زمينه ها
لبنان كانون بحران بود آمريكا كه از بر پايى حكومتى اسلامى همانند آنچه در ايران به وجود آمده بود، به شدت هراس داشت، ترتيبى اتخاذ كرد تا حكومت مارونى لبنان كه در دست فالانژيستها بود، همهى آنچه را كه غرب به او ديكته كرده بود، اعمال كند. خوف آمريكا از اكثريت جمعيت لبنان، يعنى شيعيان و تأثيرپذيرى شديد آنان از انقلاب اسلامى ايران بود. وجود يك حكومت فالانژ در شمال منطقهى اشغال شدهى فلسطين، براى آمريكا امتياز مهمى محسوب مىشد و بزرگترين بهرهى آن نيز اين بود كه اسرائيل از جانب شمالِ منطقهى اشغالى در امنيت قرار مىگرفت.
جنايات و فجايعى كه فالانژيستها به سركردگى «ايلى حُبَيقه» و طراحى اسرائيل و با نظارت غربىها، در اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» به وجود آوردند هيچگاه از ياد نخواهد رفت. بر خلاف ادعاى اسرائيلىها كه مىگفتند در اين اردوگاهها فقط افراد فلسطينى كشته شدهاند، تعداد زيادى از زنان و پيرمردان كشته شده، كارت شناسايى لبنانى داشتند كه به دليل شدت فقر اقتصادى در ميان آوارگان فلسطينى در اردوگاه زندگى مىكردند و حتى موقع يورش نيروهاى فالانژ كارتهاى شناسايى خود را نيز ارائه داده بودند؛ ولى مزدوران دستور داشتند هر كس را كه در اردوگاه است قتل عام كنند. تيرباران زن و بچه در كنار يكديگر،تجاوز به دختران و مثله كردن اجساد از كوچكترين اعمالى بود كه مزدوران فالانژ مرتكب شدند. اين اعمال و جناياتهاى وحشيانه و به دنبال آنها عكسالعمل سرد آمريكا نسبت به آن، بيش از پيش خشم مردم لبنان را برانگيخت تا از حكومت آمريكا كه در غرور و سرمستى از سركوب مسلمانان و كسانى كه سدّ راه طرحها و نقشههاى صهيونيسم جهانىمحسوب مىشدند، به سر مىبرد، انتقامى سخت بگيرند.
آمريكا با اعزام هيئتهاى سياسى، ژستى صلح جويانه به خود گرفته بود و اين مسئله كه، اعمال و سياستهاى مزدورانش در لبنان به پاى حكومت آمريكا نوشته خواهد شد و همهى اين جنايتها و خيانتها در حق مردم لبنان، آتش زير خاكستر مسلمانان آزاده را شعلهور خواهد ساخت، براى حكومت جبار آمريكا قابل درك و فهم نبود. سياستمداران غرب مىپنداشتند با خونريزى و قتل عام بيشتر، بهتر مىشود صداها را در گلو خفه ساخت و از هر گونه مقاومتى جلوگيرى كرد.
«فيليپ حبيب» فرستادهى مسيحى لبنانى الاصل دولت آمريكا، از طرف «رونالد ريگان» رئيس جمهورى، مأموريت داشت تا طرح صلح تحميلى اسرائيلى - لبنانى را به دولت مارونى لبنان بقبولاند.
درست در لحظاتى كه فيليپ حبيب پاى خود را در كاخ رياست جمهورى لبنان در بعبداى بيروت مىگذاشت، تاسى و يكمين جلسهى خود را به انجام برساند، صداى انفجارى شديد سراسر پايتخت لبنان را لرزاند و پاهاى فيليپ حبيب را در ورود به كاخ سست كرد. به خصوص اينكه دقايقى بعد تلفنهاى دفتر رياست جمهورى به صدا در آمدند و خبر از انفجارى عظيم در محل سفارت آمريكا در غرب بيروت دادند.
هدف
روز دوشنبه 1362/1/29 ه.ش (4رجب 1403ه.ق، 18 آوريل1983م) ساعت 13/05 دقيقه به وقت بيروت، هنگامى كه قرار بود فيليپ حبيب و فرستادهى ويژهى سازمان «سيا» در امور خاورميانه «رابرت كِلايتون ايمز» و «موريس دِرايبر» فرستادهى ريگان و «رابرت دِيلون» سفير آمريكا در بيروت و «ايلى سالم»، جلسهاى دربارهى آنچه در لبنان مىگذشت، داشته باشند، حادثهاى همهى آنچه را كه مىرفت به توطئهاى عظيم عليه مقاومت مردم مسلمان لبنان منجر شود، بر هم زد.
«رابرت كلايتون ايمز» 49 ساله، يكى از مأمورين برجستهى سازمان سيا به شمار مىرفت كه به «مردِ مأموريتهاى سرّى» معروف بود. ارتباط نزديك او با تمامى گروههاى فلسطينى و آشنايىاش با رهبران احزاب و گروههاى مختلف، از جمله خصوصيات بارز وى بود، كه در كمتر سياستمدار و يا جاسو غربى مىشد اين ارتباط خوب! را يافت. ايمز همواره از اينكه عنوان مىشد «وى بيروت را بهتر از كف دستش مىشناسد و همه جاى آن را به خوبى بلد است» بر خود مىباليد. همهى اين موارد، بر اهميت آنچه اتفاق افتاده بود، مىافزود؛ از همه مهمتر اينكه، وى از بارزترين نيروهاى اطلاعاتى و مشاور غير رسمى «جورج شولتز» بود كه از تجربهى بسيار بالايى در امور لبنان و فلسطين برخوردار بود.
اهميت حضور ايمز در بيروت را از آنجا مىتوان دريافت كه «مرد مأموريتهاى سرّى» از سوى سازمان سيا، مشغول انجام مأموريت مهمى در پاكستان، بود كه خيلى سريع به واشنگتن فراخوانده شد و پس از ابلاغ وظايف و مأموريت جديد، بلافاصله عازم بيروت شد. در لحظهى انفجار، وى و هشت تن از افراد برجسته و نخبگان سازمان سيا در طبقهى سوم ساختمان سفارت آمريكا در بيروت، جلسهاى سرّى داشتند.
ايمز كه مدير «دفتر تحليل سازمان سيا در خاور نزديك و جنوب آسيا» نيز بود، رياست جلسهاى را بر عهده داشت كه رؤساى ايستگاههاى سيا در خاورميانه، از كشورهاى محل مأموريت خود بدانجا فراخوانده شده بودند تا از طرحهاى او مطلع شوند. او از طرف «هنرى كيسينجر» مأموريت داشت تا رابطهى دوستانهترى با فلسطينىها برقرار كند. او معتقد بود: «نبايد نسبت به فلسطينىها بىاهميتى نشان داد».
در ميان همراهان ايمز، نام افسر خدمات محرمانهى وزارت دفاع «كِنِتولش» نيز به چشم مىخورد كه با او كشته شد. ايمز با ارتباطات تنگاتنگ خود با رهبران احزاب و سازمانهاى فلسطينى و همچنين سردمداران حكومتهاى لبنان و اسرائيل، نقش عمدهاى در مناقشات مربوط به لبنان و تهيهى طرح ريگان براى تحميل صلح در خاورميانه ايفا كرده بود و اين بار نيز اميدهاى زيادى به طرحهاى پيشنهادى او مىرفت.
هيچكس از آنچه در سفارت آمريكا مىگذشت، اطلاعى نداشت.در آن روزِ بهارى، شهر بيروت، همچون روزهاى گذشته، ساعات را در التهاب، انفجار، تيراندازى و هراس مىگذراند، و كسى نمىدانست كه در طبقهى سوم سفارت آمريكا چه طرحها و نقشههاى خصمانه و استعمارگرانهاى در شُرُف تاييد و اجراست.
بناى بتونى هفت طبقهى سفارت آمريكا كه از سه ساختمان در كنار يكديگر تشكيل مىشد، در منطقهى «كورنيش اَلبَحر» در بخش مسلماننشين غربى بيروت، در جايى ميان منطقهى «اَلمِنارِه» و «عِين المَريسِه» در شمال دانشگاه آمريكايى بيروت، و در نزديكى درياى مديترانه قرار داشت.
در جلوى سفارت، خيابانى يك طرفه رو به بالا قرار داشت. اطراف ساختمان نيز چند پست بازرسى موجود بود كه تعدادى از «تفنگداران دريايى آمريكا» (نيروهاى مارينز) و پليس لبنان، با استقرار در آنها، از ساختمان اصلى حفاظت كرده و همهى آنانى را كه به سفارت رفت و آمد داشتند، كنترل مىكردند.
«بخش اعطاى ويزا»ى سفارت، كه به دليل بروز جنگ در لبنان، به لبنانىها ويزاى پنج سالهى آمريكا مىداد، براى انجام امور پاسخگويى به مراجعين محلى، روزها و ساعات خاصى داشت كه روز حادثه دوشنبه روز كارى آن قسمت نبود و به همين لحاظ از حضور مردم عادى لبنانى كه درخواست ويزاى آمريكا داشتند، در آنجا خبرى نبود.
با اتفاقاتى كه از روزهاى آغازين تجاوز اسرائيل به لبنان افتاده بود و مردم، آمريكا را پشتيبان اعمال تروريستى اين رژيم مىدانستند و تحركات و مقاومتهايى كه از سوى نيروهاى مسلمان در برابر اسرائيل بروز كرده بود، آمريكا اين احتمال را مىداد كه سفارتش در بيروت مورد تعرض قرار بگيرد؛ ولى حداكثر انتظار آمريكا از حمله به سفارتش، مشابه آن چيزى بود كه در 13 آبان 1358ه.ش)4 نوامبر 1979م) در ايران رخ داد: و تركيب حفاظتى اطراف سفارت در بيروت با استقرار تفنگداران دريايى و بخشى از پليس لبنان شكل گرفته بود. بر اساس همين اطمينان و تصورات، اطراف ساختمان، عارى از موانع قوى و مستحكم بود و همين امر به موفقيت عمليات، كمك بسيارى كرد.
مسئولين اطلاعاتى آمريكا مىپنداشتند، چيزى شبيه آنچه در شهر صور عليه مقر فرماندار نظامى ارتش اسرائيل رخ داد، فقط عليه ارتش اسرائيل امكان تكرار دارد و انتظار اينكه مردم مسلمان، آمريكا را طراح اصلى اين تجاوز و پشتيبان محكم رژيم صهيونيستى بپندارند و در صدد انتقام گيرى بر آيند، نداشتند.
عمليات
يك دستگاه «وانت شورولت» سياه رنگ از نوع اتومبيلهاى سفارت كه پلاك سياسى سفارت آمريكا را نيز برخود داشت، به صورتى عادى و بدون هر گونه جلب توجه، به پستهاى بازرسى مقابل ساختمان نزديك شد. ژاندارمهاى لبنانى (اَلدَرَك) كه در اتاقكهاى فلزى رنگآميزى شده قرمز و سفيد، به نگهبانى مشغول بودند، با ديدن وانتى كه به سويشان مىآمد، از اتاقك خارج شده، جلوى ماشين را گرفتند و از راننده خواستند تا مدارك هويت خود و ماشين را ارائه دهد. اين مسئله چندان غير عادى محسوب نمىشد؛ چون همهى خودروهايى كه قصد ورود به سفارت و حتى منطقهى حفاظت شدهى اطراف آنجا را داشتند، بايد اوراق هويت و برگ تردد مخصوص ارائه مىدادند تا از پست بازرسى رد شوند.
«ابراهيم ابراهيم» گروهبان يكمِ ارتش لبنان كه از حادثه جان سالم به در برده است، دربارهى آنچه كه مقابل ديدگانش به وقوع پيوست، مىگويد: «ظهر آن روز، در حالى كه در اتاقك نگهبانى بودم، وانت بزرگى را ديدم كه بر روى عقب آن پارچهى مشكى كشيده شده بود. جلو كه رفتم ديدم رانندهى جوان آن خيلى آرام و خونسرد و بدون هر گونه اضطرابى پشت فرمان نشسته و ماشين را مىراند».
رانندهى جوان پس از آنكه مدارك شناسايى و كارت مخصوص تردد را كه قبلاً جعل و تهيه شده بود، به نيروهاى حفاظت مارينز و پليس لبنانى نشان داد، با خندهاى كه بر لبانش نقش بسته بود، ماشين را به طرف ساختمان به حركت درآورد. ماشين آرام به مسير اوليهى خود ادامه داد؛ اما يكى از نگهبانها كه به هويت راننده شك كرده بود، سريع گوشى تلفن را برداشت و در حالى كه چشمش به ماشين بود كه دور مىشد، با دفتر حفاظت كه داخل ساختمان قرار داشت، تماس گرفت تا از هويت راننده مطمئن شود. هنوز گوشى تلفن در دستش بود و آن سوى خط نيز يكى از نيروهاى حفاظت مشغول بررسى اسم و مشخصات گفته شده بود، ناگهان وانت كه بنا به اظهار رانندهى آن، بايد به پاركينگ مىرفت، به يكباره مسير خود را تغيير داد و با چرخش به سمت چپ، به سوى ساختمان اصلى سرعت گرفت و به طرف بخش وسطى ساختمانهاى سهگانهى سفارت هجوم برد.
ماشين از دروازههاى سفارت گذشت و در حالى كه نردههاى مقابل خود را به كنارى پرتاب كرد، از در شيشهاى ورودى، وارد طبقهى همكف شد و در وسط محل كافه ترياى سفارت منفجر شد. انفجار، در بخش اصلى ساختمانها رخ داد. نگهبان، همچنان متعجب به آنچه رخ داد مىنگريست. انفجار و شعلههاى آتش و به دنبال آن زمين لرزه شديد حاصل از آن، همه را به وحشت انداخت. ماشينهاى شيك و مدل بالاى پارك شدهى جلوى سفارت كه متعلق به مسئولين و ديپلماتها بود، در آتش سوختند و تعدادى از آنها، از شدت انفجار، به اطراف پرتاب شدند.شعاع تخريب اصلى بمب 500 متر مربع بود و حفرهاى به قطر 15 متر،محل انفجار ماشين را به خوبى مشخص مىكرد. قدرت انفجار چيزى حدود 250 كيلوگرم تى.ان.تى تخمين زده شد.
اجساد متلاشى شده نگهبانهاى لبنانى و آمريكايى در اطراف پراكنده شد. در عرض 7 دقيقه اول پس از انفجار، قسمت شرقى ساختمان به طور كامل ويران شد و آتش در قسمتهاى ديگر زبانه كشيد.
شدت انفجار تا شعاع زيادى شيشههاى خانههاى اطراف را شكست و دود غليظى فضاى منطقه را فرا گرفت. بوى سوختگى، باروت و دود،شامه همه را مىآزرد. نگهبانهاى آمريكايى مستقر در خيابانهاى اطراف،وحشت زده به هر سو مىگريختند. كمى دورتر از ساختمان، تكههاى بدن بعضى از آنان به چشم مىخورد. از بقيهى جسد آنان چيزى باقى نمانده بود.
مردم بيروت كه از صداى انفجار و شدت آن شوكه شده بودند،وحشتزده، از يكديگر علت آن را جويا مىشدند. صداى گوشخراش آژير آمبولانسها يك لحظه قطع نمىشد. مردم، به خصوص جوانان، رد مسير حركت آمبولانسها را كه از همهى نقاط شهر به آن سو مىرفتند، گرفتند تا به محل حادثه برسند. با نزديك شدن به محل سفارت، از تعجب دهانشان باز ماند. هيچ كس نمىتوانست باور كند كه كسى توانسته باشد اين گونه سفارت را بر سر آمريكايىها ويران سازد.
ده دقيقه از وقوع حادثه مىگذشت. هنوز گرد و خاك و دود ناشى از انفجار و تخريب فرو ننشسته بود. قطعات عظيم بتون مسلح در هوا به ميلههاى آهنى آويزان مانده بود. عدهاى با شنيدن انفجار فكر كردند صدا، حاصل از انفجارات مينها و يا بمبهايى است كه نيروهاى تخريبچى فرانسوى مشغول خنثى سازى و جمع آورى آنها بودند؛ ولى شدت انفجار بيشتر از يك بمب يا مين بود.
ساعت 13/45 نيروهاى كمك رسانى و آتش نشانى به گشودن راهى ميان ويرانههاى بخش شرقى ساختمان به طرف بخش اصلى در وسط مشغول شدند گفته مىشد بيشتر آسيب ديدگان و كشتگان در آنجا قرار دارند. به همين ترتيب، كار از بخش جنوبى نيز به طرف بخش اصلى ادامه داشت.
دقايقى بعد كه دود و خاك حاصل از انفجار فروكش كرد، حجم خسارات و صدمات خود را نشان داد و مشخص شد كه بخش وسطى و اصلى ساختمان، به طور كامل منهدم شده است. بخش شرقى و قسمتى از بخش غربى نيز ويران شده بودند.
بر روى ويرانههاى ساختمان كه روزى سفارت آمريكا بود، و دقايقى پيش از آن، سرّىترين جلسهى سازمان سيا در خاورميانه، آنجا برگزار شدهبود، اوراق و اسناد سفارت و تابلوهاى دفاتر سفير، منشى، كنسول و... به چشم مىخورد. اجسادى ديده مىشد كه ميان ويرانههاى طبقهى سوم وچهارم آويزان مانده بودند.
ساعت 14، يكى از افسران نيروهاى تفنگدار دريايى مارينز، از ناو آمريكايى مستقر در سواحل نزديك بيروت، درخواست كرد تا امكانات و تجهيزات بيشترى براى پيدا كردن كشتهها و مجروحين ارسال شود. او همچنين درخواست كرد تا نيروى بيشترى براى حفاظت از ساختمان ويران سفارت اعزام شوند.
عمليات بيرون آوردن اجساد از زير آوار، سه روز به طول انجاميد. از پارهاى از قربانيان، جز اندامى يا استخوانى، چيزى باقى نمانده بود. جنازهى متلاشى شدهى ايمز، يك روز پس از انفجار، ميان ويرانههاى سفارت پيدا شد. يك بمب گذار ناشناس توانسته بود در كمال سادگى و راحتى،بهترين كارشناسان خاورميانهاى سازمان سيا را از بين ببرد و سرفرماندهى سيا در لبنان را متلاشى سازد. «رابرت ديلون» سفير آمريكا، در اين رابطه اذعان داشت: «اولين تصور من اين بود كه يك گلولهى آر.پى.جى به دفترم، يا كنار آن اصابت كرده است. در آن لحظات، اصلاً نمىتوانستم تكان بخورم.»
ديلون، با قالبى از مصالح ساختمانى به كف زمين چسبيده بود؛ به همين دليل صدمهاى نديد. اگر او طبق برنامهى ظهرانهاش به دويدن مىپرداخت، در زمان انفجار، در سرسراى ساختمان بود؛ اما يك تلفن او را از اين برنامهى روزانهاش بازداشت و احتمالاً زندگى او را نجات داد.
«تِرى گيلدِن» محافظ وى، كه عضو «نيروهاى دِلتا» بود، در دم كشته شد. مسلماً مهارتهاى نظامى او، در مقابله با رانندهاى كه داشت با مواد منفجره مىآمد، كارآيى نداشت!
«بول مارك هِنرى» سفير فرانسه، بلافاصله به محل حادثه شتافت تا از سلامت سفير آمريكا مطمئن شود. رابرت ديلون سفير آمريكا كه در آن لحظه در طبقهى هفتم سفارت، در محل زندگى خود به سر مىبرد، از اين انفجار جان سالم بدر برده بود. بعد از چند روز مشخص شد كه اهميت 9 مأمور برجستهى سازمان سيا، از سفير آمريكا در بيروت هم بسيار بيشتر بوده است. «رايفورد بايِرز» ستوانيار ارشد آمريكايى، اظهار داشت: من از طبقهى پنجم به پايين پرت شدم.
بايرز، يكى از مربيان نظامى آمريكا بود كه با ارتش لبنان كار مىكرد.او در زمان انفجار بمب، در واحد امور مالى سفارت در طبقهى پنجم، مشغول برداشتن بليطهاى برگشت براى خود و سه عضو ديگر تيمش بود.در اين انفجار، بايرز چشم چپ خود را از دست داد. وى از ناحيهى سر نيز زخمى شد كه مستلزم دو عمل جراحى بود. استخوان ترقُوِه، بازوى دستچپ و همهى دندههايش نيز آسيب ديد او مىگويد: من هيچگاه هوشيارىام را از دست ندادم... نعره مىزدم و فرياد مىكشيدم.
يك پسر كوچك لبنانى، صداى فريادهاى او را شنيده، و از امدادگران درخواست كمك كرده بود. آنها بايرز را از زير تخته سنگها بيرون كشيدند و پيش از آنكه براثر شدت جراحات از هوش برود، با عجله او را به بيمارستان رسانده بودند؛ در حالى كه بايرز مشغول برداشتن بليطها بوده، سه عضو ديگر تيمش در غذاخورىِ زير زمين مشغول صرف غذا بودند كه هر سه در اين انفجار كشته شدند.
«ژوزف اِنگِلهارت» خوش شانسترين فردى بود كه زنده ماند. او در حالى كه براى صرف غذا به داخل آسانسور مىرفت، يكباره نظرش تغيير كرد و به دفترش بازگشت تا در جريان پيام ترافيك صبح قرار بگيرد. او اظهار مىدارد: از طبقه پايين غذا سفارش دادم تا از اخبار ترافيك مطلع شوم و پس از آن بود كه سفارتخانه منفجر شد. هر كس در آن زمان در زير زمين بود،يا كشته شد يا به شدت مجروح گشت.
تلفات
دربارهى تلفات اين عمليات، اظهار نظرهاى مختلفى ارائه شده است. سفارت آمريكا در بيروت، طى بيانيهاى رسمى اعلام نمود:
«در اين حمله 14 آمريكايى كشته و 2 نفر ديگر مفقود شدهاند. همچنين17 كارمند لبنانى سفارت كشته و 12 نفر از آنان نيز مفقود شدهاند. در همين حادثه، يك فرد آمريكايى كه مراجعه كننده به سفارت بود، كشته شد. در كل 46نفر كشته شدهاند».
«برايان اوركهارت» در كتاب خود «زندگى در جنگ و صلح»، تلفات اين حادثه را »63 كشته، از جمله 17 آمريكايى» ذكر كرده است. «رابين رايت» خبرنگار آمريكايى، در كتاب «الغضب المقدس»، اينگونه نوشته است:
«نگهبانهاى لبنانى سفارت، به معناى واقعى كلمه تكه تكه شدند. پس از يك هفته جستجو و كاوش در زير آوار ساختمان، 63 جسد و يا قطعات بدن انسان در پلاستيكهاى آبى رنگ جمع آورى شد و بيش از 100 نفر هم مجروح شدند».
نشريه «وال استريت ژورنال» دو روز پس از حادثه، در حالى كه عمليات جستجو ادامه داشت، اعلام كرد كه در اين انفجار 39 نفر كشته شدهاند.
هفته نامهى «الشِّراع» چاپ لبنان، بهار 1379ه.ش (2000 م) آمار تلفات اولين عمليات شهادتطلبانه عليه سفارت آمريكا در بيروت را 80كشته از كارمندان و مراجعه كنندگان سفارت ذكر كرد. دكتر «سعد ابوديه»، در تحقيقات خود پيرامون اين گونه حملات در كتاب «العمليات الاستشهاديه...»، تلفات آمريكا در انفجار سفارتخانهاش در بيروت را 57 كشته و 17 زخمى عنوان كرده است.
روزنامهى «جمهورى اسلامى» چاپ تهران، در گزارشهاى خود كه غالباً از خبرگزارىهاى خارجى مخابره مىشد، اين گونه نوشت:
»6 تفنگدار دريايى آمريكا و دو پليس لبنانى از گروه حفاظت سفارت، جزو كشته شدگان بودند. 5 غير نظامى آمريكايى هم جزو كشته شدگان هستند. روز بعد از حادثه، تعداد كشته شدگان به 79 تن رسيد. در كافه ترياى ساختمان در طبقهى اول كه محل اصابت ماشين حاوى بمب بوده، حدود 24 نفر كه 12 نفر آنها آمريكايى بودند، مفقود شدند. 12 ژاندارم لبنانى نيز كه در طبقهى همكف بودهاند، كشته و مفقود شدهاند. 6 تن از كارمندان لبنانى سفارت هم جزو كشتهشدگان بودند. سفير آمريكا گفت كه در لحظهى انفجار حدود 130 نفر در ساختمان موجود بودهاند. به گفتهى مقامات آمريكايى، اجساد ديگرى در پاركينگ ساختمان در زير آوار ماندهاند كه به طور كلى متلاشى شدهاند و بر اثر شدت انفجار، خارج كردن آنان در حال حاضر امكانپذير نيست».
«يان بلك» و «بنى موريس» در كتاب «جنگهاى نهانى اسرائيل» تلفات آمريكا را در انفجار سفارت 61 كشته و 120 زخمى ذكر كردهاند. «كِنِت آر. تيمِرمَن» در كتاب «سوداگرى مرگ» به عمق فاجعه براى آمريكا اشاره داشته و مىنويسد:
«عالىجناب «آدِلايس» از فرماندهان نيروى دريايى آمريكا در لبنان، كه تمامى شب قبل را به اجراى مراسم مذهبى براى قربانيان گذرانده بود، شاهد صحنههاى دلخراشى بود. او مىگويد نشان صليب را بر پيشانى قربانيان مىكشيديم، اما اگر پيشانى نداشتند، هر جاى ديگرى از جسد را كه پيدا مىكرديم، نشان صليب را مىكشيديم».
در اولين دقايق پس از انفجار، از ورود خبرنگاران به محل حادثه جلوگيرى به عمل آمد. در ساعت 15/35 «امين جميل» رئيس جمهورى فالانژيست لبنان، هراسان و شتاب زده، در حالى كه خود شخصاً در كنار زدن آوار و جستجوى ميان ويرانهها شركت كرده بود، ناباورانه به خبرنگاران گفت: «اين يك چيز غير معقول است...يك عمل فجيع... يك عمل جنايتكارانه...».
رابين رايت دربارهى حادثهى انفجار سفارت اين گونه مىنويسد:
«بيروت لبنان آسوشيتد پرس»
يك انفجار مهيب روز دوشنبه ساختمان سفارت آمريكا در بيروت را بهلرزه درآورد. اين انفجار، آتش سوزى و ويرانى به بار آورد و به گفتهى پليس لبنان،تعداد نامعلومى كشته و مجروح بر جاى گذاشته است. چند لحظه پس از انفجار، ارتباط تلفنى سفارت قطع شد و ابرى قهوهاى رنگ آسمان منطقه را پوشاند.
شخصيت شهيد
«احمد جعفر قصير» در سال 1346ه.ش (1967م) در شهرك «دِيرقانون اَلنَهر» از توابع شهر «صور» و در خانوادهاى شيعه به دنيا آمد. پدرش «جعفر» مغازه كوچكى داشت كه در آن، سبزى و ميوه مىفروخت و از اين راه خرج خانوادهى خود را تأمين مىكرد. احمد، به دليل شرايط سخت اقتصادى پس از آنكه دورهى تحصيلات ابتدايى را به پايان رساند، درس را رها كرد و بهتر آن ديد كه در كنار پدرش بماند و در كارهاى مغازه به او كمك كند، تا از اين راه بر درآمد خانواده بيفزايد.
وى در آغاز دوران جوانى، چند ماهى به «حجاز» (عربستان) سفركرد و به تشويق دوستان و با همكارى آنان، به كار خريد و فروش وسايل و لوازم بهداشتى پرداخت؛ اما پس از چندى طاقت نياورد و به كشور خود لبنان بازگشت. مغازهى كوچك پدر، بيشترين ارزش را براى او داشت و آن را با هيچ نقطهى دنيا عوض نمىكرد.
پدرش وانت پژويى براى او خريد تابه وسيلهى آن، اجناس مورد نياز مغازه را از بيروت و صور خريدارى كرده و براى او بياورد. به همين لحاظ كار احمد تردد مدام بين دير قانون، صور وبيروت شد.
او كه جوانى عاشقِ دين بود و تربيت مذهبى خانواده براو اثر فراوانى داشت، بر خواندن نماز اول وقت، آن هم به جماعت و در مسجد، تأكيد بسيار داشت و بيشتر اوقات همراه دوستان و همسن و سالان خويش، در نظافت و تزيين مسجدِ دير قانون به مناسبتهاى مختلف پيشقدم بود و دوستانش را نيز به اين امور تشويق مىكرد. وى عاشق طبيعت بود، همواره زيبايىهاى خلقت را مىستود و از نظارهى آنها شكر خدا را به جا مىآورد.
خرداد ماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) كه ارتش رژيم صهيونيستى به بهانهى سركوب رزمندگان فلسطينى، بخشهايى عظيم از لبنان را مورد تجاوز وحشيانه قرار داد، دير قانون و محل سكونت احمد، از جمله روستاهايى بود كه از جنايت و اشغال در امان نماند.
مقاومت مردم دلير دير قانون، به خصوص جوانان پرشور آن، در برابر نيروهاى متجاوز، باعث شد تا در اولين ماههاى هجوم اسرائيل، اين شهرك به مقاومت و ايستادگى در ميان روستاها و شهركهاى بخش صور معروف شود و نامش بر سر زبانها بيفتد.
احمدِ جوان كه چكمههاى متجاوزين را بر اندام زادگاه خويش تحمل نمىكرد، بلافاصله با دوستان و همبازىهاى دوران كودكىاش، به ويژه چند تن از بستگانش از طايفهى «قصير» و به خصوص شهيد «عَبدالمُنعِمقصير» گروههاى مقاومت محلى را ايجاد كردند. كمبود سلاح و مهمات از مشكلات اصلى اين گروههاى خودجوشِ محلى به شمار مىآمد؛ ولى احمد با استفاده از موقعيت خطير خويش در تردد به بيروت و صور، كه ظاهراً جهت تهيه اجناس مورد نياز مغازه پدرش بود، مهمات لازم را در ماشين خود جاسازى كرده و براى همرزمانش به دير قانون مىآورد.
«حيدر» نام جهادى (مستعار) بود كه احمد در مقاومت براى خود انتخاب كرد و انتخاب آن اسم، به عشق مولا اميرالمومنينعليه السلام و نبردهاى حماسى او بود.
زد و خوردهاى كوچه به كوچه با نيروهاى اسرائيلى، تهاجم و شبيخون به مقرهاى نظامى صهيونيستها، از جمله فعاليتهاى احمد و دوستانش بود؛ ولى كار بسيار مشكلتر و عظيمتر از آن بود كه بشود با دو - سه شبيخون و تهاجم كوچك جلوى آن را گرفت؛ بايد كارى صورت مىگرفت كه هم ضربهاى سخت بر دشمن وارد مىآمد و هم به او تفهيم مىشد كه در برابرش چه نيرويى قد عَلَم كرده است.
آخرين ديدارها
مدتى بود كه دلشورهاى عجيب «اُمِّموسى» مادر احمد را مىآزرد. دست خودش نبود. كارهاى احمد و اوضاع و احوال شهرك اشغالى، اين حالت را در او به وجود آورده بود. هر روز صداى انفجار، شليك گلوله و گذر هواپيماهاى اسرائيلى از فراز دير قانون، در كوچههاى تنگ آنجا مىپيچيد. حركت كاروانهاى نظامى و تانكهاى اسرائيلى و تردد آنها در خيابان اصلى شهرك، بيش از پيش بر دلشورهى مادر مىافزود.
احمد، هر روز، پس از آنكه نماز صبح را با حالتى عرفانى و زيبا به جا مىآورد، سوار بر ماشين خود مىشد و آفتاب طلوع نكرده، به بهانهى خريد سبزيجات و ميوههاى تازه براى مغازهى پدر، با اهل خانه خداحافظى مىكرد و بسماللَّه گويان از شهرك خارج شده و ظاهراً به بيروت مىرفت.غالب روزها، هنگام غروب به خانه برمىگشت و گاهى نيز شبها در بيروت مىماند.
تردد در مسير بيروت، در حالى انجام مىشد كه نيروهاى اسرائيلى و مزدوران «سَعَد حَدّاد» در همه جا پراكنده بودند و در پستهاى بازرسى خويش، به كوچكترين بهانهاى مردم را بازداشت كرده، به زندان مىبردند و يا مورد ضرب و جرح و آزار و اذيت قرار مىدادند. در آن وضعيت تردد فقط براىبرخى از اهالى مناطق اشغالى آن هم با مجوزهاى مخصوص ممكن بود.
سرانجام «اُمّ موسى» نتوانست جلوى كنجكاوى خود را بگيرد. هرروز اخبارى از درگيرى جوانان روستا با نيروهاى متجاوز مىشنيد و در مورد اينكه احمد نيز جزو گروههاى مقاومت باشد، شك كرده بود. آن روز، مادر در مقابل جوان خويش ايستاد و در حالى كه سعى مىكرد به چشمان پسرش نگاه كند، از او پرسيد: «علت اين همه تردد بين روستا و شهر چيست؟ مغازهى پدرت كه اين اندازه جنس نياز ندارد.» احمد نگاهى به چشمان نگران مادر انداخت، لبخندى زد و از او خواست كه موضوع را فراموش كند و زياد آن را مورد توجه قرار ندهد.
رفت و آمدهاى بىرويهى او، براى پدرش نيز شك برانگيز شده بود؛چرا كه با وجود آن همه ترددى كه احمد به شهر داشت، برخلاف تصور مادر، هيچ گونه مواد غذايى و اجناس مورد نيازى براى مغازه نياورده بود. سرانجام كاسهى صبر پدر نيز لبريز شد، احمد را به كنارى كشيد و با وجودى كه از افشاى مسئله در ميان همسايگان و غريبهها هراس داشت،آرام در گوش او گفت: «ببين احمد، من پدرت هستم و تو بايد راستش را به من بگويى»
احمد كه سعى مىكرد خونسردىاش را حفظ كند، با حالتى متعجبانه پرسيد: «مگر چى شده؟ چه چيزى را بايد به شما بگويم؟»
پدر بلافاصله گفت: «اينكه آيا تو از بيروت و صور اسلحه و مهمات مىآورى»!
پسر نگاهى پر معنا به چشمان پرسشگر و مضطرب پدر انداخت و با تبسمى زيبا، دستى بر شانه او زد و گفت: «توكل بر خدا داشته باش پدر»
پدر كه از رفتار پسرش به خوبى متوجه كارهاى او شده بود و مىدانست كه به هيچ وجه نمىتواند از او حرفى دربياورد، حساسيت بيشترى نشان نداد؛ چرا كه از مقاومت جوانان و اخبارى كه هر روز درميان مردم مىپيچيد و از نبرد دلاورانه جوانان روستا عليه اشغالگران حكايت داشت، خشنود بود و بر خود مىباليد. او در درون خويش احساس غرور مىكرد كه پسرش يكى از مجاهدان مسلمان دير قانون باشد.
سه هفتهاى از گفت و گوى احمد و پدر و مادرش مىگذشت كه به سراغ مادر خود رفت و از او خواست تا پاسپورت و مدارك پدرش را به او بدهد. مادر فكر كرد كه او مىخواهد به خارج از كشور برود و چه بسا قصد داشته باشد پدرش را نيز با خود ببرد. پاسپورت و مدارك را به او داد. بعد از ظهر بود كه مدارك را به او باز گرداند. هنگامى كه علت اين كار را از او جويا شد، فقط گفت: «چيز خاصى نبود مادر، ماشين را به نام پدرم كردم».
هنگامى كه امموسى در چهرهى پسر نگاه كرد، احساس خاصى در وجودش پديد آمد؛ احساس اينكه ديگر فرزندش را نخواهد ديد.خواست در برابر ديدگان او بگريد كه خجالت، مانعش شد. جلوى خودش را گرفت. رويش را برگرداند و رفت به آشپزخانه، تا احمد متوجه گريهاش نشود.
آخرين بارى كه احمد به خانه آمد، برادر كوچكش را كه 18 ماهه بود، در آغوش گرفت و چشمانش را غرق بوسه كرد. سر و دستها و حتى پاهاى كوچكِ او را بوسيد. در حالى كه او را در بغل داشت، سر خود را رو به آسمان بالا برد و جملاتى را زير لب زمزمه كرد. يك ساعتى در همين حالت بود كه مادرش جلو رفت و علت كارهاى غير عادى او را جويا شد. احمد گفت: «مادرجان من مىخواهم يك قهرمان مسلمان باشم. تا امروز هيچچيز بهتر و دوست داشتنىتر از شما نداشتهام؛ ولى امروز عشقى در دلم افتاده كه نمىتوانم آن را نسبت به شما ابراز كنم»
مادر كه ديد چشمان فرزندش از اشك پر شده است، صورت او را ميان دستان خويش گرفت و گفت: «احمد جان... پسرم، به مادرت بگوچى شده؟ براى چى دارى گريه مىكنى؟»
ولى احمد جوابى نداد و به يكباره اشك از ديدگانش جارى شد.ساعتى بعد، از مادرش خواست تا مقدارى آب گرم كند و گفت كه مىخواهد به حمام برود. مادر در كمال تعجب ديد كه احمد با كنجكاوى تمام، همهى زواياى خانه را از نظر مىگذراند. درختان، ديوارها، پلهها، زمين، پنجرههاى چوبى، چاهِ آب داخل حياط، و حتى صندلىهاى چوبىِ غبار گرفته را. سپس به طرف پدر بزرگش كه حدود 110 سال سنش بود، رفت. دست و صورت جدّ خويش را بوسيد. پدر بزرگ، خسته و ناتوان، با تعجب بيشتر به چشمان او زل زد؛ولى احمد نگاهش را از او دزديد و رفت تا غسل شهادت خويش را به جا آورد.
ساعتى بعد، وقتى كه از حمام خارج شد، نسيم خنكى كه ميان درختان مىوزيد، باعث شد تا او سرما بخورد و هنگامى كه خواست با مادرش وداع كند، زكام بود.
امّموسى دربارهى آخرين ديدار و وداعش با احمد مىگويد: از حمام كه خارج شد، لباس پوشيد و گفت كه مىخواهد برود بيرون. به طرف در كه رفت، چند قدمى دنبالش رفتم. به زير درخت انار نزديك در كه رسيد، ايستاد. برگشت و دستانش را بر شانههايم گذاشت و در حالى كه نگاهش نشان مىداد حرفى در درون دارد كه نمىتواند بگويد، گفت: «مادر... فعلاً خداحافظ...»
و من هم گفتم: «خداحافظ، برو به سلامت، مواظب خودت باش... راستى... شب كه به خانه برمىگردى؟هان؟»
مكثى كرد و گفت: «مادر جان، هيچ احساس نمىكنى اين آخرين وداع من و شما باشد؟»
من گفتم: «نه. انشاءاللَّه كه آخرين نيست».
دوستان احمد كه آن روز براى آخرين بار او را در محل ديدند، مىگويند: آن روز خيلى بشاش و شاد بود. با هر كس كه روبهرو مىشد، سلام و عليك گرمى مىكرد. اين حالت را قبلاً هم داشت؛ ولى آن روز شديدتر شده بود. مقابل منزل يكى از بستگانشان رسيد. پسر كوچك آنها را ديد. مقابلش نشست و با او به گفت و گوى كودكانه و به بازى پرداخت.
ساعت 13/30 ظهر بود كه اهل خانه دور سفره نشسته، مشغول خوردن غذا بودند. هر چه منتظر ماندند، از احمد خبرى نشد. مادر را دلشورهاى سخت فرا گرفته بود. از پدر پرسيد كه آيا مىداند احمد كجاست؟ ولى پدر گفت كه آن روز اصلاً او را نديده است.
امموسى از «محمد» خواست كه به مسجد برود و از دوستان احمد سراغ او را بگيرد. او رفت و دقايقى بعد برگشت؛ بىآن كه اطلاعى از برادرش به دست آورده باشد. دوستانش احتمال مىدادند كه او به نزدِ يكى از دوستانش رفته باشد. ظاهراً از صحبتهاى او اين گونه فهميده بودند.ولى كسى نمىدانست آن دوست كيست و كجاست.
آن روز به شب ختم شد، ولى خبرى از احمد نشد. مادر، ديگر آرام و قرار نداشت. داخل حياط خانه قدم مىزد. نمىدانست چه كار كند. به در خانه كه آن را باز گذاشته بود زل زده و هر لحظه انتظار آمدن فرزندش را مىكشيد. پدر كه از كارهاى مادر متعجب شده بود، پهلوى او آمد و گفت: «چرا اينقدر غصه مىخورى و بىتاب هستى حتماً رفته بيروت پهلوى عمويش اين، دفعهى اولش نيست كه شب به خانه نمىآيد حتما فردا صبح برمىگردد.»
شب اول گذشت. روز دوشنبه، از صبحِ زود، مادر، چشم انتظار بازگشت فرزندش، روى صندلى چوبى داخل حياط نشسته بود و مدام ذكر مىگفت و صلوات مىفرستاد. لحظات برايش به سختى مىگذشتند. دستش به كار نمىرفت و كارهاى خانه را نيمه تمام رها كرده بود. از صبح احساس كرده بود كه دستهايش توان كار ندارند و بىحس شدهاند. ديگر باورش شده بود كه آن روز، آخرين ديدارش با احمد بودهاست. پدر از مغازه برگشت و مادر بلافاصله در مقابلش ايستاد و دستپاچه و سراسيمه از او سوال كرد كه آيا احمد آمده است؟ ولى جواب او همچنان منفى بود. پدر بزرگ، در گوشهى حياط نشسته و در فكر فرو رفته بود. مادر به طرف پسر كوچك رفت و او را در آغوش گرفت. به زير درخت انار رفت و ناگهان بغضش تركيد.
روز بعد، پدر به بيروت رفت و از بستگانشان كه در آنجا زندگى مىكردند سراغ احمد را گرفت. در كمال تعجب جواب همهشان يكى بود و آن اينكه: «چند روز است كه احمد را نديدهاند» روز چهارم بود كه پدر به يكى از ايستگاههاى راديويى محلى مراجعه كرد و از آنها خواست تا اطلاعيهاى را به اين مضمون براى پيدا شدن پسرش پخش كنند:
«جوان پانزده سالهاى به نام احمد جعفر قصير از اهالى روستاى ديرقانون النهر، از روز يكشنبه، در حالى كه رانندگى كاميونِت پژوى سفيد رنگ خود را بر عهده داشته است، به مقصد بيروت از منزل خارج شده و تاكنون مراجعه نكرده است. كسانى كه از او اطلاعى دارند با مركز راديو تماس بگيرند.»
خبر گم شدن احمد در همه جا پيچيد و بستگان و دوستانش را نگران كرد؛ ولى هر چه مىگذشت از پيدا شدن او بيشتر نااميد مىشدند.
غيبت چند روزهى او قبل از زمان حمله، اين شايعه را ميان دوستان و اهالى روستاى ديرقانون گسترش داد كه او به مسافرت خارج از لبنان رفتهاست و اين، براى امنيت عمليات بهترين وضعيت بود كه كسى به مجرى حمله شك نكند. پس از شهادت احمد نيز به ذهن كسى نرسيد كه قهرمان اين عمليات شهادتطلبانه او بوده است.
فكر پدر به همه جا رفت. هر اتفاقى ممكن بود براى فرزندش افتاده باشد. شايد نيروهاى مزدورِ سعد حداد كه خود را ارتش جنوب لبنان مىدانستند او را ربوده باشند. چون اين گونه اعمال از آنها زياد سرزده بود و سابقهى بسيارى در آدم ربايى داشتند. امكان هم داشت با پست نگهبانى فالانژيستها در بيروت در گير شده باشد و او را باز داشت كرده باشند. آن هم احمد، كه جوانى بود پرشور با روحيهاى تند كه در برابر دشمنان كوتاه نمىآمد. بعيد نبود گير افتاده باشد. اصلاً شايد هنگام بازگشت از بيروت، سربازان اسرائيلى ماشين او را بازرسى كرده و اسلحه و مهمات جاسازى شده را يافته باشند.
چهار شنبه شب بود كه پدر بزرگِ 110 ساله به حرف آمد. ظاهراً دردى درونش را مىخورد. اشك از چشمانش جارى بود و مدام از اطرافيانش دربارهى احمد مىپرسيد و سراغ نوهى خود را مىگرفت؛ هيچكس جوابى نداشت كه به او بدهد؛ ولى او مدام مىگفت: «احمد كجاست... احمد كجاست...؟»
وضعيت هدف
«مقر فرماندهى ارتش اسرائيل در لبنان» كه در شهر صور قرار داشت، از اولين اهدافى بود كه با شناخت قبلى از وضعيت ساختمان و شناسايى جديد و عجولانه از تركيب نيروهاى مستقر در آن، براى اجراى طرح عملياتى انتخاب شد.
هدف مورد نظر، ساختمان هشت طبقهاى بود به نام «عَزمى» نزديكى شهرك «مَعرِكِه»، در جادهى اصلى مدخل شمالى شهر صور، در نزديكى منطقهى صنعتى «اَلبَص». ساختمان عزمى، تا پيش از آن زمان متعلق بود به فردى به نام «على حجازى» كه خارج از لبنان زندگى مىكرد. سازمان فلسطينى «الفتح» از اين ساختمان براى استقرار دفاتر امنيتى خود استفاده مىكرد و آن را از مالكانش خريدارى كرده بود. «عزمى» نام يكى از مسئولين الفتح بود كه ساختمان به اسم او معروف شده بود. به هنگام تجاوز اسرائيل در خرداد 1361ه.ش (ژوئن 1982م)، اين ساختمان كه يكى از اهداف مورد نظر صهيونيستها محسوب مىشد، توسط توپخانه و خمپاره اندازههاى نيروى دريايى اسرائيل كه بر كشتىهاى جنگى در درياى مديترانه و نزديك سواحل صور مستقر بودند، زير آتش قرار گرفت.
هنگامى كه نيروهاى زمينى و زرهى ارتش اسرائيل وارد صور شدند،بلافاصله به سراغ ساختمان عزمى رفتند؛ ولى چريكهاى فلسطينى آنجا را تخليه كرده و گريخته بودند. علىرغم آنكه گلولههاى خمپاره و توپ بسيارى به آن اصابت كرده بود، ولى به دليل اسكلتبندى قوى، صدمات آنچنانى به ساختمان نرسيده بود و مقامات نظامى ارتش اشغالگر، تشخيص دادند كه سر فرماندهى خود را در خاك لبنان در آنجا مستقر كنند.
ساختمان عزمى به عنوان هدف اصلى براى اولين عمليات شهادتطلبانه، آن هم در مناطق تحت اشغال، براى طراحان عمليات، داراى ويژگىهاى خاصى بود كه از آن جمله مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
مركز هدايت عمليات روزانه و پشتيبانى فرماندهان نظامى، در آنجا مستقر بود و روزانه صدها غير نظامى لبنانى براى اينكه به مناطق شمالى لبنان بروند، بايد به اين ساختمان مراجعه كرده و مجوز عبور خود را براى تاييد به آنجا ارائه مىدادند. در قسمتى از اين ساختمان، واحدهايى مستقر بودند كه به طور مستقيم زير نظر سازمان اطلاعات ارتش اسرائيل فعاليت مىكردند.
طبقهى چهارم ساختمان، محل اسكان و زندگى تعدادى از افسران و درجهداران بود كه وظايف مهمى را از جمله لُجِستيك، اطلاعات و... برعهده داشتند. يك واحد از پليس نظامى اسرائيل و همچنين واحد اطلاعات ارتش در يكى از طبقات قرار داشتند.
در اين ساختمان، دفتر فرماندار نظامى اسرائيل در لبنان، ژنرال «فيلِگ» و معاونانش، فرماندهى پليس نظامى و نگهبانان مرزى، فرماندهى مخابرات و مهندسى رزمى قرار داشتند. فرماندهى نيروهاى ويژه هوا بُرد و نيروهاى تيپ ويژهى «گولانى» در آنجا قرار داشتند. ستاد فرماندهى كل عمليات نيروهاى مزدور نظامى «سعد حداد» نيز در اين ساختمان بود.
در يكى از طبقات بالايى ساختمان، بازداشتگاهى قرار داشت كه همواره تعدادى از جوانان فلسطينى و لبنانى پيش از آنكه به بازداشتگاه انصار منتقل شوند، در آنجا مورد بازجويى و شكنجه قرار مىگرفتند كه هر روز صبح، زندانيان روز قبل را با اتوبوس به بازداشتگاه انصار منتقل مىكردند.
بنابر اظهار «را فائل ايتان» رئيس اركان ارتش اسرائيل در روز انفجار، دست كم 220 نيروى اسرائيلى از جمله 20 افسر بلند مرتبه در آنجا قرار داشتند كه بيشتر آنها در خواب بودهاند.
با توجه به اينكه ساختمان قبلاً به نيروهاى فلسطينى تعلق داشت و بسيارى از اطلاعات لازم را مىشد از آنان گرفت، شناسايىهاى لازم در كمال احتياط انجام شد. يكى از علل موفقيت اين حمله، اصل غافلگيرى بود. اسرائيل كه خود طرح «ماشينهاى بمبگذارى شده» را در لبنان پياده كرده بود، هيچگاه باورش نمىشد روزى در دام ماشينهاى مملو از مواد منفجره گرفتار شود. آن هم با اين تغيير كه رانندهاى آن را تا مقصد هدايت كرده و منفجر كند.
يكى از مشكلات مهم در انجام اين عمليات، وجود تعدادى اسير فلسطينى و لبنانى در داخل ساختمان بود. بر اساس شناسايىهاى اوليه،نيروهاى صهيونيست، هر روز صبح زود، اسرا را به بازداشتگاه انصار منتقل مىكردند. در روز عمليات نيز اتوبوس حامل اسيران از مقر فرماندهى عازم انصار شد؛ ولى ظاهراً تعدادى از اسرا به دلايل مختلف از جمله طولانى بودن مدت بازجويى و شكنجه براى كسب اطلاعات بيشتر، در طبقات بالايى ساختمان زندانى شده بودند و كسى از عوامل شناسايى، از وجود آنها مطلع نبود. وجود اسرا در ساختمان، عاملى بود كه زمان انجام حمله به خاطر آن، چندين نوبت به تاخير افتاده بود.
تهيه و تجهيز اتومبيل در خارج از مناطق اشغالى و انتقال آن به داخل محدودهى تحت سلطهى نيروهاى اسرائيل، كارى غير ممكن بود؛ به همين لحاظ بايد از ماشينهاى داخل منطقهى اشغالى استفاده مىشد.
يكى از بستگان احمد قصير و از اهالى دير قانون، كه مدتى بود در بيروت زندگى مىكرد و ارتباط زيادى با مقاومت اسلامى داشت، در يكى از سفرهاى احمد به بيروت، با او دربارهى انجام يك حملهى شهادتطلبانه صحبت كرد. احمد كه از اين پيشنهاد ذوق زده شده بود، بلافاصله پذيرفت و از آن پس براى انجام عمليات روز شمارى مىكرد.
تهيه مواد منفجره
انواع مختلف مواد منفجره در بستهها و تركيبات متنوع، كه در ماشين جاسازى شدند، توسط خود احمد به داخل مناطق اشغالى حمل مىشدند. يكى از علل موفقيت او در انتقال مواد، اين بود كه هر روز براى خريد سبزى و ميوه جهت مغازهى پدرش، به بيروت مىرفت و بازمىگشت؛ به همين لحاظ نيروهاى مستقر در پايگاهها و پست بازرسى اسرائيل و مزدوران سعد حداد، كه احمد برايشان شناخته شده بود، به او كارى نداشتند. همين امر باعث شد تا احمد بتواند حدود هزار كيلو مواد منفجره را به صورت بستههاى كوچك و قطعات مختلف جاسازى شده ميان ميوهها و سبزىها، به دير قانون النهر منتقل كند.
نيروهاى مقاومت اسلامى، به گونهاى مواد مختلف از جمله «سى - 4«، «ديناميت» و «تى.ان.تى» را در وانت جاسازى كردند كه با ورود به ساختمان و زده شدن چاشنى،بهصورت «قيفى» منفجر شود تا همهى فشار و موج تخريب رو به بالا باشد و ساختمان را به طور كامل ويران سازد.
سرانجام مواد و چاشنىهاى لازم، كار گذاشته شد و فقط مانده بود دستور حمله. ماشين بمبگذارى شده در يكى از خانههاى روستاهاى اطراف صور پنهان شد.
احمد نيز خود بر اوضاع و احوال منطقه و عمليات نظارت داشت.براى امنيت بيشتر و اطمينان از لو نرفتن عمليات، احمد چند روز پيش از آن،احمد از نظرها پنهان شد و در خانهاى دور از محل زندگى خود، براى چند روز زندگى كرد. طراحان حمله كه از دوستان نزديك او بودند،امكانات و آذوقه لازم را براى احمد مىبردند.
آخرين ساعات احمد و دوستانش
آخرين ساعات شب عمليات، براى احمد به كندى سپرى مىشد.هر لحظه منتظر بود تا پيكى كه منتظرش بود، از سوى فرماندهى مقاومت بيايد و مجوز عمليات را بدهد.
با اشارهى عبدالمنعم، احمد از جمع دوستانى كه دور هم نشسته و محو جمال او شده بودند، بيرون آمد و همراه او از اتاق خارج شد.عبدالمنعم در حالى كه سرش را پايين انداخته بود و نمىخواست نگاهش به چشمان احمد بيفتد، آرام و با صداى گرفته خطاب به او گفت: احمد جان بر اساس تصميمى كه مسئولين مقاومت گرفتهاند، قرار شد من به جاى تو اين عمليات را انجام بدهم.
قيافه احمد كه شادمان بود و فكر مىكرد او مىخواهد زمان عمليات را بگويد، در هم رفت. دست عبدالمنعم را فشرد. به يكباره رو به او برگشت. سر او را ميان دستهايش گرفت. سعى كرد به چشمانش زل بزند؛ ولى عبدالمنعم نگاهش را از او دزديد. در كمال تعجب، در حالى كه نفسش به شماره افتاده بود، گفت: چى گفتى؟ تو بايد بروى؟ براى چى؟ مگر مشكلى براى رفتن من پيش آمده؟ تازه، ببينم، مگر قاصدى از طرف فرماندهى آمده كه اين خبر را داده؟
عبدالمنعم كه دستپاچه شده بود، از يك سو رفتن و سعادت احمد را مىديد و از ديگر سو، ماندن خود را. به اصرار و خواهش متوسل شده واز وى خواست كه بگذارد او اين كار را انجام بدهد. احمد كه فهميد ماجرا از چه قرار است، او را در آغوش كشيد و در گوشش نجوا كرد: هيچكس ديگر غير از من نمىتواند اين كار را انجام بدهد. خودت كه بهتر مىدانى. نيروهاى پست بازرسى مرا مىشناسند و مىگذارند راحت رد شوم. اگر شخص ديگرى با ماشين من برود، حتماً آنها شك مىكنند و عمليات لو مىرود.
عبدالمنعم كه اشك از ديدگانش جارى شده بود، شانههاى احمد را فشرد. احمد محكم و استوار گفت: «اين ماشين شخصى و متعلق به من است. من شرعاً اجازه نمىدهم كس ديگرى با اين ماشين عمليات بكند جز خودم. حالا اگر شما مىتوانيد ماشين ديگرى فراهم كنيد و در اين مدت زمان كم، مواد را داخل آن جاسازى كنيد و اسرائيلىها را هم نسبت به تردد آن مشكوك نكنيد، بفرماييد.»
جواب احمد قاطع بود و محكم. حرف آخر را زد. عبدالمنعم كوتاه آمد. احمد به خوبى مىدانست كه او هيچ قصد خاصى نداشته و فقط به حال او و جايگاهى كه تا ساعاتى بعد به آنجا مىرسيد، غبطه مىخورد و دعا مىكند كه جاى او باشد. با گريهى عبدالمنعم كه شانههاى احمد را تر مىكرد، نجواى حلاليت طلبى بين آن دو دوست قديمى رد و بدل شد.احمد در حالى كه پيشانى او را مىبوسيد، گفت: «هيچ ناراحت نباش... ما براى اينكه دشمن را از خانه مان بيرون كنيم، حالا حالاها بايد شهيد بدهيم.»
با وجودى كه زمان، بسيار محدود و انجام برخى مقدمات بسيار سخت بود، ولى براى كسب اطمينان از روحيهى احمد در انجام عمليات،چندين بار به او تست زده شد كه احمد با سرافرازى از همهى امتحانات بيروت آمد.
موقعيت زمانى هدف
چهارشنبه 1361/8/19 ه.ش (10 نوامبر 1982(، شبِ قبل از عمليات، جلسهى مهمى با حضور «آموس رِيمون» مسئول اطلاعات ارتش اسرائيل و تعدادى از افسران ردهى اول نظامى و امنيتى در ستاد فرماندهى برقرار بود و «ريمون» به بيان زواياى فعاليت گروههاى مخالف و نحوهى كسب اخبار و اطلاعات از آنها پرداخته بود.
ميهمانان ويژهاى كه از ديگر مراكز براى بازديد از سر فرماندهى نظامى اسرائيل در لبنان، به آنجا آمده بودند، به دليل بارش شديد باران،از چادرهاى لوكس نصب شده در محوطهى باز ساختمان، به اتاقهاى داخلى رفته بودند.
در اين روزها، «فيليپ حبيب» لبنانى الاصل، نمايندهى ويژهى «رونالد ريگان» رئيس جمهورى آمريكا، براى پىگيرى قرارهاى آمريكايى اسرائيلى، به لبنان فرستاده شده بود.
عمليات «خيبر»
ساعت 7 صبح روز پنجشنبه 1361/8/20 ه.ش (24 محرم الحرام 1403ه.ق، 11 نوامبر 1982م، يك روز قبل از سالروز شهادت امام چهارم شيعيان، سيدالساجدين، حضرت امام زينالعابدين عليه السلام، هنگامى كه پنج ماه و هفت روز از آغاز تجاوز رژيم صهيونيستى به لبنان مىگذشت،احمد جعفر قصير، سوار بر ماشين وانت پژوى شخصى خويش، «بسماللَّهالرحمن الرحيم» گويان، به طرف منطقهى البص حركت كرد تا عمليات «خيبر» را به انجام برساند.
بر اساس بعضى اظهارات و اطلاعات، ماشين مورد نظر، در محلى نزديك به مكان عمليات قرار داشته است و احمد كه به خوبى با وضعيت محل و ساعات آزادى تردد و همينطور انتقال اسرا آگاه بود، سوار بر اتومبيل خويش، آرام و در كمال خونسردى، در جادهى اصلى، از صور به طرف مقر رفت، و بدون اينكه شك كسى را برانگيزد، به بيستمترى ساختمان عزمى رسيد. اينجا بود كه به يكباره بر سرعت خود افزود. نگهبانانى كه در جلوى در اصلى مشغول حفاظت از ساختمان بودند، ناگهان متوجه وانت سفيد رنگى شدند كه راننده به سرعت تمام فرمان را پيچاند و از جادهى اصلى به طرف آنها هجوم آورد. هيچ فرصتى براى تيراندازى و عكسالعمل ديگرى وجود نداشت. نگهبانها حتى نتوانستند فرياد بزنند و يا پناه بگيرند. پژوى سفيد رنگ مملو از مواد منفجره وارد ساختمان شد و با فرياد «اللَّه اكبر» كه از حلقوم رانندهى جوان آن برخاست، انفجارى عظيم به وقوع پيوست و زلزلهاى هراسناك برپا كرد. در اولين لحظات پس از انفجار كه دود و آتش و گرد و خاك فضا را پر كرد،بخش غربى ساختمان فرو ريخت و به دنبال آن، بقيهى طبقات و بخشهاى ديگر ساختمان بر روى هم فرود آمدند.
مردم شهر كه در خواب به سر مىبردند، هراسان از خواب پريدند. تا آن روز چنين صداى عظيم و وحشتآورى به گوششان نخورده بود. نه موشكها و توپخانههاى اسرائيلى، و نه بمبارانهاى هوايىشان، هيچ كدام چنين صدايى نداشتهاند. مردم وحشتزده، به خيابانها ريخته و از يكديگر سراغ محل حادثه را گرفتند. هر كس چيزى مىگفت. دود خاكسترى و سياهرنگى كه از طرف منطقهى البص برمىخاست و حركت سريع آمبولانسها و اتومبيلهاى امدادى به آن سو، جهت محل انفجار را نشان مىداد. سايهاى از دود،اطراف مقر فرماندهى را سياه و تاريك كرده بود. نيروهاى اسرائيلى كه در ديگر پايگاههاى اطراف مستقر بودند، هراسان و وحشت زده به طرف مقر فرماندهى خود شتافتند.
هنوز دود و خاك فروكش نكرده بود. ميان ويرانههاى ساختمان بتونى، عربده و فريادهاى كمك خواهى به زبان «عِبرى» (يهودى) به گوش مىرسيد. سربازانى كه در زير خروارها خاك و بتون آرمه و ميلههاى مفتولى مدفون شده بودند، طلب كمك مىكردند. نيروهايى كه براى نجات آمده بودند، بى هدف و با حالتى روانى و شوكه، به همه طرف تيراندازى مىكردند و از نزديك شدن افراد شخصى حتى نيروهاى امدادى، خوددارى كرده و آنها را تهديدبه مرگ مىكردند.
با شدت گرفتن حملات شيعيان لبنان عليه مواضع ارتش متجاوز اسرائيل، آثار روانى آن بر جامعهى اسرائيل نيز بروز كرد؛ به حدى كه روزنامههاى صهيونيستى، در مقابل دولت و استراتژى نظامى آن، با انتقادهاى شديد، برخورد مىكردند.
روزنامههاى اسرائيلى، از فساد اخلاقى واحدهاى نظامى خبر مىدادند كه اين تنها گوشهاى از اثرات روانى بود. وقتى تعداد كشتههاى ارتش افزايش مىيافت، تلويزيون اسرائيل برنامهى شبانهى خود را با پخش تصاوير مراسم دفن قربانيان تازهى اسرائيل در لبنان، آغاز مىكرد.
به نوشتهى رابين رايت، بزرگترين شك و ترديد را نظاميان و افسران ارتش داشتند. ژنرالها از رفتن به لبنان و خدمت در آنجا سرباز مىزدند، و خلبانان، بدون اينكه بمبهايشان را روى اهداف مورد نظر رها كرده باشند،به پايگاههاى خود باز مىگشتند.
احساس سربازان به هنگام مرحلهاى از عقب نشينى در سال 1365ه.ش )1986م)، با جملهاى روى بدنهى يك نفربر زرهى نشان داده شده بود. روى بدنهى نفربر اين جمله نوشته شده بود: «اگر بميرم به بهشت مىروم؛ زيرا اكنون در جهنم هستم.»
هفته نامهى عربى «مُحرِّر نيوز» چاپ پاريس، آبان 1376ه.ش(نوامبر1997م) به نقل از روزنامه صهيونيستى «يِد يِعوت آهارونوت» دربارهى هراس سربازان اسرائيل از جنگ در لبنان، نوشت:«سربازان ارتش اسرائيل در جنوب لبنان، زمينهى درجات نظامى خود را با زمينهى سياه عوض مىكنند. در پى اين عمل، فرمانده تيپ گولانى از نيروهاى ويژهى ارتش روز پنجشنبه 1376/8/16 ه.ش )7نوامبر 1997م) اعلام كرد كه هر گونه تعويض زمينهى درجات نظامى با زمينهى سياه، كاملاً ممنوع است. سربازان به نشانهى غم و اندوه بر همسنگرانشان كه در جنوب لبنان كشته شدهاند، اين كار را انجام مىدهند. ژنرال «جادى» فرمانده تيپ گولانى، اين اقدام را نوعى عمل داخلى توصيف كرد؛ اما كارشناسان اسرائيلى معتقدند كه اين مسئله بزرگتر از آن است كه يك عمل داخلى باشد، و در حال حاضر تنها مىتوان آن را مشكلِ لبنان توصيف كرد. سربازان ارتش اسرائيل كه در جنوب لبنان خدمت مىكنند، عادت كردهاند كه نامههايى به دوستان يا خانوادهى خود نوشته، آن را در جيب يونيفورمهاى نظامى خود بگذارند تا در صورت كشته شدنشان، اين نامهها به آدرس آنان ارسال گردد. رئيس سابق بخش روانشناسى و علوم رفتارى ارتش اسرائيل معتقد است كه اين اقدام سربازان اسرائيلى نمايانگر ترس و وحشت شديد آنان مىباشد.»
در همين رابطه، روزنامهى صهيونيستى «مَعاريف» در يكى از شمارههاى خود در آخرين روزهاى اشغال لبنان بهار 1379ه.ش)2000م) از قول يكى از سربازان ارتش اسرائيل نوشت:
يك حزب اللّهى مرا كُشت!
جناب نخست وزير!
با كمال تأسف خبر كشته شدنم را قبل از پايان جنگ لبنان به اطلاع شما مىرسانم. يك حزب اللهى با دقت فوق العاده، موشكى از نوع «تاو» را به طرف محلى كه در آن نشسته بودم شليك كرد و به اين ترتيب روحم از بدنم جدا شد. حالا دارم همه چيز را مىبينم. «خاخام» دعا مىخواند و همقطارانم به ياد من تير هوايى شليك مىكنند. حتى فرماندهام كه هميشه با او درگيرى داشتم، از من به نيكى ياد مىكند: «سرباز... فردى شجاع، محبوب و دوست داشتنى بود. ما ياد او را هميشه زنده نگه مىداريم و...»
چند دقيقه بعد، مرا در نزديكى قبر يكى از دوستانم كه ديروز كشته شده،دفن كردند. راستى من چهقدر خوشبختم كه حتى حالا كه مُردهام، باز هم همسايهى خوبى نصيبم شد!
ولى آقاى نخست وزير!
يك چيز هنوز هم برايم سؤال برانگيز است: چرا من بايد مىمُردم؟ شما هميشه مىگفتيد: «ما قوىترين ارتش جهان هستيم و هيچ وقت شكست نمىخوريم؛
ولى حالا همه مىدانند كه ما، خيلى وقت است در جنگ شكست خوردهايم. ارتش بزرگ اسرائيل با آن همه تيپهاى زرهى، اسكادرانهاى هوايى و ناوچههاى دريايى، در حال عقب نشينى است. آن هم با سرافكندگى و خجالتزدگى.
آقاى نخست وزير!
شما چهطور چيزى را كه سربازان عادى هم آن را مىدانستند، نفهميديد! جنگ ما در لبنان، نبرد «داود» و «جالوت» بود. لبنانىها «داود» بودند و ما «جالوت». آنان مانند داود ما را شكست دادند؛ اما شما فقط مىگفتيد: «ما درزمان و مكان مناسب، به لبنان پاسخ خواهيم داد و انتقام خواهيم گرفت.»
آخر كدام انتقام؟ كدام پاسخ؟ ديگر از اين حرفها خندهام مىگيرد.دشمن، ما را تكه تكه كرد؛ ولى شما فقط به تأسيسات برق و پلها حمله كرديد.به شهردارى بيروت حمله كرديد. يا باغ وحش بيروت را بمباران كرديد. آخر اين هم شد تلافى؟ افراد حزب اللّه مانند «ويِت كُنگ» ها، ما را خُرد كردند. اگر يادتان باشد در ويتنام 56 هزار سرباز آمريكايى كشته شدند و آخرش هم شكست خورده،فرار كردند. ما هم همين بلا بر سرمان آمد. دلم مىخواهد با صداى بلند فرياد بزنم و به شما و تمام نخست وزيران قبلى بگويم: اگر چند سال قبل، از جنوب لبنان عقب نشينى مىكرديد، حالا من و دوستانم كه در جنگ كشته شديم، يا در دانشگاه مشغول تحصيل بوديم، يا از جوانى مان لذت مىبرديم... اما افسوس كه كار از كار گذشته؛ چرا كه من ديگر مُردهام...»
دشمنان خطرناك اسرائيل
نگران كنندهترين دشمن اسرائيل، رزمندهى حزباللَّه كه زندگى سختى را براى نظاميان اسرائيلى در لبنان تدارك ديده، نيست؛ رزمندهى حماس كه در يك اقدام انتحارى، مكانهاى عمومى را با بمب به هوا مىفرستد نيز ترسناكترين دشمن اسرائيل نيست.
ارتش سوريه كه به علت بحران اقتصادى و قطع كمكهاى شوروى (سابق) وضع خوبى ندارد. روحانيون حاكم در تهران كه مىكوشند موشكى بسازند تا بتوانند تلآويو را مورد اصابت قرار دهند، نيز نگران كنندهترين دشمنان ارتش اسرائيل نيستند!
ژنرال «شائول مُوفاز» رئيس ستاد مشترك ارتش اسرائيل، طى گفتگويى با خبرنگاران نظامى مطبوعات اسرائيلى، ضمن اظهارات بالا، مادرانِ سربازان اسرائيلى را خطرناكترين دشمنان ارتش اسرائيل معرفى كرد. هر بار كه طى تمرينات نظامى، حادثهاى اتفاق مىافتاد يا يك عمليات نظامى نتايج شكست بارى را به همراه مىآورد، آنها با رجوع به مطبوعات و دادگاهها براى ارتش اسرائيل دردسر ساز مىشوند،
شدت گرفتن حملات مقاومت اسلامى باعث شد تا تحليل گران صهيونيستى نيز زبان به اعتراف بگشايند و از شكست طرحهاى «اسرائيل بزرگ» كه در برابر تعدادى از جوانان شيعه به زانو در آمد،سخن بگويند.
«لِوِى اسحاق» از روزنامه نگاران صهيونيست، مىگويد: «تجربهى ما در لبنان شكست خورده و ما از نظر اخلاقى نيز آبرويمان رفته؛ چرا كه ارتش، كارهاى بسيار زشت و غير اخلاقى مرتكب شده است. وضع روحى سربازان نيز آنقدر خراب است كه مانند سربازان آمريكايى در ويتنام، خود را زخمى مىكنند تا حداقل براى مدتى هر چند كوتاه از جهنم لبنان دور شوند و به راستى اين وضع شرم آور است.»
«آلِكس ويشمَن» از روزنامهنگاران ديگر بينالمللى صهيونيست، مىگويد: «به راستى جنگ ميان حزباللَّه و ارتش اسرائيل، تبديل به جنگ ميان افرادى مجرب و آرمانگرا با سربازانى خسته و مأيوس، بى هدف و ترسو شدهاست.»
يكى از افسران ارشد رژيم صهيونيستى كه نخواسته نامش فاش شود، به روزنامه صهيونيستى «معاريف» گفته است: «ما در امتحان لبنان، روسياه شديم و شكست خورديم؛ چرا كه هميشه خواستيم با زور مشكلات را حل كنيم؛ ولى ورق برگشت و لبنانىها در جنگ پيروز شدند. آنان روحيهى نيروهاى ما را درهم شكستند و افسران يهودى كه چشم اميد به آنان دوخته بوديم، تبديل به افرادى خشك مغز و شكم گنده شدند كه فقط به فكر فرار هستند.»
روزنامهى «واشِنگتن پُست» چاپ آمريكا نيز طى گزارشى از داخل اسرائيل نوشت:
«به عقيدهى مفسران نظامى، جنگ لبنان كه طولانىترين و بحثانگيزترين جنگ تاريخ اسرائيل محسوب مىشود، تلفات سنگينى بر نيروهاى اسرائيلى وارد آورده كه به اين زودىها از خاطرها محو نخواهد شد.»
«رابين رايت» نيز در كتاب خود، از قول يك افسر اسرائيلى نوشتهاست:
«دامنهى جنگ، وسيع شده و بايد مواظب خودمان باشيم. اين استدلال كه ما با اين كارها فقط دشمنانمان را زياد مىكنيم، بى اعتبار شده است؛ ديگر كسى نمانده است كه دشمن ما نشده باشد.»
اين نظر را مىتوان يكى از واقع بينانهترين نگاهها به ماجراى لبنان عنوان كرد.اسرائيل با حمله به لبنان در چنان باتلاقى وحشت آفرين فرو رفت كه براى نجات خود، آمريكا و فرانسه را نيز به كمك طلبيد و آنان نيز از درماندگى در اين باتلاق بى نصيب نماندند.
سران رژيم صهيونيستى به خصوص نظاميان و فرماندهان ارتش، بهخوبى دريافتند كه جنگ با دشمنى كه غيرتمندانه براى دفاع از آرمانهايش مىجنگد، بسيار مشكل مىباشد. نبرد با دشمنى كه به راحتى نمىشود آن را ديد و حتى تكنولوژى پيشرفتهى نظامى دنيا در برابر آن ناكار آمد است، بسيار مرگآفرين و خطرناك است؛ به حدى كه يكى از افسران ارتش اسرائيل در جايى گفته است: «چگونه مىتوان آنهايى را كه مىخواهند شهيد شوند، از بين مردم تشخيص داد؟»
هراس دشمن
روزنامهى «كاريِر» چاپ اتريش، سه شنبه 1362/9/29 ه.ش )20دسامبر 1983م) در خبرى دربارهى پخش برنامهاى از تلويزيون اين كشور پيرامون عمليات شهادتطلبانه عليه نيروهاى خارجى مداخلهگر در بيروت، اين گونه موضعگيرى كرد و نوشت:
«آنها خودشان را مثل بمبهاى جاندار، بر روى مخالفان سياسىشان مىاندازند، بدون اينكه به زندگى خودشان توجهى داشته باشند. اسلاف امروزهى آنان، به خاطر ضربات ترور در خاور نزديك خيلى مشهور شدهاند. فرقهى مذهبى عجيب و متعصب كه اولين بار در قرن 17 پا به عرصه گذاشت و از قرار معلوم آنها تحت تأثير حشيش هستند و به افتخار اللَّه آدم مىكشتند. آنها معتقد بودند كه از اين طريق مستقيماً به بهشت مىروند.»
البته از كسانى كه هيچ آشنايى با فرهنگ اسلامى و اعتقادات مذهبى آنان ندارند، توقعى بيش از اين نمىرود؛ به خصوص اينكه با بغض و كينه نسبت به تشيّع نيز، سعى در اين داشته باشند كه شهادتطلبان را افرادى نشان بدهند كه تحت تأثير مواد مخدر و بدون هر گونه آگاهى و خواست عقلى دست به اين كار مىزنند.
رابين رايت نيز از قول يكى از كارمندان غربى كه سعى داشته در جريان امور ايران باشد، اين گونه مىنويسد:
«شيعيان واقعاً در دنياى ديگرى زندگى مىكنند. افكار آنها براى غربىها به كلى بيگانه و غير قابل درك است. فكر ما در اين محدوده قرار دارد كه مىگوييم آنها بايد سر عقل بيايند و قبول كنند كه اين بىباكىها به قيمت جانشان تمام مىشود و براى ما چه قدر مشكل است بفهميم كه اين درست همان چيزى است كه آنها مىخواهند، و حاضرند زندگىشان را در قبال آن بدهند، و هر كس بايد به آن برسد: ورود به ملكوت آسمان.»
پوشاندن آمار تلفات
عمليات شهادتطلبانه در نزد سربازان و مزدوران اسرائيل، همواره به عنوان كابوسى وحشتناك محسوب مىشد. هراس از اين گونه حملات،چترى از ترس و وحشت بر يگانهاى اسرائيلى در مناطق اشغالى جنوب لبنان گسترانده بود.
ارتش اسرائيل نيز، براى مقابله با اين گونه حملات، تدابير بسيارى انديشيده و به كار گرفته بود؛ ولى با وجود آمادگى كامل نيروهاى اسرائيل، نيروهاى مقاومت اسلامى، در هر عمليات از روش و تاكتيكهاى جديد استفاده كرده و ضربات مرگبار خود را وارد آوردند.
رژيم صهيونيستى، براى پايين آمدن تلفات نيروهاى يهودى و صهيونيست، اقدام به مستقر نمودن نيروهاى مزدور ارتش لحد در مناطقى كه احتمال خطر بيشترى داشت، نموده بود؛ همچنين يهوديان مهاجرى كه از ديگر كشورها به فلسطين اشغالى آمده و خانواده و بستگانى در آنجا نداشتند، همواره فرماندهان خوبى براى يگانها و واحدهايى بودند كه هميشه در معرض خطر قرار داشتند.
اين مسئله، به مرور زمان باعث ايجاد اختلاف در ساختار ارتش مزدوران آنتوان لحد شد و فرار و پناهندگى هر از چند گاه آنها به نيروهاى مقاومت اسلامى، مؤيد اين مسئله بود. آنان ديگر حاضر نبودند سپر بلاو پيشمرگ رژيم صهيونيستى در برابر هموطنان لبنانى خود باشند.
يكى از مهمترين مسائل در عمليات شهادتطلبانه، آمار كشتهها و مجروحين است. با توجه به جمعيت كمِ اسرائيل و اينكه بيشتر آنان را نظاميان تشكيل مىدهند، ارائهى آمار حقيقى هر حمله، ضربه سختى بر روحيه خانوادههاى ديگر سربازان وارد خواهد كرد؛ به همين منظور رژيم صهيونيستى براى جلوگيرى از اين ضربه روانى و روحى. دست به تدابيرى زده است: در هر عمليات كه عليه نيروهاى متجاوز صورت مىگرفت، اسرائيل آمار تلفات را بسيار پايين اعلام مىكرد؛ ولى در طى يكهفته بعد از تهاجم، در روزنامههاى صهيونيستى اخبار مشكوكى به چشم مىخورد؛ به عنوان مثال: «كشته شدن چند سرباز و درجه دار اسرائيلى براثر تصادف و يا واژگون شدن خودرويشان در مناطقى دور از جبهه»، «كشته شدن چند سرباز در حين آموزش در پادگان آموزشى»، ولى اين ترفند، دوام چندانى نداشت و خيلى سريع منابع مقاومت با جمعآورى اين گونه اخبار از مطبوعات اسرائيل پس از هر عمليات، به آمار واقعى كشتهها و مجروحين پى مىبردند.
در بعضى مواقع نيز رسانههاى گروهى اسرائيل بر خلاف آنچه منابع رسمى و نظامى اعلام مىكردند، به انحاء مختلف و ناخواسته پرده از آمار واقعى بر مىداشتند.
گاهى كه اسرائيل تلفات را خيلى پايين و گاه غير قابل باور، مثلاً يك يا دو مجروح اعلام مىكرد، گزارش خبرنگاران خارجى و شاهدان عينى از محل حادثه كه حكايت از حضور چندين فروند هلى كوپتر امدادى و چند دستگاه آمبولانس براى انتقال مجروحين داشت، تلفات بالا و شدت وخامت حال مجروحين را بر ملا مىساخت.
يكى ديگر از مواردى كه طرحهاى اسرائيل را نقش بر آب كرد، فيلمبردارى از عمليات استشهادى بود كه برجستهترين آنها عمليات شهيد صلاح غندور در «بنتِ جُبَيل» ارديبهشت سال 1374ه.ش(مه1995م) بود. بلافاصله پس از انفجار بيش از 350 كيلوگرم مواد منفجره در خودرويى كه توسط شهيد صلاح، هدايت مىشد، اسرائيل براى مقابله با هر گونه انعكاس اخبار، اعلام كرد: «يك ماشين بمبگذارى شده در فاصلهاى زياد از مركز 17 و كاروان نيروهاى اسرائيلى منفجر شده است و فقط تعدادى مجروح در برداشته است.» ولى هنگامى كه فيلم مستند اين عمليات از لحظهى وداع شهيد صلاح غندور، قرائت وصيت نامه، تا حمله به كاروان اسرائيلى و انفجار خودرو، از تلويزيون «المِنار» لبنان پخش شد، كانال دوم تلويزيون اسرائيل بهناچار تصاويرى مربوط به ساعاتى پس از انفجار را نشان داد. نوع انهدام كاميونهاى نظامى و همچنين محل انفجار، بهخوبى نشان مىداد كه ماشين حامل بمب در قلب كاروان منفجر شده و تلفات بالايى در برداشته است.
همان شد كه از آن پس نيروهاى نظامى اسرائيل در برابر هر حملهاى، بيشتر به دنبال فيلمبردارى مىگشتند كه از آن عمليات گزارش مستند تهيه مىكند و ساعاتى بعد از تلويزيون پخش مىشود. دوربين مقاومت اسلامى، براى نيروهاى اسرائيل سنگينترين و خطرناكترين سلاح محسوب مىشد كه همواره تبليغات دروغين آنان را رسوا مىكرد.
درست در زمانى كه شيعيان مقاوم لبنان، سر افراز و افتخارآميز، پيكر مطهر شهدايشان را كه در حمله عليه اشغالگران به شهادت رسيدهاند،بر دستها بلند كرده و تشييع مىكنند، دستگاه تبليغاتى رژيم غاصب اسرائيل، سعى در مخفى نگاه داشتن آمار كشتگان و پنهانسازى آنان دارد. تنها در صورتى كه خانوادهى سربازِ كشته شده، در فلسطين اشغالى باشند، اسم او جزو كشته شدگان ثبت خواهد شد؛ در غير اين صورت اسامى مزدوران به خصوص اگر يهودى باشند هرگز در ليست مقتولين درج نخواهد شد. به تازگى صهيونيستها در اعترافات خود گفتهاند: «سربازانى كه در لبنان دفن مىشوند، غالباً كسانى هستند كه به راحتى مىشود از اعلام خبر مرگ آنان چشم پوشى كرد». به هر حال اين رژيم، درصدد است تا راهى جديد براى مخفى نگاه داشتن آمار تلفات خود بيابد.
مجلهى يهودى «لارشِل» چاپ فرانسه، در يكى از مقالات خود دربارهى پنهان نگه داشتن آمار تلفات اسرائيل، نوشت:
«هر بار، در عمليات مقاومت لبنان، دهها تن از سربازان اسرائيلى و وابستگانشان (مزدوران آنتوان لحد) در جنوب لبنان كشته و زخمى مىشوند؛ ولى هيچ منبع رسمى وابسته به ارتش اسرائيل اشارهاى به اسامى قربانيان يا تعداد آنان نمىكند... شايد بتوان گفت عملياتهاى نظامى اى كه بر ضد ارتش اسرائيل در لبنان انجام مىشود، تنها عملياتى در جهان است كه سعى مىشود طى آن، خسارات و تلفات واقعى ارتش اسرائيل در مقابل افكار عمومى جهان بازگو نگردد.
از زمان نخست وزير اسبق اسرائيل، مناخام بگين كه فرماندهى بزرگترين عملياتهاى اسرائيل بر ضد لبنان بود، مقامات اسرائيلى آمار تلفات انسانى نظاميان و غير نظاميان صهيونيست را اعلام نكردهاند؛ تنها آمارها وبيانيههايى دروغين صادر مىشود تا افكار عمومى يهوديان تحريك نگردد.»
شكست طرح هاى اسرائيل
برخى از فرماندهان اسرائيل، از جمله ژنرال «دِرورى»، پيشنهاد عقبنشينى يك جانبه به جنوب لبنان را براى كاهش تلفات ارتش اسرائيل مطرح كردند كه از سوى دولت رد شد. بگين، شارون وايتان تصميم گرفتند و ترجيح دادند كه در جا مانده و بكوشند تا آنجا كه ممكن است، از مرداب لبنان امتيازهاى سياسى و نظامى به دست آورند.
سرانجام فشارهاى نظامى مقاومت اسلامى بر ارتش اسرائيل كارساز شد. سلسله حملات مقاومت اسلامى در سالهاى 1362/6/3ه.ش) 841983 م) باعث گرديد تا آمار تلفات در ميان نظاميان اسرائيلى، بهطور چشمگيرى بالا برود و اين نكتهاى است كه افكار عمومى اسرائيل نسبت به آن حساسيت شديدى داشت و دولتمردان اين كشور را تحت فشار خردكنندهاى قرار مىداد.
«آرييل شارون» طراح حملهى نظامى اسرائيل به لبنان در سال 1361ه.ش )1982م)،در مصاحبهاى با روزنامه صهيونيستى «يديعوتآهارونوت» گفت: «اسرائيل براى اولين بار در تاريخش اقدام به عقب كشيدن ارتش خود نمود؛ به گونهاى كه دوست و دشمن، آن را عقبنشينى بدون قيد و شرط تفسير مىكنند.»
«آبا اَبان» وزير خارجه اسبق اسرائيل نيز سياست اين كشور را در لبنان مورد انتقاد شديد قرار داده و گفت:
«اختلاف بين آنچه كه براى جنگ لبنان برنامه ريزى شده بود و آنچه كه بهدست آمده، آنقدر زياد است كه اين جنگ از نظر ميزان اشتباهات محاسبات سياسى و نظامى، مىتوانست جايزه اول را به دست آورَد.»
كابينهى اسرائيل در 1363/10/25 ه.ش )15 ژانويه 1985 م) تصميم به عقب نشينى از لبنان گرفت. قرار بود عقبنشينى در دى ماه 1363ه.ش (ژانويه 1985م) شروع و در شهريور 1364ه.ش (سپتامبر 1985 م)پايان يابد. لحظهى تاريخى فرا رسيده بود. در طول تاريخ 37 ساله كشور اسرائيل، اين اولين بارى بود كه يك دولت يهودى، تحت فشار يك نيروى مقاومت عربى، داوطلبانه تن به عقب نشينى داده بود و اين بزرگترين شكست براى رژيم صهيونيستى بود؛ چرا كه هيچ گونه تضمينى در قبال حضور 30 هزار نيروى سورى و 8 هزار رزمندهى فلسطينى در لبنان، به دست نياورده بود؛ حتى ارتش ضعيف لبنان كه تحت سلطه فالانژيستهاى مسيحى بود، در مورد عمليات گشت و مراقبتى كه امنيت شمال فلسطين را تأمين كند، به اسرائيل قولى نداد. بعضى از مفسرين اظهار نظر كردند كه: «اسرائيل به عنوان چهارمين قدرت نظامى جهان، دراولين مسئلهى خود شكست خورده و جنوب لبنان، براى آن به صورت يك ويتنام در آمده است.»
روز شنبه 1363/11/27 ه.ش )16 فوريه 1985م)، روز سرد و مرطوبى در لبنان بود. در ساعت 6 تا 7 صبح، افسران تحت فرماندهى ژنرال «موشِهلِوى»، سه مكالمه تلفنى با سفير آمريكا در لبنان،سَرفرماندهى نيروهاى سازمان ملل در اسرائيل و دولت لبنان، انجام دادند. پيام كوتاه بود: «اسرائيل به سرعت و دو روز قبل از قرار، اولين مرحلهى عقب نشينى سه مرحلهاى خود را از لبنان آغاز مىكند.»
اسرائيلىها، بعدها مدعى شدند كه از طريق جاسوسان خود، آگاه شده بودند كه شيعيان در نظر داشتند تا به نيروهاى در حال عقبنشينى حمله كنند و از اين موضوع چنان عصبى بودند كه مجبور شدند درست در روزى كه طبق قوانين «تلمود» كتاب مذهبى يهود، مسافرت ممنوع است، مگر آنكه خطر جانى در بين باشد، پايگاه خود را در صيدا ترك كنند. اسرائيل با دست زدن به اين اقدام عجولانه كه حاكى از هراس و وحشتش از حملات مقاومت اسلامى بود، اميدوار بود كه قسمتى از مشكلاتش را حل كند. تا ساعت 8، تمام واحدهاى مستقر در محدودهى 500 كيلومترى، فرمان حركت و عقب نشينى را دريافت كرده بودند.
راديو ارتش اسرائيل، در آن روز برنامهى خود را با شادى آشكارى شروع كرد و گفت: «صبح بخير... صبح بسيار خوبى است... ما به خانه بر مىگرديم...»
آخرين واحد نظامى كه صيدا را ترك كرد، متشكل بود از 38 تانك و نفر بر زرهى، 300 سرباز و 2 سگ! در ساعت 3 بعد از ظهر، نيروها از خط دفاعى جديد اسرائيل در جنوب لبنان، رد شده بودند. اسرائيلىها به همان سرعتى كه 32 ماه قبل به آن منطقه حمله كرده بودند، به همان سرعت هم عقب نشستند.
رابين رايت دربارهى اين عقب نشينى مىنويسد:
«عقب نشينى اسرائيل در بهمن 1363ه.ش(فوريه 1985 م) از لبنان،يك نقطهى پايان غير منتظره براى عمليات «صلح براى الجليل» بود. اسرائيل از لبنان عقب رانده شده بود؛ آن هم به وسيلهى شجاعترين و سرسختترين دشمنى كه تا آن روز با آن برخورد كرده بود. ژنرال «اورى اُوِر» فرماندهى اسرائيلى اين عمليات، سعى داشت به دروغ وانمود كند كه اسرائيل خود تصميم به عقبنشينى گرفته است. او مىگفت: «مسخره است... اينجا كه براى امنيت اسرائيل ارزشى ندارد. اگر ارزشى مىداشت، ما هيچ وقت از آن بيرون نمىرفتيم. چرا ما سربازمان و پولمان را قربانى كنيم كه در اينجا بمانيم؟ اين سرزمين مال ما نيست.»
فرمانده يك واحد ويژه به نام «بريگاد گولانى» نيز كه بعد از همه صيدا را ترك مىكرد، گفت: «مهم اين است كه ما نه مرعوب و شكست خورده، بلكه سربلند و با افتخار بيرون مىرويم. ما به اين دليل بيرون مىرويم كه حكومت ما تصميم به عقب نشينى گرفته است.» قرائن و شواهد ديگر در داخل اسرائيل،واقعيت را بهتر نشان مىداد.
در همان زمان عقب نشينى، بيش از 140 سرباز اسرائيلى، به اين دليل كه حاضر نشده بودند در لبنان خدمت كنند، زندانى شده بودند. تعدادى عجيب و باور نكردنى براى كشورى كه وطنپرستى، بىاندازه برايش مهم است.
«... يكى از پيامدهاى حوادث لبنان اين بود كه همه، اسرائيل را به عنوان بازندهى بزرگ شناختند و سوابق اين كشور در كسب پيروزىهاى چشمگير نظامى پس از پرداخت بهاى سنگين و تحمل شكست فاحش در لبنان چنان لطمه خورد كه حتى مردم اسرائيل را به خاطر ايمان زائدالوصفى كه به قدرت ارتش خود داشتند، به سَرخوردگى دچار ساخت.»
سرانجام اسرائيل تسليم مقاومت اسلامى شد و براى اولين بار در تاريخ تجاوزاتش، تن به عقب نشينى از مواضع اشغال شده داد. اين عقبنشينى، اولين مرحله از شكستى بود كه طى هفده سال آينده، در اثر ضربات سختتر مقاومت اسلامى باعث شد تا رژيم صهيونيستى ذليلانه تن به عقبنشينى كامل از خاك لبنان دهد.
«شيمون پِرِز» نخست وزير اسرائيل، هنگام اولين مرحلهى عقبنشينى، در حالى كه اشتباهات اسرائيل در لبنان را جبران ناپذير تلقىمىكرد، گفت: «اين اشتباهِ مرتكب شده، براى هميشه يك اشتباه باقى خواهد ماند.»
ولى اسرائيل هفده سال ديگر بر اين اشتباه پافشارى كرد و مجبور شد بهاى سنگين آن را با فرار پرداخت كند. فرارى كه جوشش مجدد انتفاضهى اسلامى در مسجد الاقصاى فلسطين اشغالى را بهدنبال داشت و افسانهى پوشالىِ شكست ناپذيرى اسرائيل را رسوا كرد.
«يِهو شفاط مِركابى» محقق معروف صهيونيست، دربارهى اين اشتباه بزرگ مىنويسد:
«جنگ اعراب و اسرائيل از سال 1327 تا 1352ه.ش )1948 تا 1973م)، به نفع ما بود و هر چه كه خواستيم، به دست آورديم؛ اما جنگ 1361ه.ش)1982م) به ضرر ما تمام شد و فقط روح شهادت و مقاومت را در نسل جوان لبنان پديد آورد و انتفاضهى 1366ه.ش )1987م) مردم فلسطين را در پىداشت. سربازان ما هم كه دائم در حال فرار از خدمت هستند و خروج از باتلاق جنوب لبنان، وردِ زبانشان شده است.
«اسحاق رابين» وزير دفاع اسرائيل نيز هنگام اولين مراحل عقبنشينى در سال 1363ه.ش )1985 م) از جنوب لبنان، گفت: اگر اين خيال باطل وجود داشت كه يك جنگ در لبنان مىتواند به تروريسم در اين كشور پايان دهد، اكنون واهى بودن اين خيال ثابت شده است.ما ديگر خيالات واهىِ پليس لبنان بودن را نداريم، و روزهاى دردناكى در انتظار ماست. ما اميدواريم، ولى نمىتوانيم خود را مطمئن كنيم كه وقتى از لبنان خارج شديم، حجم تحركات شيعيان كاهش يابد. ما خيال نمىكنيم كه اين حملات ريشهكن شود؛ بلكه ادامه خواهد داشت. هيچ راه روشنى براى مقابله با شيعيان وجود ندارد. آنها متعصبترين دشمنانى هستند كه اسرائيل تاكنون با آن روبهرو بوده است. جنگ در لبنان، «جنّ» شيعه را از شيشه بيرون آورده است.»
اين اعترافات، چيزى نيست جز ثمرات عمليات شهادتطلبانه؛ چرا كه تا آن زمان، اسرائيل چنين ضربات سخت و مرگبارى از دشمنان خود كه برجسته ترينشان فلسطينىها بودند نخورده بود و اصلاً انتظار چنين مقاومتى را نداشت.
«ساموئل كاتز» در كتاب «جاسوسانِ خط آتش»، دربارهى قدرت و توان مقاومت اسلامى در برابر دستگاه عريض و طويل اطلاعاتى اسرائيل، مىنويسد:
«براى اطلاعات نظامى ارتش اسرائيل، «جنگ شيعه» پديدهى قبلاً تجربه نشدهاى بود. شيوههاى مدرن و برتر فنى كه واحد اطلاعات نظامى و ساير سازمانهاى اطلاعاتى عليه فلسطينىها و سورىها در جريان عمليات «صلح براى الجليل» به كار برده بودند، در مورد تيراندازان و بمبگذاران شَبَح وار شيعه، ناكارا از كار در مىآمد. هستههاى خيلى سرّىِ آنها، مخفى كاريشان و ارتباطات رمزى آنها، كار كشتهترين سازمانهاى اطلاعاتى را نيز به حسرت وا مىداشت. اين سازمانى بود كه نمىشد آن را از طريق ابزار آلات از بين برد.
حزباللَّه را بايد از طريق منابع اطلاعاتى - انسانى نابود مىساختند. بايد به هستههاى آنها، ملاقاتهايشان در مساجد، شبكهى ارتباطى و از جمله ارتباط خارجشان، نفوذ مىشد.متأسفانه از نظر واحد اطلاعات نظامى، حزباللَّه، موجودى يك پارچه نبود كه بتوان به آسانى در آن نفوذ كرد.
به گفتهى يكى از متخصصين اطلاعاتى اسرائيل در گروههاى تروريست، دستههاى شيعه بر مبناى مذهب و يا ارتباط خانوادگى شكل گرفتهاند. افراد، هنگام تولد به عنوان عضو كامل گروه پا به دنيا مىگذارند و حتى كاراترين سرويسهاى اطلاعاتى نمىتوانند اين حقيقت را به خاطر اهداف خودشان، منكر شوند.»
جورج بال، دربارهى شكست مفتضحانه طرحهاى اسرائيل در لبنان، مىنويسد:
«در اواسط سال 1362ه.ش)1983م) بر دولت اسرائيل و نه آمريكا معلوم شد كه برنامهى لبنان به بن بست رسيده و ديگر هيچ اميدى به موفقيت طرحهاى از قبل آماده شده، نمىتوان داشت. با توجه به اين برداشت بود كه اسرائيل بهتر ديد از بيروت دست بكشد و نيروى خود را تنها صرف اشغال جنوب لبنان كند، تا از اين طريق آنچه را كه نتوانسته با زور در بيروت كسب كند، با ادامهى اشغال جنوب لبنان به دست آورد. اقدام اسرائيل در عقبنشينى از بيروت، نمودِ بارزى از فرصتطلبى و نجات به موقع از مهلكه به حساب مىآمد و چه به جا بود اگر آمريكا هم به اين مسئله توجه مىكرد و تا دير نشده خود را از دخالت در ماجراى لبنان كنار مىكشيد؛ ولى آمريكا به جاى دورانديشى و رعايت احتياط، بدون آنكه واقعاً بداند چه هدفى را دنبال مىكند، خود را در دامى گرفتار كرد كه ريشههايش از زيادهطلبىهاى حكومت تنيده شده بود و در نهايت نيز به ارتكاب خطاهايى انجاميد كه شبيه ويتنام، به قربانگاه مىكشاندش.»
تلفات اسرائيل
مقامات اسرائيلى، تلفات ارتش خود را ناشى از حمله به لبنان، تا 1363/3/11 ه.ش )1 ژوئن 1984 م) 586 نفر اعلام كردند. به نوشتهى مجلهى «تايم»، آن طور كه يكى از افسران اسرائيلى مىگفت: «وضع بهصورتى در آمده بود كه مردم در لبنان، به هر كس كه قيافهاش شبيه اسرائيلىها باشد، تيراندازى مىكردند.»
در طى سالهاى بعد، حضور اشغالگرانهى اسرائيل در جنوب لبنان، باعث وارد آمدن تلفات بسيارى بر ارتش متجاوز حتى در حد ژنرال و فرماندهان رده بالا شد كه در مقايسه با تلفات ارتش رژيم صهيونيستى در نبرد با چندين كشور عربى، حجمى بسيار بالا را در بر مىگيرد و نشان از شكست طرحهاى «اسرائيلِ بزرگ» دارد. سرانجام به دلايلى متعدد، از جمله وارد آمدن تلفات بسيار، اسرائيل به عقبنشينى از مناطقى كه 20 سال در اشغال داشت، تن داد و با وجود برنامهريزىهاى بسيار دربارهى عقبنشينى سازماندهى شده، ناغافل و طى 48 ساعت، در خرداد 1379ه.ش (ژوئن 2000م) مواضع خود را ترك كرد و از خاك لبنان گريخت. اين فرار به حدى سريع بود كه مقدار زيادى مهمات و تجهيزات از نيروهاى اسرائيلى و مزدورانش بر جاى ماند
سفير آمريكا در بيروت، در پاسخ به نخست وزير لبنان تاكيد كرد كه هدف نيروهاى اسرائيلى، صرفاً جمع آورى مينها و راهبندانهاى موجود در جادههاى اصلى منتهى به بيروت است و نيروهاى اسرائيلى بعد از انجام اين مأموريت، عقب نشينى خواهند كرد.
سه شنبه 16 شهريور)7 سپتامبر)، اسرائيل ادعا كرد كه دو هزار رزمندهى فلسطينى و حدود يك هزار رزمنده از نيروهاى ملى لبنان، هنوز در منطقهى «الجناح» در بيروت غربى مستقر هستند. اسرائيل تهديد كرد،در صورتى كه فلسطينىها خارج نشوند، و نيروهاى ملى لبنانى منطقه را ترك نكنند، آتشبس اعلام شده در اطراف بيروت را زير پا خواهد گذاشت. براى اثبات جدى بودن اين تهديد، سربازان اسرائيلى به سفارت جمهورى دمكراتيك يمن يورش برده و ساختمان متروكهى سفارت مجارستان را نيز اشغال كردند.
همان روزى كه آخرين گروه از رزمندگان فلسطينى از بيروت خارج شدند، يك گروه مسلح به خانهى يك خانواده فلسطينى در كوى «النّاعِمِه» واقع در جنوب بيروت كه در اشغال اسرائيلىها بود حمله كرد و سه تن از افراد خانواده را به قتل رسانده، اجساد آنان را تكه تكه كردند. تنها، دختر كوچكى زنده ماند تا آنچه بر سر خانواده آمده بود، بازگو كند.
كشتار در صبرا و شتيلا
ساعت 5 بامداد روز چهارشنبه 1361/6/24 ه.ش)15 سپتامبر1982م)، نيروهاى زرهى و چترباز ارتش اسرائيل وارد بيروت غربى شدند. يكى از ستونهاى اصلى آن با پيشروى خود، در كنار اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» مستقر شد. در اين اردوگاهها، دهها فلسطينى در جريان پيشروى اسرائيلىها، به ضرب گلوله كشته شدند.
در ساعت 9 بامداد، آرييل شارون كه بر بالاى موضع ديده بانى پست فرماندهى ارتش اسرائيل مشرف بر صبرا و شتيلا ايستاده بود، به ژنرالهاى خود مىگفت: «هر چه سريعتر ترتيبى بدهيد كه نيروهاى مسيحى فالانژ تحت نظارت ارتش اسرائيل وارد اردوگاههاى فلسطينى شوند.»
دقايقى پس از فرمان، شارون سوار بر اتومبيل خود و همراه اسكورتهاى نظامى، به سوى مقر حزب كتائب در منطقهى «كرانيتينا» رفت.وزير دفاع رژيم صهيونيستى، از رفتن فالانژها به درون اردوگاهها همراه با نيروهاى ارتش اسرائيل، سخن به ميان آورد و نيز دربارهى باقىماندهى رزمندگان فلسطينى در بيروت غربى گفت: «من نمىخواهم حتى يك نفر از همهى كسانى كه داخل اردوگاهها هستند،باقى بماند.»
وى بعد از ظهر همان روز در «بيكفيِه» مرگ بشير را در انفجار مقر كتائب «پيرجميل» (پدر بشير) و «امين» (برادر كوچكترِ بشير) تسليت گفت و نياز به انتقام خون بشير را يادآور شد.
بعد از كنار زدن ارتش لبنان، نيروهاى اسرائيلى به طرف بيروتغربى پيش رفتند. آنها از شش محور حمله كردند. سه محور از طريق راههاى اصلى كه سربازان اسرائيلى ده روز پيش آنها را از مينها و سنگرها پاكسازى كرده بودند، و سه محور ديگر از طريق منطقهى «موزه» و «مرفا». آنها مواضع تخليه شده توسط تفنگداران دريايى آمريكايى رااشغال كردند. صبح چهارشنبه پايان نيافته بود كه تانكها و زره پوشهاى اسرائيلى در تمام راهها و ورودىهاى اصلى مستقر شدند.
شفيق وزان نخست وزير لبنان، طى ارسال تلگرافى، در مورد حملهى اسرائيل، به ريگان رئيس جمهورى آمريكا اعتراض كرد؛ اما ريگان به وى پاسخ داد: «اسرائيل معتقد است كه بعد از كشته شدن بشير جميل، اين پيشروى محدود براى حفظ امنيت لازم است.»
نيروهاى ملى لبنان تا پاى جان از بيروت دفاع كردند و در چندين محور از جمله «الطريق الجديده» و «المَزرَعِه» و «فاكِهانى» و در كنار اردوگاهها و منطقهى «الروشِه»، درگير نبردهاى بىامان شدند.
بعد از ظهر چهارشنبه، تانكهاى اسرائيلى، اردوگاههاى صبرا و شتيلا را محاصره كرده، آنها را زير آتش توپخانه خود گرفتند. در اين ميان سربازان مشغول بازرسى خانههاى مجاور اردوگاهها شدند و سپس روى ساختمانهاى نزديك و مشرف بر اردوگاهها سنگر گرفتند. با فرا رسيدن شب، نيروهاى اسرائيلى، برق بيروت غربى را قطع كردند.
نبردها در بامداد پنجشنبه 25 شهريور )16 سپتامبر) ادامه داشت؛ اما نيروهاى اسرائيلى بيروت غربى را به كنترل خود در آورده و ارتباط مناطق را با يكديگر قطع و اعلام منع عبور و مرور كردند و به مردم دستور دادند كه از خانههاى خود خارج نشوند؛ سپس همهى راههاى منتهى به پايتخت را بستند و يورش به خانهها و جمع آورى سلاح و بازداشتها آغاز شد.
ظهر پنجشنبه، اسرائيلىها با بيش از 150 تانك و 100 نفربر و 14 زرهپوش حامل انواع توپ و 20 دستگاه بلدوزر، اردوگاههاى صبرا وشتيلا را در محاصرهى خود داشتند. بعد از ظهر آن روز، اهالى شهرك «شُويفات» كه به فرودگاه بينالمللى بيروت مشرف است، شاهد سرازير شدن سيلى از كاميونها و نفربرهاى زرهى به يكى از باندهاى فرودگاه كه در نزديكى قرارگاه اسرائيلىها قرار داشت، بودند. شاهدان عينى گفتند كه نفربرها حامل سربازانى در لباس شبه نظاميان فالانژ بوده كه از دو سو سرازير مىشدند: يكى از جادهى جنوب لبنان «دژ سَعَدَ حَدَّاد» و ديگرى از بيروت شرقى «دژ كتائب». منابعى در ارتش لبنان، گفتههاى اهالى شويفات را تاييد كردند.
ساعت چهار بعد از ظهر، كاروان قاتلان به مرز اردوگاهها كه در محاصرهى نيروهاى اسرائيلى بود، رسيدند. سربازان راه را براى اين كاروان باز كرده و ورود آن را با اقدام به گلوله بارانهاى شديد اردوگاهها، پوشاندند.
در شامگاه پنجشنبه 1361/6/25 ه.ش )16 سپتامبر 1982م)، در زير نور خمپارههاى منورى كه ارتش اسرائيل شليك كرده و منطقهى عمليات را كاملاً روشن مىساخت، افسران اطلاعات ارتش اسرائيل، از پشت بام مقرِ ژنرال «آموس يارون» و نيز از يك گيرندهى راديويى، در جريان چگونگى عمليات فالانژها در اردوگاهها قرار مىگرفتند.
يك افسر رابط موساد، در سراسر اين مدت در مقر فالانژها در «كرانيتينا» بود. مقامهاى اسرائيلى، در ساعت 19 بعد از ظهر نخستين خبر راديويى را دربارهى چگونگى كشتار قصابىاى كه در حال انجام بود،دريافت كردند.
نيروهاى مسيحى فالانژ، بى رحمانه هر انسان زندهاى را كه يافتند،اول مورد اذيت و آزار قرار داده، سپس به قتل رساندند. روش كشتار به فجيعترين شكلِ ممكن بود. با كارد شكم زنان حامله دريده شد؛ سرها از تن جدا گرديد و با سرنيزه بر روى بدن خونين كودكان و زنان، نشان صليب كشيده شد.
يك افسر فالانژ، پشت بى سيم، از فرماندهى عمليات پرسيد: «با پنجاه زن و كودكى كه به محاصره در آوردهام چه كنم؟»
«ايلى حُبَيقِه» فرمانده شبه نظاميان مسيحى، با عصبانيت، پاسخى تكاندهنده بر زبان آورد كه از تمامى بى سيمهاى منطقه به گوش رسيد: «اين آخرين بارى باشد كه اين چيزها را از من مىپرسى... خودت كه بهتر مىدانى بايد چه كار بكنى!»
دقايقى بعد، در پشت بى سيم، صداى يكى از فرماندهان فالانژ بهگوش رسيد كه مىپرسيد با چهل و پنج مرد فلسطينى كه دستگير كرده،چه بكند؟ «جِسى سُكر» ما فوق او پاسخ داد: «خواست خدا را انجام بده.»
و لحظاتى بعد، رگبار گلوله كه بر سر و روى زنان و كودكان مىباريد،در قهقههى فالانژيستها گم شد. شبه نظاميان فالانژ، از مسيحيان افراطى كه كشتار و جنايت برايشان تفنن و سرگرمى به شمار مىآمد، تشكيل شده بودند. در ميان جنايتكاران فالانژ، زنانى نيز به چشم مىخوردند كه وحشيانه در كشتارها شركت مىكردند.
گزارشهايى كه از اردوگاههاى صبرا و شتيلا ارسال مىشد، حاكى از اوج وحشىگرى و جنايت بود. برخى از مشاهدات خبر نگاران كه در بعضى مطبوعات به چاپ رسيد، جوّى از وحشت در ميان مردم ايجاد كرد. در يكى از اين گزارشها آمده بود:
«بوى مرگ و انبوه مگس و اجساد روى هم انباشته، همه جا را گرفته...دستها و پاها به هم گره خورده است. انگار از قساوتِ مرگ به هم پناه آورده بودند. گلولهها را در سرشان خالى كرده بودند. بيضههاى بعضىها را بريده بودند. سر عدهاى ديگر را قطع كرده بودند. چشمانشان باز و متشنج مانده بود.مرگ هم نتوانسته بود رعب و وحشت را، به ويژه در چشمان كودكان، برطرف كند. چند متر جلوتر، جسد پنج زن و تعدادى كودك، روى تلى از خاك به پشت افتاده... از جمله يك زن كه پيراهنش از ناحيه سينه پاره و دو پستانش قطع شده، و در كنارش سر بريده دختركى با نگاهى خشمگينانه به قاتلان، ديده مىشود؛ و دختركى ديگر، تقريباً سه ساله در لباسى سفيد، آغشته به خون و گِل،و سرى از هم پاشيده با گلوله...»
در كنار خانهاى نيمه ويران، زن جوانى در حالى كه طفل شيرخوارش را در آغوش گرفته، به رو افتاده است. تلاش كرده بود خود و كودكش را از چنگ قاتلان نجات دهد، اما جنايتكاران از پشت او را به رگبار بسته بودند. گلولهها از بدنش عبور كرده و در بدن طفل شير خوارش نشسته بود.
در كنار ديوارى، اجساد دست بسته بيست نوجوان پانزده، شانزده ساله رديف شده بود. آنها ديگر نه مدرسه را خواهند ديد، و نه معلمان و دوستانشان،آنها را.
بالاى تلى از آوار، جسد دختركى چهار ساله افتاده است. در ميان خرابههاى خانه ويران شده خود، دنبال مادرش مىگشت كه قاتلان او را ديده و گلولههاى خود را در عورت او خالى كردند. در كنار جسدى كه سر آن از هم پاشيده بود، زنى كارت شناسايى آلوده به خونى به دست گرفته و فرياد مىزند:اين برادر من است... لبنانى است نه فلسطينى.
در كوچهاى، دو دختر يازده يا دوازده ساله، در حالى كه پاهايشان از يكديگر فاصله داشت، به پشت افتادهاند، قاتلان قبل از خالى كردن گلوله درسرشان، آنان را مورد تجاوز قرار داده بودند. در جاى ديگرى، بلدوزرهاى اسرائيلى، آوار خانهها را روى تعدادى جسد ريخته بودند. از ميان سنگها و خاكها، دست زن باردارى ديده مىشود؛ او مىخواسته كارت شناسايى لبنانىاش را نشان دهد كه مهلتش نداده بودند. كارت شناسايى هنوز در دستش بود.
در خانهاى ديگر، همهى افراد خانواده در حين غذا خوردن به رگبار بسته شده بودند. بشقابها نيم خورده مانده بود. در خانهاى ديگر، قاتلان شكم زن باردارى را از هم دريده و جنين را از امعا و احشا بيرون كشيده بودند.صندوقهاى مهمات و كاغذهاى رنگين مخصوص شكلات ساخت اسرائيل كه نوشتههايى به زبان «عبرى» روى آن ديده مىشود، در محل جنايت پراكندهاند. آثار بلدوزرها روى جادهى شنى، به گورهاى دستهجمعى ختم مىشود.قاتلان براى پنهان كردن اجساد، خانهها را روى آنها ويران كردهاند.
قربانيان قتل عام صبرا و شتيلا، بيش از 4000 نفر برآورد شده است. در اردوگاه، حتى يك جسد كه لباس نظامى به تن داشته باشد ديده نمىشود.
بامداد روز بعد، جمعه 26 شهريور )17 سپتامبر)، اسرائيل كه سعى مىكرد چهرهاى موجه و عوام فريبانه بگيرد، حدود ساعت 11 صبح، مثلا از روى ناراحتى، به يگانهاى فالانژ دستور داد كه عمليات خود را متوقف كنند؛ ولى از ساعتهاى اوليهى بعد از ظهر، «يارون» به يك نيروى 150 نفرى فالانژ اجازه داد كه به افراد «حُبيقه» پيوسته و با ورود به اردوگاهها، در كشتار فلسطينىها شركت كنند.
ساعت 5 بعد از ظهر، ميان «ايتان» و فرماندهان فالانژ، ديدارى صورت گرفت و رئيس ستاد ارتش اسرائيل به يگانهاى فالانژ اجازه داد كه تا صبح روز بعد در اردوگاهها باقى مانده و مأموريت جنايتكارانه خويش را كامل كنند.
فالانژيستها از يگانهاى مهندسى - رزمى ارتش اسرائيل خواستند كه با به كارگيرى بلدوزرهاى خود، ساختمانهاى محل سكونت فلسطينيان درداخل اردوگاهها را كه از نظر مسيحيان «ساختمانهاى غير قانونى» بهحساب مىآمد، با خاك يكسان كنند كه يگانهاى ارتش اسرائيل به بهترين وضع ممكن! وظيفهى خود را انجام دادند. فالانژها، فلسطينىها را داخل خانههايشان قتل عام كرده بودند و بلدوزرهاى اسرائيلى آنها را در زيرآوار مدفون كردند.
ساعت 8 صبح روز بعد، شنبه 27 شهريور )18 سپتامبر)، هنوز فالانژها از اردوگاهها خارج نشده بودند و در نتيجه، ارتش اسرائيل براى آنكه ژست بشردوستى بگيرد، به نيروهاى مسيحى دستور داد كه از آنجا خارج شوند. ظرف چند ساعت بعد، شدت خونريزى آشكار شد.
شدت جنايت فالانژها به حدى آشكار بود كه نيروهاى مارونى مسيحى، از ميان پرستاران و پزشكانى كه براى كمك به مجروحين آمده بودند، افراد فلسطينى را از جدا كرده و در مقابل چشمان همگان و در كمال خونسردى، با شليك گلوله به سرشان، آنها را به قتل رساندند. 36 ساعت پس از آغاز قتل عام، وقتى خبرنگاران وارد اردوگاه شدند، ديدند كه هنوز بلدوزرهاى اسرائيلى مشغول انتقال جنازههاى مقتولين بهگورهاى دستهجمعى هستند و هنوز همه كشتگان كه تعداد شان بين يكتا دو هزار نفر اعلام شده است، دفن نشدهاند.
يك افسر فالانژ، بعدها دربارهى تعداد تلفات جنايت اردوگاههاى صبرا و شتيلا گفت: «زمانى كه بخواهند براى بيروت مترو بكشند، و مجبور باشند زمين را بكنند، خواهند فهميد چه تعداد زير خاك دفن شدهاند.»
«جيمى كارتر» رئيس جمهورى اسبق امريكا، در كتاب خود «خون ابراهيم»، نوشته است كه مقتولين، تنها فلسطينىها نبودند، بلكه مسلمانان لبنانى نيز جزو كشتگان بودند و اجساد مقتولان در گورهاى دسته جمعى دفن مىشدند. كارتر همچنين متذكر مىشود كه هيچ دليلى وجود نداشت كه ثابت كند در اردوگاههاى صبرا و شتيلا، رزمنده وجود دارد.
وحشيانه بودن اين قتل عام و مسئوليت شارون و برخى ديگر از فرماندهان نظامى اسرائيل در وقوع و ادامهى چند روزهى آن، به قدرى آشكار بود كه حدود چهار صد هزار نفر اسرائيلى با برپا كردن تظاهرات خيابانى،اين قتل عام وحشيانه را محكوم كرده و خواهان تحقيق براى تعيين نقش اسرائيلىها در آن شدند.
جورج بال، درباره كشتار صبرا و شتيلا، برخورد غرب و نقش اسرائيل در آن، مىنويسد:
«اسرائيل با اشغال غرب بيروت توانست كنترل اردوگاههاى آوارگان در صبرا و شتيلا را به دست گيرد و به دنبال آن، بدون توجه به تعهدات قبلى و تضمينهايى كه براى حفظ امنيت و سلامت خانوادههاى فلسطينى در اردوگاهها داده شده بود، ژنرال شارون و همكارانش حتى يك لحظه هم براى استفاده از فرصت به دست آمده درنگ نكردند و بلافاصله درهاى اين دو اردوگاه را به روى دوستان متحد خويش، فالانژيستها گشودند، كه آنها نيز بهنوبهى خود حتى لحظهاى را براى قصابى از دست ندادند. آن طور كه از گزارش كميسيون كاهان بر مىآيد، در قتل عام صبرا و شتيلا، روى هم رفته بين 700 تا800 مرد و زن و كودك فلسطينى به شكلى كه يادآور دوران تيمور لنگ بود،كشته شدند. گزارش هلال احمر فلسطينى، تعداد كشته شدگان را افزون بر2000 نفر نشان مىدهد، اما فقط براى 1200 نفر جواز دفن صادر كرده است.»
موضع آمريكا
پس از گذشت 36 ساعت از آغاز كشتار، به دنبال آشكار شدن تنها گوشهاى از جنايات فالانژها و صدور گواهى مرگ 1200 نفر و در حالى كه ديگر سكوت امكان نداشت، آمريكا در ژستى بشر دوستانه خواستار پايان قتلعام شد. در واقع ديگر كسى زنده نمانده بود كه فالانژها او را بكشند!
فيليپ حبيب، نماينده ويژهى آمريكا، هنگام مذاكره با رهبران فلسطينى در مورد خروج آنان از لبنان، با گرو گذاشتن شرف آمريكا، به آنها تعهد داده بود كه سلامت خانوادههاى اعضاى ساف را كه در اردوگاهها باقى ماندهاند، تضمين مىكند. او به آنها گفته بود كه آمريكا اين تضمين را بر اساس تاكيدهايى مىدهد كه از دولت اسرائيل و رهبران گروههاى لبنانىِ مرتبط با اسرائيل (فالانژيستها) دريافت داشته است.آمريكا نه تنها هيچ تلاشى جهت عملى شدن اين تضمين انجام نداد، حتى تفنگداران خود را زود هنگام از بيروت بيرون برد، بدون آنكه طبق توافق قبلى، تدابير لازم را به منظور حمايت از خانوادههاى فلسطينى باقى مانده در بيروت، اتخاذ كند.
فيليپ حبيب، بعد از كشتار صبرا و شتيلا گفت: «من با سوگند شرف خود، يعنى شرف آمريكا، به آنها قول دادم كه خانوادههاى فلسطينى كه بدون حمايت رزمندگان در اردوگاهها باقىماندهاند، در امان خواهند بود؛ ولى ما هيچ كارى براى حمايت از آنها انجام نداديم.»
جورج بال در اين باره مىنويسد:
«موقعى كه آمريكا صريحاً توسط فيليپ حبيب، فرستادهى مخصوص رئيس جمهورى آمريكا به فلسطينىها قول داد كه «تمام سعى خود را به كار خواهد گرفت تا برنامه تخليه و تضمينهاى مورد نظر به نحو كامل و دقيق به اجرا گذارده شود»، معنايش اين بود كه «رهبران فلسطينى! مطمئن باشيد اگر به تعهدات خود عمل كنيد، اسرائيل نيز در مقابل به تعهدات خود عمل خواهد كرد.» و فلسطينىها چون هيچگاه به وعدههاى اسرائيلىها اعتماد نداشتند،بنابراين حتماً توافقنامهى ترك بيروت را فقط با اطمينان به تضمين ما پذيرفتند و به مورد اجرا گذاشتند... آنها در اين ماجرا به ما اعتماد كردند؛ ولى ما در عوض به آنها خيانت كرديم. گر چه جريان قتل عام اردوگاههاى صبرا و شتيلا، نظر جهانيان را عليه اين اقدام برانگيخت، ولى انعكاس اخبار آن به گونهاى بود كه به نظر نمىرسيد حتى يك نفر هم حكومت ريگان را به خاطر لكه دار كردنحيثيت آمريكا و پشت پا زدن به تعهداتش، مقصر قلمداد كرده باشد.»
در پايان اجلاس شوراى امنيت هم، آمريكا هنگامى راضى به تاييد قطعنامه محكوميت «قتل عام وحشيانه» در بيروت شد كه توانست با استفاده از قدرت سياسى خود، نام اسرائيل را به عنوان عامل اين جنايات، از قطعنامه حذف كند؛ ولى در همان حال نمايندهى اسرائيل در سازمان ملل، قطعنامه شوراى امنيت را «گردن نهادن به نوع جديدى از انحطاط اخلاقى و رذالت» توصيف كرد و آن را غير قابل قبول دانست.
ريگان در مواجهه با اين اقدام، به خاطر رعايت مصالح سياسى ناچار به عكسالعمل شد؛ ولى چون درصد توجيه يورش اسرائيل به غرب بيروت بود ناچار شد بگويد: «آنچه قواى اسرائيل را به بازگشت دوباره به بيروت وادار ساخته، وقوع حملاتى است كه پس از حادثهى قتل رئيس جمهورى انتخابى لبنان، توسط بعضى عناصر شبه نظامى دست چپى در غرب بيروت جريان دارد.»
كابينهى اسرائيل طى اجلاس يكشنبه شب 28 شهريور )19 سپتامبر)خود، اين بى رحمى را نتيجهى عمل يك يگان لبنانى كه از يك نقطهى دورتر از مواضع ارتش اسرائيل وارد اردوگاهها شده است، قلمداد كرد و كوشيد تا هر گونه ارتباط خود را با اين كشتار منتفى تلقى كند.
بازگشت نيروهاى چند مليتى
پس از كشتار صبرا و شتيلا، نيروهاى غربى، بهخصوص آمريكايىها، مجدداً به بهانهى برقرارى صلح، به لبنان بازگشتند. جورج بال دربارهى بازگشت نيروهاى آمريكايى به بيروت، مىنويسد:
«ما در حالى ناچار شديم يك بار ديگر صف تفنگداران دريايى آمريكا را روانه بيروت كنيم كه مىدانستيم اگر مأموريت اولشان به خاطر مشخص نبودن وظيفهى آنها، مختصر و كوتاه برگزار شده ولى اين بار تفنگداران خود را، براى انجام وظيفهاى وا مىداريم كه هم نامشخص و مهم است، و هم تا مدت مديدى به درازا خواهد كشيد.
بار اول، چون هدف از اعزام تفنگداران دريايى فقط اين بود كه در بيروت مستقر شوند تا تمام سران فلسطينى شهر را ترك كنند، لذا محدودهى زمانى مأموريت آنها نيز كاملاً معلوم بود، ولى بار دوم، تفنگداران مىبايست تا «خروج كامل همه نيروهاى خارجى» در لبنان بمانند و طبيعى است كه براى اين كار هم اصلا نمىشد محدودهى زمانى مشخص را تعيين كرد؛ زيرا در آن زمان هيچ يك از نيروهاى سورى و اسرائيلى كوچكترين قدمى كه حاكى از تمايل آنها به ترك لبنان باشد، برنداشته بودند و در نتيجه، تفنگداران آمريكايى بدون آنكه واقعاً بدانند به خاطر اجراى چه وظيفهاى در محل مستقر مىشوند، همين طور بىهدف به بيروت آورده شدند و مصداق اين اصطلاح نظامى قرار گرفتند كه: اگر نيرويى نداند مأموريتش چيست، پس از مدتى به ماهيت وجودى خودش شك مىكند.»
جورج بال كه از منتقدين سرسخت سياستهاى خطاى آمريكا در لبنان است، دربارهى ضررهايى كه از اين عمل نصيب آمريكا شد،مىنويسد:
«اگر ريگان رئيس جمهورى عاقلى بود، حتماً شبيه پرزيدنت كندى كه بلافاصله شكست آمريكا در حمله به «خليج خوكها» در كوبا را پذيرفت و از صحنه خارج شد عمل مىكرد؛ ولى او درست بر عكس آنچه انتظار مىرفت،شكست آمريكا را در لبنان، يك پيروزى ناميد و براى توجيه شكست خود،حتى اين توفيق را هم نداشت كه از عبارت معروف «وينستون چرچيل» در روز1319/3/14ه.ش )4 ژوئن 1940م) موقع تخليه قواى متفقين از «دونكرك» كمك بگيرد و بگويد: «بايد آنقدر انصاف داشته باشيم كه به فرار خود از مهلكه، عنوان پيروزى ندهيم.»
بال، در جايى ديگر به مقايسهى باتلاق لبنان و مهلكهى ويتنام براى سربازان آمريكايى، مىپردازد و مىنويسد:
«اگر در دو ماجراى ويتنام و لبنان تعداد نيروهاى ما با هم قابل مقايسه نبودند، ولى در عوض اشتباهاتمان كاملاً با يكديگر شباهت داشت: در هر دو مورد، ما تمام قدرت و اعتبار خود را براى پشتيبانى از يك حكومت بى پايه و ضعيف به كار گرفتيم تا بتوانند در صحنهى جنگ داخلى بر حريفشان پيروز شوند. در هر دو مورد، بدون توجه به بى اهميتى نسبى قضاياى مبتلا به آنها براى منافع آمريكا، از عاقلانهترين روش كه بيرون كشيدن نيروهايمان قبل از بروز فاجعه بود، خوددارى كرديم. در هر دو مورد، رهبران ما روشى درست خلاف عقل و منطق در پيش گرفتند و در نتيجه علىرغم ادعاهايى كه در كسب پيروزى داشتند، آمريكا را دچار شكستى مصيبت بار كردند.
در ويتنام ما از مجموع 550 هزار نيروى نظامى، 55 هزار كشته داديم و در لبنان از مجموع 1800 تفنگدار دريايى 265 نفرشان در حالى تلف شدند كه آنها را بدون حفاظ و در موقعيتى وخيم ميان آتش جنگ داخلى قرار داده بوديم و خودشان هم خوب مىدانستند كه با حضور در آنجا هيچ منافعى براى كشورشان تأمين نخواهد شد.»
اولين تهاجم ها به دشمن
مردم مناطق اشغالى مىديدند اسرائيل كه به بهانهى سركوب و اخراج چريكهاى فلسطينى وارد خاك لبنان شده است، با وجود خروج فلسطينىها از بيروت، همچنان در لبنان ماندگار شده و به جنايات خود ادامه مىدهد.
هر روز بيش از پيش مناطق مسلمان نشين و به خصوص روستاهاى شيعيان، زير باران گلولههاى توپ و خمپاره و موشكهاى هواپيماهاى صهيونيستها قرار مىگرفت. اسرائيل سعى داشت تا گروهى به نام «كميتهى نجات ملى لبنان» تشكيل دهد و مثلا با كمك و همراهى بعضى از احزاب لبنانى، اين كشور را از بحران برهاند! برخى از رهبران احزاب سياسى لبنان كه از مقاومت در برابر تجاوزات اسرائيل هراس داشتند، به اين طرح تن داده و وارد اين كميتهى فرمايشى شدند.
بشير جميل كه در بين مردم به عنوان مجرى طرحهاى اسرائيل در لبنان مشهور بود و فرماندهى نيروهاى فالانژيست را برعهده داشت، اين كميته را تشكيل داد و سرانجام حفاظت از كاخ رياست جمهورى لبنان، بهعهدهى كماندوهاى متجاوز اسرائيل كه تا بيروت پيشروى كرده بودند واگذار شد.
مردم مناطق شيعه نشين در جنوب، شاهد بودند كه نيروهاى متجاوز، هر روز به بهانههاى واهى و نامعلوم، جوانان روستاها و شهركها را دستگير كرده و به بازداشتگاههاى تحت نظر خود، از جمله زندان «انصار» در شهرك اشغالى «انصار» مىبرند. همين صحنهها بود كه برخشم مردم مىافزود و عزم آنان را براى مقابله با وحشىگرىهاى صهيونيستها دوچندان مىكرد.
چندى پس از ورود سرمستانهى نيروهاى صهيونيست به بيروت، و جلسه با رئيس جمهورى و فرماندهان فالانژ در كاخ رياست جمهورى «بعبدا»، اولين جرقههاى مقاومتِ منظم در برابر نيروهاى اشغالگر، در شهر بيروت زده شد.
شهرك «خَلدِه» در جنوب بيروت، اولين منطقهى تهاجم نيروهاى مقاومت اسلامى به متجاوزين بود. يازده جوان شيعه، با كمترين امكانات نظامى و فقط با استفاده از اسلحهى كلاشينكف و نارنجك دستى، طى يك عمليات چريكى، به واحدهايى از ارتش اسرائيل كه با تجهيزات و سلاح پيشرفته در جنوب بيروت مستقر بودند و از آنجا شهر را زير آتش توپخانه خويش مىگرفتند، حمله بردند. درگيرى به گونهاى بود كه اسرائيل به هيچ وجه انتظارش را نداشت؛ چرا كه آنجا عقبهى خط بيروت محسوب مىشد.
درگيرى سختى ميان مبارزين شيعه و صهيونيستها روى داد. تلفات زيادى بر اسرائيل وارد آمد، كه البته در برابر ضربات روحى و روانى كه برسربازان صهيونيست نازل شد، ناچيز بود. تعدادى از مبارزين شيعه نيز در اين درگيرى مجروح شدند. مقاومت اسلامى لبنان كه بعدها موجوديت رسمى پيدا كرد و به بزرگترين دشمن اسرائيل تبديل شد. اولين شهيد خود را در نبرد با صهيونيستها به نام «سمير نورالدّين» تقديم كرد.
همهى آنانى كه از جان خويش ترس داشتند و حتى گروههايى از اهلدين معتقد بودند كه اين گونه اعمال حمله در قالب گروهى ده، دوازده نفره به تانكها و نفرات عظيم و آموزش ديدهى دشمن، خودكشى محض بوده و جايز نمىباشد. گاه نيز اتفاق مىافتاد بعضى از مردم روستاهاىاطرافِ صحنههاى درگيرى، كه از شدت عكسالعمل نيروهاى اسرائيلدر گلوله باران روستاها و شهرها ترس داشتند، نسبت به رزمندگان مقاومت اسلامى اهانت كرده و يا آنان را مورد لعن و نفرين قرار مىدادند. و گاه مىشد كه آنان را با سنگ و كلوخ مورد حمله قرار مىدادند يا تمسخر كرده و خطاب به آنان مىگفتند: «همهى شما ديوانه هستيد... شما مىخواهيد با يك كلاشينكف جلوى تانكها را بگيريد... شما اين كارهاى مسخره را انجام مىدهيد؛ ولى آنها در عوض شهرها را بمباران مىكنند و ما آسيب مىبينيم.»
ولى عمليات خلده كه به ظاهر كوچك و محدود مىآمد، اثرات مثبت خود را بر مردم و به خصوص اثرات منفى را بر سربازان اسرائيل گذاشت. هنگامى كه كاروان نظاميان اسرائيلى وارد منطقهى جنوبى بيروت كه محل زندگى شيعيان بود شد و تانكهايشان وارد منطقهى «الغُبِيرى» شدند، گلولههاى آر.پى.جى هفت و شيشههاى «كوكتل مولوتف» حاوى بنزين كه از سوى جوانان شيعه، از بام خانهها بر سر آنان پرتاب مىشد،مقدمشان را آتشباران كرد.
همين درگيرى محدود و به ظاهر كوچك و ديوانه وار! بود كه باعث شد كه تا آخرين روزهاى اشغال بيروت، نيروهاى اسرائيلى، به دليل احساس خطر شديد، وارد مناطق شيعيان نشوند و حتى نتوانند نيروهاى خود را از منطقهى «اوزاعى» عبور داده و وارد «ضاحيه» شوند.
تحريك مردم
نيروهاى اسرائيل، از بدو ورود و تجاوزشان به خاك لبنان، گذشته از جنايات و فجايعى كه مرتكب شدند، دست به اعمال شرم آور و ننگينى نيز زدند كه از هيچكس جز صهيونيستها بر نمىآمد. يكى از نمونههاى بارز آن كه خشم مردم را برانگيخت، اين بود كه سربازان اسرائيلى در وسط خيابانهاى شهرهاى جنوب لبنان و در بزرگترين مناطق شيعه نشين از جمله صور، در مقابل ديدگان زنان و كودكانِ رهگذر، در كمال بى شرمى،به اعمال خلاف عفت عمومى و كارهاى شنيع در ملاء عام اقدام كردند و هدفشان از اين گونه اعمال كثيف، از بين بردن ايمان و خدشه دار ساختن غيرت دينى مردم مسلمان، و همچنين ترويج فساد و بى بندبارى بود.
در آن ايام، روزنامهى «النهار» عكسى منتشر كرد كه در آن چند سرباز اسرائيلى كاملاً عريان و بدون كوچكترين تن پوشى در مقابل ديدگان رهگذران در شهر صور، مشغول استحمام و دوش گرفتن بودند و ديوانه وار مىخنديدند.
سربازان اسرائيلى كه بيشتر آنان از كشورهاى غربى و اروپايى بهعنوان مهاجر به فلسطين اشغالى آمده بودند سعى داشتند تا همهى تجارب كثيف خود را در لبنان به مرحلهى اجرا در آورند و از ملت مقاوم آنجا، مردمى بسازند كه دچار فساد، ركود و خمودگى باشند، تا فرصتى براى نبرد و ايستادگى در برابر دشمنانشان نيابند. همهى اين اعمال، نتيجهى عكس داشت و باعث شد تا رزمندگان مقاومت اسلامى، در چشم مردم به عنوان غيرتمندانى دلير، جا باز كنند.
شهادت طلبى در اسلام
دشمنان اسلام، خاصه كشورهاى غربى در عصر حاضر، كه ضربات بسيارى از شهادتطلبى مسلمانان به خصوص شيعيان خوردهاند،همواره به دنبال تخطئه و انحراف افكار عمومى از اين روحيهى مبارزه و جهاد مسلمانان بودهاند.
رسانههاى گروهى صهيونيستى و غربى، از اولين روزهاى بروز عمليات شهادتطلبانه در صحنهى مقابله با جنايت و تجاوز اشغالگران صهيونيست در لبنان، همواره تلاش داشتهاند تا عاملين اين حملات را عدهاى جوان گول خورده كه توسط چند روحانى، مغزشان شستوشو داده شده است، معرفى كنند براى رسيدن به اين هدف روانى و تبليغى، مبارزين را پيروان سيرهى فرقهى «اسماعيليه» به رهبرى «حسن صباح» نشان داده كه پيش از حمله به اهداف خود، مواد مخدر حشيش استعمال مىنمودند تا از حال عادى خارج شده، تا از بزرگى دشمن نهراسند و جرأت نزديك شدن و مقابله با آن را داشته باشند. به همين لحاظ همواره در خبرهاى خود، شهادتطلبان را فرقهى «حشاشين» مىناميدند.
بدون شك سردمداران قدرتهاى شيطانى خود بر اين امر آگاهى كامل دارند كه پيشينهى شهادتطلبى در اسلام به سالهاى اول پيدايش اين دين برمىگردد و همواره دشمنان اسلام به خصوص يهود از اين سلاح مسلمانان در هراس بودهاند.
در «لَيلهُ المَبيت» اولين سالهاى بعثت پيامبر اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم، توطئهگرا قريش، در «دارالندوه» اجتماع كرده و براى قتل پيامبر نقشه كشيدند. حضرت علىعليه السلام اولين كسى كه به دين پسر عموى خويش ايمان آورده بود، در بستر پيامبر خوابيد و در حالى جنايتكاران براى عملى ساختن نقشهى شوم خود به خانه پيامبر هجوم بردند، على را آنجا ديده و ناكام ماندند. اين اولين عمل شهادتطلبانه در تاريخ اسلام بود كه شخصى مومنى خود را براى نجات پيامبر خويش براى شهادت مهيا كرد و آگاهانه بر جايى قدم گذاشت كه احتمال كشته شدن بسيار بود.
در طى جنگهاى مسلمانان با كفار و مشركين نيز نمونههاى بسيارى از شهادتطلبى ديده مىشود كه بارزترين آنها، در صحنهى حماسى و عظيم در روز عاشورا به ثبت تاريخ رسيد. ياران حضرت اباعبداللَّه الحسينعليه السلام باوجودى كه از كمى تعداد ياران خويش و جمعيت انبوه سپاه دشمن آگاهى كامل داشتند، ولى براى صيانت از اسلام و امام خويش، سينه بر امواج شمشير و نيزهى دشمن سپرده و ضمن به هلاكت رساندن بسيارى از آنان، خود عاشقانه به شهادت رسيدند.
بدون شك در برابر اين شهادتطلبى، دشمن كه سربازان خود را به زور و يا تطميع روانهى جبههى نبرد كرده بود، با مشكلى دو چندان مواجه مىشده است و چه بسا همين مسئله مبيّن اين باشد كه در عمليات شهادتطلبانه، همواره دشمن متحمل تلفات و ضرر و زيان بيشترى شده است.
جنايت پيشگان تاريخ و در عصر حاضر آمريكا و صهيونيستها، همواره مسلمانان شهادتطلب را كه حاضرند براى حفظ دين خود و رهايى از زير يوغ ستم تا مرز شهادت ايستادگى كنند، تروريست، جنايتكار معرفى كردهاند؛ اين در حالى است كه صحنههاى كشتارى همچون اردوگاههاى «صبرا و شتيلا» كه در طى يك روز صدها زن و بچه به فجيعترين شكل ممكن توسط مزدوران صهيونيسم قتل عام شدند،دفاع در برابر تروريسم عنوان شده است.
متاسفانه برخى مسلمانان نيز در اولين روزهاى جلوهگرى عملياتها، شهادتطلبانه، آن را به عنوان خودكشى و انتحار معرفى كرده، ولى با پيشرفت دشمن در جنايت و تجاوز، خود دريافتند كه عمل اين جوانان مومن كه از جان شيرين خويش مىگذرند بدون اينكه هيچ گونه چشمداشتى داشته باشند، چيزى نيست جز عملى صادقانه و خالصانه در راستاى نهضت عاشورايى امامحسينعليه السلام .
طرح عمليات شهادتطلبانه
پس از آنكه نيروهاى مقاومت اسلامى، به واسطهى درگيرىهاى متفرقه و حملات گستردهى خود، موفق شدند تلفاتى بر ارتش اشغالگر وارد آورند، به اين فكر افتادند تا با تهيهى طرحى، كمبودهاى تجهيزاتى خويش را در برابر سلاح و امكانات پيشرفته دشمن كه بيشتر آمريكايى بود، جبران كنند. وارد آوردن ضربات مهلكتر و كارى بر پيكرهى رژيم صهيونيستى، يكى از اهداف اوليهى اين حملات جديد بود. بايد به هر وسيلهى ممكن، استقامت و پايدارى شيعيان و از خود گذشتگىشان، بهدشمن نشان داده مىشد تا آنان را مجبور به عقب نشينى از مناطق اشغال شده كند.
حدود يك سال پيش از آن، عمليات شهادتطلبانهاى توسط گروههاى اسلامىِ مخالف عراق، عليه سفارت اين كشور در بيروت انجام شده بود كه مىتوانست الگوى خوبى براى كار قرار گيرد. در اينكه اينگونه حملات، تلفات و ضايعات بسيارى بر دشمن وارد خواهد كرد،شكّى نبود؛ ولى مسئله مهم، مجوز شرعى اين نوع عمليات بود كه شخص حمله كننده بايد با دست خويش، خود را مىكشت و فدا مىكرد.
تأييد يا تحريم
تأييد يا تحريم عملياتى كه شخص با بههلاكت انداختن خويش، تعدادى از نيروهاى نظامى دشمن را از بين ببرد، از سوى شخصيتهاى مذهبى و مقامات سياسى جهان به خصوص كشورهاى اسلامى، عربى همواره دستخوش تحولات سياسى جارى منطقه و مواضع سردمداران حكومتها بوده است.
اگر سردمداران حكومتى همچون مصر، در صلح و آشتى با اسرائيل پيش مىرفتند، عمليات شهادتطلبانه را «انتحار» ناميده، حرام اعلام مىكردند؛ ولى اگر شرايط جهانى بهگونهاى بود كه سردمداران كشور ولو براى تبليغات ظاهرى عليه اسرائيل موضعگيرى مقطعى كرده و داد سخن مىدادند، همان اشخاص، براى انجام عمليات شهادتطلبانه، مجوز شرعى نيز صادر مىكردند.
آنچه كه در اين ميان مورد نظر مىباشد، اين است كه هيچ يك از مجريان عملياتهاى شهادتطلبانه، به تحريمها و يا تاييدهاى سياسى آنان وقعى ننهاده و همواره آنچه را كه علماى دينى معتبر و مورد وثوقشان اعلام نمودهاند، به اجرا گذاردهاند.
اولين اصل در عمليات شهادتطلبانه، پايبندى به اصول مسلّم اسلام است. كشتن زنان و فرزندان و حتى مردان بىگناه، به هيچ وجه جزو اهداف شهادتطلبان نبوده است. هيچ شهادتطلبى، عملياتى مانند آنچه را كه در 20 شهريور 11( 1380 سپتامبر 2001م) در نيويورك پيش آمد و منجر به قتل گروه كثيرى از مردم بىدفاع شد، تأييد نمىكند؛ همچنين عمل سربازى اردنى كه چند سال پيش از اين، در مرز اردن و اسرائيل، بر روى اتوبوس سرويس دبستان كودكان يهودى تيراندازى كرد و 7 كودك را كشت و خود نيز توسط سربازان دشمن كشته شد به هيچ روى قابل دفاع نخواهد بود.
كشتن و قتل عام زنان و كودكان، جرأت و جسارتى لازم ندارد؛ در عوض، گذر از حصارها و دژهاى عظيم و پيچيده و سيستمهاى امنيتى دشمن و هجوم بردن بىمحابا بر نيروهاى تا دندان مسلح دشمن و افراد زبدهى اطلاعاتى و امنيتى آن، شجاعت و جسارت مىطلبد كه اين امر فقط از كسانى ساخته است كه به تمام اصول اسلامى جهاد و شهادتطلبى پايبند هستند.
با توجه به اين موارد، بايد اذعان داشت كه اولين مسئلهاى كه فرد شهادتطلب، مد نظر دارد، مجوز شرعى «انتحار» و كشتن خويش بهدست خود است و اينكه با اين عمل، چه ضربهاى بر دشمن وارد مىآورد.
مجوز شرعى عمليات شهادتطلبانه
مهمترين نظر و فتوا دربارهى اجراى عمليات شهادتطلبانه، نظر حضرت امام خمينى (ره) مىباشد. حجت الاسلام والمسلمين «سيد عيسى طباطبايى» كه از ديرباز در لبنان بوده و دوشادوش مسلمانان آن سامان، در مبارزاتشان عليه متجاوزين شركت داشته است××× 1 وى در حال حاضر مسئول نمايندگى بنياد شهيد و بنياد جانبازان در لبنان مىباشد). ××× دربارهى اجازه شرعى حضرت امام خمينى دربارهى عمليات شهادتطلبانه، در گفت و گوى اختصاصى - زمستان 1997( 1375 م )- در دمشق، اظهار داشت: «قبل از آغاز عمليات شهادتطلبانه در لبنان، شخصا خدمت امام رسيدم و به ايشان عرض كردم كه گروهى از شيعيان غيرتمند لبنان از من خواسته اند تا از شما بپرسم كه اينها مىخواهند با هدايت ماشينهاى مملو از مواد منفجره، خود را به ميان مقرها و كاروان نظاميان اسرائيلىبكوبند و با مرگ خود، دهها تن از نيروهاى متجاوز را به درك واصل كنند. با توجه به اينكه برخى روحانيون لبنان انجام اين كار را «انتحار» و خودكشى مىدانند، نظر حضرت عالى چيست؟ آيا شرعاً مىشود با كشتن خود، ضربه سختى بر دشمن وارد آورد؟
حضرت امام نگاهى انداخت و در حالى كه دستش را جلو آورد و انگشت اشاره خويش را به علامت تاكيد تكان مىداد، سه بار پشت سر هم فرمودند: «اين كار اكيداً جايز است... اكيداً جايز است... اكيداً جايز است...»
در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى 1357ه.ش (1978 ميلادی) لبنان يكى از امنترين پايگاههاى نظامى، سياسى و فرهنگى سازمانها، احزاب و اشخاص ايرانىاى بود كه عليه حكومت شاه مبارزه مىكردند.
شهيدان «سيد على اندرزگو» و «محمد منتظرى» از جمله افرادى بودند كه پس از تهيهى سلاح در لبنان براى مبارزين داخل كشور، آنها را به ايران منتقل مىكردند. برخى گروههاى مسلح نيز در لبنان پايگاههايى براى آموزش چريكى نيروهاى خود بر پا كرده بودند كه همين امر حساسيت سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) شاه را بر روى لبنان،برانگيخته بود.
در ميان افرادى كه در لبنان فعاليت گستردهاى داشتند، «امام موسىصدر» و شهيد دكتر «مصطفى چمران» از بر جستهترينها هستند. امام موسى صدر با تاسيس «مجلس اعلاى شيعيان» نهاد و پايگاهى براى تشكّل و سازماندهى شيعيان كه همواره مورد ظلم و تعدى ديگر اقوام و طوائف بودند بنا نهاد. امام موسى صدر با همراهى شهيد چمران، «افواج مقاومت لبنانى» (امل) را به عنوان يك سازمان مسلح شيعى، بنيان گذاشت كه بعدها مقاومت اسلامى و حزباللَّه از دل آن بيرون آمد و بهعنوان گروهى مخلص و مقاوم در تاريخ لبنان خوش درخشيد.
مرحوم «حاج سيد احمد خمينى» نيز با حضور در ميان نيروهاى مسلمان و مبارز ايرانى در لبنان، ارتباط امام خمينى و لبنان را برقرار مىساخت.
در ماههاى منتهى به پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، شور و شعف عجيبى لبنان را فرا گرفته بود؛ چرا كه براى اولين بار تشيّع انقلابى، قدرت عرض اندام پيدا كرده بود. شايد همين احساس باعث شد تا گروهى از رزمندگان مسلمان لبنان، براى همراهى مردم انقلابى، عازم ايران شوند.
جنگ تحميلى عراق عليه ايران نيز صحنههايى از حضور شيعيان لبنان كه همراه شهيد چمران به ايران آمده بودند، در جبههها بهوجود آورد كه با شهادت چمران، و به دنبال آن بحرانى شدن اوضاع لبنان و تهاجم اسرائيل به آنجا، آنان به كشور خويش بازگشتند تا سازمانى مستحكم و مقاوم را به عنوان مقاومت اسلامى، بنيان گذارند.
لبنان، از دير باز براى شيعيان ايران بسيار قابل توجه و اهميت بوده و هست. با پيروزى انقلاب اسلامى شيعيان لبنان را بر آن داشت تا صحنههاى استوارى و شهادت ايرانىها را الگوى مبارزات خويش قرار دهند.
امام خمينى (ره) نيز همواره نسبت به لبنان حساسيت خاصى داشتند. اين حساسيت در ميان سخنان ايشان به خوبى نمايان است:
«ما لبنان را از خودمان مىدانيم. شيعيان لبنان و ايران و مسلمانان همه جا يكى هستند.» 1360/8/6
با اوجگيرى مقاومت در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى، امام خمينى(ره) در جلسهاى با حضور رهبران حزباللَّه لبنان فرمودند: «جهاد حزباللَّه لبنان،حجت را برهمه علما و مسلمانان جهان تمام كرد.»
در خردادماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) اسرائيل از حساسيت ايران نسبت به اوضاع و احوال لبنان و آنچه بر سر شيعيان آن سامان مىآمد، سوء استفاده كرد و براى نجات صدام از شكست حتمى پس از فتح خرمشهر به دست ايران، تهاجم خود به لبنان را شروع كرد.امام خمينى در اين رابطه فرمودهاند: «]آمريكا [يك توطئه ديگرى عميقتر اجرا كرده است كه در اين توطئه، ماهم يك قدرى بازى خورديم و آن اين است كه يك نكتهاى كه پيش ما خيلى بزرگ است و ما نسبت به آن حساسيت زياد داريم، آن غائله را پيش آورد تا اينكه ملت ما را از آن مطلبى كه در كشور خودش مىگذرد و از آن جنگى كه در كشور خودش مىگذرد، غافل كند. قضيهى هجوم، اسرائيل به لبنان.
آمريكا مىدانست كه ما و ملت ما نسبت به لبنان حساسيت داريم و نسبت به اسرائيل هم از آن طرف حساسيت داريم. اين دام را آمريكا درست كرد يعنى آن نوكر خودش را فرستاد به اينكه حمله كند به لبنان و آن همه خسارات وارد كند و آن همه جنايات. و ما مىدانيم كه اگر ميليونها جمعيت را از بين ببرند و يك مطلبى براى آمريكا حاصل بشود، و يك نفعى برسد، مىگويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر قدرتها شناختهايم. آنها در فكر اين نيستند كه در لبنان به زن و بچه مردم و به بلاد اين مستمندان و بيچارگان چه مىگذرد، آنها دنبال اين هستند كه صدام را در اين طرف سرجاى خودش نگه دارند و ايران كه در نظر آنها خيلى اهميتش بيشتر از لبنان و جاهاى ديگرى است، براى آنها محفوظ بماند». 1361/3/29
بهانه سازى
اسرائيل كه از مدتها پيش طرح تجاوز به جنوب لبنان را آماده كرده بود، براى هر چه بيشتر موجّه جلوه دادن عمليات خود، به دنبال بهانههايى براى زمينهسازى اين حمله بود.
روز چهارشنبه 1361/2/1ه.ش )21 آوريل 1982 م)، در يك اقدام به ظاهر تلافىجويانه به خاطر كشته شدن يك افسر اسرائيلى بر اثر انفجار مين در جنوب لبنان، هواپيماهاى رژيم صهيونيستى، موضعى را در لبنان كه به عنوان پايگاه «سازمان آزاديبخش فلسطين» (ساف به رهبرى ياسر عرفات) تلقى مىكردند، هدف بمباران شديد قرار دادند كه در اين حادثه 23 فلسطينى كشته شدند.
چند روز بعد، يكشنبه 1361/2/19ه.ش )9 مه 1982 م)، متعاقب حمله به يك اتوبوس حامل صهيونيستها در بيت المقدس، «مناخامبگين» نخست وزير اسرائيل، اعلام كرد كه: «موافقتنامهى آتش بس با سافرا لغو شده مىدانم.»
بار ديگر هواپيماهاى اسرائيلى به نقطهاى در خاك لبنان كه ادعا مىشد دفتر ساف است حمله كردند. در اين حملهى وحشيانه 12 نفر كشته و 56 نفر مجروح شدند. بنابر اظهارات منابع حاضر در محل حادثه، اكثر كشته شدگان به هيچ وجه با ساف ارتباط نداشتهاند. در اين حمله، هيچ آسيبى به اعضا و كادر رهبرى ساف وارد نيامد؛ زيرا از چندى پيش، رهبران ساف در هيچ يك از دفاتر اين سازمان،بيش از 12 ساعت باقى نمىماندند؛ به همين جهت نيز در حملات هوايى اسرائيل، بدون آن كه آسيبى به كادر رهبرى ساف برسد، بيشتر افراد غيرنظامى و مردم بى گناه كشته مىشدند؛ البته اسرائيل نيز به خوبى بر اين امر واقف بود؛ ولى هدف اصلى خود را كه فشار بر گروههاى فلسطينى بود، مد نظر داشت.
ساف كه نمىتوانست در قبال اين حمله بى تفاوت بماند، ناچار به جوابگويى برخاست و طى روزهاى بعد، حدود 100 موشك كاتيوشا بهسوى شهركهاى داخل اسرائيل شليك كرد. و اين بهانهاى شد كه ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل شش روز بعد، در روز شنبه 1361/2/25ه.ش )15مه 1982 م)، از استقرار نيروى 30 هزار نفرىاسرائيل در مرز لبنان خبر دهد.
تمام اين حوادث، نوعى پيش پرده براى آغاز نمايش اصلى محسوب مىشد كه از مدتها قبل، همه به انتظارش نشسته بودند. چندى بعد هواپيماهاى جنگى اسرائيل بيروت را هدف بمباران قرار دادند. دو ساعت پيش از آن، كاتيوشاها و توپهاى تحت امرِ ساف، بر روى شهرك صهيونيست نشين «الجليل» در جنوب مرز لبنان شليك كردند.در طى شب و روز بعد نيز دو طرف به مبادلهى آتش و گلوله پرداختند و اين درست همان چيزى بود كه اسرائيل مىخواست.
بهانه ى اصلى
نيمه شب پنجشنبه 1361/3/13ه.ش )3 ژوئن1982م)، كابينهى اسرائيل انگيزهى لازم براى حمله به لبنان را به دستآورد:
يك فلسطينى به «شلوموآرگوف» سفير اسرائيل در انگليس در خارج از هتل «دور چِستر» لندن تيراندازى كرد كه گلولهاى به سر او اصابت نمود. آن گونه كه دستگاههاى اطلاعاتى و امنيتى لندن اعلام كردند، اين فلسطينى و دو همدستش به گروه انشعابى «ابونَضال» (صبرىالَنبا) تعلق داشتهاند. ابونضال، عضو پيشين ساف، از سوى دولت عراق پشتيبانى مىشد و با رهبرى «ياسر عرفات» بر ساف مخالف بود. از همان اولين ساعات، اينگونه به نظر مىرسيد كه اين ترور دقيقاً به خاطر ايجاد انگيزهاى براى حمله ارتش اسرائيل عليه نيروها و پايگاههاى عرفات در لبنان طراحى شده است. نام ياسر عرفات و ديگر رهبران ساف همواره در ليست ترور گروه ابو نضال قرار داشت؛ اين در حالى بود كه روابط اين گروه با ساف به حدى خصمانه بود كه حكم قتل ابو نضال نيز از سوى عرفات صادر شده بود.
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى، به هيچ وجه اهميت نمىداد كه دقيقاً چه كسى و براى چه منظورى به آرگوف تيراندازى كرده است؛ به همين دليل صبح فرداى حادثه، كابينهى اسرائيل جلسهاى اضطرارى تشكيل داد. علىرغم غيبت «آرييل شارون» وزير جنگ بهعلت سفر محرمانه به كشور رومانى، نتيجه مذاكرات همانى بود كه از پيش تعيين شده بود. شب قبل، بگين به رافائل ايتان رئيس ستاد ارتش،دستور داده بود كه نيروى هوايى را براى حملهاى عظيم به هدفهاى فلسطينى گسيل دارد. جلسهى كابينهى رژيم صهيونيستى نيز با دستورى از پيش تعيين شده، آمادهى امضاى چشم بستهى اين تصميم بود.
جلسهى كابينه با توجيه گرى «اوراهام شالُم» رئيس واحد «شين بث» در سازمان موساد كه مسئوليت امنيت كاركنان اسرائيل در خارج را برعهده داشت، آغاز شد. وى گفت: «اين حمله احتمالاً كار گروه ابونضال است.»
به دنبال آن، «گيدئون ماهانايمى» مشاور نخست وزير در امورتروريسم مىخواست چگونگى و سابقه اين گروه را شرح دهد كه بگين،با عصبانيت سخنان او را قطع كرد و با خشونت گفت: «هيچ فرقى نمىكند، همهى آنها مربوط به ساف هستند.»
چند دقيقه پيشتر، ايتان نيز به هنگامى كه يك دستيار اطلاعاتى به او گفت كه احتمالاً اين حمله، كار گروه ضد عرفات است، وى نيز نظر بگين را ابراز داشت و گفت: «ابونضال يا ابوشميضال... ما بايستى به ساف ضربه وارد كنيم.»
پس از آنكه رؤساى سازمانهاى اطلاعاتى در برابر اظهارات و نظريات بگين و ايتان خاموش شدند، ايتان پيشنهاد كرد كه مقر ساف در بيروت بمباران شود. هم ايتان و هم «ساگوى» ارزيابى كردند كه احتمالاً ساف با گلوله باران روستاهاى مرزىِ شمال فلسطين، به پاسخگويى خواهد پرداخت. رئيس ستاد ارتش گفت كه چنانچه چنين شود، ارتش اسرائيل دست به انتقامجويى گسترده خواهد زد.
نقش عراق
حدود نه ماه بعد، دوشنبه 1361/12/16ه.ش )7 مارس 1983م)روزنامهى «گارديَن» چاپ لندن، با درج مقالهاى با عنوان «عراق به تحريككردن جنگ لبنان متهم شده است...» نوشت:
«سه نفر تروريستى كه با سازماندهى دولت عراق روز سوم ژوئن اقدام بهترور شلوموآرگوف، سفير اسرائيل در لندن كرده بودند، روز شنبه 1361/12/14ه.ش )5 مارس 1983 م) در دادگاهى در انگلستان، هر كدام به30 و 35 سال زندان محكوم شدند.»
بر اساس گزارش روزنامه گاردين: «دولت عراق قصد داشت تا تجاوز به لبنان را جلو بيندازد و به اين وسيله به تحريك اسرائيل بپردازد و به نام «وحدت اعراب در مقابل دولت صهيونيستى» بهانهاى جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...
گاردين همچنين تاكيد كرد: «نائوز روزان رئيس گروه تروريستى كه به سنگينترين زندان يعنى 35سال محكوم شده است، سرهنگِ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق مىباشد. وى در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد تروريستى گروه ابونضال را كه مأموريت ترور سفير اسرائيل را بر عهده داشت، رهبرى مىكردهاست و همواره مراقب اعمال گروه ابونضال بوده تا با خواستهها و اهداف رژيم صدام همخوانى داشته باشد.»
«جورج بال» معاون اسبق وزارت خارجه آمريكا در اين باره مىنويسد:
«علت حادثهى سفارت اسرائيل در لندن، هر چه كه بود، براى اسرائيل همان عامل تحريكآميز به شمار مىآمد؛ لذا به فاصلهى چند ساعت، هواپيماهاى اسرائيلى روستاهاى محل تجمع اعضاى ساف و مراكز آنها را در نوار ساحلى لبنان هدف بمباران قرار دادند و آنگاه كه رهبران ساف ناچار و با اكراه در صدد جوابگويى برآمدند و آتش توپخانه خود را به طرف مرزهاى اسرائيل نشانه رفتند، ارتش اسرائيل نيز بلافاصله از فرصت استفاده كرد و با عبور از مرز، وارد خاك لبنان شده و رو به شمال به حركت درآمد.»
نجات عراق
رژيم صهيونيستى، زمان حمله به لبنان را با بسيارى از اتفاقات و حوادث بينالمللى تنظيم كرد كه مهمترينِ آن، حمله سراسرى ايران در جبهههاى نبرد با عراق و آزاد سازى منطقهاى وسيع از جمله شهر خرمشهر بود. فتح خرمشهر كه هراس دشمنان را از تهاجم ايران به شهر بصرهى عراق دو چندان كرده بود، بزرگترين خطر براى اسرائيل به شمار مىآمد. پيروزى ايران در جنگ آنچنان اهميت داشت كه در ارديبهشت سال 1361ه.ش(مه 1982م) آنگاه كه رزمندگان اسلام در حال آزادسازى اراضى اشغال شدهى استان خوزستان بودند، «الكساندرهيگ» وزير جنگ آمريكا به وزراى عضو پيمان نظامى «ناتو» گفت: «پيروزىهاى ايران، منافع آمريكا را به خطر انداخته است.»
كاسپار و اينبرگر» نيز گفت: «پيروزى ايران در جنگ ايران و عراق، به نفع آمريكا نخواهد بود.»
بعدها «تزيا بارام» كارشناس اسرائيلى دربارهى اثرات پيروزى ايران در جنگ با عراق، بر اسرائيل و آمريكا، گفت: «اگر عراق سقوط كند و ]امام [خمينى بغداد را فتح كند، بايد گفت: واى بر اسرائيل، واى بر آمريكا.»
«جورج شولتز» وزير خارجه آمريكا نيز چندى بعد، در سخنرانى خود در جمع صهيونيستهاى آمريكا گفت: «خطر در خليج فارس يك خطر واقعى است. اگر خمينيسم در منطقه پيشرفت كند، منافع استراتژيك آمريكا آسيب خواهد ديد و بديهى است كه منافع اسرائيل نيز ضربه خواهد خورد.»
درست در روزهايى كه مردم ايران، پيروزى عظيم رزمندگان اسلام و فتح خرمشهر را جشن گرفته بودند و حكومت صدام در هراس از تهاجم ايران به بصره و به دنبال آن شكست كامل در جنگ به سر مىبرد،سردمداران رژيم صهيونيستى براى اينكه از قدرتمند شدن بزرگترين دشمن خود در منطقه ايران جلوگيرى كنند، به چاره انديشى پرداختند.
دوازده روز پس از آزادى خرمشهر، نيروهاى اسرائيلى به خاك لبنان تجاوز كردند؛ صدام نيز براى بهره بردارى از اين حمله، بلافاصله اعلام كرد: «نيروهاى عراق از خاك ايران عقب نشينى مىكنند تا با خطر صهيونيسم به مقابله برخيزند.»
اين تبليغات، هم بر شكست مفتضحانه او در خرمشهر سرپوش مىگذاشت و هم ديگر كشورهاى عربى را براى رهايى از مشكل ايران به يارى مىطلبيد؛ چرا كه از همان روز دستگاههاى تبليغاتى صدام مدعى شدند كه ايران سدِّ راه مبارزه اعراب با يهوديان است.
سردمداران اسرائيل و عراق به خوبى مىدانستند كه نظام انقلابى ايران، نسبت به وضعيت شيعيان لبنان حساسيت خاصى دارد و تهاجم اسرائيل به لبنان مىتواند ايران را از ادامهى حملاتش در جبههها باز دارد؛ و اين گونه نيز شد.
جمهورى اسلامى ايران در اقدامى شتابزده، فاتحان خرمشهر را به سوريه و لبنان اعزام نمود و اعلام كرد كه حاضر است دوشادوش مبارزان اين كشورها، عليه اسرائيل بجنگد. پس از مدتى كه فرماندهان نظامى ايران خدمت حضرت امام خمينى (ره) رسيدند، ايشان پس از استماع گزارشهاى آنان، با تندى اعلام كرد كه نيروهاى اعزامى به لبنان سريع به ايران بازگردانده شوند. امام اين مسئله را گوشزد كرد كه اين توطئهاى صهيونيستى - بعثى براى متفرق ساختن نيروهاى رزمى و نجات عراق از حملات ايران بود و بايد به سرعت جلويش گرفته شود.
در طى اين مدت، به ظاهر اسرائيل و عراق به اهداف اوليه خود نائل شدند. اسرائيل وحشيانه تا بيروت پيشروى كرد و به قتل و غارت شيعيان و فلسطينيان پرداخت. عراق نيز از فرصت پيش آمده و ركود جبهههاى نبرد بهترين بهره را برد و با استفاده از كارشناسان نظامى شرقى و غربى،ديوار دفاعى عظيم، دژهاى متعدد و موانع مختلف در منطقه شلمچه و در مسير بصره ايجاد كرد. كه با اين تلاشها، عمليات رمضان از جانب ايران را كه در تير ماه سال 1361ه.ش (ژوئيه 1982م) يك ماه پس از آزادى خرمشهر در منطقه شلمچه انجام شد با شكست مواجه كرد؛ چرا كه رزمندگان اسلام با موانعى رو به رو شدند كه طى يك ماه گذشته و با سرعت تمام احداث شده بود و اين برترين سودى بود كه در اثر حملهى اسرائيل به لبنان،نصيب رژيم بعثىِ صدام شد.
تقارن زمانى
حملهى اسرائيل به لبنان، مقارن بود با حضور رونالدريگان رئيسجمهورى آمريكا و وزير خارجهاش در «وِرساى» براى شركت در كنفرانس سران غرب. «جورج بال» دربارهى همزمانى حملهى اسرائيل باحوادث جارى بينالمللى مىنويسد:
«دولت اسرائيل، زمان اجراى نقشهى حمله به لبنان را به گونهاى تنظيم كرده بود كه به خاطر همزمانى با بعضى رويدادهاى خبرساز دنيا، بتوانند محافل سياسى جهان را مطابق معمول غافلگير كنند و اين كارى بود كه در اكثر موارد هنگام تصميمگيرى براى عمليات گوناگون، مد نظر اسرائيل قرار داشته است.
حملهى اسرائيل به صحراى سينا و كانال سوئِز در 1335/8/9ه.ش )31اكتبر 1956 م)، درست موقعى صورت گرفت كه فكر و ذهن دولتمردان جهان به مسئله سركوب قيام مجارستان توسط شوروى، و نيز انتخابات رياست جمهورى آمريكا در 1335/8/15ه.ش )6 نوامبر 1956م) بود.
در روز 1360/9/23ه.ش )14 دسامبر 1981م) نيز هنگامى مسئله الحاق بلندىهاى جولان به اسرائيل اعلام شد كه جهانيان صرفاً به مسئلهى استقرار حكومت نظامى در لهستان و بازداشت رهبران «جنبش همبستگى» در آن كشور، توجه داشتند.
زمان حمله به لبنان را هم اسرائيلىها به صورتى طراحى كرده بودند كه با بحران جزاير «فالكلَند» (مالويناس) و حضور ريگان و الكساندر هِيگ در كنفرانس كشورهاى صنعتى جهان در ورساى فرانسه منطبق شد.»
چراغ سبز آمريكا
از همان آغاز، در ماجراجويى بزرگ و تجاوزگرانهى اسرائيل نسبت به لبنان، آمريكا نقشى فعال بر عهده داشت. معروف است كه ژنرال «الكساندر هيگ» وزير جنگ آمريكا به اسرائيلىها «چراغ سبز» حمله به لبنان را نشان داد؛ و اين به خودى خود به مفهوم شركت آمريكا در تجاوز به لبنان است. هيگ و طرفداران او در دولت آمريكا، مىخواستند كه اسرائيل دست به يك حملهى همه جانبه به لبنان بزند؛ مقاومت فلسطينىها را كاملاً نابود كند و بعد، آتشبس اعلام شود و به دنبال آن، نيروهاى سوريه نيز از لبنان عقبنشينى كنند.
جورج بال دربارهى هماهنگى اسرائيل با آمريكا براى اعمال تجاوزگرانهاش، مىنويسد:
«حملهى اسرائيل به لبنان، براى آمريكا به هيچ وجه غير منتظره نبود؛ چون از مدتى قبل اسرائيل به انحاء گوناگون، آمريكا را از نيّت خود آگاه ساخته و از واكنش مساعد واشنگتن نسبت به اين حمله نيز به خوبى اطلاع داشت؛ به طور مثال در مهر ماه سال 1360ه.ش (اكتبر 1981م)، هنگام شركت در مراسم تشييع جنازهى «انورسادات» ]رئيس جمهورى مصر كه به دليل سازش با اسرائيل به دست انقلابيون اين كشور كشته شد [در قاهره، ضمن ملاقاتى كه بين هيگ و بگين صورت گرفت، بگين هدف خود را در مورد حمله به لبنان، به اطلاع هيگ رساند و هيگ در كتاب خاطراتش (چاپ نيويورك 1363 ه.ش 1984م) با اشاره به گفتهى بگين، ضمن يادداشتهاى روزانهاش نوشته است: «اسرائيل نقشههايى را براى حمله به لبنان آماده كرده؛ ولى به نظر مىرسد كه قصد ندارد در اين عمليات، با سوريه برخوردى داشته باشد.»
جورج بال، دربارهى تسليم پذيرى آمريكا در قبال اسرائيل مىنويسد:
«در ماجراى لبنان، سستى و تسليم پذيرى آمريكا در مقابل اسرائيل بهقدرى نمايان بود كه شايد در تاريخ نمونهاى شبيه به آن به صورت امر و نهى يك كشور كوچك به يك قدرت بزرگ، هرگز نتوان سراغ كرد؛ و تازه اين در حالى است كه اسرائيل عملاً تحت قيموميت آمريكا قرار دارد و از نظر اقتصادى، مالى و نظامى آنچنان نيازمند و وابسته به آمريكاست كه نمىتوان برايش نظيرى در ميان ساير كشورها يافت؛ اما علىرغم اين وضع، آمريكا غالب اوقات، در عوضِ تحكّم به اسرائيل، ترجيح مىدهد در مقابل حكومت آن كشور حالت التماسآميز و تسليمطلبانه به خود بگيرد.»
هماهنگى با مسيحيان
اسرائيل براى سركوب فلسطينيان و مقابله با هر گونه مقاومت احتمالى كه در برابر خود مىديد، نياز داشت كه با فالانژيستهاى لبنان نيز هماهنگىهاى لازم را به عمل آورد. طى ماههاى منتهى به زمان حملهى سراسرى، سردمداران نظامى رژيم صهيونيستى، سفرهايى به لبنان داشتند؛ از جمله ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل چندبار به لبنان رفته بود تا از نزديك نسبت به برخى اطلاعات داده شده توسط ژنرال شارون، مطمئن شود و بر چند مورد نيز شخصاً نظارت كند.
روز 1360/10/22ه.ش )12ژانويه1982 م) ژنرال آرييِل شارون، خود شخصاً به لبنان رفت تا تصميم اسرائيل مبنى بر حمله به لبنان را بهاطلاع «بَشير جُميِّل» از سران «حزب فالانژيست» (كَتائِب) برساند و در اين مورد از آنها تقاضاى همراهى كند.
شب قبل از حملهى سراسرى، شنبه 1361/3/15ه.ش)5 ژوئن1982 م) بشير جميل، با شتاب براى ديدار با رافائل ايتان فراخوانده شد و در جريان عمليات قرار گرفت. رئيس ستاد ارتش اسرائيل، از فالانژيستها خواست كه در طول «خط سبز» كه غرب مسلماننشين بيروت را از شرق مسيحى نشين آن جدا مىكرد، اجراى آتش كنند و اجازه خواستند كه گروههاى رزمى اسرائيلى در بندر «جونيِه» در شمال منطقهى مسيحىنشين بيروت كه تحت نظر فالانژها بود، پياده شوند.
آغاز تجاوز
در شامگاه 14 و 15 خرداد (چهارم و پنجم ژوئن) هواپيماهاى جنگى اسرائيل، محلههاى مسلمان نشين غرب بيروت و شهرهاى «صيدا» ، «صور» و «نبطيه» در جنوب لبنان را بمباران كردند.
شنبه شب 1361/3/15ه.ش )5 ژوئن 1982 م) كابينهى اسرائيل، در خانهى مناخام بگين در بيت المقدس، بار ديگر تشكيل جلسه داد. نخستوزير، از وزيران خواست كه حمله و پيشروى تا عمق 45 كيلومترى را در جنوب لبنان تاييد كنند تا توپها و موشكاندازهايى كه شهرك الَجَليل را در تيررس داشتند، نابود سازند.
سرانجام فرمان حمله سراسرى صادر شد. بامداد روز يكشنبه 1361/3/16ه.ش )6ژوئن 1982 م) نيروى زمينى اسرائيل، با 60 هزار سرباز و 600 دستگاه تانك و با حمايت و پوشش انبوه هوايى و بمباران هواپيماها، وارد خاك لبنان شد و نيروى دريايى نيز، نيروهاى ويژهى خود را در سواحل لبنان پياده كرد.
نيروهاى هلى بُرن (انتقال به وسيله هلىكوپتر) و نيروى دريايى اسراييل، آنگونه كه استراتژى مزبور تعيين كرده بود، نمىتوانستند در پشت خط دشمن، نزديك بيروت، يا در امتداد شاهراه بيروت - دمشق، به منظور بهدام انداختن يگانهاى ساف و ارتش سوريه، در جنوب بيروت و درهى بقاع پياده شوند.
طرح آن بود كه نيروهاى اسرائيلى، در چهار ستون به سوى شمال پيشروى كنند:
ستون غربى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اسحاق موردِخاى» در امتداد جادهى ساحلى و از راه تمركزگاههاى عمدهى فلسطينى در اطراف صور و صيدا و به سوى «دامور» و بيروت، پيشروى كنند.
ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوركالاهانى» از راه رشته كوههاى مشرف بر جادهى ساحلى و به سوى صيدا و در رأستاى شمال به حركت درآيد.
دومين ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «مناهم اينان»، نخست همان راه كالاهانى را پيموده، سپس از راه كوهستان «شوف» به سوى جادهى بيروت - دمشق رود.
ستون شرقى (شامل دو لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوربِنگال» به سوى «حاصِبيّه» و «راشيااَلفَخر» حركت كرده، سپس خود را به شمال و محل اصلى تمركز نيروهاى سوريه در «بِقاع شرقى» برساند.
پنجم، ستون دريايى به فرماندهى ژنرال «آموس يارون» در مصبرود «اولى» در شمال صيدا پياده شوند.
متجاوزين، در جبههى غربى خود، با يك ارتش مردمى شامل ششهزار رزمندهى ساف، در قالب از دو تيپ و چند گردان مستقل، رو به رو شدند. گذشته از اين، يك لشكر سورى در بقاع و يك تيپ سورى نيز در بيروت مستقر بود. در پايان نخستين هفتهى جنگ، سوريه دومين لشكر خود را بهدرهى بقاع گسيل داشت.
فلسطينيانِ مستقر در كرانهى درياى مديترانه و تپههاى شرقى، بادستهبندىهاى بزرگ سازمان يافته دست به جنگ نزدند؛ ولى مقاومت دليرانه و غير منتظرهاى از خود نشان داده و تا هفتاد و دو ساعت جلوى پيشروى لشكريانِ كاملاً برترِ اسرائيل را گرفتند. اسرائيلىها به ويژه در اردوگاههاى آوارگان فلسطينى (رَشيديه، اَلبَص و عِينالحَلوه) در اطراف صور و صيدا و در خود صيدا، با مقاومت سختى روبه رو شدند. تماس ميان لشكر موردخاى با مردان قورباغهاى (غواصان) يارون در دامور ومصب رودخانهى اولى در نزديكى صيدا، در 19 خرداد (نهم ژوئن)دستياب شد. در اين روز، درگيرى ميان پيشقراولان اسرائيلى و سورى در شرق لبنان روى داد.
روز دوشنبه 17 خرداد (هفتم ژوئن)، ارتش اسرائيل شمارى از نيروهاى سوريه را كشته و نيروى هوايى آن، دو ايستگاه رادارِ سوريه را نابود كرد. در هجدهم خرداد ماه (هشتم ژوئن) تانكهاى اينان، در غربىترين موضع سوريه در اطراف «جِزّين»، با سورىها درگير شده، اين شهر را به تصرف در آوردند و سپس متوجه نيروهاى سوريه در «عِينالزَحلِه» در شمال شدند. سورىها تصميم گرفتند كه با پيشروىِ اينان به سوى شاهراه بيروت - دمشق به مبارزه برخيزند. در يك نبرد سنگين در گذرگاه كوهستان، تكاوران و نيروهاى تانك سورى، با موفقيت جلوى پيشرفت اسرائيل را گرفتند و اينان مطمئن شد كه پيش از اجراى آتشبس در ظهر روز جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن)، نمىتواند به شاهراه بيروت - دمشق برسد.
در همين حال، سه دستور اساسى براى تبديل نبرد نفوذى تا عمق چهل كيلومترى، به يك جنگ تمام عيار، از سوى شارون صادر شد؛ يك دستور به يارون براى پيشروى به سوى بيروت؛ يك دستور به فرمانده نيروى هوايى اسرائيل (ديويد ايوِرى) براى نابود كردن بيست و چنددستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه در درهى بقاع و يك دستور بهبنگال براى حركت به سوى شمال و حاصبيه در درهى بقاع به منظور نابود كردن لشكر يكم سوريه.
عمليات عليه موشكهاى سورى، در ساعت 2 بعد از ظهر چهارشنبه19 خرداد ماه (نهم ژوئن) با تركيبى از حملهى هوايى، پرتاب موشكهاى زمين به زمين و توپخانهى دوربرد، آغاز شد. همه چيز در ساعت 16/15 دقيقه پايان يافت. در اين حملات، هفده دستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه نابود شد. سورىها براى حفاظت از دستگاههاى موشك ضدهوايى، هواپيماهاى بازدارندهى خود را گسيل داشتند كه در نتيجه بيست و نه هواپيما از دست دادند. روزهاى بعد، سورىها پنجاه هواپيماى ديگر را نيز از دست دادند.
نيروهاى بن گال، در بعد از ظهر چهارشنبه 19 خرداد (نهم ژوئن)رهسپار درهى بقاع شدند. هدف اين نيرو كه هرگز موفق نشد آن بود كه شاهراه بيروت دمشق را در جنوب شرقى «اُشتورِه» قطع كند. عدم تحرك، موانع فنّى از جمله كمبود سوخت، ازدحام ترافيك و مقاومت سرسختانه، به ويژه در اطراف منطقهى «سلطان ايّوب» از سوى لشكر يكم سوريه، جلوى پيشروى نيروهاى بسيار برترِ بنگال را براى دستيابى به شاهراه مزبور، پيش از اعلام آتشبس گرفت.
در همين حال چتربازان ژنرال يارون، به زودى به لشكريان كالاهانى پيوسته، از راه دامور آغاز به پيشروى به سوى بيروت كردند. يك افسر رابط فالانژ، در بامداد جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن) در جنوب پايتخت لبنان به نيروهاى اسرائيلى پيوست. چتربازان يارون، ضمن درگيرى باساف و سربازانى از تيپ هشتاد و پنجم سوريه، به كندى راه خود را بهسوى ارتفاعات شرقى جاده صيدا بيروت ادامه داده، در ساعت يك بعد از ظهر يكشنبه 23 خرداد (سيزدهم ژوئن) در خارج از «بَعَبدا» به نيروهاى فالانژ پيوستند.
سرانجام شاهراه بيروت - دمشق قطع شد و ديدارى نشاطانگيز! ميان «بشير» و «پيرِ جُمَيِّل» با ژنرالهاى ارتش اسرائيل صورت گرفت. ارتش اسرائيل به حومهى بيروت رسيد؛ ولى خود شهر، از سوى حدود ده هزار رزمندهى ساف، شبه نظاميان مسلمان از گروههاى مختلف و باقيماندهى تيپسورى محافظت مىشد. رسيدن ارتش اسرائيل به دروازههاى بيروت، تبديل به محاصرهى آن شهر شد. اسرائيل از فلسطينىها و سورىها خواست كه بيروت را ترك كنند؛ ولى با مقاومت آنها مواجه شد.
سرانجام ژنرال «آرييل شارون» با تانكهايش به بيروت رسيد و وارد دفتر كار فرماندهى ژندارمرى (اَلدَرَك) لبنان در سراى قديمى واقع در نزديكى كاخ رياست جمهورى، در «بعبدا» پايتخت قديمى جبل لبنان در حومهى بيروت شد. وقتى مسئولان كاخ، صداى تانكهاى اسرائيلى را شنيدند و مشاهده كردند كه آنها به طرف كاخ در حركت هستند، ترسيدند كه ژنرال شارون براى گرفتن عكس يادگارى در كاخ، وارد آنجا شود! با نزديك شدن تانكها به كاخ، يكى از اعضاى هيئت نمايندگى آمريكا كه در كاخ مشغول مذاكره با «اِلياس سِركيس» رئيسجمهورى و تعدادى از مسئولان لبنانى بود، از كاخ خارج شد. به دنبال او،سفير آمريكا نيز براى جلوگيرى از بروز يك بحران فاجعهآميز سياسى يانظامى، از كاخ بيرون رفت. جالب آن بود كه وقتى به فرمانده اسرائيلى گفته شد: «اگر نيروهايت را از اطراف كاخ عقب نكشى، گارد رياست جمهورى لبنان به سوى آنها تيراندازى خواهد كرد.»
او اظهار تعجب كرد و گفت: «هدفِ نيروهاى ما، لبنانىها نيستند.»
جنايت در بيروت
با رسيدن يگانهاى رزمى اسرائيل به بيروت، رزمندگان فلسطينى ونيروهاى مقاومت لبنانى كه در شهر مستقر بودند، به نبرد در برابر صهيونيستها پرداختند. اسرائيل در برابر اين مقاومت، وحشيانه دست به بمباران بيروت زد كه طى آن بيش از ده هزار نفر از مردم لبنان كه تعداد قابل توجهى از آنان را زنان و كودكان و مردم غيرنظامى تشكيل مىدادند كشته و بيش از يكصد هزار نفر ديگر زخمى شدند.
دو خبرنگار اسرائيلى «شيف» و «بارى»، در كتاب خود «جنگ اسرائيل در لبنان»، از پنجشنبه 1361/5/21ه.ش )12 اوت 1982 م)، بهعنوان «پنجشنبه سياه» نام برده و دربارهى فجايع آن روز نوشتهاند:
«پنجشنبهى سياه» حكم يك كابوس را داشت. در اين روز كه حملهى هواپيماها از سپيده دم آغاز شد و يازده ساعت تمام ادامه يافت، به قدرى بمب بر غرب بيروت ريخته شد كه در مقايسه، حتى از سدّ آتش توپخانه همفراتر مىرفت و تلفات آن نيز طبق آمار غير رسمى به 300 كشته رسيد؛ اما دربارهى اينكه چه عاملى پنجشنبه سياه را، با آن همه ابعاد وحشتناك به وجود آورد، بايد گفت اين فاجعه به خاطر طغيان احساسات درنده خويى رخ داد و علتى هم نداشت جز تضاد شديد بين روند آرام مذاكرات و حملات وحشيانهاى كه قبل از آن به شهر بيروت صورت گرفته بود. تأثير اين بمباران به حدى بود كه همسرِ «شفيق وزان» نخست وزير لبنان، براى اعتراض به آن، دست به اعتصاب غذا زد و نيز چند تن از سران مسلمانان در غرب بيروت، با وضعى دلخراش بهسفارت آمريكا تلفن كردند و از آنها براى جلوگيرى از بمباران ويرانگر و بىهدف شهر، كمك خواستند.»
طى دو ماه محاصره، نيروهاى اسرائيلى در حالى كه منطقهى مسلماننشين غرب بيروت را گلوله باران و بمباران مىكردند، آب و برق را نيز برروى مردم اين بخش از شهر قطع كردند.××× 1 بخش مسيحىنشين بيروتشرقى كه تحت سلطه فالانژيستها متحدين اسرائيل بود، به هيچ وجه نه بمباران مىشد، نه با مشكلاتى از اين نوع مواجه بود. ××× و با حملههاى زمينى كوتاه و سريع، استحكامات فلسطينىها را از ميان بر مىداشتند.يك رشته بمبگذارىهاى انفجارى كشنده نيز كه توسط عوامل اسرائيل در اتومبيلها جاسازى شده بودند، روحيهى مردم را در شهر محاصره شدهپايين آوردند.
جورج بال، دربارهى جنايات اسرائيل در بيروت مىنويسد:
«شارون، براى حفظ جان افرادش، از ورود به شهر بيروت و درگيرى بامردم خوددارى كرد؛ ولى به جاى نقشهاى كه از قبل براى اشغال بيروت و كشتن افراد مورد نظر داشت، رو به سوى تاكتيك جديد آورد كه اين، چيزى نبود جز به كارگيرى اسلحههاى مرگبار آمريكايى براى بمباران مناطق پرجمعيت غرب بيروت از طريق هوا و دريا به مدت 9 هفته تمام؛ و طى اين دوره كه هزاران بمب به همراه 60 هزار گلوله توپ بر بيروت فرو ريخته شد، با وجود كثرت عظيم تلفات در ميان مردم معمولى ساكن بيروت، باز هم شارون نتوانست آن تعداد از چريكهاى فلسطينى را كه در نظر داشت، به قتل برساند.»
آثار اين اقدام چنان بود كه جهانيان را اصولاً در مورد انسانيت جامعهىاسرائيل دچار ترديد كرد. شوراى امنيت سازمان ملل روز يكشنبه 1361/5/10ه.ش )1 اوت 1982 م)، با صدور قطعنامهاى، به اتفاق آراء خواستار بر قرارى آتش بس فورى در بيروت شد كه همراه آن، هيئتى از ناظران سازمان ملل را براى كنترل آتش بس به منطقه اعزام داشت.
شايد هيچ كس نتواند رقمى را كه حتى نزديك به واقعيت هم باشد، در مورد تلفات وارده به افراد غير نظامى در لبنان، به خاطر حملات نيروهاى اسرائيلى ذكر كند. آمار رسمى دولت لبنان نيز كه براساس گزارشهاى پليس تنظيم شده، تنها به تعداد تلفاتى اشاره دارد كه در بيمارستانها، درمانگاهها و مراكز دفاع غير نظامى، شمارش شده است.
روزنامهى «كِريستيَن ساينس مانيتور» در مورخ 1361/9/30ه.ش)21 دسامبر 1982 م) آمار تلفات را به نقل از گزارش پليس لبنان چاپ كرد. براساس اين گزارش در فاصلهى 88 روزه، از 14 خرداد (چهارم ژوئن) كه اسرائيل وارد خاك لبنان شد، تا 9 شهريور )31 اوت) كه خروج فلسطينىها از بيروت به پايان رسيد، تعداد 19085 نفر كشته و 30302 نفر مجروح در لبنان به جا ماندند.
آمار تلفات، تنها در بيروت به 6775 نفر كشته رسيد كه طبق گزارش پليس لبنان، 84( آنها را افراد غير نظامى تشكيل مىدادند؛ ولى در جنوب لبنان كه اسرائيلىها توانستند طى دو هفته اين منطقه را كاملاً به تصرف خود درآورند فقط 20( مقتولين از مردم غير نظامى و بقيه همگى فلسطينى و يا از نيروهاى مسلح سورى و لبنان بودند. اگر تعداد ثبت شدهى 328 نفر كشته و991 مفقودالاثر حادثه قتل عام صَبرا و شَتيلا نيز به آمار افزوده شود، ابعاد خونريزى و ويرانىِ حاصل از تهاجم اسرائيل به لبنان بسيار وحشتناكتر از حد تصور خواهد بود.
گر چه اسرائيل هم به نوبه خود آمار تلفات وارده به لبنان را ارائه داده، ولى اين ارقام به گونهاى است كه مورد تمسخر خبر نگاران و مأموران امداد قرار گرفته؛ زيرا به گفتهى اسرائيلىها، در جريان بمباران و اشغال بيروت، فقط 930نفر كشته شدهاند كه از اين تعداد 340 نفر غير نظامى و 400 نفر فلسطينى بودهاند! ولى معلوم نيست به چه علت در همان زمان، ليستى كه در دفتر سخنگوى ارتش اسرائيل در خارج بيروت نصب شده بود، رقم 12000 نفر را به عنوان تلفات وارده به غير نظاميان لبنانى، چريكهاى فلسطينى و سربازان سورى نشان مىداد.
بنابر اعلاميهى ارتش اسرائيل، در فاصله 14خرداد تا28آبان1361ه.ش)4 ژوئن تا 19 نوامبر 1982 م)، خود آنها بيش از 446 كشته و 3383 نفر مجروح نداشتهاند.
«جيمى كارتِر» رئيس جمهورى اسبق آمريكا در كتاب خود با نام «خونِ ابراهيم»، دربارهى تلفات ناشى از حملهى اسرائيل به لبنان مىنويسد:
«خبرهاى واصله حاكى از اين بود كه در اين جنگ هزاران نفر كشته و دهها هزار نفر نيز بىخانمان و آواره شدند. براساس آمارهاى ديگر، تعداد كشتهشدگان در جنوب لبنان، به ده تا بيست هزار نفر و تعداد آوارگان نيز به صدهاهزار نفر بالغ شد.»
تهاجم و ويرانگرى اسرائيل آنقدر سريع بود كه روزنامه نگاران و عكاسان توانستند ويرانههاى روستاها و شهرهاى خراب شده را در حالى كه هنوز دود از آنها بلند بود، تماشا كنند. آنها همچنين جنازههاى كشتگان را در حالى كه از ميان آوارها بيرون كشيده مىشدند، مشاهده كردند.
پشتيبانى آمريكا
آمريكا همواره به عنوان پشتيبان اصلى اسرائيل در جناياتش محسوب مىشود. سلاح و تجهيزات آمريكايى، در حمله به لبنان نقش اصلى را ايفا نمود و همچنين حمايتهاى مالى اين كشور از متجاوزين صهيونيست، بيش از پيش آنان را در رسيدن اهداف شومشان يارى كرد.
آمريكا در فاصله 28 سال از 1325 تا 1353ه.ش)1946 تا1974م) بالغ بر 5/4 ميليارد دلار كمك نظامى و اقتصادى در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد؛ ولى بعدها فقط در فاصله 6 سال از 1354 تا1360ه.ش )1975 تا 1981 م) درست قبل از تهاجم سراسرى اسرائيل به خاك لبنان، بالغ بر 16 ميليارد دلار به اسرائيل پرداخت.××× 1 نقل از گزارشهاى رسمى سازمان بودجه ايالات متحدهى آمريكا در سال 1361ه.ش )1982م ص 18 تا 28(. ×××
اسرائيل همواره به عنوان باجگيرى از سردمداران آمريكا، براى هرگونه تغيير و تحول در برنامههايش، از اين كشور مبالغ هنگفت نقدى و كمكهاى نظامى اخذ مىكرد. هنگامى كه اسرائيل طبق قرارداد «كمپديويد» كار تخليهى صحراى سينا را در روز يكشنبه 1361/2/5 ه.ش)25آوريل 1982م) به پايان رساند، كميتهى امور خارجى سناى آمريكا،بلافاصله تصويب كرد كه ميزان كمك بلا عوض آمريكا به اسرائيل، تامبلغ 350 ميليون دلار در سال افزايش يابد.
يكى از نويسندگان منتقد روزنامه معروف «كريستين ساينس مانيتور»، دربارهى كمك آمريكا به اسرائيل مىنويسد:
«ماليات دهندهى آمريكايى در واقع براى بالا رفتن سطح زندگى در اسرائيل و جنگها و تهاجمات و شهركهايش كه در سرزمينهاى اشغالى ساخته مىشوند،ماليات مىپردازد.»
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى كه از تجاوز به خاك لبنان و سركوب فلسطينيان سرمست شده بود، روز دو شنبه1361/6/29 ه.ش )20 سپتامبر 1982 م) مغرورانه دربارهى جنگ لبنان گفت: «ثابت شد كه جهان عرب نمىتواند در برابر اسرائيل حتى يك انگشت بلند كند. در جريان حمله به لبنان، همه كشورهاى عربى هيچ چارهاى نداشتند جز اينكه تروريستهاى فلسطينى را به عنوان آوارگان بپذيرند كه جايى جز اردوگاههايى محصور و جدا افتاده ندارند. سوريه نيز سر جايش نشانده شد و ديگر جرأت ندارد پا را از گليم خودش فراتر نهد. همين اتحاد شوروى در موضعى ضعيف قرار گرفت و نيروهاى مسلح فلسطينىها نابود شد و هيبت نفوذشان از بين رفت؛ چنانكه برترى سلاح آمريكايى نيز به اثبات رسيد و احتمال عقد معاهده صلح با يك كشور عرب ديگر (لبنان) افزايش يافت و در تمامى جبهههاى عربى، آرامش حكمفرما شد و ديگر هيچكس جرأت نخواهد داشت كه نگاه چپ به اسرائيل بيندازد و براى ضربهزدن، حتى به ما نزديكشود. به اين ترتيب همه در موقعيتى قرار گرفتهاند كه گويى قرارداد عدم تجاوز به اسرائيل را امضا كردهاند. نتيجهى ديگر جنگ لبنان اين بود كه موازنهى نيروها ميان مسلمانان و مسيحيان اين كشور تغيير يافت.»
كشتار با سلاح آمريكا
جورج بال، پيرامون استفادهى اسرائيل از تسليحات، تجهيزات، بمبها و هواپيماهاى آمريكايى در تجاوز به لبنان، نوشته است:
«اسرائيل در لبنان چند نوع بمب خوشهاى به كاربرد كه يك نوعش بهشكل قوطى حاوى صدها گلولهى منفجر شونده بود و ديگرى، مجموعهاى از بمبهاى كوچك به شكل پيكان در خود داشت كه تعداد آنها در يك بمب خوشهاى، گاه به 700 عدد مىرسيد و يك چنين بمبى در عين حال كه قدرت تخريب محوطهاى را به وسعت ميدان فوتبال دارد، مىتواند هر انسانى را نيز كه از بدشانسى در محدودهى عملش قرار گرفته، در جا تكهتكه كند.
در توافقنامهى اسرائيل و آمريكا كه در تاريخ 1355/9/25ه.ش )16دسامبر 1976 م) به امضاء رسيد، اسرائيل تعهد كرد تا از اين بمبها فقط به شرطى استفاده كند كه حداقل از سوى دو كشور مورد حمله با بمبهاى خوشهاى قرار گرفته باشد؛ و تازه آن هم در صورتى كه بخواهد اين بمبها را صرفاً براى تخريب استحكامات نظامى به كار گيرد.
پس از آن هم بار ديگر اسرائيل با امضاى دو توافقنامه در روزهاى22 و 1357/1/21ه.ش )10 و 11 آوريل 1978 م)، محدوديتهاى بيشترى را در اين باره پذيرفت و ضمن آن متعهد شد فقط در صورتى از بمبهاى خوشهاى استفاده كند كه مورد حمله ارتش منظم حداقل دو دولت رسمى كه قبلا در دو جنگ 1346 و 1352ه.ش )1967 و 1973م) با اسرائيل جنگيدهاند قرار گيرد و نيز هرگز نبايد بمبهاى خوشهاى را در مناطقى بهكار ببرد كه افراد غير نظامى در آن سكونت دارند.
با توجه به اين سابقه، بعد از دريافت خبر استفادهى مجدد اسرائيل از بمبهاى خوشهاى در جريان حمله سال 1361ه.ش )1982 م) به لبنان، اولين نكتهاى كه به ذهن مىرسيد اين بود كه ايالات متحدهى آمريكا حتماً با استناد به تعهدات گذشته اسرائيلىها، حداقل از ادامهى ارسال بمبهاى خوشهاى برايشانخوددارى خواهد كرد؛ ولى حكومت ريگان در طول اشغال بيروت، به مبادلهى توافقنامههاى آمريكا و اسرائيل بىاعتنا ماند و طى اين مدت، هيچ وقفهاى درروند تجهيز ارتش اسرائيل به بمبهاى خوشهاى به وجود نياورد