم و پنجم ژوئن) هواپيماهاى جنگى اسرائيل، محلههاى مسلمان نشين غرب بيروت و شهرهاى «صيدا» ، «صور» و «نبطيه» در جنوب لبنان را بمباران كردند.
شنبه شب 1361/3/15ه.ش )5 ژوئن 1982 م) كابينهى اسرائيل، در خانهى مناخام بگين در بيت المقدس، بار ديگر تشكيل جلسه داد. نخستوزير، از وزيران خواست كه حمله و پيشروى تا عمق 45 كيلومترى را در جنوب لبنان تاييد كنند تا توپها و موشكاندازهايى كه شهرك الَجَليل را در تيررس داشتند، نابود سازند.
سرانجام فرمان حمله سراسرى صادر شد. بامداد روز يكشنبه 1361/3/16ه.ش )6ژوئن 1982 م) نيروى زمينى اسرائيل، با 60 هزار سرباز و 600 دستگاه تانك و با حمايت و پوشش انبوه هوايى و بمباران هواپيماها، وارد خاك لبنان شد و نيروى دريايى نيز، نيروهاى ويژهى خود را در سواحل لبنان پياده كرد.
نيروهاى هلى بُرن (انتقال به وسيله هلىكوپتر) و نيروى دريايى اسراييل، آنگونه كه استراتژى مزبور تعيين كرده بود، نمىتوانستند در پشت خط دشمن، نزديك بيروت، يا در امتداد شاهراه بيروت - دمشق، به منظور بهدام انداختن يگانهاى ساف و ارتش سوريه، در جنوب بيروت و درهى بقاع پياده شوند.
طرح آن بود كه نيروهاى اسرائيلى، در چهار ستون به سوى شمال پيشروى كنند:
ستون غربى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اسحاق موردِخاى» در امتداد جادهى ساحلى و از راه تمركزگاههاى عمدهى فلسطينى در اطراف صور و صيدا و به سوى «دامور» و بيروت، پيشروى كنند.
ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوركالاهانى» از راه رشته كوههاى مشرف بر جادهى ساحلى و به سوى صيدا و در رأستاى شمال به حركت درآيد.
دومين ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «مناهم اينان»، نخست همان راه كالاهانى را پيموده، سپس از راه كوهستان «شوف» به سوى جادهى بيروت - دمشق رود.
ستون شرقى (شامل دو لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوربِنگال» به سوى «حاصِبيّه» و «راشيااَلفَخر» حركت كرده، سپس خود را به شمال و محل اصلى تمركز نيروهاى سوريه در «بِقاع شرقى» برساند.
پنجم، ستون دريايى به فرماندهى ژنرال «آموس يارون» در مصبرود «اولى» در شمال صيدا پياده شوند.
متجاوزين، در جبههى غربى خود، با يك ارتش مردمى شامل ششهزار رزمندهى ساف، در قالب از دو تيپ و چند گردان مستقل، رو به رو شدند. گذشته از اين، يك لشكر سورى در بقاع و يك تيپ سورى نيز در بيروت مستقر بود. در پايان نخستين هفتهى جنگ، سوريه دومين لشكر خود را بهدرهى بقاع گسيل داشت.
فلسطينيانِ مستقر در كرانهى درياى مديترانه و تپههاى شرقى، بادستهبندىهاى بزرگ سازمان يافته دست به جنگ نزدند؛ ولى مقاومت دليرانه و غير منتظرهاى از خود نشان داده و تا هفتاد و دو ساعت جلوى پيشروى لشكريانِ كاملاً برترِ اسرائيل را گرفتند. اسرائيلىها به ويژه در اردوگاههاى آوارگان فلسطينى (رَشيديه، اَلبَص و عِينالحَلوه) در اطراف صور و صيدا و در خود صيدا، با مقاومت سختى روبه رو شدند. تماس ميان لشكر موردخاى با مردان قورباغهاى (غواصان) يارون در دامور ومصب رودخانهى اولى در نزديكى صيدا، در 19 خرداد (نهم ژوئن)دستياب شد. در اين روز، درگيرى ميان پيشقراولان اسرائيلى و سورى در شرق لبنان روى داد.
روز دوشنبه 17 خرداد (هفتم ژوئن)، ارتش اسرائيل شمارى از نيروهاى سوريه را كشته و نيروى هوايى آن، دو ايستگاه رادارِ سوريه را نابود كرد. در هجدهم خرداد ماه (هشتم ژوئن) تانكهاى اينان، در غربىترين موضع سوريه در اطراف «جِزّين»، با سورىها درگير شده، اين شهر را به تصرف در آوردند و سپس متوجه نيروهاى سوريه در «عِينالزَحلِه» در شمال شدند. سورىها تصميم گرفتند كه با پيشروىِ اينان به سوى شاهراه بيروت - دمشق به مبارزه برخيزند. در يك نبرد سنگين در گذرگاه كوهستان، تكاوران و نيروهاى تانك سورى، با موفقيت جلوى پيشرفت اسرائيل را گرفتند و اينان مطمئن شد كه پيش از اجراى آتشبس در ظهر روز جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن)، نمىتواند به شاهراه بيروت - دمشق برسد.
در همين حال، سه دستور اساسى براى تبديل نبرد نفوذى تا عمق چهل كيلومترى، به يك جنگ تمام عيار، از سوى شارون صادر شد؛ يك دستور به يارون براى پيشروى به سوى بيروت؛ يك دستور به فرمانده نيروى هوايى اسرائيل (ديويد ايوِرى) براى نابود كردن بيست و چنددستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه در درهى بقاع و يك دستور بهبنگال براى حركت به سوى شمال و حاصبيه در درهى بقاع به منظور نابود كردن لشكر يكم سوريه.
عمليات عليه موشكهاى سورى، در ساعت 2 بعد از ظهر چهارشنبه19 خرداد ماه (نهم ژوئن) با تركيبى از حملهى هوايى، پرتاب موشكهاى زمين به زمين و توپخانهى دوربرد، آغاز شد. همه چيز در ساعت 16/15 دقيقه پايان يافت. در اين حملات، هفده دستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه نابود شد. سورىها براى حفاظت از دستگاههاى موشك ضدهوايى، هواپيماهاى بازدارندهى خود را گسيل داشتند كه در نتيجه بيست و نه هواپيما از دست دادند. روزهاى بعد، سورىها پنجاه هواپيماى ديگر را نيز از دست دادند.
نيروهاى بن گال، در بعد از ظهر چهارشنبه 19 خرداد (نهم ژوئن)رهسپار درهى بقاع شدند. هدف اين نيرو كه هرگز موفق نشد آن بود كه شاهراه بيروت دمشق را در جنوب شرقى «اُشتورِه» قطع كند. عدم تحرك، موانع فنّى از جمله كمبود سوخت، ازدحام ترافيك و مقاومت سرسختانه، به ويژه در اطراف منطقهى «سلطان ايّوب» از سوى لشكر يكم سوريه، جلوى پيشروى نيروهاى بسيار برترِ بنگال را براى دستيابى به شاهراه مزبور، پيش از اعلام آتشبس گرفت.
در همين حال چتربازان ژنرال يارون، به زودى به لشكريان كالاهانى پيوسته، از راه دامور آغاز به پيشروى به سوى بيروت كردند. يك افسر رابط فالانژ، در بامداد جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن) در جنوب پايتخت لبنان به نيروهاى اسرائيلى پيوست. چتربازان يارون، ضمن درگيرى باساف و سربازانى از تيپ هشتاد و پنجم سوريه، به كندى راه خود را بهسوى ارتفاعات شرقى جاده صيدا بيروت ادامه داده، در ساعت يك بعد از ظهر يكشنبه 23 خرداد (سيزدهم ژوئن) در خارج از «بَعَبدا» به نيروهاى فالانژ پيوستند.
سرانجام شاهراه بيروت - دمشق قطع شد و ديدارى نشاطانگيز! ميان «بشير» و «پيرِ جُمَيِّل» با ژنرالهاى ارتش اسرائيل صورت گرفت. ارتش اسرائيل به حومهى بيروت رسيد؛ ولى خود شهر، از سوى حدود ده هزار رزمندهى ساف، شبه نظاميان مسلمان از گروههاى مختلف و باقيماندهى تيپسورى محافظت مىشد. رسيدن ارتش اسرائيل به دروازههاى بيروت، تبديل به محاصرهى آن شهر شد. اسرائيل از فلسطينىها و سورىها خواست كه بيروت را ترك كنند؛ ولى با مقاومت آنها مواجه شد.
سرانجام ژنرال «آرييل شارون» با تانكهايش به بيروت رسيد و وارد دفتر كار فرماندهى ژندارمرى (اَلدَرَك) لبنان در سراى قديمى واقع در نزديكى كاخ رياست جمهورى، در «بعبدا» پايتخت قديمى جبل لبنان در حومهى بيروت شد. وقتى مسئولان كاخ، صداى تانكهاى اسرائيلى را شنيدند و مشاهده كردند كه آنها به طرف كاخ در حركت هستند، ترسيدند كه ژنرال شارون براى گرفتن عكس يادگارى در كاخ، وارد آنجا شود! با نزديك شدن تانكها به كاخ، يكى از اعضاى هيئت نمايندگى آمريكا كه در كاخ مشغول مذاكره با «اِلياس سِركيس» رئيسجمهورى و تعدادى از مسئولان لبنانى بود، از كاخ خارج شد. به دنبال او،سفير آمريكا نيز براى جلوگيرى از بروز يك بحران فاجعهآميز سياسى يانظامى، از كاخ بيرون رفت. جالب آن بود كه وقتى به فرمانده اسرائيلى گفته شد: «اگر نيروهايت را از اطراف كاخ عقب نكشى، گارد رياست جمهورى لبنان به سوى آنها تيراندازى خواهد كرد.»
او اظهار تعجب كرد و گفت: «هدفِ نيروهاى ما، لبنانىها نيستند.»
جنايت در بيروت
با رسيدن يگانهاى رزمى اسرائيل به بيروت، رزمندگان فلسطينى ونيروهاى مقاومت لبنانى كه در شهر مستقر بودند، به نبرد در برابر صهيونيستها پرداختند. اسرائيل در برابر اين مقاومت، وحشيانه دست به بمباران بيروت زد كه طى آن بيش از ده هزار نفر از مردم لبنان كه تعداد قابل توجهى از آنان را زنان و كودكان و مردم غيرنظامى تشكيل مىدادند كشته و بيش از يكصد هزار نفر ديگر زخمى شدند.
دو خبرنگار اسرائيلى «شيف» و «بارى»، در كتاب خود «جنگ اسرائيل در لبنان»، از پنجشنبه 1361/5/21ه.ش )12 اوت 1982 م)، بهعنوان «پنجشنبه سياه» نام برده و دربارهى فجايع آن روز نوشتهاند:
«پنجشنبهى سياه» حكم يك كابوس را داشت. در اين روز كه حملهى هواپيماها از سپيده دم آغاز شد و يازده ساعت تمام ادامه يافت، به قدرى بمب بر غرب بيروت ريخته شد كه در مقايسه، حتى از سدّ آتش توپخانه همفراتر مىرفت و تلفات آن نيز طبق آمار غير رسمى به 300 كشته رسيد؛ اما دربارهى اينكه چه عاملى پنجشنبه سياه را، با آن همه ابعاد وحشتناك به وجود آورد، بايد گفت اين فاجعه به خاطر طغيان احساسات درنده خويى رخ داد و علتى هم نداشت جز تضاد شديد بين روند آرام مذاكرات و حملات وحشيانهاى كه قبل از آن به شهر بيروت صورت گرفته بود. تأثير اين بمباران به حدى بود كه همسرِ «شفيق وزان» نخست وزير لبنان، براى اعتراض به آن، دست به اعتصاب غذا زد و نيز چند تن از سران مسلمانان در غرب بيروت، با وضعى دلخراش بهسفارت آمريكا تلفن كردند و از آنها براى جلوگيرى از بمباران ويرانگر و بىهدف شهر، كمك خواستند.»
طى دو ماه محاصره، نيروهاى اسرائيلى در حالى كه منطقهى مسلماننشين غرب بيروت را گلوله باران و بمباران مىكردند، آب و برق را نيز برروى مردم اين بخش از شهر قطع كردند.××× 1 بخش مسيحىنشين بيروتشرقى كه تحت سلطه فالانژيستها متحدين اسرائيل بود، به هيچ وجه نه بمباران مىشد، نه با مشكلاتى از اين نوع مواجه بود. ××× و با حملههاى زمينى كوتاه و سريع، استحكامات فلسطينىها را از ميان بر مىداشتند.يك رشته بمبگذارىهاى انفجارى كشنده نيز كه توسط عوامل اسرائيل در اتومبيلها جاسازى شده بودند، روحيهى مردم را در شهر محاصره شدهپايين آوردند.
جورج بال، دربارهى جنايات اسرائيل در بيروت مىنويسد:
«شارون، براى حفظ جان افرادش، از ورود به شهر بيروت و درگيرى بامردم خوددارى كرد؛ ولى به جاى نقشهاى كه از قبل براى اشغال بيروت و كشتن افراد مورد نظر داشت، رو به سوى تاكتيك جديد آورد كه اين، چيزى نبود جز به كارگيرى اسلحههاى مرگبار آمريكايى براى بمباران مناطق پرجمعيت غرب بيروت از طريق هوا و دريا به مدت 9 هفته تمام؛ و طى اين دوره كه هزاران بمب به همراه 60 هزار گلوله توپ بر بيروت فرو ريخته شد، با وجود كثرت عظيم تلفات در ميان مردم معمولى ساكن بيروت، باز هم شارون نتوانست آن تعداد از چريكهاى فلسطينى را كه در نظر داشت، به قتل برساند.»
آثار اين اقدام چنان بود كه جهانيان را اصولاً در مورد انسانيت جامعهىاسرائيل دچار ترديد كرد. شوراى امنيت سازمان ملل روز يكشنبه 1361/5/10ه.ش )1 اوت 1982 م)، با صدور قطعنامهاى، به اتفاق آراء خواستار بر قرارى آتش بس فورى در بيروت شد كه همراه آن، هيئتى از ناظران سازمان ملل را براى كنترل آتش بس به منطقه اعزام داشت.
شايد هيچ كس نتواند رقمى را كه حتى نزديك به واقعيت هم باشد، در مورد تلفات وارده به افراد غير نظامى در لبنان، به خاطر حملات نيروهاى اسرائيلى ذكر كند. آمار رسمى دولت لبنان نيز كه براساس گزارشهاى پليس تنظيم شده، تنها به تعداد تلفاتى اشاره دارد كه در بيمارستانها، درمانگاهها و مراكز دفاع غير نظامى، شمارش شده است.
روزنامهى «كِريستيَن ساينس مانيتور» در مورخ 1361/9/30ه.ش)21 دسامبر 1982 م) آمار تلفات را به نقل از گزارش پليس لبنان چاپ كرد. براساس اين گزارش در فاصلهى 88 روزه، از 14 خرداد (چهارم ژوئن) كه اسرائيل وارد خاك لبنان شد، تا 9 شهريور )31 اوت) كه خروج فلسطينىها از بيروت به پايان رسيد، تعداد 19085 نفر كشته و 30302 نفر مجروح در لبنان به جا ماندند.
آمار تلفات، تنها در بيروت به 6775 نفر كشته رسيد كه طبق گزارش پليس لبنان، 84( آنها را افراد غير نظامى تشكيل مىدادند؛ ولى در جنوب لبنان كه اسرائيلىها توانستند طى دو هفته اين منطقه را كاملاً به تصرف خود درآورند فقط 20( مقتولين از مردم غير نظامى و بقيه همگى فلسطينى و يا از نيروهاى مسلح سورى و لبنان بودند. اگر تعداد ثبت شدهى 328 نفر كشته و991 مفقودالاثر حادثه قتل عام صَبرا و شَتيلا نيز به آمار افزوده شود، ابعاد خونريزى و ويرانىِ حاصل از تهاجم اسرائيل به لبنان بسيار وحشتناكتر از حد تصور خواهد بود.
گر چه اسرائيل هم به نوبه خود آمار تلفات وارده به لبنان را ارائه داده، ولى اين ارقام به گونهاى است كه مورد تمسخر خبر نگاران و مأموران امداد قرار گرفته؛ زيرا به گفتهى اسرائيلىها، در جريان بمباران و اشغال بيروت، فقط 930نفر كشته شدهاند كه از اين تعداد 340 نفر غير نظامى و 400 نفر فلسطينى بودهاند! ولى معلوم نيست به چه علت در همان زمان، ليستى كه در دفتر سخنگوى ارتش اسرائيل در خارج بيروت نصب شده بود، رقم 12000 نفر را به عنوان تلفات وارده به غير نظاميان لبنانى، چريكهاى فلسطينى و سربازان سورى نشان مىداد.
بنابر اعلاميهى ارتش اسرائيل، در فاصله 14خرداد تا28آبان1361ه.ش)4 ژوئن تا 19 نوامبر 1982 م)، خود آنها بيش از 446 كشته و 3383 نفر مجروح نداشتهاند.
«جيمى كارتِر» رئيس جمهورى اسبق آمريكا در كتاب خود با نام «خونِ ابراهيم»، دربارهى تلفات ناشى از حملهى اسرائيل به لبنان مىنويسد:
«خبرهاى واصله حاكى از اين بود كه در اين جنگ هزاران نفر كشته و دهها هزار نفر نيز بىخانمان و آواره شدند. براساس آمارهاى ديگر، تعداد كشتهشدگان در جنوب لبنان، به ده تا بيست هزار نفر و تعداد آوارگان نيز به صدهاهزار نفر بالغ شد.»
تهاجم و ويرانگرى اسرائيل آنقدر سريع بود كه روزنامه نگاران و عكاسان توانستند ويرانههاى روستاها و شهرهاى خراب شده را در حالى كه هنوز دود از آنها بلند بود، تماشا كنند. آنها همچنين جنازههاى كشتگان را در حالى كه از ميان آوارها بيرون كشيده مىشدند، مشاهده كردند.
پشتيبانى آمريكا
آمريكا همواره به عنوان پشتيبان اصلى اسرائيل در جناياتش محسوب مىشود. سلاح و تجهيزات آمريكايى، در حمله به لبنان نقش اصلى را ايفا نمود و همچنين حمايتهاى مالى اين كشور از متجاوزين صهيونيست، بيش از پيش آنان را در رسيدن اهداف شومشان يارى كرد.
آمريكا در فاصله 28 سال از 1325 تا 1353ه.ش)1946 تا1974م) بالغ بر 5/4 ميليارد دلار كمك نظامى و اقتصادى در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد؛ ولى بعدها فقط در فاصله 6 سال از 1354 تا1360ه.ش )1975 تا 1981 م) درست قبل از تهاجم سراسرى اسرائيل به خاك لبنان، بالغ بر 16 ميليارد دلار به اسرائيل پرداخت.××× 1 نقل از گزارشهاى رسمى سازمان بودجه ايالات متحدهى آمريكا در سال 1361ه.ش )1982م ص 18 تا 28(. ×××
اسرائيل همواره به عنوان باجگيرى از سردمداران آمريكا، براى هرگونه تغيير و تحول در برنامههايش، از اين كشور مبالغ هنگفت نقدى و كمكهاى نظامى اخذ مىكرد. هنگامى كه اسرائيل طبق قرارداد «كمپديويد» كار تخليهى صحراى سينا را در روز يكشنبه 1361/2/5 ه.ش)25آوريل 1982م) به پايان رساند، كميتهى امور خارجى سناى آمريكا،بلافاصله تصويب كرد كه ميزان كمك بلا عوض آمريكا به اسرائيل، تامبلغ 350 ميليون دلار در سال افزايش يابد.
يكى از نويسندگان منتقد روزنامه معروف «كريستين ساينس مانيتور»، دربارهى كمك آمريكا به اسرائيل مىنويسد:
«ماليات دهندهى آمريكايى در واقع براى بالا رفتن سطح زندگى در اسرائيل و جنگها و تهاجمات و شهركهايش كه در سرزمينهاى اشغالى ساخته مىشوند،ماليات مىپردازد.»
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى كه از تجاوز به خاك لبنان و سركوب فلسطينيان سرمست شده بود، روز دو شنبه1361/6/29 ه.ش )20 سپتامبر 1982 م) مغرورانه دربارهى جنگ لبنان گفت: «ثابت شد كه جهان عرب نمىتواند در برابر اسرائيل حتى يك انگشت بلند كند. در جريان حمله به لبنان، همه كشورهاى عربى هيچ چارهاى نداشتند جز اينكه تروريستهاى فلسطينى را به عنوان آوارگان بپذيرند كه جايى جز اردوگاههايى محصور و جدا افتاده ندارند. سوريه نيز سر جايش نشانده شد و ديگر جرأت ندارد پا را از گليم خودش فراتر نهد. همين اتحاد شوروى در موضعى ضعيف قرار گرفت و نيروهاى مسلح فلسطينىها نابود شد و هيبت نفوذشان از بين رفت؛ چنانكه برترى سلاح آمريكايى نيز به اثبات رسيد و احتمال عقد معاهده صلح با يك كشور عرب ديگر (لبنان) افزايش يافت و در تمامى جبهههاى عربى، آرامش حكمفرما شد و ديگر هيچكس جرأت نخواهد داشت كه نگاه چپ به اسرائيل بيندازد و براى ضربهزدن، حتى به ما نزديكشود. به اين ترتيب همه در موقعيتى قرار گرفتهاند كه گويى قرارداد عدم تجاوز به اسرائيل را امضا كردهاند. نتيجهى ديگر جنگ لبنان اين بود كه موازنهى نيروها ميان مسلمانان و مسيحيان اين كشور تغيير يافت.»
كشتار با سلاح آمريكا
جورج بال، پيرامون استفادهى اسرائيل از تسليحات، تجهيزات، بمبها و هواپيماهاى آمريكايى در تجاوز به لبنان، نوشته است:
«اسرائيل در لبنان چند نوع بمب خوشهاى به كاربرد كه يك نوعش بهشكل قوطى حاوى صدها گلولهى منفجر شونده بود و ديگرى، مجموعهاى از بمبهاى كوچك به شكل پيكان در خود داشت كه تعداد آنها در يك بمب خوشهاى، گاه به 700 عدد مىرسيد و يك چنين بمبى در عين حال كه قدرت تخريب محوطهاى را به وسعت ميدان فوتبال دارد، مىتواند هر انسانى را نيز كه از بدشانسى در محدودهى عملش قرار گرفته، در جا تكهتكه كند.
در توافقنامهى اسرائيل و آمريكا كه در تاريخ 1355/9/25ه.ش )16دسامبر 1976 م) به امضاء رسيد، اسرائيل تعهد كرد تا از اين بمبها فقط به شرطى استفاده كند كه حداقل از سوى دو كشور مورد حمله با بمبهاى خوشهاى قرار گرفته باشد؛ و تازه آن هم در صورتى كه بخواهد اين بمبها را صرفاً براى تخريب استحكامات نظامى به كار گيرد.
پس از آن هم بار ديگر اسرائيل با امضاى دو توافقنامه در روزهاى22 و 1357/1/21ه.ش )10 و 11 آوريل 1978 م)، محدوديتهاى بيشترى را در اين باره پذيرفت و ضمن آن متعهد شد فقط در صورتى از بمبهاى خوشهاى استفاده كند كه مورد حمله ارتش منظم حداقل دو دولت رسمى كه قبلا در دو جنگ 1346 و 1352ه.ش )1967 و 1973م) با اسرائيل جنگيدهاند قرار گيرد و نيز هرگز نبايد بمبهاى خوشهاى را در مناطقى بهكار ببرد كه افراد غير نظامى در آن سكونت دارند.
با توجه به اين سابقه، بعد از دريافت خبر استفادهى مجدد اسرائيل از بمبهاى خوشهاى در جريان حمله سال 1361ه.ش )1982 م) به لبنان، اولين نكتهاى كه به ذهن مىرسيد اين بود كه ايالات متحدهى آمريكا حتماً با استناد به تعهدات گذشته اسرائيلىها، حداقل از ادامهى ارسال بمبهاى خوشهاى برايشانخوددارى خواهد كرد؛ ولى حكومت ريگان در طول اشغال بيروت، به مبادلهى توافقنامههاى آمريكا و اسرائيل بىاعتنا ماند و طى اين مدت، هيچ وقفهاى درروند تجهيز ارتش اسرائيل به بمبهاى خوشهاى به وجود نياورد