از قرن شانزدهم ميلادى كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثهجوى غرب شد، علاوهبر بدعتها و رسوم نوظهور در شؤون زندگى، واژهها و اصطلاحات تازه نيز در بين مردم اين كشورها رواجپيدا كرد كه يكى از آنها كلمه «سياست» است. اين واژه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى واداره و امر و نهى و تربيتبه كار رفته است، ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار رياكارانه غربيها با ملل شرق،اكنون غالبا در معنى نفاق و قريب و دورويى استعمال مىشود.
كلمه «سياست در قرآن مجيد نيامده است ليكن در اخبار و آثار، زياد ذكر شده است.
در نهجالبلاغه (حكمتشماره 437) مىخوانيم: «والعدل سائس عام» (عدل و داد سياستى استهمگانى)، يا دادگر و دادگستر، سياستمدارى است عمومى. و در ضمن نامهاى به معاويه چنين آمده است:«و ما انت و الفاضل والمفضول والسائس و المسوس...» (تو كجا و تشخيص فاضل از مفضول وسياستكننده از سياستشونده كجا؟). و در نامهاى ديگر چنين آمده است: «و متى كنتم يا معاويه ساسةالرعية و ولاة امرالامة؟» يعنى كى شما بنىاميه- اى معاويه- ياستدار امت و حاكم بر لتبودهايد با كدامسابقه درخشان؟
در كتاب غرر و درر نيز در اطراف مفاهيم سياست جملههاى كوتاهى آمده كه از جمله فرموده است:
«آفت زمامداران و رؤسا ضعف بينش سياسى است» (شرح غرر خوانسارى، ج 3، ص 103).
«آراستگى سياست، دادگرى و عدلپرورى استبهنگام حكومت، و عفو و بخشش است در وقت قدرتو توان» (همان ماخذ، ص 375).
«نكويى سياستبپا داشتن و زندهدل نگاه داشتن ملت است» (همان ماخذ، ص 384) .
«تدبير نيكو و پرهيز از اسراف و ولخرجى زينت و آراستگى سياست است» (همان ماخذ، ص 385).
پس، ملاحظه مىكنيم كه سياست در سخنان على عليه السلام به طور مكرر و به صورت عميق ذكر شده است.
در كتب معاجم و فرهنگهاى لغت و ادب اسلامى نيز مطالبى پيرامون كلمه سياست مىبينيم.
در مجمعالبحرين آمده است: «ائمه به ساسة العباد توصيف شده و امام، عارف با سياست معرفى گشتهاست. و در خبر است كه انبيا امر سياستبنىاسرائيل را به عهده داشتند و اصل سياستبه معنى تصدى امرامت و قيام به مصالح مردم است» (ج 4، ص 78، چ مرتضوى).
در قاموس راجع به ريشه سياست آمده است: «سوس، ريشه را گويند; ريشهاى كه شيرين است ليكن شاخهآن تلخ. و سست الرعية سياسة: ملت را سياست كردم سياستى. يعنى امر و نهى كردم، فرمان دادم وبازداشتم» (ج 2، ص 222). در لغتنامه دهخدا به نقل از چندين ماخذ مىنويسد: «سياست: پاس داشتنملك، نگهدارى، حراست، حكم راندن بر رعيت، رياست و داورى».
در دعاى جامعه كبيره مىخوانيم: «وانتم ساسةالعباد».
پس، از مطالب فوق چنين دستگير مىشود كه سياست و مشتقات آن در معارف اسلامى فراوان به كاررفته و از نظر فقهاللغة مىتوان گفت كه سياستيك سلسله تدابير و طرحها و برنامههايى است كه هر چندممكن است تلخ و ناگوار به نظر آيد ليكن در دراز مدت و به طور ريشهاى و در اصل و جوهر، مفيد وثمربخش است و اگر امروز از كلمه سياست در اذهان مردم، شيطنت و خدعه و نيرنگ و سالوس تداعىمىشود، مظلوميتى است كه براى اين واژه پيش آمده است، همانند ظلمى كه بر سر كلمات زيبايى چوناستعمار، توده، حقوق بشر و امثال آن آمده است.
از سال 1498 ميلادى كه واسكو دوگاما دريانورد پرتغالى راه دريايى اروپا را به هند كشف كرد و در بندركاليكوت پياده شد، پاى استعمار غربى هم به آسيا باز گشت. ابتدا پرتغاليها و اسپانياييها و هلنديها و سپسفرانسويها و انگليسيها و آلمانيها و سرانجام روسها و امريكاييها با به كار گرفتن تمام وسايل استعمار مثلكشيش و راهبه و پزشك و پرستار و معلم و امدادگر و بازرگان و خبرنگار و ... و از طريق كليسا و دير ومدرسه و بيمارستان و كارخانه و تجارتخانه و بنيادهاى به اصطلاح خيريه، در قلب كشورهاى شرقى جا بازكردند و بعد هم قدرتهاى نظامى و اقتصادى خود را تحميل نمودند و بازارها و خطوط بازرگانى واستراتژيك و مخابراتى را به اشغال خود درآوردند.
اما از همه خطرناكتر استعمار مغزها بود. مهاجمان استعمارگر نه تنها زمامداران و دولتمردان و سردارانو زمينداران و رؤساى عشاير و شخصيتهاى اقتصادى و مالى كشورهاى تحتسلطه را مرعوب و مجذوبكردند بلكه شرق را پايگاه سلطه خود ساختند و بر مقدسات و فرهنگ شرقيان هجوم بردند و با نقشههاىدقيق و جوانان را به سوى كشور خود جذب كردند و زبان و رسوم و عادات خويش را در بين ملل شرق رواجدادند تا جايى كه آنها را با فرهنگ اصيل خود بيگانه ساختند و در نتيجه آنان به تحقير دين و شعائر ملى وفرهنگى خويش كمر بستند و سنن و رسوم مذهبى و ملى را كه سد محكمى در برابر نفوذ بيگانگان بود، ازياد بردند و به فرنگى مآبى افتخار كردند.
برنامههاى استعمارى، چه استعمار كهنه و چه استعمار نو، چه در آسيا و چه در اقريقا، چه در بلاداسلامى و چه در كشورهاى مسيحى و هندو و بودايى و ...، اگر در وسيله اختلاف داشت در هدف يكسانبود و در تفرقه افكنى و شكستن معيارهاى روحانى و اخلاقى و قطع پيوستگيهاى گذشته و وابسته كردنرژيمهاى محلى و شيوع جهل و فقر و ترس و ظلم و بيمارى و اعتياد و ... خلاصه مىشد. در بين هر ملتى كهپاى استعمار غرب باز شد، ميان علم و دين، و دين و سياستشكاف افتاد. مذاهب و آراء و احزاب تازه پيداشد و بدعتهاى الحادى و اقليتهاى گوناگون ظهور كرد و از مكاتب فكرى ضدمذهبى پشتيبانى و تشويق بهعمل آمد. لااباليگرى و بىتعصبى و ادبيات و هنر و موسيقى اغواكننده روزافزون گشت و انجمنهاى سرىبه منظور رخنه كردن در اعماق جوامع مترقى و شكستن مقاومتهاى دينى و اخلاقى با كمك طرفداران قسمخورده و سرسپرده تاسيس گرديد و همه آن چيزهايى كه موجب حماسه و سلحشورى و مقاومت ملىمىشد، ناتوان يا نابود شد.
اين ماجراى تلخ از همان سالهاى اول ظهور اسلام در بين مسلمانان چهره كريه خود را نشان داد. بههمين جهت است كه مىبينيم على عليه السلام كه نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ مسلمان است، در خطبهها ونامههاى خود اين جريان را افشا مىكند و سردمداران نفاق و دشمنان دوستنما را با شديدترين عباراتمورد حمله قرار مىدهد و آنان را منافق و حزب شيطان مىخواند. در خطبه 194 چنين مىفرمايد:
اوصيكم، عبادالله، بتقوى الله، واحذركم اهل النفاق، فانهم الضالون المضلون، والزالون المزلون، يتلونونالوانا، و يفتنون. افتنانا، ويعمدونكم بكل عماد و يرصدونكم (يسدونكم) بكل مرصاد قلوبهم دوية،وصفاحهم نقية. يمشون الخفاء، و يدبون الضراء وصفهم دواء، و قولهم شفاء، و فعلهم الداء العياد، حسدةالرخاء، و مؤكدو (مولدوا) البلاء و مقنطور الرجاء لهم بكل طريق صريع، والى كل قلب شفيع، و لكل شجودموع. يتقارضون الثناء . و يتراقبون الجزاء: ان سالوا (ساقوا) الحقوا، و ان عذلوا كشفوا، و ان حكموااسرفوا. قد اعدوا لكل حق باطلا، و لكل قائم مائلا. و لكل حى قاتلا، و لكل باب مفتاحا، و لكل ليلمصباحا. يتوصلون الى الطمع بالياس ليقيموا به اسواقهم، و ينفقوا به اعلاقهم. يقولون فيشبهون، و يصفونفيموهون. قد هونوا الطريق (الدين)، و اضلعوا المضيق فهم لمة الشيطان، وحمة النيران: «اولئك حزبالشيطان، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون»
اى بندگان خداى، شما را به خدا ترسى سفارش مىكنم و از اهل نفاق برحذر مىدارم. منافقان هم خودگمراهند و هم ديگران را گمراه مىكنند; هم خود خطاكارند و هم ديگران را به راه خطا مىبرند. آنها بهرنگهاى مختلف در مىآيند و براى فريبكارى شيوههاى بسيار دارند. به هر وسيله در پى شما هستند و در هركمينگاه در انتظار شما نشستهاند. دلهايشان بيمارىزاست اما چهرههايى شسته و پاكيزه دارند. به آهستگىگام برمىدارند اما مثل مرض آرامآرام در تن شما مىخزند. وضعشان به دوا و حرفشان به شفا مىماند اماكارشان درد بىدرمان است. به آسايش ديگران حسد مىبرند و بند بلا را محكم مىكنند و رشته اميد رامىگسلند. در هر راهى، افتادهاى و به سوى هر دلى، شفيعى و براى هر غصهاى، اشكى آماده دارند. بهيكديگر ثنا و ستايش وام مىدهند و انتظار معامله بمثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مىورزند و ملامتكسان را بر سر جمع به رخ ايشان مىكشند و در صدور حكم عدالت را رعايت نمىكنند و اسراف مىورزند.در برابر هر حقى، باطلى و براى هر راستى، كجىاى و براى هر زندهاى، كشتهاى و براى هر درى، كليدى وبراى هر شبى، چراغى آماده كردهاند. نوميدى را به آزمندى پيوند مىدهند تا بازارهاى خود را داير بدارندو كالاهاى پرزرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مىآورند و ناسره را به شكل سرهباز مىنمايند. راه را آسان نشان مىدهند اما گذرگاهها تنگ را پرپيچ و خم مىسازند. پس، ايشان يارانابليس و زبانه آتشاند. آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بىگمان زيانكار خواهد بود.
يك نگاه اجمالى به عملكرد سياستمداران عرب روشن مىسازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله درراه هدف و عدم اعتقاد به مبدء ثابت و بىاعتنايى به مشروعيت مبادى و مقدمات اهداف سياسى، متفقاندو سياست آنها چه در رژيمهاى سرمايهدارى و چه در رژيمهاى سوسياليستى، چه در كشورهاى مذهبى و چهدر رژيمهاى لامذهبى (سكولاريسم) هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است و اين همان راهبدفرجامى است كه در صدر اسلام به وسيله منافقان و بانيان مسجد ضرار (1) و عمر و عاصها و معاويهها واشعثها و ... و ناكثين و مارقين و قاسطين پيموده شده و همان جرثومه و مايه فساد است كه همه مذاهب ومكاتب دينى وا خلاقى عليه آن قيام كردهاند. متاسفانه تاريخ اسلام، بجز يك دوره بسيار كوتاه، پيوستهدستخوش همين سياستها و سياستمداران شرانگيز بوده است كه عدل و مساوات اسلامى را به رژيمهاىاستبدادى و سرمايهدارى مبدل ساخته و آيات بينات را در راه مقاصد خود تاويل و تفسير كردهاند.
بعضى از مورخان كوشيدهاند دوران سىساله حكومتخلفاى راشدين (11-40 ه.ق) را «جمهورىاسلامى» بنامند. اين اسمگذارى لااقل در مورد خلافتشصت و نه ماهه اميرالمؤمنين على عليه السلام صادقاست. چون آن حضرت به اجماع مهاجر و انصار بر مسند خلافت نشست (2) و با وجود اختيارى كه در تاويلاحكام داشت، گامى از قانون اساسى اسلام (قرآن) فراتر ننهاد. علاوه بر آنكه نخستين گردآورنده قرآن علىعليه السلام بود، فقه و حقوق اسلامى را هم او تدوين فرمود و در دولت اسلامى اصول محاكمات و نظاماتدادرسى و ادارى را بنيان نهاد. براى استانداران و سران سپاه و قضات و عمال خراج، آييننامه ودستورالعمل نوشت و جامعه اسلامى را از نظر شغل و وظيفه طبقهبندى نمود و حدود و شرايط هر طبقه راتعيين فرمود. با اينكه از سوى پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به خلافت و ولايتبرگزيده و معرفى شده بود، پيوسته در مهامامور با مهاجر و انصار مشورت مىفرمود و هرگز استبداد راى نداشت و پيوسته در بين جمهور مردم و درمسجد و بازار يا در ميدان جنگ در بين مردم مىزيست.
24 محرم 35 - 21 رمضان 40 ه.ق
در سالهاى اقامت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه، قبايل بدوى عربستان تبديل به ملتى مستقل با مذهب وقانون و حكومت واحد گشتند. در عهد خلافت عمر بن خطاب دامنه فتوحات عرب به ايران و روم و افريقاكشيده شد و تازيان چادرنشين با ملل متمدن ارتباط يافتند و در وضع زندگى و خوراك و پوشاك و فرهنگ ومعارف و معمارى و... آنها تغييرات محسوس پديد آمد. ثروتها و غنايم و بردههاى فراوان در مدينه جمعشد و علاوه بر اسيران ايرانى و رومى و ترك و افريقايى، عده زيادى از مسلمانان غيرعرب نيز بنا به مقاصدسياسى و دينى و اقتصادى به عربستان روى آوردند. رفته رفته زبان عربى زبان مشترك دنياى اسلام شد وآيين و رژيم اسلامى در بلاد مفتوحه استقرار يافت.
اما توسعه قدرت و ازدياد ثروت، اندك اندك تعصبات جاهلى را در اشراف عرب زنده كرد و آتشدشمنيهاى كهن قبيلهاى كه در عهد رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم زير خاكستر پنهان شده بود، دوباره زبانه كشيد و بينقرشى و غيرقرشى و عدنانى و قحطانى و حجازى و شامى و عرب و غيرعرب امتياز و اختلاف به وجودآمد. اعيان قريش مخصوصا بنىاميه در صدد جلب قدرت و ثروت بيشتر برآمدند و قداست و روحانيتاسلامى را فداى تعصبات جاهلى كردند... و اين وضع در اواخر خلافت عمر و در سراسر دوران خلافتعثمان ادامه داشت.
رفته رفته مهاجر و انصار از حكومت فتنه و نابرابرى به جان آمدند و به اجماع به سوى على عليه السلام شتافتندو او را با اصرار به خلافتبرگزيدند. آن حضرت خود تقاضاى همگانى مسلمانان را در خطبه معروف«شقشقيه» چنين بيان مىكند:
فما راعنى الا والناس الى كعرف الضبع ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطىء الحسنان و شق عطا فىمجتمعين حولى كربيضة الغنم.
پس از كشته شدن عثمان، ناگهان جمعيت از هر سو مانند يال كفتار مرا در ميان گرفتند و به دامنمآويختند. كار اين ازدحام بدانجا كشيد كه نزديك بود پسرانم حسن و حسين زير دست و پاى مردم پايمالشوند و دو سوى جامهام از هم دريده شد. مردم مثل گله گوسفند گرگ زده بىشبان مرا در ميان گرفتند.
و در سخن ديگرى چنين مىفرمايد:
قتداكوا على تداك الابل الهيم يوم وردها قد ارسلها راعيها، و خلعت مثانيها حتى ظننت انهم قاتلى او بعضهمقاتل بعض لدى.
مردم مانند شتران تشتهاى كه ساربان مهارشان را گشوده و رهايشان كرده باشد و براى نوشيدن آب سراسيمهبه سوى آبشخور بشتابند، به من روى آوردند تا جايى كه گمان بردم مىخواهند خون مرا بريزند يا اينكه دربرابرم با يكديگر بستيزند و يكديگر رابه قتل آورند.
و در خطبه ديگرى فرمايد:
فاقبلتم الى اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون: البيعة، البيعة.
به سوى من روى آورديد چون ماده شتران كرهدار كه به سوى بچههاى خود شتاب گيرند، و همهمىگفتيد: بيعت، بيعت.
و در خطبهاى ديگر مىفرمايد:
ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم ورودها، حتى انقطعت النعل، و سقط الرداء.
مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاى خود، روزى كه نوبت آب خوردن آنهاست، ازدحام مىكنند وبه يكديگر تنه مىزنند، دور مرا گرفتيد و چندان فشار آورديد كه بند كفشم پاره شد و ردا از دوشم افتاد.
اشاره شد كه دوران زمامدارى على عليه السلام عصر حكومت الهى و جمهورى اسلامى بود، زيرا از بين صحابهتنها او بود كه به قول اقبال لاهورى «نمونه كامل مقام ولايت و خليفةاللهى و جامع دو نيروى علمى و عملىبود و نفس عاقله او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مىكرد» (3) . على عليه السلام هرگز بت نپرستيده بود. نخستين مردى بود كه اسلام آورد (4) و نخستين مردى بود كه نماز گزارد (5) . از سوى رسول الله به ولايتمسلمانان و امارت مؤمنان انتخاب شد (6) . پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر بود. (7) داماد و پدرفرزندان و سپهسالار و علمدار (8) و محرم اسرار و دبير رسائل و مامور ويژه رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم بود. و سيد عرب (10) و سيد مسلمانان و امير مؤمنان و قاتل ناكثين و مارقيان وقاسطين و يعسوب دين (11) و خانه علم (12) و باب مدينه علم (13) و خزانه علم (14) و صديق (15) و فاروق (16) و عبقرى (17) وولىالله (18) و يدالله (19) و حجةالله (20) و بهترين انسانها و دادگرترين و دانشمندترين قاضيان (21) خوانده بود. به حكمرسول الله پيروى از او و دوستى او و اطاعت از او شرط قبول ايمان است (22) و نافرمانى و دشمنى او موجبخروج از اسلام. ايمانش همسنگ زمين و آسمانها و گفته او گفته رسول الله و جان او جان محمدصلى الله عليه وآله وسلمبود. (23) به گفته پيغمبر نگاه كردن به روى على عبادت شمرده مىشد (24) و ضربت پيروزى آفرين او در روزخندق بر عبادت جن و انس برترى يافت. (25) در هيچ جنگى مغلوب نگشت و نگريخت و هرگز بازوانش ازشمشير زدن خسته نشد... و اين شجاع فوق بشرى را با زهد و عبادت و ايثار و شفقت وجود و تواضع وبىاعتنايى به مال و مقام اينجهانى چنان در هم آميخته بود كه به صورت مظهر عجايب و جامع اضدادتجلى مىكرد و چنين جامعيتى در تاريخ زمامداران عالم هرگز ديده نشده است. معذلك، در مدت بيست وپنجسال زمامدارى سه خليفه پيش از خود، از وزارت و همكارى صميمانه با ايشان مضايفه نفرمود و تاقاطبه مردم تقاضا و اصرار نكردند، مقام خلافت را نپذيرفت. (26)
خلفاى راشدين جانشينان پيغمبر و رؤساى حكومت و بالاترين مقام دينى و دولتى و سياسى و نظامىبودند. در عهد آنان چيزى به نام «دولت» وجود نداشت و كلمه وزير در آن زمان فقط معنى ياور و مشاورمىداد. اما پيوسته جمعى از مهاجرين و انصار خليفه را در گرفتن تصميم يارى مىدادند. بعضى از اينمشاوران وظايف خاصى را بر عهده داشتند. مثلا در عهد ابوبكر، على عليه السلام سرپرستى اسيران جنگى و ادارهروابط عمومى و مكاتبات را پذيرفته بود و عمر جمعآورى و اداره صدقات و اجراييات را بر عهده داشت.بعضى از صحابه كار فرماندهى و تجهيز سپاه را پذيرفته و بعضى ديگر سرپرست غنايم جنگى بودند وگروهى هم شغل فرماندارى و قضا و عامليتخراج را به عهده داشتند. در تمام دوران سى ساله خلفاىراشيدن كم و بيش وضع بر همين منوال بود و روش جمهورى مشورتى بر اساس قرآن و سنت رسول اللهادامه داشت. مقر خلافت و مركز حكومت اسلامى در عهد سه خليفه پيشين مدينه بود، ليكن على عليه السلام بنا بهاسباب نظامى و سياسى به كوفه منتقل گشت. دفتر كار و محل ملاقات با مشاوران و عمال و رؤساى قبايل وساير مردم مسجد بود كه نماز را با مردم مىگزاردند و در دسترس همه قرار داشتند.
سياست جمهورى اسلامى در عهد على عليه السلام اين بود كه تعصبات نژادى و قومى و اقليمى و امتيازاتطبقاتى همه در وحدت اسلامى ذوب شود و از همه ملل مسلمان بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان آنهاملتى يكپارچه و متحدالهدف بر اساس شرايع اسلامى به وجود آيد. اين وحدت و مساوات، ذميانغيرمسلمان را هم كه به قوانين و نظام دولت اسلامى تسليم شده بودند شامل مىگرديد و فىالمثل در دادگاهشرع بين خليفه مسلمين با يك كافر ذمى، حتى در تشريفات دادرسى، فرقى نبود.
در عهد سه خليفه پيشين به قوميت عربى توجهى خاص مبذول مىشد و بين عرب و موالى فرقمىگذاشتند. مثلا عمر توصيه مىكرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيات نژادى خود را حفظ كنند و باغيرعرب در نياميزند. او دستور داد در شبه جزيره عربستان غير از عربهاى مسلمان هيچ مليت ديگرى باقىنماند، (27) تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود. به ترويجخواندن و نوشتن و كسب علوم- حتى علوماسلامى- و حفظ و جمعآورى حديث و تفسير قرآن اهتمامى نداشت و براى حفظ قوميت عربى اكراهداشت دامنه فتوحات گسترده شود (28) .
به موجب روايات اهل سنت، عمر در تقسيم عطا بين مجاهدان بدر با ساير مجاهدان فرق مىگذاشت وسهم قرشى را بيش از غيرقرشى مىداد. همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمانان غيرعرب در غنيمتبرترمىشمرد و بدين طريق اساس قوميت عربى را در اسلام بنيان نهاد. حتى او اجازه نمىداد عامه مردم با زنانقريش، و غيرعربها با عربها ازدواج كنند. (29)
به روايت ابن قتيبه - در عيون الاخبار- اگر يك عرب به پول محتاج مىشد و همسايهاى نبطى ولىمسلمان داشت، مىتوانست او را به غلامى بفروشد (ان عمر بن الخطاب كان يقول: من كان جاره نبطيا واحتاج الى ثمنه فلبيعه). (30)
نمونه ديگر از احياى امتيازات طبقاتى عربى در عهد عمر، قصه عبادةبن صامتبه شرح ذيل است:
عبادةبن صامت صحابى در بيتالمقدس مردى نبطى را آنچنان زد كه از پاى درآمد. عمر آن وقت دربيتالمقدس بود. خواست او را قصاص كند، عباده گفت: «اتقيد عبدك من اخيك؟» (آيا برادر خود را درقصاص خون يك نبطى كه مثل بنده توست مىكشى؟). خليفه وقتى اين سخن را شنيد از كشتن عبادهصرف نظر كرد. (31)
در عهد عثمان نيز رسوم جاهلى و در حال توسعه بود. بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاويةبنابىسفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى- بويژه اموى - و متمركز ساختن ثروت و قدرت در بنىاميهو تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى و قلع وقمع آن دسته از صحابه كه روش ثروتاندوزى را مخالف اسلام مىدانستند (مثل ابوذر غفارى)، از هيچاقدامى فروگذار نكردند.
ولى اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه السلام رعايتحال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفهمسلمانان مىدانست. او پيوسته مانند فقيرترين افراد غذا مىخود و لباس مىپوشيد، (32) بهاى پيراهنشهنگام خلافت از سه درهم و همه دارايى او بعد از شهادتش هفتصد درهم بود. (34) مقام خلافت، على عليه السلام را بيشتر به مردم نزديك كرد. او هرگز فرقى بين ضعيف و قوى، و عرب و عجم، و ذمى و مسلماندر برابر شرع و قانون قائل نمىشد. ماموران دولت او در درجه اول وظيفهدار برقرارى عدل و رفع ظلم وتبعيض و سلطه زورمندان بودند. حكومت آن حضرت با كنز ثروت و تمركز بىقاعده سرمايه و مالكيتبىقيد و شرط افراد- جز بر محور قوانين الهى و عدالت اسلامى- مخالفت داشت. غنايم جنگى ودرآمدهاى شرعى در خزانه جمع نمىشد بلكه در هر استان و شهرستان بين مسلمانان تقسيم مىگرديد (بههر كس به قدر خدمت و احتياجش). زكات و صدقات را در هر محل به مستحقان و واجدان شرايطمىدادند و آنچه به كوفه مىرسيد، فورى به دست على عليه السلام قسمت مىشد. بنابراين، در خزانه هيچ وقتمالى جمع نمىشد كه احتياج به محافظ داشته باشد.
حديث ذيل را احمدبن حنبل، (35) امام مذهب حنبلى، روايت كرده است:
ان عليا كان يكنس بيتالمال ثم يصلى فيه رجاء ان يشهد له يوم القيامء انه لم يحبس فيه المال عنالمسلمين. (36)
على عليه السلام را رسم چنين بود كه خود زمين بيتالمال را (بعد از تقسيم اموال) جارو مىكرد و سپس در آننماز مىگزارد، باشد كه روز رستاخيز گواهى دهد كه ذرهاى از اموال مسلمانان را در آن محبوس نداشتهاست.
همه مردان سالم به حكم خدا و بدون شرط سنى سرباز اسلام بودند و از غنايم جنگى سهم مىبردند،چه آزاد و چه بنده. اما بعدها معاش مجاهدان به صورت حقوق ثابت درآمد. همه افراد، حتى اهل ذمه، بهنسبتخدمتى كه انجام مىدادند حقوق مىگرفتند. خليفه نيز به قدر احتياج خود و خانواده معاش خويشرا از بيتالمال مىگرفت و از اين بابت هيچ مزيتى بر ساير مسلمانان نداشت. كافران ذمى در پناه اسلامآسوده بسر مىبردند و ساير غيرمسلمانان نيز اگر همپيمان مسلمانان بودند و دستبه جنگ نمىبردند وماليات قانونى را مىپرداختند، از تعرض مصوم مىماندند. اراضى مفتوح العنوه بين مجاهدان تقسيمنمىشد و به دولت اسلامى تعلق داشت. فقط در عهد عثمان، عاملان او چون مروان و معاويه در اين اراضىتصرفات ناروا كردند و ثروت بسيار اندوختند تا جايى كه قسمتى از آنها را به فروش رساندند و قسمتى را بهتيول ياران خود دادند. وقتى على عليه السلام به خلافت رسيد، عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوايد وحقوقهاى گزاف غيرمستحقان را قطع نمود كه همين امر موجب طغيان معاويه و مروان و طلحه و زبير و ...گرديد. بعضى به آن حضرت توصيه كردند كه براى استحكام پايههاى قدرت با آنها مماشات كند ولىعلىعليه السلام به طور كلى اهل سازش نبود.
ابوالحسن على بن محمد مداينى روايت كرده است كه: جمعى از اصحاب نزد على عليه السلام رفتند و گفتند:«اى اميرالمؤمنين، در تقسيم اموال اشراف عرب را بر ديگران برترى بده و قريش را از موالى و عجم سهمبيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرارشان بيم دارى، استمالت كن». اين سخن را از آن گفتند كهمعاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را به كار مىبست. امام در جواب آنان فرمود: «آيا به من پيشنهادمىكنيد پيروزى را به بهاى ظلم و بىعدالتى به دست آورم؟ نه به خدا، تا آفتاب مىتابد و تا ستارهاىمىدرخشد چنين نخواهم كرد. به خدا سوگند كه اگر اين اموال متعلق به خود من و ملك من بود به تساوىقسمت مىكردم، چه رسد به اينكه مال مردم است». (37)
و در روايت ديگر چنين آمده است: به يك زن عرب و يك زن ذميه به تساوى عطا داد. زن عرب گفت: «اىاميرالمؤمنين، من عربم!». فرمود: از اين مال همه يكسان بهره مىبرند و بنىاسماعيل را بر بنى اسحاقبرترى نمىدهم». (38)
بهترين نمونه مساوات و عدل و امانت على عليه السلام رفتارى است كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از اوهم بزرگتر بود، كرده است. متن كلام امام در نهجالبلاغه چنين است:
والله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الالوان من فقرهم،كانما سودت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤكدا، و كرر على القول مرددا. فاصغيت اليه سمعى فظن انىابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقى، فاحميت له حديدة، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها. فضج ضجيج ذىدنف من المها، و كاد ان يحترق من ميسمها، فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل! اتئن من حديدة احماهاانسانها للعبه، و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه؟ ا تئن من الاذى و لا ائن من لظى؟!. (39)